در سال 1542, سه تن از كسانى كه مشغول مطالعه اين مجموعه در شهر بازل بودند, سعى كردند اين ترجمه ها را منتشر كنند ولى با مخالفت هيأت حاكمه شهر مواجه شدند و مجلس نتوانست انتشار چنين كفريات و بدعتهايى را به عهده بگيرد و با پراكنده شدن آنها بين مسيحيان, موجبات تشويش افكار آنها را فراهم كند. با وجود اين, آنان اقدام به چاپ اين مجموعه نمودند تا مجلس شهر را در مقابل كار انجام شده اى قرار دهند. اما حاكمان از جريان اطلاع يافتند و چاپ آن را متوقف كردند و آنچه را چاپ شده بود, مصادره كردند و يكى از آنها را به نام اوپرينوس به زندان افكندند.
بزودى شانس و اقبال به اوپرينوس روى كرد: مارتين لوتر, نامه اى به مجلس شهر فرستاد و در آن گفت كه هيچ چيز براى اسلام و مسلمانان زيانبارتر از انتشار اين كتاب نيست و بدين ترتيب مشكل پايان يافت و مجلس با چاپ و نشر آن موافقت كرد; البته به شرط اينكه در شهر بازل پخش نشود.
چاپ كامل اين مجموعه با اولين ترجمه قرآن كريم به لاتين, همراه با مقدمه اى از مارتين لوتر و فيليپ ميلانگتون در 11 ژانويه سال 1543 انجام شد. اين چاپ كه به چاپ بيبلياندر معروف است, آغاز ترجمه هاى گوناگون به زبانهاى اروپايى مى باشد كه از اين چاپ اقتباس شدند; به طورى كه تعداد زبانهايى كه قرآن كريم به طور كامل به آنها ترجمه شد, بيست و يك زبان اروپايى است; صرف نظر از زبان افريكان كه آن هم زبانى اروپايى است; اگر چه در جنوب افريقا از آن استفاده مى شود. علاوه بر اين ترجمه ها, ترجمه هاى غير كامل و خلاصه ها و برگزيده هاى ديگرى نيز به زبانهاى ديگر اروپايى وجود دارد.
زبانهايى كه قرآن كريم به طور كامل به آنها ترجمه شده, به ترتيب زمان ترجمه عبارتند از: لاتينى, ايتاليايى, آلمانى, چك اسلواكى, هلندى, فرانسوى, انگليسى, يونانى, روسى, لهستانى, مجارى, سوئدى, اسپانيولى, پرتغالى, يوگسلاوى, بلغارى, رومى, دانماركى, آلبانيايى, فنلاندى, نروژى.
از ترجمه اى كه بيبلياندر در بازل درسال 1543 چاپ كرد, دو تجديد چاپ ديگر در سالهاى 1550 در زوريخ و 1721 در لايپزيك به عمل آمد.
گفته اند كه بيبلياندر كسى است كه اقدام به ترجمه قرآن به زبان لاتينى كرد. همچنين نظر ديگرى وجود دارد كه چاپ بيبلياندر از ترجمه ديگرى گرفته شد. كه يك كشيش كاتوليك در ايتاليا آن را انجام داده است. به هر حال ترجمه روبرت كيتونى كه در كليساى كلونى نگهدارى مى شد, اولين تلاش براى ترجمه قرآن كريم به زبانهاى اروپايى محسوب مى شود.
شايسته است توجه كنيم به اينكه قرآن كريم در چنان محيط تيره و تار و آكنده از دشمنى و مخالفت چگونه ترجمه شد و اينكه تأثيرات بد اين كار, به همان ترجمه لاتينى منحصر نشد, بلكه به علت عدم آشنايى مترجمين در ايتاليا و آلمان و هلند به زبان عربى, اين ترجمه بعد از چاپ, مرجع و منبع آسانى براى آنها بود.
مدت زيادى از چاپ بيبلياندر در سال 1543 در شهر بازل نگذشته بود كه اولين ترجمه آن به زبان ايتاليايى متعلق به آندريا اريغابينى در سال 1547 در شهر ونيز چاپ شد. اگر چه اريغابينى ادعا مى كرد كه او از روى متن عربى ترجمه نموده است, اما بايد گفت ترجمه او چيزى نيست جز نسخه اى از ترجمه لاتينى بيبلياندر. سپس ترجمه اريغابينى, مرجع اولين ترجمه به آلمانى قرار گرفت كه سلمون اشفايجر, اسقف و واعظ كليساى فراون كيرشه در شهر نورمبرگ در سال 1616 اقدام به آن ترجمه نمود. اين ترجمه نيز, به نوبه خود مرجع اولين ترجمه هلندى شد كه شخص مجهولى در سال 1641 آن را انجام داد و در هامبورگ چاپ شد. نسخه آلمانى اشفايجر در سال 1623, 1659, 1664 براى چندمين بار تجديد چاپ شد.
آنچه گذشت, به اين معناست كه هشت چاپ به چهار زبان كلاً به مرجع واحدى برمى گردند. يعنى سه چاپ به لاتينى, سه چاپ آلمانى متعلق به اشفايجر, يك چاپ به ايتاليايى و يك چاپ به زبان هلندى(1).
حال به گفته جورج سيل درباره اين ترجمه لاتينى كه اساس ترجمه به چهار زبان اروپايى گرديد, توجه كنيد:
(آنچه كه بيبلياندر به زبان لاتينى به عنوان ترجمه قرآن كريم منتشر كرد, شايسته نيست كه ترجمه ناميده شود. زيرا اشتباهات بى پايان و حذف واضافه و دخل و تصرف كاملاً آزادانه درموارد بسيار و بى شمار باعث شده كه اين ترجمه هيچ شباهتى با متن اصلى خود نداشته باشد.)
و اريغابينى به پيچيدگى مسأله افزود و اشتباهات تازه در ترجمه ايتاليايى باعث شد كه نادرستى اين ترجمه بيشتر از ترجمه لاتينى باشد; چه رسد به اصل عربى آن.
اما ترجمه عجيبى كه در يافتن مصادر آن در زحمت زيادى افتادم, ترجمه دوريور است. آندره دوريور سيور دو مالزى, شرقشناسى است كه در سال 1580 درشهر مارسينى (شاروليه) به دنيا آمد و بعدها به دربار سلطنتى پيوست و وارد كادر ديپلماتيك در استانبول شد و سپس به عنوان كنسول به اسكندريه مصر اعزام گرديد.
وى در سال 1630 كتابى درباره دستور زبان تركى به زبان لاتين نوشت و گلستان سعدى را در سال 1634 از لاتين به فرانسوى ترجمه نمود. همچنين قرآن كريم را در دو جزء به زبان فرانسه ترجمه كرد. او مدعى است كه به زبانهاى تركى و عربى بخوبى آشناست. ولى كلود اتين سافارى, مترجم فرانسوى درباره كار او مى گويد:
(قرآن كريم كه تمام شرق با نگارش عالى و قدرت انتقال معانى قوى آن آشنا هستند, به نظر مى رسد كه به وسيله قلم دوريور به قطعه هاى خسته كننده و نادرستى تبديل شده كه ناشى از سبك ترجمه آن است. متن قرآن نظم خاص و آهنگ ويژه اى دارد كه به شعر مى ماند; اگر چه شعر نيست. اما دوريور توجهى به متن اصلى نداشته و آيات را در يك بخش به هم پيوسته آورده است كه در آن ارزش معانى و زيبايى الفاظ متن, با عبارات خشك و جمله هاى پيچيده و نامفهوم از بين رفته است; به طورى كه انسان به سختى مى تواند بفهمد كه اين ترجمه نادرست مربوط به آن اصل است.
براى خواننده اين ترجمه به هيچ وجه امكان ندارد كه تصور كند, متن اصلى قرآن نشانه و نمونه اى از بهترين و كاملترين تعبيرات و عبارات در زبان عربى است.
آيا دوريور واقعاً از متن عربى ترجمه مى كرد, يا اينكه منابع ديگرى وجود داشت كه او را در آن ترجمه نارسا و پاره پاره يارى مى كرد؟ در آن زمان, ترجمه هاى ديگرى از قرآن كريم به زبانهاى لاتين, آلمانى, ايتاليايى و هلندى در اروپا وجود داشت, حال دوريور در عين اينكه عربى و تركى را به خوبى مى دانست, آيا از اين زبانهاى اروپايى شناختى نداشت؟ نمى توانم به طور قطع به چيزى حكم كنم و اين امر نياز به مطالعه و تحقيق در شخصيت و زندگى دوريور دارد; ولى او يقيناً زبان لاتين را كه از آن شعر سعدى را ترجمه نموده, به خوبى مى دانسته است.
آيا دوريور از ترجمه اى به زبان آراگونى متعلق به جوناس آندرياس آگاهى داشته است؟ اين ترجمه به شكل نسخه خطى باقى بود و گفته مى شود از پزشك مسلمانى است كه از اسلام به مسيحيت روى آورد و اسقفى از اهالى زايتغانى در كشور فالينسيا بود.
آيا اين كار دوريور مانند ترجمه كليساى كلونى در نوع خود اولين كار و بدون تأثير از ترجمه هاى پيشين بود؟ به هر حال ترجمه دوريور از نظر گستره انتشار بر ترجمه كليساى كلونى پيشى گرفت و پس از پيدايش آن در سال 1647 در زبان فرانسه, مدتى نگذشته بود تا اينكه الكساندر روس در سال 1649 به عنوان اولين ترجمه آن را به انگليسى برگرداند و در سال 1688 ر.تيلور نيز آن را به انگليسى برگرداند.
در همان سال, لانگ آن را به آلمانى و در سال 1657 گلازماخر نيز آن را به هلندى ترجمه كرد. ترجمه گلازماخر بعد از آن در سالهاى 1658 و 1696 و 1698 و 1721 و 1734 و 1799 مكرراً تجديد چاپ شد. سپس ترجمه دوريور در سال 1716 به وسيله ترجمه بوستينكوف (ديمترى كانتماير) و سپس ترجمه فريوفكين در سال 1790 به زبان روسى سرايت كرد. جا دارد در اينجا, احتمال رابطه دوريور را با يك راهب مارونى مذهب لبنانى به نام جبرئيل صهيون اهدنى (اهدن, شهرى در لبنان است) توضيح دهيم.
پاپ گريگوريوس سيزدهم (1587 ـ 1572) در سال 1576, مؤسسه يونانيان و در سال 1584 مؤسسه مارونيها را بنا كرد. هدف او از اين كار اين بود كه جوانان مسيحى شرقى آموزش داده شوند تا بتوانند هنگام مراجعه به كشورهايشان به تبليغ و نشر مفاهيم مذهب كاتوليك بپردازند و حركت تبليغ مسيحيگرى و پروتستانيزم را در آنجا به دست بگيرند. بعضى از جوانان بعد از پايان يافتن دروس و مطالعاتشان ترجيح مى دادند كه در اروپا بمانند. اين گروه نقش زيادى درنشر كتابهاى عربى در رم و پاريس و در تقويت آموزش اين زبان در اروپا داشت. اين كار نيز با آموزش و ترجمه و نشركتابهاى عربى محقق شد كه در ميان اين گروه مى توان به جبرئيل صهيون, ابراهيم حاقلانى, ژورژ عميره و سركيس رزّى و يوحنا حصرونى اشاره نمود.
فرانسوا سافارى دو بران عهده دار منصب سفارت فرانسه در استانبول (1606 ـ 1591) و سپس در رم (1614 ـ 1608) شد و جزوه اى نوشت و در آن امكان استفاده از توان مسيحيان در شرق براى آزادى و ايجاد مزاحمت براى دولتهاى عثمانى را مطرح كرد. او چاپخانه اى براى چاپ و توزيع كتابهاى مسيحيت در شرق تأسيس كرد و هنگام بازگشت از رم به فرانسه در سال 1615 دو نفر مارونى را همراه خود آورد كه آن دوجبرئيل صهيون اهدنى و يوحنا حصرونى بودند. سافارى از چاپخانه اى كه در رم تأسيس كرده بود, قالبها و حروف چاپ عربى را كه از گرانترين لوازم مورد نياز براى تأسيس چاپخانه جديد بود, به پاريس آورد. او از ابتداى اقامت خود در استانبول اقدام به ساختن اين حروف و قالبها كرده بود كه آنها مجموعه حروف عربى در سه اندازه مختلف بود. اين چاپخانه كتابى درباره علم نحو در پنج جزء منتشر كرد كه تأليف جبرئيل صهيون و يوحنا حصرونى بود. همچنين جبرئيل صهيون و ژاك و سولاك در آماده سازى حروف عربى براى چاپ كتاب مقدس كه به چند زبان ترجمه شده بود, در سال 1645 همكارى كردند و صهيون اقدام به چاپ مجدد كتاب (مزامير هفتگانه توبه) كرد.
اما مهمترين كارى كه در آن جبرئيل صهيون و يوحنا حصرونى و ابراهيم حاقلانى شركت كردند, عبارت بود از: تهيه متن عربى كتاب مقدس كه به هفت زبان چاپ شد (عربى, بابلى, كلدانى, يونانى, سريانى, لاتين و عبرى). اين مجموعه را لوژاى در سال 1645 منتشر كرد.
همچنين جبرئيل صهيون, اقدام به ترجمه قرآن كريم به زبان لاتين در سال 1630 كرد كه بعد از ترجمه روبرت كيتونى و ترجمه برگزيده سكالييه شرشييه در سال 1579, سومين تلاش براى ترجمه قرآن كريم محسوب مى شود.
جبرئيل صهيون مردى كارآزموده در امور ترجمه و نشر و چاپ بود و در كتاب مقدس و قرآن كريم و زبان عربى و لاتين تبحر خاصى داشت و با سفير سابق فراسنه, سافارى دو براو همكارى مى كرد. هنگامى كه در پاريس مى زيست, در چاپخانه عربى منحصر به فرد سافارى در آن زمان, كار مى كرد.
دوريور ترجمه فرانسوى خود از قرآن را در سال 1647 منتشر كرد. او كه سفيرى در اسكندريه و استانبول بود, طبيعتاً همتاى خود, سافارى, را مى شناخته و همچنين از چاپخانه سافارى آگاه بوده است. زيرا عمل چاپ در آن زمان كار منحصر بفردى بوده است. از آنجايى كه دوريور مدتها در صدد ترجمه قرآن كريم بود, يقيناً نسبت به حضور برخى از محققين و اساتيد شرقى آشنا به زبان عربى و لاتين و نيز وجود ترجمه اى از قرآن به لاتين (ترجمه كلونى) و اينكه اين ترجمه به زبانهاى ايتاليايى و آلمانى و هلندى نيز برگردانده شده, آگاه بوده است. بنابراين منابع و مراجعى كه در آن تاريخ در شهر پاريس, احتمالاً در دسترس دوريور قرار داشته, عبارت بودند از: ترجمه كلونى از قرآن به لاتين, ترجمه آندره اريغابينى به ايتاليايى, ترجمه سلمون اشغايجر به آلمانى و ترجمه سلمان اشغايجر به هلندى. علاوه بر اين منابع, استادان مارونى كه نزد همتاى او (سفير سافارى) كار مى كردند و عربى را مانند زبان مادرى مى دانستند و لاتين را به مقتضاى تحصيل در دانشكده مارونيها در رم فرا گرفته بودند و ايتاليايى و فرانسوى نيزمى دانستند, مى توانستند به او كمك نمايند.
بنابراين, شواهد چنين نشان مى دهد و رأى شخصى خودم نيز اين است كه دوريور, قرآن را مستقيماً از عربى ترجمه نكرد; بكله يقيناً از منابع پيشين در دسترس نيز استفاده كرد كه اين منابع عبارتند از ترجمه لاتينى و ترجمه هاى مأخوذ و متاثر از آن. و چه بسا جبرئيل صهيون درزبان عربى به دوريور كمك كرده باشد.زيرا مطمئناً زبان عربى او بسيار ضعيف بود. و ترجمه فرانسوى او نيز نشانگر اين مسأله است. و اينكه نام اثر خود را ترجمه قرآن كريم از عربى ناميد, بايد تصحيح شود و منابع ومراجعى كه در اين ترجمه از آنها استفاده نمود, شناخته شوند.
آثار يك ترجمه بد, محدود به زبان ترجمه نمى شود, بلكه هنگامى كه از آن متن به عنوان يك اصل و مرجع براى ترجمه به زبانهاى ديگر استفاده مى شود, به آنها نيز سرايت مى كند. همان طور كه درترجمه دوريور شاهد آنيم. از اين رو من شك مى كنم كه آن ترجمه از اصل و متن عربى باشد.
نسخه موجود كه از سوى نويسنده در سال 1734 در آمستردام در دو مجلد منتشر شد, در اول هر مجلد, تصوير مردى قرار داشت با لباس تركى و عمامه و در هيأت عثمانيها كه جلوى آبراهى, نشسته است و گروهى ازمردم در لباسهاى گوناگون تركى, اطراف او را گرفته اند و در پشت آنها درختان و در منطقه اى شبيه تنگه بسفور (در تركيه) قرار دارد. چنين تصور مى شود كه مراد از اين تصوير. پيامبر اسلام ـ ص ـ است كه هلالى نيز بالاى سرش قرار دارد. آنچه كه بيشتر باعث تأسف مى شود, اين است كه تنها عبارتى كه به زبان عربى در اين ترجمه آمده و در مقدمه نيز قرار دارد نشان مى دهد كه مطمئناً نويسنده (دوريور) با زبان عربى آشنا نبوده است. آن عبارت چنين است:
رسول الله لااله
الا الله محمّد!
و دگر او واقعاً زبان عربى را مى دانسته و لفظ شهادت را به اين صورت نوشته, بايد گفت كه مصيبت بزرگتر است. اين ترجمه تحريف شده بيست و دو بار به زبان فرانسه چاپ شده و به انگليسى و روسى نيز ـ همان طور كه ذكر شد ـ ترجمه شده و در هشت نوبت به زبان هلندى به چاپ رسيده است.
مى توان گفت كه ترجمه دوريور نيز نسخه اى از ترجمه مشوش كليساى كلونى به لاتين است; اگر چه خود او ادعا مى كند كه ترجمه از متن عربى صورت گرفته است. در هر دو ترجمه, شاهد آنيم كه هر سوره به عنوان يك مجموعه كامل ترجمه شده و تقسيم بندى آيات وجود ندارد. مسأله ديگر انيكه در حاشيه اين ترجمه تعليقات و توضيحاتى آمده كه ادعا شده از بيضاوى و جلال الدين است وچنين نموده گرديده كه نويسنده به لحاظ تسلط بر عربى, از چنين مراجعى نيز استفاده كرده است. اما احتمالاً مارونيهاى متخصص مانند جبرئيل صهيون و يوحنا حصرونى كه توانايى اضافه نمودن چنين مطالبى را داشتند, در اين كار سهيم بوده اند.
همين موضوع در ترجمه جورج سيل به انگليسى نيز آمده و همچنين در ترجمه اريغابينى به ايتاليايى. در حالى كه او نيز ادعا مى كرد كه از عربى ترجمه كرده و ثابت شد كه او به زبان عربى آشنايى نداشته است!
مى توان گفت ترجمه هاى اروپايى تا قبل از ترجمه لودو ويگو ماركيوس در سال 1698 و حتى بعد از آن, كلاً تحت تأثير ترجمه اولى به زبان لاتين, يعنى ترجمه كليساى كلونى بود. بعضى از چاپهاى اين ترجمه همچنان تجديد چاپ مى شد در حالى كه يك قرن از ترجمه ماركيوس گذشته بود, ترجمه هلندى گلاز ماخر تا سال 1799 مرتباً به چاپ مى رسيد.
دومين ترجمه لاتينى قرآن, از اسقف لودوويگو ماراكيوس(2) (1612 ـ 1700) است. البته وقتى مى گوييم دومين ترجمه لاتينى, ترجمه عربى ـ لاتينى اسكالييه شرشيبه (1579) و ترجمه منتخب و جزئى جبرئيل صهيون (1630) و ترجمه كريستانوس رافوس (1646) را ناديده انگاشته ايم. در ترجمه اخير, متن كتاب به زبان عبرى آمده است. علت ناديده انگاشتن اين ترجمه ها, عدم نشر و پخش آنها و عدم تأثير آنا بر ترجمه هاى ديگر مى باشد.
لودو ويكو ماراكيوس در استان توسكانى و شهر لوكا, در اواخر سال 1612 ميلادى متولد شد. بعد از تحصيلات ابتدايى شروع به دروس لاهوت و زبان سريانى كرد و به صلاح و تقوا مشهور گشت. او مقامات و مناصب زيادى را به دست آورد و در طى اين مدت زبانهاى يونانى, عبرى, سريانى, كلدانى و عربى را فرا گرفت. سپس اين زبانها را در دانشكده سابينزا در روم تدريس كرد و بعداً به دستور پاپ كلمنت هفتم به تدريس اين زبانها در دانشكده پروگاندا پرداخت. وقتى از وى خواسته شد تا بعضى از سندهايى را كه از اسپانيا آمده بود مورد بررسى قرار دهد, چنين پنداشته مى شد كه اين سندها متعلق به كشيش سنت جيمز است. ماراكيوس نشان داد كه آنها متعلق به وى نيست و ممكن است كه كار بعضى از مسلمانان باشد كه در صدد فريب مسيحيان بوده اند. اين امور باعث شد كه پاپ انوسنتى يازدهم وى را براى كار در نزد خويش, برگزيند و اطمينان فوق العاده اى به وى نمايد. اگر تواضع و امتناع از پذيرفتن مقام نبود, ماراكيوس مى توانست بالاترين منصب كليسا را تصاحب كند. وى با توصيه پاپ شروع به ترجمه لاتينى جديدى از قرآن نمود تا به مسلمانان پاسخ داده باشد و باب مجادله را باز كند. وى بعد از چهل سال از كار خود فارغ شد. ترجمه او كه به چندين جلد مى رسيد, شامل اصل قرآن و زيرنويس ترجمه به صورت لاتين بود. ترجمه او شامل عدد و شماره گذارى است و به تقليد از مسلمانان شرح آيات و پس از شرح آيات, نقد و رد ابطالهاى جدلى خويش عليه قرآن را آورده است. ماراكيوس در استفاده از كتابخانه واتيكان و تعدادى ديگر از كتابخانه ها, از جمله كتابخانه هاى مارونى, كارماليه, كتابخانه كاردينال كاميللى, ماكسيموس, كتابخانه ابراهيم مارونى و غيره آزادى كامل داشته است. ترجمه وى اولين بار در سال 1698 در شهر بدوا در ايتاليا به چاپ رسيد و سپس در لايپزيك در سال 1721 با مقدمه كريستيان رينشى تجديد چاپ شد.
وى همچنين با همكارى تعدادى از بزرگان حلب در سال 1624 اقدام به ترجمه عربى انجيل كرد كه در سال 1671 در رم به چاپ رسيد.
اگر بتوان كارش را ارزش گذارى كرده و سنجيد, بايد گفت ترجمه وى از قرآن, خصمانه تر از ترجمه هاى پيشين بود. هجوم و حمله اين ترجمه عليه قرآن شديدتر و ازنظر ترجمه دقيقتر و منابع آن بيشتر و سوء نيت آن افزونتر از هر ترجمه ديگرى بود. طبيعى است كه بايد فرق زيادى باشد بين ترجمه اى كه چهل سال طول كشيد و مؤلف آن عالم زاهد و مسلط به چند زبان بود و كتابخانه هاى كليساها و مجموعه كتابهاى ارزشمند و زيادى در اختيار داشت و بين ترجمه اى از روبرت كيتونى منجم و رياضيدان كه فقط در طى يك سال انجام شد و در استفاده از چنان مراجعى بى بهره بوده است و مترجم نيز زبانهاى شرقى را نمى دانسته. و بالاخره شكى باقى نمى ماند كه چنين ترجمه نقادانه اى كه كتابت و نگارش آن چهل سال طول كشيد. بسيار شريرانه و خصمانه تر خواهد بود.
اگر اولين ترجمه لاتينى كليساى كلونى مؤثر در ديگر ترجمه ها در قرن شانزدهم و هفتدهم بود, بايد گفت ترجمه وى مؤثر عمده بر ترجمه هاى ديگر اروپايى در قرن هجدهم و نوزدهم بود و به همان اندازه كه اين دو ترجمه از لحاظ كلاسيك با هم فرق داشته اند, ترجمه هاى متأثر از آنها نيز چنين بوده اند.
اگر گفته شود كه ترجمه دوريور بى ارزش و مخدوش است, مى توان علت آن را منبع مور استفاده او, يعنى ترجمه كلونى دانست, و اگرگفته شود كه ترجمه جورج سيل كلاسيك تر از ترجمه هاى روس و تيلور است, بديهى است كه بايد چنين باشد; چرا كه ماراكيوس, قبل از او ترجمه اى دقيق عرضه كرده بود. اين همان فرقى است كه در زبان آلمانى بين ترجمه هاى اشغايجر (از كلونى) و ترجمه ديويد نريز (از ماراكيوس) مى بينيم. بالاخره پژواك هر صدا با منبع همان صدا هماهنگ است.
مقدمه ترجمه ماراكيوس, مانند مقدمه ترجمه پطرس كلونى است. وى ضمن بيان تفصيلى ديدگاههاى مسيحيت, مسيحيان را مورد عناب قرار مى دهد كه چرا در حمله به اسلام, از خود سستى نشان داده اند و سپس با روشى محكم و قوى, هجوم خود را آغاز مى كند. اين ترجمه از لحاظ لغوى نيز دقيقتر از ترجمه كلونى است; به طوريكه بعدها منبع ترجمه انگليسى جورج سيل قرار گرفت.
اما روح نقد و ايراد شبهه توسط ماركيوس كه ذكر شد, چيز جديدى جلوه نمى كرد; چرا كه قبلاً نيز چنين نوشته هايى وجود داشته است. وى در آنچه به نام Prodromus در مقدمه آورده, سعى كرده است ثابت كند كه از اسلام و پيامبر آن در كتب آسمانى ذكرى به ميان نيامده و اسلام مانند مسيحيت نبوده كه داراى معجزه باشد. وى سپس از عقيده تثليث دفاع كرده و مى گويد كه محال است مسيحيان با دستان خويش, كتابشان را تحريف كنند. همچنين او از چند دستگى مذاهب مسيحيت دفاع مى كند; درست برعكس اسلام. وى آنگاه اسلام را متهم به خشونت نموده و زياده روى در توجه غريزه جنسى را در اسلام, مورد حمله قرار داده است.
اما آنچه را كه Refutationes ناميده و همراه متن و ترجمه يكايك آيات آورده, چيزى نيست جز اينكه آن را نقد و ابطال كرده و مى توان گفت در اين بخش, وى تمام مطالب مسيحيت بر ضد اسلام را به نگارش در آورده است. ماراكيوس مى گويد وقتى با اتكاء به مآخذ عربى شروع به نوشتن تاريخ زندگانى پيامبر اسلام نمودم, البته نه به خاطر اعتماد به اين گونه منابع بود, بلكه به اين علت بود كه وقتى, دشمنان دينى خود را مورد حمله قرار مى دهيم, بايد سعى كنيم با سلاح خودشان بر آنها بتازيم; چرا كه در صورت پيروزى توفيق بزرگترى نصيمان خواهد شد.
بعد از انتشار ترجمه ماراكيوس, ديويد نريتر در سال 1703 آن را به آلمانى ترجمه كرد. ترجمه اى كه از ماراكيوس اقتباس شده و بيش از همه وسعت انتشار داشته, ترجمه انگليسى جورج سيل در سال 1734 است.
قرن ترجمه لاتينى مهمترين ترجمه تابع زبانهايى كه از ترجمه تابع نقل و اقتباس كرده اند
17 و 16 ترجمه كليساى كلونى دوريور(فرانسوى) ايتاليايى, هلندى, آلمانى, فرانسوى, روسى
18 و 19 ترجمه ماراكيوس جورج سيل (انگليسى) انگليسى, فرانسوى, لاتينى, آلمانى, روسى, هلندى, ايتاليايى, البانيايى, بلغارى, مجارى, چك اسلواكيايى
اگر ترجمه دوريور را انعكاس ترجمه اوليه كلونى ـ كه ميكروب حمله عليه اسلام را به زبانهاى اروپايى با خود عمل مى كرد ـ بدانيم, ترجمه جورج سيل, در واقع انعكاس ترجمه ماراكيوس است و وسيله اى شد كه افكار ماراكيوس نيز به زبانهاى اروپايى منتقل گردد.
اين امر را در جدول ذيل به خوبى مى توان مشاهده كرد. با دقت در هر دو ترجمه روشن مى شود كه هر كدام داراى يك نقش محورى بوده كه تأثيراتى در ساير زبانهاى اروپايى بر جا گذاشته است.
مدتى از ترجمه جورج سيل به انگليسى نگذشته بود كه ترجمه هاى ذيل كه از آن اقتباس شده بود به زبانهاى گوناگون به چاپ رسيد: ترجمه فرانسوى سافارى در سال 1783 و ترجمه فرانسوى كازيمرسكى در سال 1840. سپس ترجمه تئودور آرنولد از جورج سيل به زبان آلمانى در سال 1746 و سپس ترجمه اى از جورج سيل به روسى در سال 1792 و سپس ترجمه اى از نسخه سافارى متعلق به فرد مجهولى در سال 1844 به زبان روسى و ترجمه نيكولايف از نسخه سيل و كازيمرسكى به زبان روسى در سال 1864. آنگاه ترجمه كولييه به زبان هلندى كه در سال 1859 در بتافيا منتشر شد و بالاخره ترجمه جوانى بانزيرى(1) به زبان ايتاليايى در سال 1882.
زبانهاي که از ترجمه تابع نقل و اقتباس کرده اندمهمترين ترجمه تابعترجمه لاتينيقرن
ايتاليايي . هلندي . آلماني . فرانسوي و روسيدوريور ( فرانسوي)ترجمه کليساي کلوني16و 17
انگليسي . فرانسوي. لاتيني . آلماني . روسي . هلندي . ايتاليايي . البانيايي . بلغاري. مجاري و چک اسلواکياييجورج سيل ( انگليسي)ترجمه ماراکليوس18 و 19
همچنين بايد به ترجمه اورنيز ديلابويبلا در سال 1872 به اسپانيايى, ترجمه الومتيكو قافزيزى در سال 1921 به آلبانيايى, و ترجمه نيكولاس ليتزا در سالهاى 1902 و 1910 به بلغارى و ترجمه تيموفوف در بلغارستان در سال 1930 اشاره كرد. به اين ترتيب مى بينيم كه گويا ماراكيوس چهارچوب زمان و مكان را درنورديد و خون فاسدى را به مغز اروپاييهاى متكلم به زبانهاى مختلف منتشر مى كرد جورج سيل درباره ترجمه ماراكيوس چنين مى گويد: به طور كلى ترجمه او دقيق و فهم آن بسيار ساده است; بدون شك توضيحاتى كه او به ترجمه افزوده است, بسيار مفيد است, اما نقدها و رد و ابطالهاى او بر قرآن, بر حجم كارش افزوده و آن را به صورت يك كتاب بزرگ درآورده كه فايده چندانى ندارد و گاهى خارج از موضوع بحث است. روى هم رفته, اين كار على رغم اشتباهاتش, كار مفيدى است. با همه اين حرفها اگر به برترى او برخودم اعتراف نكنم, احساس گناه خواهم كرد.
اما سافارى مى گويد: ماراكيوس ـ اين راهب تحصيلكرده كه چهل سال از عمر خود را صرف ترجمه و رد قرآن كرد ـ در ترجمه خود راه درستى در پيش گرفت كه آيات را مطابق متن اصلى تقسيم بندى و ترجمه كرد; اما وى به ترجمه لفظى پرداخته و فراموش كرده كه كتاب پيش روى او, كتابى غيرعادى و منحصر به فرد است. او معانى قرآنى را بيان نمى كند, بلكه فقط واژه هاى آن را به زبان لاتين ابتدائى بربرى برگردانده است. با اينكه متن ترجمه شده, تمامى زيبايى متن اصلى را از دست داده, ترجمه او بسيار بهتر از ترجمه دوريور است.
اين سخنان كسانى بود كه در ترجمه هاى خود اتكايشان به ترجمه ماراكيوس بوده و از آن استفاده كرده اند و با وجود ادعاى جورج سيل مبنى بر اينكه ترجمه اش از عربى صورت گرفته, ولى او احساس گناه مى كند اگر به فضيلت و برترى ترجمه ماراكيوس اعتراف نكند. همچنين مى ترسد از سوى كسانى كه به دين محمد آگاهى ندارند فريفته شده باشد. گويى عده اى درباره زبان عربى معلوماتى به او مى داده اند و او نسبت به آشنايى كامل آنها به زبان عربى مطمئن نبوده و مى ترسيده كه او را فريفته باشند.
فهرست دفعات چاپ ترجمه جورج سيل كه به زبان انگليسى و غير انگليسى انجام شده فهرست بزرگ و طولانى اى است و همان گونه كه ذكر شد, اين ترجمه از ترجمه هاى معروف و برجسته شد.
بدون شك از كوزه همان برون تراود كه در اوست. اگر رهبر گمراه شود, رهرو نيز گمراه مى گردد و اين درست چيزى است كه در مورد اين دو ترجمه لاتينى رخ داد و به مثابه چراغ سبزى بود كه به همه زبانهاى گوناگون اروپا اجازه داد پا جاى پاى اين دو ترجمه بنهند. عده اى ادعا مى كنند ترجمه هاى خود را مستقيماً از زبان عربى گرفته اند, اما بوضوح آثار و علائم ترجمه هاى لاتينى را مى توان در ترجمه هاى آنها مشاهده كرد. از خلال جدولى كه ملاحظه شد, براحتى مى توان اين نكته را دريافت كه تمام زبانهاى اروپايى در ترجمه خود بر دو ترجمه لاتينى تكيه كرده اند; خواه مستقيم و خواه غير مستقيم, يعنى از طريق زبانهاى بلغارى كه در سال 1930 يك مبشّر آلمانى به نام ارنست ماكس هوبه آن را ترجمه كرد و اين ترجمه از ترجمه آلمانى قرآن گرفته شده بود كه آن, خود ازترجمه انگليسى جورج سيل و آن نيز از ترجمه لاتينى ماراكيوس و آن از متن عربى انجام شده بود. بدون شك اين سفر طولانى واژگان قرآن در دست راهبان و مبشّران مسيحى تا رسيدن به زبان بلغارى, كلمات و مفاهيم قرآن را نابود مى كرد. كليسا ترجمه قرآن به بلغارى را يك پيروزى بزرگ قلمداد كرد كه مسلمانان بلغار را از خواندن متن عربى قرآن بازخواهد داشت و به جاى آن از اين موارد جديد استفاده خواهند كرد. روزنامه هاى بلغارى به اين دستاورد اشاره كرده و چنين نوشتند: اين كا را هوبه آلمانى به ثمر رساند و ما با اين ترجمه, مسلمانان را از كتابشان جدا خواهيم كرد.
چيزى كه بيشتر مايه تعجب و خنده مى شود, اين است كه ترجمه جورج سيل بعد از انتشار و پخش توسط هيأتهاى تبليغى پروتستان در مصر, تحت عنوان چند گفتار درباره اسلام, به زبان عربى برگردانده شد!
معلوم نيست كه اين ترجمه بعد از اين مسير طولانى عربى به لاتين, لاتين به انگليسى و انگليسى به عربى, چه ترجمه اى خواهد بود. گويا تحريف كتابهاى آسمانى خودشان براى آنها كفايت نكرده است كه به تغيير و تبديل كتب ديگر شتافته اند. اما هرگز نمى توانند به قرآن كريم خدشه اى وارد كنند; كتاب مكنونى كه قبل از نگارش در خطوط و كاغذها, مسلمانان آن را در قلوب و سينه هاى خود جاى داده اند و كتابى كه خداوند سبحان, آن را از بالاى هفت آسمان حفاظت نموده است.
هرگز نشنيده ايم كه مسلمانى اقدام به ترجمه انجيل به عربى يا به هر زبان ديگرى نمايد. بنابراين, دشمنى و نفرت و عدم فهم صحيح, دانسته يا ندانسته, همواره از جانب مسيحيان بوده و هرگز ازجانب مسلمانان مشاهده نشده است.
اما چرا اروپاييان از هشتصدسال پيش تاكنون, همواره سعى در ترجمه مكرر و بى وقفه قرآن كريم داشته اند؟
شايد ترجمه اوليه كليساى كلونى از روى علاقه به آگاهى بوده و ناراحتى آنها از فتوحات و پيروزيهاى اسلام نيز اين امر را تشديد كرده است; اما اين سيل عظيم ترجمه ها كه حتى تا امروز نيز مشاهده مى شود ـ با توجه به اينكه كار سهل و آسانى نيست و اعجاز قرآن كريم نيز بر سختى كار مى افزايد و بلكه آن را غير ممكن مى كند ـ چگونه مى تواند توجيه شود؟ در سبب اين همه اصرار در ترجمه چيست؟ اين سؤال را به عهده محققان مى گذارم تا روشن كنند كه هدف اين جريانات نسبت به مسلمانان و قرآن كريم چيست؟
مى توان گفت كه سير ترجمه هاى اروپايى شامل چند مرحله مرتبط است:
الف) مرحله ترجمه از عربى به لاتين (نطفه شرق شناسى)
ب) مرحله ترجمه از لاتين به زبانهاى اروپايى (بدترين و نادرستترين ترجمه ها)
ج) مرحله ترجمه مستقيم از عربى به زبانهاى اروپايى كه توسط شرق شناسان و امثال آنها انجام شد; بعد از اينكه زمينه هاى شرق شناسى قوت گرفت و بيشتر با عربى آشنا شدند و به تدريس كتب عربى پرداختند.
د) مرحله نهايى ورود مسلمانان در جريان ترجمه قرآن به زبانهاى اروپايى, با توجه به ليبراليسم موجود در اين عصر و از ديدگاه علمى صرف نسبت به مسأله ترجمه و بدون اينكه مترجم غير مسلمان, احساسات شخصى خود را دخالت دهد.
در مورد مرحله آخر مى توان گفت تعداد كمى از ترجمه ها, كه از تعداد انگشتان يك دست تجاوز نمى كند, درميان كليه ترجمه هاى اروپايى كه بيش از 450 ترجمه كامل و بيش از صدها ترجمه جزئى و منتخب است, وجود دارد كه نسبتاً صحيحتر است.
تقسيم بندى گذشته نشانگر مراحلى است كه جريان ترجمه در كشورهاى اروپايى طى كرد و با ترجمه لاتينى شروع شد كه شعله اين جريان را برافروخت. البته تقسيم بندى ديگرى نيز وجود دارد كه بيانگر نظر مسيحيان لاتينى زبان است. در ذيل به اين تقسيم بندى اشاره مى شود:
الف) از سال 1100 تا سال 1250 در اين مدت, قرآن كريم به زبان لاتين ترجمه گرديد و اهتمام و توجه به مطالعه و تحقيق درباره اسلام در بين كشيشان و محققان مسيحى افزايش يافت.
ب) از سال 1250 تا سال 1400 كه حملات و جنگهاى صليبى به شكست انجاميد و اين امر سبب افزوده شدن عداوت و دشمنى كليسا عليه اسلام گشت, تا شعله اين جنگها افروخته بماند و جاى آن شكست را بگيرد.
ج) از سال 1400 تا سال 1500 كه تا حدودى شعله هاى مخالفت فروكش كرد و سپس در سال 1453 دوباره شعله ور و گسترده شد. و آن, سالى بود كه استانبول فتح شد و زخمهاى كهنه را باز كرد و كينه صليبى را بعد از اينكه در شكستهاى جنگ صليبى آرام شده بود, بار ديگر زنده و برافروخته كرد.
بعد از ترجمه لاتينى كليساى كلونى و بعد از اينكه مدتها دنياى مسيحيت در اوهام خود به سر مى برد, با آشنايى با قرآن گويا به كشف تازه اى رسيده بودند. مسيحيان دريافتند كه مسلمانان به عيسى, موسى و مريم و ابراهيم و آدم و حوا, اعتقاد دارند و مشابهتهاى بسيارى ميان اسلام و مسيحيت يافت مى شود و در واقع, ازنظر آنها, اسلام, چهره دگرگون شده اى از مسيحيت مى باشد.
بر اين اساس, آنها به اين فكر افتادند كه ممكن است با بررسى قرآن و پيراستن آن از انحرافات از مسيحيت, مسلمانان را به جرگه مسيحيت بازگردانند. اين طرز تفكر به صورت آشكارى در كتابهاى نيكولاس كوزى و بويژه در كتاب پيرايش قرآن (Cribratio Alcoranj) مشاهده مى شود. وى در تمام كتابهاى خود بر ترجمه كليساى كلونى تكيه و اعتماد نمود. اين ترجمه در آن زمان در خود كليساى كلونى نگهدارى مى شد و اكنون در كتابخانه آرسنال در پاريس نگهدارى مى شود.
نيكولاس همچنين از كتابهاى بسيار ديگرى كه درباره قرآن نوشته بود استفاده كرد كه مهمترين آنها, كتاب ريكولداس فلورانسى دومنيكنى تحت عنوان Propunaculum fidei است كه در سال 1609 در شهر ونيز به چاپ رسيد.
در نتيجه چنين القائاتى كه مسلمانان فاصله چندانى با مسيحيت ندارند, پاپ پيوس دوم به خود جرأت داد و نامه اى به سلطان محمد دوم نوشت و او را به مسيحيت دعوت كرد تا حاكم بطريوكهاى بيزانس شود. از آنجايى كه سلطان محمد حتى زحمت جواب اين دعوت را هم به خود نداد, اين انگيزه در خاطر پاپ ايجاد شد كه بعد از شكستهاى سنگين در جنگهاى صليبى مى تواند به پيروزى آسانى در شرق دست يابد.
در نهايت مى توان گفت ترجمه قرآن كريم به لاتين, يك كار آكادميك و علمى صرف و ناشى از كنجكاوى و كسب معرفت نبوده است; بلكه ريشه در برنامه ها و توطئه هاى پيشين داشت كه براى انجام آنها نياز بود به فرستادن هيأتهاى متعدد براى آموزش عربى در سالهاى متمادى و صرف وقت طولانى براى ترجمه با راهنمايى بالاترين مقام مسؤول دينى و با كمك و نظارت رئيس مهمترين كليساى آن زمان, يعنى كليساى كلونى. و خطرناكتر اينكه در اين ترجمه ها درصدد يافتن اختلافات, اشتباهات و مسائلى كه از اين قبيل بودند و وارد كردن شبهه و رد معارف قرآن, نزد آنها از خود ترجمه مهمتر بود. به عنوان مثال ماراكيوس در نقد قرآن و ايراد طعنها و شبهه ها سعى فراوان كرد و بر ترجمه هاى پيش ازخود پيشى گرفت و جورج سيل با اشاره بر اين نكته, كار ماراكيوس را از نظر بيطرفى, وضوح و تأثير در برخورد با مسلمانان بر كار پيشينيان برترى داد.
او در مقدمه ترجمه خود با حيله گرى مى نويسد: من به خود اجازه نمى دهم هنگام بحث درباره محمد ـ ص ـ يا قرآن او, ناسزا بگويم و عبارات غير اخلاقى به كار برم. بسيارى از مخالفين اسلام گمان كرده اند اين شيوه بهترين شيوه مجادله و برخورد است. اما بر عكس, شيوه مخالف اين روش, پسنديده و موفق است. من دريافته ام كه بجاست اين موضوع با دور انديشى و ادب و اخلاق مورد بررسى قرار گيرد و حتى بايد به يك سلسله از مسائل تن داده, و آن را پذيرفت; مانند ميزان خسارتى كه تا ابد اين دين باطل بر بشريت تحميل كرده است.
دنياى مسيحيت كتاب خدا را ترجمه كردند و دست به تحريف و نقد و حمله و ابطال و ايراد شبهه بر آن زده و مى زنند. تمام اين امور نه در يكزبان, بلكه در بيست و اندى زبان اروپايى رخ داده است.
ما در اين جريان چه جايگاهى داريم؟ و وظيفه ما در مقابل اين حمله چيست؟ آيا بايد هر آن كس را كه براى تعدى و مقابله با كتاب خداوند قلم به دست مى گيرد, به حال خود واگذاريم و نسبت به آنچه مى گذرد بى تفاوت يا بى خبر باشيم؟ بر تمامى مسلمانان و بويژه سازمانهاى جهانى اسلامى واجب است كه نسبت به اين جريان موضعگيرى نمايند. و به نظر من به يك مؤسسه بين المللى براى قرآن كريم نياز داريم.
روى سخن من در اينجا با كنفرانس جهانى اسلام است كه سازمانهاى مختلفى در زمينه هاى گوناگون از آن سر برآورده و اين كنفرانس زير مجموعه ها و گروههاى فرعى بسيارى دارد; مانند مركز مطالعات تاريخ, هنر و فرهنگ اسلامى, هيأت بين المللى حفظ ميراث تمدن اسلامى, مؤسسه اسلامى علوم, تكنولوژى و رشد, خبرگزارى اسلامى, سازمان راديوهاى كشورهاى اسلامى, سازمان اسلامى آموزش و پرورش و علوم و فرهنگ, مجمع فقه اسلامى, ائتلاف بين المللى مدارس عربى و اسلامى و حتى ورزش كه داراى اتحاديه ورزشى همبستگى اسلامى است. در تمام زمينه هاى فرهنگ, ارتباطات, فقه, و سيره و سنت پيامبر, امكانات و سازمانهاى بين المللى خاصى تشكيل شده است; مگر سازمانى كه براى خدمت به كتاب خداوند تشكيل شده باشد.
ما نياز به مؤسسه جهانى قرآن كريم داريم كه تابع كنفرانس جهان اسلام باشد و به وسيله خود مسلمانان, از نظر مادى تقويت شود و به نيابت از تمام مسلمانان در صورت امكان به بحث و تحقيق درباره مسائل ادبى و لغوى قرآن كريم نيز بپردازد.
اين مؤسسه مى تواند در فعاليتهاى ذيل به عنوان سمبل جهان اسلام عمل خواهد كرد: انتشار و توزيع و تفسير قرآن كريم و يافتن تحريفات و رد مخالفين و ترجمه قرآن براى كشورهاى مختلف اسلامى و همچنين نظارت بر تمام ترجمه هايى كه در دنيا نوشته مى شود و در نهايت جلوگيرى از ترجمه هاى غير صحيح و نشر و توزيع ترجمه هاى صحيح.
ترجمه هاى لاتينى و ترجمه هاى بعد از آن, باعث ايجاد سدى ميان اروپاييان و معانى لطيف قرآن كريم شدند و در نتيجه, دشمنى و بيزارى شديدى عليه اسلام و مسلمين درميان اروپاييان ايجاد شده است.
شايد وقت آن رسيده كه ابتكار عمل را در دست گيريم و به تبليغ و تبيين معارف اسلامى و هدايت نورى كه نزدمان مى باشد, بپردازيم. خداوند, پيامبر خود را امر كرد تا آنچه بر او نازل كرده به تمام مردم برساند; همان طور كه او را به بيان مسائل غير آشكارِ احكام امر نمود: يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و إن لم تفعل فما بلغت رسالته. اى پيغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان كه اگر نرسانى, تبليغ رسالت و اداى وظيفه نكرده اى.
خداوند امت اسلام را به سوى نيكى هدايت كند و آنها را در راه نشر كتاب خود موفق گرداند و آنها را امت مبلغ و راهنما به سوى نور موجود نزد خود قرار دهد. ان ذلك عل الله يسير.
1. ترجمه دوريور فرانسوى نيز بايد به اين مجموعه اضافه مى شود و به نظر مى رسد كه على رغم ادعاى دوريور, ترجمه او از اصل لاتينى مى باشد, نه از متن عربى.
2. اين شخص به لاتينى, Ludovico Marraccio و يا Ludovicus Marracius خوانده مى شود و به زبان ايتاليايى يوجى مراتشى و به آلمانى لودفيج و به فرانسه لويس مراتشى مى باشد. كلمه مراكيوس كه گاه مراكشى و گاه مراتشى نوشته مى شود. موجب اختلاف در اين اسم شده است. لذا در تلفظ لاتين نام او (ماراكيوس) را برگزيدم و اگر خواننده با يكى از چند نام او برخورد كرد, بايد بداند همه به يك فرد برمى گردد.