با یک تعریف منطقی برای عبادت میتوان بر بسیاری از اشکالات وهابیان پایان بخشید.
اساسیترین مسائل قرآنی و کلامی، مسألهء توحید و شرک است،علما و دانشمندانی که دربارهء توحید و شرک سخن گفتهاند به اقسام گوناگون آن دو اشاره کردهاند.توحید همانند شرک برای خود انواع و اقسامی دارد که در کتابهای عقیدتی و احیانا تفسیری پیرامون آنها بحث و گفتگو شده است.برای اینکه خوانندگان گرامی از مجموع اقسام آن به صورت فشرده آگاه باشند،فهرست آن را در اینجا میآوریم و سپس دربارهء یک قسم آن که همان توحید و شرک در عبادت است به طور گسترده سخن میگوئیم؛زیرا محور بحث«ابن تیمیّه»و پیرو او«محمد بن عبد الوهاب»همین مسأله است.آنان مسلمانان را به شرک در عبادت،متهم میکنند و در دیگر اقسام،همه را با خود هماهنگ میدانند و آنچه که بیش از همه در کتابهای آنها به چشم میخورد،مسألهء شرک است و نازلترین بدگوئی آنان دربارهء یک نفر،متهم کردن او به شرک است.
از آنجا که برای توحید در عبادت یک تعریف منطقی ارائه ندادهاند،غالبا در تشخیص مصادیق آن دچار اشتباه شده و چیزهائی را که ارتباطی به عبادت و پرستش ندارد از مصادیق آن میانگارند.
اصولا کلید مناظره با وهابیان و حلّ عقدهها و گرههائی که از جمود آنان مایه میگیرد،تفسیر صحیحی از عبادت است تا بلکه در نتیجه این تفسیر،موارد آن روشن شود و انسان،عبادت و پرستش را از احترام و ارج گذاری و دیگر مفاهیم جدا سازد.تا این گره گشوده نشود و عبادت و پرستش به شکل دقیق،تفسیر نگردد،هر نوع بحث و مذاکره با این گروه،سودی نداشته و طرفین به نتیجه نمیرسند.
مثلا پیروان محمد بن عبد الوهّاب میگویند:توسّل به پیامبران و صالحان، استغاثه به آنان و استمداد از اولیا؛عبادت آنهاست و از آنجا که عبادت،مخصوص خداست،طبعا چنین اعمالی پرستش غیرخدا به شمار میرود و پرستشگر غیر او، مشرک و محکوم به قتل است.
در حالی که گروههای دیگر میگویند:توسل به صالحان،از مقولهء توسل به اسباب است.استغاثه و استمداد از ارواح صالحان پرسش آنها نیست بلکه توسّل به وسائل غیبی است که در شرائطی مؤثّر میباشند.
ما صریحا این مسأله را اعلام میکنیم که نقطهء مرکزی اختلاف وهابیان با دیگر مسلمانان،مسألهء تحدید معنای عبادت و پرستش و در نتیجه جداسازی مصادیق آن از مصادیق دیگر مفاهیم،مانند احترام و بزرگداشت یا توسّل به اسباب و وسائل است و به کلیهء مناظران و نویسندگان با هدف،توصیه میکنیم که پیش از هر چیز این مشکل را حلّ کنند و مناظر را وادار سازند که از عبادت،یک تعریف جامع و مانع ارائه دهد.
مایهء تأسّف اینکه در سه قرن اخیر که کتابهای وهابیان در اکثر مناطق منتشر شده و همهء مسلمانان را به جز گروه خود، متهم به شرک میکنند،فصلی و یا بابی برای تعریف عبادت اختصاص ندادهاند و غیر از کلّی گویی،کار دیگری نکردهاند. چون این بحث جنبهء کلیدی دارد اگر اندکی سخن به درازا کشد و از حالت فشرده بیرون آید،از خوانندهء گرامی پوزش میخواهیم و برای اینکه این راه را به صورت روشن و ساده بپیماییم یک رشته مسائل اساسی را تحت عناوینی جداگانه میآوریم:
همانطور که یادآور شدیم توحید-وقهرا شرک نیز در برابر آن-اقسامی دارد که فقط عناوین آنها را با یک تفسیر اجمالی میآوریم:
خدای واجبالوجود،یگانه است و برای او نظیر و مانندی نیست و بسیط است و ذات او از ترکیب پیراسته است.
صفات ثبوتی خدا همگی عین ذات او هستند.البته نه به این معنا که خدا فقط ذاتی دارد و از صفاتی مانند علم و قدرت در وجود او خبری نیست1بلکه ذات از نظر کمال به پایهای رسیده است که علم،جدا از ذات و قدرت جدا از واقعیت او نیست و واقعیت وجود او را این کمالات تشکیل میدهد.البته این نوع توحید از آن عدلیه است که معتزله و امامیه در پوشش آن قرار گرفته اندولی دانشمندان اشعری با این اصل مخالفت نموده و صفات او را زائد بر ذات او میانگارند و امّا اهل حدیث مانند احمد بن حنبل و پیروان او،همان عقیده اشعری زا دارند که در حقیقت وی از اهل حدیث پیروی کرده است.
در جهان آفرینش،خالق واقعی و حقیقی و مستقلی جز خدا نیست و آفرینندگی دیگر موجودات،از فرشته و انسان و علل طبیعی،همه و همه،جنبه ظلّی و تبعی دارند و به اذن و مشیّت او کار انجام میدهند،این همان معنای صحیح توحید در خالقیت است که بحثهای دقیق علمی و قرآنی،ما را به آن رهنمون نموده است،در حالی که اشاعره و اهل حدیث، توحید در خالقیت را به گونهء ناروائی تفسیر کردهاند که امروز دستاویز ملحدان و منکران مذهب واقع شده است و آن اینکه در جهان،یک مؤثّر(اعم از اصلی و تبعی)بیش نیست و خدای جهان مستقیما،بدون تأثیرگذاری علل و اسباب،پدید آرندهء اشیاء و آثار است و در حقیقت،خدا در حال تقارن علل و اسباب طبیعی و امکانی،مستقیما اثربخش است و موقعیت علل،جز موقعیت مقارنت و نمایش چیزی نیست.
این نوع تفسیر نارسا از توحید در خالقیت،سبب شده است که مادی گراها،خداشناسان را متهم به نفی قانون علّیت و معلولیت نموده و بگویند آنان معتقدند خدای جهان،جانشین تمام علل و اسباب است و این خداست که مستقیما تب مالاریا را در وجود انسان پدید میآورد و میکرب،نقشی در آن بیماری ندارد،آنگاه به صورت صحیح و ناصحیح بر مذاهب بتازند و آنان را ضدّ علم و دانش معرفی کنند در حالی که نمیدانند گفتار مورد نظر آنان،مربوط به گروه خاصّی است و فلاسفه و محققان اسلامی از آن نظریه کاملا مبرّا هستند و گروه عدلیه و پیروان اهل بیت،در تفسیر توحید در خالقیت،تفسیر دوم را ناروا دانسته و همگی به تفسیر نخست معتقدند و آیهءهل من خالق غیر اللّه2
را به شکل یاد شده تفسیر میکنند.
ربوبیت مشتق از ربّ به معنای صاحب است،عرب هر موقع بگوید:ربّ البیت،ربّ الدابة،ربّ الضیعة،مقصود صاحبان خانه و اسب و مزرعه است ولی از آنجا که تدبیر و کارگردانی هر چیزی بر عهده صاحب آن است طبعا مقصود از توحید در ربوبیّت،همان توحید در تدبیر و کارگردانی است،یعنی خدا جهان را آفرید (توحید در خالقیت)و تدبیر و کارگردانی آن نیز بر عهده اوست.آنچنان نیست که اصل خلقت از آن خدا باشد و کارگردانی آن را به عهدهء فرشتگان،پریان و انبیاء و اولیا بگذارد بلکه او هم خالق است و هم مدبّر.و جهان یک خالق و یک مدبّر اصیل بیش ندارد.البته اعتراف به وجود یک مدبّر اصیل و مستقل مانع از آن نیست که جهان آفرینش،تودهای از علل و اسباب باشد که روی یکدیگر اثر نهاده و جهان آفرینش به صورت زنجیرهای از علل و معلولات پیش برود،همانطور که در توحید در خالقیت یادآور شدیم، اعتقاد به چنین توحیدی به معنی نفی دیگر علل چه از نظر آفرینندگی و چه از نظر تأثیر در یکدیگر نیست بلکه مقصود این است که خالق اصیل و مدبر مستقل خداست و خالقیت و کارگردانی موجودات امکانی همه و همه به اذن و مشیّت و سرپرستی اوست،همچنین توحید در تدبیر،مانع از اعتراف به مدیران ظلی و تبعی نیست که تحت فرمان او،انجام وظیفه میکنند،چنانکه میفرماید:
فالمدبّرات امرا3
. سوگند به کارگردانان امر آفرینش.
مقصود از چنین توحیدی این است که بر بندگان خدا،فقط خدا حقّ حکومت دارد و هیچ انسانی بر دیگری حقّ حکومت ندارد چنانکه میفرماید:
ان الحکم الاّ اللّه4
همین جا نیز سخن یاد شده در توحید در خالقیت و ربوبیت،تکرار میشود.و آن اینکه حصر حقّ حاکمیت به خدا مانع از آن نیست که گروهی به فرمان او حکومت کنند و تحت برنامهء دقیق الهی به ادارهء اجتماع انسانی بپردازند.
حق اطاعت از شئون حکومت است و چون حاکمیت اصیل از آن خداست طبعا حق اطاعت از آن اوست و هیچ فردی نسبت به دیگر افراد،واجد چنین حقی نیست ولی انحصار چنین حقی به خدا مانع از آن نیست که گروهی به صورت نمایندگی از جانب خدا،لازم الطاعة باشند و طاعت آنان در حقیقت اطاعت خدا باشد چنانکه میفرماید:
من یطع الرسول فقد اطاع اللّه5
هر کس از پیامبر خدا فرمان برد در حقیقت از خدا فرمان برده است.
مقصود این است که قانونگذاری حقّ خاص خداست و هیچ فردی نمیتواند بر کسی جعل قانون کند و خداست که با فرستادن پیامبران و کتابهای آسمانی،بشر را به قوانین سعادتبخش آشنا میسازد، البته قانونگذاری از آن خداست،ولی برنامهریزی مربوط به خود جامعه است که در پرتو آن،قوانین کلّی برای اداره کشور برنامهریزی میکند و امّا کار مجتهدان، همان شناسائی قوانین الهی و معرفی آنهاست که کارشناسان این قسمت به شمار میروند.
یعنی عبادت،مخصوص خداست و جز او نباید کسی را به هیچ عنوان پرستید، اگر برخی از مراتب توحید(مانند توحید صفات)مورد اختلاف است،در این مسأله که عبادت از آن خداست و جز او نباید کسی را عبادت کرد،اختلافی وجود ندارد،اصولا نمیتوان فردی را موحّد یا مسلمان خواند مگر آنکه اصل:
ایّاک نعبد و ایّاک نستعین را بپذیرد یعنی:تنها تو را میپرستیم و از تو یاری میجوییم.
هدف اساسی از اعزام پیامبران، گسترش این اصل است زیرا مردم به مرور زمان از توحید فطری منحرف شده و به جای خدای واقعی،خدانماها را پرستش میکردند،خدا پیامبران را فرستاد تا مردم را به همان توحید فطری باز گردانند چنانکه میفرماید:
کان النّاس امّة واحدة فبعث اللّه النّبیّین مبشّرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین النّاس فیما اختلفوا فیه.6
مردم همه یک امّت بودند تا اینکه خدا پیامبران نوید بخش و بیمدهنده را برانگیخت و به همراه آنها کتاب را به حقّ فرو فرستاد تا دربارهء آنچه مردم بر سر آن اختلاف کرده بودند داوری کنند.
آیات قرآن،صریح در این است که توحید در پرستش،اصل مشترک میان تمام پیامبران میباشد چنانکه میفرماید:
و لقد بعثنا فی کلّ امّة رسولا ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطّاغوت.7
در میان هر امتی پیامبری فرستادیم که خدا را بپرستید و از پرستش بتها بپرهیزید.
بنابراین،اصل کلّی مورد اختلاف نیست و همه میگویند که عبادت از آن خدا است و هر نوع شرک و دوگانهپرستی و انحراف از خطّ توحید،محکوم است و باید از آن دوری جست،اگر اختلافی در کار است فقط و فقط در تشخیص جزئیات است که آیا مثلا توسّل به انسان پاکدامن، مصداق پرستش اوست یا از جزئیات توسل به اسباب است.اینجاست که لازم است عبادت به صورت منطقی تحدید شود تا با در دست داشتن مقیاس و ضابطهء صحیح دربارهء موضوعات مورد نزاع،به داوری بپردازیم.
در کتابهای وهابیان به پیروی از بنیانگذار این مکتب از دو نوع توحید نام میبرند و میگویند:
توحید نخست را به توحید در خالقیت و توحید دوّم را به توحید در عبادت و پرستش تفسیر میکنند و یادآور میشوند که همهء فرق اسلامی،توحید در خالقیت را پذیرفته و خالقی جز خدا را قائل نیستند ولی آنان در الوهیت گرفتار شرک شدهاند،زیرا کارهای آنان مانند توسّل به پیامبران و صالحان و یا استغاثه و استمداد از آنان و یا طلب شفاعت از پیامبران همه و همه پرستش انبیاء و پیامبران است،از این جهت با مشرکان عصر رسالت،یکسان و همگام هستند و اگر توحید در ربوبیّت برای نجات از عذاب کافی بود همه مشرکان عصر رسالت اهل نجات بودند.8
در اینجا،دو نکته را یادآور میشویم:
*1-تفسیر ربوبیت به خالقیت و الوهیت به پرستش،از اشتباهات رائج وهابیان است که هرگز در آن تجدید نظر نکردهاند و خلف از سلف،این اصطلاح را گرفته و پیوسته میتازند،زیرا همانطور که یادآور شدیم ربوبیت از کلمهء ربّ به معنای صاحب گرفته شده است و صاحب و مالک بودن یک جاندار و یا یک مزرعه، با خالقیت و آفرینندگی مناسبت ندارند، بلکه مناسب با مقام کارگردانی و تدبیر آنهاست صاحب یک اسب به خاطر بهرهگیری از آن،سرپرستی زندگی او را بر عهده میگیرد و با دادن آب و علوفه؛ وسیلهء ادامهء حیات او را فراهم میسازد؛ چنانکه صاحب یک مزرعه برای پرورش گیاهان و درختان،برنامهریزی کرده و کارگردانی آنجا را به عهده میگیرد. بنابراین لازم و شایسته است که به جای توحید در ربوبیت،همان اصطلاح معروف توحید در خالقیت را بیاورند و از اصطلاح خود قرآن پیروی کنند.
*2-نظیر چنین اشتباهی در کلمهء الوهیت نیز رخ داده ولی تحقیق این است که اله به معنی معبود نیست و اگر احیانا در آن به کار رود،اصطلاح جدیدی است که هرگز قرآن بر آن اصطلاح سخن نمیگوید بلکه لفظ الله و اله یک معنا بیش ندارند چیزی که هست اوّلی،علم و اسم خاص است و دوّمی،کلّی و اسم عام،در حقیقت هر دو به معنای خدا هستند ولی در زبان عربی بر خلاف زبان فارسی، خدا دو نوع اسم دارد خاص و عام،خاصّ تنها بر خدای واجبالوجود اطلاق میشود و بس،که در حالی عام هم او را شامل است و هم دیگر خدایان پنداری را که بتپرستان آنها را خدا میانگارند،هر چند از خدائی جز اسم،نصیب دیگری ندارند و به تعبیر قرآن:
ما تعبدون من دونه الاّ اسماء سمّیتموها انتم و آباؤکم ما انزل اللّه بها من سلطان9
شما-جز خدا-تنها بتهایی را میپرستید که خودتان و پدرانتان نام خدا بر آن نهادهاید، هرگز خدا بر خدائی آناندلیل و برهانی نفرستاده است.
در زبان انگلیسی عین همین اختلاف هست مثلا در زبان انگلیسی که به خدا dog گفته میشود اسم خاص را به صورت doG و اسم عام را به صورت dog مینویسند و از این طریق اسم خاصّ را از اسم عام جدا میکنند.
از دقت در آیات قرآنی میتوان این معنی را استفاده کرد که اله در قرآن به معنی خداست،البته به صورت معنای عامّ نه به معنی معبود،زیرا در غیر این صورت تفسیر قسمتی از آیات دچار اشکال میشود.
در آیا یاد شده در زیر دقت فرمائید:
1-لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدنا10
هر گاه در آسمانها و زمین،خدایان دیگری جز الله وجود داشتند نظام آفرینش دچار فساد و تباهی میشد.
مضمون آیه و برهانی که یادآور میشود در صورتی صحیح است که اله را به معنی خدا بگیریم نه به معنی معبود و در غیر این صورت،استدلال ناتمام خواهد بود، مقصود این است که اگر در جهان، خدایانی همانند واجبالوجود بود،دستگاه آفرینش دچار فساد و تباهی میشد؛زیرا فرض این است که خدایان دیگر بسان خدای واقعی دارای علم و قدرت،خلقت و آفرینش و(لااقل)تصرف و تدبیر در آسمانها و زمین هستند و تعدّد مدبّر،جز تباهی کار نتیجهای ندارد ولی اگر بگوئیم:مقصود این است که اگر معبودهائی جز خدا بودند جهان دچار تباهی میشد،طبعا استدلال نارسا خواهد بود زیرا:در جهان،معبودانی به حقّ و باطل جز خدا هستند ولی نظام خلقت برپاست.
لذا وقتی گروهی که اله را به معنی معبود میگیرند،با چنین اشکالی روبرو میشوند و ناچار میشوند تصحیح معنی کلمهء«بحقّ»در خود آیه مقدّر کنند و بگویند:«لو کان فیهما آلهة بحق»یعنی اگر معبود ان بحقی جز خدا بودند،دستگاه آفرینش دچار تباهی میشد،طبعا معبودان به حق باید مانند الله دارای خلقت و تصرّف باشند در این صورت تالی فاسدی را که آید متذکر شد به دنبال خواهد داشت.
ناگفته پیداست،چنین تصرفی در کلام فصیح و بلیغ،بسا ناروا است و تا دلیلی در کار نباشد در تقدیر گرفتن کلمهای،باطل خواهد بود.عین همین گفتار در آیهء ذیل نیز حاکم است،یعنی استدلال در صورتی صحیح است که اله در آن به معنی خدا(به صورت عام)باشد نه به معنی معبود و گر نه استدلال ناتمام بوده و برای تکمیل آن ناچاریم کلمهء«بحق» را در تقدیر بگیریم.
2-و ما کان معه من اله اذا لذهب کلّ اله بما خلق و لعلی بعضهم علی بعض سبحان اللّه عمّا یصفون.11
هیچ خدائی با او نیست و اگر با او خدای دیگری بود(نه معبود دیگر)در این صورت هر خدائی به سوی تدبیر مخلوق خود میرفت و بر یکدیگر برتری میجستند.خدا از آنگونه که او را وصف کنند،منزّه است.
آنچه میتواند این برهان را روشن سازد این است که در کنار خدا،خدای دیگری باشد که به گونهای در جهان، متصرف باشد نه معبود دیگر،و گرنه اعتقاد به معبودهای ناتوان و بیچارهای که از تصرف و تدبیر دور باشند چنین تالی فاسدی را به دنبال ندارد.
3-قل لو کان معه آلهة کما یقولون اذا لا بتغوا الی ذی العرش سبیلا.12
بگو اگر با او خدایانی بودند هر یک از آنان سعی میکردند که به سوی خدای صاحب عرش، راهی پیدا کنند.
مضمون آیه این است که تعدّد اله موجب این است که آن«اله»پنداری به خدای واقعی راه پیدا کند و این در صورتی است که مقصود از اله همان خدا باشد که خلقت و تصرّف در آفرینش از شؤون اوست و گرنه تعدد معبود،منهای این دو صفت،ملازم با هم رتبه بودن با خدا نیست تا به سوی او راه پیدا کند.
4-انّکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنّم انتم لها واردون*لو کان هؤلاء آلهة ما وردوها.13
شما و آنچه را که جز او میپرستید هیزم جهنم خواهید بود و همگی بر آن میشوید،اگر آنچه را که میپرستید،خدا بودند،قطعا وارد دوزخ نمیشدند.
برهانی که آیه اقامه میکند در صورتی نتیجه میبخشد که«آلهه»به معنی خدایان باشد،زیرا خدائی خداست که مانع از ورود او به دوزخ میشود نه معبود بودن او.
خلاصه،در این آیات چهارگانه که قرآن براهین عقلی دقیق بر یکتایی خدا اقامه میکند ناچاریم که اله و آلهه را به همان معنای خدا و به معنای عام بگیریم، نه به معنی معبود،در غیر این صورت براهین مورد نظر بینتیجه خواهند بود؛زیرا تعدد خداست که مایهء فساد دستگاه آفرینش میشود نه تعدد معبود(مضمون آیه اول و دوم)و دوگانگی خداست که سبب میشود هر خدائی به خدای واقعی راه پیدا کند نه دوگانگی معبود(مضمون آیهء سوم)، خدا بودن است که مانع از آن میشود که این معبود هیزم دوزخ گردد نه مجرد معبود بودن و امّا اگر لفظ اله در این آیات به معنی معبود گرفته شود،ناچاریم برای تصحیح معنی آیات،کلمهء«بحق»را مقدر بگیریم.
گاهی لفظ جلاله معنی علمّیت و جزئیت را از دست میدهد و حالت کلّی به خود میگیرد یعنی از لفظ جلالهء الله، «اله»اراده میگردد.در دو آیه یاد شده زیر جریان از این قبیل است:
الف-هو اللّه الّذی لا الة الاّ هو الملک القدّوس السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر سبحان اللّه عمّا یشرکون14.
اوست خدای یکتائی که غیر او خدائی نیست،سلطان مقتدر عالم،پاک از هر نقص و آلایش،منزه از هر عیب و ناشایست، ایمنی بخش،نگهبان جهان و جهانیان،غالب و قاهر بر همه،با جبروت و عظمت،بزرگوار و برتر، خدا منزه است از هر چه بر او شریک پندارند.
ب-هو اللّه الخالق البارئ المصوّر له الاسماء الحسنی یسبّح له ما فی السّموات و الارض و هو العزیز الحکیم
.15
اوست خدای آفریننده،پدید آورنده و صورتگر؛برای او نامهای زیباست و آنچه در آسمانها و زمین است همه به تسبیح و ستایش او مشغولند و اوست یکتا خدای مقتدر حکیم.
در این دو آیه،لفظ جلاله،حالت علمی و جزئی بودن را از دست داده و بجای«اله»به کار رفته است و تنها در دو آیه یاد شده نیست که لفظ جلاله در آنها معنی کلّی پیدا کرده و با اوصاف بعدی از کلیّت آنها کاسته شده است،بلکه در بعضی آیات دیگر نیز جریان چنین است چنانکه میفرماید:
و هو اللّه فی السّموات و فی الارض یعلم سرّکم و جهرکم و یعلم ما تکسبون.16
اوست خدا در آسمانها و زمین،پنهان و آشکار شما را میداند و از کردار شما آگاه است.
این آیه بسان آیهء ذیل است که در آن به جای لفظ جلاله،لفظ اله بکار رفته است:
و هو الذی فی السّماء اله و فی الارض اله و هو الحکیم العلیم17.
اوست خدا در آسمانها و اوست خدا در زمین و او حکیم و داناست.
سرانجام این بحث را با ذکر آیهای دیگر به پایان میرسانیم:
و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خیرا لکم انّما اللّه اله واحد سبحانه ان یکون له ولد18
نگوئید خدا سه تاست.از این گفتار باز ایستید که برای شما نیک است،جز این نیست که خدا،خدای بیگانه است،پیراسته است از اینکه فرزندی داشته باشد.
این آیه به روشنی میرساند که الله و اله،مفهوم واحدی دارند جز اینکه یکی از سعه و گستردگی برخوردار است و لذا یکی بر دیگری حمل میشود.
دقّت در مفاد این آیه و آیات پیشین ما را به یک اصل کلّی رهبری میکند و آن اینکه اله و الوهیت به معنی خدائی و خداوندگاری است نه به معنی معبودیت و عبادت و این اصطلاح معروف در کتابهای وهابیان که از توحید در عبادت به توحید در الوهیت تعبیر میآورند کاملا بیپایه است و از اینکه ما در اینجا به صورت گسترده سخن گفتیم پوزش میطلبیم.
در بسیاری از کتابهای وهابیان و احیانا دیگران،دیده میشود که شرک عرب جاهلی را منحصر به شرک در عبادت نموده و اینکه آنان بتها را شفیعان درگاه الهی دانسته و میپرستیدند و پیوسته میگفتند:
ما نعبدهم الاّ لیقرّبونا الی اللّه زلفی19
آنان را نمیپرستیم مگر برای اینکه ما را به خدا نزدیک سازند.
و یعبدون من دون اللّه ما لا یضرّهم و لا ینفعهم و یقولون هؤلاء شفعاونا عند اللّه.20
جز خدا چیزهائی را میپرستند که نه به آنها ضرر میرساند و نه سود میرساند و میگویند اینها نزد خدا شفیعان ما هستند.
با ذکر این دو آیه یادآور میشوند که شرک عرب جاهلی تنها شرک در عبادت بود در حالی که این دو آیه ناظر به گروهی از اعراب جاهلی است زیرا گروههای دیگری از بتپرستان،در مسألهء تدبیر و کارگردانی جهان نیز مشرک بودند و در میان آنها گروهی،فرشتگان و پریان و یا آفتاب و ستارگان را میپرستیدند،قرآن دربارهء مردم یمن(قوم سبا)یاد آور میشود که هدهد سفیر سلیمان به او گزارش کرد که:
...
وجدتها و قومها یسجدون للشّمس من دون اللّه21...
ملکه و قوم او را دیدم که بجای اللّه آفتاب را میپرستیدند.
اصولا ورود بتپرستی به مکّه از طریق شرک در ربوبیت بود،یعنی خدایانی را کردگار جهان شمرده و اوضاع جوّی را از نظر نزول باران و غیره مربوط به آنان میدانستند.تاریخنگاران یادآور میشوند:عمرو بن لحی،امیر مکه،در سفر خود به بلقاء شام،گروهی را دید که بتهایی را میپرستند از آنان پرسید:چرا اینها را میپرستید؟در پاسخ گفتند ما اینها را میپرستیم و از آنها باران میطلبیم.آنها باران میفرستند،کمک میجوییم ما را کمک میکنند.امیر مکّه تحت تأثیر تبلیغات آنان قرار گرفت.بتی به نام هبل را همراه خود آورد و بر سطح کعبه نهاد و مردم را به پرستش آن دعوت کرد.22
حتّی در صلح حدیبیه،اندیشهء چنین شرکی در مغز برخی از صحابه وجود داشت و پیامبر آن را عقیدهای شرکآمیز دانست و گفت:«هرگز نگویید باران به وسیلهء طلوع و غروب ستارگان به ما میرسد»البته نه به این معنا که طلوع و غروب ستارهای را در شرق و غرب نشانه نزول باران یا وجود خشکی میاندیشیدند،بلکه آنها را مؤثر مستقل در ریزش باران یا قبض آن میدانستند.23البته در اینکه قاطبهء عرب جاهلی در مسألهء خالقیت موحّد بودند، جای تردید نیست و آیاتی بر این مسأله گواهی میدهد مانند:
و لئن سالتهم من خلق السّماوات و الارض لیقولنّ خلقهنّ العزیز العلیم24
اگر از آنان بپرسید:آسمانها و زمین را چه کسی آفریده است؟میگویند خدا
البته شرک جهان مسیحیت و یا شرک یونانیان و رومیان،برای خود سرگذشت دیگری دارد که فعلا وارد آن نمیشویم و در شرک آنان مسأله توحید در خالقیت دچار آسیب شده بود.
مسألهء مهم در اینجا که این فصل برای تبیین آن گشوده شده،تحدید منطقی عباد است.کلمهء عبادت به سان بسیاری از کلمات مانند: زمین،آسمان،ستاره و غیره است که همگی،مفهوم بسیط آن را به روشنی درک میکنیم امّا چه بسا قادر بر تحدید دقیق و منطقی آن نیستیم،آنچه مهم است این است که بدانیم لفظ عبادت مرادف با خضوع و خشوع،تکریم،احترام،تعظیم، اظهار ذلت یا هر کلمهء دیگری که معادل آنها باشد،نیست.حتّی مفهوم عبادت با نهایت خضوع مساوی نیست.اینک ما برای روشن شدن مطلب،در این مورد،مطالب زیر را یادآور میشویم:
در کتابهای لغت،عبادت به خضوع و تذلّل تفسیر میشود ولی این یک تفسیر به معنی اعم و تفسیر به لازم معنی است، زیرا همگی میدانیم که خضوع فرزندان در برابر والدین و فروتنی دانشجو در برابر استاد،هر چند به بالاترین حدّ خود برسد، عبادت پدر و مادر یا استاد نیست.قرآن به مسلمانان دستور میدهد که در برابر والدین،آخرین حدّ خضوع و کوچکی را ابراز دارند؛چنانکه میفرماید:
و اخفض لهما جناح الذلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما کما ربّیانی صغیرا25
از روی مهربانی پر و بال فروتنی برای آن دو(پدر و مادر)بگشای و بگو:پروردگارا آن دو را مشمول رحمتت قرار بده چنانکه مرا در کودکی پرورش دادند.
بنابراین هر نوع تذلل و فروتنی و کوچکی به تنهائی نمیتواند نام عبادت به خود بگیرد.
ناگفته پیداست چه بسا عاشقان در برابر معشوق،بیش از حدّ،اظهار خضوع میکنند و بر دست و پای او بوسه میزنند ولی هرگز نمیتوان کار آنها را عبادت خواند،گروهی که عبادت را به ذلّت و تواضع تفسیر میکنند وقتی با چنین اشکالی روبرو میشوند برای ترمیم تحدید یادآور میشوند که عبادت،خضوع مطلق نیست بلکه آخرین مرحلهء خضوع در برابر کسی است که عظمت و کمال او مورد اذغان است.26
ولی این تعریف به سان تعریف پیشین،خالی از اشکال نیست،زیرا سجدهء فرشتگان بر آدم آخرین مرحلهء خضوع یک موجود امکانی است آنهم با درک عظمت و مقام شامخ مسجود. مع الوصف چنین کاری عبادت آدم نبود بلکه تکریم آدم بود27چنانکه میفرماید:
و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابلیس... 28
آنگاه که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید،همگان سجده کردند جز ابلیس.
سجدهء فرشتگان از نظر ظاهر با سجدهء آنان برای خدا یکسان بود به گوه اینکه در هر دو مورد لفظ«لام»به کار میرود.اگر در این مورد میفرماید:«اسجدوا لادم»در جای دیگر فرموده است:
وللّه یسجد من فی السّموات و الارض.29
و تعبیر در هر دو مورد یکسان است،در حالی که سجدهء فرشتگان بر آدم که به صورت نهایت خضوع انجام گرفت عبادت نبود ولی دوّمی عبادت خدا است،عین همین مطلب دربارهء سجود پدر و مادر و برادران یوسف در برابر او حاکم است چنانکه میفرماید:
و خرّوا له سجّدا و قال یا ابت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربّی حقا30
همگان برای یوسف سجده کردند و یوسف گفت:پدر جان این سجده حقیقت خوابی است که من قبلا دیده بودم[یوسف در خواب دیده بود که یازده ستاره به ضمیمهء ماه و خورشید برای او سجده میکنند].
از این بیان روشن میشود که هرگز نمیتوان عبادت را در چار چوب تذلّل، تعظیم،تکریم و نهایت خضوع،خلاصه کرد بلکه باید برای تجدید عبادت و جداسازی آن از این مفاهیم،تلاش دیگری کرد و از خود آیات قرآنی کمک گرفت.
اخیرا گویندگان و نویسندگان وهّابی که عبادت را یک نوع تعظیم و تکریم تلقی میکنند در برابر این آیات،انگشت حیرت به دندان گرفته و سرانجام خواستهاند دست به توجیه بزنند و آن اینکه،سجدهء فرشتگان بر آدم در صورتی عبادت و پرستش او تلقّی میشد که خدا به آن فرمان نداده بود ولی از آنجا که سجدهء آنان به فرمان خدا انجام گرفت قطعا کار آنان عبادت خدا بود نه پرستش آدم.
این پاسخ-که امام مسجد نبوی،شیخ عبد العزیز آن را مطرح میکرد-کاملا شگفتآور است؛زیرا اگر ماهیت یک کار(سجدهء فرشتگان بر آدم)ماهیت عبادت بود هرگز فرمان خدا واقعیت آن را دگرگون نمیساخت و نتیجه این میشد که فرشتگان به فرمان خدا آدم را پرستش کردند و این سخنی است که خرد هیچ انسانی آن را نمیپذیرد که بگوید خدا فرمان داد مخلوقی،مخلوق دیگری را بپرسند در حالی که شرک و پرستش بشر، یک نوع ظلم و فحشاء است و خدا هرگز به کار زشت فرمان نمیدهد چنانکه میفرماید:
قل انّ اللّه لا یامر بالفحشاء اتقولون علی اللّه ما لا تعلمون31.
بگو خدا به کار زشت فرمان نمیدهد آیا چیزی را که نمیدانید میگوئید؟
گاهی گفته میشود،فرشتگان برای خدا سجده کردند و آدم،قبلهء آنان بود، ولی این پاسخ با ظاهر آن سازگار نیست زیرا در آیات قرآن،سجده بر آدم با کلمهء «لام»وارد شده است یعنی«لامی»که در مورد سجده برای خدا به کار میرود مانند:اسجدوا لادم...،اسجدوا للّه...
گذشته از این،هدف از سجده کردن فرشتگان برای آدم،یک نوع خضوع در برابر او بود یعنی خضوع افراد ناآگاه در برابر فرد آگاه و قبله بودن آدم برای او شرف و کرامتی نیست.
وانگهی این پاسخ با سجدهء یعقوب و فرزندانش سازگار نیست،در آنجا واقعا پدر و مادر یوسف همراه فرزندان،برای یوسف سجده کردند و خواب یوسف را که قرآن نقل کرده است تجسّم بخشیدند، خواب یوسف از نظر قرآن،سجدهء خورشید و ماه و ستارگان برای یوسف بود.چنانکه میفرماید:
انّی رأیت احد عشر کوکیا و الشّمس و القمر رأیتهم لی ساجدین32
من یازده ستاره و ماه و خورشید را دیدم که برای من سجده میکردند.
این نوع استدلال و دست و پازدنها، حاکی از آن است که وهابیان،هنوز نتوانستهاند به یک تعریف منطقی دربارهء عبادت برسند و اکنون ما با مطرح کردن تعریف درستی از عبادت،به این نزاع خاتمه میدهیم.
شکی نیست که عبادت یک نوع اظهار خصوع گفتاری و کرداری در برابر دیگری است،خضوع،بخشی از واقعیت عبادت را تشکیل میدهد،ولی در کنار این،عنصر دیگری نیز لازم است که از مقولهء عقیده است و قلب و روان انسان تجلیگاه آن میباشد و آن اینکه فرد خاضع دربارهء آن شخص،اعتقاد خاصّی داشته باشد و خضوع وی از چنین اعتقادی سرچشمه بگیرد و تا این عنصر بر قلب و دل،حاکم نباشد،بالاترین خضوعها و فروتنیها و تواضعها و ستایشها،رنگ عبادت به خود نمیگیرد.اکنون باید دید این عنصر چیست و آن مقوّمی که حتما در صدق عبادت لازم است چگونه است؟
راه دستیابی بر این مقوّم و عنصر لازم،بررسی عقیدهء موحّدان و مشرکان به هنگام خضوع در برابر خدا و بتهاست؛ چیزی که هست یکی عبادت حقّ است و دیگری عبادت باطل.
در بررسی وضع اعتقادی موحّدان، همگی بر این نکته اذعان داریم که یک موحّد پیش از قیام به عبادت،طرف را خدا میداند و او را ربّ العالمین میاندیشد و سرنوشت خود را در دست وی میداند،او با توجّه به این امور و توصیف طرف به الوهیت و ربوبیت و اینکه سرنوشت من در دست اوست به خضوع در برابر او و ستایش وی میپردازد.
از این تحلیل به دست میآید که در کنار خضوع،مقوّم دیگری وجود دارد و آن اینکه خاضع و ستایشگر طرف را اله،خدا، ربّ و مدیر و مدبر جهان و سر رشتهدار زندگی خویش میداند و از این جهت در برابر او خضوع میکند و به ستایش لسانی او میپردازد و در حدّ یکسان شدن با خاک در پیشگاه او فروتنی میکند،اگر چنین اعتقادی را از موحّد بگیریم،کارهای زبانی و عملی او رنگ پرستش به خود نمیگیرد.
دربارهء مشرکان عین همین نظر حاکم است.آنان در برابر بتها خضوع میکردند ولی بتها را موجودی ساده نمیپنداشتند بلکه معتقد بودند که آنها بهرهای از خدائی دارند و به اصطلاح،آنها را خدای کوچک مینامیدند و سرانجام همگی آنها را ربّ و کارگردان بخشی از امور جهان میانگاشتند و لااقل میگفتند که خشکسالی و با فراوانی باران در دست آنهاست و به گونهای سرنوشت خود را- ولو در یک محدودهء کوچک از نظر مغفرت و شفاعت و سعادت اخروی-در دست آنها میانگاشتند و به دیگر سخن در پرتو عقیده به الوهیت و ربوبیت پنداری و اینکه سعادت و شقاوت زندگی آنان در دست آنهاست،به خضوع و فروتنی در برابر آنها میپرداختند.
البته الوهیتی که دربارهء بتها قائل بودند و به اصطلاح آنها را خدا میدانستند و یا ربوبیتی که به آنان نسبت میدادند با الوهیت واجبالوجود و ربوبیت او فرق روشنی داشت.خداوند واجبالوجود در نظر آنها ربّ الارباب و اله الالهة بود و به اصطلاح،خدای بزرگ و رب کلّ بود،در حالی که اصنام و بتها،خدایان کوچک و ارباب نازلی بودند که خداوند بزرگ بخشی از کارهای خود را به آنان واگذار کرده و از نظر آنان،همگی متصرّف در جهان یا بخشی از آن هستند،و اگر هم در میان برخی از طوایف از ربوبیت و تصرّف اصنام و بتها سخنی در میان نبود لااقل بتپرستان سرنوشت خود را در دست آنان میدیدند و میگفتند:آنان بخشایشگر گناهان و شفیعان تامالاختیار هستند بدون آنکه در کار خود به اذن و اجازهء خدا نیازی داشته باشد.
قرآن عقیدهء آنان را دربارهء بتها در آیات متعددی حکایت میکند که صریحترین آنها را یادآور میشویم:
و من النّاس من یتخذ من دون اللّه اندادا یحبّونهم کحبّ اللّه33
برخی از مردم برای خدا مثل و مانندی قائل میشوند و آنها را مانند خدا دوست میدارند.
تا للّه ان کنّا لفی ضلال مبین*اذ نسوّبکم بربّ العالمین34
به خدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بودیم که شما خدایان دروغین را با پروردگار جهانیان یکسان قرار میدادیم.
این تسویه و برابر شمردن که در روز قیامت بدان اعتراف میکنند و از آن نادم میگردند چیست؟
جز این نیست که خدا یکتا و بینظیر و بیمثیل است و آنان برای خدا نظیر و مثیلی انگاشته و وحدانیت او را خدشهدار کرده بودند، درست است که آنان از نظر پرستش و عبادت نیز آنها را با خدا یکسان میشمردند ولی یکسان شمردن در پرستش معلول عقیدهء آنان بود که این بتان،به نوعی مانند خدا هستند و در حقیقت اله و ربّ میباشند و در بخشی از امور با او شریکند و همین اعتقاد به یکسانی بود که آنها را به عبادت و پرستش بتمیکشانید و اگر یک نوع مماثلت و همسانی میان آلهه و اله واقعی نمیاندیشیدند،هرگز پیشانی در برابر آنها به خاک نمیسائیدند.
البته لازم نیست که همسانی از هر نظر،حکم فرما باشد.مسلما قاطبهء عرب و یا اکثریت آنان،معبودهای خود را آفریدگار جهان نمیاندیشیدند و آفریدگاری را از آن خدای واقعی میدانستند ولی از نظر تدبیر و کارگردانی، گروه کثیری مشرک بودند و تفویض تدبیر جهان و یا گوشهای از آن در میان آنان رائج بود و در گذشته یادآور شدیم که شرک برای نخستین بار به صورت شرک در ربوبیّت وارد مکه شد و«هبل»را از آن نظر وارد مکه کردند که به نظر آنها میتوانست خشکسالی را برطرف کند و باران رحمت بفرستد و اگر هم مسألهء شرک در ربوبیت و کارگردانی جهان مطرح نبود،مسلما بتها را موجوداتی سرنوشتساز که قسمتی از کارهای خدا را انجام میدهند میپنداشتند و مغفرت و شفاعت و سعادت و شقاوت از نظر آنان در دست آنها بود.
و به دیگر سخن مشرکان صدر رسالت برای آنان در انجام اموری مانند مغفرت و شفاعت،نوعی استقلال قائل بودند که میتوانند پرستندگان خود را به گونهای کمک کنند و عزت و ذلت بخشند و لذا قرآن در نقد این اندیشه میفرماید:
این ما کنتم تعبدون*من دون اللّه هل ینصرونکم او ینتصرون35
کجا هستند آنها که به جای خدا میپرستیدید آیا شما را کمک میکنند یا خود بر دشمنانشان پیروز میشوند.
و باز میفرماید:
ام لهم آلهة تمنعهم من دوننا لا یستطیعون نصر انفسهم و لا هم منّا یصحبون36
آیا بریا آنان خدایانی هست که آنان را بدون اذن ما از عذاب باز دارند آنها نه میتوانند خود را کمک کنند و نه از عذاب ما در امانند.
مجموع این آیات و آنچه که یادآور نشدیم،بالاخص آیاتی که دربارهء سود و زیان رساندن بتها و عجز و ناتوانی آنها در کمک کردن به افراد و فریادرسی نازل شده،همگی حاکی از آن است که مشرکان دربارهء معبودها و ارباب و آلههء خود،اعتقاد خاصی داشتند یعنی همان عقیدهای که دربارهء خدا و ربّ العالمین داشتند،دربارهء بتها نیز اظهار میکردند چیزی که فکر میکردند این بود که دایرهء فیض رسانی و قدرت خدای واقعی،وسیع و دایره آن در آلههء پنداری و ارباب دروغین تنگتر است،ولی همه معتقدند که سرنوشت آنها در دست بتهاست.
از این بیان نتیجه میگیریم که تعریف منطقی عبادت این است که بگوئیم:
هر نوع خضوع و اظهار فروتنی به وسیله گفتار و کردار در برابر شخصی که از اعتقاد به الوهیت و یا ربوبیت و یا در دست داشتن سر رشته زندگی سر چشمه بگیرد،عبادت است.
چنین خضوعی ولو ه صورت کمرنگ و کمسو،عبادت میباشد.و اگر خضوع و فروتنی هر چند به عالیترین حد برسد و لکن از چنین عقیدهای سرچشمه نگیرد تعظیم و تکریم است نه عبادت و پرستش. و اگر بخواهیم این بیان را در یک قالب عربی تعریف کنیم ناچاریم چنین بگوییم:
العبادة خضوع امام من نعتبره الها او ربّا او مصدرا للاعمال الالهیّة.
عبادت فروتنی در برابر کسی است که او را خدا(اعم از واقعی و پنداری)یا پروردگار و کارگردان جهان(همه و یا بخشی از آن)و یا عهدهدار کارهای خدائی بدانیم.
در اینجا باید کارهای الهی به صورت صحیح روشن شود و آن این است که:فعل الهی،کاری است که از او سرچشمه میگیرد و او در انجام کار از هیچ مقامی استمداد نمیکند و اگر هم برای انجام کاری اسبابی بر میانگیزد در آن نیز استقلال دارد،مسألهء استقلال به معنی پیراستگی از برانگیختن اسباب و وسائل نیست،استقلال این است که فاعل در کار خود(به هر شکلی صورت بگیرد)نیازی به هیچ موجودی ندارد خواه کار را بدون اسباب در جهان ایجاد کند مثلا عصا را ناگهان به اژدها تبدیل کند و یا کارها را با برانگیختن اسباب طبیعی صورت بخشد.برای روشن شدن مطلب،مثالی را میآوریم:
قرآن،احیا و اماته را فعل خدا میداند و میفرماید:
هو الذی یحیی و یمیت37
اوست که زندگی میبخشد و میمیراند.
ولی در قرآن احیا را به حضرت مسیح و اماته را به فرشتگان نیز نسبت داده است، چنانکه درباره مسیح میفرماید:
و احیی الموتی باذن اللّه38
مردگان را به اذن خدا زنده میکنم.
و درباره فرشتگاه میفرماید:
حتّی اذا جاء احدکم الموت توفّته رسلنا و... 39
تا چون مرگ یکی از شما فرا رسد فرستادگان ما او را میمیرانند.
افراد ناوارد،در میان این دو دسته از آیات،به گونهای تناقض میبینند ولی سرچشمهء این پندار این است که تصور میکنند احیا و اماته،بدون قید و شرط، فعل خداست در حالی که این دو و غیر این دو،در صورتی فعل خدا به شمار میروند که فاعل،بدون شرط و بدون استمداد و کمکخواهی به فعل خود جامه عمل بپوشاند ولی فاعلی که همین دو فعل و یا غیر این دو را به اذن و مشیت الهی انجام میدهد کار خدا را صورت نمیدهد بلکه به کار ویژه خود جامعه عمل میپوشاند و هر چند به نوعی میتوان آن را نیز کار تسبیبی خدا شمرد.
بر این اساس باید دید که عقیدهء مشکان دربارهء برخی از کارهای الهی چه بود؟ آنان در مسألهء بارانرسانی و کارگردانی بخشی از جهان آفرینش و یا لااقل در مسائل مربوط به مغفرت و گناه بخشی و شفاعت و سعادت آفرینی بتها،نوعی استقلال قائل بودند و اندیشهء تفویض بر آنها حاکم بود.از این جهت در اکثر آیات قرآن که پیرامون شفاعت وارد شده،مسألهء اذن الهی مطرح گردیده و با تأکید میفرماید:
من ذا الذّی یشفع عنده الاّ باذنه40
کیست که نزد او بدون اذن وی شفاعت کند.
و در آیات گذشته لفظ من دوننا را به کار برده و یادآور میشود:کیست که بدون استمداد از خدا کسی را کمک کند.
نتیجه اینکه عنصر مقوّم و لازم در عبادت،وجود چنین اعتقادی در پرستشگر است و وجود این عنصر به عمل،رنگ عبادت میبخشد و منهای آن نام عبادت نخواهد داشت.
آری گاهی افراد از باب مبالغه به افرادی که نسبت به کاری و یا به شخصی،یا مقامی علاقهء اکیدی دارند، کلمهء پرستش به کار میبرند و میگویند مقام پرست،پولپرست، شهوتپرست،دنیاپرست و این اصطلاح،
(به تصویر صفحه مراجعه شود) نوعی استعاره است و مجوّز آن این است که فکر میکنند:این موضوعات برای آنان سعادتبخش بوده و سرنوشت زندگی و سعادت آنها در گرو اینهاست.
شما با توجه به این تعریف و اصل میتوانید بر بسیاری از مسائل مورد اختلاف میان وهابیان و مسلمانان خاتمه بخشید و داوری کنید که آیا قسمتی از اعمال و کارهای موحّدان که از نظر وهّابیان،شرک و پرستش مرده است، واقعا عبادت است یا نام دیگری دارد؟و برای اینکه از این بحث گسترده نتایج درخشان و روشنی بگیریم تطبیق این ضابطه را بر موارد اختلاف و داوری میان آنها را به شمارهء آینده واگذار میکنیم.
(1)-اهل حدیث مانند احمد بن حنبل و پیرو او ابو الحسن اشعری،اتّحاد صفات را با ذات به صورت یاد شده،تفسیر نموده و نتیجه گرفتهاند قائلان به اتحاد منکر صفات خدا هستند و چون نمیتوانند آشکارا بگویند خدا فاقد علم و قدرت و حیات است ناچارند در لفافه سخن بگویند و آن اینکه صفات او عین ذات او است.یک چنین داوری دربارهء قائلان به توحید در صفات،از بیاطلاعی عمیق سرچشمه میگیرد.تفصیل این مطالب را در کتاب فرهنگ عقائد مذاهب اسلامی به قلم نگارنده بخوانید.
(2)-سوره فاطر:3.
(3)-سوره نازعات:5.
(4)-سوره یوسف:40.
(5)-سوره نساء:80.
(6)-سوره بقره:213.
(7)-سوره نحل:36.
(8)-فتح المجید،عبد الرحمان بن حسن بن محمّد بن عبد الوهاب(م 1285 ق)،ص 12 و 20.
(9)-سوره یوسف:40.
(10)-سوره انبیاء:22.
(11)-سوره مؤمنون:91.
(12)-سوره اسراء:42.
(13)-سوره انبیاء:98-99.
(14)-سوره حشر:23.
(15)-سوره حشر:24.
(16)-سوره انعام:3.
(17)-سوره زخرف:84.
(18)-سوره نساء:171.
(19)-سوره زمر:3.
(20)-سوره یونس:18.
(21)-سوره نمل:24.
(22)-سیره ابن هشام،ج 1،ص 79.
(23)-در صلح حدیبیه آنگاه که تشنگی و بیآبی بر یاران پیامبر چیره شد،سرانجام در پرتو دعاء رسول گرامی،باران منطقه را فرا گرفت و پیامبر دستور داد که نماز را در محملها بخوانند سپس فرمود:
هر کس بگوید در سایهء رحمت و کرم خدا، باران ما را فرا گرفت او به خدا مؤمن و هر کس بگوید در سایهء ستاره و یا غروب و طلوع ستارهای، باران آمد او به ستاره،مؤمن و به من کفر ورزیده است،در همان وادی منافقان گفتند:در سایهء ستاره «شعری»باران آمد و از عبارات و سخنان رایج آنان این بود که مطرنا بنوء کذا(سیره حلبی ج 3/25 مراجعه شود).
(24)-سورهء زخرف:9 و به همین مضمون است آیات 25:لقمان و 38:زمر.
(25)-سورهء اسراء:24.
(26)-العبادة نهایة الخضوع بین یدی من تدرک عظمته و کماله.
(27)-برای آگاهی از مجموع تعریفهای نارسا به المنار،ج 1،ص 57 و تفسیر القرآن الکریم نوشته شیخ شلتوت،ص 37 مراجعه شود.
(28)-سورهء بقره:34.
(29)-سورهء رعد:15.
(30)-سورهء یوسف:100.
(31)-سورهء اعراف:28.
(32)-سورهء یوسف:4.
(33)-سورهء بقره:165.
(34)-سورهء شعراء:97-98.
(35)-سورهء شعراء:93-92.
(36)-سورهء انبیاء:43.