جهاد ابتدايى از ضروريات اسلام است كه از يك سو مورد بحث دانشمندان اسلامى بوده و از سوى ديگر حساسيت دشمنان اسلام را كه همواره به دنبال بهانه اند, برانگيخته است . جهاد اسلامى تحت عنوان «خشونت» موردهجوم دشمنان كينه توز بوده , بدون آنكه به فلسفهء منطقى و عقلانى آن بينديشند, على رغم آن كه در طول قرنهاى متمادى فلسفه اين فريضهء بزرگ بارهاو بارها تبيين شده است . مقاله حاضر عهده دار بحثى دوباره به مبحث «جهادابتدايى» است . به باور نويسنده جهاد ابتدايى در اسلام به منظور پايان دادن به آزار و اذيت مسلما نان از سوى مشركان , و فتنه گرى آنان بر عليه اسلام و مسلمين و رفع موانع از رساندن پيام توحيد به گوش جهانيان و بسط و گسترش حاكميت اسلام است و بس . هرگز جهاد ابتدايى با هدف تحميل عقيده و ايمان نبوده و نيست . اين واقعيت از آيات , روايات و سيره پيشوايان دينى بويژه رسول خدا(ص) استفاده شده است .
فقها با استناد به آيات قرآن و احاديث , جهاد را دو قسم مى دانند: ابتدايى و دفاعى . مقصودشان از «جهاد ابتدايى» آن است كه مسلمانان به منظور دعوت كفار و مشركان به اسلام , و دعوت بغات به فرمانبردارى از حاكم اسلامى جهاد كنند. البته وجوب چنين جهادى مشروط به شرايطى هم چون بلوغ , توانايى جسمى و مالى , مرد بودن , اذن امام عادل و... است .
كفار و مشركان نيز به دو گروه تقسيم مى شوند كه جهاد با هر كدام احكام خاصى دارد:
1. اهل كتاب مثل يهود و نصارى و آنان كه ملحق به اهل كتاب اند مانند زرتشتى ها. مسلمانان موظف به جهاد با آنها هستند تا به اسلام دعوت كنند, اگر اسلام را نپذيرفتند موظف به پرداخت جزيه اند و اگر پرداخت جزيه را هم قبول نكردند, جهاد با آنان ادامه مى يابد تا به قتل برسند يا به اسارت درآيند;
2. كفار و مشركان ديگر مانند بت پرستان و ستاره پرستان و... كه جهاد با آنان بر مسلمانان واجب است تا اسلام آورند يا كشته شوند.
و مقصودشان از «جهاد دفاعى» آن است كه مسلمانان پس از هجوم دشمن , به دفاع ازاسلام و مسلمين يا سرزمين هاى اسلامى برخيزند. چنين جهادى مشروط به شرايطجهاد نوع اول نيست . نه مرد بودن شرط است و نه به اذن امام عادل نياز دارد و نه شرايط ديگر.
براى نمونه عبارت علامهء حلى در «قواعد الاحكام» را در اين زمينه نقل مى كنيم .
من يجب قتاله و هم ثلاثة, الحربى و هو من عدااليهود و النصارى و المجوس من سائر اصناف الكفار سواء اعتقد معبوداً غير الله كالشمس و الوثن و النجوم او لم يعتقد كالدهرى , و هؤلاء لايقبل منهم الا الاسلام , فان أمتنعوا قوتلوا الى ان يسلموا او يقتلوا و لا يقبل منهم الجزية. الثانى : الذمّى و هو من كان من اليهود و النصارى و المجوس اذا خرجوا من شرائط الذمة الآتية, فان التزموا بها لم يجز قتالهم . الثالث : البغاة, و الواجب قتال هؤلاء الاصناف مع دعاء الامام او نائبه الى النفور, اما لكفّهم او لنقلهم الى الاسلام.[1]
اين كه مسلمانان موظف به جهاد با كفار و مشركانند تا آنان را به اسلام دعوت كنند و تا پذيرش اسلام با آنان مى جنگند, كم و بيش در آثار فقهى به چشم مى خورد كه به نمونه هايى از عبارات فقها در ادوار مختلف اشاره مى شود:
ـ ابوالصلاح حلبى (م .447 در «الكافى فى الفقه»
يجب جهاد كل من الكفار و المحاربين من الفساق عقوبة على ما سلف من كفره او فسقه و منعاً له من الاستمرار على مثله بالقهر و الاستيلاء... .[1]
ـ شيخ طوسى (م .460 در «النهاية»
لايجوز قتال احد من الكفار الا بعد دعائهم الى الاسلام و اظهار الشهادتين و الاقرار بالتوحيد و العدل و التزام جميع شرايع الاسلام فمتى دعوا الى ذل فلم يجيبوا حل قتالهم و متى لم يدعوا لم يجز قتالهم .[2]
ـ قاضى ابن براج (م .481 در «المهذب»
من يجب جهاده على ثلاثة اضرب :
احدها, ضرب لايقبل منهم الاالدخول فى الاسلام فحسب , فان لم يجيبوا الى الدخول قتلوا و سبى زراريهم و صار اموالهم غنيمة.[3]
يحيى بن سعيد حلى (م .689 در «الجامع للشرايع»
و قد يتعين فرضه اذا دهم المسلمين عدّو يخاف منه بوارهم او بوار بعض المسلمين , فيجب الجهاد دفعاً له لا دعاءً الى الاسلام .[4]
در اين عبارت , وجوب عينى جهاد دفاعى ـ در برابر وجوب كفايى جهاد ابتدايى ـ مطرح شده و برخلاف جهاد ابتدايى كه هدفش دعوت مشركان به اسلام است , هدف جهاد دفاعى دفع هجوم دشمن است .
ـ شهيد ثانى (م .965) در «مسالك»
اعلم ان الجهاد على اقسام :
احدها: ان يكون ابتدائاً من المسلمين للدعاء الى الاسلام ... .[1]
ـ محقق اردبيلى (م .993 در «مجمع الفائدة و البرهان»
يجب جهاد الحربيين الى ان يسلموا و يقتلوا الا ان يقع صلح و امان , فيجب اولاً: ان يعرض عليه الاسلام ان لم يعرفوا ان المقصود ذل, فان اسلموا و الا قتلوا الا ان يقع الصلح او الامان .[2]
ـ شيخ محمدحسن نجفى (م .1266 در «جواهر الكلام»
الجهاد شرعاً بذل النفس و ما يتوقف عليه من المال فى محاربة المشركين او الباغين على وجه مخصوص او بذل النفس و المال و الوسع فى اعلاء كلمة الاسلام و اقامة شعائر الايمان ... و لكن لاريب فى ان الاصلى منه قتال الكفار ابتداء على الاسلام و هو الذى نزل فيه (كتب عليكم القتال و هو كرهٌ لكم ) و يلحق به قتال من دهم المسلمين منهم و ان كان هو مع ذل دفاعاً و قتال الباغين ابتداء فضلاً عن دفاعهم على الرجوع الى الحق .[3]
ـ از فقهاى عصر اخير محقق عراقى در «شرح تبصرة المتعلمين»
ان الجهاد تارة على العدو ابتداءً لاعلاء كلمة الاسلام و اخرى بالدفاع عن حوزة المسلمين فى الجهة المذكورة.»[4]
ـ و از معاصران , آية الله خويى در «منهج الصالحين»
الفصل الاول فيمن يجب قتاله و هم طوائف ثلاث :
الطائفة الاولى : الكفار المشركون غير اهل الكتاب , فانه يجب دعوتهم الى كلمة
التوحيد و الاسلام , فان قبلوا و الا وجب قتالهم و جاءهم الى ان يسلموا او يقتلوا و تطهر الارض من لوث وجودها.[1]
همان گونه كه ملاحظه مى شود عبارات فقها در بيان اقسام جهاد و اين كه «جهاد ابتدايى» يكى از اقسام جهاد است , از جهاتى شبيه يك ديگر و البته تفاوت هايى هم دارند كه بدان اشاره خواهيم كرد.
پرسش اصلى اين نوشته آن است كه «جهاد ابتدايى در اسلام چيست و چه اقسامى دارد؟ و فلسفهء آن كدام است ؟» آيا جهاد ابتدايى در مكتب اسلام براى مسلمان كردن كفار, مشركان و اهل كتاب است يا جهاد ابتدايى ـ هر چند هدف نهايى اش هدايت مردم و دعوت آنان به اسلام است ـ اما اقسامى دارد و هر كدام هدف مخصوصى را پى گيرى مى كند؟ طبعاً پس از روشن شدن پاسخ اين پرسش , احكام آن بررسى مى شود. آيا مسلمانان با مشركان مى جنگند تا مسلمان شوند يا كشته و اسير گردند؟ و اگر از اهل كتاب باشند, مى توانند جزيه بپردازند و در غير اين صورت كشته يا اسير مى شوند؟ دليل و مستند هر يك از اين احكام چيست ؟
مرورى بر كتب فقهى نشان مى دهد كه قدما به بيان احكام جهاد, از جمله وجوب جهاد با مشركان تا پذيرش اسلام يا كشته شدن و وجوب جهاد با اهل كتاب تا پذيرش اسلام يا پرداخت جزيه اكتفا كرده و ادلّهء احكام را مورد بحث قرار نداده اند و تنها در بعضى از متون فقهى استدلالى , اشاره اى به بعضى از آيات يا احاديث شده كه در ضمن بحث پيرامون هر كدام از آيات و روايات بدان خواهيم پرداخت .
به نظر مى رسد «وجوب جهاد با مشركان تا آن كه اسلام آورند يا كشته و اسير گردند» اجماعى شمرده شده و كمتر به بررسى دلايل آن پرداخته اند. با مراجعه به منابع فقهى معلوم مى شود كه فقها اين مسأله را مجمل و سر بسته مطرح كرده و زواياى مختلف آن را نگشوده اند, حتى آنان كه ادله را نيز ارائه كرده اند, دربارهء آن ها بحث نكرده اند.[2] پيش از بررسى دلايل فقهى اين مسأله ذكر يك نكته را ضرورى مى دانيم .
چنان كه يادآور شديم سبك بحث در آثار فقها يكسان نيست . در برخى از آثار «دعوت مشركان به اسلام», فلسفهء جهاد شمرده شده و تا تحقق اين هدف جهاد ادامه مى يابد. معناى
جهاد با مشركان براى پايان دادن به آزار و اذيت مسلمانان , فتنه گرى مشركان عليه مسلمين يا بسط و گسترش حاكميت اسلام باشد.
اين سخن آن است كه بايد با مشرك ـ به صرف مشرك بودن و نه هيچ دليل ديگرى ـ جنگيد تا مسلمان شود يا كشته و اسير گردد و اگر گفته شود: اسلام آوردن و مؤمن شدن قابل اكراه و تحميل نيست , قاعدتاًبايد پاسخ داد: آن چه كه قابل تحميل نيست ايمان قلبى است , نه اسلام ظاهرى , همهء مشركان موظف اند در ظاهر مسلمان شوند, هر چند قلباًايمان نياورند.
در برخى از آثار فقهى جهاد با مشركان واجب دانسته شده وتامسلمان شدن مشركان يا كشته و اسير شدن شان تداوم مى يابد.دراين دسته از عبارات , «اسلام آوردن يا كشته و اسير شدن» ازاحكام جهاد شمرده شده , نه فلسفه و هدف جهاد, بنابراين ممكن است جهاد با مشركان فقط به سبب شرك آنان تشريع نشده باشد, بلكه ـ چنان كه پس از اين به تفصيل خواهيم گفت ـبراى پايان دادن به آزار و اذيت مسلمانان , فتنه گرى مشركان عليه مسلمين يا بسط و گسترش حاكميت اسلام باشد, اما يكى ازاحكام چنين جهادى , اسلام آوردن ظاهرى مشركان است ; يعنى مسلمانان موظف به قتال بامشركان اند ـ نه فقط به دليل كفر وشرك شان ـ تا آنان را به اسلام آوردن وادار كنند و بدين وسيله به اقدامات ايذايى آنان پايان داده شود و در غير اين صورت بكشند يااسير نمايند.
پس در مسأله «وجوب جهاد با مشرك بما هو مشرك», نمى توان ادعاى اجماع را پذيرفت,[1] هر چند از نظر احكامى كه بر جهاد بامشرك مترتب مى شود, «مسلمان شدن يا كشته و اسير شدن» اتفاق نظرى به چشم مى خورد, چنان كه به اتفاق فقها با اهل كتاب قتال مى شود تا مسلمان شوند يا جزيه بپردازند يا كشته شوند.توضيح يكى از فقيهان در اين باره كه قتال با مشركان تا مسلمان شدن يا كشته شدن ادامه مى يابد, جالب توجه است .
حصر حكم در غير اهل كتاب به كشته شدن يا قبول اسلام اضافى است نسبت به قبول جزيه از اهل كتاب , (يعنى از اهل كتاب مى توان جزيه گرفت , ولى از مشركان نه ) والا در احكام جهاد خواهد آمد كه امام و نايب او بلكه حتى سلطان جور مى تواند به مشركان امان دهد كه از آن به «عقد ذمام» تعبير مى شود, بلكه آحاد مسلمين نيز مى توانند به آحاد مشركان تا ده نفر يا بيشتر امان دهند, چنان چه امام يا رهبر مسلمين كه زمام امر جهاد را در كف دارد, مى تواند به مدت يك سال يا بيشتر قرارداد هُدنه با مشركان منعقد نمايد.[1]
مدعاى اين نوشته آن است كه دليلى بر «وجوب جهاد با مشرك بما هو مشرك» وجود ندارد, نه آيات , نه روايات , نه سيره و سنت پيامبر و نه اجماع ; چنان چه دليل معتبرى بر مسأله دوم ـ يعنى جهاد با مشركان تا مسلمان شدن ـ غير از اتفاق فقها وجود ندارد.
احتمال اين كه اتفاق فقها در اين مسأله فقهى ـ وجوب جهاد با مشركان تا مسلمان شدن يا كشته و اسير گشتن ـ مستند به آيات و روايات باشد, بسيار قوى است . آيات و احاديث فراوانى در احكام جهاد وجود دارد كه بعيد است اتفاق حاصل شده فارغ از آن ها باشد. از اين رو حجيت اين اتفاق و اجماع مدركى ـ در صورتى كه نتوان از دلايل موجود چنين حكمى را استظهار نمود ـ مخدوش خواهد بود. اينك بررسى دلايل ديگر:
)و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لاتعتدوا ان الله لا يحب المعتدين . و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اخرجوهم من حيث اخرجوكم و الفتنة اشدّ من القتل و لاتقاتلوهم عند المسجد الحرام حتى يقاتلوكم فيه , فان قاتلوكم فاقتلوهم كذل جزاء الكافرين . فان انتهوا فان الله غفور رحيم ).[2]
اين آيات , نخستين آياتى است كه دستور جنگ با كافران را مى دهد و مسلمانان را در قتال با كفار و مشركانى كه با آنان سر جنگ دارند, مجاز مى شمارد. ممكن است مشركان , بالفعل با مسلمانان بجنگند, در اين صورت جهاد مسلمانان دفاعى خواهد بود و ممكن است هنوز فرصت روشن كردن آتش جنگ را پيدا نكرده باشند, اما اگر فرصت پيدا كنند, در جنگ با مسلمانان ترديد نخواهند كرد. مسلمانان موظف اند با اين گروه از كافران نيز, كه دشمن مسلمانان اند بجنگند. در اين فرض جهاد مسلمانان , ابتدايى خواهد بود. پس اين آيه مربوط به جهاد دفاعى صرف نيست , چنان چه برخى پنداشته اند,[1] بلكه اعم از دفاعى و ابتدايى است.[2]
احتمال ديگر آن است كه اصلاً آيه در مقام بيان دفاعى يا ابتدايى بودن جهاد نيست , بلكه مؤمنان را مخاطب قرار داده كه با كسانى بجنگيد كه با شما مى جنگند, نه با زنان و سالخوردگان .[3]
بنابراين احتمال , آيهء نخست ناظر به ابتدايى يا دفاعى بودن جهاد نخواهد بود. خداوند سبحان در نخستين دستورى كه براى جهاد صادر كرده , مسلمانان را از تعدى و تجاوز به دشمنان برحذر داشته , چرا كه در فرهنگ اسلامى , حتى در حال نبرد با دشمن نيز نبايد از حد متعارف و عدالت خارج شد. سپس برخى از اعمال و رفتار بد مشركان را كه فتنه گرى عليه مسلمانان است , يادآور شده مثل : اخراج آنان از شهر و ديارشان (مكه ) و چون فتنه گرى بدتر از كشتن است , از اين رو دستور مى دهد كسانى را كه به چنين اعمالى مبادرت مى ورزند, هر جا يافتيد, بكشيد, اما در مسجدالحرام با آنان نجنگيد, مگر اين كه آنان جنگ را آغاز كنند. در عين حال اگر از اعمال و رفتار خود دست برداشتند, خداوند بخشنده و مهربان است .
در اين كه متعلق (انتهوا) در آيه شريفه چيست ؟, دو احتمال وجود دارد:
ـ احتمال نخست آن كه , اگر دست از كفر و شرك برداشتند, شما با آنان نجنگيد و خداوند بخشنده و مهربان است .
بنابراين احتمال غايت جهاد ابتدايى «دست شستن كفار از كفر و گرويدن به اسلام» خواهد بود. در اين صورت آيه شريفه مى تواند شاهدى براى فقيهان باشد, به ويژه براى آنان كه فلسفهء جهاد ابتدايى را اسلام آوردن مشركان مى دانند.
ـ احتمال دوم , آن كه اگر دست از فتنه گرى عليه مسلمانان برداشتند و ديگر سرجنگ با شما نداشتند, شما هم با آنان نجنگيد. بنابراين احتمال غايت جهاد ابتدايى لزوماً مسلمان
شدن كفار نيست , بلكه به محض پشيمانى از اعمال و رفتارشان شما هم با آنان نجنگيد. به محض پشيمانى از اعمال و رفتارشان و پايان فتنه گرى , جنگ متوقف مى شود. به نظر مى رسد كه اين احتمال با ظاهر آيه و با آيات قبلى اين سوره تناسب بيشترى دارد.
در ادامه مى فرمايد: (و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و يكون الدين لله فان انتهوا فلاعدوان الاّ على الظالمين ).[1]
دربارهء اين آيه نيز دو احتمال مطرح است : اول آن كه , در آيه «محدودهء زمانى قتال با مشركان» ترسيم شده ; يعنى مسلمانان وظيفه دارند با مشركانى كه با آنان سرجنگ دارند; بجنگند تا وقتى كه دست از فتنه گرى بردارند و حاكميت دين خدا را بپذيرند.
بنابراين احتمال , كه معناى ظاهرى آيه است , در صورتى كه مشركان از فتنه گرى بر ضد مسلمانان دست برداشته و مانع دعوت آنان و گسترش اسلام نشوند, از تفتين و تحريك مسلمانان براى رها كردن دين شان دست بردارند, مسلمانان موظف به جنگ با آنان نيستند, هر چند در حال كفر باقى بمانند و ايمان نياورند.
احتمال دوم آن است كه «فتنه» به معناى كفر و شرك باشد كه كفار و مشركان بايد از كفر و شرك دست شسته و اسلام آورند والا با آنان بجنگيد تا كشته شوند.[2] بنابراين احتمال , آيه , دليل جهاد ابتدايى به معناى خاص و مصطلح آن خواهد بود. يعنى جنگ با كفار براى مسلمان كردن آنان . ولى اين آيه نيز مانند آيات قبلى با احتمال اول تناسب بيشترى دارد, به اين معنا كه غايت جنگ «ترك فتنه گرى از سوى مشركان» است .
«فتنه» [3] در قرآن كريم معانى مختلفى دارد. ولى در اين آيات به معناى «كفر و شرك همراه با آزار و اذيت مسلمانان و ايجاد مزاحمت در راه نشر دين خدا» به كار رفته است .[4] برخى از مصاديق فتنهء كفار در آيه 216سورهء بقره آمده است : صد عن سبيل الله , اخراج اهالى مكه از شهر و مسجد الحرام , تلاش براى منصرف كردن مسلمانان از عقيده و ايمان و ارتداد آنان از[4] الميزان، ج2، ص61؛ شيخ طوسى فتنه را «كفر از غير اهل عهد و پيمان و بغى» معنا كرده، چرا كه آنان مسلمانان را به كيش خود خوانده و به دست كشيدن از ايمان تحريك و تفتين مىكنند. (تبيان، ج5، ص120)
هرگاه مسلمانان با كافران جهاد كنند تا اسلام در سرزمين هاى ديگر نيز حاكميت يابد, هر چند عده اى مشرك نيز در آن سرزمين به زندگى خود مشغول باشند, باز هم اسلام حاكميت پيدا كرده است و با تعبير (يكون الدين لله ) سازگار است .
جمله مصاديق فتنه گرى است . چنان كه اگر به شأن نزول اين آيات توجه شود, اعمالى كه مشركان در مكه با مسلمانان داشتند مثل آزار واذيت آنان به سبب ايمان به رسول خدا, تحت فشار قراردادن پيامبر به منظور انصراف از دعوت اسلامى , تحريم اقتصادى مسلمانان , اخراج آنان از مكه , تهديد مسلمانان و هر كسى كه با آنان رابطه داشته باشد,فريب دادن مسلمانان جديد الايمان براى منصرف شدن از آيين اسلام و ده ها نمونهء ديگر همگى از مصاديق «فتنه» است .
اما تعبير (و يكون الدين لله ) نيز لزوماً به معناى مسلمان شدن همهء كفار نيست تا گفته شود: بايد با مشركان جنگيد تا دست ازفتنه گرى برداشته , مسلمان شوند و احدى كافر باقى نماند. چرا كه اين تعبير, ظهور در چنين معنايى ندارد, مى تواند به معناى «حاكميت وسيادت دين خدا» باشد نه مسلمان شدن تك تك مشركان . اگر هم درچنين معنا و مفهومى ظهور داشته باشد, حتماً به اين معنا نيست كه مشركان بايد به اجبار مسلمان شوند. تفسير شيخ طوسى را پس از اين ,نقل خواهيم كرد.
پس اين آيات بر «جهاد با مشركان على وجه الاطلاق» دلالت نداشته و مقيد به قيودى هم چون «سرجنگ داشتن با مسلمانان» و«فتنه گرى» است,[1] از اين رو نمى تواند جهاد ابتدايى مصطلح , يعنىقتال با مشركان براى وادار كردن آنان به اسلام (جهاد على الاسلام ) رااثبات نمايد. هر چند وجوب جهاد ابتدايى به معناى عام از آن استفاده مى شود, يعنى جهاد ابتدايى به منظور پايان دادن به فتنه گرى مشركان و حاكميت دين خدا ـ اسلام ـ .
پذيرفتن حاكميت اسلام ,غير از پذيرش اسلام و مسلمان شدن است , هرگاه مسلمانان با كافران جهاد كنند تا اسلام در سرزمين هاى ديگر نيز حاكميت يابد, هر چند عده اى مشرك نيز در آن سرزمين به زندگى خود مشغول باشند, باز هم اسلام حاكميت پيدا كرده است و با تعبير (يكون الدين لله ) سازگار است . پس اين آيات اطلاق نداشته ودر زمرهء آيات مقيّد خواهندبود.
مشابه آيات فوق در سوره مباركهء انفال نيز به چشم مى خورد.مى فرمايد:
(ان الذين كفروا يُنفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم يغلبون والذين كفروا الى جهنم يحشرون ... و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله , فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير. و ان تولّوا فاعلموا ان الله موليكم نعم المولى و نعم النصير)[1]
اين آيه نيز مورد استناد بعضى از فقيهان براى جهاد ابتدايى قرارگرفته است .[2]
اين آيات دربارهء مشركان مكه نازل شده كه اموال خود را خرج مى كنند تا با دين خدا مقابله نمايند و مانع گسترش راه و رسم الهى شوند, ولى به سبب شكستى كه در اين راه متحمل مى شوند, دچارحسرت و پشيمانى مى گردند. مسلمانان وظيفه دارند با آنان بجنگند تافتنه اى در كار نباشد و دين خدا به طور كلى حاكميت پيدا كند. (ويكون الدين كله لله) بديهى است اين آيات نيز مانند آيات پيشين غايت قتال را «مسلمان شدن مشركان» قرار نداده , بلكه «پايان فتنه گرى و حاكميت دين خدا» قرار داده است .
امين الاسلام طبرسى پس از تفسير «فتنه» به شرك , غايت قتال رااين چنين ترسيم كرده است :
تا آن كه كافر غيرمعاهدى باقى نماند, چون كافرانى كه در برابر مسلمانان تعهدى ندارند, در قوم و قبيلهء خود عزيز بوده و احساس قدرت مى كنند و مردم را به دين و آيين خود فرا مى خوانند و در دين خدا فتنه مى كنند. قتال براى آن است كه اهل حق و اهل باطل همگى بر دين حق اجتماع نمايند.[1]
شيخ طوسى از فقيهان و مفسران بر جستهء شيعى اين پرسش را مطرح كرده كه «چرا قرآن كريم به جاى آن كه غايت را (لايكون كفراً) قرار دهد, (لايكون فتنه ) قژرار داده است ؟» سپس پاسخ مى دهد:
كافر اسير و ذليل , مردم را نسبت به دين شان فريب نمى دهد و توانايى منصرف كردن مردم را از دين شان ندارد, چون شخص ذليل مانند شخص عزيز و توانا نمى تواند كسى را به مرام خود فرابخواند.[2]
شيخ جملهء (ليظهره على الدين كله)[3] را در سورهء توبه غلبه به وسيلهء دلايل و حجج تفسير كرده است .[4]
تفسير ديگر از اين جمله فراگير شدن اسلام و مسلمان شدن اهالى روى زمين است , اما پس از ظهور امام زمان (عج ).
زراره روايتى از امام صادق(ع) نقل كرده كه حضرت فرمود:
تأويل و تفسير اين آيه هنوز فرا نرسيده و هنگامى كه قائم ما قيام كند, افرادى كه محضر او را درك كنند, تأويل اين آيه را مشاهده خواهند كرد. به خداسوگند كه در آن زمان دين محمد(ص) به همهء نقاطى كه آرامش شب آن جارا فرا مى گيرد, خواهد رسيد تا در روى زمين مشرك و بت پرستى باقى نماند.[5]
معناى اين روايت اين نيست كه همهء مردم با جهاد مجبور به رها كردن شرك خواهند شد,
بلكه به قول شيخ طوسى با ادله و براهين دين خدا در جهان گسترش خواهد يافت .
مشابه آن را محمدبن مسلم از امام باقر(ع) نيز نقل كرده , متن روايت چنين است :
قلت لابى جعفر(ع) فى قول الله عزوجل (و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و يكون الدين كله لله ) فقال : لم يجىء تأويل هذه الآية بعد. ان رسول الله (ص ) رخص لهم لحاجته و حاجة اصحابه فلو قدجاء تأويلها لم يقبل منهم و لكنهم يقتلون حتى يوحّد الله عزوجل و حتى لايكون شرك.[1]
در اين روايت سخن از قتال با مشركان است كه پس از ظهور امام عصر(عج ) كشته مى شوند تا مشركى در روى زمين باقى نماند.
روايت هر چند از نظر سند صحيح است , ولى از نظر دلالت مربوط به عصر امام زمان (عج ) است . گويا پيش از آن زمان چنين چيزى امكان وقوع نداشته و وظيفه و رسالتى وجود ندارد, خصوصاً زمانى كه مى فرمايد, «پيامبر به آنان رخصت داده»; يعنى به اهل كتاب اجازه داده شده كه جزيه دهند, و به كافران تا ظهور امام عصر مهلت داده شده و به منافقان اجازه داده شده كه همان اسلام ظاهرى را داشته باشند, هر چند از قلب هاى آنان آگاه است .[2]
همان گونه كه ملاحظه شد اين آيه نيز دلالت روشنى بر وجوب جهاد ابتدايى به معناى خاص ; يعنى وادار كردن مشركان به اسلام ندارد.
(كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيئاً و هو خيرلكم و عسى ان تحبوا شيئاً و هو شرّلكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون ).[3]
يكى ديگر از آياتى كه براى وجوب جهاد ابتدايى مورد استناد قرار گرفته , اين آيه است .[4]برخى از فقيهان آيه را مطلق دانسته اند كه لازمه اش وجوب قتال ابتدايى با كفار است .[5]
ولى آيا واقعاً اين آيه اطلاق دارد؟ يكى از شرايط اطلاق كلام آن است كه متكلم در مقام
بيان باشد, طبعاً در چنين مقامى اگر قيد و خصوصيتى در سخن نبود, مى فهميم كه كلام مطلق است . آيا خداوند در اين آيه در مقام بيان بوده تا همهء اقسام جهاد ابتدايى و همهء اقسام جهاد دفاعى را شامل شود؟
تعليلى كه در آيه آمده , چنين است :
با آن كه قتال خوشايند شما نيست , ولى بر شما واجب شده , زيرا ممكن است چيزى خوشايند شما نباشد, ولى خير شما در انجام آن كار باشد, چنان كه ممكن است چيزى خوشايند و مطلوب شما باشد, ولى چون در واقع به ضرر شماست , خداوند آن را بر شما ممنوع كرده باشد. خداوند از خير و شر آگاه است و شما آگاه نيستيد.[1]
اشكال : اساساً جهادى كه خير آن براى مردم روشن نيست و نيازمند تذكر و يادآورى است , جهاد ابتدايى است و الا خير بودن جهاد دفاعى واضح است و اصلاً نيازى به يادآورى ندارد. پس , از تعليل در آيه بر مى آيد كه اساساً مقصود از «قتال», قتال ابتدايى است و الا قتال دفاعى حتى نياز به تشريع از جانب شارع ندارد و عقل آدمى لزوم و وجوب آن را درك مى كند.
پاسخ : جهاد دفاعى منحصر به دفاع از جان و مال و ناموس نيست كه خير بودن آن واضح و آشكار باشد و عقل , لزوم و ضرورتش را به روشنى درك كند. دفاع از كيان اسلام , سرزمين هاى اسلامى , جان و مال مسلمانان ديگر در اقصى نقاط جهان نيز از اقسام جهاد دفاعى هستند, ولى خير بودن آن ها آن قدر روشن نيست كه نيازمند تذكر و تشريع از جانب خداوند نباشد.
از اين رو, استناد به تعليل در آيه براى وجوب قتال , نمى تواند اختصاص آيه را به جهاد ابتدايى ثابت كند, آيه اعم از دفاعى و ابتدايى است .
افزون بر آن , اگر آيه مخصوص جهاد ابتدايى هم باشد, چون جهاد ابتدايى در قرآن كريم اقسامى دارد ـ كه بعد از اين بيان خواهد شد ـ از اين آيه بر نمى آيد كه كدام قسم مورد نظر است و اگر همهء اقسام آن هم مورد نظر باشد, هدف و فلسفهء آن را بيان نمى كند. بايد با مراجعه به آيات ديگر و نيز احاديث , فلسفه و غايت جهاد ابتدايى را به دست آورد.
آيا از اين آيه مشروعيت جهاد ابتدايى مصطلح ; يعنى جهاد براى وادار كردن مشركان به
اسلام , استفاده مى شود؟ به نظر مى رسد كه آيه در چنين معنايى ظهور ندارد. حتى اگر آيه در مقام بيان بوده و اطلاق داشته باشد, به وسيلهء آيات ديگر, كه جهاد با مشركان را به قيودى مقيد كرده , تقييد مى شود. گذشته از اين كه آيات بعدى در همين سوره , به تنهايى اطلاق آن را تضعيف مى كند و نيازى به آيات ديگر در سوره هاى مختلف قرآن نيست , چون مربوط به مشركانى است كه با مسلمانان سرستيز دارند.
(فقاتل فى سبيل الله لاتكلف الا نفسك و حرض المؤمنين , عسى الله ان يكفّ بأس الذين كفروا و الله اشد بأساً و اشدّ تنكيلاً).[1]
آيه شريفه پس از جنگ احد و در ماجراى غزوهء بدر صغرا نازل شده است , وقتى ابوسفيان در اُحُد از حضور در موسم بدر صغرا ـ بازارى در ذى قعده ـ براى جنگ با مسلمانان خبر داد, پيامبر مردم را به جهاد با مشركان فراخواند, ولى با بى ميلى آنان روبه رو شد, اين آيه نازل شد و پيامبر را مأمور قتال در راه خدا نمود, هر چند يكّه و تنها. از اين رو, بعضى از مفسران اين دستور را مخصوص پيامبر دانسته اند كه به تنهايى موظف به قتال با مشركان بود, در حالى كه مسلمانان چنين وظيفه اى ندارند. البته موظف بود مؤمنان را به قتال تشويق كند.[2]
برخى از علما معتقدند كه عموم تعليل در آيه شريفه ـ كفّ بأس كافران ـ كه علت قتال شمرده شده , اشعار دارد كه حكم قتال با مشركان نيز عام است و اختصاص به قتال دفاعى ندارد و قتال ابتدايى را هم شامل مى شود. چون قدرت كفار تضعيف نمى شود مگر با تطهير زمين از لوث و ناپاكى و نجاست كفار و فتنه آنان.[3]
ولى به نظر مى رسد كه تعليل آيه ـ يعنى جلوگيرى از قدرت كفار از جانب خداوند ـ پيوند روشنى با جهاد ابتدايى به معناى مصطلح آن , كه به منظور دعوت كفار به اسلام انجام مى گيرد, ندارد. بلكه از تعليل آيه وجوب جهاد ابتدايى با هدف «شكستن صولت كفار و كاهش قدرت و به ضعف كشاندن ايشان» استفاده مى شود. بنابراين اگر مسلمانان با كافران جنگيدند و آنان
را شكست دادند, وجود اقليتى كافر كه در ضعف كامل به سر ببرند, با هدف اين آيه كاملاً سازگار است .
پس از آيه شريفه , وجوب «جهاد ابتدايى على الاسلام» استفاده نمى شود, بلكه تنها وجوب جهاد ابتدايى براى تسلط بر كافران و شكستن قدرت آنان , به گونه اى كه سدى در راه تحقق اهداف اسلام نباشند, استفاده مى شود.
(فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحياة الدنيا بالآخرة و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نؤتيه اجراً عظيما. و مالكم لاتقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء والولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك ولياً و اجعل لنا من لدنك نصيرا)[1]
آيه نخست يادآور اين معناست كه كسانى كه خواهان سعادت اخروى بوده و حاضر به مبادلهء زندگى دنيوى با زندگى اخروى هستند, بايد در راه خدا قتال كنند. سپس اجر و پاداش كسانى را كه در راه خدا مى جنگند, به شهادت رسيده يا پيروز مى شوند, متذكر مى شود. برخلاف نظر بعضى از فقها,[2] اين آيه هر چند بر «وجوب قتال» دلالت دارد, اما جهاد ابتدايى به معناى مصطلح ـ جهاد على الاسلام ـ از آن استفاده نمى شود.
در آيه دوم مسلمانان را سرزنش مى كند كه چرا در راه خدا و نجات مستضعفان نمى جنگيد, آنان كه به درگاه خدا استغاثه مى كنند كه «پروردگارا! ما را از اين سرزمينى كه اهالى اش ستم گرند, نجات ده و ولى و سرپرست و ياورى از جانب خود براى ما قرار ده .»
نكاتى كه از اين آيه استفاده مى شود, عبارتند از:
1. به تناسب شأن نزول آيه كه مربوط به مسلمانان مكه است كه اجازهء هجرت به آنان نمى دادند, بر مسلمانان واجب است براى نجات كسانى كه در دارالكفر ـ به استضعاف كشيده شده اند, بجنگند. در آيه شريفه «وجوب قتال» دائر مدار «استضعاف» قرار گرفته , اگر جمله ء بعدى (الذين يقولون ...) نبود, چنين استظهار مى شد: حتى اگر اين گروه غيرمسلمان و مشرك هم باشند, بايد براى نجات شان از استضعاف جنگيد, ولى از اين جمله كه به معرفى
آنان پرداخته , بر مى آيد كه موحدند و به درگاه خدا استغاثه مى كنند. پس شرط تكليف اين نيست كه آن گروه مستضعف حتماً مسلمان باشند, همين كه موحد باشند, كافى است ;
2. وجوب قتال براى نجات آنان دائرمدار «يارى طلبيدن آنان از مسلمانان» نيست , همين كه گروهى در استضعاف به سر برده و از خداوند طلب يارى نمايند, كافى است كه اين تكليف برعهدهء مسلمانان قرار گيرد;
3. وجوب قتال مشروط به اين نيست كه مستضعفان تحت ظلم و ستم اهالى آن شهر قرار گيرند, همين كه اهالى آن شهر ظالم و ستم گر باشند, هر چند در حق ديگران ستم نمايند, كافى است , مگر آن كه از به استضعاف كشيده شدن آنان برآيد كه تحت ظلم و ستم قرار دارند;
4. گويا اين تكليف , يك وظيفهء انسانى و عقلانى است و لسان آيه (مالكم لاتقاتلون ...) به گونه اى است كه مسلمانان را به يك وظيفه انسانى و عقلانى ارشاد مى كند, چرا كه همراه با توبيخ است , گويا نيازى به دستور شرع در اين زمينه نيست و به حكم عقل اين تكليف برعهدهء مسلمانان است و ظاهراً عقل اقدام براى نجات مظلومان و مستضعفان را مشروط به شرطى نمى داند.
پس اين آيه با وجوب جهاد ابتدايى مصطلح ارتباطى ندارد و نمى تواند دليلى بر «جهاد ابتدايى على الاسلام» باشد, بلكه بر «وجوب جهاد ابتدايى آزادى بخش» دلالت دارد كه يكى از اقسام جهاد ابتدايى در قرآن كريم است .
(يا ايها الذين امنوا اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لاتقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمناً تبتغون عرض الحياة الدنيا فعند الله مغانم كثيرة, كذل كنتم من قبل فمنَّ الله عليكم فتبينوا ان الله كان بما تعملون خبيراً)[1]
منظور از «ضرب» در آيه , حركت در زمين و مسافرت است و مقيد كردن آن به «سبيل الله» بر «خروج براى جهاد» دلالت مى كند. مقصود از «تبّين» نيز تحقيق براى تشخيص مؤمن از كافر است . و قرينهء اين معنا (لاتقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمناً) است . منظور از «القاى سلام» نيز سلام كردن و درود فرستادن مانند سلام كردن مؤمنان به يكديگر است .
آيه مباركه با آن كه همراه با موعظه و نوعى توبيخ است , اما صراحت ندارد كه
مؤمنى ,شخصى را كه ايمان آورده بود, به گمان اين كه قلباً مؤمن نشده , كشته و سپس اين آيه نازل شده باشد. بلكه تنها ظهور در اين معنا دارد كه بعضى از مؤمنان , برخى ازمشركان را كه به آنان مثل مؤمنان سلام كرده اند, به سبب عدم اعتماد به آنان و به گمان آن كه از ترس جانشان اظهار ايمان مى كنند, كشته اند. آيه به مؤمنان هشدار مى دهد كه همان اسلام ظاهرى كافى است و شما موظف به ايمان قلبى آنان نيستيد و امر قلوب به خداوند مربوط مى شود.
سپس مى افزايد: بى اعتنايى شما به ايمان ظاهرى مشركان مثل آن است كه به طمع غنيمت آن ها را بكشيد, در حالى كه اين ويژگى مربوط به پيش از ايمان آوردن شماست كه به دنيا طمع داشتيد, ولى اكنون كه خداوند بر شما منت نهاد, بايد تحقيق كنيد كه آن ها راست مى گويند يانه ؟
[1]
احتمال ديگر آن است كه شما نيز در اوايل امر كافر بوديد, سپس ايمان آورديد وازترس كفار ايمان خود را پنهان مى داشتيد و به مرور زمان اظهار كرديد و ايمانتان تقويت شد.[2]
دربارهء شأن نزول آيه ماجرايى نقل شده , هر چند از نظر افراد ماجرا خالى از ابهام نيست . پيامبر اكرم(ص) پس از جنگ خيبر اسامة بن زيد را همراه با لشكرى به سراغ بعضى از قُراى يهود, نزديك فدك فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كنند. مردى با شنيدن اين خبر اموال و اهل و عيالش را در ناحيه اى كوهستانى جمع كرد و شهادتين گفت . اسامه به او برخورد كرد, طعنى بر وى زد و او را كشت و بعد از بازگشت ماجرا را براى پيامبر تعريف كرد. حضرت فرمود: «قتلت رجلا شهد ان لا اله الا الله و انى رسول الله ؟!» يعنى آيا فردى را به قتل رساندى كه شهادت به توحيد الهى و نبوت من داده بود؟
اسامه پاسخ داد: اى رسول خدا! او براى نجات جانش شهادتين را بر زبان جارى كرد. حضرت فرمود: «تو نه پرده از قلب او كنار زدى و نه آن چه بر زبانش جارى شد, پذيرفتى و نه آن چه در نفس او بود, دانستى .»
اسامه سوگند خورد كه پس از آن احدى را كه شهادتين گفته باشد, نكشد و با همين استدلال در زمان خلافت على(ع) در ركاب آن حضرت در جنگ ها حضور پيدا نكرد.[3]
اگر (سلام ) نشانهء اسلام آوردن باشد و كشتن چنين افرادى مجاز نباشد, معلوم مى شود كه آيه غايت قتال را «اسلام آوردن» دانسته ; يعنى تا مسلمان نشده اند, محكوم به قتلند. پس يكى از اقسام جهاد با مشركان , جهاد ابتدايى مصطلح ; يعنى جهاد براى اسلام آوردن مشركان است . چون اگر غايت جهاد «اسلام آوردن مشركان» باشد, تا غايت تحقق نيابد, جنگ ادامه خواهد داشت .[1]
اگر اين استدلال , تمام باشد, «سلام كردن» خصوصيتى نخواهد داشت , بلكه هر سخن و رفتارى كه از سوى مشركان ابراز شود كه نشانهء اسلام آوردن آن هاست , كافى خواهد بود و نمى توان آنان را به قتل رساند.
ولى در بارهء اين استدلال دو نكته قابل دقت و تأمل است : اول آن كه , در آيه شريفه احتمال ديگرى هم وجود دارد و آن اين كه «القاى سلام» به معناى اعلان آمادگى براى صلح باشد. سلام در لغت به معناى صلح است . بنابر برخى از قرائت ها هم (سَلَم ) است كه به معناى صلح مى باشد.[2] بنا بر اين معنا, اگر كافران براى صلح اعلان آمادگى كردند, نمى توان گفت : شما ايمان نداريد و محكوم به قتل مى باشيد, بايد به درخواست صلح آنان توجه كرد و تحقيق نمود كه در درخواست خود صادقند يا نه . پس «درخواست صلح و تسليم شدن» نيز براى در امان بودن مشركان كافى است و ضرورت ندارد كه براى حفظ جانشان حتماً مسلمان شوند. با وجود اين احتمال , استدلال به آيه با دشوارى روبه رو خواهد شد. گفتنى است كه اين احتمال با شأن نزول آيه ناسازگار است .
دوم آن كه , آيا مى توان جهاد ابتدايى به معناى مصطلح را با چنين تعبيرات كنايى در قرآن اثبات كرد؟
آيا براى چنين مسأله مهمى كه مسلمانان بتوانند براى دعوت كفار به اسلام بجنگند, نبايد به سراغ دلايل روشن ترى رفت ؟! آن چه از اين آيه استفاده مى شود, آن است كه اگر يكى از مشركان در جنگ از اردوگاه مشركان گسست و به اردوگاه مسلمانان پيوست , بايد نسبت به صداقتش تحقيق كرد و نبايد فوراً به او گفت , تو دروغ مى گويى و او را به قتل رساند. از اين
بيان بر نمى آيد كه غايت قتال با مشركان لزوماً «اسلام آوردن» آن هاست . بلكه اگر مشركى از شرك و بت پرستى دست كشيد و ايمان آورد, نمى توان او را به قتل رساند. اين بيان منافاتى با اين مطلب ندارد كه هدف از جهاد ابتدايى مسلمان شدن آن ها نباشد, بلكه اهداف ديگرى مثل نجات مظلومان و مستضعفان , حاكميت اسلام در سرزمين هاى مختلف و يا پايان دادن به فتنه گرى مشركان كينه توز باشد; هرگاه مشركى اسلام آورد, به معناى رو آوردن به دامن اسلام و ترك اعمال و رفتار گذشته است و قهراً جان و مالش در امان خواهد بود.
(برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انكم غير معجزى الله و ان الله مخزى الكافرين . و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر, ان الله برى من المشركين و رسوله , فان تبتم فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى الله و بشر الذين كفروا بعذاب اليم . الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئاً و لم يظاهروا عليكم احداً فاتمّوا اليهم عهدهم الى مدّتهم ان الله يحب المتقين .)[1]
اين آيات پس از بازگشت پيامبر از غزوهء تبوك و در سال نهم هجرى نازل شد. گفته شده كه پيامبر پيش از نزول اين آيات با مشركانى كه با آن حضرت سر ستيز نداشتند, جنگ نكرده بود;[2] ولى اين آيات اعلان جنگ به همهء مشركان است .
آيهء نخست , برائت از «مشركان معاهد» است . مشركانى كه با مسلمانان «پيمان عدم تعرض» بسته بودند.
آيهء دوم , بيان فرصت چهار ماهه به آنان است كه بدانند پس از چهار ماه عهد و پيمانى ميان خدا و رسول او با مشركان نيست و «پيمان ترك مخاصمه» به پايان مى رسد.
در آيهء سوم , برائت خدا و رسول او از مشركان در روز «حج اكبر» از جانب خدا و رسول او به اطلاع مردم مى رسد. برخى از مفسران , آيه نخست را اعلان برائت از «مشركان معاهد» و اين آيه را اعلان برائت از «همهء مشركان» دانسته اند و آيهء چهارم را كه مشركان معاهد پيمان شكن را استثنا كرده , قرينهء اين تفسير دانسته اند.[3]
ولى اين تفسير صحيح به نظر نمى رسد; زيرا:
اولاً: آيه نخست فقط برائت خدا و رسول او را از مشركان معاهَد بيان مى كند, ولى در آيه ء سوم سخن از «اعلان برائت» در روز معينى به مردم است . معلوم مى شود همان حكم مطرح شده در آيهء نخست در اين روز به اطلاع مردم مى رسد تا گمان نكنند كه خدا و رسول او بدون اطلاع به مشركان , پيمان هاى گذشته را تمام شده دانسته و آن را نقض كرده اند.[1]
ثانياً: «ال» در المشركين در آيهء سوم «ال» عهد ذكرى است ; يعنى همان مشركان معاهد كه در آيه نخست مورد بحث بودند.[2]
ثالثاً: آيهء چهارم «مشركان معاهد» را از «همهء مشركان» استثنا نكرده , بلكه «مشركان معاهدى را كه نقض پيمان نكرده و دشمنان مسلمانان را يارى ننموده اند» از «مشركانِ معاهد», كه در آيات پيشين از آنان اعلان برائت شده , استثنا كرده است . اين گروه از مشركان به سبب وفادارى بر پيمان تا پايان مدت قرارداد مورد تعرض قرار نمى گيرند.
رابعاً: مشركان غيرمعاهد از ابتدا پيمانى با مسلمانان نبسته بودند تا خدا و رسول او از اتمام عهد و پيمان سخن بگويند. لذا به نظر مى رسد اصلاً در اين آيات حكم مشركان غيرمعاهد ـ كه در مناطق مختلف سرزمين حجاز سرگرم زندگى خود بودند ـ مطرح نيست . حكم اين دسته از مشركان ـ كه ممكن است مشركانى باشند كه با مسلمانان سر جنگ داشته , ولى پيمان ترك مخاصمه اى هم امضا نكرده اند و ممكن است مشركانى باشند كه اساساً سرگرم زندگى خويش اند و كارى با مسلمانان و دين آنان ندارند ـ بايد از آيات ديگر استفاده شود.
اگر گفته شود: «وقتى از مشركان معاهد پيمان شكن اعلان برائت شود, از مشركان غيرمعاهدى هم كه با مسلمانان سر جنگ دارند, به طريق اولى مى توان اعلان برائت كرد و احكام آيات مورد بحث را دربارهء آنان هم جارى دانست» اين سخن قابل مناقشه است ; زيرا از شدت احكامى كه در اين آيات مشاهده مى شود, بر مى آيد كه «مشركان معاهد, ولى پيمان شكن» داراى احكام ويژه اى هستند كه ساير مشركان از چنان احكام شديدى برخوردار نيستند, به ويژه اگر جايگاه عهد و پيمان و ضرورت پاى بندى به آن و حرمت شديد
هدف از جهاد در منطق قرآن كشتن آنان نيست , بلكه هدايت آن هاست . حتى اگر با شنيدن سخن الهى مسلمان نشدند, نبايد آنان را به اسلام آوردن مجبور كرد يا به قتل رساند, بلكه بايد به محل امن خودشان باز گرداند تا تصميم خود را بگيرند.
از اين كه دربارهء مشركان معاهد وفادار به عهد و پيمان نيز دستورداده شده تا پايان مدت پيمان بدان احترام بگذاريد, نمى توان استفاده كرد كه پس از تمام شدن مدت پيمان همان احكامى كه در موردمشركان معاهد پيمان شكن جارى است , در مورد آنان هم اجرا شود.چرا كه اولاً: از (فاتمّوا اليهم عهدهم الى مدتهم) بر نمى آيد كه پس ازاتمام مدت با آنان چه كنيم . ثانياً: محكوم كردن اين گروه به همان احكام سختى كه دربارهء مشركان پيمان شكن وارد شده , معقول به نظرنمى رسد. اگر اين گروه هم داراى همان احكام باشند, چه تفاوتى با آن گروه خواهند داشت ؟ فقط فرصت بيشترى به آنان داده شده است .
در آيه پنجم اين سوره مى فرمايد:
(فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم واحصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا و اقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فخلّوا سبيلهم ان الله غفور رحيم )[2]
معمولاً براى آن كه گفته شود از غير اهل كتاب جزيه دريافت نمى شود, به اين آيه استدلال مى شود. اما به نظر مى رسد از اين آيه استفاده نمى شود كه همهء مشركان را هر جا يافتيد, بكشيد و بگيريد واسير كنيد و در كمين آنان بنشينيد. گرچه «جمع محلّى به ال» مفيدعموم است , اما «ال» در آيه , ظاهراً عهد ذكرى است و سخن از همان مشركانى است كه در آيات پيشين از آنان سخن گفته شده ; يعنى مشركان طرف قرارداد, ولى پيمان شكن.[1]
ولى همين مشركان اگر توبه كردند و اقامه نماز نمودند و زكات پرداختند, رهايشان كنيد كه خداوند آمرزندهء مهربان است . در اين باره , بعد از اين سخن گفته خواهد شد.
(و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مأمنه ذل بانهم قوم لايعلمون )[2]
از اين آيه استفاده مى شود اگر در ميان مشركان فردى بخواهد به شما پناهنده شود ,به او پناه دهيد تا سخن خدا را بشنود, سپس او را به مأمن و پناهگاهش برگردانيد, چون آنان قوم نادانى هستند.
باز هم مراد از مشركان در اين آيه , همان مشركان معاهدپيمان شكن هستند كه در آيات قبلى حكمشان مشخص شد.
در عين حال به افرادى از اين گروه كه به شما پناه مى آورند, پناه دهيد. معلوم مى شود كه هدف از جهاد در منطق قرآن كشتن آنان نيست , بلكه هدايت آن هاست . حتى اگر با شنيدن سخن الهى مسلمان نشدند, نبايد آنان را به اسلام آوردن مجبور كرد يا به قتل رساند, بلكه بايد به محل امن خودشان باز گرداند تا تصميم خود را بگيرند. معلوم مى شود كه مشرك پس از شنيدن سخن خداوند بايد با ارادهء خودتصميم بگيرد كه ايمان آورد يا در شرك باقى بماند.[3]
اگر غايت جهاد ابتدايى «اسلام آوردن مشركان» باشد ـ هر چند به سبب ترس از كشته شدن ـ معنا ندارد به كافرى كه مسلمانان نسبت به او تعهدى ندارند, و جان و مالش , به دليل آن كه از مشركان معاهدپيمان شكن است , هدر مى باشد, اعتماد كرده و پناه داده شود تا سخن حق را بشنود و پس از آن هم وادار به اسلام آوردن نشود, بلكه به پناهگاهش باز گردانده شود.
برخى از محققان اين احتمال را مطرح كرده اند كه چون قرآن اين رفتار را با مشركان به جهالت آنان معلل ساخته (ذلك بانّهم قوم لا يعلمون) معلوم مى شود كه مشركان آگاه از پيام الهى و عنود و لجوج مشمول اين حكم نمى شوند و نمى توان به درخواست پناه آنان پاسخ مثبت داد.[1]
در آيه بعدى بار ديگر بر برائت از مشركان پيمان شكن تأكيد كرده و تنها مشركان وفادار به پيمان را استثنا مى كند:
(كيف يكون للمشركين عهد عندالله و عند رسوله الا الذين عاهدتم عندالمسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ان الله يحب المتقين )[2]
اين آيه هرگونه ابهامى را برطرف مى سازد و فلسفهء برائت از مشركان را بازگو مى كند. چگونه خداوند و رسول او مى توانند هم چنان بر عهد و پيمان با مشركان باقى بمانند؟ كسانى كه اگر بر شما پيروز شوند, نه ملاحظهء خويشاوندىِ با شما را مى كنند, و نه ملاحظه پيمان را, با زبانشان شما را خشنود, ولى دلهايشان از شما روگردان است و بيشترشان فرمانبردارنيستند. در عين حال آنان را كه در كنار مسجد الحرام با مسلمانان پيمان بستند و بدان وفادارند, استثنا مى كند.
اين آيه و آيات بعدى نيز شاهدى است بر اين كه آيات , حكم مشركان پيمان شكن را مطرح كرده است .
در آيات بعدى به حالات روحى مشركان پيمان شكن اشاره مى كند كه در صورت پيروزى بر مسلمانان نه به رابطه خويشاوندى خود با مسلمانان اهميتى مى دهند و نه به عهد و پيمانى كه با آنان بسته اند, وفادار مى مانند, چرا كه اكثر آنان فاسق و پيمان شكنند. به بهاى اندكى مانع گسترش دين خدا مى شوند.
آن گاه در پايان آيه دهم آنان را متجاوز معرفى مى كند (اولئك هم المعتدون)
اين جمله تفسير همهء آياتى است كه پيش از اين به تبيين حالات روحى و اعمال و رفتار مشركان پرداخته و معنا و مفهوم آن اين است كه گمان نكنيد كه اگر پيمان ها را تمام شده اعلان
كنيد, به آنان تجاوز كرده ايد, بلكه آنان در حق شما تعدى و تجاوز نموده اند, چرا كه بغض و دشمنى شما را در دل داشته و اكثر آنان مانع راه خدا هستند و به رابطهء خويشاوندى و عهد و پيمانى كه با شما بسته اند, بى اعتنايند.[1]
در آيه بعدى مى فرمايد:
(فان تابوا و اقاموا الصلاة و اتوا الزكاة فاخوانكم فى الدين و نفصل الايات لقوم يعلمون . و ان نكثو ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمة الكفر, انّهم لاأيمان لهم , لعلّهم ينتهون )[2]
بر اساس آيه نخست «توبه كردن مشركان و اقامهء نماز و پرداخت زكات» سبب مى شود كه آنان برادران دينى مسلمانان شوند و احكام مذكور در آيات قبلى دربارهء آنان جارى نشود. مفسران , توبه مشركان را به «ايمان آوردن ايشان» تفسير كرده اند, يعنى اگر هدف از جهاد كه مسلمان شدن مشركان است , محقق شد, ادامهء جهاد واجب نخواهد بود.
در آيه سوم اين سوره (فان تبتم فهو خير لكم ) و آيهء پنجم (فان تابوا و اقاموا الصلاة و اتوا الزكاة فخلّوا سبيلهم ) و آيهء يازدهم (فان تابوا و اقاموا الصلاة و اتوا الزكاة فاخوانكم فى الدين ) از بازگشت مشركان سخن گفته شده ; در آيه نخست , توبه را «خير و صلاح آنان» شمرده , در آيه دوم توبه و اقامه نماز و پرداخت زكات را شرط «رها كردن آنان» دانسته , يعنى ديگر آنان را نكشيد, اسير و محاصره نكنيد و در كمين شان ننشينيد, و در آيه سوم توبه و اقامهء نماز و پرداخت زكات را سبب «به وجود آمدن اخوت و برادرى دينى با مسلمانان» شمرده است .
معمولاً مفسران توبه را «ايمان آوردن» مشركان تفسير كرده اند,[3] نه صرفاً دست برداشتن از اعمال و رفتار كينه توزانه نسبت به مسلمانان مثل نقض پيمان , دشمنى , آزار و اذيت و... و شاهد اين تفسير را به پاداشتن نماز و پرداخت زكات دانسته اند.
آيه نخست نمى تواند دليلى بر جهاد ابتدايى به معناى خاص باشد. آيه سوم نيز هر چند[3] التبيان، ج 5، ص 180؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 7؛ الميزان، ج 9، ص 153؛ ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 7، ص 293؛ طبرسى در جوامع الجامع، ج 2، ص 40، توبه را بازگشت از كفر و نقض عهد تفسير كرده است
توبهء آنان را «ايمان آوردن و اقامه نماز و پرداخت زكات» دانسته , ولى آن را سبب ايجاد اخوت دينى شمرده است . يعنى اگر مشركان ـ مورد بحث در آيات پيشين ـ توبه كنند و اسلام آورند, با مسلمانان برادر دينى بوده و از حقوق يكسانى برخوردار خواهند شد. حال اگر مشركان عنود تنها از عناد و دشمنى با مسلمانان دست بردارند و سرگرم زندگى خود شوند, طبعاً برادر دينى مسلمانان نخواهند بود, اما لزوماً مجازات شان كشته شدن نيست .
اما آيه دوم ,كه به دنبال دستورِ قتل مشركان و اسير و محاصره و در كمين آنان نشستن آمده است , مى فرمايد: «اگر توبه كردند و.... رهايشان كنيد.» براى آن كه مسلمانان گمان نكنندكه مشركان به سبب اعمال و رفتارشان استحقاق مرگ و اسارت را دارند, حتى اگرمسلمان شوند. اين آيه نازل شده است كه اگر اسلام آورند, خداوند گناهان آن ها را مى آمرزد. (ان الله غفور رحيم)
با توجه به توضيحاتى كه پيش از اين دربارهء آيات نخست سورهء توبه ارائه كرديم , مى توان اين آيه را چنين معنا كرد كه مشركان پيمان شكن را كه با شما دشمنى مى ورزند پس از پايان مهلت چهارماهه هر جا يافتيد بكشيد, اسير كنيد و محاصره نماييد و در كمين شان بنشينيد. و اگر توبه كردند رهايشان كنيد. اينان تا ايمان نياورده اند, مجازات شان همين است .
اولاً: معناى اين سخن اين نيست كه با هر كافر و مشركى بايد جنگيد تا مسلمان شود. شايد اسلام آوردن فقط غايت جنگ با مشركان عنودى باشد كه پيمان شكنى مى كنند, به فتنه گرى مشغول هستند و... .
ثانياً: اين آيه با آياتى كه قبلاً ـ به نظر مفسران ـ بر اسلام ظاهرى به منزلهء غايت جهاد ابتدايى دلالت مى كرد,[1] منافات دارد. چون در اين آيه «اسلام آوردن و اقامه نماز و پرداخت زكات» مشروط دانسته شده ; از اين رو, مفسران در صدد توجيه برآمده و اسلام ظاهرى را كافى شمرده اند و اقامه نماز و پرداخت زكات را به منزلهء شاهدى بر مسلمان شدن دانسته اند, نه به منزلهء اين كه خودشان مستقلاً شرط باشند. يا پذيرفتن اين دو فريضه را كه از اركان اسلام است , لازم شمرده اند, نه حتماً عمل كردن به آن ها را.[2] هر چند عالمان اهل سنت با استناد به اين آيه مسلمان شدن و نماز خواندن و زكات دادن را لازم دانسته و شرط توبه دانسته اند.[3]
ثالثاً: در آيه شريفه , اين گروه از مشركان محكوم به قتل , اسارت , محاصره و دستگيرى شده اند, ولى اگر توبه كردند, رهايشان كنيد يعنى نكشيد, اسير نكنيد, محاصره و دستگيرشان ننماييد. اساساً اگر فلسفه جهاد ابتدايى مسلمان كردن مشركان باشد, دستگيرى و اسير كردن آنان چه وجهى دارد؟ بايد يا مسلمان شوند يا كشته ; فرض ثالثى وجود ندارد. ولى در اين آيه دستگيرى و اسارت نيز به منزلهء فرض سوم مطرح شده , معلوم مى شود كه هدف پايان دادن به فتنه گرى مشركان , پيمان شكنى و رفتارهاى ستيزه جويانهء آنان است كه يا با مسلمان شدن پايان مى يابد يا با كشته شدن يا با دستگيرى و به اسارت درآمدن . و اين همه , مجازات «مشركان معاهد ولى پيمان شكن» است , نه «مشركان معاهد, ولى وفادار به پيمان» و نه «مشركان غيرمعاهد ولى غير محارب با مسلمانان».
بنابراين اگر آيه بر جهاد ابتدايى به معناى خاص هم دلالت كند, تنها جهاد با مشركان معاهد, ولى پيمان شكن را مى رساند كه يا بايد مسلمان و اهل نماز و زكات شوند تا مطمئن شويم از اردوگاه شرك خارج شده اند يا اسير شوند و يا كشته , تا شرّشان از سر مسلمانان كوتاه گردد.
در آيهء بعدى مى فرمايد:
(و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمة الكفر انهم لاايمان لهم لعلهم ينتهون )
در اين آيه پيمان شكنى مشركان پس از پيمان بستن و طعن زدن به دين مسلمانان , مجوز قتال با سران كفر دانسته شده , چرا كه آنان معمولاً طرف قرارداد بوده و وفادارى يا بى وفايى نسبت به پيمان , به تصميم آنان بستگى دارد. از جملهء (لعلهم ينتهون) فهميده مى شود كه پيكار با سران كفر و شرك به منظور وادار كردن آنان به رعايت عهد و پيمان و بازداشتن ايشان از ضربه زدن به اسلام و مسلمانان است .
در آيه بعدى مسلمانان را به جنگ با مشركان پيمان شكن تشويق مى كند و بار ديگر اعمال نارواى آنان را يادآور مى شود و شكست و ذلت آنان را نويد مى دهد.
تاكنون در هيچ يك از آيات مطرح شده , وجوب جهاد به منظور دعوت كافران به اسلام را « دعوت مشركان به دامن اسلام» يك تكليف است و «جهاد با آنان» تكليف ديگرى است كه هر كدام سازوكار و فلسفهء خود را دارد.
مشاهده نكرديم , به اين معنا كه بر مسلمانان واجب باشد صرفاً به منظور دعوت مشركان به اسلام جهاد كنند و اگر نپذيرفتند آنان را به قتل برسانند. اصولاً «دعوت مشركان به دامن اسلام» يك تكليف است و «جهاد با آنان» تكليف ديگرى است كه هر كدام سازوكار و فلسفه ءخود را دارد. جهاد با مشركان به منظور نجات محرومان و مستضعفان از تحت سلطهء آنان , به منظور رفع فتنه گرى و دشمنى آنان با اسلام ومسلمين و به منظور بسط و گسترش حاكميت سياسى اسلام با همه ءشؤونش از آيات قرآن استفاده مى شود و ترديدى در وجوب آن نيست . چنان چه دعوت به اسلام نيز تكليف ديگرى است كه از آيات قرآن استفاده مى شود, هر چند به نوعى با بحث جهاد نيز ارتباط دارد,اما از حريم بحث فعلى خارج است .
در قرآن به برخى آيات بر مى خوريم كه مى تواند به منزلهء شاهد ومؤيد ما, بر برداشت از آيات پيشين باشد كه دليلى بر جهاد ابتدايى به معناى مسلمان كردن مشركان نداريم , هر چند وجوب جهاد ابتدايى به معناى عام آن از آيات استفاده مى شود. اين دسته از آيات با آيات پيشين تفاوت دارد. برخى از آيات قبلى بر وجوب جهاد ابتدايى به معناى عام آن دلالت مى كرد. مسلمانان به مقتضاى آن آيات وظيفه دارند با مشركان جهاد كنند, مظلومان و مستضعفان را از سلطه ءمشركان ستم گر نجات دهند, به فتنه گرى و كارشكنى هاى آنان درقبال مسلمانان پايان دهند, براى بسط و گسترش حاكميت اسلام باسردمداران كفر و شرك مبارزه نمايند.
اما در بعضى از آيات از صلح با كفار و مشركان سخن گفته شده كه در ظاهر با آيات دالّ بر وجوب جهاد ابتدايى متعارض مى نمايد.بررسى اين دسته از آيات در اين بحث ضرورى است .
(و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله انه هو السميع العليم )[1]
اگر آنان به صلح تمايل پيدا كردند, تو نيز به صلح تمايل كن وبپذير و بر خدا توكل كن و بدان كه او شنواى داناست . بعضى ازمفسران معتقدند كه اين آيه به وسيلهء آيات برائت كه پس از فتح مكه نازل شده , نسخ گرديده است . آياتى مانند (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم) كه دستور قتل مشركان را صادر كرده و (قاتلوا الذين لايؤمنون بالله و لا باليوم الآخر)[2] را كه دستور قتال با اهل كتاب راصادر نموده , و هر دو نيز اطلاق دارند, ناسخ اين آيه شمرده اند. برخى ديگر بر اين باورند كه پيامبر اكرم(ص) پس از نزول آيات برائت بامسيحيان نجران صلح كرد.
معلوم مى شود كه آيه مورد بحث با آيات برائت نسخ نشده , يا به اين دليل كه آيات برائت دربارهء برخورد مسلمانان با كفار و مشركان است و اين آيه كه به دنبال آيات مربوط به يهود آمده , مربوط به اهل كتاب است.[3]
و يا به اين دليل كه اساساً صلح با دشمن مسأله اى تحت اختياررهبر جامعهء اسلامى است كه هرگاه به مصلحت بداند, يا ضرورت پيش آيد, يا تعداد مسلمانان كم باشد, يا اميدوار به مسلمان شدن گروهى از دشمن باشد و يا..., مبادرت به صلح كند و نمى توان آيه رامنسوخ دانست .[4]
برخى ديگر از عالمان معتقدند كه آيات مربوط به جهاد در اسلام چند گروه اند كه در مراحل مختلف نازل شده اند:
يك دسته بر عدم مشروعيت جهاد دلالت مى كنند كه مربوط به سال هاى حضور مسلمانان در مكه و ماه هاى نخست حضورشان در مدينه است .
دسته دوم بر اذن و مشروعيت جهاد دلالت مى كنند تا مسلمانانى كه تحت ستم قرار گرفته اند, بتوانند از خود دفاع كنند.
دستهء سوم بر وجوب جهاد دفاعى دلالت دارند.
و دستهء چهارم كه پس از فتح مكه و قدرت يافتن مسلمانان نازل شده , بر وجوب جهاد ابتدايى دلالت دارند.
آيهء مورد بحث مربوط به مرحلهء سوم از مراحل چهارگانهء فوق است و با شروع مرحله ء چهارم زمان صلح با مشركان سپرى شده , بنابراين نيازى ندارد كه آيه را منسوخ بدانيم , بلكه از ابتدا حكم مطرح شده در آيه , موقت و محدود بوده است .[1]
به نظر مى رسد اگر معتقد باشيم كه برخى از آيات پيشين بر وجوب جهاد ابتدايى على الاسلام دلالت دارند, در اين صورت اين آيه با آن آيات تعارض پيدا خواهد كرد, چرا كه معنا ندارد كه از يك سو مسلمانان موظف باشند با كافران و مشركان بجنگند تا مسلمان شوند و از سوى ديگر چنان چه آنان تقاضاى صلح كردند, موظف باشند, بپذيرند و صلح نمايند. اگر غايت جهاد ابتدايى صرفاً «اسلام آوردن كافران» باشد, معنا ندارد آنان به جاى مسلمان شدن درخواست صلح كنند و مسلمانان هم موظف به پذيرش صلح باشند, مگر آن كه مقصود از «تمايل به صلح» در آيه به معناى تسليم شدن و ايمان آوردن باشد, كه بعيد مى نمايد. از همين روست كه علما به فكر چاره افتاده و راه حل هايى ارائه كرده اند.
و اگر معتقد باشيم كه آيات پيشين هيچ كدام بر وجوب جهاد ابتدايى على الاسلام دلالت ندارند, هر چند بر وجوب جهاد ابتدايى به معناى عام آن دلالت مى كنند, در اين صورت در تبيين رابطهء اين آيه با آيات قبلى مى توان گفت :
اگر مسلمانان براى «نجات مستضعفان و ستم ديدگان» به جهاد با مشركان و ستم گران برخيزند, چنان چه آنان تقاضاى صلح كنند, بايد به تقاضايشان پاسخ مثبت داد, طبعاً تقاضاى صلح به معناى پايان دادن به ظلم و ستمشان خواهد بود و الا معقول نيست كه آنان هم چنان به
ظلم و ستم خود ادامه دهند و مسلمانان نيز با پذيرش تقاضاى آنان از هدف خود كه جهاد براى نجات ستم ديدگان است , صرف نظر نمايند.
و اگر جهاد ابتدايى با هدف «رفع موانع از دعوت اسلامى و بسط و گسترش حاكميت اسلام» باشد, در اين فرض نيز تقاضاى صلح به معناى برطرف كردن موانع و تن دادن به حاكميت اسلام خواهد بود و مسلمانان در اين فرض مى توانند پيشنهاد صلح را بپذيرند. چنان چه در روايتى از امام صادق(ع) دربارهء اين آيه پرسيدند كه «سلم» چيست ؟ فرمود: «الدخول فى امرنا».[1]
و اگر هدف از جهاد ابتدايى «پايان دادن به فتنه گرى و توطئه هاى مشركان عليه مسلمانان» باشد, طبعاً تمايل به صلح به معناى پايان دادن به فتنه گرى و توطئه خواهد بود و الا عاقلانه نيست كه آنان هم چنان مثل گذشته رفتار كنند و مسلمانان نيز با پذيرش صلح از هدف خود چشم بپوشند.
به نظر مى رسد با توجه به آيات قبلىِ اين سوره , كه در آن ها از مشركان مكه و نيز يهوديان عهدشكن سخن گفته شده , اين آيه در چنين فضايى نازل شده ; يعنى اگر با كافران عهدشكن و فتنه گر مى جنگيد, تا وقتى است كه آن ها به توطئه و فتنه گرى خود ادامه مى دهند, ولى اگر تقاضاى صلح كردند, يعنى دست از اعمال ناشايست خود برداشتند, شما نيز بپذيريد. از اين رو, آيه شريفه قيدى براى آياتى خواهد بود كه بر وجوب جهاد ابتدايى با مشركان فتنه گر و اهل كتاب پيمان شكن دلالت دارند و وجوب جهاد را محدود به زمانى خواهد كرد كه آن ها بر اعمال و رفتار خود اصرار دارند.
غير از آيهء فوق , آيه ديگرى است كه مسلمانان را به نيكى كردن و رفتار عادلانه با كافران و مشركان دعوت مى كند, كفار و مشركانى كه با دين و ايمان مسلمانان ستيز نمى كنند, آنان را از شهر و ديارشان اخراج نمى كنند و قدمى براى اخراج آنان بر نمى دارند.
(لاينها كم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين . انما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولهم
فاولئك هم الظالمون )[1]
پرسشى كه دربارهء اين آيه مطرح مى شود, آن است كه اگر آياتى از قرآن بر وجوب جهاد ابتدايى به معناى خاص آن دلالت داشته و مسلمانان وظيفه دارند با همهء مشركان بجنگند تا مسلمان شوند, پس مقصود از اين آيه چيست ؟
چرا در آيه نخست نيكى كردن و عادلانه رفتار كردن با مشركانى كه با دين مسلمان نمى جنگند, آنان را از شهر و ديارشان بيرون نمى رانند, «مشروع», بلكه «محبوب خداوند» دانسته شده است ؟ و چرا در آيهء دوم «حرمت رابطهء دوستانه» محدود به مشركانى شده كه با دين مسلمانان مى جنگند و آنان را از شهرشان اخراج نموده و به اخراج آنان كمك مى كنند؟ چه نسبتى ميان اين آيات با آيات مطلق دالّ بر وجوب جهاد ابتدايى ـ در فرض وجود چنين آياتى ـ وجود دارد؟
برخى از مفسران معتقدند كه اين آيه مربوط به قبل از فتح مكه است و به وسيلهء آيات برائت نسخ شده است . برخى ديگر بر اين باورند كه در اين آيه مقصود «كافران معاهَد»ند و ايجاد روابط حسنه مخصوص كافرانى است كه با مسلمانان پيمان عدم تعرض دارند و به آنان تعرض نمى كنند, ولى موضوع آيات برائت «كافران حربى»اند, لذا منافاتى با يكديگرندارند.[2]
ولى در ميان اين دو تفسير, تفسير دوم شاهد و مؤيدى ندارد, چون ملاك نيكى و رفتار عادلانه با مشركان همين است كه آنان با دين مسلمانان نجنگند و آنان را از شهر و ديارشان بيرون نكنند, چه با مسلمانان پيمان عدم تعرض داشته باشند, چه نداشته باشند, قيدى در آيه به چشم نمى خورد, چنان چه در آيات نخست اين سوره نيز شاهد و گواهى بر اين تفسير وجود ندارد.
بعضى از علما معتقدند كه اين آيه مربوط به مرحلهء دوم از مراحل تشريع جهاد است كه در آن مرحله اذن قتال به مسلمانان داده شد و آيات برائت مربوط به مرحلهء چهارم است . بنابراين نيازى نيست كه قائل به نسخ شويم .[3]
سپس در توضيح آيه دو احتمال را مطرح كرده اند:
اصولاً اصل اولى در ارتباط بشر (نيكى و عدالت ) است , ولى اصل در دعوت مردم به توحيد و بندگى خدا در صورت زيربار نرفتن (قتال ) است .
از قرآن مجيد وجوب جهاد ابتدايى استفاده مى شود, ولى به دو شرط: اول , قدرت و دوم , تدريج (قاتلوا الذين يلونكم من الكفار).[1]
اگر شرط اول فراهم شد, مسلمانان موظف به جهاد با كافرانى هستند كه به آنان نزديك ترند, ولى كافرانى كه دورند, دو گروه اند:
يك دسته , آنان كه با مسلمانان سرستيز دارند, مسلمانان گرچه فعلاً با آنان نمى جنگند, اما رابطهء حسنه هم با آنان نخواهند داشت و چنين ارتباطى با آنان حرام است .
و دستهء دوم , آنان كه با مسلمانان سرستيز ندارند, بايد با آنان به نيكى و عدالت رفتار كرد, ولى هر گاه از قتال با مشركان نزديك تر فارغ شدند, و به آنان نزديك گشتند, موظف به قتال با هر دو گروه هستند. با گروه اول كه حكمتش واضح است و با گروه دوم نيز به اين دليل كه زمان نيكى و عدالت به پايان رسيده است . چون زمان برّ و نيكى تا وقتى است كه مسلمانان از كفار نزديك تر فارغ شوند و قدرت پيدا كنند. آن چه مانع برّ و نيكى در حق ايشان است , دفاع مسلمانان از توحيد و وظيفه آنان مبنى بر دعوت به خداست.[2]
معناى اين تفسير آن است كه دستور قرآن مبنى بر نيكى و رفتار عادلانه با كافرانى كه با شما سرستيز ندارند, موقتى است تا وقتى كه مسلمانان قدرت پيدا كنند و نوبت قتال با آنان فرا برسد. در اين صورت روابط حسنه اى در كار نخواهد بود. حتى اگر آنان سرستيز با مسلمانان را هم نداشتند, مسلمانان موظف به قتال با آن هايند تا آن كه اسلام آورند.
آيا از اين آيه حكم موقتى استفاده مى شود؟ ظاهر آيه نيكى كردن و رفتار عادلانه با كافرانى است كه با مسلمانان سرجنگ ندارند. چه نزديك باشند, چه دور; چه مسلمانان قدرتمند باشند, چه ضعيف . اتفاقاً اين رفتار تناسب بيشترى با زمان قدرتمند بودن مسلمانان دارد تا زمان ضعيف بودن ; يعنى اگر مسلمانان ضعيف باشند, به طور طبيعى نمى توانند رفتار غيرعادلانه با كافران داشته باشند. زمانى كه زمينهء رفتار ظالمانه وجود دارد, وقتى است كه
انسان از قدرت كافى برخوردار باشد. در زمان برخوردارى از قدرت بايد با كافرانى كه با مسلمانان سرستيز ندارند, به نيكى و عدالت رفتار كرد.
قتال با كافرانى واجب است كه داراى تشكل و سازمان سياسى هستند و همواره با ابزارهايى كه در اختيار دارند, براى مسلمانان مزاحمت ايجاد مى كنند, با دين و ايمان آنان مى جنگند, آن ها را از شهر و ديارشان اخراج مى كنند. ولى رفتار نيكو و عادلانه با كافرانى است كه از چنين امكانى براى رويارويى با مسلمانان برخوردار نيستند و نمى توانند با دين و ايمان آنان بجنگند و آن ها را از شهرشان بيرون نمايند.
شاهد اين تفسير آيه اى است كه دستور قتال دسته جمعى با كافران را صادر نموده (وقاتلوا المشركين كافّه كما يقاتلونكم كافّه) كه مقصود صاحبان قدرت و دولت براى جنگ با مسلمانانند.
لسان آيات پيشين كه دستور قتال با مشركان را صادر كرده , با لسان اين آيه كه رفتار نيك و عادلانه را توصيه نموده , متفاوت است . در اين آيه از كافرانى سخن گفته كه با مسلمانان سر جنگ ندارند و آن ها را از شهر و ديارشان بيرون نمى كنند و اينان معمولاً افراد عادى و فاقد قدرت سياسى و نظامى هستند.
اگر اين تفسير پذيرفته شود, طبعاً مؤيدى براى برداشت ما از آيات پيشين است , آياتى كه دستور جهاد ابتدايى را صادر نمودند. چون جهاد با سران كفر, شرك , صاحبان قدرت , تشكل ها و سازمان هاى سياسى و نظامى به منظور مسلمان كردن آنان انجام نمى گيرد, بلكه به منظور نجات ستم ديدگان و مستضعفان از تحت ستم آنان يا رفع مزاحمت آنان از راه دعوت اسلامى و يا وادار كردن آنان به پذيرفتن حاكميت اسلام و پايان دادن به سلطهء ايشان بر مردم انجام مى شود. مسلمانان با افراد عادى كه با آنان عناد و ستيزه اى ندارند, سرجنگ ندارند و مكلف به قتال با آنان نيستند, بلكه با اين گروه به نيكى و عدالت رفتار مى كنند كه زمينهء جذب آنان به اسلام را نيز فراهم مى سازد. بدين وسيله آيه مورد بحث با آيات قبلى ـ كه بر وجوب جهاد ابتدايى دلالت داشتند ـ منافاتى پيدا نمى كند.
(لااكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى ...)[1]
دربارهء جملهء (لا اكراه فى الدين) سخنان متنوعى مطرح شده , گفته اند:
1. اين آيه به وسيلهء آيات جهاد ابتدايى نسخ شده و مسلمانان مى توانند براى مسلمان كردن كفار با آنان بجنگند و آنان را به اسلام وادار نمايند. آياتى مانند (واقتلوهم حيث ثقفتموهم) ناسخ اين آيه اند.
نقد و بررسى
اين آيه از آيات غير قابل نسخ است , زيرا حقيقتاً ايمان و اسلام قابل تحميل نيست و مقصود آيه اين نيست كه ايمان قابل اكراه و تحميل است , ولى در دين اسلام ايمان تحميل نمى شود, بلكه بدين علت است كه اصلاً قابل تحميل و اكراه نيست . به خصوص كه به دنبال آن مى فرمايد: (قد تبين الرشد من الغى) يعنى راه صحيح از راه نادرست آشكار گرديده , پس چگونه مى توان آيه را منسوخ شمرد؟ آيا پس از نزول آيات جهاد در تشخيص راه درست از نادرست خللى وارد شده كه اينك اكراه در دين بلامانع شود؟
از شأن نزول آيه نيز استفاده مى شود كه پيامبر مسلمانان را از مجبور ساختن خويشان و بستگان براى مؤمن شدن برحذر مى داشت . برخى از انصار كه مسلمان بوده , ولى فرزندانشان يهودى بودند, قصد اجبار آنان را داشتند كه اين آيه نازل شد و پيامبر آنان را از اين عمل نهى كرد.
2. اين آيه مربوط به اهل كتاب است ; يعنى اهل كتاب براى مسلمان شدن اكراه نمى شوند, بلكه مى توانند جزيه بپردازند, ولى آيات جهاد ابتدايى با هدف دعوت به اسلام , مخصوص كفار و مشركان است .
3. مقصود از آيه اين است كه به كافرانى كه مسلمان شده و وارد حوزهء مسلمين مى گردند, نگوييد: از روى اكراه مسلمان شدند و اسلام شان اثرى ندارد, چون اگر بعد از جنگ راضى شده و اسلام شان صحيح بود, مكره نيستند.
4. اظهار شهادتين در حقيقت دين نيست , همان طور كه اظهار كفر در شرايط تقيه حقيقتاً
كفر نيست , چون دين , امرى قلبى بوده و قابل اكراه نيست . از اين رو, مانعى ندارد كه در جنگ ابتدايى مشركان بر اظهار شهادتين مجبور شوند, ولى نمى توان آن ها را به ايمان قلبى مجبور ساخت , چون شدنى نيست.[1]
آيه فوق قرينه اى است بر اين كه اسلام به دنبال تحميل عقيده و ايمان بر كافران و اهل كتاب نيست . اين آيه بااين سخن كه مسلمانان موظف به جهاد با مشركانند تا مسلمان شوند يا كشته , ناسازگار است و شاهدى بر تفسير پيشين از آيات قرآن است كه جهاد ابتدايى دراسلام :
يا براى نجات مظلومان و مستضعفان از ظلم و ستم كافران و مشركان ستم پيشه است .
يا براى رساندن پيام خود به مردم است كه حق دارند نداى توحيد را بشنوند و عده اى قدرت طلب مانع مى شوند. جهاد براى رفع اين موانع است .
يا به منظور مقابله با دشمنانى است كه همواره به توطئه گرى و فتنه گرى مشغولند و مسلمانان را به سبب دين و ايمانشان مورد آزار و اذيت قرار مى دهند...
يا براى بسط حاكميت اسلام است . چون همهء مردم حقوقى دارند كه تنها در پرتو حاكميت اسلام تأمين مى شود. حق بهره مندى از فضاى سالم براى رشد و تعالى معنوى , از حقوق همهء انسان هاست كه با حاكميت كافران و مشركان تضييع مى شود. اسلام براى گسترش حاكميت سياسى خود تلاش مى كند و در صورت لزوم براى تحقق آن مى جنگد, به خصوص كه حاكميت هاى مبتنى بر كفر و شرك هيچ گاه حاكميت اسلام واقعى را, هر چند در نقطه اى از زمين تحمل نمى كنند, چون مزاحم چپاول گرى هاى آن هاست.[2]
بنابراين , اساساً آيهء مطلقى در قرآن نداريم كه مسلمانان را به جهاد با كافران ـ فقط به دليل كافر بودن ـ موظف نمايد تا آنان را به اسلام دعوت كنند و در صورت عدم پذيرش به قتل برسانند. چون اسلام و ايمان قابل اكراه نيست , ولى جهاد براى حاكميت سياسى اسلام مطلب ديگرى است كه نه تنها عملى است , بلكه مسلمانان موظف به تحصيل قدرت براى رسيدن به حاكميت در پهنهء زمين هستند.
افزون بر آن , آيات ديگرى در قرآن كريم وجود دارد كه اصول و ضوابط دعوت به توحيد را تبيين مى كند.
(ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ...)[1]
اين آيه و نظاير آن شاهد و قرينه اى بر اين واقعيتند كه مقولهء دعوت به توحيد و دين با حكمت و موعظه و جدال احسن انجام مى شود. نه قتال , ايمان آوردن نيز امرى اختيارى است نه اجبارى (انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً)[2] هدف از قتال چيز ديگرى است كه پيش از اين بيان شد. هر چند قتال هم در مرحلهء نهايى صورت مى گيرد و تا ضرورت پيش نيايد, نبايد قتال كرد. چه بسا برخى از كافران و مشركان با استفاده از روش هاى ديگر تسليم شوند و به ظلم و ستم خويش پايان دهند; ديگر مزاحمتى براى آن كه پيام توحيد به گوش مردم برسد, ايجاد نكنند; دست از توطئه و فتنه عليه مسلمانان بردارند; حاكميت سياسى اسلام را بپذيرند و بدانند كه حتى اگر بخواهند كافر بمانند و مسلمان نشوند, بايد به حاكميت سياسى اسلام تن بدهند و اين حقيقت را درك كنند كه هيچ كافر و مشركى حق حاكميت بر مردم را ندارد, هر چند تا رسيدن به اين نقطه فاصلهء زيادى باشد, چرا كه بدون تحصيل قدرت رسيدن به اين نقطه مقدور نيست .
در كتاب جهاد, فقيهان شيعه با اشاره به گروه هايى كه جهاد با آنان واجب است , غايت جهاد را نيز توضيح داده اند. محقق حلى در «شرايع الاسلام» مى نويسد:
و كل من يجب جهاده فالواجب على المسلمين النفور اليهم , اما لكفّهم و اما لنقلهم الى الاسلام ;
هر كه جهاد با او واجب است , بر مسلمانان فرض است كه به سوى آنان حركت كنند تا يا مانع فساد آنان نسبت به مسلمانان شوند يا به اسلام دعوتشان نمايند.
از آيات قرآن استفاده مى شود كه سه گروهى كه جهاد با آنان واجب است ; كفار و مشركان , اهل كتاب و بغاتند. كفار و مشركانى كه با مسلمانان سرستيز داشته و به فتنه گرى عليه مسلمانان مشغولند, آنان كه مانع گسترش دعوت اسلامى يا مانعى در راه بسط و توسعه ء حاكميت اسلامى اند, و كسانى كه به آزار و اذيت و ظلم و بيدادگرى مشغولند.
دو غايتى كه در عبارت فقها به چشم مى خورد, عبارت از تحقق هدف جهاد است ; يعنى يا پايان دادن به فتنه گرى , ظلم و بيداد كفار و مشركان , دست شستن از ايجاد مزاحمت براى اسلام و مسلمين به منظور دعوت همگان به توحيد و يا پذيرش حاكميت اسلام و سرگرم شدن به زندگى شخصى خودشان , يا پذيرش اسلام ـ چنان كه معروف بين فقهاست ـ .
در تفسير عبارت شرايع چند ديدگاه وجود دارد:
محقق پيش از اين عبارت , جهاد با سه گروه را واجب دانسته : اول بغات دوم اهل ذمه و سوم غير اهل كتاب از طوايف ديگر مشركين .
1. عبارت لف و نشر مرتب است (جلوگيرى از تجاوز) غايت جهاد با بغات و (منتقل كردن آنان به دامن اسلام ) غايت جهاد با اهل كتاب و مشركان ديگر.
2. اين دو هدف مى تواند براى هر سه گروه مطرح باشد. چون اولاً: بغات بابغى خود مرتد شده و از دايرهء اسلام خارج مى شوند و جهاد با آنان به منظور بازگرداندن آنان به دامن اسلام است .
ثانياً: جهاد با اهل كتاب و مشركان تنها به منظور اسلام آوردن آنان نيست , بلكه در بسيارى از موارد به منظور پايان دادن به فتنه گرى آنان , آزار و اذيت مسلمانان و ممانعت آنان از نشر و گسترش اسلام است .
شهيد ثانى و محقق ثانى اين تفسير را پذيرفته و تفسير نخست را نقد كرده اند.
«كل واحدة من الغايتين يمكن طلبها لكلّ واحد من الاقسام»[1]
«والذى ينبغى تعلق الحكمين بالاقسام الثلاثة فانه يطلب نقل كل منهم الى الاسلام مع التمكن منه و الا فيطلب كفّهم عن المسلمين»[2]
با اين كه محقق ثانى هدف را دو مرحله اى دانسته , در مرحلهء اول و در صورت توانايى جهاد با اين سه گروه براى منتقل كردن ايشان به اسلام است و در صورت عدم توانايى ـ لااقل با جهاد ـ به تعدى و تجاوز آنان به مسلمين پايان داده مى شود.
از بررسى آيات جهاد به اين نتيجه رسيديم كه دليل روشنى بر اين كه جهاد به منظور وادار كردن مشركان به پذيرش اسلام باشد, وجود ندارد. چنان كه هيچ كدام دلالت روشنى بر اين مدعا نداشت كه يكى از احكام جهاد ـ با هر هدفى انجام گرفته باشد ـ لزوم مسلمان شدن كفارباشد.
اما به رواياتى استناد شده كه به منظور تكميل بحث , بررسى آن روايات هم لازم و ضرورى است .
چند روايت كه برخى در منابع حديثى شيعه و برخى در منابع حديثى اهل سنت نقل شده , مورد استناد قرار گرفته كه عبارتند از:
محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن ابيه و على بن محمد القاسانى جميعاً عن القاسم بن محمد عن سليمان بن داود المنقرى عن حفص بن غياث عن ابى عبدالله (ع) قال : سأل رجل ابى (ع) عن حروب أميرالمؤمنين (ع) و كان السائل من محبّينا, فقال ابوجعفر(ع) : بعث الله محمد(ص) بخمسة اسياف : ثلاثة منهاشاهرة.. فامّا السيوف الثلاثة المشهورة فسيف على مشركى العرب ... فهؤلاء لا يقبل منهم الاالقتل او الدخول فى الاسلام و اموالهم و ذراريهم سبى على ما سن رسول اللّه(ص) فانه سبى و عفا وقبل الفداء و السيف الثانى على اهل الذمّة... فمن كان منهم فى دارالاسلام فلن يقبل منهم الا الجزية او القتل و مالهم فىء و ذراريهم سبى و اذا قبلوا الجزية على انفسهم حرم علينا سبيهم و حرمت اموالهم و حلت لنا مناكحتهم و من كان منهم فى دارالحرب حل لنا سبيهم و لم تحل لنا منا كحتهم و لم يقبل منهم الاالدخول فى دارالاسلام او الجزية اوالقتل ...»[1]
روايت را كلينى , شيخ صدوق و شيخ طوسى نقل كرده اند, ولى در اسناد, دو نفر به نام هاى قاسم بن محمد اصفهانى و سليمان بن داود منقرى به چشم مى خورند كه از سوى برخى تضعيف شده و روايت از نظر سند غيرقابل اعتماد گشته است . هر چند آية الله خويى روايتى ديگر را با همين سند «معتبره» توصيف كرده است .
اما نسبت به دلالت روايت , در مورد كافران عرب و غيرعرب «الدخول فى الاسلام » تعبير شده و در مورد اهل كتاب «الدخول فى دارالاسلام», تعبير «الدخول فى دارالاسلام» به چه معناست ؟
آيا به راستى «دخول در دارالاسلام» در برابر دارالكفر به معناى اسلام آوردن است يا احتمال دارد بدين معنا باشد كه اهل كتاب يا بايد جزيه دهند يا از دارالحرب و دارالكفر كه تحت حاكميت و سلطهء كافران قرار دارد, به دارالاسلام هجرت نمايند و حاكميت اسلام را بپذيرند؟ شايد مقصود همان معنايى باشد كه از برخى آيات قرآن استظهار نموديم كه مسلمانان موظف به جهاد با مشركانند تا آنان را به پذيرش حاكميت سياسى اسلام وارد نمايند. بديهى است اگر كافران و اهل كتاب حاكميت سياسى اسلام را بپذيرند, كافران حاكميت و قدرت خود را از دست داده و تحت حاكميت اسلام به سر خواهند برد كه چه بسا بسيارى از آنان در اين محيط به اسلام بگروند. لزومى ندارد به هنگام جهاد از ترس شمشير و از روى اكراه اسلام آورند. ولى ضرورت دارد صولت و قدرت آنان شكسته و به حاكميت سياسى شان خاتمه داده شود.
البته اين تعبير فقط دربارهء اهل كتاب به كار رفته , ولى درباره كفار و مشركان عرب و عجم كه دو قسم ديگر از طوايفى هستند كه مسلمانان با ايشان مى جنگند, تعبير «الدخول فى الاسلام» به كار رفته كه اين احتمال دربارهء آن ضعيف است .
اگر ضعف سند روايت نبود, مى توانست دليلى بر وجوب جهاد ابتدايى به معناى مصطلح آن باشد.
2. ابوهريره از پيامبر خدا(ص) نقل كرده كه حضرت فرمود:
اُمرتُ ان اقاتل الناس حتى يقولوا: لا اله الا الله فاذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم على الله.[1]
در سند اين روايت افراد مشكوكى مثل ابومعاويه , افراد ناشناخته اى مثل ابوصالح و افراد جاعل حديثى چون ابوهريره به چشم مى خورند كه روايت را از نظر سند بى اعتبار مى سازد. و اما از نظر دلالت هم با اشكالاتى روبه روست .
اولاً: تعبير روايت (اقاتل الناس ) است نه (اقتل الناس ); يعنى مأمورم با مردم بجنگم تا بگويند لا اله الا الله , يعنى غايت نهايى جهاد ايمان آوردن مردم است . از اين رو, منافات ندارد كه هدف از جهاد با مشركان , پايان دادن به فتنه گرى و آزار و اذيت آن ها نسبت به مظلومان و
مستضعفان باشد, ولى يكى از احكام چنين جهادى با چنين افرادى «اسلام آوردن ظاهرى» آنان باشد.
يعنى با آنان نمى جنگم كه به اسلام آوردن وادارشان كنم , بلكه با آنان مى جنگم كه به فتنه گرى شان پايان دهم , در عين حال تا در ظاهر اسلام نياورند, رهايشان نمى كنم . چنان چه در عبارات بعضى از فقيهان چنين تفسيرى از جهاد ابتدايى مشاهده مى شود.[1]
ثانياً: پيامبر فقط خود را مأمور چنين جهادى مى داند, ممكن است جهاد براى «وارد كردن مشركان به اسلام» منحصر به زمان ظهور اسلام باشد تا كفار و مشركان كه در صدد محو اين آيين نو پا هستند, به اهداف شوم خود نرسند. يك حكم دائمى مربوط به اعصار مختلف نيست . چه بسا مربوط به جريان خاص باشد كه مسلمانان مشركان را به سبب فريب دادن مسلمانان مى كشتند, مانند جريان اسامة بن زيد.
ثالثاً: با توجه به آن كه در مورد اهل كتاب پرداخت جزيه نيز پذيرفته مىشود، اين روايت باتعبير (الناس) بايد به وسيله دلايل مربوط به قبول جزيه از اهل كتاب تخصيص خورده باشد.[2]
رابعاً: با آن كه روايت در منابع اهل سنت آمده , اما مالك برخلاف آن فتوا داده و پرداخت جزيه از غير اهل كتاب را نيز مجاز شمرده است.[3] معلوم مى شود كه روايت نزد اهل سنت نيز مورد عمل قرار نگرفته است . در هر حال روايت عامى است و نمى تواند مستند فقيهان اماميه قرار گيرد.
ان النبى (ص) كان اذا بعث اميراً له على سرّية امره بتقوى الله عزوجل ... اذا لقيتم عدواً للمسلمين فادعوهم الى احدى ثلاث : فان هم اجابوكم اليها فاقبلوا منهم و كفوا عنهم : ادعوهم الى الاسلام فان دخلوا فاقبلوا منهم و كفوا عنهم .
و ادعوهم الى دارالهجرة بعد الاسلام فان فعلوا فاقبلوا منهم و كفوا عنهم ... فان ابواهاتين فادعوهم الى اعطاء الجزية عن يدٍ و هم صاغرون , فان اعطوا الجزية فاقبل منهم و كف عنهم و ان ابوا فاستعن بالله عزوجل عليهم و جاهدهم فى الله حق جهاده.[4]
در اين روايت به هنگام رويارويى با دشمنان سه راه پيشنهاد شده ,كه يكى از آن ها دريافت جزيه است . در حالى كه به نظر اماميه تنها ازاهل كتاب مى توان جزيه دريافت كرد.
از اين رو, روايت بايد بر جهاد با اهل كتاب حمل شود. برخى ازفقها اطلاق آن را به وسيلهء عموم آيات مربوط به قتال با كفار مقيدساخته اند.[1] اما با توجه به استظهارى كه از آيات شد, چنين تقييدىامكان پذير نيست .
4. صحيحه ابو حفص كلبى از امام صادق(ع) كه حضرت فرمود:
ان الله عزوجل بعث رسوله بالاسلام الى الناس عشر سنين فابوا ان يقبلوا حتى امره بالقتال فالخير فى السيف و تحت السيف و الامر يعود كما بدأ.[2]
روايت براى اثبات وجوب جهاد على الاسلام با ابهاماتى روبه روست .
اولاً: مأمور شدن پيامبر به قتال را پس از ده سال از بعثت رسول خدا(ص) دانسته , در حالى كه پيامبر در مدينه و در سال دوم هجرى يعنى پس از گذشت چهارده سال از بعثت اذن قتال پيدا كرد.
ثانياً: روايت در مقام بيان اين نكته است كه همهء مردم با موعظه وجدال احسن و با روى خوش هدايت نمى شوند و حقوق ديگران را به رسميت نمى شناسند, هميشه در جامعه افرادى هستند كه براى آن كه به حق خويش قانع باشند, نيازمند قدرت و زورند. بايد با شدت عمل آنان را از آزار و اذيت ديگران باز داشت .
ثالثاً: بر حسب روايت , مردم از قبول اسلام در مدت ده سال سرباززدند تا پيامبر مأمور به قتال شد, معنايش آن است كه مردم با شمشيرپيامبر مسلمان شدند, در حالى كه واقعيت تاريخى برخلاف آن است .
رابعاً: در انتهاى روايت كه مىفرمايد: «والامر يعود كما بدأ» اشاره بهزمان امام عصر(عج) است؛ يعنى حتى اگر جهاد براى مسلمان كردنمشركانباشد، در عصر امامزمان7 تحقق خواهديافت نه در طول زمان.
با مراجعه به تاريخ صدر اسلام نيز معلوم مى شود كه هيچ يك ازجنگ هايى كه در زمان پيامبر اكرم(ص) رخ داد, جهاد ابتدايى براى مسلمان كردن كفار و مشركان نبود. گرچه هدف اصلى پيامبر هدايت مردم و دعوت آنان به اسلام و توحيد بود, اما جنگ هاى آن حضرت يابراى «دفاع از مظلوميت اسلام و مسلمانان» بود, مثل جنگ بدر كه درپاسخ به آزار و اذيت مشركان نسبت به مسلمانان , بيرون راندن آنان ازمكه و مصادرهء اموال ايشان بود, يا «دفاع از موجوديت مسلمانان ومركز اسلام» مانند جنگ خندق , يا «پايان دادن به توطئه هاى دشمنان اسلام» مثل جنگ با يهوديان بنى قينقاع و خيبر, يا «مقابله با كسانى كه مبلغان اسلام را به طرز فجيعى به قتل رسانده و مانع رسيدن پيام اسلام به گوش توده هاى مردم مى شدند» مثل جنگ موته يا به منظور«برچيدن پايگاه شرك و توطئه بر ضد مسلمانان و پاسخ دادن به پيمان شكنى قريش» انجام مى شد مثل فتح شهر مكه يا «پايان دادن به تجاوز بيگانگان نسبت به مسلمانان» بود مانند غزوهء تبوك كه به منظور مقابله با تجاوز روميان مسيحى بود كه پس از پيروزى برايرانيان در مرزهاى حجاز كمين كرده و منتظر فرصت براى هجوم به مسلمانان بودند.[1] در ميان غزوات و سراياى صدر اسلام به موردى برنمى خوريم كه پيامبر به سراغ افراد مشركى رفته باشد كه به صورت فردى سرگرم زندگى خود بوده باشند و هيچ آزار و اذيتى و مزاحمتى نسبت به مسلمانان نداشته و صرفاً براى مسلمان كردن آنان با ايشان جنگيده باشد.
رسول اكرم(ص) مقصدشان اين نبودكه مشركين مكه يا جزيرةالعرب را از بين ببرند, مقصد اين بود كه دين اسلام را منتشر كنند و حكومت , حكومت قرآن و اسلام باشد. آن ها چون مانع بودند از اين كه اين حكومت اسلام تحقق پيدا كند, منتهى به جنگ مى شد.
آيات مربوط به جهاد هم كه ناظر به جهادهاى عصر نزول است , باآن چه كه در تاريخ نقل شده , منطبق است .
امام خمينى در اين زمينه مى فرمود:
رسول اكرم(ص) مقصدشان اين نبود كه مشركين مكه يا جزيرة العرب را از بين ببرند, مقصد اين بود كه دين اسلام را منتشر كنند و حكومت , حكومت قرآن و اسلام باشد. آن ها چون مانع بودند از اين كه اين حكومت اسلام تحقق پيدا كند, منتهى به جنگ مى شد و معارضه , آن ها معارضه مى كردند با حكومت اسلامى ... جنگ هاى زيادى كه پيغمبر اكرم فرموده است همه براى اين معنا بوده است كه موانع را از سر اين مقصد الهى , مقصد اعلى كه دارند و آن تحكيم حكومت اسلامى , حكومت الله , حكومت قرآن , جبردارندج همه براى اين بود. به طورى كه اگر معارض با اين نبودند, معلوم نبود جنگ پيش بيايد. معارضه داشتند و نمى گذاشتند كه اين حكومت تحقق پيدا كند, جنگ پيش آمد.[1]
افزون بر آن , در بحث جهاد به احكامى بر مى خوريم كه با جهادابتدايى به معناى خاص منافات دارد. اگر هدف از جهاد ابتدايى «واداركردن مشركان به اسلام» باشد, مسائل ذيل چگونه قابل توجيه است ؟مثلاً:
ـ مى توان با مشركان صلح كرد و آنان را در سرزمين خود رها كردو تنها از ايشان خراج گرفت.[2]
ـ مى توان در جنگ با مشركان از گروه ديگرى از مشركان كمك گرفت .[3]
ـ چنان چه مشركان درخواست امان كردند, بايد به آنان امان داد وكسى حق تعرض به آنان را ندارد, حتى اگر يكى از مسلمانان به يكى ازكفار يا گروهى كوچك از آنان پناه داده باشد. يكى از حكمت هاى پناه دادن به آنان رساندن پيام حق به ايشان دانسته شده كه اگر نپذيرفتند,بايد آنان را به مأمن و پناهگاه شان بازگرداند.[2]
حقيقت آن است كه از آيات فراوانى كه مورد بحث قرار گرفت، هيچكدام بر جهاد ابتدايى على الاسلام به معناى خاص؛ يعنى جهاد براى واداركردن مشركان به اسلام دلالت نداشت. جهاد ابتدايى به معناى عام؛ يعنىجهاد براى پايان دادن به فتنهگرى مشركان، جهاد براى نجات مظلومان ومستضعفان از ستم مشركان، جهاد براى بسط و گسترش حاكميت سياسىاسلام از آيات قرآن به روشنى استفادهمى شود.
روايات چهارگانه نيز كه يا از نظر سند دچار مشكل اند يا از نظردلالت يا از هر دو جهت , براى اثبات مسأله اى با اين اهميت كه مسلمانان موظف به جهاد با مشركان باشند تا آنان را به مسلمان شدن وادار نمايند, كافى نيست و نيازمند دليل قوى تر و روشن ترى است .
از نظر تاريخى نيز در عصر رسول خدا(ص) به موردى برنمى خوريم كه آن حضرت صرفاً براى وادار كردن مشركان به پذيرش اسلام , بدون آن كه اهل فتنه گرى يا آزار و اذيت مسلمانان يا مانع دعوت اسلامى باشند, جهاد كرده باشد و فرد يا گروهى را صرفاً به سبب مشرك بودن از نظر اعتقادى و نپذيرفتن اسلام ـ بى آن كه مسلمانان را بيازارند يا به دشمنان مسلمانان كمك كنند يا... ـ با جنگ وجهاد تهديد به پذيرش اسلام كرده باشد.
در عصر رسول خدا(ص) به موردى بر نمى خوريم كه آن حضرت صرفاً براى وادار كردن مشركان به پذيرش اسلام , بدون آن كه اهل فتنه گرى يا آزار و اذيت مسلمانان يا مانع دعوت اسلامى باشند, جهاد كرده باشد.
با پذيرفتن اين نظريه كه جهاد ابتدايى با مشركانى كه عليه مسلمانان فتنه گرى نموده , به آزار و اذيت مسلمانان پرداخته , مانع گسترش پيام توحيدند و سدى در برابر بسط حاكميت اسلام هستند, واجب است و دليلى بر وجوب جهاد با مشرك بماهو مشرك كه به زندگى خود مشغول است و بس , وجود ندارد, مشكلى بروز مى كند و آن اين كه براساس دلايل روشن فقهى كه در متون فقهى به چشم مى خورد, دريافت جزيه تنها از اهل كتاب جايز است و از غير اهل كتاب نمى توان جزيه دريافت كرد. وجود اين تفاوت بين «اهل كتاب» و «مشركانى كه از اهل كتاب نيستند» در فقه ما مورد اتفاق فقهاست و ترديدى وجود ندارد.
هم به آيات قرآن در اين زمينه استناد شده [1] و هم به احاديث و مسأله هم اجماعى شمرده شده است . در حالى كه نتيجه نظريهء مطرح شده در اين نوشته آن است كه فرقى بين اهل كتاب و كفار نباشد و هر دو بتوانند با پذيرش حاكميت سياسى اسلام و پرداخت جزيه در پناه اسلام زندگى كنند و چنين چيزى نه در تاريخ اسلام سابقه دارد و نه ادلهء فقهى ـ كه وجود تفاوت بين اهل كتاب و مشركان ديگر را ثابت مى كند ـ با آن موافق است . به عبارت ديگر همين كه نمى توان از غير اهل كتاب جزيه دريافت كرد, معلوم مى شود كه كفار و مشركان حق زندگى كردن در پناه حكومت اسلامى را ندارند, هر چند حاضر به پرداخت جزيه باشند.
اولاً: شيخ طوسى , صلح با مشركان و دريافت خراج از آنان را به مثابه جزيه تجويز كرده .[2] پس عدم دريافت جزيه از كفار را نمى توان اجماعى دانست .
ثانياً: محقق حلى امان دادن به مشركانى را كه خواستار زندگى در پناه دولت اسلامى هستند, را مفروض دانسته كه طبعاً بايد امنيت جانى و مالى آنان را تأمين كرد و اين سخن اعم از آن است كه براى شنيدن پيام الهى چنين درخواستى بنمايند.[3]
ثالثاً: اين اشكال صحيح است , ولى نتيجه اى كه از آن گرفته شده , با نظريه مطرح شده در اين نوشته منافات ندارد. اين كه «احكام جهاد با مشركان» با «احكام جهاد با اهل كتاب» تفاوت دارد, قابل انكار نيست . اين كه تنها از اهل كتاب مى توان جزيه دريافت كرد, و در صدر اسلام نيز شنيده نشده كه از غير اهل كتاب جزيه پذيرفته شده باشد, قابل انكار نيست , اما دو احتمال را براى حل مسأله مى توان مطرح كرد:
احتمال اول : اساساً مقولهء «دعوت به اسلام» را غير از مقولهء «جهاد» دانستيم و تنها جهاد با مشركان را به منظور پايان دادن به فتنه گرى آنان , آزار و اذيت مسلمانان و رفع موانع بسط و گسترش حاكميت اسلام و طبعاً بسط و توسعهء اسلام دانستيم , اما مى توان ادعا كرد كه يكى از احكام جهاد ابتدايى با مشركان آن است كه آنان در ظاهر مسلمان شوند, چرا كه مسلمان شدن كفار به معناى دست برداشتن از اعمال و رفتارى است كه عليه اسلام و مسلمين مرتكب مى شدند. با مشرك بما هو مشرك و براى اسلام آوردن او نمى جنگيم , اما اگر مشركان عليه مسلمانان توطئه نموده يا مانع رسيدن پيام توحيد به گوش توده هاى مردم شوند, به فتنه گرى بر ضد مسلمانان بپردازند, با آنان مى جنگيم تا كشته شوند يا اسير گردند يا اسلام آورند و با مسلمان شدن به اعمال و رفتارشان پايان مى دهيم .
نتيجهء اين حكم آن است كه مشركانى كه چنين سابقه اى عليه اسلام و مسلمانان دارند, اجازه نخواهند داشت به عقيدهء سابق خود باقى بمانند و تنها اظهار نمايند كه «دست از توطئه گرى برداشته ايم و ديگر عليه مسلمانان اقدامى مرتكب نخواهيم شد». به مشركانى كه سابقهء توطئه گرى عليه اسلام و مسلمين دارند, اعتماد و اطمينانى نيست . از اين رو, نبايد به حال خود رها شوند, يا بايد به سبب اعمال گذشته شان مجازات شده و به قتل برسند يا به اسارت روند و يا مسلمان شوند ـ هر چند در ظاهر ـ اما مشركانى كه چنين سابقه اى در پرونده ء آنان وجود ندارد, نه به آزار و اذيت مسلمانان پرداخته اند, نه اهل فتنه گرى بوده اند, نه مانع رسيدن پيام توحيد به گوش ديگران بوده اند,... مجبور به مسلمان شدن نخواهند شد, چون اصلاً مسلمانان با ايشان جنگ و جهادى ندارند. و اصولاً چنين افرادى داراى تشكل و سازمانى نيستند تا بتوانند مزاحمتى براى مسلمانان ايجاد كنند. بلكه به دنبال داشتن روابط حسنه با مسلمانانند. با اينان جنگ و جهادى نخواهد بود, طبعاً آن احكامى كه بر جهاد با مشركان مترتب است , وجود نخواهد داشت .
پس در اسلام جهاد ابتدايى با مشرك بماهو مشرك وجود ندارد تا هدف آن يا يكى از احكام آن «لزوم مسلمان شدن مشركان» باشد, بلكه جهاد ابتدايى با مشركانى است كه با مسلمانان سر ستيز داشته , فتنه گرى مى كنند يا مانع بسط و گسترش اسلام اند و البته يكى از احكام اين جهاد «لزوم مسلمان شدن» كفار است تا خيال مسلمانان از چنين مشركانى كه سابقهء سوء مزاحمت براى مسلمين را دارند, آسوده شود.
گر چه ما پيش از اين يادآور شديم كه دليل روشنى بر اين مطلب نيافتيم .
احتمال دوم : اين كه پيامبر اكرم(ص) به دستور قرآن تنها از اهل كتاب جزيه دريافت نمود و فرمود: «انى لست آخذ الجزية الا من اهل الكتاب»[1] مربوط به صدر اسلام بوده و از اختيارات آن حضرت به عنوان حاكم اسلامى باشد, نه يك حكم قطعى و دائمى . براى آن كه به مزاحمت مشركان عليه اسلام و مسلمين خاتمه داده شود, پيامبر با آنان سخت گيرى مى كرد, به ويژه در زمانى كه اسلام به تازگى ظهور كرده و سابقهء زيادى نداشت و بيم آن كه مشركان بار ديگر به قدرت دست يابند و مانع بسط و گسترش اسلام شوند, وجود داشت . پيامبر به منزلهء رييس دولت اسلامى همان طور كه مى توانست از اهل كتاب جزيه دريافت كند, مى توانست از مشركان نيز جزيه بپذيرد, اما شرايط آن روز اجازه نمى داد كه چنين تخفيفى در حق آنان داده شود, آن گونه كه به اهل كتاب داده مى شد, چنان كه پيامبر براساس مصلحت اسلام و مسلمين مى توانست با كفار قرارداد صلح منعقد نمايد, با گروهى از آنان عليه گروه ديگرى هم پيمان شود و... .
اصولاً چنين احكامى با حكومتى بودن , كه دائر مدار مصلحت اسلام و مسلمين است و در اختيار رئيس دولت اسلامى است , تناسب بيشترى دارد تا قطعى و دائمى بودن .
[1] علامه حلى , قواعد الاحكام , ج 1 ص 481ـ 480
[1] على اصغر مرواريد، الينابيع الفقهية، ج 9، ص31
[2] همان، ص 50
[3] همان، ص 81
[4] همان، ص 233
[1] شهيد ثانى، مسالك الافهام، ج 3، ص 7
[2] محقق اردبيلى، مجمع الفائدة و البرهان، ج 7، ص 440
[3] شيخ محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 21، ص 4
[4] شيخ ضياءالدين العراقى، شرح تبصرة المتعلمين، ج 6، ص 424
[1] سيدابوالقاسم خوئى، منهاج الصالحين، ج 1، ص 360
[2] ر.ك.به: شيخ طوسى، الخلاف، ج 5، صص 539 538، كتاب الجزية، مسأله 1؛ جواهرالكلام، ج 21، ص4؛ منهاج الصالحين، ج 1، ص 360
[1] منهاج الصالحين , ج 1 ص 360
[1] شرح تبصرة المتعلمين , ج 6 صص 475 474
[2] بقره : 191و 190
[1] نعمت الله صالحى نجفآبادى، جهاد در اسلام، ص 21
[2] سيدمحمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 2، ص 60
[3] ر. ك. به: راوندى، فقه القرآن (به نقل از الينابيع الفقهيه، ج 9، ص 112)
[1] بقره: 191 و 190
[2] فقه القرآن (به نقل از منبع پيشين، ص 118)
[3] در لغت به معناى «ادخال الذهب النار لتظهر جودته من رداءته» يعنى قراردادن طلا و نقره در زير فشار آتش به منظور جدا كردن ناخالصىهاى آن. (راغب اصفهانى، مفردات)؛ شيخ بهايى فتنه كردن را به معناى «از راه بردن مسلمانان» معنا كرده است. (جامع عباسى، ص154)
[1] ر. ك. به: اكبر هاشمى رفسنجانى، تفسير راهنما، ج 1، ص 630
[1] انفال: 40 و 39 و 36
[2] ر. ك. به: منهاج الصالحين، ج 1، ص 360
[1] فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 2، ص 543
[2] تبيان، ج 5، ص 121
[3] توبه: 33
[4] مبسوط، ج 2، ص 548؛ سرائر، ج 2، ص 13
[5] محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 55؛ عياشى، تفسير عياشى، ج 2، ص 87
[1] كلينى، كافى، ج 8، ص 201، ح 243؛ حويزى، نورالثقلين، ج 2، ص 154، ح 95
[2] محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج 26، ص 111
[3] بقره: 216
[4] ر. ك. به: جواهرالكلام، ج 21، ص 4.
[5] شرح تبصرة المتعلمين، ج 4، ص 317
[1] ر. ك . به : الميزان , ج 2 ص 166 164
[1] نساء: 84
[2] مجمعالبيان، ج 2، ص 83، در سوره مباركه انفال نيز چنين وظيفهاى برعهده پيامبر نهاده شده (حرض المؤمنين على القتال)، (انفال: 65) و مستند بعضى از فقيهان براى جهاد ابتدايى قرار گرفته است. (منهاج الصالحين، ج 1، ص 360)
[3] محمد مهدى آصفى، الجهاد، ص 33
[1] نساء: 75 74
[2] منهاج الصالحين , كتاب الجهاد
[1] نساء: 94
[1] الميزان , ج 5 ص 41
[2] مولى احمد اردبيلى , زبدة البيان فى احكام القرآن , ج 1 ص 400 تفسير راهنما, ج 3 ص 525
[3] على بن ابراهيم قمى , تفسير قمى , ج 1 ص 176
[1] مجمع البيان , ج 2 ص 94
[2] همان
[1] توبه : 1تا 4
[2] تفسير قمى , ج 1 صص 309 308
[3] ر. ك . به : فخر رازى , تفسير كبير, ج 15 ص 222
[1] الميزان، ج 9، ص 149؛ فضل بن حسن طبرسى، جوامع الجامع، ج 2، ص 37
[2] مجمعالبيان، ج 3، ص 5 «ان الله برىء من المشركين اى من عهد المشركين فحذف المضاف»؛ ملافتح الله كاشانى، تفسير منهج الصادقين، ج 2، ص 210
[1] الميزان، ج 5، ص 159 «قرآن در وفاى به پيمانها و قراردادها در همه موارد تأكيد دارد و با شدت تمام بر آن پافشارى مىكند و پيمان شكنها را به سختى سرزنش مىكند و آنان را به مجازاتهاى سنگين وعده داده است. چنان كه وفاداران به پيمانها را مىستايد. آيات در اين زمينه به قدرى زياد است كه نيازى به نقل آنهانيست.»
[2] توبه : 5
[1] فيض كاشانى، الاصفى فى تفسير القرآن، ج 1، ص 453؛ «فاقتلوا المشركين الناكثين»
[2] توبه: 6
[3] الميزان , ج 9 ص 156
[1] تفسير راهنما, ج 7 ص 28
[2] توبه : 7
[1] الميزان، ج 9، ص 158
[2] توبه: 11 و 12
[1] نساء: 94
[2] مجمع البيان، ج 3، صص 7 و 10
[3] فخر رازى , تفسير كبير, ج 15 صص 226 225
[1] انفال: 61
[2] توبه: 29
[3] مجمع البيان، ج 3، ص 555
[4] فاضل مقداد، كنز العرفان، ج 1، ص 380
[1] آصفى , كتاب الجهاد, صص 20 18
[1] محسن فيض كاشانى , تفسير صافى , ج 1 ص 675
[1] ممتحنه: 9 8
[2] ر. ك. به: الميزان، ج 19، ص 227؛ مجمع البيان، ج 5، ص 272
[3] آصفى، الجهاد، ص 44
[1] توبه: 123
[2] آصفى، الجهاد، صص 52 44
[1] بقره : 256
[2] تبيان , ج 2 ص 311 به نقل از بعضى عالمان اهل سنت
[1] تبيان، ج 2، ص 311؛ راوندى، فقه القرآن (به نقل از الينابيع الفقهيه، ج 9، ص 123)
[2] فقه القرآن (به نقل از پيشين، ص 123) «ان الكفار لايرضون رأساً برأس فانهم لما عجزوا عن الغلبة بالحجة طلبوا بوارالاسلام و المسلمين بالقهرو الغلبة بالقوة فامرهم الله بمجاهدتهم ليذعنوا بالاسلام»
[1] نحل : 125
[2] انسان : 3
[1] مسالك الافهام، ج 3، ص 20
[2] محقق ثانى، جامع المقاصد، ج 3، ص 376
[1] شيخ حر عاملى , وسائل الشيعة, ج 15 ص 26و 25
[1] فتح البارى , ج 6 ص 85
[1] فقه القرآن (نقل از منبع پيشين، ج 9، ص 123)
[2] تبيان، ج 5، ص 203
[3] ابن قدامه، مغنى، ج 10، ص 388 و 387
[4] شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 15، ص 59
[1] منهاج الصالحين، كتاب الجهاد
[2] شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 15، ص 15
[1] ر. ك. به: محمد بن عمر بن واقدى، مغازى
[1] امام خمينى، صحيفه امام، ج 8، ص 41 و 40
[2] الخلاف، ص 40
[3] شيخ طوسى، مبسوط، ج 8، ص 41
[1] همان، ج 1، ص 557
[2] همان، ج 2، ص 16
[1] مثلاً صاحب رياض المسائل به آيه (اقتلوا المشركين حيث وجدتموهم) (توبه: 5) و آيه (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب) (محمد: 4) و آيه (و قاتلوا الذين لايؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لايحرمون ما حرم الله و رسوله و لايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون) (توبه: 29) كه دريافت جزيه را فقط از اهل كتاب مطرح نموده، استدلال كرده است. (ر.ك.به: سيدعلى طباطيايى، رياض المسائل، ج 7، ص 491 و 490)
[2] الخلاف، ج 5، ص 535، مسأله 24.
[3] شرايع الاسلام، ج 1، ص 315
[1] شيخ حر عاملى , وسايل الشيعة, ج 15 ص 136