در اين شماره از سورهشناسي، ابتدا با گشودن نامهاي از دزفول، زندگي با سورههاي "عصر"، "ضحي" و "الم نشرح" را به تماشا مينشينيم، آنگاه تصويري كوتاه از عشقبازي يك شهيد والامقام با سوره "حمد" را نظاره ميكنيم و سرانجام در جريان سرگذشت اُنس يك دانشجوي فرهيخته با سوره "ناس" قرار ميگيريم.
آقاي ع.ع از شهرستان دزفول، در ارتباط با اُنس مادر گراميشان با سوره "عصر" و عشق وافر خودشان به سورههاي "ضحي" و "الم نشرح" نوشتهاند:
مادرم گفت: وقتي كه سختيهاي زندگي، مرا دلتنگ ميكند و بر سينهام فشار ميآورد، چند بار سوره "والعصر" را ميخوانم و با قرائت و تكرار اين سوره سبك ميشوم و آرامش مرا فرا ميگيرد و بسيار اتفاق ميافتد كساني را كه در چنين موقعيتي قرار ميگيرند و گرفتار مصيبتها ميشوند، به خواندن اين سوره توصيه ميكنم.
بعد از اين حرف مادرم، اين حديث شريف كه ميفرمايد: «هر كه سوره "والعصر" را بخواند، خداوند فرجام كار او را به صبر و شكيبايي منتهي ميسازد1»، به دلم نشست و اُنس و دلبستگيام به سوره "والعصر" بيشتر شد. خودم نيز به جز اين سوره، در مورد سورههاي ضحي و الم نشرح چنين احساسي دارم؛ آنگاه كه سينهام تنگ و دلم تاريك ميشود و خيالم شروع به منفيبافي ميكند و برايم آيه يأس ميخواند و وقتي كه در حركت و تكاپوي خود به خاطر اين يأسها بيانگيزه و سست ميشوم و در راه رسيدن به هدف، خود را تنها ميبينم و ناخشنود از پيشامدها و ناراضي از شرايط، عرصه را بر خود تنگ مييابم، به دو سوره "والضحي" و "الم نشرح" پناه ميبرم؛ ميخوانم و ميشنوم؛ بلند و آهسته؛ با دل و زبان؛ شمرده و با تأمل، اين دو سوره را زمزمه ميكنم. گويي كه قفلهاي سينهام را يكبهيك باز ميكنند و درهاي بسته را به رويم ميگشايند و نسيم معطر و نوازشگرشان، هواي دمكرده و خفهكننده دلم را عوض ميكنند: والضحي، والليل اذا سجي، ما ودعك ربك و ما قلي. پروردگارت تو را رها نكرده است و...؛ الم نشرح لك صدرك، و وضعنا عنك وزرك... آيا ما سينه تنگت را فراخ نگردانيديم و بارهاي گران را از دوشت برنداشتيم؟! ما كي تو را تنها گذاشتيم؟! و....
نميدانم چگونه از نعمتهاي خداي مهربانم سخن گويم و چگونه شكرش را به جاي آورم پس از اُنس با اين دو سوره نهتنها خود از تنگي و تنهايي رها شدهام، بلكه پيگير و شوقزده، دوست دارم تا شخص تنها و گرفتاري را بيابم و با سرور و گشادهرويي و گشادهدلي، انيس و ياور او گردم و "يتيم و سائلي "را همراه و گرهگشا باشم و اينگونه، "نعمت پروردگارم" را با او به سخن بنشينم (و اما بنعمة ربك فحدث).
پيش از آن، سختيها و خستگيها اميد از من برده و رغبتم را بريده بود، اما اكنون به بركت انس با اين سورهها اميدوار و با نشاطم، آنچنان كه رغبت يافتهام بيشتر تلاش و مجاهدت كنم و خود را در سختيها بيفكنم2. گويي اين دو سوره براي من و بر من نازل شده و ميشوند!!
* * *
هم ايشان، خاطرهاي از يك شهيد والامقام، ضميمه نامه خود كردهاند كه عيناً نقل ميشود:
سوره حمد را خيلي دوست داشت و به آن عشق ميورزيد. نواري داشت پر از سوره حمد؛ همهاش سوره حمد بود. هر بار كه به آن گوش ميداد گريه ميكرد. اشك، بيصدا ميآمد و صورتش را خيس ميكرد. اينهمه اشك را از كجا ميآورد؟! داخل سنگر نشسته بود؛ ضبط صوتش روشن بود و سوره حمدش به راه؛ با صورتي خيس. با تيربار شليك ميكرد، با چه دقتي! گفتم: اين ضبط را خاموش كن كه ببيني به كجا ميزني. گفت: اين جوري بهتره؛ براي خدا دارم ميجنگم. وصيت كرده بود اين نوار پر از سوره حمد را بر سر خاكش بسيار پخش كنند3».
* * *
آقاي س. ص از رفسنجان، جريان انس و دوستي خود با سوره ناس را چنين باز ميگويند:
از آغاز نوجواني به مسئله اخلاق و سير و سلوك بسيار علاقهمند بودم و حتيالامكان سعي ميكردم همه كتابهاي اخلاقي را مطالعه كنم. خودم را به هر دري ميزدم تا در اين وادي قدري پيش روم. اما به هنگام مطالعه اين كتابها، نوميدي كمرشكني مرا فرا ميگرفت؛ وقتي مراحل و منازل مختلف سفر به سوي خدا را - كه علما در كتابهاي خود برشمردهاند - ميديدم، متحير ميشدم كه خدايا! كي به مرتبه اول، آنگاه دوم و سپس سوم و... خواهم رسيد؟! منزل "يقظه" را كي پشت سر خواهم گذاشت و چه وقت در منزل "توبه" و يا "تطهير" جاي خواهم گرفت؟! اين همه رذايل اخلاقي را كي و چگونه از وجود خود دور خواهم كرد؟!
مدتي - مثلاً - به مسئله كبر و يا حسد مشغول ميشدم و تمام فكر و ذكرم اين بود كه خودم را از شر آنها خلاص كنم، آنگاه متوجه ميشدم كه از هزاران چيز ديگر بازماندهام و بسياري از فضايل و واجبات را زير پا گذاشتهام و آخرش هم به جايي نرسيدهام. به آن يكي ميپرداختم، از ديگري بازميماندم. چند مورد را باهم پيش ميبردم، ميديدم از اجتماع و زندگي طبيعي و مردمي دور ميشوم. همينگونه، سالهاي سال خودم را ايندر و آندر ميزدم؛ نزد علماي مختلف ميرفتم و كسب تكليف ميكردم. ديگر نميدانستم بايد چه كار كنم. روزبهروز بر تحيرم افزوده ميشد؛ جان و روحم متفرق و پارهپاره شده بود. داشتم كمكم نوميد ميشدم. با خود ميگفتم: چرا خدا يك راه آسان و منسجم پيش روي انسان قرار نداده است و چرا اينهمه منازل و مراتب سير و سلوك را يكجا جمع نكرده است و چرا كليدي به دست انسان نداده است كه به وسيله آن وجود خود را از غيبت، حسادت، سوءظن، عجب و تكبر و تمامي رذايل اخلاقي، يكجا رهايي بخشد؟! اينهمه پراكندگي و تكثر چرا؟ اينهمه اختلاف در ترتيب و تنوع مراتب و منازل سفر به سوي خدا چرا؟ اين حلقه مفقوده را كجا ميتوان يافت؟ و....
مدتها در گيرودار اين افكار به سر بردم تا اينكه روزي و روزگاري به هنگام قرائت قرآن سوره ناس به من لبخندي زد و خودي نشان داد و قطرهاي از اقيانوس محبت خويش را در كامم ريخت. احساس كردم گمشده خود را باز يافتهام. مدتها با همين يك قطره سرخوش بودم تا اينكه امتحانات پايان ترم دانشگاه تمام شد و تعطيلات تابستاني آغاز گشت. خداوند در دلم چنين انداخت كه در اين تابستان، يك برنامه قرآني داشته باشم. مسئله را با يكي از دوستان همشهري در دانشگاه مطرح كردم، او نيز استقبال كرد و قرار شد كه سورههايي از قرآن را انتخاب كنيم و راجع به آنها بحث و گفتوگو نماييم. در داخل قطار كه عازم شهرستان بوديم، جزئيات برنامه از قبيل زمان و مكان برنامه را مشخص كرديم. بنا شد هر روز ساعت شش صبح در محل امامزاده شهر حضور يابيم. تنها مانده بود كه از كدام سوره آغاز كنيم. خواستم بگويم: ناس، اما خودداري كردم. قرار شد قرعه بزنيم؛ حاشيه روزنامهاي را كه در هر كوپه براي مطالعه گذاشته شده بود جدا كرديم و آن را به 114 تكه كاغذ كوچك تقسيم كرديم و در هر تكه، "شماره" يكي از سورههاي قرآن را نوشتيم. آنگاه همه را در يكي از ليوانهاي يكبارمصرف ويژه قطار ريختيم و تا ميتوانستيم، هم زديم. دوستم به من گفت: «يكي از آنها را بردار». با توكل بر خدا - درحاليكه قلبم مالامال از عشق به سوره ناس بود - دو انگشتم را داخل ليوان كردم و يكي از كاغذها را برداشتم. اشك در چشمانم حلقه زد؛ آري، خداوند قرعه فال را به نام "شماره 114 "يعني سوره ناس زده بود.
صبح روز نخست در محل مقرر حضور يافتيم. آسمان هنوز تاريك و مسجد امامزاده خلوت بود. يكي از پنجرهها را گشوديم و مقابل آن نشستيم. نسيم روحبخشي به جريان افتاد. قرآنها را باز كرديم و شروع به قرائت نموديم: بسمالله الرحمن الرحيم. قل اعوذ بربالناس، ملك الناس، اله الناس، من شرالوسواس الخناس....
اينگونه بود كه ناگاه و به يقين، گمشده ديرين خود را پيدا كردم. آري، كليدي كه سالهاي سال به دنبالش بودم و كمبودش را با جان و دل احساس ميكردم، در آن صبح مبارك و دلانگيز از داخل حلقه قاف آغازين سوره ناس به من چشمك زد، آنگونه كه تمامي خواندهها و گفتهها و شنيدههاي اخلاقي و عرفانيام را در همان يك حلقه پر رمز و راز گرد هم يافتم. روح پارهپاره خود را يكجا جمع ديدم و تمامي اجزاي متفرق هستيام را يكمرتبه، در پناه ربالناس درآوردم. از همان آغاز قرائت احساس كردم سينهام را كه مركز فعاليت خناسهاي جني و انسي است4، به دستان مطمئن خداوند سپردهام و از اينروي از شر وسواس خناس يعني از تمامي رذايل و زشتيهاي اخلاقي، ايمني يافتهام.
هماينك من با سوره ناس هستم و در حرم اَمن آن آزاد و رها ميباشم. هيچ شيطاني جرئت نميكند به سينهام كه در دستان ربالناس است، نزديك شود. به پشتيباني اين سوره در كمال سلامت و امنيت هستم و تمامي منازل و مراحل سير و سلوك را يكجا ميپيمايم؛ با يك سوره ناس، هم "يقظه" مييابم و هم "توبه" مينمايم و هم "طاهر" ميگردم! با يك قل اعوذ برب الناس از يكسوي، درونم را از شر رذايل گوناگون "تخليه" ميكنم و از سوي ديگر، آن را به فضايل الهي و آسماني "تحليه" مينمايم. قبلاً فقط براي اينكه با يك رذيله مبارزه كنم مجبور بودم تمامي فكر و ذكرم را به آن مشغول كنم و از اجتماع و مردم بگريزم، اما اكنون در متن اجتماع و وسط بازار و خيابان و درعينحال در حرم امن الهي - كه هيچ خناسي به آن راه ندارد - در برابر تمامي رذايل اخلاقي ايستادهام.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مباركسحري بود و چه فرخندهشبيآن شب قدر كه اين تازهبراتم دادند
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده اين دولت دادكه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
اين همه شهد و شكر كز سخنم ميريزد اجر صبري است كز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود كه ز بند غم ايام نجاتم دادند
* * *
آري، مقام كسي كه در پناه "رب الناس"، "ملكالناس" و "اله الناس" قرار ميگيرد - اگر بيشتر نباشد - البته كمتر از اينها نيست. به اميد روزي كه سوره ناس و ديگر سورههاي قرآن جايگاه بايسته خود را در ميان دروس اخلاق بيابند!
ضمن تشكر از اين دو عزيز دانشجو كه يافتههاي ارزشمند خود رابه ما ارزاني داشتند، بار ديگر از خوانندگان گرامي استمداد ميكنيم كه ما را نيز در دوستيهاي صميمي خود با سورههاي قرآن سهيم كنند و "حقمان" را از داشتههاي قرآني خود بپردازند!
* خانم مريم مدرسزاده از كرج: با سپاس از عنايت سركار به صفحه سورهشناسي، مقاله ارساليتان راجع به سوره تين، به خواست خدا در شمارههاي آينده به چاپ خواهد رسيد.
* آقاي مسعود جعفري از شهرستان قم: از اينكه همچنان آسمان قرآنيتان را بر سر ما لب خشكيدگان ميباريد، از جنابعالي سپاسگزاريم.
1. متن كامل اين حديث كه از رسولاكرم(ص) روايت شد چنين است: من قرأ سورة العصر، ختمالله له بالصبر و كان مع اصحابالحق يوم القيمة ر.ك. مستدركالوسائل، 4/368، باب 44، روايت 4959.
2. فان معالعسر يسراً. ان معالعسر يسراً.
3. نويسنده محترم نامه، نام اين شهيد عزيز و مأخذ اين خاطره را ذكر نكردهاند.
4. الذي يوسوس فيصدورالناس.