تصليب : به صليب كشيدن، از شيوههاى باستانى اعدام
تصليب مصدرباب تفعيلازريشه «ص ـ ل ـ ب» و به معناى به صليب كشيدن فرد اعدامى است. ماده صلب به معناى سفتى و سختى آمده است و پشت بدن به اعتبار سختى و تشكيل شدن از استخوان محكم ستون فقرات، «صُلْب» و مصلوب به لحاظ بسته شدن سفت و محكم او به صليب، «صَلْب» خوانده مىشود.[1]به صليب كشيدن برخى مجرمان از شيوههاى مهم مجازات اعدام* در دوره باستان نزد ايرانيان، آشوريان، مصريان، قرطاجنه، يونانيان، فينيقيان و روميان بوده است.[2] قديمىترين گزارش تاريخى تصليب به آغاز عصر ايران باستان بازمىگردد.[3]
در كتيبههاى بيستون، تصليب از روشهاى مجازات مجرمان در زمان داريوش، پادشاه ايران ناميده شده است. مجرمان به دستور وى معمولاً پس از بريده شدن گوشها، بينى، زبان و درآوردن چشمان مصلوب مىشدهاند.[4] برخى بر اين باورند كه تصليب روشى براى اعدام بوده كه از ايران به كشورهاى ديگر راه يافته است.[5] در عهد قديم گزارشهايى از مصلوب كردن مجرمان براى عبرت ديگران و سپس سنگسار كردن آنها آمده است.[6]
در مجازات تصليب معمولاً مجرم پس از شلاق خوردن مجبور بود تا صليب خود را به محل اعدام آورد. اين صليبها اَشكال مختلفى داشتند و معمولاً از دو تيرك چوبى عمودى و افقى به هم پيوسته، شبيه حرف Tانگليسى، تشكيل مىشدند.[7]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 567
لباسهاى مجرم را درآورده و با بازوان گشاده دستهاى او را به تيرك افقى و پاهايش را به تيرك عمودى صليب، محكم بسته يا ميخكوب مىكردند؛ آنگاه صليبْ بالا كشيده و تيرك عمودى آن بر زمين نصب مىشد. قسمتى طاقچهمانند در نيمه تيرك عمودى قرار داشت كه بدن مصلوب را نگه مىداشت. بالاى صليب، تابلويى حاوى نام و نشان و جرم ارتكابى فرد مصلوب آويخته مىشد.[8]
مرگ بر اثر گرسنگى، تشنگى، خستگى مفرط و در نهايت، خفگى ناشى از كشيده شدن عضلات سينه بر اثر سنگينى وزن بدن رخ مىداد. گاه براى تخفيف درد و تسريع در مرگ مصلوب، ساق پاهاى او را با گُرز آهنين متلاشى يا نيزه در بدنش فرو مىكردند.[9] برخى اقوام بدن مصلوب را روى صليب باقى مىگذاشتند تا متلاشى مىشد و برخى نيز پس از مرگ، جسد را پايين آورده، دفن مىكردند.[10]
مصلوب شدن در ميان اقوام و ملل گوناگون، كيفر جرمهاى مختلفى چون آشوبگرى سياسى، ارتداد دينى، دزدى دريايى و راهزنى بوده و همچنين در مورد اسيران جنگى، بردگان و افراد فاقد حقوق شهروندى به كار مىرفته[11] و كيفرى سخت و مايه ننگ و عار به شمار مىآمده است. كتاب مقدس، مصلوب را ملعون خداوند مىخواند.[12]
اين شيوه مجازات هماكنون نيز در كشورهاى غير مسيحى، به ويژه كشورهاى شرق دور رواج دارد[13]؛ اما در كشورهاى مسيحى از قرن چهارم ميلادى به بعد و به دنبال حكم امپراطور مسيحى روم، كنستانتين كبير، براى تكريم حضرت عيسى*(عليه السلام)، بزرگترين قربانى مصلوب، اين مجازات ممنوع و صليب از آن پس سمبل عشق و علاقه به مسيح و مايه عزت و شرف گرديد.[14]
به عقيده مسيحيان با تمرّد حضرت آدم و حوا از فرمان الهى، نسل آنها تا ابد گناهكار و مستحقّ عذاب شد، از اينرو خداوند براى تخفيف عذاب بشر و رهايى آنان از گناه فطرى، فرزند خود، عيسى مسيح(عليه السلام) را به صليب كشيد و قربانى كرد. مصلوب شدن عيسى(عليه السلام)فديه و بازخريد گناهان آدميان و مايه تجديد حيات و پيمان آنان با خداوند بود.[15] عقيده به فداء شخص مصلوب براى خدايان در ميان اقوام ديگر نيز پيشينه داشته است و بعيد
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 568
نيست كه اين عقيده از آنها به دين مسيحيت آمده باشد.[16]
در دوره باستان، صليب افزون بر ابزار اعدام مجرمان، در زينت و رمز حيات نيز به كار مىرفت. صليب به عنوان رمز حيات در مصر، كيليكيا، آشور و بلاد فارس و ساير بلاد شرق، بيشتر روى سكه نقش مىشد.[17] در چين، هند و يونان باستان، علامت صليب بسيار محترم بود و آن را در زيارتگاههاى دينى نقاشىمىكردند.[18] 4 بازوى صليب براى مردم باستان، نشانه 4عنصر اصلى آب، خاك، آتش و هوا بود كه عناصر ثابت و ابدى طبيعت و منشأ پيدايش اشياى ديگر پنداشته مىشدند.[19]
يادكردهاى تصليب در قرآن:
قرآنكريم 6بار از مصلوب شدن ياد كرده است: 2مرتبه از باب ثلاثى مجرد و درباره مصلوب شدن زندانى همبند يوسف(عليه السلام) (يوسف/12، 41) و نفى اعتقاد يهود مبنى بر مصلوب شدن مسيح(عليه السلام) از سوى آنان (نساء/4،157) و 4 بار از باب تفعيل و درباره تهديدساحران از سوى فرعون به مصلوب شدن (اعراف/7، 124؛ طه/20، 71؛ شعراء/26، 49) و نيز به عنوان يكى از مجازاتهاى محارب. (مائده/5،33)1. مصلوب شدن زندانى همبند يوسف(عليه السلام):
در داستان زندانى شدن يوسف(عليه السلام) قرآن از زندانى بودن دونفر از غلامان پادشاه مصر نيز ياد مىكند. بر اساس گفته برخى مفسران، يكى از آن دو نانواى دربار بود و به جرم توطئه براى مسمومكردن پادشاه و ديگرى ساقى بود و به گمان همدستى با نفر اول زندانى مىشوند.[20] نانوا خواب مىبيند كه بر بالاى سرش طبقى از نان مىبرد و پرندگان از آن مىخورند و ساقى نيز خواب مىبيند كه براى پادشاه شراب مىسازد. (يوسف/12،36)يوسف(عليه السلام) در تعبير اين خوابها كه با درخواست آن دو صورت گرفت از آزادى ساقى، دستيابى دوباره او به منصب سقايت پادشاه و مصلوب شدن ديگرى و خوردن پرندگان از محتويات سر او خبر داد: «يـصـحِبَىِ السِّجنِ اَمّا اَحَدُكُما فَيَسقى رَبَّهُ خَمرًا و اَمّا الأخَرُ فَيُصلَبُ فَتَأكُلُ الطَّيرُ مِن رَأسِهِ قُضِىَ الاَمرُ الَّذى فيهِ تَستَفتيان».(يوسف/12، 41) از حتمى خواندن وقوع تعبير ياد شده مىتوان برداشت كرد كه دو زندانى مذكور يا دستكم آن كه خوابش به مصلوب شدن تعبير شده بود، به انكار رؤياى خود پرداختهاند[21]؛ همچنين از پاسخ او كه خاستگاهى وحيانى داشت[22] و نيز آزاد شدن ساقى مىتوان دريافت كه زندانى ديگر سرانجام به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 569
صليب كشيده شد.[23]
2. تصليب ساحران فرعون:
يادكرد ديگر تصليب درباره ساحرانى است كه به دعوت فرعون و براى مقابله با موسى(عليه السلام)آمده بودند؛ ولى با مشاهده معجزه عصاى موسى(عليه السلام) و پى بردن به الهى بودن و عدم سنخيت آن با سحر و جادو به سجده افتاده، به خداى موسى و هارون(عليهما السلام) ايمان آوردند. (اعراف/7، 120 ـ 122)فرعون* پس از اين شكست و براى جلوگيرى از ايمان مردم، ساحران را به نيرنگ و همدستى با موسى(عليه السلام) براى اخراج مصريان از سرزمينشان متهم ساخت و همه آنان را شديداً تهديد كرد كه پس از بريدن دست و پا به صليب خواهد كشيد: «قالَ فِرعَونُ ءامَنتُم بِهِ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَكُم اِنَّ هـذا لَمَكرٌ مَكَرتُموهُ فِى المَدينَةِ لِتُخرِجوا مِنها اَهلَها فَسَوفَ تَعلَمون * لاَُقَطِّعَنَّ اَيدِيَكُم واَرجُلَكُم مِن خِلـف ثُمَّ لاَُصَلِّبَنَّكُم اَجمَعين»(اعراف/7، 123 ـ 124 و نيز شعراء/26، 49)؛ همچنين براى اينكه قدرت خود را به رخ ساحران كشيده، نشان دهد كه شكنجه و مجازات وى بهمراتب سختتر و پايدارتر از مجازات خداى آنان است، بر مصلوب كردن آنها بر روى تنهدرخت خرما تأكيد كرد: «...ولاَُصَلِّبَنَّكُم فىجُذوعِ النَّخلِ ولَتَعلَمُنَّ اَيُّنا اَشَدُّ عَذابـًا و اَبقى»(طه/20،71)، زيرا تيزى و خشن بودن شاخههاى بريده شده نخل به مراتب دردآورتر است و بر شدت شكنجه، جراحت و رنج مصلوبمىافزايد.
ساحران بىهيچ هراسى از قطع دست و پا و مصلوب شدن و با اصرار بر ايمان به خداى يگانه، اين مجازات را در مقايسه با كيفر سخت و ابدى خداوند و نيز در برابر پاداش بهشت برين و نعمتهاى بسيار آن ناچيز خواندند و از فرعون خواستند هر كارى را كه مىخواهد انجام دهد (طه/20، 72 ـ 76) و از خداوند خواستند براى تحمل مجازات ياد شده به آنها بردبارى بخشد و در حال مسلمانى مرگشان را برساند. (اعراف/7، 126)
بر اساس پارهاى گزارشهاى تفسيرى، فرعون در پايان همان روز ساحران را به صليب كشيد.[24] از او به عنوان نخستين كسى ياد شده كه مجازات تصليب را اجرا كرده است.[25] شايد بتوان از آيات مورد بحث برداشت كرد كه در زمان فرعون، مصلوب شدن كيفر ارتداد دينى، خيانت و آشوبگرى بوده است.
3. مصلوب شدن مسيح:
تصليب مسيح(عليه السلام)از موارد مهمى است كه قرآن و عهد جديد درآناختلاف دارند. اناجيل چهارگانه با تفاوتهاى جزئى داستان مصلوب شدن مسيح(عليه السلام) را گزارشدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 570
كردهاند[26] كه بر اساس آنها حضرت عيسى از شهر ناصره رهسپار اورشليم مىشود[27] و در پى ورود آن حضرت به معبد اورشليم و تعليم و موعظه مردم و شفا دادن بيماران،[28] افراد زيادى به وى مىگروند[29] و سران يهود به دنبال عجز و ناتوانى در مناظره و مباحثه با آن حضرت احساس خطر كرده، براى تكفير او نقشه مىكشند.[30]
يهوداى اسخريوطى، حوارى منافق نزد رؤساى كاهنان مىرود و در برابر 30 درهم عيسى را به آنها تسليم مىكند[31]؛ آنگاه كاهنان يهود به اتهام ادعاى پسر خدا بودن، او را تكفير و به اعدام محكوم مىكنند.[32] حاكم شهر به رغم ميل باطنى، زير فشار علماى يهود، به تصليب عيسى دستور مىدهد و او را پس از شلاقزدن، در حالى كه تاجى از خار بر سرش گذاشته بودند به محلّ اعدام در بيرون شهر مىبرند و همراه دو نفر دزد به صليب مىكشند.[33] هنگام تصليب او كه وقت ظهر بوده، سه ساعت همه جا تاريك و پرده معبد سرتاپا شكافته مىشود.[34] عيسى را از صليب فرود مىآورند و دفن مىكنند.[35]
روز سوم كه حضرت مريم و همراهان به سر قبر حاضر مىشوند با شگفتى مىبينند كه عيسى(عليه السلام)در قبر نيست و فرشتهاى در آنجا از زندهشدن عيسى خبر مىدهد.[36] از آن روز عيسى(عليه السلام)مجموعاً 10 مرتبه خود را زنده به مادر و حواريان مىنماياند و جمعاً 549 نفر او را مىبينند.[37]
قرآنكريم بر خلاف كتاب مقدس، مصلوب و كشته شدن مسيح(عليه السلام) به دست يهوديان را صريحاً انكار كرده، اين خبر را برخاسته از اشتباهى مىداند كه براى آنان رُخ داد: «وقَولِهِم اِنّا قَتَلنَا المَسيحَ عيسَى ابنَ مَريَمَ رَسولَ اللّهِ و ما قَتَلوهُ و ما صَلَبوهُ ولـكِن شُبِّهَلَهُم و اِنَّ الَّذينَ اختَلَفوا فيهِ لَفى شَكّ مِنهُ ما لَهُمبِهِ مِن عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وما قَتَلوهُ يَقينا * بَلرَفَعَهُ اللّهُ اِلَيهِ و كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيما».(نساء/4،157ـ158)
در تفسير «شبّه لهم» و اينكه چه كسى به عيسى(عليه السلام)شباهت يافت و به جاى او مصلوب شد،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 571
اختلاف وجود دارد: مشهور مفسران آن را حادثهاى خارقالعاده و اعجازين مىدانند كه در آن خداوند فرد ديگرى را به شكل و شمايل حضرت مسيح(عليه السلام)درآورد و يهوديان او را اشتباهاً به جاى آن حضرت دستگير و مصلوب كردند. ابنعباس و سدى با اختلاف در پارهاى جزئيات معتقدند كه آن فرد يهودى كه براى دستگيرى مسيح آمده بود، به قدرت خداوند به عيسى شباهت يافت و به جاى او دستگير و مصلوب شد.[38]
قتاده، مجاهد، ابن اسحاق و وهب بن منبّه فرد مصلوب را يكى از حواريان مىدانند؛ با اين تفاوت كه وهب معتقد است هنگامى كه مأموران براى دستگيرى عيسى(عليه السلام) آمدند، همه 17 حوارى آن حضرت كه نزد وى بودند، به قدرت خدا شبيه و همانند او شدند و مأموران، ناتوان از شناخت مسيح(عليه السلام)، تهديد كردند كه اگر وى خود را معرفى نكند، همه را خواهند كشت. با اين وعده عيسى(عليه السلام)كه اگر كسى خود را به جاى وى شناسانده و كشته شود، در بهشت همراه او خواهد بود، يك حوارى به نام «سرجس» داوطلبانه خود را عيسى(عليه السلام)خواند و دستگير و مصلوب شد[39]؛ اما به باور قتاده، مجاهد و ابن اسحاق فقط يكى از حواريان به عيسى شباهت يافت و دستگير شد.[40] از يهوداى اسخريوطى[41]، شمعون قيروانى كه صليب مسيح(عليه السلام) را تا محل اعدام بر دوش كشيد[42] و نيز از نگهبان يهودى خانه عيسى به عنوان فرد مصلوب[43] ياد كردهاند.
در مقابل نگاه مشهور، ديدگاه ديگرى هست كه تفسيرى عادى و طبيعى از حادثه به دست مىدهد. بر اساس اين تفسير از آنجا كه مأموران يهودى عيسى را به خوبى نمىشناختند، در آن اوضاع پر از هرج و مرج، فرد ديگرى را كه شبيه مسيح(عليه السلام) بود، به اشتباه دستگير كرده، به صليب كشيدند.[44]
نظر ابوعلى جبايى را نيز مىتوان در مقابل ديدگاه مشهور دانست؛ به اعتقاد وى وقتى كه عيسى در پى تلاش يهود براى دستگيرى او به آسمان عروج كرد، يهوديان براى اينكه اين مسئله زمينهساز ايمان مردم به آيين مسيح نشود، ديگرى را دستگير و مصلوب و از نزديك شدن مردم به او جلوگيرى كردند تا شكل و چهرهاش كاملاً دگرگون و ناشناختنى شود و پس از آن به دروغ فرد مصلوب را همان مسيح(عليه السلام)خواندند و اين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 572
خبر بعدها باورى عمومى شد.[45]
برخى نيز مدعى وجود دو مسيح(عليه السلام) در تاريخ شدهاند: مسيح راستين كه به آسمان رفت و مسيح دروغين كه به صليب كشيده شد؛ اما با گذشت زمان آن دو يكى پنداشته شدند.[46]
از ظاهر آيه برمىآيد كه يهوديان فرد ديگرى را به جاى مسيح(عليه السلام) مصلوب ساختند؛ ولى درباره منشأ اشتباه و اينكه چه كسى را به صليب كشيدند، در قرآن گزارشى نيست.
حل تعارض ميان گزارش قرآن و اناجيل و اعتقاد رايج و راسخ يهود و نصارا بر مقتول و مصلوب شدن مسيح و نيز استدلال براى تقويت ديدگاه قرآن و تضعيف ديدگاه مقابل، موضوعات ديگرى است كه در ذيل آيات مربوط مورد اهتمام مفسران بوده است؛ از جمله گفتهاند كه يهود و نصارا بدون آگاهى از حقيقت ماجراى تصليب مسيح(عليه السلام) در گزارش مقتول و مصلوب شدن شخصى با شكل و قيافه عيسى(عليه السلام) صادقاند، از اينرو گزارش ياد شده متواتر است.[47]
در تأييد ديدگاه قرآن و نفى ديدگاه مقابل نيز بر امورى همچون خوددارى عيسى(عليه السلام) از معرفى صريح خويش و عدم دفاع از خود[48] به هنگام پرسش حاكم اورشليم درباره پسر خدا بودن وى[49]، اختلاف خود مسيحيان درباره تصليب عيسى(عليه السلام)[50] و نفى آن در انجيل برنابا[51] انگشت سؤال نهاده و سخن عيسى بر بالاى صليب ـ خدايا! چرا مرا ترك كردىـ[52] را از پيامبرى الهى كه بايد به قضاى او خشنود باشد[53]، بعيد دانستهاند.
از اختلاف و ترديد اهلكتاب درباره مصلوب شدن مسيح(عليه السلام) و مبتنى بودن اعتقاد آنان بر پندار و گمان در قرآن نيز به صراحت ياد شده است: «...واِنَّ الَّذينَ اختَلَفوا فيهِ لَفى شَكّ مِنهُ ما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وما قَتَلوهُ يَقينا * بَل رَفَعَهُ اللّهُ اِلَيه...».(نساء/4،157 ـ 158) قرينه مقاميه و نيز تعبير «و ما قَتَلوهُ يَقينا * بَل رَفَعَهُ اللّهُ اِلَيه...»نشان مىدهد كه موضوع اختلاف، مصلوب شدن حضرت مسيح(عليه السلام)است؛ اما مفسران مسلمان درباره اختلاف كنندگان و اينكه موضوع اختلاف چيست، ديدگاههاى متفاوتى دارند؛ گروهى آن را اشاره به اختلاف سه فرقه مسيحى نسطوريه، يعقوبيه و ملكانيه درباره تصليب مسيح دانستهاند[54] كه ناشى از اختلاف آنان در مسيحشناسى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 573
است؛ يعنى فرقه نسطوريه كه دو جنبه خدايى و بشرى مسيح را جداى از يكديگر ولى متحد با هم مانند نفس و بدن مىدانند[55]، معتقدند كه جنبه ناسوتى و بشرى آن حضرت مصلوب شد و جنبه الهى و لاهوتى وى به آسمان بالا رفت.
يعقوبيه با اعتقاد به اينكه دو جنبه الهى و بشرى مسيح درهم ادغام شده و ذات واحد و سومى با صبغه غالب الوهى را پديد آورده است[56] ذات سوم را مصلوب مىدانند[57] و بالاخره «ملكانيه» با برگزيدن عقيدهاى ميانه، همانند يعقوبيه معتقدند عيسى كلمه خدا بود كه جسم گرديد و طبيعت انسانى به خود گرفت؛ ولى برخلاف آنان هر دو جنبه الهى و انسانى را در او ماندگار[58] و همانند نسطوريه مسيح را يك شخص با دو ذات الهى و انسانى مىدانند؛ به اين معنا كه او واقعاً خدا و حقيقتاً انسان و داراى ويژگيهاى خاصهريك از آن دوست.[59] بر اساس ديدگاه اين فرقه، هر دو جنبه لاهوتى و ناسوتى مسيح(عليه السلام)مصلوب شد.[60]
برخى نيز اختلاف كنندگان را قوم يهود و موضوع اختلاف را هويت فرد كشته شده دانستهاند.[61] اختلاف يهود و نصارا درباره امورى چون كشته شدن يا عروج عيسى(عليه السلام)[62]، فرزند نامشروع يا پسر خدا بودن وى[63] و پسر خدا يا بنده خدا بودن او نيز گفته شده است.[64]
4. تصليب محارب:
قرآن همچنين تصليب را از مجازاتهاى محاربه با خدا و رسول و افساد در زمين معرفى كرده است:«اِنَّما جَزؤُا الَّذينَ يُحارِبونَ اللّهَ ورَسولَهُ ويَسعَونَ فِى الاَرضِ فَسادًا اَن يُقَتَّلوا اَو يُصَلَّبوا اَو تُقَطَّعَ اَيديهِم و اَرجُلُهُم مِن خِلـف اَو يُنفَوا مِنَ الاَرضِ ذلِكَ لَهُم خِزىٌ فِى الدُّنيا و لَهُم فِى الأخِرَةِ عَذابٌ عَظيم».(مائده/5،33)در شأن نزول آيه چند نقل هست؛ قول مشهورتر اين است كه آيه در مورد گروهى از مردم عُرَيْنه[65] يا بنىضبّه[66] نازل شد كه به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 574
پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)ايمان آورده، مسلمان شدند؛ اما آب و هواى مدينه آنان را بيمار كرد و پيامبر دستور فرمود كه آنها در بيرون مدينه، در مكانى خوش آب و هوا كه شتران زكات در آنجا مىچريدند، مسكن گزينند و از شير شتران بخورند و آنها چنين كردند و بهبودى يافتند؛ ولى با بريدن دست و پاى چوپانهاى مسلمان و درآوردن چشمان آنها شتران را به غارت برده، از اسلام خارج شدند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از دستگيرى همانند خودشان با آنها رفتار كرد. برخى به جهت مُثله كردن كه مورد نهى پيامبر بوده و نيز براى اينكه آيه دربردارنده مجازات قتل و مصلوب كردن محارب است ولى در داستان چنين مجازاتى نيست اين شأن نزول را ضعيف مىدانند.[67]
عدهاى آيه را در مورد گروهى از اهل كتاب مىدانند كه در پى نقض پيمان صلح خود با پيامبر(صلى الله عليه وآله)به راهزنى پرداختند. برخى ديگر آيه را در مورد مشركان يا مسلمانى مىدانند كه به راهزنى و افساد پرداخته بودند.[68]
مفسران شيعه[69] و سنّى[70] به اجماع مراد از «يحاربون اللّه» را محاربه با رسول و اولياء اللّه دانسته اما در تفسير آن دچار اختلاف شدهاند؛ برخى مراد از آن را كفر يا شرك[71] و بعضى افساد در زمين، قطع طريق و ايجاد ناامنى در راهها[72] دانستهاند.
فقها[73] و مفسران[74] شيعه و سنى، با وجود اختلافاتجزئى[75] محارب را كسى مىدانند كه با بهكارگيرى سلاح يا تجهيز به آن، متعرض جان و مال مردم شده، با ايجاد رعب و وحشت در امنيت راهها و امنيت عمومى اخلال مىكند.
مطابق آيه شريفه مجازات محارب، قتل، به صليب كشيده شدن، قطع دستها و پاها به طور مخالف و نفى بلد است؛ ولى بنابر اينكه «أو» در آيه براى تخيير است يا عطف، در بين فقها در تخييرى و ترتيبى بودن اين مجازاتها اختلاف است.[76] بنابر تخيير كه دليلش ظاهر آيه و برخى روايات است، امام يا حاكم مخيّر است يكى از مجازاتها را تعيين كند[77]؛ ولى بنابر ترتيب، بايد به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 575
اندازه جنايت محارب، او را مجازات كرد، بنابراين براى جنايت قتل تنها مجازات قتل، و جهت قتل و اخذ مال، مجازات قتل و مصلوب شدن و در مقابل جرم اَخذ مال فقط مجازات* قطع دستان و پاها به طور مخالف، و در برابر ايجاد خوف و ناامنى، مجازات نفى بلد، براى او در نظر گرفته مىشود.[78]
دليل معتقدان به ترتيب افزون بر برخى روايات[79]، آن است كه همه متّفقاند اگر محارب فقط مال مردم را بگيرد و كسى را نكشد يا قتل و دزدى كند، جايز نيست حاكم در صورت اول فقط نفى بلد كند و دست و پا را قطع نكند و در صورت دوم، فقط نفى بلد كند و قتل و تصليب را ببخشد.[80]
در كيفيت تصليب محارب، بنابر تخيير، محارب زنده مصلوب مىشود و بنابر ترتيب، ابتدا كشته و سپس مصلوب مىگردد و بنابر هر دو قول، پس از سهروز پايين آورده مىشود و اگر مسلمان باشد، غسل داده و كفن و پس از نماز دفن مىشود.[81]
منابع
احكامالقرآن، الجصاص (م.370ق.)، به كوشش صدقى محمد جميل، مكة، المكتبة التجاريه؛ انوار التنزيل، البيضاوى (م.791ق.)، بيروت، اعلمى، 1410ق؛ ايضاح الفوائد، محمد بن الحسن بن يوسف الحلى (م.771ق.)، به كوشش اشتهاردى و ديگران، بروجردى، قم، المطبعة العلمية، 1387ق؛ البحر المحيط فى التفسير، ابوحيان الاندلسى (م.754ق.)، بيروت، دارالفكر، 1412ق؛ تاريخ تفكر مسيحى، تونى لين، ترجمه: دوبرت آسريان، تهران، جهان كتاب، 1380ش؛ تاريخ جامع اديان، جان بى ناس، ترجمه: حكمت، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373ش؛ التبيان، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحرير الوسيله، امام خمينى(قدس سره)(م.1368ش.)، قم، نشر اسلامى، 1363ش؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م.1091ق.)، بيروت، اعلمى، 1402ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م.320ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلامية؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م.1354ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ جامع البيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م.1266ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ خلاصه اديان در تاريخ دينهاى بزرگ، محمد جواد مشكور، تهران، شرق، 1362ش؛ الخلاف، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش سيد على خراسانى و ديگران، قم، نشر اسلامى، 1418ق؛ دائرةالمعارف بستانى، معلم بطرس البستانى، بيروت، دارالمعرفه؛ دائرةالمعارف الكتابيه، وليم وهبه بباوى و ديگران، قاهرة،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 576
دارالثقافة، 1992 م؛ دايرة المعارف كتاب مقدس، ترجمه: بهرام محمديان و ديگران، روز نو، 1380ش؛ درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، محمدرضا زيبائىنژاد، قم، اشراق، 1375ش؛ روحالمعانى، الآلوسى (م.1270ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ الروضة البهيه، الشهيد الثانى (م.965ق.)، تهران، انتشارات علميه اسلاميه؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م.554ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375ش؛ زادالمسير، جمالالدين الجوزى (م.597ق.)، بيروت، المكتب الاسلامى، 1407ق؛ عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور الاحسائى (م.880ق.)، به كوشش مرعشى و عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403ق؛ فتحالقدير، الشوكانى (م.1250ق.)، بيروت دارالمعرفه؛ فقهالحدود والتعزيرات، الموسوى الاردبيلى، قم، مكتبة اميرالمؤمنين(عليه السلام)، 1413ق؛ فقه القرآن، الراوندى (م.573ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405ق؛ القاموس الفقهى لغةً و اصطلاحاً، سعدى ابوجيب، دمشق، دارالفكر، 1419ق؛ قاموس كتاب مقدس، مستر هاكس، تهران، اساطير، 1377ش؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى، ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380ش؛ كلام مسيحى، توماس ميشل، ترجمه: توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، 1381ش؛ لغت نامه، دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ المبسوط فى فقه الاماميه، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، مكتبة المرتضويه؛ مجازات اعدام، شمس الدين اميرعلائى، چاپخانه مجلس؛ مجمعالبيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ المحيط الجامع فى الكتاب المقدس، بولس الفغالى، لبنان، مكتبة البولسية، 2003 م؛ مختلف الشيعه، العلامة الحلى (م.726ق.)، به كوشش مركز الابحاث والدراسات، قم، دفتر تبليغات، 1416ق؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، الشهيد الثانى (م.965ق.)، قم، معارف اسلامى، 1416ق؛ مسيحيت از آغاز تا عصر روشنگرى، عزت الله نوذرى، محقق؛ مسيحيتشناسى مقايسهاى، محمدرضا زيبائىنژاد، تهران، سروش، 1382ش؛ مسيحيت و بدعتها، جُوان، اُ.گريدى، ترجمه: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، قم، مؤسسه فرهنگى طه، 1377ش؛ المصباح المنير، الفيومى (م.770ق.)، قم، دارالهجرة، 1405ق؛ معالم التنزيل، البغوى (م.510ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414ق؛ مفردات، الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق؛ الملل والنحل، الشهرستانى (م.548ق.)، به كوشش سيد گيلانى، بيروت، دارالمعرفه؛ المهذب البارع، ابن فهد الحلّى (م.841ق.)، به كوشش العراقى، قم، النشر الاسلامى، 1413ق؛ الميزان، الطباطبايى . 1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق.
Encyclopedia Judaica Keterpress Enterprises,
Jerusalam, 1996.
The New Catholic Encyclopedia, The Catholic University of America Press, 1967.
Encyclopedia Britanica 2002, Deluxe Edition.
Encyclopedia Americana, Alan H. Smith, Grolier Enterprises ؛ International edition 1972.
Encyclopedia of Religion , and Ethics, James Hastimgs , New York , Charles Scribner's sons, 13 Volumes.
حسين اتركThe New Catholic Encyclopedia, The Catholic University of America Press, 1967.
Encyclopedia Britanica 2002, Deluxe Edition.
Encyclopedia Americana, Alan H. Smith, Grolier Enterprises ؛ International edition 1972.
Encyclopedia of Religion , and Ethics, James Hastimgs , New York , Charles Scribner's sons, 13 Volumes.
[1]. مفردات، ص489؛ المصباح، ج345؛ التحقيق، ج6، ص261 ـ 262، «صلب».
[2]. Britannica, 3, p: 762 ؛ Judaica, 5, p: 1134 ؛ Americana , 8, p: 246.
[3]. New Catholic 4, p: 485.
[4]. مجازات اعدام، ص30 ـ 31.
[5]. المحيط الجامع، ص759؛ دائرة المعارف الكتابيه، ج5، ص29؛ New catholic 4, p: 485
[6]. كتاب مقدس، تثنيه، 21: 22؛ يشوع، 8 : 29؛ 10 : 26؛ استر، 5 : 14 ؛ 8 : 7؛ 9 : 25.
[7]. دائرةالمعارف بستانى، ج11، ص11؛
Americana 8, p: 246؛ Encyclopedia of Religion, 3, p: 156
[8]. قاموس كتاب مقدس، ص558 ـ 559؛ لغت نامه، ج9، ص13256؛ .Britannica, 3, p:762
[9]. دائرةالمعارف بستانى، ج11، ص12؛ قاموس كتاب مقدس، ص558؛
Britannica, 3, p :762 ؛ Catholic , 8,p: 485
[10]. قاموس كتاب مقدس، ص558.
[11]. دائرةالمعارف بستانى، ج11، ص11 ـ 12؛ . Britannica, 3, p: 762
[12]. كتاب مقدس، تثنيه، 21 : 23.
[13]. قاموس كتاب مقدس، ص557؛ . Judaica, 5, p: 1134
[14]. دائرةالمعارف بستانى، ج11، ص11 ـ 12؛
. Britannica 3 , P : 762 ؛ Encyclopedia Religion, 3, P :161 - 162
[15]. تاريخ جامع اديان، ص607؛ كلام مسيحى، ص88 ـ 89؛ خلاصه اديان، ص165.
[16]. الكتاب المقدس فى الميزان، ص323 ـ 330.
[17]. دائرة المعارف بستانى، ج11، ص11.
[18]. مسيحيتشناسى مقايسهاى، ص55.
[19]. Americana , 8, p: 246.
[20]. التبيان، ج6، ص138؛ مجمع البيان، ج5، ص358 ـ 359؛ الميزان، ج11، ص180.
[21]. الميزان، ج11، ص180.
[22]. التبيان، ج6، ص143؛ مجمع البيان، ج5، ص359.
[23]. جامعالبيان، ج12، ص288 ـ 290؛ مجمعالبيان، ج5، ص359.
[24]. جامعالبيان، ج16، ص235؛ مجمعالبيان، ج4، ص333؛ تفسيرقرطبى، ج11، ص224.
[25]. مجمع البيان، ج4، ص332؛ تفسير ابن كثير، ج2، ص248؛ روحالمعانى، ج16، ص339.
[26]. كتاب مقدس، متى، 26ـ27؛ مرقس :14؛ لوقا : 23؛ يوحنا:18ـ19.
[27]. تاريخ جامع اديان، ص604 ـ 605.
[28]. كتاب مقدس، متى، 21 : 9 ـ 15؛ مرقس، 11 : 15 ـ 18.
[29]. همان، متى 21 : 12 ـ 15؛ مرقس 11 : 15 ـ18.
[30]. همان، متى، 26 : 47، 67؛ مرقس، 14 : 43 ـ 65.
[31]. همان، متى، 26 : 47، 27: 1ـ 38؛ لوقا، 22 : 1 ـ 4.
[32]. همان، متى، 26 : 64 ـ 67؛ يوحنا، 19 : 7.
[33]. همان، متى، 26 : 23 ـ 40؛ مرقس، 15 : 1 ـ 28.
[34]. همان، متى، 27 : 45، 51؛ مرقس، 15 : 33 ـ 39.
[35]. همان، متى، 27 : 57 ـ 60؛ مرقس، 15 : 44 ـ 47.
[36]. همان، متى، 28 : 1 ـ 7؛ مرقس، 16 : 1 ـ 7.
[37]. دائرة المعارف كتاب مقدس، ص553.
[38]. روض الجنان، ج6، ص178 ـ 179؛ التفسير الكبير، ج11، ص100؛ زادالمسير، ج2، ص244.
[39]. جامعالبيان، ج6، ص17 ـ 21؛ البحر المحيط، ج4، ص125 ـ 126؛ مجمع البيان، ج3، ص208 ـ 210.
[40]. جامعالبيان، ج6، ص19؛ روح المعانى، ج6، ص16.
[41]. روح المعانى، ج6، ص16؛ تفسير المنار، ج6، ص19؛ تفسيربغوى، ج1، ص396.
[42]. مسيحيتشناسى مقايسهاى، ص73.
[43]. التفسير الكبير، ج11، ص100؛ البحر المحيط، ج4، ص125؛ تفسير بغوى، ج1، ص396.
[44]. الميزان، ج5، ص132 ـ 133؛ التحرير والتنوير، ج6، ص21.
[45]. روضالجنان، ج6، ص178 ـ 179؛ مجمعالبيان، ج3، ص233؛ روحالمعانى، ج6، ص16.
[46]. الميزان، ج5، ص132 ـ 133.
[47]. التبيان، ج3، ص384؛ مجمع البيان، ج3، ص210.
[48]. الكتاب المقدس فى الميزان، ص283 ـ 284؛ نمونه، ج4، ص201 ـ 202.
[49]. كتاب مقدس، متى 27: 12 ـ 13؛ لوقا 23: 9 ـ 10.
[50]. الكتاب المقدس فى الميزان، 276 ـ 286.
[51]. كتاب مقدس، برنابا 215:1ـ6؛ 216:1ـ5؛217:76ـ 80.
[52]. همان، متى 27: 46؛ مرقس 15: 34
[53]. نمونه، ج4، ص202.
[54]. التفسير الكبير، ج11، ص157؛ البحر المحيط، ج4، ص125 ـ 127؛ فتحالقدير، ج1، ص534.
[55]. تاريخ تفكر مسيحى، ص92 ـ 93؛ مسيحيت و بدعتها، ص165؛ مسيحيت از آغاز تا عصر روشنگرى، ص45.
[56]. الملل والنحل، ج1، 225 ـ 226؛ مسيحيت از آغاز تا عصر روشنگرى، ص43؛ مسيحيت و بدعتها، ص173 ـ 174.
[57]. تفسير بيضاوى، ج2، ص277؛ روح المعانى، ج6، ص17؛ زادالمسير، ج2، ص217.
[58]. تاريخ تفكر مسيحى، ص92 ـ 94؛ مسيحيت و بدعتها، ص165 ـ 166.
[59]. مسيحيت و بدعتها، ص165ـ166؛ مسيحيتشناسى مقايسهاى، ص379 ـ 380؛ درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص150.
[60]. البحر المحيط، ج4، ص126 ـ 127؛ الملل والنحل، ج1، ص222.
[61]. تفسير بيضاوى، ج2، ص277؛ روح المعانى، ج6، ص17؛ زادالمسير، ج2، ص217.
[62]. البحرالمحيط، ج4، ص126؛ فتح القدير، ج1، ص534.
[63]. البحر المحيط، ج4، ص126 ـ 127.
[64]. مجمع البيان، ج3، ص234.
[65]. تفسيرقرطبى، ج6، ص148؛ احكامالقرآن، ج2، ص509؛ تفسير المنار، ج6، ص353.
[66]. تفسيرعياشى، ج1، ص314؛ تفسير الصافى، ج2، ص31.
[67]. احكام القرآن، ج2، ص509 ـ 510.
[68]. جامعالبيان، ج6، ص279 ـ 280؛ احكامالقرآن، ج2، ص508 ـ 509؛ مجمعالبيان، ج3، ص324.
[69]. روضالجنان، ج6، ص356؛ مجمعالبيان، ج3، ص324؛ فقه القرآن، ج1، ص365.
[70]. تفسير قرطبى، ج6، ص150؛ زادالمسير، ج2، ص270.
[71]. زادالمسير، ج2، ص270؛ القاموس الفقهى، ص83.
[72]. الميزان، ج5، ص326.
[73]. المبسوط، ج8، ص47؛ جواهرالكلام، ج41، ص564؛ تحريرالوسيله، ج2، ص492.
[74]. التبيان، ج3، ص504؛ مجمع البيان، ج3، ص324 ـ 325؛ الميزان، ج5، ص326.
[75]. تفسير قرطبى، ج6، ص148 ـ 149؛ القاموس الفقهى، ص83 ـ 84.
[76]. مسالك الافهام، ج15، ص8 ـ 9؛ مختلف الشيعه، ج9، ص245؛ الخلاف، ج5، ص458 ـ 460.
[77]. ايضاح الفوائد، ج4، ص544؛ المهذب البارع، ج5، ص126؛ الروضة البهيه، ج9، ص295.
[78]. الخلاف، ج5، ص457 ـ 461؛ جواهرالكلام، ج41، ص574 ـ 575؛ عوالىاللئالى، ج3، ص574.
[79]. تفسير عياشى، ج1، ص317؛ مجمع البيان، ج3، ص325؛ مسالك الافهام، ج15، ص10 ـ 11.
[80]. احكام القرآن، ج2، ص512 ـ 513.
[81]. جواهرالكلام، ج41، ص589 ـ 591؛ تحريرالوسيله، ج2، ص493؛ فقه الحدود والتعزيرات، ص812 ـ 814.