تحير : سردرگمى و سرگشتگى
تحير، مصدرباب تفعّل از ريشه «ح - ى - ر» است كه به معناى خجالت، دهشت[1]، بهت[2]، وَلَه و شيدايى[3]، گمراهى[4]، سردرگمى[5] و ترديد دردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 357
امور[6] به كار رفته است. مصدر ثلاثى مجرد آن، «حيرت» نيز به همين معناست.[7] در فارسى به معناى سرگشتگى، سرگردانى، آشفتگى، دهشت، تعجب و شگفتى به كار رفته است.[8]
از اين خانواده تنها صفت مشبهه «حَيران» يك بار در قرآن به كار رفته (انعام/6، 71) و به معناى كسى است كه در گرفتارى خود سرگشته شده، راه حلى براى برون رفت از آن نمىيابد[9]، افزون بر آن برخى مفرداتديگر قرآنى مانند نظر (شورى/42، 45؛ اعراف/7، 198)[10]، ضلال به معناى گمراهى (فرقان/25، 9)[11]، بهت (بقره/2، 258)[12]، تيه به معناى سرگردانى (مائده/5، 26)[13]، عَمَه به معناى ترديد در امرى (بقره/2، 15)[14] و ابلاس به معناى تحير و فقدان حجت و دستاويز (روم/30، 12)[15] در مواردى به معناى تحير يا معنايى نزديك و ملازم آن به كار رفتهاند.
مفهوم تحير در زبان عربى بيشتر داراى بار منفى و در خصوص افراد سرگشته و گمراه و در برابر مفهوم هدايت و راهيافتگى به كار مىرود. كاربردهاى اين كلمه در اشعار عرب قبل و معاصر اسلام نيز همين را تأييد مىكند.[16] تحير در وصف حالات فراق و دورى از معشوق نيز در زبان عربى به كار رفته است.[17] در قرآن نيز تحير به معناى منفى آن بيشتر مورد توجه بوده و پيامد ضلالت در برابر هدايت تلقى شده، خود نيز نقطه مقابل هدايت قرار گرفته است.[18] در آيه اصلى بحث خداوند از پيامبر مىخواهد تا به كافران بگويد كه آيا جز خدا، ديگرى را بخوانيم كه نه سودى از او به ما مىرسد و نه زيانى و با اين كار خود، پس از هدايت گرفتار واپسگرايى مىشويم: «قُل اَنَدعوا مِن دونِ اللّهِ ما لا يَنفَعُنا ولا يَضُرُّنا ونُرَدُّ عَلى اَعقابِنا بَعدَ اِذ هَدنَا اللّهُ» و بهسان كسى گرديم كه شيطانها او را فريفته و در زمين سرگشته و حيران شده و در همان حال يارانش او را به هدايت فرا مىخوانند: «كالَّذِى استَهوَتهُ الشَّيـطينُ فِى الاَرضِ حَيرانَ لَهُ اَصحـبٌ يَدعونَهُ اِلَى الهُدَى ائتِنا قُل اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 358
الهُدى».(انعام/6،71)[19] اين آيه شرح حال مؤمنان و كافران است كه هر يك راهى جدا داشته[20] و كافران به اندرز مؤمنان توجهى نمىكنند[21]، به ويژه آنان كه خود ابتدا با اهل ايمان بودند و سپس از دوستان دوره ايمان جدا شده، به اندرزهايشان پشت مىكنند.[22] آنان كه در گمراهى سرگشته و حيراناند، بصيرت و عزيمت را از كف داده و راه بهتر و مطمئن را ترك كرده، در بين شياطين به درّه هلاك و سقوط معنوى سرازير مىشوند.[23]
تعبير «استَهوَتهُ» در مواردى به كار مىرود كه چيزى از بلندى رها شود و سقوط كند[24]؛ گويا شياطين بهسان پرندگانى شكارىاند كه انسان را از زمين در ربوده، به آسمان مىبرند و ناگاه رهايش مىكنند. شبيه اين تعبير در آيه31حجّ/22 درباره مشركان چنين آمده كه انسان مشرك بهسان كسى است كه هنگام سقوط از آسمان، پرندهاى شكارى او را مىربايد يا تند بادى او را در مكانى دور مىافكند: «ومَن يُشرِك بِاللّهِ فَكَاَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَفُهُ الطَّيرُ اَو تَهوى بِهِ الرّيحُ فى مَكان سَحيق».[25]حالت سرگشتگى كافران و مشركان كه در قالب مفهوم «سقوط از آسمان» در اين آيات به آن توجه شده، در آيه نخست به شيطان نسبت داده شده و در آيه 275 بقره/2 نيز چنين آمده كه رباخواران مانند جنزدگان به هنگام برخاستن، تعادل خود را از دست داده، گاه بر زمين مىافتند و گاه برمىخيزند: «لايَقومونَ اِلاّ كَما يَقومُ الَّذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطـنُ مِنَ المَسِّ». از نظر برخى مفسران در اين آيات به اين عقيده عرب جاهلى ارجاع داده شده كه شياطين و جنيان گاه تماسهايى با انسان داشته و براثر آن بر وى چيره شده، او را ديوانه و سرگشته مىسازند[26] يا آنكه در بيابان براى گمشدگان دامهايى گسترده، آنان را شكار مىكنند.[27] در اين صورت اين تعبير صرفاً جنبه تمثيلى دارد و بدين معناست كه هركس از اسلام رويگردان و به دعوت مسلمانان بىتوجه باشد، بهسان كسى است كه در دام جنيان افتاده باشد.[28]
در گروهى ديگر از آيات، مفهوم تحير از تعابيرى ديگر به قرينه سياق آيات يا تحليل مفهومى واژگان استفاده مىشود كه مفسران نيز به آنها توجه كردهاند؛ در آيه 17 بقره/2 حيرت ناشى از گمراهى منافقان به حالت كسى تشبيه شده كه در دل تاريكى آتشى بر مىفروزد و به محض آنكه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 359
نور مىافشاند، خدا آن را خاموش و در تاريكى رهايشان مىكند: «كَمَثَلِ الَّذِى استَوقَدَ نارًا فَلَمّا اَضاءَت ما حَولَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنورِهِم و تَرَكَهُم فى ظُـلُمـت لايُبصِرون».[29]در اين آيه نيز سخن از كسانى است كه به رغم شناخت حق از آن روى برتافته، به كفر خويش باز مىگردند، از اين رو ايمان آنها همانند آتشى است كه به محض برافروختن درجا خاموش شده، به صاحبش سودى نمىرساند و روشن است كه سرگردانى و سردرگمى چنين كسى بيش از فردى است كه از آغاز در تاريكى بوده است.[30] از آنجا كه منافقان در زندگى دنيوى خود نه حقيقتاً اهل ايماناند و نه صراحتاً با اهل كفر همراهى مىكنند، به نوعى سرگردان و حيراناند: «مُذَبذَبينَ بَينَ ذلِكَ لا اِلى هـؤُلاءِ و لا اِلى هـؤُلاء».(نساء/4،143)[31]
تعبير «يَعمَهون» در آيات ديگرى چون «و نَذَرُهُم فى طُغيـنِهِم يَعمَهون»(انعام/6،110) نيز گوياى سردرگمى و سرگشتگى مشركان است.[32] آنان كه خداوند بر چشم و گوششان مهر زده است در بيراهههاى كفر، حيران و سرگردان در جستوجوى راه رهايىاند.[33] دلهاى آنان آلوده بهشك و ترديد و سرگردان بين حق و باطل است: «وارتابَت قُلوبُهُم فَهُم فى رَيبِهِم يَتَرَدَّدون».(توبه/9،45)[34] اين حيرت، در تكبر، زيادهخواهى و حق ستيزى آنان نمود يافته، سبب گرفتارى به سنت استدراج و خذلان مىشود[35]، در حالى كه كردارشان را زيبا و پسنديده شمرده، به آن دلبسته و هدف خود را در ميان راه گم مىكنند.[36] آنان چون خود حجت خويش را از كف دادهاند[37]، در برابر استدلال و حجت محكم مؤمنان نيز حيران و بهتزده مىشوند كه ماجراى گفت و گوى ابراهيم و نمرود، نمونهاى از آن است. (بقره/2،258)[38]
نزول عذاب الهى بر آنان نيز آن چنان ناگهانى است كه آنان را شگفتزده و حيران مىسازد: «بَلتَأتيهِم بَغتَةً فَتَبهَتُهُم فَلا يَستَطيعونَ رَدَّها و لا هُم يُنظَرون». (انبياء/21،40)[39] شدت عذابْ آنها را چنان دچار دهشت و از خود بىخود مىكند كه گويا مست و لايعقلاند: «و تَرَى النّاسَ سُكـرى و ما هُم بِسُكـرى و لـكِنَّ عَذابَ اللّهِ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 360
شَديد».(حجّ/22،2)[40]
بنابر آنچه گذشت، تحير در شبكه معنايى خود با مفاهيم بنيادى ديگرى در حوزه هدايت و گمراهى پيوند مىيابد؛ حيرت در واقع بيانگر حالت گمراهى (ضلال) در انسان بىايمان است؛ ضلال به معناى گم كردن راه و خارج شدن از راه درست است كه گاه با همين توضيح در آيات آمده: «ضَلَّ سَواءَ السَّبيل»(بقره/2،108) و همان مفهوم سرگردانى و سردرگمى را تداعى مىكند[41]، از همينرو در آيه 71 انعام/6 در نقطه مقابل حيرت از هدايت (متضاد ضلال) ياد شده است: «اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الهُدى».
مفهوم ظلمت در قرآن نيز به ظرف حيرانى و سرگشتگى كافران اشاره دارد كه بر اثر آن راه درست را از كف مىدهند.[42] مفهوم كورى نيز كه در برخى آيات قرآن (براى نمونه ر. ك: رعد/13،19) در وصف گمراهان آمده به حيرت آنان و نيافتن راه درست اشاره دارد.[43]
در نگاهى ديگر به مفهوم تحير در قرآن، به گونه مثبت آن بر مىخوريم. در آيات گوناگونى به انديشه و تأمل در آيات آفاقى و انفسى توصيه شده كه بر اثر آن شگفتى و حيرتى بر انسان چيره مىشود: «اِنَّ فى خَلقِ السَّمـوتِ والاَرضِ واختِلـفِ الَّيلِ والنَّهارِ لاَيـت لاُِولِى الاَلبـب * اَلَّذينَ يَذكُرُونَ اللّهَ قِيـمـًا وقُعودًا وعَلى جُنوبِهِم ويَتَفَكَّرونَ فى خَلقِ السَّمـوتِ والاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هـذا بـطِلاً سُبحـنَكَ فَقِنا عَذابَ النّار».(آل عمران/3،190 ـ 191) اين تحير بر خلاف گونه پيشين، ناشى از تفكر و تأمل صحيح و نتيجه ايمان، توحيد و تقواست.[44]
همچنين يكى از نظريهها در تفسير واژه «اِله» آن است كه اين كلمه از ريشه «وَلَه» به معناى تحير است.[45] البته اله به معناى ذاتى و نه وصفى از اين ريشه بوده و به آن اشاره دارد كه عقول و اذهان در شناخت او متحيّرند و خردها در كنه عظمتش سردرگم شده[46]، به آگاهى كاملى دست نمىيابند[47] و اذهان در شناخت ذات معبود مدهوش و سرگردان مىشوند.[48] (=> اله) زمخشرى سعى كرده اين مفهوم از تحير را با مفهوم منفى پيشين اينگونه پيوند دهد كه تحير در شناخت و ادراك صحيح و بىپيرايه از خدا زمينه گمراهى و سردرگمى پديد آورده و انديشه استوار در اين بين فراوان نيست. [49]
به مفهوم تحير در شاخههاى گوناگون انديشه اسلامى توجه و درباره آن بحث شده است؛ در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 361
دانش كلام، خرد آدمى از ادراك ژرفاى ذات خداوند ناتوان و تفكر در ذات موجب تحير و امرى نكوهيده شمرده شده است.[50] در اخلاق از شك و حيرت به ناتوانى از تحقيق حق و ابطال باطل تعبير شده و آن را از رذايل قوه ناطقه شمردهاند كه در برابر فضيلت يقين قرار دارد.[51] در عرفان، حيرت مورد اشاره قرآن به حيرت برخى آدميان در اوهام و تخيلات نفسانى خويش تفسير شده است[52]، افزون بر آن به گونه مثبت تحير نيز توجه و مرتبهاى از مراتب سلوك عملى شمرده شده[53] كه به هنگام مشاهده انوار ذات الهى و اشراقات درخشان ربانى و حجابهاى نورانى رخ مىدهد[54] و انسان محبّ با مشاهده جمال محبوب از همه آفريدگان و از خود نيز غافل و حيران مىشود.[55]
منابع
الاصفى، الفيض الكاشانى (م.1091ق.)، به كوشش مركز الابحاث والدراسات، قم، الاعلام الاسلامى، 1418ق؛ الانصاف فيما تضمنه الكشاف، ابن المنير الاسكندرى (م.683ق.)، مصر، مكتبة مصطفى البابى، 1385ق؛ بحر المعارف، عبدالصمد الهمدانى، به كوشش استاد ولى، تهران، حكمت، 1423ق؛ البليغ فى المعانى والبيان والبديع، احمد امين الشيرازى، فروغ قرآن، 1422ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م.1205ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ التبيان، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ التسهيل لعلوم التنزيل، محمدبن احمد جزى الغرناطى (م.741ق.)، لبنان، دارالكتاب العربى، 1403ق؛ تفسير الجلالين، جلالالدين المحلى (م.864ق.)، جلال الدين السيوطى (م.911ق.)، بيروت، النور، 1416ق؛ تفسير جوامع الجامع، الطبرسى (م.548ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1418ق؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م.1091ق.)، بيروت، اعلمى، 1402ق؛ تفسير عبد الرزاق، عبدالرزاق الصنعانى (م.211ق.)، به كوشش مصطفى مسلم، رياض، مكتبة الرشد، 1410ق؛ تفسير غريب القرآن الكريم، الطريحى (م.1085ق.)، به كوشش محمد كاظم، قم، زاهدى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409ق؛ تفسير القرآن الكريم، محىالدين بن عربى (م.638ق.)، به كوشش عبدالوارث محمد على، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422ق؛ تفسير القمى، القمى (م.307ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.606ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413ق؛ توحيد الاماميه، محمد باقر الملكى، به كوشش البيابانى و الملكى، وزارة الثقافة والارشاد، 1415ق؛ جامع البيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ جامع السعادات، محمد مهدى النراقى (م.1209ق.)، به كوشش كلانتر، بيروت، اعلمى، 1408ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405ق؛ جمهرة اشعار العرب، ابوزيد القرشى، به كوشش عمر فاروق، بيروت، دار الارقم؛ الجواهر الحسان، الثعالبى (م.875ق.)، به كوشش عبدالفتاح و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1418ق؛ خدا و انسان در قرآن، توشيهيكو ايزوتسو، ترجمه: احمد آرام، تهران، فرهنگ اسلامى، 1374ش؛ رياض السالكين، علىخان الحسنى المدنى، به كوشش الحسينى، قم، نشر اسلامى، 1409ق؛ زادالمسير، جمالالدين الجوزى (م.597ق.)،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 362
به كوشش محمد عبدالله، بيروت، دارالفكر، 1407ق؛ شرح الاسماء الحسنى، هادى السبزوارى (م.1289ق.)، قم، مكتبة بصيرتى، چاپ سنگى؛ الصحاح، الجوهرى (م.393ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق؛ فتح القدير، الشوكانى (م.1250ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فصل المقال فى شرح الامثال، ابى عبيد البكرى، به كوشش احسان عباس و عبدالمجيد، بيروت، الرسالة، 1391ق؛ الكشاف، الزمخشرى (م.538ق.)، مكتبة مصطفى البابى، 1385ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، قم، الادب الحوزه، 1405ق؛ لغت نامه، دهخدا (م.1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.1085ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، الطبرسى (م.548ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، اعلمى، 1415ق؛ محاضرات الادباء، الراغب (م.425ق.)، به كوشش عمر الطباع، بيروت، دارالقلم، 1420ق؛ المحرر الوجيز، ابن عطيه الاندلسى (م.546ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دارالكتب العلمية، 1413ق؛ مدارك التنزيل، النسفى (م.701ق.)، دارالفكر؛ مشارق الانوار، قاضى عياض (م.544ق.)، المكتبة العتبقه و دارالتراث؛ معالم التنزيل، البغوى (م.510ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن، بيروت، دارالمعرفه؛ معانى القرآن، النحاس (م.338ق.)، به كوشش الصابونى، عربستان، جامعة ام القرى، 1409ق؛ معجم الفروق اللغويه، ابوهلال العسكرى (م.395ق.)، قم، انتشارات اسلامى، 1412ق؛ المغرب فى ترتيب المعرب، ناصربن المطرزى (م.610ق.)، بيروت، دارالكتاب العربى، 1999 م؛ مفردات، الراغب (م.425ق.)، نشر الكتاب، 1404ق؛ المفضليات، الفضل بن محمد الضبى، به كوشش احمد شاكر و عبدالسلام، بيروت؛ الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، الواحدى (م.468ق.)، به كوشش صفوان داوودى، بيروت، دارالقلم ـ دارالشامية، 1415ق.
مهدى احمدپور
[1]. الصحاح، ج4، ص1682؛ لسان العرب، ج11، ص200؛ مجمع البحرين، ج1، ص624، «خجل».
[2]. لسان العرب، ج2، ص13؛ تاج العروس، ج3، ص19، «بهت».
[3]. الصحاح، ج6، ص2256؛ لسان العرب، ج13، ص516؛ مجمعالبحرين، ج4، ص553، «وله».
[4]. تاج العروس، ج6، ص324، «حير»؛ مشارق الانوار، ج1، ص331.
[5]. الفروقاللغويه، ص445؛ تاجالعروس، ج19، ص68، «عمه».
[6]. الصحاح، ج6، ص2241؛ لسان العرب، ج12، ص430، ج13، ص519؛ مفردات، ص348، «عمه».
[7]. المغرب، ص134، «الحيره».
[8]. لغتنامه، ج6، ص9250، «حيرت».
[9]. غريب القرآن، ص237.
[10]. مفردات، ص813، «نظر».
[11]. مشارق الانوار، ج1، ص331.
[12]. لسان العرب، ج2، ص13؛ تاج العروس، ج3، ص19، «بهت».
[13]. الفروق اللغويه، ص445.
[14]. تفسير نسفى، ج1، ص22؛ تفسير قرطبى، ج1، ص209؛ الميزان، ج15، ص49.
[15]. التبيان، ج7، ص385، ج8، ص235؛ ج9، ص216.
[16]. فصلالمقال، ج1، ص509؛ المفضليات، ج1، ص296؛ جمهرة اشعار العرب، ج1، ص214.
[17]. محاضرات الادباء، ج2، ص74؛ البليغ فىالمعانى، ص277.
[18]. معانى القرآن، ج1، ص100؛ التبيان، ج1، ص118؛ خدا و انسان در قرآن، ص179 ـ 182.
[19]. ر.ك: التبيان، ج4، ص169؛ مجمع البيان، ج4، ص85.
[20]. ر.ك: تفسير ابن كثير، ج2، ص150.
[21]. تفيسر عبدالرزاق، ج2، ص212.
[22]. جامع البيان، ج7، ص306.
[23]. الميزان، ج7، ص144.
[24]. التبيان، ج4، ص169؛ مجمع البيان، ج4، ص84.
[25]. ر.ك: التفسير الكبير، ج23، ص32.
[26]. الكشاف، ج2، ص320؛ تفسير الصافى، ج2، ص130؛ الاصفى، ج1، ص328.
[27]. الوجيز، ج1، ص361؛ تفسير بغوى، ج2، ص106؛ تفسيرنسفى، ج1، ص330.
[28]. جوامع الجامع، ج1، ص582؛ مجمع البيان، ج4، ص85 قس: الانصاف، ج2، ص28.
[29]. تفسير قمى، ج1، ص34؛ التفسير الكبير، ج2، ص73.
[30]. التبيان، ج1، ص87 ـ 88.
[31]. همان، ج3، ص366؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص582؛ زاد المسير، ج2، ص211.
[32]. ر.ك: معانى القرآن، ج1، ص98؛ تفسير قرطبى، ج7، ص66؛ فتح القدير، ج2، ص152.
[33]. جامع البيان، ج1، ص197؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص55؛ فتح القدير، ج1، ص45.
[34]. جامع البيان، ج10، ص185.
[35]. فتح القدير، ج2، ص428 ـ 429.
[36]. التبيان، ج8، ص75؛ مجمع البيان، ج7، ص363؛ الميزان، ج15، ص340.
[37]. الميزان، ج8، ص349.
[38]. التبيان، ج2، ص318؛ زاد المسير، ج1، ص269؛ تفسير جلالين، ص46.
[39]. جامعالبيان، ج17، ص39؛ تفسير قرطبى، ج11، ص290؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص188.
[40]. تفسير قمى، ج2، ص78؛ الميزان، ج14، ص339.
[41]. الميزان، ج1، ص29.
[42]. ر.ك: جامع البيان، ج1، ص209.
[43]. تفسير ابن عطيه، ج3، ص309؛ التسهيل، ج2، ص176؛ تفسير ثعالبى، ج3، ص487.
[44]. التفسير الكبير، ج9، ص134 ـ 135.
[45]. زاد المسير، ج1، ص9.
[46]. مجمع البيان، ج1، ص52؛ الميزان، ج1، ص18.
[47]. مجمع البيان، ج10، ص486.
[48]. الكشاف، ج1، ص6.
[49]. الكشاف، ج1، ص6.
[50]. توحيد الاماميه، ص200؛ رياض السالكين، ج5، ص26 ـ 28.
[51]. جامع السعادات، ج1، ص152 ـ 154.
[52]. تفسير ابن عربى، ج1، ص229.
[53]. شرح الاسماء الحسنى، ج1، ص162.
[54]. بحرالمعارف، ج3، ص809.
[55]. تفسير ابن عربى، ج1، ص346.