تفاخر

پدیدآورسیدعبدالرسول حسینی‌زاده

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 7

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 2504 بازدید

تفاخر : خودستايى و فخرفروشى بر يكديگر

تفاخر از ريشه «ف ـ خ ـ ر» به معناى فخر فروختن، خود بزرگ بينى، به خويش باليدن، خودستايى كردن به صفات (خصال)،[1] مباهات كردن به مكارم و مناقبى چون اصل و نسب و غير آن[2]، ادعاى عظمت و بزرگى و شرافت در امور ذاتى يا خارج از ذات است.[3] برخى تفاخر را مخصوص مباهات به امور بيرون از ذات انسان از قبيل مال، جاه و اولاد دانسته‌اند.[4] تَفاخَرَ القومُ يعنى جمعيت بر يكديگر فخرفروختند.[5]
اين كلمه در اصل به معناى بزرگى است، چنان‌كه به درخت خرماى تناور، نخله فخور گفته‌اند[6] و فخور، كسى است كه مناقب و خوبيهاى خود را براى خودنمايى برمى‌شمرد.[7] واژه تفاخر در قرآن‌كريم فقط يك بار در آيه 20 حديد/57 در وصف زندگى دنيا به كار رفته است؛ ولى همخانواده آن يعنى فخور كه از صفات رذيله است 4 بار در سوره‌هاى نساء/4،36؛ هود/11،10؛ لقمان/31،18 و حديد/57،23 آمده است؛ همچنين از همين ريشه واژه «فخّار» فقط يك‌بار در الرحمن/55 آيه 14 به كار رفته و به معناى گِل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 671
خشك و پخته شده است. در وجه نامگذارى آن گفته شده است: گويا با زبان حال بر ساير خاكها به سبب پخته‌شدن فخر مى‌فروشد.[8]
افزون بر اين، آيات ديگرى نيز از اين عمل ناپسند ياد و آن را نكوهش مى‌كنند، هرچند در آنها صريح از تفاخر يا واژه‌هاى هم معناى آن استفاده نشده است. (براى نمونه نك: كهف/18،34؛ قصص/28،79[9]؛ سبأ/34 35؛ زخرف/43، 51 ـ 52؛ مريم/19،73؛ فصّلت/41،15) بنا به تفسيرى معروف كه سخنان اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز آن را تأييد مى‌كنند[10] واژه «تكاثر»* در سوره تكاثر درباره اين صفت ناپسند فرود آمده است.[11]
تفاخر به امور مادى نظير مال، جاه، حسب و نسب، زيبايى از سنتهاى رايج در ميان عرب جاهلى‌بود. آنها هر‌ساله در بازار عكاظ گرد‌مى‌آمدند و با‌يكديگر مفاخره مى‌كردند[12]؛ همچنين بعد از اعمال حج با يادآورى فضايل و مناقب پدرانشان به مفاخره‌مى‌پرداختند.[13] اين سنت در ميان اقوام ديگر نيز رواج داشته است. قرآن‌كريم از فخرفروشى‌اشراف قوم نوح (هود/11،27؛ شعراء/26،105،111)، قوم عاد (فصّلت/41،15)، فرعون (زخرف/43،51 ـ 53)، مترفان اقوام پيشين (سبأ/34،34 ـ 35)، تفاخر اهل‌كتاب و مسلمانان بر يكديگر (نساء/4،123)[14] و ... ياد كرده است.
به هر روى، فخرفروشى به شرافت و بزرگى پدران، اصل و نسب و قبيله به سبب شهرت يا هرگونه امتياز دنيوى در آيات و احاديث[15] فراوانى مذمت و پديده جاهلى دانسته و از آن نهى شده است: آيه شريفه «فَاِذا قَضَيتُم مَنـسِكَكُم فَاذكُروا اللّه...»(بقره/2،200) و نيز آيه 13 حجرات/49: «يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر و اُنثى...»[16]براى جلوگيرى از اين فرهنگ جاهلى فرود آمده است كه هر ساله بعد از اعمال حج انجام مى‌گرفت[17]؛ همچنين برخى جدال در آيه «لا جِدالَ فِى الحَجِّ»(بقره/2،197) را تفاخر دانسته‌اند.[18]
در برخى روايات اماميه «فسوق» در همين آيه به دروغ و تفاخر تفسير شده است.[19] رسول
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 672
خدا(صلى الله عليه وآله) در حجة‌الوداع از اين كار نهى فرمود.[20] اين پديده آن قدر خطرناك است كه در دعاهاى معصومان(عليهم السلام) از آن به خدا پناه برده شده و از او خواسته شده است تا انسان را از ابتلاى به آن نگه دارد.[21] رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در پاسخ مردى كه با يادآورى اجدادش فخر مى‌فروخت فرمود: خودت به سبب تكبر و اجدادت براى كفرشان همگى در جهنم هستيد.[22]
يادآورى نعمتها و احسان پروردگار به خودى خود فخر نيست[23]، چنان‌كه قرآن‌كريم مى‌فرمايد: «واَمّا بِنِعمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث»(ضحى/93،11)، از اين‌رو برخى فخر را دو قسم باطل و غير باطل دانسته‌اند و بيان صفاتى را كه عقلا و شرعاً پسنديده است بدون خودستايى، تفاخر باطل نشمرده‌اند[24]، زيرا فخور كسى است كه از روى خودبزرگ بينى و فخر‌فروشى و با انگيزه كوچك شمردن ديگران[25] مناقب خود و داراييهاى خدادادى‌اش[26] را برمى‌شمارد؛ اما كسى كه براى اعتراف به نعمتهاى پروردگار آنها را مى‌شمارد شكور است نه فخور.[27]
يادآورى فضايلى چون ايمان[28] (سجده/32،18؛ فصّلت/41،40؛ توبه/9، 19)، تقوا[29] (حجرات/49،13)، جهاد (توبه/9،19)، همت بلند، وفا به پيمان، پافشارى در كرم و جوانمردى[30] و نيز برشمردن فضايل براى بيان حق و روشنگرى[31] تفاخر ممدوح است و در روايات مواردى ازاين دست از ناحيه امامان معصوم(عليهم السلام)ديده مى‌شوند.[32]

زمينه‌ها و پيامدهاى تفاخر:

در آيات و روايات، جهل و نادانى (تكاثر /102، 5 ـ 1)، كم‌ظرفيتى و كوته فكرى (هود/11،10)[33]، گذر از گرفتارى و سختى و رسيدن به ناز و نعمت و آسايش (هود/11،10)، بى‌خردى و عدم تعقّل (كهف/18،37؛ يس/36، 77)[34]، فزونى مال و فرزند و خويشان و هواداران، قدرت (فصّلت/41، 15)[35]، حسب و نسب، موقعيت اجتماعى (كهف/18،34؛ زخرف/43، 51؛ سبأ/34،35)[36]، حميت و تعصّب[37]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 673
(حجر/15،31)، حماقت و كم‌ارزشى[38] علل و زمينه‌هاى تفاخر دانسته شده‌اند.
تفاخر و تكبّر پيوند نزديكى با هم دارند و در واقع، تفاخر بعضى از اقسام تكبّر است، از اين رو اخلاق‌پژوهان معتقدند همه اسباب تكبّر، تفاخر نيز مى‌آورند.[39]
قرآن كفر، انكار دعوت انبيا و معاد و غفلت از آن[40] (كهف/18،36 ـ 37؛ نساء/4،‌36‌ـ‌37؛ تكاثر/102، 1‌ـ‌2)، محروميت از محبت خدا و نداشتن يار و ياور در برابر خداوند، همراهى و دوستى شيطان (نساء/4،38؛ كهف/18، 43؛ قصص/28، 76، 79، 81؛ لقمان/31، 18)، رعايت نكردن حقوق دوستان، خويشاوندان، پدر و مادر، يتيمان، مسكينان و در راه واماندگان (نساء/4،36، 38)[41] تحقير مردم و بى‌اعتنايى به عزّت و كرامت آنها (كهف/18،34)[42] و نيز روايات، كينه و دشمنى، وسوسه‌هاى شيطانى و افتادن در دام شيطان و سقوط[43]، هلاكت[44]، ايجاد نظام طبقاتى، ناهنجاريهاى سياسى فرهنگى در جامعه، ترويج چاپلوسى و تملّق[45]، سياهى چهره در قيامت[46] را از پيامدهاى خودستايى دانسته‌اند.
برخى اخلاق‌پژوهان به استناد روايات براى درمان اين بيمارى مهلك به روشهايى علمى و عملى سفارش كرده‌اند. مهم‌ترين راهكارهاى درمان علمى مفاخره عبارت است از: توجه به توحيد در ذات و صفات و ناتوانى و مغلوب بودن انسان و ساير موجودات در برابر ذات پروردگار[47]، خودآگاهى و درك اين حقيقت كه انسان از پست‌ترين چيزها يعنى خاك و نطفه آفريده شده است[48] و سرانجام به پست‌ترين چيزها يعنى مردار بدل مى‌شود[49] و نيز بسيار ناتوان است و نفع و ضرر، مرگ و زندگى و حشر و نشرش در اختيارش نيست و پس از مرگ بايد در برابر تك تك كردارش پاسخگو باشد و هيچ از سرنوشتش باخبر نيست[50]، ياد قبر، قيامت[51] و اين حقيقت كه عزّت، افتخار، زينت و نعمت دنيا رو به زوال‌اند[52] و رها كردن مفاخره از نشانه‌هاى اهل تقواست[53] و اهل آخرت از مفاخره با اهل دنيا دست شسته‌اند.[54] راهكارهاى درمان عملى مفاخره نيز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 674
فروتنى، اقتدا به سيره معصومان(عليهم السلام)، انفاق مالى و معنوى در راه خدا[55] و رها كردن مفاخره[56] است.

منابع

احكام القرآن، الجصاص (م.‌370‌ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م.‌1110‌ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403‌ق؛ بصائر ذوى التمييز، الفيروز آبادى (م.‌817‌ق.)، به كوشش محمدعلى النجار، بيروت، المكتبة العلمية؛ تاج العروس، الزبيدى (م.‌1205‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414‌ق؛ التبيان، الطوسى (م.‌460‌ق.)، به كوشش احمد حبيب‌العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحف العقول، حسن بن شعبة الحرانى (م.‌قرن4‌ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404‌ق؛ تحفة الاحوذى، المبارك فورى (م.1353‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410‌ق؛ التحفة السنية فى شرح نخبة المحسنيه، سيد عبدالله الجزائرى؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374‌ش؛ ترتيب العين، خليل (م.‌175‌ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، قم، اسوه، 1414‌ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن‌عاشور (م.‌1393‌ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373‌ش؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى، به كوشش درگاهى، تهران، وزارت ارشاد، 1411‌ق؛ تفسير المراغى، المراغى (م.‌1371‌ق.)، دارالفكر؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411‌ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ جامع البيان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ جامع السعادات، محمد مهدى النراقى (م.‌1209‌ق.)، به كوشش كلانتر، بيروت، اعلمى، 1408‌ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.‌671‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417‌ق؛ الخصال، الصدوق (م.‌381‌ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416‌ق؛ روضة الواعظين، الفتال النيشابورى (م.‌508‌ق.)، به كوشش سيد محمد مهدى، قم، الرضى؛ شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار(عليهم السلام)، النعمان المغربى (م.‌363‌ق.)، به كوشش جلالى، قم، نشر اسلامى، 1414‌ق؛ شرح اصول كافى، صالح مازندرانى (م.‌1081‌ق.)؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م.‌656‌ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، داراحياء الكتب العربية، 1378‌ق؛ الصحاح، الجوهرى (م.‌393‌ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407‌ق؛ صحيفه سجاديه، على بن الحسين(عليه السلام)(م.‌95‌ق.)، ترجمه: شيروانى، دارالفكر، 1379‌ش؛ عمدة الحفاظ، احمد سمين حلبى (م.‌756‌ق.)، به كوشش محمد باسل، دارالكتب العلمية، 1417‌ق؛ غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد آمدى (م.‌قرن 5)، بيروت، نشر اعلمى، 1407‌ق؛ فرهنگ آفتاب، معاديخواه، تهران، ذرّه، 1372‌ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م.‌711‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ المجدى فى انساب الطالبين، على بن محمد العلوى، (م.‌709‌ق.)، تحقيق امد المهدوى، قم، مكتبة النجفى، 1409‌ق؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.‌1085‌ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408‌ق؛ مجمع‌البيان، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ المحاسن، ابن خالد البرقى (م.‌274‌ق.)، به كوشش حسينى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1326‌ش؛ مستدرك سفينة البحار، على نمازى شاهرودى (م.‌1405‌ق.)، به كوشش نمازى، قم، نشر اسلامى، 1419‌ق؛ المستطرف، محمد بن احمد الابشيهى (م.‌850‌ق.)، بيروت، دارالجيل، 1413‌ق؛ مسند ابن راهويه، اسحاق بن راهويه (م.‌238‌ق.)، به كوشش حسين بردالبلوشى، المدينة المنورة، مكتبة الايمان، 1412‌ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م.‌770‌ق.)، قم، دارالهجرة، 1405‌ق؛ معجم ما استعجم، عبدالله البكرى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 675
(م.‌487‌ق.)، به كوشش جمال طلبة، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418‌ق؛ معراج السعاده، احمد نراقى (م.‌1245‌ق.)، قم، هجرت، 1378‌ش؛ مفردات، الراغب (م.‌425‌ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412‌ق؛ ميزان الحكمه، رى شهرى، قم، دارالحديث، 1416‌ق؛ نظم الدرر، البقاعى (م.‌885‌ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ النهايه، ابن‌اثير مبارك بن محمد الجزرى (م.‌606‌ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367‌ش؛ نهج‌البلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415‌ق؛ وسائل‌الشيعه، الحر‌العاملى (م.‌1104‌ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412‌ق.
سيد عبدالرسول حسينى زاده



[1]. لسان العرب، ج‌10، ص‌198، «فخر».
[2]. تاج العروس، ج‌7، ص‌341؛ مجمع البحرين، ج‌3، ص‌369 ـ 370؛ المصباح، ص‌464، «فخر».
[3]. النهايه، ج‌3، ص‌418؛ التحقيق، ج‌9، ص‌38، «فخر».
[4]. مفردات، ص‌376؛ بصائر ذوى التمييز، ج‌4، ص‌176؛ عمدة الحفاظ، ج‌3، ص‌206، «فخر».
[5]. مجمع البحرين، ج‌4، ص‌369 ـ 370.
[6]. الصحاح، ج‌2، ص‌779؛ لسان‌العرب، ج‌10، ص‌199، «فخر».
[7]. التبيان، ج‌5، ص‌454.
[8]. التحقيق، ج‌9، ص‌38، «فخر».
[9]. تفسير مراغى، ج‌20، ص‌98؛ المنير، ج‌20، ص‌166.
[10]. نهج البلاغه، خطبه 221؛ شرح نهج البلاغه، ج‌11، ص‌145.
[11]. تفسير بقاعى، ج‌8، ص‌516؛ المنير، ج‌30، ص‌381؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌812.
[12]. ترتيب العين، ج‌2، ص‌1260؛ معجم ما استعجم، ج‌3، ص‌219؛ الصحاح، ج‌3، ص‌1174، «عكظ».
[13]. تفسير مراغى، ج‌2، ص‌104؛ المنير، ج‌2، ص‌212؛ كنزالدقايق، ج‌2، ص‌296.
[14]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌175.
[15]. الكافى، ج‌2، ص‌328؛ ميزان الحكمه، ج‌3، ص‌2381.
[16]. مجمع البيان، ج 9، ص 206.
[17]. تفسير مراغى، ج‌2، ص‌104
[18]. تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌410.
[19]. وسائل الشيعه، ج‌9، ص‌109؛ التحفة السنيه، ص‌182.
[20]. تفسير مراغى، ج‌2، ص‌104.
[21]. صحيفه سجاديه، دعاء 26، 55، 128.
[22]. الكافى، ج‌2، ص‌329.
[23]. شرح اصول كافى، ج‌10، ص‌84.
[24]. التحرير والتنوير، ج‌27، ص‌402.
[25]. احكام القرآن، ج‌3، ص‌459.
[26]. جامع البيان، ج‌21، ص‌92.
[27]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌71.
[28]. الكافى، ج‌2، ص‌328.
[29]. همان، ج 1، ص‌182؛ المجدى، ص‌71.
[30]. غررالحكم، ج‌2، ص‌374؛ مسند الرضا(عليه السلام)، ص‌84.
[31]. شرح الاخبار، ج‌1، ص‌195، 233؛ ج‌2، ص‌231.
[32]. نك: تحفة الاحوذى، ج‌10، ص‌136؛ مستدرك سفينة البحار، ص‌144؛ المستطرف، ج‌1، ص‌220.
[33]. نمونه، ج‌9، ص‌33.
[34]. جامع السعادات، ج‌1، ص‌398؛ معراج السعاده، ص‌282.
[35]. نمونه، ج‌20، ص‌233.
[36]. مجمع البيان، ج‌6، ص‌813؛ نمونه، ج‌13، ص‌121.
[37]. نهج البلاغه، خطبه 192؛ شرح اصول كافى، ج‌9، ص‌322.
[38]. مسندالرضا(عليه السلام)، ص84؛ شرح نهج‌البلاغه، ج‌20، ص‌150.
[39]. جامع البيان، ج‌1، ص‌398؛ معراج السعاده، ص‌282.
[40]. ر. ك: فرهنگ قرآن، ج‌8، ص‌244.
[41]. تفسير قرطبى، ج‌5، ص‌192.
[42]. نهج البلاغه، خ 192.
[43]. الخصال، ص‌69.
[44]. راهنما، ج‌10، ص‌381.
[45]. فرهنگ آفتاب، ج‌3، ص‌1446.
[46]. مستدرك سفينة البحار، ج‌8، ص‌141.
[47]. شرح اصول كافى، ج‌9، ص‌369 ـ 373.
[48]. جامع السعادات، ج‌1، ص‌399.
[49]. المحاسن، ج‌1، ص‌242.
[50]. شرح اصول كافى، ج‌9، ص‌370.
[51]. نهج البلاغه، خ 192.
[52]. الخصال، ص‌483.
[53]. روضة الواعظين، ص‌444.
[54]. نهج البلاغه، خبطه 192؛ تحف العقول، ص‌156؛ بحارالانوار، ج‌74، ص‌409.
[55]. شرح اصول الكافى، ج‌9، ص‌370.
[56]. نهج البلاغه، خبطه 192؛ تحف العقول، ص‌156؛ بحارالانوار، ج‌74، ص‌409.

مقالات مشابه

تفاخر

نام نویسندهمحمد مؤذنی

فرهنگ و زندگي کوثري و تکاثري (قسمت دوم)

نام نشریهنشریه کوثر

نام نویسندهسیدمحمدرضا علاء‌الدین

تفاخر

نام نویسندهخلیل منصوری