قرآن، تفاخر، فخر، جهل و غفلت، ثروت و مقام، درمان تفاخر، آفرينش و معاد
"تفاخر" از ریشهی "فخر" است که در لغت به معنی بالیدن و ادعای بزرگی کردن آمده؛[1] و در اصطلاح قرآنی به ادعا کردن و بالیدن به فضیلتی اطلاق میگردد که موجب متمایز شدن مدعی از دیگران میشود؛ خواه آن فضیلت در درون انسان و از صفات باطنی و اعمال او باشد، یا از فضائل بیرونی باشد؛ مانند حسب، نسب و مال.[2]
یکی از بزرگترین آفتهایی که در طی طریق کمال انسان، گریبانگیر او شده، این است که بدون توجه به آثار سوء فردی و اجتماعی آن، جهت ارضاء حس کمال جویی، به فضیلتهایش فخر نموده و میبالد؛ لذا قرآن در آیات متعددی به شناساندن این آفت عظیم، به آثار و ریشههای آن پرداخته و انسانها را از این صفت غیر اخلاقی بر حذر داشته است:[3]
«فَلَاتُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى»[4]
«خويشتن را بىگناه مدانيد. اوست كه پرهيزگار را بهتر مىشناسد.»
آیهی شریفه مؤمنان را از تفاخر به اعمال و بیگناه دانستن خود، برحذر داشته است.[5]
مادهی "فخر" شش بار در قرآن ذکر شده که چهار بار با صیغهی مبالغهی "فخور" و دو بار با واژههای "فخّار" و "تفاخر" بیان شده است.
تفاخر نیز مانند دیگر رذایل اخلاقی، از عوامل خاصی سرچشمه میگیرد که به برخی از آنها اشاره میگردد:
غفلت انسان نسبت به ضعفها و آسیبپذیر بودنش و همچنین جهل وی نسبت به آغاز پیدایش و خلقت اولیهی خود، موجب ایجاد روحیهی تفاخر و خودستایی میگردد؛ لذا قرآن کریم "جهل و غفلت" را یکی از مهمترین عوامل تفاخر به شمار آورده و با یادآوری چگونگی آفرینش انسان و ضعفهای او، راههای ریشهکن کردن این رذائل اخلاقی را بازگو کرده است:
«قُتِلَ الْانسَانُ مَا أَكْفَرَهُ، مِنْ أَىِّ شىَْءٍ خَلَقَهُ، مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ،
ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ، ثمَُّ أَمَاتَهُ فَأَقْبرََه، ثمَُّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ»[6]
«مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است! (خداوند) او را از چه چيز آفريده است؟! او را از نطفهی ناچيزى آفريد، سپس اندازهگيرى كرد و موزون ساخت، سپس راه را براى او آسان كرد، بعد او را ميراند و در قبر پنهان نمود، سپس هر گاه بخواهد، او را زنده مىكند!»
قرآن، در این آیات با اشاره به نحوهی خلقت انسان، چگونگی مراحل رشد و سیر برزخی او، به بشریت میفهماند که هیچ برهانی برای خودستایی و تفاخر وجود ندارند که گروهی با کفران نعمت و خودستایی، در برابر مقام کبریایی خدای سبحان برمیآیند و خویشتن را از فضائل بیبهره میدانند.[7]
بهرهمندی از مواهب الهی و غرق شدن در اسباب آسایش و رفاه، یکی دیگر از عوامل تفاخر و خودستایی از منظر قرآن است:
«وَ لَئنِْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ
السَّيَِّاتُ عَنىِّ إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُور»[8]
«و اگر بعد از شدّت و رنجى كه به او رسيده، نعمتهايى به او بچشانيم، مىگويد: "مشكلات از من برطرف شد، و ديگر باز نخواهد گشت!" و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مىشود.»
آیهی مذکور بر این نکته دلالت دارد که وقتی نعمتی به انسان میرسد، به دلیل احساس مالکیت و رفاه زدگی، گرفتار فخر فروشی به دیگران شده و آن را از خودش دانسته و حتی کسی را بر سلب این نعمت و بازگرداندن گرفتاریهای گذشته، قادر نمیداند.[9]
قرآن کریم یکی از عوامل مهم تفاخر را تحقیر نمودن افراد بیان کرده و این عمل رذیله را در فخرفروشی فرعون، پادشاه مصر در برابر حضرت موسی پیامبر اولولعزم الهی به تصویر کشیده است:
«وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فىِ قَوْمِهِ قَالَ يَاقَوْمِ أَلَيْسَ لىِ مُلْكُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الْأَنْهَارُ تجَْرِى مِن تحَْتىِ أَفَلَاتُبْصِرُونَ أَمْ أَنَا خَيرٌْ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لَايَكاَدُ يُبِين»[10]
«فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمىبينيد؟ مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمىتواند فصيح سخن بگويد، برترم؟»
فرعون، برای اینکه حضرت موسی(ع) را پیش چشم قومش حقیر جلوه دهد و برتری خود را بر او و قومش ثابت نماید، به قدرت و ثروت خود فخر نموده و عیوبی بر ساحت مقدس آن حضرت به عنوان دلیل بر برتری خویش برمیشمرد.[11]
در قرآن کریم برای تفاخر، مصادیق متعددی بیان شده که به اهم آن به اختصار اشاره میشود:
فخر فروشی به مال و دارایی، یکی از مصادیق تفاخر بوده که قرآن در معرفی افرادی مثل "قارون" که مظهر ثروت بود، به این امر پرداخته است:
«فَخَرَجَ عَلىَ قَوْمِهِ فىِ زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا يَالَيْتَ
لَنَا مِثْلَ مَاأُوتِىَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيم»[12]
«(روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است
ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهرهی عظيمى دارد!»
قارون از قوم حضرت موسى(ع) بود که از نظر آگاهى، معلومات قابل ملاحظهاى از تورات داشت؛ نخست در صف مؤمنان بود، ولى غرور ثروت، او را به آغوش كفر كشيد.[13] او جهت به رخ کشیدن اموال و ثروت بیکران خود برای مردم، با تمام زینت آلات خود در میان مردم حاضر میشد و موجب طغیان او در برابر موسی پیامبر الهی میگشت، که بسیاری از مردم، آرزوی داشتن ثروتی مانند داراییهای او را نمودند.[14] بهطوری که قرآن، "قارون" را در کنار "فرعون" نام برده و جزو مستکبران به شمار آورده است.[15]
فخرفروشی به نیاکان و آباء و اجداد، از دیگر مصادیق تفاخر است که قرآن اینگونه از آن یاد میکند:
«فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا...»[16]
«و هنگامى كه مناسكِ (حج) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد، همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود)؛ بلكه از آن هم بيشتر!...»
در جاهليت رسم بوده که حُجاج، بعد از تمام كردن عمل حج، ساعتى در منا توقف مىكردند و به پدران خود افتخار مىنمودند كه پدر ما چنين و چنان بوده و بر ديگران فخر مىفروختند؛ خداى متعال آنها را از این عمل نهی نموده و تذکر داد که به جای يادآورى از پدران و تفاخر به آنها، خدا را ياد كرده و توجهتان به خدای متعال باشد.[17]
موقعیتها و مَناسب اجتماعی و سیاسی نیز به عنوان یکی از مصادیق تفاخر در طول تاریخ بوده؛ چنانچه قرآن، این عمل را نکوهش کرده و خالی از اعتبار دانسته است:
«أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَْاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِالحَْرَامِ كَمَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ
الْيَوْمِالاَْخِرِ وَ جَاهَدَ فىِ سَبِيلِالله»[18]
«آيا سيراب كردن حجاج، و آباد ساختن مسجدالحرام را، همانند (عمل)
كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده، و در راه او جهاد
كرده است؟!»
يكى از مفاخرى كه عرب جاهليت به آن مباهات مینمودند، آب دادن به حاجیان بوده که به عنوان یک موقعیت اجتماعی در بین آنها به حساب میآمده است.[19]
بخشی از راههایی که قرآن جهت درمان این آفت اخلاقی، اشاره فرموده از این قرار است:
بیان شد که جهل به ضعفها، آسیبها و چگونگی آفرینش، یکی از مهمترین عوامل گرایش به تفاخر در وجود انسانهاست؛ لذا قرآن آگاهی بخشی را یکی از راههای درمان این آفت اخلاقی، مطرح نموده است:
«إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسىَ فَبَغَى عَلَیهِمْ... إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَاتَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَايحُِبُّ الْفَرِحِين... قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلىَ عِلْمٍ عِندِى أَوَ لَمْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ
مِن قَبْلِهِ مِنَالْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثرَُ جَمْعًا... فخََسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِاللَّهِ وَ مَا كاَنَ مِنَالْمُنتَصِرِين»[20]
«قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم كرد... (به خاطر آوريد) هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه، شادى مغرورانه مكن، كه خداوند شادىكنندگان مغرور را دوست نمىدارد! ...(قارون) گفت: "اين ثروت را بوسيلهی دانشى كه نزد من است به دست آوردهام!" آيا او نمىدانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرد كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟!... سپس ما، او و خانهاش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند،
و خود نيز نمىتوانست خويشتن را يارى دهد!»
خداوند در قرآن با ذکر جریان فخرگرایی اشخاصی مثل قارون و عاقبت بد او، به انسانها میآموزد که هيچكس از خود چيزى نداشته و هر چه دارد، از ناحيه اوست؛ قدرت، ثروت، علم و... از اسباب آزمایش انسان است، و نباید مایهی فخر فروشی بر دیگران قرار گیرد و از این طریق به متکبران عالم گوشزد میکند که دست از فخرفروشی با قدرت، ثروت و علم خود بردارند، و به سرنوشتی شبیه سرنوشت قارون و امثال او دچار نشوند؛ چرا که قدرت و علم آنها در برابر اراده و مشیت خدا، ناچیز است.[21]
یادآوری چگونگی خلقت انسان، از مواردی است که قرآن برای مبارزه با فخرگرایی، به کار برده است:
«وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعا... وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ
مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً... قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يحَُاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ
ثمَُّ مِن نُّطْفَةٍ ثمَُّ سَوَّاكَ رَجُلاً»[22]
«(ای پیامبر) برای آنان مثالی بزن: آن دو مرد، كه برای يكى از آنها، دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در ميانشان زراعت پربرکتی قرار دادیم... صاحب این باغ درآمد فراوانی داشت؛ به همین جهت به دوستش –درحالیکه با او گفتوگو مىكرد- چنین گفت: من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات از تو نیرومندترم... دوست (با ايمان) وى -درحالىكه با او گفتگو مىكرد- گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك، و سپس از نطفه آفريد، و پس از آن تو را مرد كاملى
قرار داد، كافر شدى؟!»
بخش آخر این آیات، پاسخ از سوی مردی فقیر است، به مردی که به دارایی خود فخر مینمود؛ که او را با توجه دادن به چگونگی خلقت و رشد انسان، بیاساس بودن فخر به دارایی را به او یادآور شد؛ چرا که انسان با دقت در چگونگی آفرینش، به پستی خود پی برده و احساس تفاخر را از وجود خویش، میزداید.[23]
توجه کردن به امور معنوی از جمله عالم پس از مرگ و اندیشه در عاقبت انسان در عوالم دیگر، یکی از راههایی است که خداوند برای جلوگیری از تفاخر و درمان آن، بیان نموده است:
«أَلْهَاكُمُ التَّكاَثُرُ حَتىَ زُرْتُمُُ الْمَقَابِرَ... کلّا لَوْتَعْلَمُونَ عِلْمََالْيَقِينِ لَترََوُنَّ الجَْحِيمَ ثُمَّ لَترََوُنهََّا عَينَْالْيَقِينِ ثُمَّ لَتُسَْلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِالنَّعِيم»[24]
«افزون طلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است؛ تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد (و قبور مردگان خود را برشمرديد و به آن افتخار كرديد)!... چنان نیست (که شما خیال میکنید)؛ اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمىكرد)! قطعاً شما جهنّم را خواهيد ديد! سپس (با ورود در آن)، آن را به عيناليقين خواهيد ديد؛ سپس در آن روز (همهی شما) از نعمتهايى كه داشتهايد، بازپرسى خواهيد شد!»
از این آیات استفاده میشود که بیتوجهی انسان به معاد و یا عدم ایمان به زندگی پس از مرگ، از علل اصلی تفاخر به مال، اولاد و نیاکان بوده؛ لذا قرآن با تأکیدهای فراوانی جهت بیارزشی و بدعاقبتی اینگونه فخرگراییها، به درمان و جلوگیری از تفاخر پرداخته است.[25]
[1]. ابنمنظور، محمدبنمکرم؛ لسانالعرب، بیروت، دار صادر، 1414ق، چاپ سوم، ج5، ص49.
[2]. مصطفوی، حسن؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش، ج9، ص37 و 38.
[3]. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش، چاپ اول، ج22، ص542.
[4]. نجم/32.
[5]. تفسير نمونه، پیشین.
[6]. عبس/17-22.
[7]. حسینیهمدانی، سیدمحمدحسین؛ انوار درخشان، تحقیق: بهبودی، محمدباقر؛ تهران، کتابفروشی لطفی، 1404ق، چاپ اول، ج17، ص353- 359.
[8]. هود/10.
[9]. طباطبائی(علامه)، سیّدمحمدحسین؛ الميزان فی تفسیرالقرآن، قم، جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، 1417ق، چاپ پنجم، ج10، ص157.
[10] زخرف/51 و 52.
[11]. تفسير نمونه، ج21، ص 86.
[12]. قصص/79.
[13]. تفسير نمونه، ج16، ص152.
[14]. همان، ص163- 165.
[15]. عنکبوت/39.
[16]. بقره/200.
[17]. الميزان في تفسيرالقرآن، ج2، ص80 و بانو امین اصفهانی، سیّده نصرت؛ مخزن العرفان فی تفسير قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش، ج2، ص253.
[18]. توبه/19.
[19]. الميزان في تفسيرالقرآن، ج9، ص203 – 205.
[20]. قصص/76 – 80.
[21]. تفسير نمونه، ج16، ص164- 169.
[22]. کهف/32-37.
[23]. طيب، سيدعبدالحسين؛ أطيبالبيان في تفسيرالقرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج8، ص354 و 355.
[24] تکاثر/1- 8.
[25] تفسير نمونه، ج27، ص281-283.