مؤلف مقاله در صدد آن است كه اثبات كند كه فلسفه اسلامي، فلسفه يوناني - اسكندراني نيست كه لباس عربي به تن كرده است، همانطور كه بعضي روشنفكران مسلمان بر اين عقيدهاند. بلكه يك سنت فلسفي مستقل و اصيلي است كه ويژگيهاي خاص خود را دارد. و اسلامي بودن فلسفه اسلامي فقط به اين خاطر نيست كه توسط فيلسوفان مسلمان طرح و پرورانده شده است، بلكه بدان جهت است كه بسياري از اصول و مسائل خود را از قرآن و حديث الهام گرفته است.
اگر فلسفه اسلامي از ديدگاه سنت عقلي غربي نگريسته شود صرفا به عنوان فلسفه يوناني ـ اسكندراني در لباس عربي به نظر ميآيد، فلسفهايي كه تنها نقش آن، انتقال بعضي عناصر مهم دوران باستان به دوران ميانه (غرب) است. ولي فلسفه اسلامي اگر از ديدگاه خاص خود و در پرتو كل سنت فلسفي اسلامي كه يك تاريخ مستمر و طولاني دوازده قرنه دارد و در حال حاضر هم هنوز مطرح و زنده است، نگريسته شود، مانند هر امر ديگر اسلامي به نحو زيادي آشكار ميشود كه عميقا ريشه در قرآن و احاديث دارد. اسلامي بودن فلسفه اسلامي نه تنها به خاطر اين واقعيت است كه در جهان اسلام و توسط مسلمانان پرورش يافته است، بلكه به اين علت است كه علي رغم نظر مخالفان اصول و الهام و بسياري از مسائل فلسفي خود را از منابع وحي اسلامي اخذ كرده است.1
همه فيلسوفان اسلامي از كندي تا علامه طباطبايي در جهاني زيستهاند كه در آن قرآن و سنت پيامبر اسلام حكمفرما بوده است. تقريبا همه آنان در زندگي خود از قانون اسلامي و شريعت پيروي كرده و در حيات تكليفي خود هر روز به سمت مكه نماز خواندهاند. مشهورترين آنان نظير ابنسينا و ابنرشد اظهار دلبستگي فعالشان به اسلام از سر آگاهي بود و بشدت در مقابل اتهامات به ايمانشان بدون اينكه ايمانگراهاي صرف باشند، از خود واكنش نشان ميدادند. ابنسينا هنگامي كه با يك مسأله مشكل مواجه ميشد براي حل آن به مسجد ميرفت و نماز ميخواند2 و ابنرشد قاضي اعظم شهر كوردوا (اسپانيا) بود كه به معناي آن است كه او تجسم مرجعيت فقه اسلامي بوده است، و حتي اگر بنا بود كه بعدا توسط عده زيادي در اروپا به عنوان رييس عقليگراها و سمبل شورش عقل در مقابل ايمان لحاظ شود. همان حضور قرآن و ظهور وحي آن، بايد جهاني را كه در آن و پيرامون آن فيلسوفان اسلامي بنا بود فلسفه پردازي كنند، از بن و ريشه دگرگون كرد و در نهايت منتهي به يك نوع خاصي از فلسفه شد كه دقيقا ميتوان آن را «فلسفه نبوي» ناميد.3
همان واقعيت قرآن و وحيي كه آن را قابل دسترس براي جامعه بشري ساخته، بايد اساس و محور علائق هر فردي باشد كه در پي فلسفهپردازي در جهان اسلام است و نيز به فلسفهاي منتهي شود كه در آن كتاب وحياني به عنوان منبع متعالي شناخت حقوق (فقه) ديني، و ذات هستي و منبع هستي (فراتر از هستي همان منبع هستي)، پذيرفته ميشود.
آگاهي و وجدان نبوي كه دريافتكننده وحي است بايد براي كساني كه در پي شناخت ماهيت اشياء هستند در نهايت اهميت باشد. چگونه ابزارهاي شناخت انساني متعارف با چنين شيوه خارقالعادهاي از شناخت ارتباط برقرار ميكند؟ چگونه عقل انساني مرتبط به آن عقلي ميشود كه منوّر به نور وحي است؟ براي فهم ربط و ارتباط چنين مسائلي، كافي است حتي نظر اجمالي به آثار فيلسوفان اسلامي بيفكنيم كه به اتفاق آرا وحي را به عنوان منبع شناخت نهايي پذيرفتهاند.4 بنابراين چنين مسايلي نظير تأويل متون مقدس و نظريات درباره عقل كه معمولاً شامل واقعيت آگاهي نبوي نيز ميشود، اساس و محور دوران طلايي (هزاره) تفكر فلسفي اسلامي قرار ميگيرد. ميتوان گفت كه واقعيت وحي اسلامي و مشاركت در آن همان ابزار فلسفهپردازي در جهان اسلامي را دگرگون كرده است. عقل نظري فيلسوفان اسلامي همان عقل نظري ارسطو نيست، اگرچه همان اصطلاحات او به عربي ترجمه شده است. عقل نظري كه ابزار معرفت شناختي هر فعاليت فلسفي است، به سبك ظريفي اسلامي شده كه (آن طريق) تنها از طريق تحليل اصطلاحات فني مربوطه قابل كشف نيست. به هر حال فهم اسلامي شده عقل، هنگامي روشن ميشود كه كسي بحث معناي عقل را در آثار فيلسوف بزرگ ملاصدرا در تفسير آيههاي مربوطه، بيابد يا باب عقل اصول كافي كليني را بخواند. تغيير دقيقي كه از مفهوم يوناني عقل (نوس) به ديدگاه اسلامي پيرامون عقل صورت گرفته خيلي پيشتر ميتوان در آثار حتي مشائيان اسلامي نظير ابنسينا مشاهده كرد، آنجا كه عقل فعال معادل معناي روح القدس ميشود.
طبق بعضي از احاديث و سنت شفاهي منقول از خلال قرنها، بخوبي براي محققان سنت اسلامي روشن شده است كه قرآن و هر جنبهاي از سنت اسلامي كه ريشه در قرآن دارد، هم بعد ظاهري دارد و هم بعد باطني. به علاوه بعضي از آيات قرآن به معناي رمزي و باطني كتاب وحياني و پيام آن اشاره ميكند. اما احاديث يك باب از آنها مستقيما به بعد باطني وحي اسلامي اشاره ميكند. بعضي از اقوال پيامبر نيز مستقيما به مراتب معناي باطني قرآن اشاره دارد.
فلسفه اسلامي هم به بعد ظاهري وحي قرآني يا شريعت مربوط ميشود و هم به حقيقت باطني كه جان اسلام است. بسياري از علماي قانون الهي يا شريعت (فقه) با فلسفه اسلامي مخالفت كردهاند، در حالي كه بعضي ديگر آن را پذيرفتهاند. بعضي از فيلسوفان برجسته اسلامي نظير ابنرشد، ميرداماد و شاه ولي الله دلهي (دهلوي) در حوزه فقه اسلامي (شريعت اسلام)، مرجع بودند. به هر حال شريعت، در اكثر اوقات، شرايط انساني و اجتماعي را براي فعاليت فلسفي فيلسوفان اسلامي، مهيا كرده است. هر كس براي الهام و منبع شناخت در فلسفه اسلامي بايد به حقيقت (حقيقة Haqiqah) رو كند.
اصطلاح حقيقت (الحقيقه) براي فهم رابطه فلسفه اسلامي با منابع وحي اسلامي، از اهميت بسيار والايي برخوردار است.5 الحقيقه (Alhaqiqah) هم به معناي حقيقت است و هم به معناي واقعيت. اين اصطلاح مربوط به خود خدا و يكي از نامهاي او الحق و حقيقت است. كه هدف كل فلسفه اسلامي، كشف آن است. در عين حال الحقيقه (Alhaqiqah) واقعيت باطني قرآن را شكل ميدهد و ميتوان از طريق كنكاش تأويلي و تفسيري به معناي (حقيقي) متن مقدس راه يافت.
در سرتاسرتاريخ چه بسيار فيلسوفان اسلامي كه فلسفه يا حكمت را (دو اصطلاح اصلي تا حدي با معناي مختلف در مورد فلسفه به كار برده شده است) با الحقيقه كه در بطن و جان قرآن قرار دارد، يكي دانستهاند.
اكثر مطالب فلسفه اسلامي در واقع، بيان تأويلي دو كتاب مهم وحي يعني قرآن و عالم [كتاب تشريع و تكوين] است و در جهان عقلي اسلامي، عليرغم بعضي تفاوتها به خانواده معرفت و عرفان كه مستقيما نشأت گرفته از تعليمات باطني اسلام و متبلور در تصوف اسلامي و هم متبلور در بعضي از ابعاد از مكتب تشيع است، تعلق دارد.
بدون اين قرابت و پيوستگي،نه سهروردي و ملاصدرا در ايران وجود داشتند و نه ابنسابين در اندلس.
فيلسوفان بين دوره ناصر خسرو (قرن پنجم هجري/ قرن يازدهم) و ملاصدرا (قرن دهم/ شانزدهم) فلسفه و حكمت را صريحا با حقيقت كه در بطن قرآن قرار دارد، يكي دانستهاند كه فهم آن مستلزم تأويل معنوي متون مقدس است. فيلسوف ايراني قرن سيزدهم هجري (نوزدهم ميلادي) حتي پا را فراتر گذاشته و روشهاي مختلف تفسير قرآن را با مكاتب مختلف فلسفي، يكي دانسته، تفسير (تفسير ظاهري قرآن) را با مكتب مشايي و تأويل (تفسير رمزي قرآن) را با مكتب رواقي6 و تفهيم (درك عميق متون مقدس) را با مكتب اشراقي همبسته دانسته است.7 براي سنت اصيل فلسفه اسلامي، مخصوصا آن طور كه در سدههاي اخير، رشد و تكامل پيدا كرده، فعاليت فلسفي، از تزكيه نفس و نفوذ به معناي باطني قرآن و حديث جدايي ناپذير است كه فيلسوفان شيعه آن را از طريق قدرت برگرفته از دايره ولايت شدني ميدانند و معتقدند كه ولايت ادامه نبوت است.
رابطه دقيق و تنگاتنگ بين قرآن و حديث از يك سو و فلسفه اسلامياز سوي ديگر، بايد در فهم تاريخ فلسفه نگريسته شود. مسلمانان، هرمس را كه شخصيت او را به سه هرمس كشاندهاند و كاملاً براي غربيان از طريق منابع اسلامي شناخته شده است، با ادريس يا اناخ (Enoch)يكي دانستهاند. پيامبر قديمي كه از سلسله پيامبران است و در قرآن و حديث نام او ذكر شده است.8
مسلمانان، مانند فُيلو و برخي فيلسوفان متأخر يوناني و قبل از آنان نيز بسياري از فيلسوفان عصر رنسانس در اروپا، نبوت را منشأ و سرآغاز فلسفه لحاظ كردهاند و شكل اسلامي اين گفته و تعبير فلسفه نو افلاطوني شرقي را كه «افلاطون در يونان آتني همان موسي بود» تصديق كردهاند. مشهورترين بيان عربي يعني «فلسفه و حكمت از مشكات نبوت ناشي ميشود» در سرتاسر تاريخچه تاريخ اسلامي طنينانداز است و بوضوح حاكي از آن است كه چگونه فيلسوفان اسلامي، رابطه بين وحي و فلسفه را تصور ميكردند.
ذكر اين نكته ضروري است كه الحكيم (حكيم هم ريشه با حكمت است) يكي از نامهاي خدا و قرآن است. به طور خاصتر، بسياري از فيلسوفان اسلامي تصور ميكردند كه سوره سي و يكم قرآن (لقمان كه بعد از لقمان به صورت ضرب المثل «لقمان حكيم» شناخته شد) وحي شده است تا ارزش حكمت را تعالي بخشد و آن را با فلسفه حقيقي يكي ميدانند. اين سوره با حروف رمزي الم (الف، لام، ميم) شروع ميشود كه بلافاصله بعد از آن اين آيات ميآيد.
«تِلك آيات الكتاب الحكيم». اين آيات كتاب حكيم است كه در اين آيه صراحتا اصطلاح حكيم آمده است، و نيز در آيه دوازدهم همان سوره باز ميخوانيم كه:
«لقد آتينا لُقمنَ الحِكمة آن اَشكرلله و مَن يشكر فانمايشكر لنفسه و من كفرَ فان الله غنيٌ حميد»، ما به لقمان حكمت داديم، (و به او گفتيم) شكر خدا را بجاي آور! هركس شكرگزاري كند، تنها به سود خويش شكر كرده، و آن كس كه كفران كند (زياني به خدا نميرساند) چرا كه خدا بينياز و ستوده است.
بوضوح در اين آيه موهبت حكمت نعمتي لحاظ شده است كه انسان بايد براي آن سپاسگزار باشد. آيه 271 سوره بقره بيشتر بر اين مطلب تأكيد ميكند:
«يوتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيرا كثيرا»، خدا دانش و حكمت را به هركس بخواهد (و شايسته بداند) ميدهد، به هركس حكمت داده شود، خير فراواني داده شده است.
احاديث چندي نيز اشاره به آن دارند كه خداوند، نبوت و فلسفه و حكمت را اعطا ميفرمايد و لقمان حكمت را برگزيد و نبايد آن را با پزشكي يا شاخههاي ديگري از حكمت سنتي خلط كرد، بلكه اشاره به فلسفه حقيقي دارد كه از خدا و علل نهايي اشيا بحث ميكند.
آيات ذيل نيز احاديث فوق را تأييد ميكنند:
«و يعلمه الكتاب و الحكمة» (2/43)، و به او كتاب و حكمت را ميآموزد.
«و لماآتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ»، آنچه از كتاب و حكمت به شما دادم.
در آيات متعددي لفظ كتاب و حكمت با هم ذكر شده است.
فيلسوفها بر اين عقيدهاند كه اين توأم بودن (لفظ كتاب و حكمت) مؤيد اين واقعيت است كه آنچه را كه خدا از طريق وحي آشكار كرده، از طريق حكمت نيز قابل دسترسي است و به كمك عقل ميتوان به آن رسيد، عقلي كه خود ابزار وحي و بازتابي (بازتاب صغيري) از عالم كبير است.9 بر اساس اين تعاليم، فيلسوفان اسلامي متأخر نظير ملاصدرا نظريه دقيقي را درباره ارتباط عقل باعقل نبوي و نزول كلمةالله (قرآن) مطرح كردهاند كه تا حدي بر نظريههاي ابنسينا و ديگر فيلسوفان اسلامي مشايي مبتني بوده است. همه اين مطالب حاكي از آن است كه چگونه، به طور دقيق فلسفه اسلامي سنتي خود را با وحي و به طور كلي با قرآن به نحو ويژه عجين كرده اند.
فيلسوفان اسلامي در محتواي قرآن به عنوان يك كل و آيات خاصي از آن تأمل ميكنند، يعني بر آيههاي متشابه توجه خاصي مبذول ميدارند. همچنين بعضي از آيههاي معروف بيش از آيات ديگرمورد استشهاد و تفسير قرار ميگيرد، نظير آيه 35 نور، كه ابنسينا آن را در اشارات و بسياري از شخصيتهاي ديگر در كتابهاي خود مورد تفسير قرار دادهاند.
در واقع يكي از مهمترين تفسيرهاي فلسفي كه تا كنون ملاصدرا در مورد قرآن نوشته، تحت عنوان تفسير آيةالنور به اين آيه اختصاص داده است.10
مطالعات غربي در مورد فلسفه اسلامي كه چون معمولاً آن را صرفا بسط فلسفه يوناني11 لحاظ مي كنند،تفسيرهاي فيلسوفان اسلامي از قرآن را مورد غقلت قراردادهاند. در حالي كه تفسيرهاي فلسفي در ميان تفسيرهاي فقهي، لغوي، كلامي و عرفاني جاي مهمي را به خود اختصاص ميدهد.
ابنسينا اولين فيلسوف بزرگ اسلامي است كه تفسيرهاي قرآني نگاشته، و بسياري از تفسيرهاي او باقي مانده است.12 بعدا سهروردي نيز بنا بود كه فقرات مختلفي از متون مقدس را تفسير كند همانطور كه فيلسوفان متأخر نظير ابنتركه اصفهاني نيز بنا بود كه چنين كنند.
با اين وجود، مهمترين تفسيرهاي فلسفي قرآن به نامهاي اسرار الآيات و مفاتيح الغيب13 كه ملاصدرا نگاشته در زمره باهيبتترين بناهاي سنت عقلي اسلامي است، اگرچه تا كنون در غرب بندرت مورد مطالعه قرار گرفته است. ملاصدرا يكي از كتابهاي مهمش را به تفسير اصول كافي كليني (يكي از كتب مهم روايي شيعه كه حاوي روايات پيامبر و ائمه ميباشد)، اختصاص داده است.
همه اين آثار باشكوه ترين تفسيرهاي فلسفي در مورد قرآن و حديث را در تاريخ اسلامي، پديد ميآورد. اما چنين آثاري هرگز مختص ملاصدرا نيست. جامعترين تفسير قرآني كه در خلال دهههاي گذشته به زيور طبع آراسته شده تفسير الميزان نوشته علامه طباطبايي است كه احيا كننده تعليم فلسفه اسلامي در قم در بعد از جنگ جهاني دوم، ميباشد. وي فيلسوف برجسته اسلامي در اين قرن است كه اكنون آثار او بتدريج براي جهان غرب شناخته ميشود.
برخي از موضوعات قرآني بر فلسفه اسلامي در سرتاسر تاريخ طولانياش سايه افكنده است، مخصوصا در خلال دوره اخير كه فلسفه، در اساس حكمت الهي (تئوسوفي (theosophy واقعي ميشود و نه معناي انحرافي اين واژه. تئوسوفيا دقيقا با الحكمة الالهية عربي و با حكمت الهي فارسي مطابق است. البته اولين و مقدمترين موضوع، وحدت مبدأ الهي و واقعيت نهايي يا التوحيد است كه جان پيام اسلامي ميباشد. فيلسوفان اسلامي همگي موحد يا پيروان توحيدند و فلسفه اصيل را در اين پرتو مينگرند. آنان فيثاغورث و افلاطون را كه مؤيد وحدت مبدأ الهياند، موحد مينامند. در حالي كه بيعلاقگي فوقالعادهايي به اشكال متأخر فلسفه يونان و روم كه شكاك ولادري بودند، از خود نشان ميدادند.
اينكه چگونه فيلسوفان اسلامي نظريه توحيد را تفسير ميكردند، در بطن فلسفه اسلامي قرار داد.
وجود تنش بين توصيف قرآني توحيد و آنچه مسلمانها از منابع يوناني آموخته بودند، همچنان تداوم داشت، تنشي كه به تأليف برترين نظام عقلي بر ميگردد كه فيلسوفان متأخر نظير سهروردي و ملاصدرا آن را پديد آورده بودند.14
اما تعليم قرآني درباره توحيد در همه بحثهاي كندي تا ملاعلي زنوزي و حاج ملاهادي سبزواري در خلال قرن سيزدهم هجري (نوزدهم ميلادي) راجع به اين موضوع، همان گونه كه براي مكتب اسلام اساسي است، سيطره خودش را حفظ كرده است و به معنايي طرح و برنامه فيلسوفان اسلامي را متعين كرده است.
براي تكميل آموزه قرآني درباره توحيد، بيان صريحي در قرآن است كه الله هستي بخش است و اين فعل است كه همه موجودات را آيت او ميسازد و همين معنا را ميتوان در اين آيه يافت «اذا اراد شيئا يقول له كن فيكون» «هنگامي كه خدا چيزي را اراده ميكند به او ميگويد باش پس ميباشد» (36/82).
علاقه و اهتمام فيلسوفان اسلامي به هستيشناسي مستقيما به اين آموزه قرآني مربوط ميشود، همانگونه كه منظور از وجود در اصطلاحشناسي فيلسوفان اسلامي بيشتر فعل يا عمل هستي (Esto) است تا اسم يا حالت وجود (Esse).15 اگر ابنسينا اولين و مقدمترين فيلسوف هستي ناميده شده است و اگر او هستيشناسياي را به وجود آورد كه بر بيشتر (مسائل) فلسفه قرون وسطي سيطره داشت، اين امر نه به خاطر اين است كه او صرفا در مورد آراي ارسطويي به عربي و فارسي ميانديشيد بلكه به خاطر آموزه قرآني پيرامون خداي واحد در ارتباط بافعل هستي است. نتيجه تأمل در قرآن همراه با تفكر يوناني است كه فيلسوفان اسلامي آموزه وجود بحت (محض) را كه در رأس سلسله هستي است و سلسله با آن به پايان ميرسد، مطرح كردهاند؛ در حالي كه برخي فيلسوفان ديگر نظير برخي فيلسوفان (اسماعيلي) خدا را ماوراي هستي لحاظ كردهاند و فعل او يا (كُنْ) قرآني را با هستي يكي دانستهاند كه به عنوان مبدأ جهان لحاظ ميشود.
همچنين آموزه قرآني خلقت خدا و خلق از عدم (با همه مراتب مختلف معنايي كه واژه عدم داراست)16 باعث شد كه فيلسوفان اسلامي تمايز قاطعي بين خدا به عنوان وجود بحت و وجود جهان (ماسوي) قائل شوند كه سد مستحكم هستيشناسي ارسطويي را ويران ميكرد.
در تفكر اسلامي، جهان همواره ممكن الوجود است در حالي كه خدا واجبالوجود ميباشد، (تمايز معروف ابنسيناست).17
هيچ فيلسوف اسلامي تا كنون پيوستگي و اتصال وجودي بين وجود مخلوقات و وجود خدا را مطرح نكرده است و اين تغيير اساسي در فهم هستي شناسي ارسطويي است كه از آموزه اسلامي خدا و خلقت آن گونه كه در قرآن و حديث بيان شده است، نشأت ميگيرد.18
به علاوه اين تأثير بسيار زياد نه تنها بر افرادي است كه آموزه خلق از عدم را در معناي كلامي متعارفش اظهار كردهاند بلكه بر افرادي نظير فارابي و ابنسينا كه مدافع نظريه فيض بودند و همچنين بر افرادي كه هيچ گاه تمايز اساسي بين وجود جهان و وجود خدا را نفي نكردهاند، ساري و جاري است.
اما مسأله «نو بودن» يا «ازليت» جهان يا حدوث و قدم كه توجه متفكران اسلامي را براي دوازده قرن گذشته به خود مشغول داشته و به مسأله امكان عالم در مقابل مبدأ الهي مربوط است، بدون تعليمات قرآن و حديث غير قابل درك است.
البته اين واقعيتي است كه قبل از ظهور اسلام متكلمان و فيلسوفان مسيحي نظير فيلوپونوس كتابهايي در مورد اين مسأله نوشتهاند و مسلمانها با بعضي از اين نوشتهها مخصوصا رساله فيلوپونوس كه عليه نظريه ازليت عالم بود، آشنا بودند. ولي اگر تعليمات قرآني پيرامون خلقت نبود، اين آثار مسيحي يك نقش كاملاً متفاوت را در تفكر اسلامي ايفا ميكرد. مسلمانان به استدلالهاي فيلوپونوس علاقمند شده بودند، كه اين امر دقيقا به خاطر اهتمام خاص آنها به مسأله حدوث و قدم بود كه بر اثر تنش بين تعليمات قرآن و حديث با مفهوم يوناني رابطه غير زماني بين جهان و مبدأ الهي آن، پديد آمده بود.
مسأله ديگري كه بسيار مورد توجه فيلسوفان اسلامي از كندي گرفته تا ملاصدرا و پيروان او بود، مسأله علم خدا به جهان است. فيلسوفان بزرگ اسلامي نظير فارابي، ابنسينا، سهروردي، ابنرشد و ملاصدرا آراي مختلفي درباره اين موضوع ارائه دادهاند، كه اين مسأله (علم الهي) و مخصوصا علم خدا به جزئيات و مسأله حدوث و قدم همواره مورد انتقاد و اتهام متكلمين قرار گرفته است.19
چنين مسألهاي (علم خدا به جزئيات) چون مستقيما مورد تأكيد قرآن قرار گرفته وارد فلسفه اسلامي شده است.
و بدين معناست كه خدا به همه اشياء، عالم است چنانچه آيات بيشماري نظير آيه 61 سوره يونس بدان تصريح كرده است.
«و مايعزب عن ربّك من مثقال ذرّة في الارض و لافي السّماء و لااصغر من ذلك و لا اكبر الافي كتاب مبين»، هيچ چيز در زمين و آسمان، از پروردگار تو مخفي نميماند، حتي به اندازه سنگيني ذرهايي، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر مگر اينكه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است!».
دقيقا اين اصرار و تأكيد اسلام بر علم مطلق الهي است كه مسأله علم خدا به جهان را در كانون علاقه و توجه فيلسوفان اسلامي قرار داده و باعث شده است كه فلسفه اسلامي مانند همتاهاي مسيحي و يهودياش آراي فلسفي گسترده و جامعي را كه از ديد فلسفي دوران باستان يوناني - اسكندراني مخفي مانده است، عرضه كنند.
در اين متن آموزه اسلامي پيرامون علم الهي براي فلسفه وهم براي عرفان نظري يا معرفت، از اهميت زيادي برخوردار است.
اين مسأله همچنين دقيقا با معناي فلسفي خود وحي پيوند دارد. فيلسوفان متقدم اسلامي نظير ابنسينا با تكيه بر آموزههاي يوناني درباره عقل و قواي روح (البته تا حدي نه به نحو انحصاري) در پي ارائه آموزهاي در اين باره است.20 فيلسوفان متأخر اسلامي، توجهشان را به اين مسأله تداوم بخشيدند و با شيوهاي فلسفي در پي توضيح امكان نزول حقيقت و دسترسي به حقيقت، از طريق معرفتي كه مبتني بر قطعيت است، ميباشند.
چنين معرفتي از منابعي غير از حواس، عقل و حتي عقل باطن اخذ ميشود. با اين وجود آنها به تطابق عقل باطن و ظهور عيني عقل كلي يا لوگوس كه همان وحي است، اشاره دارند. فيلسوفان متأخر اسلامي نظير ملاصدرا درحالي كه پارهايي از مفاهيم را با ريشه يوناني به كار ميبرند ولي در اين مسأله مطالب زيادي را از قرآن و حديث اخذ كردهاند.
اما اگر به حوزه جهانشناسي بازگرديم باز ميتوان حضور مستمر موضوعات قرآني و حديثي را كشف كرد. براي فهم اهميت قرآن و حديث در تدوين جهانشناسي آن گونه كه در سنت فلسفي اسلامي بحث ميشود، كافي است كه به تفسييرهاي «آيه نور» و «آيه عرش» و كاربرد نمادها و استعارههاي قرآني نظير «عرش» «كرسي» و «نور آسمانها و زمين» و «مشكات» و بسياري اصطلاحات قرآني ديگر، نظري بيفكنيم.21
نبايد كسي اهميت جهان شناختي معراج پيامبر را ناديده بگيرد. چرا كه بسياري از فيلسوفان اسلامي از جمله ابنسينا به عنوان اولين شخص مستقيما درباره آن بحث كردهاند. اين رويداد مهم در زندگي پيامبر با مراتب متعدد معنايي آن نه تنها براي صوفيان از اهميت بالايي برخوردار است، بلكه توجه فيلسوفان زيادي را ـ آن گونه كه در قرآن و حديث توصيف شده است ـ به خود جلب كرده است. برخي فيلسوفان هم چنين توجهشان را به رويدادهاي ديگري (با اهميت جهانشناختي) در زندگي پيامبر نظير شقالقمر، معطوف كردهاند كه فيلسوف ايراني قرن نهم هجري (چهاردهم ميلادي)، ابنتركه اصفهاني رساله مستقلي درباره آن نگاشته است.22 اما تأثير قرآن و احاديث در هيچ شاخهاي از فلسفه اسلامي آشكارتر از بحث در معادشناسي نيست، كه فهم آن در جهان ابراهيمي با جهان فلسفي باستان تفاوت دارد. مفاهيمي نظير مداخله الهي براي ختم تاريخ، معاد جسماني، حوادث معادشناختي گوناگون، قيامت، حالتهاي پس از مرگ، آنگونه كه اسلام و مسيحيت آن را تفسير ميكند، با تفسير فلسفه باستان متفاوت است چرا كه اين مسائل در قرآن و احاديث اسلامي و نيز كتاب مقدس و منابع ديني ديگر مسيحي و يهودي، صراحتا توصيف شده است.
فيلسوفان اسلامي در فلسفهپردازيشان كاملاً از اين عقايد حياتي و بسيار مهم آگاه بودند، اما فيلسوفان اسلامي متقدم از عرضه دلايل فلسفي براي تعاليم اسلامي كه بسياري بر اساس ايمان و دين به آن اعتراف داشتند ناتوان بودند. و همچنين نميتوانستند در فضا و مضمون فلسفه مشايي درباره آنها استدلال كنند. ما چنين موقعيتي را در مورد ابنسينا مشاهده ميكنيم كه در آثار متعدد از جمله شفا اعتراف ميكند كه او از اثبات فلسفي معاد جسماني عاجزاست و آن را فقط بر اساس ايمان ميپذيرد. در واقع غزالي درباره اين مسأله و مسأله قبول قِدَم و ناتواني فيلسوفان براي اثبات علم خدا به جزئيات (سه مسأله اساسي) بود كه ابنسينا را مورد سرزنش قرار داد و او را به كفر متهم كرد. اين ملاصدرا بود كه قرنها بعد، واقعيت معاد جسماني را از راه اصول حكمت متعاليه به اثبات رساند و ابنسينا و غزالي را به خاطر ناكافي بودن بحث آنان در اين موضوع مورد ملامت قرار داد.23 جامعترين بحث فلسفي درباره معاد با همه ابعادش، در كتاب اسفار ملاصدرا يافت ميشود.
كافي است كه اين اثر (اسفار) و رسالههاي ديگر ملاصدرا را درباره اين موضوع (معاد) نظير «المبداء والمعاد يا الحكمة العرشيه» بررسي كنيم تا به اعتماد كامل او به قرآن و احاديث، پي ببريم. پيشرفت و تكامل او در مورد معناي فلسفي معاد در واقع اساسا يك تفسير و تأويل از منابع ديني اسلامي است كه سرآمد آنها قرآن و احاديث است. اين واقعيت فقط منحصر به ملاصدرا نيست. هر كسي ميتواند رابطه بين فلسفه و وحي اسلامي را در آثار ملامحسن فيضكاشاني، شاهوليالله دلهي (دهلوي)، ملاعبدالله زنوزي، حاج ملاهادي سبزواري و در آثار بسياري از فيلسوفان متأخر اسلامي كه در مورد ابعاد مختلف معاد كتاب يا رساله نوشتهاند، مشاهد كند. باز تا آنجا كه به مسأله معادشناسي مربوط ميشود، اعتماد بر قرآن و احاديث در خلال دوره متأخر زندگي ابنسينا بيشتر مشهود است. اگر چه قبلاً اين امر بايد در ابنسينا روشن ميشد. زيرا كه او هم در كتابهاي دايرةالمعارفي خود و هم در رسالههاي جداگانهاي كه مستقيما به اين موضوع مربوط ميشود نظير المبدءالمعاد، بحث كرده است. در اين مورد ذكر اين نكته شايان توجه است كه ابنسينا يكي از مشهورترين رسالههاي خود درباره معادشناسي را، رسالةالدهاوية ناميده است كه آن را از تعبير ديني اسلامي درباره قيامت اخذ كرده است.
هر شخصي در هنگام تأمل در تاريخ فلسفه اسلامي در ارتباط آن با وحي اسلامي، حركتي را به سوي پيوند هرچه بيشتر فلسفه با قرآن و حديث، مييابد به طوري كه فلسفه به حكمت الهي تبديل ميشود. فارابي و ابنسينا اگر چه بسياري از موضوعات را از منابع قرآني اخذ كردهاند ولي بندرت آيات قرآني را مستقيما در آثار فلسفي خود نقل ميكنند.
در قرن ششم هجري (دوازدهم ميلادي) در آثار كاملاً فلسفي سهروردي استشهاداتي از قرآن و حديث به چشم ميخورد. چهار قرن بعد فيلسوفان دوران صفوي، آثار فلسفي خود را به شكل تفسيرهايي بر متن قرآن يا بر پارهاي از احاديث، به رشته تحرير در ميآورند. اين روند در قرون متأخر نه تنها در ايران بلكه در هندوستان و حوزه عثماني از جمله عراق، تداوم پيدا ميكند.
تا آنجا كه به ايران مربوط ميشود، از قرن هفتم هجري (سيزدهم ميلادي) به بعد فلسفه با جهان عقلي شيعه آميخته و عجين شده است، اقوال ائمه شيعه كه مكمل احاديث است، نقش بسيار زيادي را ايفا ميكند. اين امر مخصوصا در مورد اقوال امام محمد باقر عليهالسلام و امام جعفر صادق عليهالسلام و امام موسي كاظم عليهالسلام (امام پنجم و ششم و هفتم عليهمالسلام شيعه اثنا عشريه) صادق است كه اقوال آنها در بُن و اساس بسياري از مسائلي است كه فيلسوفان متأخر اسلامي از آن بحث كردهاند.24 در اين مورد كافي است كه شرح اصول كافي ـ جاويدان ولي ناقص ـ ملاصدرا را بررسي كنيم تا به خلاقيت و ابداع فلسفي بسياري از اقوال ائمه و نقش آنها در تأمل و تعمق فلسفي متأخر، پي ببريم.
قرآن و حديث توأم با اقوال ائمه كه به معناي بسط و استمرار حديث در جهان تشيع است، در سرتاسر قرون، ساختار و قالب فلسفه اسلامي را عرضه كرده است و جو اجتماعي و عقليي را آفريده است كه فيلسوفان اسلامي در آن فلسفهپردازي كردهاند.
به علاوه اقوال ائمه شناختي را درباره مبدأ و ماهيت اشياء، انسانيت و اهداف غايي آن و تاريخ ارائه دادهاند كه بر اساس آن فيلسوفان اسلامي به تأمل پرداخته و در سرتاسر اعصار از آنها مطلب گرفتهاند. آنها هم چنين زبان خطابه (گفتگو) را عرضه كردهاند كه فيلسوفان اسلامي همراه با بقيه جامعه اسلامي از آن بهره بردهاند.25 بدون وحي قرآني، نه تمدن اسلامي وجود داشت و نه فلسفه اسلامي. فعاليت فلسفي در جهان اسلامي صرفا تكرار طوطي وار فلسفه يوناني ـ اسكندراني به عربي نيست فلسفهايي كه بر خلاف حضور قرآن و حديث رشد كرده است آن طور كه بعضي از دانشمندان غربي و برخي از پيروان اسلامي آنان ادعا كردهاند. بلكه بر عكس: فلسفه اسلامي فلسفهايي است كه دقيقا به اين علت شكوفايي خود را به دست آورده است كه طرح و شكل آن به واسطه وحي قرآني متعين شده است.
آن چنان كه در آغاز اين فصل اظهار شد، فلسفه اسلامي اساسا فلسفه نبوي است كه مبتني بر تأويل و تفسير متن مقدس و نتيجه وحي است كه به طور لاينفكي با عقل صغير مرتبط ميباشد و اين كه تنها آن قادر است كه امور بالقوه عقل ما را فعليت بخشد. فلسفه اسلامي آن گونه كه از درون آن سنت فهميده ميشود، ظهور (آشكارسازي) معناي باطني متن مقدس است و وسيلهِ دسترسي به حقيقتي است كه در بعد دروني قرآن نهان است.
فلسفه اسلامي از هستي واحد و محض و وجود كلي و همه مراتب سلسله عام و جامع هستي و انسان و كمال او و جهان و رجعت نهايي همه موجودات به خدا، بحث ميكند. اين تفسير از هستي چيزي غير از نفوذ و راهيابي به معناي باطني قرآن كه خود هستي، «هست» نميباشد.
قرآني كه تأمل در آن، كليد و راهنماي فهم آن مراتب عيني و ذهني هستي است و فيلسوف اسلامي در سرتاسر قرون با آن سر و كار داشته است.
بررسي عميقتر در فلسفه اسلامي در سر تا سر تاريخ دوازده قرنه خود، نقش قرآن و حديث را در تدوين، توضيح و (مسألهسازيهاي) اين سنت فلسفي بزرگ، آشكار خواهد كرد. فلسفه اسلامي به همان طريق كه همه فيلسوفان اسلامي از عصر كندي تا كنون قرآن و حديث را ميشناختند و با آنها زندگي ميكردند، در سرتاسر اين قرون، پيوند باطني (معنوي) خود را با منابع وحياني اسلام آشكار كرده است، پيوندي كه با گذشت قرنها آشكارتر ميشود، زيرا فلسفه اسلامي در عين حال كه از ميراث فلسفي غني باستان استفاده ميكند اساسا تفسير تأويل متن مقدس است. به همين دليل فلسفه اسلامي در طول قرون باقي مانده است و تا امروز يكي از ابعاد بزرگ عقلي در تمدن اسلامي است و ريشههاي آن عميقا مانند هر چيز ديگر اسلامي در قرآن و حديث قرار دارد، و به هيچ وجه نميتواند يك مرحله بيگانه و زودگذر در تاريخ تفكر اسلامي باشد.
اين مقاله ترجمهاي است از:
»The Quran and Hadith as Source and inspiration of Islamic philosophy«, pp. (27-39) in "History of Islamic philosophy edited by seyyed Hossein Nasr and oliver leaman. Arayeh Cultural Ins Tehran, Iran, 1375.
1 - در قلمرو جهان اسلامي دانشمندان (علما) علم كلام و بعضي ديگر كه با فلسفه اسلامي در طي قرون مخالفت كردهاند ادعا ميكنند كه آنان فلسفه يوناني صرف را با فلسفه يا حكمت برگرفته از دين رو در رو قرار دادهاند. (حكمت يوناني در مقابل حكمت ايماني). بعضي از علماي معاصر كه به انگليسي كتاب نگاشتهاند
2 - هنگامي كه ابنسينا را به بيديني و كفر متهم كردند، او در يك رباعي مشهور فارسي چنين پاسخ داد: كفر چو مني گزاف و آسان نبود محكمتر از ايمان من ايمان نبود
3 - اين اصطلاح ابتدا توسط ح.كربن و خودم به كار برده شد.
4 - ما ميگوييم «تقريبا» زيرا يك يا دو شخصيتي نظير محمدبن زكرياي رازي كه ضرورت نبوت را انكار كردهاند، حتي در مورد او انكار ضرورت وحي براي تحصيل معرفت نهايي است نه انكار وجود وحي.
- 5 See Corbin. op. cit.: 26ff.
6 - اصطلاح رواقي كه توسط فيلسوفان اسلامي متأخر به كار رفته، نبايد با رواقيان رومي اشتباه شود، اگر چه به لحاظ لفظي اين دو واژه مشابهاند (رواق در عربي از زبان پهلوي آمده و به معناي رواق «Stoa» است).
- 7Corbin, op. cit.: 24.
- 8On the Islamic figure of Hermes and Hermetic writings in the Islamic world see L. Massignon, "Inventaire de la littératire hermétique arabe", appendix 3 in A. J. Festugière and A. D. Nock, La Révélation d'Hermés Trismégiste, 4 vols (Paris, 1954-60); S. H. Nasr, Islamic Life and thought(Albany, 1981): 102-19; F. Sezgin, Geschichte der arabischen Schrifttums, 4 (Leiden, 1971).
9 - ر.ك: مقدمه ابوالحسن شعراني، از فيلسوفان سنتي بزرگ معاصر به اسرار الحكم سبزواري، تهران 1960.
10 - با مقدمه و ترجمه فارسي م.خواجوي، تهران، 1983.
11 - نوشته هاي ه••. كربن يك استثناء قابل توجه هستند.
- 12 See M. Abdul Haq, "Ibn Sina's Interpretation of the Qur'an", The Islamic Quarterly, 32 (1) (1988): 46-56.
13 - اين اثر جاودانه به عربي تدوين شده و همچنين توسط م.خواجوي كه همه تفسيرهاي قرآني ملاصدرا را در سالها اخير به چاپ رسانده به فارسي ترجمه شده است. ذكر اين نكته مهم است كه ترجمه فارسي آن تحت عنوان ترجمه مفتاح الغيب (تهران 1979) شامل يك بررسي مفصل درباره ظهور فلسفه و مكاتب مختلف آن تأليف شاهرودي است كه در مورد رابطه نزديك فلسفه اسلامي و قرآن در مضمون تفكر اسلامي سنتي بحث كرده است.
- 14See I. Netton, Allah Rranscendent (London, 1989), which deals with this tension but mixes his account with certain categories of modern European philosophy not suitable for the subject.
- 15See E. Gilson, Avicenne et le point de départ de Duns Scot, Extrait des archives d'histoire doctrinale et littéraire du Moyen Age (Paris, 1927); and A. M. Goichon, "L'Unité de la pensèe avicennienne", Archives Internationale d'Histoire des Sciences, 20-1 (1952): 29Off.
- 16 See D. Burrelland B. McGinn (eds), God and Creation (Notre Dame, 19990): 246ff. For the more esoteric meaning of ex nihilo in Islam see L. Schaya, La Gréation en Dieu (Paris, 1938), especially chapter 6: 90ff.
- 17 This has been treated more amply in Chapter 16 below on ibn Sina. See also Nasr, An Introduction to Islamic Cosmological Doctrines (Albany, 1993), chapter 12.
- 18 See T. Izutsu, The Concept and Reality of Existence (Tokyo, 1971).
19 - انتقادات غزالي و امام فخرالدين رازي در مورد اين مسأله همانند مسأله حدوث و قدم به خوبي معلوم و از آنها بحث شده است. اما انتقاد متكلمان ديگر كه به فيلسوفان به خاطر انكار علم خدا به جزئيات و نه كليات، اشكال گرفته اند، كمتر شناخته شده اند.
- 20 See F. Rahman, Prophecy in Islam, philosophy and Orthodoxy (London, 1958), where some of these theories are described and analysed clearly , but with an over-emphasis on the Greek factor and downplaying of the role of the Islamic view of revelation itself.
- 21 On this issue see Nasr, An Introduction to Islamic Cosmological Doctrines; and Nasr, "Islamic Cosmology", in Islamic Civilization, 4, ed. A. Y. al-Hassan et al. (Paris, forthcoming).
- 22See H. Corbin, En Islam iranien, 3 (Paris, 1971): 233ff.
- 23 Mulla Sadra dealt with this debate in several of his works especially in his Glosses upon the Theosophy of the Orient of Light (of Suhrawadi) (Hashiyah `ala hikmat al-ishraq). See H. Corbin, "Le thème de la résurrection chez Molla Sadra Shirazi (1050/1640) commentateur de Sohrawardi (587/1191)", in Studies in Mysticism and Religion - Presented to Gershom G. Scholem (Jerusalem, 1967): 71-118.
24 - علامه طباطبايي يكي از فيلسوفان برجسته سنتي معاصر ايران، زماني كه تعداد مسايل فلسفي مورد بحث فيلسوفان اسلامي متأخر و متقدم را بررسي كرده بود، به ما ميگفت كه بر طبق بررسي او متجاوز از 200 (دويست) مسأله فلسفي بوده كه فيلسوفان اسلامي متقدم از آن بحث كردهاند
25 - قرآن و حديث به طور عميق و مستقيما ساخت اصطلاحات فلسفي اسلامي را به عربي تحت تأثير قرار داده است، مسألهاي كه ميتوانيم در اين فصل از آن بحث كنيم.