چكيده: در هيچ يك از آيات قرآن، از زندان به عنوان يك حكم شرعي ياد نشده است؛ بلكه برعكس، زندان تهديدي از سوي حكومتهاي بيدادگر عليه اصلاحطلبان است. در هر جامعهاي زنداني و نظام سياسي نسبت عكس دارند. حضرت يوسف عليهالسلام «زنداني اسوه» قرآن است. مهمترين سؤالاتي كه در بحث «زندان در قرآن» مطرح ميشوند، عبارتاند از: كلام الهي از چه منظري به پديده زندان نگريسته است؟ آيا قرآن مجيد مجازات زندان را تجويز و تأييد كرده است يا اينكه آن را مورد مذمت و تقبيح قرار داده يا اصولاً به ارزشگذاري آن نپرداخته است؟ هدف قرآن مجيد از بيان قصه زندان چه بوده و چه عبرتهايي در آن نهفته است؟ آيا در قصص قرآني، زندان و تهديد به حبس، حربه مستمندان و مستكبران عليه مصلحان و پاكان است يا مجازات مجرمان و بدكاران توسط صالحان و اخيار؟ دليل شرعي كدام مجازات زندان، آيات قرآن است؟ آيا در مجازاتهاي اخروي، زندان جايي دارد؟... در بحث زندان در قرآن به ترتيب از چند واژه استفاده شده است: سجن، حبس، حصر، امساك و احيانا نفي. از پنچ واژه يادشده، سجن و مشتقات آن دقيقا در زندان متعارف ظهور دارد اما ساير واژهها اگرچه دلالت بر نوعي محدوديت، تضييق و تنگ گرفتن دارند، در زندان متعارف متعين نيستند و اعم از آن هستند و با عنايت به قراين موجود در آيات مربوطه، برخي از آيات مشتمل بر واژههاي اخير هيچ دلالتي بر زندان يا ديگر انواع تضييق مورد بحث ندارد. مجموعه آيات يادشده را ميتوان در سه دسته موضوعي تنظيم كرد: 1. زندان حربه مستبدان عليه مصلحان؛ 2. زندان، مجازات مجرمان؛ 3. زندان اخروي. 1. زندان حربه مستبدان عليه مصلحان: اين مبحث را در دو محور دنبال ميكنيم: اول، حربه كهنه تهديد صالحان به زندان: شيوه رايج همه ناصالحان در طول تاريخ در مواجهه با صالحان و مصلحان، تهديد و ارعاب بوده است. ناصالحان كه با زور و به ناحق قدرت سياسي را به چنگ آوردهاند و با استبداد و فشار بر مردم حكومت ميكنند، هيچ صداي مخالفي را برنميتابند و بويژه از آنان كه پايههاي نظري سلطه شيطانيشان را مخدوش ميكند و در خانه ذهن مردم گُل سؤال غرس ميكنند و در مرداب راكد جامعه موج «چرا» ايجاد ميكنند به شدت واهمه دارند. پيامبران و مصلحان همواره بين يك دوراهي دشوار قرار داده ميشوند، يا اينكه دست از دعوت به رهايي و آزادي و خداخواهي بردارند و همرنگ زمانه شوند و يا خود را براي تحمل تبعيد از شهر و ديار، سنگسار شدن، به صليب كشيده شدن و بريده شدن دست و پا بر خلاف هم، سوزانده شدن در آتش، به زندان افكنده شدن و بالاخره قتل آماده كنند. قرآن كريم در عبرتهاي زندگي پيامبراني چون شعيب عليهالسلام ، نوح عليهالسلام ، ابراهيم عليهالسلام ، موسي عليهالسلام و هابيل عليهالسلام به اين موارد اشاره كرده است. اما فقط دو پيامبرند كه به زندان تهديد ميشوند: موسي عليهالسلام و يوسف عليهالسلام . در قصه حضرت يوسف عليهالسلام ، همسر عزيز مصر، پس از ناكامي در عشقش به يوسف، به زنان مصر ميگويد: و لئن لم يعفل ما امره ليسجنن و ليكونا من الصاغرين (يوسف: 32). اين آيه حاوي چندين نكته سياسي است: 1 ـ به زندان افتادن انسان صالحي همچون يوسف زنگ خطر فرو ريختن همه ارزشهاي اخلاقي در چنين جامعهاي است. زندانها ميزانالحراره جامعهاند. براي اين كه بداني جامعهاي بيمار است يا سالم، به زندانهاي آن بنگر. زندانها آينه صادق جامعه و نظام سياسي خود هستند. براي آزمودن سلامت يك نظام سياسي قبل از هر چيز بايد ديد آن نظام چه كسي را زنداني ميكند. 2 ـ ملكه مصر به يك قاعده كلي كه در همه نظامهاي استبدادي و طاغوتي جاري است، اشاره ميكند: «اگر آنچه او را امر كردهام انجام ندهد، حتما به زندانش ميافكنم و خوارش ميكنم»؛ يا اطاعت محض از حاكميت يا به زندان افتادن. موسي كليماللّه نيز از سوي فرعون تهديد ميشود. فرعون عاجز از پاسخ به ادله موسي او را تهديد ميكند: «اگر خدايي جز من اتخاذ كني، حتما از زندانيان خواهي بود» پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم در فهم صحيح اينگونه آيات قاعدهاي كلي به دست داده است: «من اُطاع مخلوقا غير طاعة اللّه جل و عز فقد كفر و اتخذ الها من دون اللّه» بر اساس اين قاعده عميق نبوي اطاعت از آدميان در باطن [ باطل؟] كفر است و از آن سو مردم را به اطاعت محض فرا خواندن خدايي كردن است. بر اين اساس همه حكومتهاي استبدادي و طاغوتي به شيوه فرعون سلوك ميكنند و هر كس اوامر آنها را نپذيرد، و خدايگاني آنها را با ترديد مواجه كند، جزايش زندان است. وقتي فردي به زندان افكنده ميشود يعني وجود او تهديدي براي جامعه است. اگر زنداني از مصلحان باشد، يعني نظام سياسي آن جامعه از اصلاحطلبي احساس خطر ميكند. به ياد داشته باشيم كه در هر جامعهاي زنداني و نظام سياسي با هم نسبت عكس دارند. دوم، زنداني اسوه قرآن: سوره يوسف آكنده از ظرايف اخلاقي و تربيتي است، در اينجا به امور مرتبط با مسأله زندان حضرت يوسف عليهالسلام در ضمن ده نكته ميپردازيم: 1. يوسف به دليل پاكدامني، از سوي ملكه متهم ميشود (قالت ما جزاء من اراد بأهلك سوء الا ان يسجن او عذاب اليم؛ يوسف: 25). بحث زندان يوسف با يك «دروغ» از سوي ملكه آغاز ميشود. 2. زنان شهر تصديق ميكنند كه ملكه در دلباختن به جمال يوسف محق بوده است. يوسف به زندان «تهديد» ميشود كه اگر از اوامر ملكه اطاعت نكند زنداني ميشود (لئن لم يفعل ما امره ليسجنن و ليكونا من الصاغرين)؛ 3. يوسف در دوراهي آلودن دامن به گناه و زنداني «آگاهانه و مختارانه» زندان را برميگزيند. نكته سوم همين عنصر آگاهي و اختيار يوسف است. اين سرنوشت محتوم همه صالحان است كه آگاهانه و آزادانه زندان را بر اطاعت از منويات حاكم ناصالح ترجيح ميدهند. وقتي اصلاحطلبي احساس ميكند چارهاي جز زندان رفتن ندارد، در واقع عملاً به جامعه اعلام ميكند كه حاكميت از مشروعيت ساقط شده است؛ 4. يوسف زماني به زندان افكنده ميشود كه حقانيت و بيگناهي او بر حاكميت روشن است (ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات ليسجننه حتي حين)؛ 5. او در زندان بيكار نيست بلكه به تبليغ دين حق در بين زندانيان مشغول است (يا صاحبي السجن أرباب متفرقون خير ام اللّه الواحد القهار)؛ 6. يوسف از طرق و وسايل مشروع براي رهايي از زندان غافل نيست. او هرگز از عزيز مصر تقاضاي عفو نميكند، آنچه او خواست، صرفا يك يادآوري بود (اذكرني عند ربك). يوسف با اين تذكر دقيقا خلاف نظر عزيز مصر عمل ميكند. اين وظيفه همه صالحان خارج از زندان است كه براي رهايي مصلحان از غل و زنجير، با رعايت عزت زنداني اقدام كنند و كمترين خدمت، زنده نگاه داشتن ياد اوست. اين درست برخلاف نظر ارباب قدرت است. 7. يوسف بيمزد و منت و بدون هيچ قيد و شرطي خواب ملك را تعبير ميكند. چرا اولاً فاجعه قحطي در راه بود و شفقت يوسف صديق بر مردم اقتضا ميكرد تا به سرعت به مصلحت آنان اقدام كند. مصلحان درخواست حكومتهاي جائر را تنها در اموري كه مصلحت عمومي و خير عامه بر آن است ميپذيرند؛ 8 . عزيز مصر بلافاصله يوسف را آزاد ميكند. يوسف بر بيگناهي خود به ماجراي زنان مصر و بريدن دستشان استشهاد ميكند، و زنان به پاكي يوسف شهادت ميدهند و عزيز مصر نيز به گناه خود اعتراف ميكند؛ 9. آنان كه براي رضاي خدا رنج زندان را به خود خريدهاند رهاييشان از زندان را نيز از او ميطلبند و از خداي خود خواستهاند تا زماني كه زندان بودن آنان در استمرار دين و ادامه روند اصلاحات مؤثر است، در زندان باشند (قد احسن بي اذ اخرجني من السجن)؛ 10. خداوند بلاي زندان يوسف را وسيله نيل به عزت و اقتدار قرار ميدهد. بدخواهان ميخواستند ياد يوسف را از دلها بزدايند اما خداوند بر يوسف منت نهاد و زندان را طريق رسيدن به اريكه عزت و اقتدار كرد (كذالك مكنّا ليوسف في الأرض...) 2. زندان، مجازات مجرمان: آيا قرآن كريم، زندان را به عنوان يكي از مجازاتهاي شرعي به رسميت شناخته است؟ تفحص در آيات قرآن و تفاسير و همچنين كتب فقهي نشان ميدهد كه از جانب برخي مفسران و فقيهان حداكثر چهار آيه مجازات شرعي زندان استظهار شده است. حال بايد ديد كه قول اين دسته از عالمان در مقايسه با قول مشهور محلي اعتبار دارد و آيا ميتوان با حدس اين دسته از عالمان موافق بود؟ آيه اول: جزاي محارب: إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الاْءَرْضِ فَسَاداً أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلاَفٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الاْءَرْضِ... (مائده: 33) محارب كسي است كه مسلحانه در جامعه ارعاب ميكند و مخل امنيت عمومي و مفسد فيالارض است. چهار مجازات براي محارب تعيين شده است. درباره مجازات چهارم (ينفوا من الارض) دو قول است؛ يكي تبعيد به شهر ديگر به مدت حداكثر يك سال و ديگر زنداني كردن تا هنگام توبه يا مرگ. قول مشهور و روايات متعدده و ظاهر آيه بر قول اول دلالت ميكند ولي در مقابل دو روايت به قول دوم اشاره ميكند و برخي از فقهاي شيعه نيز به نظر دوم گراييدهاند. آيه دوم، مجازات زانيه: وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنكُمْ فَإِن شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً (نساء: 15). در خصوص اين آيه مباحث مختلفي مطرح شده است. اجمالاً ميتوان گفت كه اكثر قريب به اتفاق علماي اماميه معتقدند كه اولاً مراد از فاحشه در آيه مورد بحث زنا است، ثانيا در زمان نزول آيه، مجازات امساك در بيوت از حدود امضايي (و نه تأسيسي) شرع محسوب ميشده است و ثالثا مجازات تازيانه براي زاني و زانيه (نور: 2) همان سبيل معهود در ذيل آيه فوق است و رابعا با نزول دومين آيه سوره، ايه فوق نسخ شده است. آيه سوم، حبس شهود تا وقت نماز عصر: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ... تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ باللّهِ...(مائده: 106). چنان كه واضح است حبس در آيه به منعاي زندان افكندن نيست، بلكه به معناي نگاه داشتن براي قسم ياد كردن است. آيه چهارم، مجازات كافر حربي: فَإِذَا انسَلَخَ الاْءَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ (توبه: 5). آيه مربوط به احكام جهاد است و «خذوهم» دال بر لزوم اسارت است و كلمه اسارت در عرف حقوقي و شرعي، با حكم زندان تفاوت دارد. «احصروهم» هم هيچ دلالتي بر به زندان افكندن نميكند و دال بر محاصره در جهاد ابتدايي است. 3. مجازات اخروي: جهنم، جزاي اخروي مجرمان است. خداوند در دو موضع از قرآن كريم از جهنم به حصير و سجين تعبير كرده است. كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجّينٍ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ * كِتَابٌ مَرْقُومٌ * وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (مطففين: 7 ـ 10)؛ وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً(اسراء: 8). حصير از ماده حصر به معناي حبس است. سجين مبالغه از سجن است به معناي حبس. اشاره مطالب اين مقاله را از دو زاويه مختلف ميتوان مورد بررسي قرار داد: نخست از زاويه فقهي و روششناسي اجتهاد و ديگري از منظر تفسير قرآن. براي روشن شدن تفاوت اين دو نگاه توجه به يك نكته مقدماتي ضروري است. منظور و مدعاي فقهي نويسنده در اين مقاله به درستي معلوم نيست. ايشان در پايان نتيجه گرفته است كه «زندان به عنوان مجازات شرعي مستند قرآني ندارد». روشن است كه از اين عبارت هيچ حكم فقهي نميتوان استفاده كرد. براي مثال، به همين سياق ميتوان گفت كه «نمازهاي پنجگانه با ترتيب و اذكار خاص به عنوان حكم شرعي مستند قرآني ندارد» و به همين ترتيب صدها حكم مسلم شرعي را ميتوان برشمرد كه در قرآن ذكر نشده است. به هر حال از نظر فقهي بين اين گزاه كه «فلان حكم مستند قرآني ندارد» با اين گزاره كه «فلان حكم مستند شرعي ندارد» تفاوت فراواني وجود دارد و دومي را به هيچ روي از اولي نميتوان استنباط كرد. 1. اما از منظر فقهي و اجتهادي، مباحث نويسنده محترم از جهات گوناگون قابل تأمل و ترديد است: نكته اول، اصل مسلم در روششناسي فقه شيعه آن است كه تمسك به آيات قرآن براي استنباط احكام شرعي به هيچ روي كافي نيست؛ چرا كه بسياري از آيات به صورت مطلق و عام يا مجمل حكمي را بيان داشتهاند كه معناي دقيق و مشخص آن در زبان مفسران وحي (پيامبر و اهل بيت عليهمالسلام ) آمده است و يا اساسا بسياري از احكام شرعي تنها در روايات آمده است و در قرآن ذكري از آن در ميان نيست. بنابراين تحقيق نويسنده از منظر روششناسي فقه اعتباري ندارد؛ نكته دوم: حتي اگر بتوان در اثبات يك حكم شرعي به تنهايي به قرآن مراجعه كرد، اما در نفي حكم شرعي (مثل نفي حكم زندان) به هيچ روي نميتوان چنين كرد و گمان ندارم كه تا كنون هيچ فقيهي با استناد به قرآن يك حكم شرعي را نفي كرده باشد. نكته سوم: در مقايسه با مجازاتهايي چون اعدام و بريدن دست و پا كه در قرآن تصريح شده است، مجازات زندان چندان سنگين و غيرقابل تحمل نيست؛ به هر حال، هيچ قرينهاي كه دلالت بر مخالفت قرآن با حكم زندان باشد، وجود ندارد. نكته چهارم: در روايات فراوان از شيعه و سني در سنت رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم و اميرالمؤمنين عليهالسلام بارها و بارها از حكم زندان ياد شده است. در كتاب موارد السجن في النصوص و الفتاوي (شيخ نجم الدين طبسي، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي) هفده دسته از جرايم كه در روايات مجازاتش را حبس قرار دادهاند نقل ميكند كه البته موارد جزئي آن بالغ بر چندصد مورد است. براي مثال، ترديدي نيست كه امام علي عليهالسلام دو زندان به نامهاي «نافع» و «خميس» ساخته است. 2. اما از منظر تفسيري، غالب برداشتهاي نويسنده با مضامين صريح قرآن در تنافي است به نظر ميرسد كه شرايط و ذهنيت حاكم بر نويسنده سخت بر برداشتهاي او از قرآن مؤثر بوده است. در اينجا چند نكته را به اختصار اشاره ميكنيم: نكته اول: ايشان با مقايسه داستان حضرت يوسف عليهالسلام با ماجراي حضرت موسي عليهالسلام ، يوسف را به عنوان يك اصلاحطلب سياسي در مقابل نظام ستمپيشه ملك مصر تصوير كرده است، حال آنكه مقايسه اين دو حادثه به هيچ روي صحيح نيست. در پسزمينه داستان حضرت يوسف عليهالسلام هيچگونه تناسخ و چالش سياسي وجود ندارد و در هيچ آيهاي به مخالفت يوسف با عزيز مصر يا دستگاه سياسي زمان اشاره ندارد. بر عكس از همين آيات به خوبي استفاده ميشود كه عزيز مصر شخصيتي منصف و مصلحتجو است و هيچ نشانهاي از زورگويي و دعوت به «اطاعت مطلق» (به زعم نويسنده) از او مشاهده نميشود. عزيز مصر پس از روشن شدن دروغگويي همسرش او را به توبه فراميخواند (يا يوسف اعرض من هذا و استغفري لربك) و پس از كشف حقيقت نه تنها يوسف را آزاد ميكند بلكه پست مهم خزانهداري را به او واگذار ميكند. قرائن نشان ميدهد كه زنداني شدن يوسف به خاطر خدعه و نيرنگ حاشيهنشينان و نفوذ اهواي زنانه در تصميمگيريهاي سياسي است. از نظر قرآني، اشتباه بزرگ عزيز مصر، كوتاهي در مقابل دخالت احساسات زنانه و هوسبازانه در حوزه حكومت است. نكته دوم: اينكه نويسنده محترم زندان را آيينه جامعه دانسته است و رابطه زنداني و نظام سياسي را نسبت معكوس دانسته است، به صورت يك قاعده كلي درست نيست. چون گاه هم زنداني و هم حاكمان، هر دو فاسدند و گاه هردو اصولاً صالحاند ولي يا فرد صالح مرتكب لغزش و خطايي شده است يا قاضي به تعصب در خطا گرفتار آمده است. اما نويسنده محترم انسانها را «مطلق» انگاشته و با يك تقسيم كليشهاي مصلحان و مفسدان را در مقابل هم قرار داده است. بايد پذيرفت كه ما هيچكدام معصوم نيستيم و به جاي مطلقانديشي، خود را در طيفهاي خاكستري تحليل كنيم. نكته سوم: بر فرض كه بپذيريم در منطق قرآن، زندان صحنه رويارويي مصلحان و مفسدان است، اما از اين گزاره حقيقي هرگز نميتوان مصاديق مصلح و مفسد را اثبات كرد. به نظر ميرسد كه نويسنده با غفلت از اين نكته منطقي، خويش و خويشان را از مصاديق مصلحان برشمرده و رؤياي دولت يوسف را در شأن خويش تعبير كردهاند. حال آنكه از نظر روش تفسيري، نخست بايد شاخصهاي مصلحان و مفسدان را استخراج كرده تا بر مصاديق قابل اطلاق باشد. از قضا، يكي از نشانههاي مفسدان در قرآن آن است كه دائما خود را مصلح و اصلاحطلب ميخوانند و از پذيرش خطا و فساد خويش ميگريزند (و اذا قيل لهم لا تفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون)
883 بازدید
زندان در قرآن
محسن كديور
كيان، ش 53