بكارت : دوشيزگى
بكارت از ريشه «ب ـ ك ـ ر» است و بكر در لغت به معناى هر چيز تازه و نو، ابتدا و آغاز هر چيز، هركار جديد كه مانند آن انجام نشده، فرزند نخستين، زن و مردى كه با كسى همخوابى نكردهاند و ... آمده است.[1] برخى گفتهاند: اين ماده در اصل به معناى قرار داشتن در ابتداى يك برنامه يا آغاز جريان يك امر است[2]؛ چه اين جريان منسوب به انسان باشد يا حيوان، گياه، جماد يا زمان، از اينرو گفته مىشود: زن بكر، شتر بكر، درخت بكر، زمان بكر و بر اين اساس در قرآن اين ماده گاه در برابر «فارض» به معناى سالمند و قديمى: «لا فارِضٌ ولا بِكرٌ»(بقره/2،68)، گاهى در مقابل «ثيّب» به معناىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 16
زن شوهر كرده: «ثَيِّبـت و اَبكارا»(تحريم/66،5)، گاه در برابر «عَشىّ» به معناى آخر و پايان روز: «بُكرَةً و عَشّيـا»(مريم/19،11) و گاه در مقابل «اصيل» كه معنايى نزديك به عَشىّ دارد: «بُكرَةً و اَصيلا»(احزاب/33،42) به كار رفته است.[3]
بكارت در منابع فقهى بيشتر در مورد انسان به ويژه زنان به كار رفته و درباره مفهوم دقيق آن در موارد كاربردْ اقوال متعددى وجود دارد؛ نخست اينكه مقصود از بِكر زنى است كه پرده بكارت او با آميزش جنسى[4] يا آميزش جنسى حلال زايل نشده باشد.[5] بر پايه اين نظر، كسى كه بكارت اوبهگونهاى ديگر زايل شده يا اصلا فاقد آن بودهبكراست.[6]
بر طبق قولى ديگر بكر زنى است كه داراى پرده بكارت باشد، برخلاف «ثيّب» كه فاقد آن است، بنابراين كسى كه بكارت او به هر سببى از ميان رفته يا در اصل آفرينش خود آن را نداشته، باكره به شمار نمىرود.[7]
به موجب رأيى ديگر، بكر كسى است كه ازدواج نكرده باشد، بنابراين، هر مرد و زنى كه ازدواج كرده باشند، بكر به شمار نمىروند، هرچند مباشرت نكرده باشند، برعكس، كسانى كه ازدواج نكردهاند، باكرهاند، هرچند به سبب آميزش حرام يا به سببى ديگر بكارت خود را از دست داده باشند.[8] بر اساس نظرى ديگر، باكره زنى است كه با وى آميزشى صورت نگرفته باشد.[9] برخى از فقهاى معاصر با استناد به معناى لغوى و عرفى بكارت و استدلال به برخى آيات و روايات نظريه صحيح و معناى اصلى بكارت را همين قول دانستهاند[10]، بنابراين كسى كه بكارت او به گونهاى جز مباشرت زايل گردد يا در اصل خلقت بكارتى نداشته باشد باكره به شمار مىرود. بسيارى از فقها نيز همين معنا را مفهوم اصلى بكر دانسته و موارد ديگر را با توجه به تشابه در حكم بدان ملحقكردهاند.[11]
كاربرد ديگر بكر كه در برخى روايات[12] و متون فقهى[13] به آن اشاره شده در مقابل محصن و در باب زنا مطرح است. طبق اين كاربرد بكر به معناى مردوزن* بالغ و آزادهاى است كه امكان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 17
آميزش را از راه ازدواج* صحيح ندارند و محصن كسى است كه چنين امكانى را دارد.
در قرآن با واژهها و تعبيرهاى گوناگون به بكارت اشاره شده است؛ از جمله واژه «بكر» و مشتقات آن كه 12 بار آمده و در دو مورد مىتوان معناى فقهى آن را مراد دانست. (واقعه/56، 36؛ تحريم/66، 5) در برخى آيات نيز اين مفهوم با تعابيرى ديگر بيان شده؛ مانند «لَم يَطمِثهُنّ»(الرحمن/55،56، 74) و «لَم يَمسَسنى بشر».(آلعمران/3،47؛ مريم/19،20)[14]
مصاديق قرآنى
1. باكره بودن حضرت مريم(عليها السلام):
مريم(عليها السلام) از جمله زنان باكره دنيايى بود[15] كه هيچ بشرى با او تماس نگرفته بود:«لَم يَمسَسنى بَشَرٌ ولَم اَكُ بَغيـّا»(مريم/19،20)، از اينرو وقتى فرشتگان الهى به او تولد فرزندى به نام مسيح را مژده دادند (آلعمران/3، 45) از اين خبر شگفت زده شد و گفت: خدايا! چگونه ممكن است فرزندى داشته باشم، در حالى كه هيچ انسانى با من تماس نداشته است: «قالَت رَبِّ اَنّى يَكونُ لى وَلَدٌ ولَم يَمسَسنى بَشَرٌ».(آلعمران/3،47 و نيز مريم/19، 20) برخى از مفسران تعبير مذكور در اين آيات را اشاره به بكارت مريم دانستهاند.[16] در روايات اسلامى نيز بكر بودن آن حضرت تأييد شده است.[17] قرآنكريم در آياتى ديگر به چگونگى باردار شدن مريم در عين بكارت اشاره شده است.[18]2. اهميت نداشتن بكارت براى همسرى پيامبر(صلى الله عليه وآله):
در پى آزار پيامبر از سوى دو تن از همسرانش و افشاى اسرار آن حضرت، قرآن آنان را به توبه فرا خواند (تحريم/66،4) و تأكيد كرد كه اگر از توطئه بر ضد پيامبر دست برندارند پيامبر آنان را طلاق خواهد داد و خداوند همسرانى بهتر از آنان را كه مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، ذاكر و باكره و غيرباكره هستند، نصيب پيامبر خواهد كرد: «عَسى رَبُّهُ اِن طَـلَّقَكُنَّ اَن يُبدِلَهُ اَزوجـًا خَيرًا مِنكُنَّ مُسلِمـتمُؤمِنـت قـنِتـت تـئِبـت عـبِدت سئِـحـت ثَيِّبـت واَبكارا».(تحريم/66،5) مفسران شيعه و اهلسنت مراد از اين دو نفر را حفصه و عايشه از همسران پيامبر دانستهاند.[19] آمدن اوصاف باكره و غير باكره در كنار اوصاف معنوى نشان مىدهد كه اين دو ويژگى مقصود اصلى خداوند نبوده و مهمتر از اينها ايمان و ديگر اوصاف معنوى همسران پيامبر است.[20]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 18
3. باكره بودن همسران و زنان بهشتى:
يكى از اوصاف حورالعين* و همسران بهشتى بكر بودن آنان است[21]: «فيهِنَّ قـصِرتُ الطَّرفِ لَم يَطمِثهُنَّ اِنسٌ قَبلَهُم و لا جانّ».(الرحمن/55،56، 74) «طَمْث» به معناى زوال بكارت و خون آن و در واقع كنايه از اين است كه هيچ كس پيشتر با آنان آميزش نكرده است.[22] برخى مراد از اين زنان را حورالعين دانستهاند[23]؛ اما به نظر برخى ديگر مراد همان زنان دنيا هستند كه خداوند آنان را در بهشت به صورت بكر باز مىآفريند.[24] در آيه 36 واقعه/56 نيز همسران بهشتى به باكره بودن وصف شدهاند: «اِنّااَنشَأنـهُنَّ اِنشاء * فَجَعَلنـهُنَّ اَبكارا».مراد از اينزنان را برخى حورالعين[25] و شمارى ديگر[26] زنان بهشتى دانستهاند كه خداوند آنان را به گونهاى آفريده كه همواره جوان و بكرند؛ يعنى هرگاه شوهرانشان با آنان درمىآميزند آنان را بكر مىيابند.[27] در آيه 49 صافّات/ 37 نيز از زنان بهشتى به تخم پوشيده شده (دست نخورده) يا سفيده تخم[28] يا پوسته نازك روى سفيده تخم[29] تعبير شده:«كَاَنَّهُنَّ بَيضٌ مَكنون» كه كنايه از بكر بودن آنهاست.[30]احكام فقهى
1. ولايت بر باكره:
برخى آيات قرآن درباره اختيار داشتن زنان در عقد ازدواج خود صراحت دارد (بقره/ 2،230، 232)؛ اما از برخى آيات استفاده مىشود كه ديگران نيز بر ازدواج آنان ولايت* دارند: «اِلاّ اَن يَعفونَ اَو يَعفوَا الَّذى بِيَدِهِ عُقدَةُ النِّكاحِ».(بقره/2،237 و نيز نور/24، 32) مشهور مفسران و فقيهان اماميه و اهل سنت ولايت ديگران از جمله پدر و جد را بر طفل و بكر صغير ثابت دانستهاند[31]؛ اما در مورد ولايت بر باكره رشيد اختلاف نظر وجود دارد؛ بيشتر علماى اهل سنت ولايت پدر و جد را بر او ثابت دانسته و ازدواج او را بدون اذن پدر باطل مىدانند.[32] برخى از آنان[33] در اين باره به آيه 27 قصص/28 استناددائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 19
كردهاند كه به موجب آن حضرت شعيب(عليه السلام) به طور مستقل براى ازدواج دخترش تصميم گرفت: «قالَ اِنّى اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَينِ».معدودى از فقيهان اماميه نيز با استناد به روايات همين نظر را برگزيدهاند[34]؛ ولى قول مشهور در ميان آنان اين است كه ولىّ بر باكره رشيد ولايت ندارد و وى مىتواند بدون رضايت ولىّ ازدواج كند. در اين باره به اطلاق برخى آيات از جمله «اُحِلَّ لَكُم ما وراءَ ذلِكُم»(نساء/4،24) و برخى روايات[35] استدلال شده است، بر اين اساس اگر ولىّ بدون رضايتِ باكره رشيد، او را به ازدواج ديگرى درآورد صحت عقد مشروط به رضايت اوست[36]؛ همچنين برخى از فقيهان اهل سنت با استناد به آيه 237 بقره/2 گفتهاند: پدر بر اموال زنان باكره ولايت داشته و مىتواند مهر او را ببخشد[37]؛ اما فقيهان اماميه ولايت بر اموال در آيه فوق را مربوط به بكر صغير دانسته و گفتهاند: پدر يا جد مىتواند تمام نصف مهر[38] يا بخشى از آن را ببخشد.[39]
2. احكام كيفرى باكره:
قرآن در آيه 15 نساء/4 مقرر كرده كه اگر زنان مرتكب فحشا شدند آنان را پس از شهادت 4 شاهد در خانه زندانى كنند تا مرگ آنان فرا رسد يا خداوند راهى ديگر براى آنان برگزيند: «والّـتى يَأتينَ الفـحِشَةَ مِن نِسائكُم فَاستَشهِدوا عَلَيهِنَّ اَربَعَةً مِنكُم فَاِن شَهِدوا فَاَمسِكوهُنَّ فِى البُيوتِ حَتّى يَتَوَفّهُنَّ المَوتُ اَو يَجعَلَاللّهُلَهُنَّ سَبيلا»؛همچنين در آيه بعد مقرر كرده كه زنان و مردانى را كه مرتكب زنا مىشوند آزار دهيد: «والَّذانِ يَأتِيـنِها مِنكُم فَـاذوهُما».(نساء/4،16) بسيارى از مفسران و فقيهان اهلسنت و اماميه آيه اول را به قرينه تعبير «نِسائِكُم»بر زنان محصنه حمل كرده و مراد از آيه دوم را مردان و زنان بكر دانستهاند[40]، چنانكه در روايتى از امام صادق(عليه السلام)نيز همين تفسير براى آيه دوم آمده است.[41] برخى مفسران با توجه به بيان حدّ زنا در سوره نور، اين حكم را ويژه صدر اسلام و منسوخ دانستهاند[42]؛ ولى عدهاى ديگر گفتهاند: چون اين حكم از ابتدا به صورت موقت و محدود بيان شده نمىتوان آن را حكمى منسوخ به شمار آورد، زيرا نسخ در مورد احكامى است كه به صورت مطلق و عامدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 20
بيان شود[43]؛ همچنين قرآن در سوره نور ميزان حد زن و مرد زناكار را 100 تازيانه دانسته است: «الزّانِيَةُ والزّانى فَاجلِدوا كُلَّ واحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدَة»(نور/24،2) كه به نظر مفسران شيعه و اهل سنت اين حكم به مردان و زنان بكر اختصاص دارد؛ اما حد زناى مردان و زنان محصن رجم است.[44] در روايتى نيز از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل شده كه پس از نزول اين آيه فرمود: خداوند براى زنان راهى قرار داد و آن راه اين است كه حدّ زناى بكر با بكر100ضربه شلاق و يك سال تبعيد و حدّ زناى ثيب با ثيب 100 ضربه شلاق با رجم است.[45] البته مراد از بكر در بحث كيفرى فوق، بكر در مقابل محصن است نه بكر به معناى مشهور آن، چنان كه مراد از ثيّب نيزدر اين بحث مرد و زن محصن است.[46]
منابع
احكام القرآن، جصاص؛ الام؛ الانتصار؛ بحارالانوار؛ البحر الرائق شرح كنزالدقائق؛ بدائعالصنائع فى ترتيب الشرائع؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرةالفقهاء؛ تفسير العياشى؛ التفسير المنير فىالعقيدة والشريعة والمنهج؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ حاشية رد المحتار على الدرالمختار؛ الدرالمنثور فىالتفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ العروةالوثقى؛ الفقه الاسلامى و ادلته؛ فقه القرآن؛ القاموس الفقهى لغة و اصطلاحاً؛ القاموس المحيط؛ كتاب السرائر؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن؛ لسانالعرب؛ لغتنامه؛ مبانى العروة الوثقى؛ المبسوط؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مختلف الشيعة فى احكامالشريعه؛ مستمسكالعروة الوثقى؛ مسند احمدبن حنبل؛ معجم مقاييساللغه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ ينابيعالموده.حسن شكراللهى
[1]. لسان العرب، ج 1، ص 471؛ قاموس المحيط، ج 1، ص 505؛ لغتنامه، ج 3، ص 4264، «بكر».
[2]. مقاييس اللغه، ج 1، ص 287؛ التحقيق، ج 1، ص 320، «بكر».
[3]. التحقيق، ج 1، ص 320، «بكر».
[4]. بدائع الصنائع، ج 7، ص 348؛ تذكرة الفقهاء، ج 2، ص587؛ جواهرالكلام، ج 29، ص 205.
[5]. البحر الرائق، ج 3، ص 205؛ حاشية رد المحتار، ج 3، ص 69.
[6]. البحر الرائق، ج 3، ص 205؛ جواهر الكلام، ج 29، ص 205.
[7]. جواهر الكلام، ج 29، ص 205؛ مبانى العروه، ج 2، ص 270.
[8]. مستمسك العروه، ج 14، ص 450 ـ 451؛ القاموس الفقهى، ص41.
[9]. مبانى العروه، ج 2، ص 270 ـ 271.
[10]. مبانى العروه، ج 2، ص 270 ـ 271.
[11]. جواهرالكلام، ج 29، ص 186؛ العروة الوثقى، ج 2، ص 700.
[12]. تفسير عياشى، ج 1، ص 227؛ نورالثقلين، ج 1، ص 456.
[13]. فقه القرآن، ج 2، ص 367 ، 369؛ كنزالعرفان، ج 2، ص 339 ـ 340؛ القاموس الفقهى، ص 41.
[14]. التبيان، ج 2، ص 464؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 59.
[15]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 54؛ ج 18، ص 194؛ بحارالانوار، ج14، ص 284 ، 290؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 305.
[16]. التبيان، ج 2، ص 464؛ تفسير قرطبى، ج 4، ص 59.
[17]. الدرالمنثور، ج 4، ص 645؛ بحارالانوار، ج 14، ص 284، 290.
[18]. نمونه، ج 2، ص 551؛ ج 13، ص 58.
[19]. جامعالبيان، مج 14، ج 28، ص206 ـ 207؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 471 ـ 472؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 218 ، 220.
[20]. نمونه، ج 24، ص 280.
[21]. مجمع البيان، ج 9، ص 315؛ روح المعانى، مج 15، ج 27، ص182.
[22]. جامعالبيان، مج 13، ج 27، ص 195؛ الميزان، ج 19، ص110.
[23]. مجمع البيان، ج 9، ص 315؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 122.
[24]. همان؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 711.
[25]. تفسير قمى، ج 2، ص 359؛ مجمعالبيان، ج 9، ص 330.
[26]. جامعالبيان، مج 13، ج 27، ص 242؛ مجمع البيان، ج 9، ص330.
[27]. نورالثقلين، ج 5، ص 219؛ الميزان، ج 19، ص 124.
[28]. جامعالبيان، مج 12، ج 23، ص 68 ـ 69؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص54.
[29]. تفسير قرطبى، ج 15، ص 55.
[30]. جامع البيان، مج 12، ج 24، ص69؛ مجمعالبيان، ج 8، ص 692.
[31]. مجمعالبيان، ج 2، ص 597؛ السرائر، ج 2، ص 563؛ تفسيرقرطبى، ج 3، ص 136؛ الفقه الاسلامى، ج 9، ص 6684.
[32]. الام، ج 5، ص 19 ـ 20؛ المجموع، ج 16، ص 170؛ المبسوط، ج 5، ص 2.
[33]. تفسير قرطبى، ج 13، ص 180.
[34]. الحدائق، ج 23، ص 211 ـ 213؛ مستمسك العروه، ج 14، ص440؛ مبانى العروه، ج 2، ص 254.
[35]. مبانى العروه، ج 2، ص 258.
[36]. الانتصار، ص 284؛ جواهرالكلام، ج 29، ص 175؛ مستمسكالعروه، ج 14، ص 440.
[37]. احكام القرآن، ج 1، ص 600؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 136.
[38]. مختلفالشيعه، ج 7، ص 117؛ جواهرالكلام، ج 29، ص 174ـ175.
[39]. تحريرالاحكام، ج 2، ص 38.
[40]. فقه القرآن، ج 2، ص 367 ، 369؛ كنزالعرفان، ج 2، ص 339 ـ 340؛ المنير، ج 4، ص 290 ـ 291.
[41]. تفسير عياشى، ج 1، ص 227؛ نورالثقلين، ج 1، ص 456.
[42]. مجمع البيان، ج 3، ص 34؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 60؛ المنير، ج4، ص 291.
[43]. مجمع البيان، ج 3، ص 34؛ الميزان، ج 4، ص 235 ـ 236؛ نمونه، ج 3، ص 307 ـ 308.
[44]. جامعالبيان، مج 10، ج 18، ص 88؛ مجمع البيان، ج 7، ص197؛ المنير، ج 18، ص 125 ، 129.
[45]. مسند احمد، ج 4، ص 522؛ صحيحمسلم، ج 6، ص 159 ـ 160؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 34.
[46]. كنزالعرفان، ج 2، ص 339 ـ 340؛ المنير، ج 4، ص 290 ـ 291.