پا
اندامى در بدن مهره داران كه بدن هنگام ايستادن و حركت بر آن تكيه دارد.[1] پا در انسان از بيخ ران تا سر پنجه و شامل ران، زانو، ساق و قدم است[2] كه به وسيله چندين استخوان*، ماهيچه و عصب، به انسان، امكان حركت مىدهد.[3] در چارپايان هر 4 اندام زيرين آنها پا ناميده مىشود.[4] پاها در برخى گونهها متناسب با شرايط زيستى، در جهت پرواز، شنا، حفر زمين، دويدن و پريدن دگرگون شده است.معادلهاى عربى پا و تواناييهاى آن مانند ايستادن، راه* رفتن و دويدن در آيات فراوانى ياد شده است. از ران تا قدم را در عربى «رِجْل» گويند[5] و «ساق» و «قَدَم» هريك نام بخشهايى از آن است. (نك: حجّ/22، 27)
برخى واژهپژوهان بر اين باورند كه «رَجُل» و «رِجْل» هم ريشهاند و كاربرد «رَجُل» در معناى مرد مجازى است.[6] «رجال» در قرآن گاه جمع «رَجُل» و گاه جمع «راجِل» به معناى پياده است.[7]
«ساق» از زانو تا قدم و از ريشه «سَوْق» با معناى اصلى راندن است[8] و از آن جهت در مورد بخشى از پا به كار رفته كه حركت و رانش انسان به جلو، با آن صورت مىپذيرد.[9]
«قَدَم» نيز در اصل به معناى سابقه و قدمت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 444
است، به طورى كه پيشگام را مقدم و دنباله رو را متأخر مىگويند. كاربرد اين لفظ در بخش مماس پا با زمين از آن روست كه قدم همواره متقدم و رو به پيش است.[10]
جداى از اينها، واژه «أعْرَج» به معناى «لَنگ» نيز بيانگر عارضهاى در پاست. واژهپژوهان اين كلمه را از ريشه عروج به معناى بالاترين حد صعود دانستهاند و اعرج از آن جهت در معناى «لَنگ» به كار رفته كه لنگان راه رفتن، پستى و بلندى در قامت انسان پديد مىآورد.[11]
قرآن در نگاهى كلى تنوع حركتى جانداران را به عنوان نمودى از قدرت خداوند بر آفرينش گونههاى متفاوت از خاستگاهى يكسان شمرده است[12]: «واللّهُ خَلَقَ كُلَّ دابَّة مِن ماء فَمِنهُم مَن يَمشى عَلى بَطنِهِ ومِنهُم مَن يَمشى عَلى رِجلَينِ و مِنهُم مَن يَمشى عَلى اَربَع ...».(نور/24،45) در كنار آيات پيشين كه به حكومت خداوند بر آسمان و زمين و نشانههاى قدرتش در آسمان اشاره دارد، اين آيه با بيان نشانههاى قدرت خداوند در زمين و جانوران آن، دليل ديگرى بر وحدانيت خداوند ارائه مىدهد.[13]
يادكرد پا در آيات:
يادكرد پا در ديگر آيات، در ارتباط با سه حوزه احكام فقهى، ماجراهاى داستانى و دستورهاى اخلاقى است. گستره وسيعى از آيات هم به كاركردهاى پيوندارى قابليتهاى پا اشاره دارند. برخى استفادهها نيز جنبهكنايى دارد و معناى حقيقى از آن اراده نشدهاست.1. در آيات احكام:
لزوم مسح* پا در وضو، جواز خواندن نماز در حالت ايستاده يا پياده در برخى شرايط، واجب نبودن جهاد بر لنگها و بيماران و ناتوانان و جواز استفاده آنان از اموال نزديكان و دوستان، يكسانى حج رفتن پياده و سواره، قطعكردن ضربدرى دست و پاى محارب احكام فقهى استنتاج شده از آيات قرآنى است كه به گونهاى در ارتباط با پاست. مهمترين آنها حكم وضوست كه در ارتباط با آن اختلاف نظرهايى بين مفسران و فقهاى شيعه و سنى در تفسير آيه 6 مائده/5 مطرح شده است: «...فَاغسِلوا وُجوهَكُم و اَيدِيَكُم اِلَى المَرافِقِ وامسَحوا بِرُءوسِكُم واَرجُلَكُم اِلَى الكَعبَين ...»كه همگى مراد از «اَرْجُل» را قدم دانستهاند؛ ولى در كل يا جزء آن و نيز در مسح كردن يا شستن اختلاف است. در اعراب آن هم اتفاق نظر وجود ندارد؛ گروهى به نصب و برخى به جَرّ خواندهاند.[14]از ديگر احكام، جواز نمازگزاردن در حالت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 445
ايستاده برپا يا سواره، هنگام ترس است كه براهميت نماز و لزوم مداومت بر آن تأكيد دارد: «فَاِن خِفتُم فَرِجَالاً اَو رُكبَانـًا...».(بقره/2،239) «رجال» را به پيادهها معنا كردهاند؛ چه در حالت ايستاده و چه در حال حركت[15]، هرچند برخى آن را به ايستاده تأويل برده[16] و نماز خواندن در حال حركت را جايز نشمردهاند.[17] برخى نيز «فَرِجَالاً اَو رُكبَانـًا»را توجه به قبله و عدم توجه به آن تفسيركردهاند.[18] (نماز)
لنگها، نابينايان و بيماران بر اساس آيه 17 فتح/48 ملزم به شركت در جهاد نيستند. البته اختيار در ترك جهاد تنها مختص اين سه گروه نيست، بلكه همه افرادى را شامل مىشود كه شركت در جنگ برايشان دشوارى و سختى (حرج) دارد.[19]همجوارى اين سه گروه در آيهاى ديگر نيز ديده مىشود كه مراد آن نه حصر كه تمام فقيران و بينوايان است[20]: «لَيسَ عَلَى الاَعمى حَرَجٌ ولا عَلَى الاَعرَجِ حَرَجٌ ولا عَلَى المَريضِ حَرَجٌ و لا عَلى اَنفُسِكُم اَن تَأكُلوا مِن بُيوتِكُم اَو بُيوتِ ءابائِكُم...».(نور/24،61)
در مورد اينكه حج پياده و سواره يكسان است و در فضل و ثواب تفاوتى ندارد، گروهى به آيه27حجّ/22 استناد كردهاند[21]؛ اما برخى فضيلت حج پياده را بيشتر و برخى برعكس حج سواره را ارزشمندتر دانستهاند[22]؛ همچنين گفته شده كه مسلمانان در ابتدا از سواره به حج رفتن امتناع مىكردند كه اين آيه نازل شد.[23]
قطع ضربدرى دست و پا (دست راست و پاى چپ يا دست چپ و پاى راست)[24] از كيفرهاى محارب است: «اِنَّما جَزؤُا الَّذينَ يُحارِبونَ اللّهَ و رَسولَهُ ... اَن يُقَتَّلوا اَو يُصَلَّبوا اَو تُقَطَّعَ اَيديهِم و اَرجُلُهُم مِن خِلـف...».(مائده/5، 33) بر اساس آيات ديگرى، اين نوع مجازات در بين اقوام پيشين نيز مرسومبوده كه اين امر نشان دهنده امضايىبودنتشريع اين نوع مجازات است. (اعراف/7،124؛ طه/20،71؛ شعراء/26، 49)
2. در ماجراهاى تاريخى:
يادكرد پا در داستانهاى سليمان و ملكه* سبأ، ورود موسى به وادى طور و شفايابى ايوب پيامبر آمده است. ملكه سبأ هنگام ورود به قصر سليمان، گمان برد كه آبگيرى عميق فراروى او است، از اين رو ساق پاهاى خود را نمايان كرد: «قيلَ لَهَا ادخُلِى الصَّرحَ فَلَمّا رَاَتهُ حَسِبَتهُ لُجَّةً و كَشَفَت عَن ساقَيها...».دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 446
(نمل/27،44) راويان اخبار، داستانى شگفت و نامعتبر در ذيل اين آيه نقل كردهاند.[25] در اين داستان آمده كه سليمان دستور ساخت چنين قصرى را داد تا از انسان بودن ملكه مطمئن شود؛ چه جنيان از ترس اينكه سليمان با او ازدواج كند، گفته بودند كه پاهاى ملكه مانند پاىالاغ و مادرش از طايفه جنّ است.[26]
موسى چون به وادى طور رسيد، دستور آمد تا پاپوشهاى خود را به سبب قداست زمين وادى بِكَنَد[27]:«فَاخلَع نَعلَيكَ اِنَّكَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُوًى».(طه/20،12) گفته شده كه خداوند با اين دستور مىخواسته موسى*(عليه السلام)با لمس آن زمين از قداست و بركت آن بهرهمند شود.[28] برخى نيز برهنگى پا را نشانهاى از تواضع و فروتنى در پيشگاه خداوند دانسته، اين رفتار موسى را الگو و آغازگر طواف با پاى برهنه شمردهاند[29]؛ همچنين برخى گفتهاند كه پوشاندن پا به سبب دورى گزيدن از آلودگيها و نجاستهاست و خداوند به او مىگويد: اينجا زمين پاك و مقدس است و نيازى به پاپوش نيست.[30] در روايتى ضعيف نيز آمده كه پاپوشهاى موسى از پوست الاغى مرده بود و به اين سبب خداوند دستور داد تا آنها را بكَنَد.[31]
ديگر يادكرد پا در داستان ايوب* پيامبر است كه بيمار و ناتوان افتاده بود و از خداوند كمك مىطلبيد. خدا به او وحى كرد كه با پاى خود بر زمين ضربه زند تا چشمهاى زلال و خنك از آن بجوشد و با نوشيدن از آن و شست و شوى در آن شفا يابد[32]: «اُركُض بِرِجلِكَ هـذا مُغتَسَلٌ بارِدٌ وشَراب».(ص/38،42)
3. در دستورهاى اخلاقى:
با آرامش و اعتدال و بىتكبر و تكلف راه رفتن، و سفارش زنان مؤمن به راه رفتن آرام و باوقار و نكوبيدن پاى بر زمين، توصيههايى اخلاقى درباره نحوه حركت است. البته موارد مزبور گاه داراى الزام فقهى و حقوقى نيز هست. خداوند در آيات 30 ـ 31 نور/24 پس از سفارش مردان به پاكدامنى و حفظ نگاه، توصيههايى نيز به زنان مىكند؛ فروگيرى چشمان از نگاههاى آلوده، پاكدامنى، پوشاندن بدن و زينتهاى خود و در پايان، نكوبيدن پا بر زمين تا زينتهاى پنهانيشان دانسته نشود: «...و لايَضرِبنَ بِاَرجُلِهِنَّ لِيُعلَمَ ما يُخفينَ مِن زينَتِهِنَّ...».(نور/24،31)در تفسير توصيه پايانى اين آيه گفته شده: زنان نبايد به گونهاى راه روند و پا بر زمين كوبند كه صداى خلخال آنها شنيده شود.[33] برخى فراتر از اين گفتهاند كه اصلا خلخال نپوشند تا صداى آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 447
موجب تحريك ديگران شود[34]؛ همچنين در تفسيرى ديگر با اشاره به اينكه اعلان زينتهاى مستورگاه از نپوشاندن آنها مهيجتر است، آمده كه زنان نبايد به گونهاى راه روند و رفتار كنند كه جلوهگر زينتهاى پنهانى آنها باشد.[35] شايد برخى از همين رو آشكارسازى صداى زينت را از نپوشاندن آن زشتتر دانستهاند.[36]
خداوند در آيات انتهايى سوره فرقان در تعريف بندگان خاص خود و شمارش خصايص آنها، از تبيين نحوه راه رفتن و برخوردشان با سفيهان آغاز مىكند: «و عِبادُ الرَّحمـنِ الَّذينَ يَمشونَ عَلَى الاَرضِ هَونـًا واِذا خاطَبَهُمُ الجـهِلونَ قالوا سَلـمـا».(فرقان/25،63) بندگان خاص خداوند رحمان با آرامى و نرمى و بدون تكلف و ظاهر سازى بر زمين راه مىروند[37] و اين گونه راه رفتن از شخصيتى آرام، معتدل و هدفدار حكايت دارد.[38] مفسران در توضيح آيه از راه رفتن با آرامش و وقار و بدون تكبر و فساد آفرينى و معصيت كارى[39] و از روى تواضع و خشوع و نه سركشى و طغيان[40] سخن گفتهاند. برخى نيز احتمالا با توجه به دنباله آيه، راه رفتن با علم و حلم را مطرح كردهاند.[41]
لقمان حكيم در توصيههايى به فرزندش از زشتى و ناپسندى بىاعتنايى به مردم و راه رفتن مغرورانه و خودستايانه: «و لا تُصَعِّر خَدَّكَ لِلنّاسِ ولا تَمشِ فِى الاَرضِ مَرَحـًا...»(لقمان/31،18) و لزوم رعايت اعتدال در راه رفتن (نه تند رفتن و نه كند رفتن): «و اقصِد فى مَشيِكَ»(لقمان/31،19) ياد مىكند. از آنجا كه راه رفتن با تكبر و سركشى ناشى از غرور و خودستايى است، در ادامه آيه اول بيان مىشود كه خداوند متكبران و فخرفروشان را دوست ندارد[42]: «اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُختال فَخور».عبارتِ «و لا تَمشِ فِىالاَرضِ مَرَحـًا».در آيه 37 اسراء/17 نيز آمده است و در ادامه آن در قالب تمثيلى، شيوه راه رفتن با غرور و فخرفروشى نكوهش و عملى بىفايده تلقى شده است.[43] برخى «قصد در مشى» را هم معناى آيه 63 فرقان /25 دانستهاند[44]؛ همچنين به تواضع و آهسته راه رفتن نيز تفسير شده است.[45] برخى نيز قصد را به معناى اقتصاد و عدم اسراف و راه رفتن با تكلف و تكبر را مستلزم صرف نيرويى بيهوده دانستهاند.[46]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 448
كاركردهاى پيوندارى پا:
قابليتهايى چون راه رفتن، دويدن و ايستادن از تواناييهاى پاست. گام برداشتن كه در قرآن با عنوانهايى مانند «مشى» و «سير» ياد شده است، كاركردهاى پيوندارى گوناگونى دارد. در آيات فراوانى، راه رفتن، رفتارى طبيعى و ابزارى براى كارو فعاليت روزانه جهت تأمين نيازها جلوه مىكند (انعام/6،122؛ اعراف/7،195؛ اسراء/17،95؛ طه/20، 40، 128؛ نور/24، 45؛ فرقان/25، 7، 20؛ سجده/32،26؛ ملك/67،15 و ...)؛ همچنين راه رفتن و گذر از مكانها مقدمهاى براى شناخت است، از همين رو خداوند در آيات زيادى، انسانها را به سير در زمين فرا مىخواند تا در تمدنهاى گذشته بينديشند. (آل عمران/3،137؛ انعام/6،11؛ يوسف/12،109؛ نحل/16، 36؛ حجّ/22،46؛ غافر/40،21، 82 و ...) در آياتى نيز پيوندى ميان گونههاى راه رفتن و نهاد افراد، حالتهاى روحى ـ روانى آنها و هدف و مقصودشان يافت مىشود؛ نظير راه رفتن با خودستايى و غرور (لقمان/31،18؛ اسراء/17،37)،[47] با اعتدال (لقمان/31،19)[48]، با حيا و عفت (قصص/28،25)،[49] با انحنا و بدون توجه به اطراف (ملك/67،22)،[50] و ...؛ همچنين در مواردى راه رفتن، آيينى مذهبى است؛ مانند طواف در حج و سعى بين صفا و مروه. (بقره/2،125، 128) طواف در معناى عامترى نيز درباره برخى ساكنان بهشت (صافّات/37،45؛ زخرف/43،71؛ طور/52، 24؛ واقعه/56،17 و...)[51] و جهنم (الرحمن/55،44) به كار رفته است.از ديگر قابليتهاى پا، دويدن است. دويدن در آيات زيادى، تعبيرى از ترس و به جهت كمك خواهى به كار رفته است. در اين موارد از واژههاى فرار (احزاب/33،16؛ مدّثر/74، 50 ـ 52؛ عبس/80، 34 ـ 36 و...)، هَرَب (جنّ/72،12)، رَكْض (انبياء/21،12 ـ 13)، هرع (هود/11،78؛ صافّات/37،70)، استباق (يوسف/12،17،25) و تعبير پشت كردن (تولّى الدُبُر) به منظور فرار كردن (آلعمران/3،111؛ انفال /8،15 ـ 16؛ توبه/9، 76 و...) استفاده شده است.[52]
ايستادن با معادل عربى قيام از حالتهاى جسمى بشرى است كه پا در ايجاد آن نقشى بسيار دارد. ايستادن نيز كاركردهاى پيوندارى زيادى دارد كه از آن جمله حكايت از عزم و اراده (كهف/18، 14؛ سبأ /34، 46؛ جنّ/72،19؛ مدثّر/74،2)، ثابت ماندن و حركت نكردن، دست كشيدن[53]، پاسبانى و پشتيبانى و تحت الحمايه قرار دادن (نساء/4،34)[54]، احترام و تجليل (نبأ/78، 38؛ مطفّفين /83،6)[55]، زنده بودن (حشر /59،5)، جاى گرفتن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 449
(مائده/5،107)، مراقب و مواظب بودن (آل عمران/3،75)، استوارى و سامان بخشيدن (مائده/5،97)[56] و... است؛ همچنين قيام يكى از حالتهاى بدن هنگام عبادت است كه در آياتى چند نيز نمود يافته است. (آل عمران/3،191؛ يونس/10،12) بخشهاى زيادى از نماز و حج نيز در حالت ايستاده صورت مىگيرد. در مواردى هم از عبادت به قيام تعبير است.[57] (مزمّل/73،2، 20؛ شعراء/26، 218)[58]
يادكرد پا در تعابير كنايى:
پا در آيات زيادى، ضمن تعبيرى كنايى ياد شده است؛ در برخى موارد از خود «پا» معناى واقعى اراده نشده و گاه نيز صفتى به طور مجاز بر آن حمل شده است، با اين حال در همه آيات مزبور، اقوالى مبنى بر حقيقى شمردن استعمال گزارش شده است. از جمله اين موارد شهادت دادن پاها در روز قيامت برضدّ صاحبانشان است: «اَليَومَ نَختِمُ عَلى اَفوهِهِم و تُكَلِّمُنا اَيديهِم و تَشهَدُ اَرجُلُهُم بِما كانوا يَكسِبون».(يس/36،65) شهادت دادن دست و پا و ديگر اعضاى بدن كه در آيات ديگرى نيز آمده است، (نور/24،24؛ فصّلت /41،20)، نوعى جوّ ارعاب و وحشت، ناتوانى و سرگشتگى دهشتبارى در ذهن مخاطب ترسيم مىكند، به گونهاى كه همه شواهد به زيان فرد است و ديگر راه گريزى نيست.[59] برخى بر اين باورند كه تكلم در روز قيامت به شيوه رايج و معمول دنيايى نيست، زيرا در قيامت امر پنهانى باقى نمىماند كه نياز به بيان باشد. «يَومَ تُبلَى السَّرائِر»(طارق/86،9) و اگر هم در پارهاى حالات آن عالم، سخن از كلام به ميان آمده، مصداق و معنايش آشكار شدن برخى ضماير اشخاص براى يكديگر است.[60] گروهى از متكلمان نيز سخن گفتن اعضاى بدن و از آن جمله پا را استعاره و نه حقيقت دانستهاند[61]، با اين حال غالب مفسران اين آيات را به سخن گفتن حقيقى تفسير كردهاند[62]، هرچند برخى نيز از ظهور نشانههايى بر اعضاى بدن سخن گفتهاند كه تأييدى بر جرم صاحبانشان است.[63] «احاطه و شمول» مفهومى است كه در آياتى چند تعبير «از بالاى سر و پايين پا» براى آن به كار رفتهاست؛ مانند روزى خوردن اهل كتاب از بالاى سر و پايين پاها در صورت عمل كردن به تورات و انجيل و آنچه از سوى پروردگارشان نازل شده: «ولَواَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ ... لاََكَلوا مِن فَوقِهِم و مِن تَحتِ اَرجُلِهِم ...»(مائده/5،66)، و فراگيرى عذاب از بالاى سر كافران تا پايين پا در جهنم:دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 450
«يَومَيَغشـهُمُ العَذابُ مِن فَوقِهِم و مِن تَحتِ اَرجُلِهِم...».(عنكبوت/29،55) روزى خوردن از بالاى سر و پايين پاها در آيه اول كنايه از رزق و روزى فراوان است[64]؛ همچنين مفسران اين تعبير را در آيه اول اشاره به زمين و آسمان دانستهاند كه در اين صورت باران آسمان و روييدنيهاى زمين[65] يا ميوه درختان از بالا و محصولات زراعى از پايين[66] و بالاخره برخوردارى از نعمتهاى آسمان و زمين و احاطه و شمول بركات آسمان و زمين بر آنان[67] مقصود آيه است. آيه دوم را نيز به احاطه و فراگيرى عذاب بر تمام بدن تفسير كردهاند.[68]
ديگر مورد، ترسيم دشوارى جان دادن و هول و وحشت روز قيامت با استفاده از مفهومى استعارى در آيات 29 قيامت /75 و 42 قلم /68 است. واژه ساق در اين آيات نه در معناى واقعى كه كنايى است. عرب به هر امر سترگ و دشوارى ساق مىگويد، زيرا مردم هنگام رويارويى با وضعيتى دشوار و هولناك، آستينها و پاچههاى خود را بالا مىزنند تا به طور جدى وارد عمل شوند يا وضعيت پيش آمده را رها كرده، بگريزند.[69] بسيارى از مفسران با بهرهگيرى از اين واقعيت به تفسير پيچيده شدن ساقها به هنگام مرگ: «والتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاق»(قيامت/75،29) و برهنه شدن ساقها در روز قيامت و سپس دعوت مردم به سجود: «يَومَ يُكشَفُ عَن ساق و يُدعَونَ اِلَى السُّجودِ فَلا يَستَطيعون»(قلم/68،42) پرداختهاند، بر اين اساس پيچيده شدن ساقها هنگام مرگ به معناى تاب خوردن مرگ و زندگى يا فشار و سختى جان كندن با هراس پس از آن يا سختى آخرت و دنيا[70] يا سختى فراق دنيا و ترس از آخرت[71] و ... است. گروهى نيز معنايى حقيقى از آيه برداشت كردهاند؛ بدين صورت كه جان كندن چنان بر محتضر سخت خواهد بود كه از درد به خود پيچيده، پاهاى خود را به هم تاب مىدهد.[72] برخى نيز احتمال دادهاند كه مقصود آن پيچيده شدن پاها در كفن باشد[73]؛ همچنين با توجه به معناى حقيقى ساق (آنچه بدان رانش صورت مىگيرد) تفسير ديگرى ارائه شده است. بر اساس اين تفسير، پيچيده شدن ساقها به معناى درگير شدن اشتياقها در انسان است؛ اشتياق به دنيا و آخرت كه موجب حركت و تمايل انسان به دنيا و آخرت مىشود؛ اما
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 451
چارهاى از بازگشت به خدانيست.[74]
در تفسير برهنه شدن ساق در روز قيامت نيز از استعاره فوق كمك گرفته شده است. مفسران آن را به معناى سخت و بحرانى شدن اوضاع و آشكار شدن دشوارى هولناكى دانستهاند كه براى رودررويى با آن يا فرار از آن نياز به بلند كردن پاچههاست.[75] برخى معتقدند ادامه مطلب براى ايجاد وحشتِ بيشتر در آيه بيان نشده يا چنان وضعيتْ دشوار و هولناك خواهد شد كه اصلا امكان بيان آن نبودهاست.[76]
ديگر بخش پا، قَدَم نيز در آياتى چند، ضمن تعبيرى كنايى به كار رفته است. ماهيت تحرك و روبه پيش بودن قدم، به كارگيرى آن در تعبير ثباتقدم را توجيه مىكند.[77] با اين وصف ثبات قدم به معناى استوارى در عمل و خستگىناپذيرى خواهد بود و برخلاف آن، متزلزل شدن گام به معناى انصراف و دست كشيدن و به عقب رفتن است:«و لَمّا بَرَزوا لِجالوتَ وجُنودِهِ قالوا رَبَّنا اَفرِغ عَلَينا صَبرًا وثَبِّت اَقدامَنا و ...».(بقره/2،250) طالوت و يارانش هنگامى كه با جالوت و سپاهيانش روبهرو شدند از خداوند سه درخواست كردند: صبر و تحمل، ثبات قدم و استوارى كه از نتايج آن است و سوم پيروزى بر دشمن كه با استوارى و عقب نرفتن پديد مىآيد.[78] اين تعبير در آيات 147 آلعمران/3 و 11 انفال /8 نيز آمده است، هرچند آيه دوم به جز تفسير بالا به گونه ديگرى نيز تبيين شده است: «ويُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ ... ولِيَربِطَ عَلى قُلوبِكُم ويُثَبِّتَ بِهِ الاَقدام».(انفال/8،11) اين آيه را ناظر به داستان جنگ بدر و خستگى مسلمانان و فكر و گمانهاى نااميدوارانه آنان دانستهاند كه خداوند آنان را از لحاظ فكرى و روحى آرام مىكند و با فرستادن باران از لحاظ مادى نيز به آنان مدد مىرساند.[79] زمينى كه جنگجويان بدر بر آن ايستاده بودند، سست و روان بود و آب براى وضو و غسل و آشاميدن نداشتند كه باران آب مورد نياز آنها را تأمين كرد و زمين زير پايشان را نيز سخت گردانيد تا گامهايشان ثابت و استوار گردد.[80] برخى نيز ضمير «به» را به باران ارجاع ندادهاند و از تأييد و توفيق خداوند و برخوردار كردن مجاهدان بدر از صبر و تحمل سخن گفتهاند.[81]
همچنين در روايتى آسمان به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و باران به اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) تأويل برده
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 452
شده است، بر اين اساس ضمير، به امامعلى(عليه السلام) اشاره دارد.[82]
در مقابل تعبير ثبات قدم، آيه 94 نحل/16، از تزلزل گامها سخن مىگويد؛ گامهاى كسانى كه پس از ثابت شدن بر ايمان، متزلزل مىشود. مفسران اين آيه را مثلى دانستهاند از كسانى كه به راه مستقيم هدايت شده بودند؛ ليكن پس از آن در گمراهى فرورفتند.[83]
از ديگر معانى قدم، چيزى است كه مقدم داشته و از پيش فرستاده مىشود تا هنگام رسيدن بتوان از آن بهره گرفت.[84] با اين رويكرد «قَدَمَ صِدق»در آيه2يونس/10 پاداشى نيك و منزلتى رفيع براى مؤمنان به سبب اعمالى كه از پيش فرستادهاند، خواهد شد[85]: «... و بَشِّرِ الَّذينَ ءامَنوا اَنَّ لَهُم قَدَمَ صِدق عِندَ رَبِّهِم...».معناى اصلى قدم را پا و كاربرد آن را در اين معانى كنايى دانستهاند.[86] دستهاى هم اين تعبير را مشابه «فى مَقعَدِ صِدق عِندَ مَليك مُقتَدِر»«قمر/54، 55) و به معناى مقام و منزلتى واقعى نزد خداوند گرفتهاند. در اين صورت قدم صدق كنايهاى از مقام صدق است، زيرا اشغال مكان معمولا به وسيله قدم صورت مىگيرد[87]؛ همچنين به اطمينان و استقرار و ثبات نيز تفسير شده است؛ به اين معنا كه مؤمنان در زمانهاى گرفتارى ثابت قدم، استوار و بايقين هستند.[88] تبيينهاى ديگرى نيز از اين تعبير صورت گرفته كه غالباً با توجه به معناى لغوى آناست.[89]
جداى از پا و ساق و قدم، تعابير راه رفتن، راه رفتن بر روى زمين و راه رفتن با انحنا و افتادگى سر براى عطف به مفهومى ديگر در آيات 195 اعراف/7 و 15 و 22 ملك/67 به كار رفته است. آيه اول با استفهام انكارى از توانايى بتها بر راه رفتن، ديدن و شنيدن، به ناتوانى بتها دربرآورده ساختن خواستههاى پرستندگان خود و تأثيرگذارى در امور زندگى آنها و در نتيجه عدم صلاحيت پرستش اشاره دارد.[90] در آيه دوم بيان مىشود كه خداوند، زمين را رام و راهوار كرد تا انسانها بتوانند براى دست يافتن به اهداف خود و كسب رزق بر آن گام بردارند و در آن تصرف كنند[91]: «هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُالاَرضَ ذَلُولاً فَامشوا فى مَناكِبِها و كُلوا مِن رِزقِه...».(ملك/67،15) مركب راهوار
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 453
را «ذلول» گويند[92] و «منكب» محل اتصال بازو و كتف است.[93] بر اين اساس عبارت «فامشوا فى مناكبها»كنايه از نهايت هموارى و نرمى زمين است، زيرا بر پشت زمين مىتوان راه يافت، برخلاف راهوارترين مركبها كه راه رفتن بر پشت آنها، چندان آساننيست.[94]
در آيه 22 ملك /67 با طرح استفهامى انكارى، مثالى از تفاوت كافر و مؤمن زده مىشود[95]: «اَفَمَن يَمشى مُكِبـًّا عَلى وجهِهِ اَهدى اَمَّن يَمشى سَويـًّا...».در اين آيه كافر به سبب لجاجت و سركشى و نفرت از حق، چون كسى مىماند كه نگونسار بر چهره خويش راه مىرود.[96]بديهى است كه در اين صورت پستى و بلنديهاى مسير خود و پرتگاهها و سراشيبيها را نمىبيند. چنين كسى هرگز نمىتواند نظير كسى باشد كه سر پا و در راه مستقيم مىرود.[97]
از ديگر موارد استفاده كنايى از پا، تعبير «بيندستها و پاها» براى نوزاد زنان است: «... ولا يَأتينَ بِبُهتـن يَفتَرينَهُ بَينَ اَيديهِنَّ واَرجُلِهِنَّ...».(ممتحنه /60،12) مفسران در تبيين اين بخش از آيه گفتهاند: زنان نبايد فرزند ديگران را به شوهران خود نسبت دهند و از آنجا كه كودك هنگام تولد ميان دست و پاى زن مىافتد، از اين تعبير استفاده شده است[98]؛ همچنين گفته شده: شكم زن كه محل نگهدارى نوزاد است ميان دستها و محل خروج نوزاد ميان پاهاست.[99]
رخصت خداوند به شيطان در گمراه كردن بنىآدم با استفاده از هرآنچه در توان دارد، مورد ديگرى است كه با استفاده از تعبيرى كنايى در آيه64 اسراء/17 آمده است:«و استَفزِز مَنِ استَطَعتَ مِنهُم بِصَوتِكَ واَجلِب عَلَيهِم بِخَيلِكَ و رَجِلِكَ...».«رَجِل» كه در ديگر قرائتها «رَجْل» (جمع راجل) خوانده شده به معناى پياده است.[100] مفسران گسيل داشتن لشكر سواره و پياده از سوى شيطان براى گمراه ساختن مردم، مشاركت در ثروت و فرزندانشان و ديگر موارد اشاره شده در اين آيه را تهديدى در قالب امر دانستهاند[101] و مراد آن را به استفاده از هرآنچه در توان است، تفسير كردهاند.[102] برخى نيز احتمال دادهاند كه لشكريان سواره و پياده شيطان اشاره به دستههايى از آنهاست كه تند و كند كار مىكنند.[103]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 454
منابع
الاتصال غيراللفظى فى القرآن الكريم؛ احكام القرآن، جصاص؛ اطلس تشريح بدن انسان؛ اوائل المقالات؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير التحرير والتنوير؛ تفسير الصافى؛ تفسير عبدالرزاق؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابنكثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب؛ تفسير من وحى القرآن؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ دائرةالمعارف فارسى؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سنن الترمذى؛ السيرةالنبويه، ابن هشام؛ صفوة التفاسير؛ فقهالقرآن؛ فى ظلال القرآن؛ الكافى؛ الكشاف؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن؛ كنزالفوائد؛ لسان العرب؛ مبانى علم پزشكى؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الموسوعةالعربية العالميه؛ الميزان فى تفسيرالقرآن، نثرطوبى.Britannica.
محمد جواد معمورى
[1]. دائرةالمعارف فارسى، ص 498.
[2]. الموسوعة العربيه، ج 11، ص 137 ـ 138.
[3]. ر. ك. اطلس تشريح بدن انسان، ص 34 ـ 37؛ مبانى علم پزشكى، ج 1، ص 2 ـ 55.
[4]. Britanica : leg.
[5]. لسان العرب، ج 5، ص 155، «رجل».
[6]. التحقيق، ج 3، ص 64، «رجل».
[7]. لسان العرب، ج 5، ص 154 ، 156.
[8]. التحقيق، ج 5، ص 272، «سوق».
[9]. همان.
[10]. همان، ج 9، ص 213 ـ 215، «قدم».
[11]. همان، ج 8، ص 76، «عرج».
[12]. فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2524 ، 2526.
[13]. مجمعالبيان، ج7، ص233 ـ 234؛ التفسير الكبير، ج24، ص15ـ19.
[14]. جامعالبيان، مج 4، ج 6، ص 174 ـ 175؛ مجمعالبيان، ج 3، ص255 ـ 259؛ احكام القرآن، ج 2، ص 487 ـ 490؛ فقهالقرآن، ج 1، ص 19؛ كنزالعرفان، ج 1، ص 12 ـ 18.
[15]. جامعالبيان، مج 2، ج 2، ص 775؛ تفسير قرطبى، ج 3، ص 146.
[16]. مجمع البيان، ج 2، ص 601.
[17]. فقهالقرآن، ج 1، ص 153.
[18]. التفسير الكبير، ج 2، ص 489.
[19]. مجمع البيان، ج 9، ص 176؛ الميزان، ج 18، ص 282.
[20]. فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2533؛ الميزان، ج 15، ص 164.
[21]. احكام القرآن، ج 3، ص 344.
[22]. تفسير قرطبى، ج 12، ص 27.
[23]. تفسير عبدالرزاق، ج 1، ص 323.
[24]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 294.
[25]. تفسير ابن كثير، ج 3، ص 377 ـ 378.
[26]. جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 205.
[27]. فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2331.
[28]. جامع البيان، مج 9، ج 16، ص 181؛ مجمع البيان، ج 7، ص 10.
[29]. الكشاف، ج 3، ص 55.
[30]. مجمع البيان، ج 7، ص 10.
[31]. سنن الترمذى، ج 3، ص 138.
[32]. مجمع البيان، ج 8، ص 745.
[33]. مجمع البيان، ج 7، ص 218.
[34]. جامعالبيان، مج 10، ج 18، ص 165.
[35]. فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2514.
[36]. تفسير قرطبى، ج 12، ص 158.
[37]. مجمع البيان، ج 7، ص 279.
[38]. فى ظلال القرآن، ج 5، ص 2577.
[39]. جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 43؛ مجمع البيان، ج 7، ص 279.
[40]. روض الجنان، ج 14، ص 281.
[41]. جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 44.
[42]. فى ظلال القرآن، ج 5، ص 2790.
[43]. مجمعالبيان، ج 6، ص 236.
[44]. مجمع البيان، ج 8، ص 500.
[45]. جامعالبيان، مج 14، ج 29، ص 92.
[46]. فى ظلال القرآن، ج 5، ص 2790.
[47]. التحرير والتنوير، ج 14، ص 103 ـ 104.
[48]. الكشاف، ج 3، ص 497.
[49]. صفوةالتفاسير، ج 2، ص 431.
[50]. التحرير والتنوير، ج 29، ص 45.
[51]. الاتصال غير اللفظى، ص 381 ـ 390.
[52]. الاتصال غير اللفظى، ص 391 ـ 399.
[53]. لسان العرب، ج 11، ص 354، 362، «قوم».
[54]. فى ظلال القرآن، ج 1، ص 650، 652.
[55]. التفسير الكبير، ج 12، ص 191.
[56]. صفوة التفاسير، ج 1، ص 367.
[57]. الاتصال غير اللفظى، ص 355 ـ 361.
[58]. صفوة التفاسير، ج 2، ص 397.
[59]. فى ظلال القرآن، ج 5، ص 2973.
[60]. الميزان، ج 11، ص 11 ـ 16.
[61]. اوائل المقالات، ص 125، 166؛ كنزالفوائد، ص 15.
[62]. جامعالبيان، مج 12، ج 23، ص 30؛ التبيان، ج 8، ص471؛ مجمعالبيان، ج 8، ص673؛ الميزان، ج 17، ص 378 ـ 379.
[63]. مجمع البيان، ج 8، ص 673.
[64]. التحرير والتنوير، ج 6، ص 254.
[65]. جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 411.
[66]. مجمع البيان، ج 3، ص 341.
[67]. الميزان، ج 6، ص 38.
[68]. روض الجنان، ج 15، ص 223؛ مجمعالبيان، ج 7، ص 453.
[69]. لسانالعرب، ج 6، ص 436، «سوق».
[70]. جامعالبيان، مج 14، ج 29، ص 243 ـ 247؛ التبيان، ج 10، ص201؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 509 ـ 606؛ زادالمسير، ج 8، ص 424.
[71]. الصافى، ج 29، ص 289.
[72]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 162؛ الميزان، ج 20، ص 113.
[73]. مجمع البيان، ج 10، ص 606؛ زادالمسير، ج 8، ص 424.
[74]. التحقيق، ج 5، ص 272، «سوق».
[75]. جامعالبيان، مج 14، ج 29، ص 46 ـ 52؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 509 ـ 606.
[76]. الكشاف، ج 4، ص 594.
[77]. التحقيق، ج 9، ص 215، «قدم».
[78]. التبيان، ج 2، ص 298؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 619؛ كنزالدقائق، ج 2، ص 388.
[79]. فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1485.
[80]. روض الجنان، ج 9، ص 74؛ التحرير والتنوير، ج 9، ص 279 ـ 280.
[81]. روضالجنان، ج 9، ص 75؛ كنزالدقائق، ج 5، ص 289؛ منوحى القرآن، ج 10، ص 268.
[82]. تفسير عياشى، ج 2، ص 186.
[83]. جامع البيان، مج 8، ج 14، ص 221؛ مجمع البيان، ج 6، ص590؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 113.
[84]. مجمع البيان، ج 5، ص 134.
[85]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 108؛ روض الجنان، ج 10، ص 93.
[86]. الكشاف، ج 2، ص 327 ـ 328؛ التفسير الكبير، ج 17، ص 7.
[87]. الميزان، ج 10، ص 9.
[88]. فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1760.
[89]. التبيان، ج 5، ص 333؛ مجمعالبيان، ج 5، ص 134؛ تفسيرقرطبى، ج 8، ص 195.
[90]. روض الجنان، ج 9، ص 44؛ التحرير والتنوير، ج 9، ص222.
[91]. مجمع البيان، ج 10، ص 490؛ من وحى القرآن، ج 23، ص 23؛ الميزان، ج 19، ص 357.
[92]. لسان العرب، ج 5، ص 55، «ذلل».
[93]. مفردات، ص 822، «نكب».
[94]. الكشاف، ج 4، ص 582؛ كنزالدقائق، ج 13، ص 358؛ روح المعانى، مج 16، ج 29، ص 24 ـ 25.
[95]. التبيان، ج 10، ص 68؛ مجمعالبيان، ج 10، ص 493؛ زادالمسير، ج 8، ص 62.
[96]. نثر طوبى، ج 2، ص 323.
[97]. الميزان، ج 19، ص 361.
[98]. مجمع البيان، ج 9، ص 414؛ الميزان، ج 19، ص 242.
[99]. تفسير قرطبى، ج 18، ص 48.
[100]. روض الجنان، ج 12، ص 246 ـ 247.
[101]. التبيان، ج 6، ص 498 ـ 499؛ مجمعالبيان، ج6، ص 657 ـ 658.
[102]. الكشاف، ج 2، ص 678؛ التفسير الكبير، ج 21، ص 806.
[103]. الميزان، ج 13، ص 146.