پوست

پدیدآورمحمدباقر معموری

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 6

تاریخ انتشار1388/06/18

منبع مقاله

share 3739 بازدید

پوست : پوشش سطحى بدن

پوست متشكل از سه لايه است كه بخشى از آن بى‌‌جان و بخشى زنده و داراى فعاليتهاى زيستى است. محافظت از بافتهاى زيرين در برابر ميكروبها، اشياى خارجى و گرما و سرما، تعيين رنگ بدن و انتقال داده‌‌هاى حسى از كاركردهاى پوست است.[1] پوست را در عربى «جِلْد» گويند[2] و «جَلْد» مصدر اشتقاقى از آن به معناى ضربه زدن به پوست است.[3] بخش ظاهرى پوست، «بَشَره» و باطن آن «اَدَمَه» ناميده مى‌‌شود.[4] به انسان نيز چون پوست بدنش ديده مى‌‌شود، و مانند ديگر جانداران پوشيده از مو و پشم نيست، «بَشَر»
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 532
مى‌‌گويند.[5] برخى ديگر بر اين باورند كه معناى اصلى اين ماده شادى و خوشحالى است و چون اثر اين حالات نفسانى بر پوست ظاهر مى‌‌شود. بَشَره براى دلالت بر آن به كار رفته است.[6]
در قرآن تنها از واژه جلد براى پوست استفاده شده است. در كنار آيات پوست، گروه ديگرى از آيات با تعابيرى مانند لمس، مسّ و مسح به حس بساوايى اشاره دارد كه در ارتباط مستقيم با پوست است. اختلاف رنگ پوست در قرآن از آيات خداوند شناخته مى‌‌شود: «و مِن ءايـتِهِ خَلقُ‌‌السَّمـوتِ والاَرضِ واختِلـفُ اَلسِنَتِكُم واَلونِكُم اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِلعــلِمين».(روم/30،22) تفاوت انسانها در رنگ پوست و اختلاف زبانها حاكى از توانايى خداوند بر آفرينش گونه‌‌هاى متفاوت است. آيه 80 نحل/16 نيز استفاده از پوست حيوانات براى سكونت را از نعمتهاى خداوند قلمداد مى‌‌كند: «واللّهُ ... جَعَلَ لَكُم مِن جُلودِ‌‌الاَنعـمِ بُيوتـًا تَستَخِفّونَها».افزون بر اين نگاه نشانه شناختى، در وصف ايمان خداترسان، و در برخى احكام فقهى مانند تازيانه زدن، و در ارتباط با رستاخيز و چهره‌‌بدكاران در آن روز نيز از موضوع پوست ياد شده است؛ قرآن براى بيان حال خداترسان به توصيف حالت ظاهرى پوست آنان مى‌‌پردازد: «تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلودُ الَّذينَ يَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلينُ جُلودُهُم وقُلوبُهُم اِلى ذِكرِ اللّه».(زمر/39،23) هنگام ترس پوست بدن سخت و كشيده و موهاى آن راست مى‌‌شود. آرامش و اطمينان نفس سبب مى‌‌شود دوباره پوست بدن نرم و لطيف گردد. قرآن با تشبيهى ظريف پوست خداترسان را هنگام شنيدن آيات خدا و ترس از خشم و غضب او سخت و كشيده وصف مى‌‌كند[7] و اين توصيف نشان احساس مسئوليت مؤمنان در جلب رضاى خداوند است.[8] پس از آن ياد خداوند موجب نرم شدن پوست و قلب آنان گشته، آرامش و اطمينان به وجودشان باز مى‌‌گردد. آرامش و اطمينان با شنيدن آيات رحمت خداوند[9] و تصديق و عمل به محتواى كتاب او[10] حاصل مى‌‌شود. ضربه زدن با شلاق بر پوست كيفرى است كه در آياتى چند براى خطاكاران در نظر گرفته شده است. حد زناكار از جمله اين كيفرهاست كه در قرآن 100 ضربه تعيين شده است: «الزّانِيَةُ والزّانى فَاجلِدوا كُلَّ واحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدَة».(نور/24،2) و 80 ضربه نيز براى كسانى است كه به زنان پاكدامن تهمت زده، و نتوانند 4‌‌شاهد بر ادعاى خود بياورند: «والَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ ثُمَّ لَم يَأتوا بِاَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدوهُم ثَمـنينَ جَلدَةً».(نور/24،4) برخى مفسران استفاده از «فَاجلدوا»را بدان دليل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 533
دانسته‌‌اند كه ضربه‌‌ها بايد بر پوست زده شود بدون اينكه گوشت بدن آسيب ببيند.[11]
نجاست يا پاكى پوست مردار موضوع فقهى ديگرى است كه مفسران و فقها در تبيين آن به آيه 173 بقره/2 استناد كرده‌‌اند: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَيكُمُ المَيتَةَ والدَّمَ».اين آيه ناظر به حرمت استفاده از مردار است كه مى‌‌تواند بر پوست آن نيز تعميم يابد. در اين زمينه نظرهاى متفاوت و گاه متضادى وجود دارد؛ همچنين برخى ذيل اين آيه را مجالى براى بررسى حكم پوست دبّاغى شده يافته‌‌اند.[12]

 يادكرد پوست در آيات روز جزا:

توانايى خداوند بر بازسازى سر انگشتان در قيامت* از نشانه‌‌هاى قدرت خداوند در قرآن است. قرآن در برابر پندار نادرست انسان از ناتوانى خداوند بر جمع كردن استخوانها در قيامت، بيان مى‌‌دارد كه خدا حتى قادر است خطوط سرانگشتان را دوباره بازسازى كند[13]: «بَلى قـدِرينَ عَلى اَن نُسَوِّىَ بَنانَه».(قيامت/75،4) برخى معاصران با رويكردى علمى، آيه را به طور تلويحى ناظر به تفاوت سر انگشتان انسانها دانسته‌‌اند.[14]
طبق گزارش قرآن، در قيامت صورت گناهكاران، سياه و چهره مؤمنان سفيد و نورانى مى‌‌شود: «يَومَ تَبيَضُّ وُجوهٌ و تَسوَدُّ وُجوهٌ...»(آل‌‌عمران/3،107) و مجرمان از طريق علامتهاى ظاهريشان شناخته مى‌‌شوند: «يُعرَفُ المُجرِمونَ بِسيمـهُم».(الرحمن/55،41 و نيز نك: اعراف/7،48) مفسران در وصف چهره مجرمان در روز جزا گفته‌‌اند كه پوستشان سياه و چشمانشان نيلى خواهد بود.[15]
گوشها، چشمها و پوستها در قيامت بر اعمال صاحبانشان شهادت خواهند داد: «حَتّى اِذا ما جاءوها شَهِدَ عَلَيهِم سَمعُهُم و اَبصـرُهُم و جُلودُهُم بِما كانوا يَعمَلون».‌‌(فصّلت/41،20) برخى بر اين باورند كه تكلم در آن جهان نه به شيوه رايج و معمول اين جهان است، زيرا در آن زمان امر پنهانى باقى نمى‌‌ماند: «يَومَ تُبلَى السَّرائِر»(طارق/86،9) تا به تكلم نياز باشد.[16] گروهى از متكلمان نيز تكلم اندامهاى بدن از جمله پوست را ممتنع شمرده، به توجيه آياتى كه بر اين موضوع دلالت دارد، پرداخته‌‌اند.[17] برخى مفسران پوستها را به آلت تناسلى انسان تأويل برده، اين نحوه بيان را به سبب حفظ ادب دانسته‌‌اند[18]؛ اما ديگران بر اين باورند كه مراد همه پوستهاى بدن است كه انسانها با آنها مرتكب گناه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 534
مى‌‌شوند.[19] در بين مفسران 4‌‌ديدگاه عمده درباره تكلم پوست وجود دارد: 1.‌‌اعضا و قواى انسان داراى شعورند و گناهان صاحب خود را در دنيا فهميده و در قيامت به آن شهادت مى‌‌دهند.[20] 2. خداوند آنها را موجودى زنده و باشعور ساخته، قدرت تكلم مى‌‌دهد. 3.‌‌اصوات را براى اين اعضا خلق مى‌‌كند كه در اين صورت اسناد تكلم بر اعضا مجاز خواهد بود. 4. در آنها‌‌حالتهايى پديد مى‌‌آورد كه حاكى از گناهكارى‌‌است و در اين صورت تكلم اعضا مجازى است.[21]
مجرمان پس از رودررويى با اين حالت استيصال و سرگشتگى، به طورى كه همه شواهد را بر ضدّ خود يافته‌‌اند و ديگر راه چاره و گريزى باقى‌‌نمانده است، از پوستهاى خود سبب شهادت دادنشان را مى‌‌پرسند: «و قالوا لِجُلودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَينا قالوا اَنطَقَنَا اللّهُ الَّذى اَنطَقَ كُلَّ شَىء».(فصّلت/41،21) برخى مفسران درباره اختصاص پرسش گناهكاران از پوست گفته‌‌اند كه چشم و گوش مانند ساير شاهدان بر گناه اعضاى ديگر شهادت مى‌‌دهند، حال آنكه پوست بر گناهى كه خود بدان دست يازيده و به طور مستقيم در آن شركت داشته اعتراف مى‌‌كند.[22] در جايى ديگر با رويكردى علمى چنين به توجيه اين اختصاص پرداخته شده است كه همه اندامهاى حسى (چشم، گوش، پوست، مغز و ...) در ابتدا از لايه‌‌اى پوستى‌‌تشكيل شده است، از اين رو مى‌‌توان بر همه آنها عنوان جلود اطلاق كرد.[23]
سوزاندن يا كندن پوست در آيات متعددى از عذابهاى جهنم قلمداد شده است. خداوند مكذبان آياتش را به آتش جهنم وعده داده است و هر بار كه پوستشان بريان شود و بسوزد، پوستى جديد جايگزين آن خواهد شد[24]: «اِنَّ الَّذينَ كَفَروا بِـايـتِنا سَوفَ نُصليهِم نارًا كُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلنـهُم جُلودًا غَيرَها لِيَذوقوا العَذاب».(نساء/4،56) اين آيه ترسيمى هولناك از عذاب جهنم و تداوم آن دارد.[25] مفسران ديدگاههاى متفاوتى در مورد جايگزين شدن پوست جديد مطرح كرده‌‌اند؛ برخى به روييدن پوست جديد به جاى پوست سوخته شده معتقدند. آنان در توجيه عذاب شدن پوستهاى جديد با آنكه گناهى مرتكب نشده‌‌اند، مى‌‌گويند كه اين صاحبان پوستها هستند كه عذاب مى‌‌شوند و احساس و شعور درد از سوى پوستها مقبول نيست.[26] برخى ديگر چنين مى‌‌پندارند كه همان پوستهاى پيشين، دوباره روييده مى‌‌شوند و در توضيح عبارت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 535
«جُلوداً غَيرَها»انگشترى را مثال مى‌‌زنند كه بشكند و از قطعات شكسته آن، انگشترى جديد ساخته شود[27]؛ همچنين گفته شده كه جلود كنايه از لباسهاست. برخى نيز مجموع عبارت را كنايه از تداوم عذاب و كم نشدن احساس درد با عادى شدن آن دانسته‌‌اند.[28]

 كاركردهاى پيوندارى بساوايى :

پوست و بساوايى يكى از وسايل ارتباطى انسان با محيط اطراف و ديگران است، از همين رو بيماريهاى پوستى بيشترين تأثير را در ارتباط ميان انسانها مى‌‌گذارد. اين واقعيت در داستان حضرت ايوب ظهور يافته است؛ وى به سبب بيمارى كه تأثير فراوانى بر ظاهرش داشت و ترس مردم از شيوع و سرايت آن، مجبور شد از محل تجمع انسانها دور و‌‌به خارج از شهر منتقل شود.[29] يادكرد قرآن از معجزه عيسى(عليه السلام) بر شفاى برص نيز مى‌‌تواند ناشى از همين امر باشد. (آل‌‌عمران/3،49؛ مائده/5، 110) طبق عقيده مفسران، اشاره به اين مسئله با توجه به شفاى بيماريهاى زيادى توسط حضرت مسيح به خاطر تأثير فراوان بر ظاهر انسانها بوده است؛ همچنين اين بيمارى در آن زمان شايع بوده و پزشكان نيز ازدرمان آن ناتوان بوده‌‌اند.[30](‌‌<=‌‌پيسى)
بساوش يا لمس يكى از حواس پنج‌‌گانه انسان است و از قابليتهاى پوست به شمار مى‌‌رود. از حس بساوايى (لامسه) در قرآن با واژه‌‌هاى (لمس، مسّ، مسح) تعبير شده است. لمس در قرآن تنها يك بار به كار رفته و بيشتر از معادل فصيح‌‌تر آن، مسّ[31] استفاده شده است. مسح هم به معناى دست كشيدن بر چيزى و پاك كردن آن، در ارتباط با وضو و تيمم به كار رفته است.[32]
بساوايى از ابزارهاى شناختى انسان است، بر همين اساس، بساوش گاه كنايه از طلب شناخت و معرفت به كار مى‌‌رود. در آيه 8 جنّ/72 از لمس آسمان توسط جنّ سخن رفته كه مفسران آن را به معناى وارسى كردن دانسته‌‌اند.[33]
قرآن از ظهور و بروز پديده‌‌ها به ملموس بودن تعبير مى‌‌كند: «و لَو نَزَّلنا عَلَيكَ كِتـبـًا فى قِرطاس فَلَمَسوه...».(انعام/6،7) لمس، دلالتى شيواتر از ديدن و شنيدن دارد، زيرا دست كشيدن تنها از فاصله نزديك امكان‌‌پذير است و چون انسان به وجود خود اطمينان دارد، به هرچه دست يازد يقين پيدا مى‌‌كند[34]، بر اين اساس خداوند خطاب به پيامبرش مى‌‌گويد: حتى اگر نامه‌‌اى روى صفحه‌‌اى بر تو نازل كنيم و كافران افزون بر ديدن و خواندن، آن را با دستهاى خود لمس كنند، باز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 536
مى‌‌گويند كه اين چيزى جز سحر آشكار نيست.[35]
بساوش در فرهنگ عربى از يك سو، بارزترين نوع اظهار محبت و دوستى و از سوى ديگر كارآمدترين ابزار بيان تنفر و انزجار محسوب مى‌‌شود، از همين رو تماس نداشتن با انسانها در قرآن كنايه از بهره نبردن از انس و الفت با ديگران آمده است: «قالَ فَاذهَب فَاِنَّ لَكَ فِى‌‌الحَيوةِ اَن تَقولَ لا مِسَاس...».(طه/20،97) مساس به معناى لمس كردن و تماس بدنى است[36] كه درباره عذاب سامرى در اين آيه آمده است. خداوند انس و الفت انسانى را از او دور ساخت و وهم و توحش را جايگزين آن كرد، به طورى كه از تماس با انسانها دورى مى‌‌گزيد.[37]
كنايه از آميزش جنسى، ديگر كاركرد پيوندارى بساوش است.[38] از آنجا كه آميزش جنسى نيز سبب تماس و اصطكاك بدنى مى‌‌شود، در آيات قرآن به سبب حفظ ادب، از بساوش براى اشاره به آن استفاده شده است. (بقره/2، 236 ـ 237؛ آل‌‌عمران/3، 47؛ مائده/5،6؛ مريم/19، 20؛ احزاب/33، 49)
مَسّ در فرهنگ عربى گاه استعاره از جنون است، زيرا جنون را بر اثر تماس جنّ مى‌‌پنداشتند[39]: «اَلَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبوا لايَقومونَ اِلاّ كَما يَقومُ الَّذى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطـنُ مِنَ المَسّ...».(بقره/2،275) طبق گزارش اين آيه رباخواران به گونه‌‌اى در قيامت راه مى‌‌روند كه گويا بر اثر تماس با شيطان، ديوانه شده‌‌اند.[40] برخى اين توصيف را ناظر به وضع رباخواران در زندگى دنيا دانسته‌‌اند.[41] اين تمثيل بازتابى از عقيده عرب مبنى بر تأثير شيطان در بروز‌‌ديوانگى است. برخى آن را مشعر به تأييد اصل اعتقاد ياد شده دانسته‌‌اند[42] و گروهى چنين به توجيه آن پرداخته‌‌اند كه شيطان قادر به آزار رساندن مستقيم به انسان نيست و تنها با وسوسه كردن، او را به ديوانگى مى‌‌كشاند.[43] مسّ در دو آيه نيز به معناى وسوسه شيطانى به كار رفته است. (اعراف/7، 201؛ ص /38،41)
در قرآن پيوندى نيز ميان بساوش و پاكيزگى ديده مى‌‌شود: «اِنَّهُ لَقُرءانٌ كَريم * فى كِتـب مَكنون * لا يَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون».(واقعه/56،77 ـ 79) طبق نظر بسيارى تعبير پايانى، وصف قرآن شمرده شده است؛ بدين معنا كه ناپاكان نمى‌‌توانند آن را لمس كنند.[44]
در برخى آيات از ورود كافران به آتش و سوزاندن آنها در روز جزا به تماس ايشان با آتش
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 537
تعبير شده است (بقره/2،80؛ آل عمران/3،24؛ قمر/54،48)؛ همچنين در مواردى نيز تماس با عذاب كنايه از عذاب شدن آمده است. (مائده/5،73؛ انعام/6، 46؛ انفال /8، 68؛ هود/11،48؛ مريم/19،45؛ انبياء/21،46؛ يس/36،18) در ديگر آيات مس همراه با واژه‌‌هاى«البأساء، الحسنة، القرح، السوء، العذاب، الضر، الخير، الضراء و السراء، النصب والشرّ»آمده است كه در همه اين موارد به معناى مواجه گشتن و گرفتار شدن است؛ همچنين است در آيه 48 حجر/15 كه معناى گرفتار پيرى شدن مى‌‌دهد و عدم مواجهه با كمترين رنج و سختى كه با تعبير «و ما مَسَّنا مِن لُغوب»(ق/50،38 و نيز فاطر/35،35) از آن ياد شده است.[45]

منابع

الاتصال غير اللفظى فى القرآن الكريم؛ احكام‌‌القرآن، جصاص؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير التحرير و‌‌التنوير؛ تفسير القرآن‌‌العظيم، ابن كثير؛ التفسير الكبير؛ تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب؛ تفسير المنار؛ تفسير من وحى القرآن؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة‌‌الابرار؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مسالك الافهام الى آيات الاحكام؛ مفردات الفاظ القرآن؛ من دلائل الاعجاز العلمى فى القرآن الكريم والسنة النبويه؛ الموسوعة العربية العالميه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وجوه من الاعجاز القرآنى.
Britannica.
محمد باقر معمورى



[1]. الموسوعة العربيه، ج 8، ص 419 ـ 423؛
Britannica : integument
[2]. لسان العرب، ج 2، ص 322، «جلد».
[3]. التحقيق، ج 2، ص 99، «جلد».
[4]. مفردات، ص 124، «بشر».
[5]. همان.
[6]. التحقيق، ج 1، ص 275، «بشر».
[7]. الكشاف، ج 4، ص 124؛ مجمع البيان، ج 8، ص 773.
[8]. من وحى القرآن، ج 19، ص 324.
[9]. كشف الاسرار، ج 6، ص 404.
[10]. جامع البيان، مج 12، ج 23، ص 250.
[11]. كشف الاسرار، ج 6، ص 482.
[12]. تفسير قرطبى، ج 1 ـ 2، ص 146، 147؛ احكام القرآن، ج 1، ص‌‌161 ـ 165؛ مسالك الافهام، ج 1، ص 179 ـ 181.
[13]. مجمع البيان، ج 10، ص 597؛ الميزان، ج 20، ص 189.
[14]. وجوه من الاعجاز القرآنى، ص 131.
[15]. مجمع البيان، ج 9، ص 314.
[16]. الميزان، ج 20، ص 260.
[17]. ر. ك: التفسير الكبير، ج 27، ص 116.
[18]. جامع‌‌البيان، مج 12، ج 24، ص 133؛ كشف‌‌الاسرار، ج 8، ص516؛ الميزان، ج 17، ص 379.
[19]. مجمع البيان، ج 20، ص 12؛ الميزان، ج 17، ص 379.
[20]. الميزان، ج 17، ص 378.
[21]. مجمع البيان، ج 9، ص 12.
[22]. الميزان، ج 17، ص 379.
[23]. من دلائل الاعجاز العلمى، ص 135 ـ 136.
[24]. جامع البيان، مج 4، ج 5، ص 197.
[25]. فى ظلال القرآن، ج 2، ص 683.
[26]. جامع‌‌البيان، مج 4، ج 5، ص 198؛ مجمع البيان، ج 3، ص 97؛ تفسير المنار، ج 5، ص 164.
[27]. جامع‌‌البيان، مج 4، ج 5، ص 198؛ مجمع البيان، ج 3، ص‌‌97؛ نمونه، ج 3، ص 428.
[28]. تفسير المنار، ج 5، ص 165.
[29]. تفسير ابن كثير، ج 3، ص 275.
[30]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 61.
[31]. لسان العرب، ج 13، ص 104، «مسس».
[32]. مفردات، ص 767، «مسح».
[33]. التفسير الكبير، ج 30، ص 157.
[34]. الاتصال غير اللفظى، ص 83.
[35]. مجمع‌‌البيان، ج 3، ص 428؛ التفسير الكبير، ج 12، ص‌‌160؛ كنزالدقائق، ج 4، ص 295.
[36]. لسان العرب، ج 13، ص 105.
[37]. التحرير والتنوير، ج 16، ص 175.
[38]. لسان العرب، ج 13، ص 105.
[39]. لسان العرب، ج 13، ص 105.
[40]. التفسير الكبير، ج 7، ص 96.
[41]. الميزان، ج 2، ص 410 ـ 411.
[42]. الميزان، ج 2، ص 412 ـ 413.
[43]. التفسير الكبير، ج 7، ص 95 ـ 96.
[44]. الكشاف، ج 4، ص 469؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 146.
[45]. التحرير والتنوير، ج 15، ص 58؛ ج 26، ص 325.

مقالات مشابه

احوال قلبی در تفسیر عرفانی امام خمینی(ره)

نام نشریهتفسیر‌پژوهی

نام نویسندهرقیه صادقی نیری, مهدی سلیمان دوست

نفی تک ‌ساحتی و میرا‌ بودن ‌‌آدمی در قرآن

نام نشریهنقد و نظر

نام نویسندهعلیرضا آل بویه

چشم و بصر

نام نویسندهمحدثه بهمدی, اباذر بشیرزاده

استخوان (عظام)

نام نویسندهاباذر بشیرزاده, محمدحسین امین

چشم نعمت ظريف و دقيق

نام نویسندهاسماعیل نساجی زواره

حالات چشم در قرآن

نام نویسندهاسماعیل نساجی زواره

پهلو

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهسیدحامد شریعتمداری

بينى

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهحسین سبحانی‌نیا