رابطه خاتمیت و مبدأ وحیانی
در گفتگو با حجتالاسلام یوسفیان از محققان حوزه علمیه قم
تعریف جامع از وحی چیست؟
اگر بخواهیم به صورت بسیار کلی به کلمه وحی بنگریم و معادلهای آن را بیان کنیم، باید بگوییم که معادل کلمه وحی در زبان انگلیسی (Revelation)است که معنای گستردهتری دارد؛ یکی از معانیای که مسیحیان از وحی ارائه میدهند این است که حضرت عیسی وحی غیر زبانی است و در واقع وحی، یعنی خود حضرت عیسی(ع) و اینکه وجودش وحی الهی است. البته ایشان آن معنایی را که ما در اصطلاح اسلامی داریم، قبول دارند، اما علاوه بر آن، این قسمت را نیز اضافه میکنند. وحی در اصطلاح، ارتباط ویژه میان بنده برگزیده خدا با خداوند است که براساس ادله دینی میتواند به صورت بدون واسطه باشد؛ «ما کان لبشر ان یکلمالله الاوحیا» و گونه دیگر آن از وراء حجاب است. مفسرین معمولاً «من وراء حجاب» را به حالتی تفسیر میکنند که برای حضرت موسی پیش آمد و از جانب شجره ندا بر آمد؛ حالت رایجتر آن نیز این است که فرشتهای نازل میشود و کلامی را از جانب خداوند میآورد. در روایات ما آمده است که سنگینترین حالت وحی زمانی بود که پیامبر بدون واسطه با خداوند ارتباط مییافت و فرشتهای در کار نبود. آن موقع سختترین حالت برای دریافت وحی رخ میداد؛ به نحوی که در بعضی از موارد، گفته شده که پیامبر سوار بر مرکب بودند، مرکب از سنگینی خم میشدند.
وحی، در کاربرد قرآنی چه معانی را دارد؟
در قرآن کریم برای کلمه وحی 7 یا 8 معنا ذکر شده است؛ از جمله، الهام در مورد مادر حضرت موسی، هدایت غریزی حیوانات درباره زنبور عسل و حتی وسوسههای شیاطین، چون وحی از نظر لغت، به پیامی گفته میشود که از شیئی به شی دیگر منتقل میشود که این پیام دو ویژگی دارد: 1. پنهان است 2. سریع است. هدایت غریزی که خداوند در زنبور عسل قرار داده، همین خصوصیات را دارد؛ یعنی خداوند پیامی را منتقل کرده که آن پیام هم پنهان بوده و هم با سرعت عمل میکند. درباره «وسوسه شیطان» هم، کلمه وحی به کار رفته است؛ «انّ الشیاطین لیوحون الی اولیاءهم». معنای دیگری که علامه طباطبایی، به آن اشاره کردهاند و ظاهراً دیگران به آن اشاره نکردهاند. در تفسیر آیه شریفه «و اوحینا الیهم فعل الخیرات» بیان شده است؛ ایشان به گونهای مطرح میکنند که وحی با عصمت یکسان میشود؛ در واقع در آنجا دیگر هدایت تشریعی وجود ندارد، بلکه تکویناً خداوند دست کسی را میگیرد.
باور پذیری «وحی» چگونه ممکن است؟
کسانی که امکان وحی را زیر سؤال میبرند، دلیلی برای این انکار ندارند و فقط استبعاد محض است ؛ در واقع اینکه میگویند ما تا به حال چنین چیزی ندیدیم، شبیه سخنانی است که مولوی درباره مسئله پیامبران مطرح میکند و به آن پاسخ میدهد. وی میگوید که اشکال میکنند که ما و پیامبران چه تفاوتی با هم داریم، هم ما میخوریم، هم آنها میخورند؛ ما میخوابیم آنها هم میخوابند و سپس پاسخ میدهد: این ندانستند ایشان از عَمی*** هست فرقی در میان بیمنتهی
یعنی اینها همه استبعاد است؛ چگونه میشود یک انسانی واقعاً چنین تواناییهایی داشته باشد. برای رفع این استبعاد، معمولاً یکی از کارهایی که در کتابهای فلسفی ما انجام شده این است که مسئله رؤیا و خوابهای صادقانهای که انسان میبیند، مطرح میشود که شاید اولین فیلسوف جهان اسلام که «کِندی» درباره ماهیت رؤیا رسالهای مستقل نوشته، و همه اینها را زمینه قرار میدهند که این چیز بعیدی نیست.
مراتب پایینتری از این وحی را همه انسانها کم و بیش در زندگی خود دارند؛ بعدها فارابی این بحث را گسترش میدهد و بعد ابن سینا بحث را گستردهتر میکند و ملاصدرا همین مطلب را کم و بیش ادامه میدهد.
در واقع اگر بخواهیم این استبعادات را که هیچ دلیل و برهانی در آن نیست، رفع کنیم، نمیتوانیم با برهان و دلیل جوابگو باشیم و تنها میتوان با ذکر شواهدی به آن پاسخ داد؛ البته این در ناحیه علم غیب و پیشگوییها است. اکنون هم بسیاری از مباحثی که توانایی فوق العادهای در بعضی از افراد ایجاد میکند و علم روز هم اینها را تأیید کرده، اصل وجود این تواناییها از قبیل اعجاز نیست که با سرشت و ذات انسانی منافات داشته باشد.
ما در همین حد، یعنی کسی که استبعاد میکند به او جواب میدهیم که چنین چیزی محال نیست و شواهدی، از قبیل رؤیاهای صادقانه را ذکر میکنیم. البته اینگونه نیست که هر کسی ادعای ارتباط با وحی کند، بپذیریم. باید شاهدی صدق بر ادعای خود بیاورد و همان بحث معجزه و مهمترین نشانه نبوت که تنهاترین نشانه نیست، ولی یکی از مهمترین نشانههای کسی که مدعی نبوت است، همان مسئله معجزه است که ارتباط با وحی را اثبات میکند.
دیدگاه اندیشمندان غربی در مورد وحی چیست؟
در برابر کلمه وحی، معمولاً در زبان انگلیسی واژه (Revelation) قرار داده میشود که به معنای انکشاف است و میتوان انکشاف را به معنای تجلی گرفت. لیکن اینها میگویند که انکشاف چند نوع است. زمانی خداوند خود را در کلام خود متجلی میکند، به همین معنی وحی زبانی که ما میگوییم و زمانی خداوند خود را در وجود یک شخص متجلی میکند. آنها میخواهند بگویند که خداوند متجسد شده و به صورت عیسی در آمده است؛ البته در یکی دو قرن اخیر به این مسئله دامن میزنند و مسئله وحی زبانی را کمرنگ میکنند و میگویند: آنچه مهمتر است، وحی غیر زبانی است؛ یعنی خود حضرت عیسی به عنوان تجلی وحی الهی است. بنابراین غالب اندیشمندان غربی اصل وحی را میپذیرند، لیکن در تفسیر آن، آنگونه که ما وحی را خطاناپذیر میدانیم، به آن اعتقاد ندارند، چون در کتابهای خود مطالبی را میبینند که با علوم روز سازگاری ندارد. آنها برای توجیه این مسائل، تفسیر دیگری از وحی ارائه دادند و گفتند: وحی در واقع تجربه دینی پیامبر است و بعد میگویند که هر تجربهای به تعبیر نیاز دارد و وقتی تجربه تعبیر شود، در مقام تعبیر محدودیتهای انسانی موجب میشوند که نتواند آن را منتقل کند؛ یعنی خطاپذیر بودن وحی را قبول نمیکنند. به همین دلیل، ممکن است چیزهایی که در کتاب مقدس آنها آمده، بعضی از اینها را بگویند. به خاطر همان محدودیتهای انسانی به وجود آمده، این اشتباهات رخ داده است.
در مجموع رابطه میان عقل و وحی چه رابطهای است؟
مسئله رابطه عقل و وحی، و تعارض و عدم تعارض میان اینها، یک مسئله دراز دامنه و طولانی است؛ بحثهای زیادی هم در این رابطه صورت گرفته است. شاید یکی از نکاتی که فلاسفه به صورت متفرق، به این مسئله پرداختند، بعضی از آنان کتابهای مستقلی در این زمینه تألیف کردند؛ برای مثال ابن رشد فیلسوف مسلمان اندلسی، کتابی تحت عنوان «الفصل المقال فی ما بین الشریعت و الحکمه من الاتصال» دارد که میخواهد اثبات کند میان شریعت و حکمت (که مراد فلسفه است)، ارتباط وجود دارد و اینها با هم تنافی ندارند. معمولاً تلاش اندیشمندان مسلمان براین بوده که سازگاری اینها را اثبات کنند، لیکن هم در جهان اسلام و هم در جهان غرب، مکاتبی در هر دو طرف آن پدید آمده؛ یعنی یکسری افرادی بودند که با تکیه بر عقل وحی را انکار کردند؛ از جمله کسانی که در جهان اسلام میزیستند، شاعر فیلسوفی است که ابوالعلاء معزی نام دارد؛ وی در یکی از اشعارش میگوید: اثنان اهل الارض ذو عقل بلا*** دین و آخر دَیِّن لا عقل له
مردم دو گروه هستند؛ یک عده عقل دارند، ولی دین ندارند و یک عدهای دین دارند، ولی عقل ندارند، خود ایشان از کسانی است که با تکیه بر عقل، میخواهد دین را انکار کند و اینها را با همسازگار نمیداند. در برابر این گروه، یک عده از آن طرف، چه در جهان اسلام و چه در جهان غرب و مسیحیت، با تکیه بر وحی، به عقل بهای کمتری دادهاند. در میان اندیشمندان مسلمان و بعضی از فرقههای اهل سنت، چنین دیدگاهی وجود دارد؛ ظاهرگرایان اهل حدیث، بیشتر به این جنبه متمایل هستند که به عقل بها ندهند یا در میان شیعیان، اخباریون به عقل کم بها میدهند؛ گرچه میگویند که ما یک نوع عقلی را قبول داریم (یعنی عقل فکری را)، ولی میتوان گفت که منزلت عقل را بسیار پایین میآورند.
در میان مسیحیان این مطلب شاید قویتر است. مکتب ایمانگرایی مکتبی است که زیر مجموعههای زیادی دارد؛ ایمانگرایان مسیحی بر همین عقیدهاند و جمله مشهور یکی از بزرگان نشان این است. «ایمان میآورم، زیرا نامعقول است»؛ یعنی دایره ایمان و قلمرو دین در جایی است که ضدعقل باشد؛ یعنی اگر ما میتوانستیم همه چیز را با عقل خود بفهمیم، به دین نیازی نداشتیم.
اما آنچه در مکتب اهل بیت و اسلام اصیل آمده، راه میانهای است که در عین حال که وحی را میپذیرد، به عقل هم بها میدهد و به ما میفهماند که توجه به هیچکدام از اینها نباید به قیمت قربانی کردن دیگری منتهی شود. حدیث معروفی از امام کاظم (ع) در منابع معتبر شیعی آمده است که فرمودند: خداوند بر مردم دو حجت دارد؛ «ان لله علی الناس حجتین»؛ یک حجت ظاهری و یک حجت باطنی. حجت ظاهری پیامبران و امامان هستند و حجت باطنی عقل انسان است.
در آیات قرآن مجید نیز به تفقه و تدبر توجه داده شده است و کسانی که تفقه نمیکنند همسان چهارپایان دانسته است: «اولئک کالانعام بل هم اضل».
با توجه به ضرورت. وحی، چرا وحی منقطع شد؟
مسئله اتمام وحی به تعبیر رایجتر «ختم نبوت»، مسئلهای است که درباره آن تحلیلهای مختلفی ارائه شده است. عدهای مسئله ختم نبوت را این گونه تحلیل میکنند و تشبیهاتی هم انجام میدهند و میگویند: مثل طفلی که وقتی به دبستان میرود تا مدتی لازم است که آموزگار دستش را بگیرد. کمال و ایده آن این است که این دانشآموز به مرحلهای برسد که دیگر به معلم و استاد نیاز نداشته باشد و خود مستقل شود و راه خود را ادامه دهد.خواسته یا ناخواسته، از این پاسخ چنان استفاده میشود که پس انسانهای دیگر نیازی به وحی ندارند، در حالی که این گونه نیست و اگر ما بخواهیم با یک مثال پاسخ دهیم، باید گفت: انسان هر چقدر به لحاظ معرفت عقلی رشد کند، در برابر آن معارف که پیامبران میآورند، هنوز مثل آن طفل و کودک دبستانی است؛ بنابراین باید گفت که مسئله به امکانات زمانهای مختلف بستگی داشت. امتهای پیشین نمیتوانستند کتابهای آسمانی را حفظ کنند، اما پیامبر اسلام(ص) در زمانی آمد که کمکم بشر به این مرحله رسید که کلام خداوند را از تحریف حفظ کند. وقتی کلام خداوند میخواهد از تحریف حفظ شود، همه آن، این نیست که خداوند بخواهد با دخالتهای فراطبیعی و به صورت معجزه کلامش را حفظ کند! یکسری از امور به صورت طبیعی رخ میدهد و سیر طبیعی زندگی بشر به صورتی است که در آن زمانها به خاطر نبود امکانات لازم، انبیا نمیتوانستند کلام الهی را از تحریف حفظ کنند، اما در زمان پیامبر اسلام زمان به گونهای بود که کلام الهی میتوانست باقی بماند.
عامل دیگر اینکه بشر از همان ابتدا آمادگی آن را به لحاظ فکری نداشت که طی یک برنامه همه جانبه برای کل زندگی به آن داده شود. حتی در زمان ظهور اسلام هم، بعضی از احکام با توجه به شرایط زمان نازل میشد و به صورت تدریج کامل میشد؛ یعنی بشر اولیه آن آمادگی را نداشت که همه معارف که برای هدایت انسان لازم بود، یک دفعه بر او عرضه شود، به همین دلیل به تدریج بعثت انبیا و نزول کتابهای آسمانی صورت میگرفت؛ یک پیامبری میآمد و بعد از گذشت یک مرحله، پیامبر دیگری میآمد و مقداری از معارف را تکمیل میکرد. تا آنکه تکمیل و حد کامل آن در شریعت اسلام و وحی مکتوب پیامبر اسلام پدید آمد.
بنابر عقاید شیعه، «وحی» پس از دوره پیامبر اسلام(ص) و در ارتباط با امامان چه
درباره ائمه اصطلاحا وحی اطلاق نمیشود؛ هرچند براساس ادلهای که داریم، آنها نیز معارفی را دریافت میکردند؛ مثلاً در یکی از خطبههای نهجالبلاغه علی(ع) تعابیری دارد که در میان آدمیان اشخاصی وجود دارند که در برههای از برهههای زمانی، خداوند با اینها نجوا میکند که این را میتوان از این قبیل دانست؛ پس میتوان گفت که اصل ارتباط با مبدأ وحیانی قطع نشده و قطع نخواهد شد، اما وقتی اصطلاح ختم نبوت به زبان میآید، وحیی که به عنوان دستورالعمل برای انسانها باشد و شریعت آدمیان را تعیین کنند بارفتن پیامبر قطع شده، در عین حال در شرح و تبیین آنچه پیامبر آورده، ائمه ما مطالبی را بیان کردند که ما معتقدیم، از غیب ملهم بوده و تعبیر وحی را به کار نمیبریم، ولی الهام به این معنا، تفاوت چندانی با وحی ندارد، ولی تأدبا به تعبیر بعضی از علما لفظ وحی را به کار نمیبریم، ولی پیامبر میفرمایند: اینها هم ثقل کتاب الهی هستند و مفسر این کتاب هستند.اینها در تفسیر این کتاب، از جانب خداوند ملهم بودند، منتهی اینها چیز جدیدی برآنچه پیامبر گفتند نمیافزایند و فقط شرح و تبیین همان مطالبی است که پیامبر اسلام آورده و مرتبه نازلتر از آن میتوان گفت: همان کشف و شهودی که در عرفا مشاهده میشود؛ البته تفاوت زیاد است؛ یعنی وحی و الهام پیامبران و امامان خطاناپذیر است، اما در کشف و شهودها ممکن است خطاهایی رخ بدهد که خود عرفا ذکر کردند که معیار و محک و سنجش این شهود که آیا درست بوده یا از القائات شیطان بوده، همان است که آیا مطابق با وحی الهی است یا خیر؟!
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار هفته نامه پگاه قرار دادید.