آزادى از اصولى است كه هر انسانى در نهاد خود با آن مانوس است. و پس از حيات از برترين نعمت هاى خداوند به شمار مى رود.
امروزه پژوهش و تحقيق در آزادى در صدر پژوهشهاى كلامى و سياسى قرار دارد.
در اين حوزه, مباحث فراوانى هست كه نياز به كاوش و تامل دارد از جمله مفهوم آزادى, رابطهء آزادى و عدالت, رابطه آزادى و قدرت, قلمرو آزادى و......
در اين نوشتار به اختصار به موضوع زندگى و آزادى نظر شده است. نخست از حق حيات به عنوان مقدمهء سخن رفته و در ادامه, اصل آزادى از نگاه منابع دينى به بحث گذارده شده است. اميد است توفيق يار گردد تا به عرصهء هاى ديگر آن نيز پرداخته شود.
حيات انسانى, نعمت الهى است كه بايد در حفظ آن كوشيد. در شريعت اسلامى كشتن انسان از گناهان بزرگ است. در اين دستور انسان ديندار و بى دين برابرند.
در اين جا شواهدى چند بر اين مطلب ايراد مى گردد:
خدا مى گويد: هريك از شما مومنى را به عمد بكشد, جهنم سزاى اوست. 1 و پيامبر(ص) گفت: ....هركس لااله الاالله گفت مال و جان او از جانب من مصون است2 وامام صادق(ع) گفت: ... تا زمانى كه ذمى به جزيه ايمان دارد و آن را مى پردازد و با آن به جحد و انكار نپرداخته است بر مسلمان حرام است كه او را بكشد.3
الف ـ حرمت كشتن انسان به طور مطلق: خدا مى گويد: ...هركس انسانى را, نه به خاطر قصاص و يا فساد بر روى زمين, بكشد مثل اين است كه همهء مردم را كشته است.4 و پيامبر(ص) هركس را كه در مدينه حادثه اى بيافريند يا به چنين كسى پناه دهد لعنت كرد. راوى مى گويد گفتم: حادثه چيست؟ گفت: كشتن.5 در اين باره, در صورتى مى توان به سخن پيامبر(ص) استنادكرد كه اولا: مدينه خصوصيتى نداشته است و دست كم, حكم پيامبر(ص) شامل قلمرو حكومت اسلامى بشود. ثانيا: حكومتى بودن بيان حضرت, اثبات نشود. ثالثا: اطلاق كشتن با ادعاى انصراف به مسلمانان و يا وجود قدر متيقن در مقام تخاطب متزلزل نشود.
نقل شده است كه امام صادق(ع) در يكى از مسافرت ها مردى را مشاهده كرد كه در گوشه اى افتاده. به يار همسفرش گفت: گمان مى كنم اين مرد تشنه باشد او را سيراب كند. وى به بالين او آمد و ناگهان برگشت. حضرت گفت: سيرابش كردى؟ پاسخ داد: نه, مردى يهودى است. امام صادق(ع) از شنيدن اين سخن حالش دگرگون شد و به حالت خشم فرمود: باشد, مگر انسان نيست؟!. 6
رواياتى كه حرمت خودكشى انسان را بيان كرده است 7 نيز مى تواند دليل مطلب باشد مگر اين كه اثبات شود: مخاطب آيات و روايات هميشه مسلمانان هستند و حرمت خودكشى انسان, از بى دينان انصراف دارد.
ممكن است گفته شود از روايت ذيل مى توان جوازكشتن بى دينان را به دست آورد: خدابه موسى وحى كرد: قسم به عزتم اى موسى اگر انسانى كه كشتى يك لحظه اقرار كرده بود كه من خالق و رازق هستم, طعم عذابم را به تو مى چشاندم همانا از تو گذشتم فقط بدين خاطر كه او يك لحظه اقرار نكرده بود كه من خالق و رازق هستم.8 به نظر مى رسد از اين حديث, آن جواز به دست نمىآيد چون اولا: مورد روايت, كشتن عمدى نيست و موضوع اين مقاله ممنوعيت قتل عمد است. ثانيا: ..از جملهء از تو گذشتم مى توان فهميد كه حتى كشتن غيرعمدى انسان بى دين نيز ابتدائا مجاز نيست ولى مورد عفو خداست.
خدا مى گويد: اجبارى در دين نيست.9 اگر منظور از دين عقيدهء دينى است, نفى اجبار در آن به معناى عدم امكان آن است و نهى از اجبار در آن به معناى نكنيد كه نمى شود يعنى نهى از كارى كه نشدنى است. به نظر مى رسد نهى از امر مكحال درست نيست و اگر دين به معناى اعتقاد قلبى باشد بايد عدم اجبار در آن را به معناى نفى گرفت. اما اگر منظور از دين اظهار عقيدهء دينى است, نفى اجبار در آن يعنى, اظهار اعتقاد دينى در دايرهء شريعت اجبارى نيست و نهى از اجبار در آن يعنى, كسى را به اظهار اعتقاد دينى مجبور نكنيد. به نظر مى رسد اگر منظور از دين اظهار عقيدهء دينى باشد, نفى و نهى از اجبار آن به هم نزديك مى شود و مى توان گفت كه سخن خدا, چه اخبارى باشد و چه انشايى, بيانگر ممنوعيت اجبار در اظهار عقيدهء دينى است, كه لازمه اش حرمت كشتن انسان به طور مطلق است. وقتى مى گويد اقرار به ديندارى را بر او تحميل نكنيد يعنى زندگى اش را به رسميت بشناسيد. نمى توان گفت بى دين يا بايد ايمان بياورد و يا كشته شود. اگر اجباركردن او به اعتراف به توحيد جايز نيست چگونه مى توان او را به دليل بى دينى كشت؟
حضرت على(ع) به محمدبن ابى بكر امركرد كه زنديقانى كه ادعاى اسلام مى كرده اند بكشد و بقيه زنديقان را به حال خود واگذارد كه هرچه مى خواهند بپرستند.10 در صورتى مى توان به اين حديث استنادكرد كه احتمال حكومتى بودن فرمان حضرت, و عقيب توهم خطر بودن آن اثبات نشود. به نظر مى رسد اثبات اين دو احتمال مخالف با اصول, كار آسانى نباشد.
در عصر خلافت اميرالمومنين(ع) قطعا در بلاد اسلامى مثل عراق و ايران و مصر, كفار غير اهل كتاب و مجوس, زياد يافت مى شده است و معهود نبوده است كه حضرت امير(ع) به عمالش امركند كه آنان را به پذيرش اسلام يا قتل مجبوركنند؟11 در زمان حكومت حضرت رسول(ص) در مدينه نيز بت پرستان بوده اند: كفار قريش به عبدالله بن ابى سلال و كسانى از اوس و خزرج كه با او بودند نامه نوشتند. پيامبر(ص) آن زمان در مدينه بود.12 مردم مكه نيز مشرك بودند و با ورود پيامبر(ص) بسيارى از آنان مسلمان شدند اما دليلى نداريم كه همهء مردم مسلمان شده باشند.
حضرت رسول(ص) به مردم يمن نوشت: هركس نماز مى گزارد و به قبلهء ما روىمىآورد و ذبيحهء ما را مى خورد مسلمان است. ذمهء خدا و رسول براى اوست و هركس اباكند بايد جزيه بدهد.13مردم يمن طبق بعضى از روايت ها14 اهل كتاب بوده اند ولى وجود مشرك در ميان آنان نفى نشده است.
همچنين طبق بعضى از روايات15 از مشركان عرب نبايد جزيه گرفت نه از همهء مشركان.
شافعى آيهء جزيه16 را به اين معنا گرفته است كه بايد با يهود و نصارى جنگيد كه يا كشته شوند و يا جزيه دهند و يا اسلامآورند.17 كشتن كافرانى كه در حال جنگ با مسلمانان هستند واجب است اما دليلى بر جواز كشتن مشركان نداريم. چنين نيست كه مردم يا بايد مسلمان باشند و يا ذمى, بلكه ممكن است معاهد18, مستامن19, مهادن20, مصالح21 و يا بى طرف22 باشند كه با همهء اينان بر اساس قرارداد و با حفظ اصول انسانى رفتار مى شود چون اگرچه برادر دينى مسلمانان نيستند انسان هستند.23 اصطلاح كافر حربى نيز ويژهء كافرانى نيست كه الزاما در حال جنگ با مسلمانان هستند بلكه ممكن است هم حربى باشند و هم طبق قرارداد, جزء يكى از گروه هاى فوق به حساب آيند.
ممكن است گفته شود جهاد ابتدايى و آيات و روايات دربارهء جهاد و قتال بر لزوم كشتن مشركان دلالت دارد. اما در مورد جهاد ابتدايى بايد توجه داشت كه بعضى از علماى اهل سنت و شيعه منكر آن شده و گفته اند: شروع جنگ از ناحيهء مسلمين به دليل آيات 194ـ190 سورهء بقره جايز نيست24, جهاد ابتدايى جايز نيست به دليل اين كه پيامبر در جنگ ها بعضى را مى كشت, بعضى را اسير مى كرد و بعضى را فدا, والا مى بايست همه را بكشد.25 و بعضى گفته اند: جهاد ابتدايى براى دعوت به توحيد مانعى ندارد ولى پيامبر(ص) از چنين شيوه اى استفاده نكرده است و همهء جنگ هاى پيامبر(ص) دفاعى بوده است26 جنگ بدر نيز ابتدايى نبوده است, از همان آغازى كه پيامبر(ص) به مدينه آمد مورد هجوم قرارداشت, مسلمين امنيت جانى و مالى نداشتند, كرزبن جابر الفهرى مواشى اطراف مدينه را به غارت برد, به پيامبر(ص) خبر رسيد, ايشان تا منطقهء بدر به دنبالش رفت و او فراركرد. اين غزوه پس از ده روز از غزوهء عشيره اتفاق افتاد. و بعد از اين بدر كبرا واقع شد. قبل از بدر كبرا حداقل پنج حادثه از اين قبيل اتفاق افتاده است.
بعضى ديگر جهاد ابتدايى را پذيرفته ولى مجازا اسم آن را دفاع گذاشته اند: مى توان به گونه اى مجازگويى جهاد ابتدايى را نيز در جهاد دفاعى مندرج كنيم, چون جهاد ابتدايى درحقيقت دفاع از حقوق خدا و حقوق انسان است.... جهاد ابتدايى درحقيقت دفاع از توحيد و قسط و عدالت است, تو گويى دفاع از انسانيت است.27 بعضى از كسانى كه جهاد ابتدايى را مجاز دانسته اند هدف آن را قتل مشركان و ازبين بردن شرك برشمرده اند: بنابه نظر قرطبى, شرك, علت قتال است28 و به نظر بعضى, اين آيه ناسخ آيات دال بر موعظهء حسنه, صلح, نفى اكراه, نفى سيطره, همزيستى مسالمتآميز, تقيه, صبر بر اذيت دشمن نمى باشد.29 به نظر بعضى علت جنگ ابتدايى, وجود فتنه, يعنى شرك و كفر, است و اگر الحاد از بين برود و همهء مردم ايمان بياورند وجوب جهاد ساقط مى شود. از بعضى روايات نيز استفاده كرده اند كه كسى جز مسلمان و ذمى حق حيات ندارد. از جملهء روايت اسپاف30و روايت ديگرى از پيامبر(ص): من مامورم كه با مردم بجنگم تا اين كه لااله الاالله بگويند, پس هركس لااله الاالله گفت مال و جانش مصون است.31 مرحوم علامه طباطبائى مى گويد: انسان عاقل زيرك از اين جا مى فهمد كه سزاوار است كه اسلام براى پاك كردن زمين از پليدى مطلق شرك و حكم دفاعى داشته باشد, جنگى كه اين آيات, از آن سخن مى گويد همانا براى ميراندن شرك است132 به نظر مى رسد لازمهء اعتقاد به حقانيت توحيد تلاش براى پاك كردن زمين از شرك و كفر مى باشد ولى اين كه از چه راهى بايد به اين هدف مقدس رسيد قابل تامل است.
بدون شك در مقابله با بعضى از كافران و مشركان بايد به جنگ با آنان پرداخت. اما اين آخرين راه است نه اولين راه. درست است كه شرك ظلم است و ظلم به حكم عقل قبيح است, اما حكم عقل به قبح ظلم غير از حكم به حسن قتل مشرك است. آيا هر ظالمى را به جرم اين كه دست از ظلم خود برنمى دارد بايد كشت؟ روشن است كه اين حكم از بداهت عقل برخوردار نيست و نمى توان استدلال عقلى بر آن اقامه كرد. هيچ يك از آيات و روايات قتال با كافران و مشركان و ادلهء جهاد ابتدايى, علت مشروعيت جنگ را حق حيات نداشتن آنان نمى داند. كار اول پيامبر(ص) دعوت به توحيد بود نه اعلان جنگ با مشركان, و از همان آغاز, بسيارى از مشركان, آزادى پيامبر(ص) را سلب كردند و در صدد ازبين بردن او برآمدند, و الف و لامى كه در آيات جهاد بر سر كفار و مشركين آمده است الف و لام عهد است نه استغراق, بنابراين شامل مطلق آنان نمى شود و نمى توان گفت كه, لشكركشى به همهء كافران و مخيركردن آنان بين اسلام و جزيه و قتل, از نظر شارع مشروع و پسنديده و يا مورد امر است, بلكه ادامهء حيات آنان از نظر اسلام مجاز است مگر اين كه به كشور اسلامى حمله كنند و يا به شهروندان خود ظلم روادارند كه در اين صورت مى توان يك جنگ بازدارنده را آغازكرد.
علاوه بر اين, به فرض كه اين آيات اطلاق داشته باشد, دوازده آيهء ديگر وجوددارد كه آن اطلاقات را قيد مى زند.33 بنابراين براى قتل مشركان به طور مطلق نه تنها از جانب شرع دستورى نرسيده است, بلكه سخنى كه بر جواز آن نيز دلالت كند به نظر نمى رسد و قتل آنان مشروع نيست. اگر ادلهء جواز اخذ جزيه از آنان تمام باشد حاكم بايد با آنان نيز پيمان جزيه ببندد و اگر گرفتن جزيه از آنان مقرر نشده باشد, به طور طبيعى امر آنان به دست حاكم مسلمين مى افتد كه طبق پيمانى ديگر, شرايط زندگى آنان در كشور اسلامى را بر طبق مصالح مسلمين تعيين كند و آنان در صورت پذيرش, در جمع مسلمين مى مانند والا كوچ مى كنند. حضرت امير(ع) به مالك نوشت: اگر بين خود و دشمنت پيمانى و عقدى بستى يا لباس ذمه بر او پوشاندى... 34 اين عبارت ظهور در اين دارد كه با مطلق دشمن (البته دشمنى كه در حال جنگ با مسلمين نيست) مى توان پيمان بست و دليلى ندارد كه اين عقد و پيمان را منحصرا در مورد كفار خارج از مرزهاى كشور اسلامى به كار بريم با دشمنانى كه در حال جنگ با مسلمين نيستند, چه در داخل و چه در خارج, مى توان پيمان بست و اگر اهل كتاب باشند مى توان قرارداد ذمه منعقدكرد.
خدا انسان را آفريد و برايش شريعت فرستاد. شريعت مجموعه اى از قوانين است و شارع در آن, همانند قانون گذار, به بيان امر و نهى و محدودكردن فعاليت انسان پرداخته است. بناى عقلا در قانون گذارى نيز چنين است و اگر پيامبران الهى در بيان شريعت خود شيوهء ديگرى داشتند بيان مى كردند و آن مسير ابتكارى را به مخاطبان خود نشان مى دادند, همين عدم ابلاغ, دليل بر سلوك آنان بر سيرهء عقلاست.
از زبان هيچ پيامبرى شنيده نشده است كه خدا به مردم اجازهء استفاده از نعمت هاى خود را نداده است و هركس در هر كارى بايد از او اجازه بگيرد وگرنه بايد گفت كه مثلا حضرت آدم تا كه خلق شد تا قبل از اجازهء خدا نه مجاز بود چشمش را ببندد و نه مجاز بود آن را بازكند .... پيامبر اسلام(ص) نيز از آغاز به بيان محدوديت آزادى انسان پرداخت و او را به سخن توحيد دعوت كرد. پس اصل اباحه نيازمند جعل شارع نيست. انسان به فرمان حجت باطنى خود استفاده از امكانات خدادادى را نيكو مى شمارد و با پذيرش شريعت, به سراغ بايدها و نبايدهاى آن مى رود.
بعضى گفته اند: اصل در تصرف در مال غير و تسلط بر آن خطر و منع و عدم جواز تصرف است و اين شامل اموال خدا نيز مى شود. دليل اين اصل حكم صريح عقل به آن است مادامى كه از جانب مالك اجازه و ترخيص وارد نشده باشد. پس ترخيص با جعل شارع صورت مى گيرد و حادث مى شود.
به نظر مى رسد حكم عقل در عدم جواز تصرف در اموال غير در محدودهء مالكيت هاى اعتبارى است و نمى توان آن را در مورد مالكيت حقيقى خدا نيز سريان داد. تصرف در ملك مردم بدون اذن آنان غصب است و مصداق ظلم مى باشد اما تصرف انسان مختار در نعمت هاى الهى نه تنها عقلا مذموم نيست كه نيكو نيز هست.
در هر صورت, چه به اصاله الاباحه معتقد باشيم و چه اصاله الحظر را بپذيريم در محدودهء آزادى انسان تفاوتى بروز نمى كند چون معتقدان به اصاله الحظر هم مى گويند هرچند كه اصل اولى, به حكم عقل, آزاد نبودن انسان است, اما خدا به حكم اطلاق ها و عموم هاى شرعى, به انسان اجازهء تصرف در همهء اشيا را داده و او را در انجام هر كارى آزاد دانسته و بايدها و نبايدهاى شرعى مقيد و مخصص آن هاست.
علاوه بر اصل اولى آزادى (اباحه), هرگاه انسان نسبت به تكليفى شك كرد و به درستى ندانست كه آيا آزادى او را محدود مى كند, به حكم اصل برائت, آن حكم مشكوك را كنار مى گذارد. تنها امرونهى قطعى الهى, سزاوار سلب آزادى اولى انسانى است.
اين اصل كه بيانگر يك حكم ظاهرى است شامل همهء مواردى كه شك انسان (اعم از وهم, شك وظن) به حكم, ناشى از فقدان نص يا احمال نص يا تعارض دو نص است مى شود و دايرهء وسيعى از رفتار و گفتار زندگى اشان را دربر مى گيرد. و طبق سخن حضرت امير(ع) انسان از پرسش هاى بى موردى كه پاسخ به آن ها بر تكليف مى افزايد, نهى شده است: خدا چيزهايى را ـ نه از روى فراموشى ـ بيان نكرده است شما نيز در مورد آن ها خود را به زحمت نيندازيد.35 در تشخيص احكام كلى, اصل بر آزادى انسان از تكليف است. علاوه بر آن, تكاليفى كه آزادى ابتدايى انسان را محدود مى كند و او را به حرج مى اندازد, نيز از دايرهء شريعت سهل پيامبر(ص) بيرون است و در تمامى فقه, سهولت نوع انسانى درنظر گرفته شده است و دين بايد به گونه اى تفسير شود كه با زندگى اجتماعى مردم ناسازگار نيفتد و مردم بين زندگى و ديندارى احساس تزاحم نكنند و احكامى كه براى تسهيل, تشريع شده است نبايد چنان در پيچ وخم تضييق افكنده شود كه فلسفهء تشريع آن محو و يا كم رنگ شود. اصل يا قاعدهء لاضرر نيز چنان حاكم يا وارد بر احكام كلى فقهى است كه جايى براى هيچ حكم ضررى نمى گذارد. در تشخيص احكام جزيى نيز قاعده هاى لاضرر و لاحرج راهنماى دينداران است كه هيچ گاه مجبور نيستند به ضرر و حرج شخصى تن دهند و تكاليفى كه بر ايشان ضرر دارد يا آنان را به مشقت مى اندازد, انجام دهند. به علاوه, شناخت موضوع هاى احكام نيز به عهدهء خود فرد گذاشته شده و اصل اباحه دست انسان را در ارتكاب مشتبهات در شبهات موضوعيه نيز باز گذاشته است.
آن چه گذشت بيانگر آزادى انسان در برابر خدا و انسان بود. علاوه بر آن در مورد آزادى انسان در برابر هم نوع خود نيز به اين دليل ها مى توان دست يازيد:
خدا خواسته است كه مردم بعضى از خود را ارباب خود نگيرند. تنها خدا رب است و هيچ كس حق ندارد خود را به عنوان رب ديگرى بر او تحميل كند. مردم نه مربوب ديگرانند و نه تحت سلطه و سيطرهء آنان.
بگو اى اهل كتاب, بياييد از آن كلمه اى كه پذيرفتهء ما و شماست پيروىكنيم: آن كه جز خداى را نپرستيم و هيچ چيز را شريك او نسازيم و بعضى از ما بعضى ديگر را سواى خدا به پرستش نگيرد. اگر آنان رويگردان شدند بگو: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم.36 از حضرت امير(ع) نيز نقل شده است كه: بندهء غير خود مباش كه خدا تو را آزاد آفريده است.
خدا هدف بعثت پيامبر(ص) را رفع موانع آزادى مردم دانسته است: آنان كه از اين رسول, اين پيامبر امى كه نامش را در تورات و انجيل خود نوشته مى يابند, پيروى مى كنند آن كه به نيكى فرمانشان مى دهد و از ناشايست بازشان مى دارد و چيزهاى پاكيزه را بر آن ها حلال مى كند و چيزهاى ناپاك را حرام و بار گرانشان را از دوششان برمى دارد و بند و زنجيرشان را مى گشايد....38 فقر و جهل و تبعيض و استبداد, كه از جانب بعضى از مستوليان جامعه بر مردم تحميل مى شود از مصاديق اصر و اغلال است و پيامبران آمده اند تا اين زنجيرهاى تحميلى را از گردن انسان فرونهند و به او طعم رهايى بچشانند. حضرت امير(ع) نيز به مالك اشتر دستورداد كه: محدوديت و فشار را از مردم دوركن.39 در مقدمهء قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز آمده است: با توجه به ماهيت اين نهضت بزرگ, قانون اساسى تضمين گر نفى هرگونه استبداد فكرى و اجتماعى و انحصار اقتصادى مى باشد, و در گسستن از سيستم استبدادى در سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان تلاش مى كند: ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم.
بنابراين حاكم مشروع هم مجاز نيست مردم را محدودكند و در فشار قراردهد آزادى مردم بايد تا حد ممكن محفوظ بماند. از پيامبر(ص) نيز نقل شده است كه: خدايا هركس ولايتدار امت من شد و بر آنان سخت گرفت, بر او سخت خواهم گرفت.40
قاعدهء سلطنت بر اموال41 به طريق اولى تسلط مردم بر آبرو و جان خود را نيز مى رساند. اگر مردم بر اموال خود مسلط هستند و ديگرى مجاز نيست در آن ها تصرف كند, پس حتما بر خود نيز مسلط هستند و هرچه بخواهند مى توانند بكنند. انسان مالك خويش است و هيچ كس نمى تواند اين ملكيت و سلطهء فرد بر خود را محدودكند و او را از تصرفاتش بازدارد. خداى سبحان, انسان را مالك خود و افعال خود ساخته و به او ملكيت مطلق داده است.42 لازمهء اين قاعده, به وضوح نفى سلطهء غير بر فرد است.
بعضى عدم ولايت انسان بر انسان و اين آزادى طبيعى را بدين گونه بيان كرده اند: انسان بالطبع براى خود به آزادى تشريعى, در مقابل اختيار تكوينى اش, قائل است.
پس آزاد است كه آن چه مى خواهد, انجام دهد و آن چه نمى خواهد ترك كند بدون اين كه هيچ كس از بنىآدم حق داشته باشد كه او را وادار به كارى نمايد يا از كارى بازدارد چون آنان, همه, امثال او هستند و در معناى انسانيت چيزى اضافه بر او ندارند و به هيچ وجه مالك او نيستند و اين است معناى آزادى طبيعى انسان.43 4ـ لزوم وجود امنيت در جامعهء اسلامى: ايجاد امنيت اجتماعى و سياسى وظيفهء همهء مردم به ويژه حاكمان اسلامى است. حضرت امير(ع) اين نكته را چنين بيان مى كند: خدايا تو مى دانى كه.... خواستيم در شهرهاى تو اصلاح را علنى كنيم تا بندگان مظلوم تو در امنيت به سر برند.44 هدف از برقرارى امنيت در جامعه اين است كه مردم بتوانند با آرامش خاطر از همهء آزادىهاى خود استفاده كنند. امنيت با آزادى رابطهء تنگاتنگ دارد. آزادى در جامعه اى برقرار است كه استفاده از آن جرم به حساب نيايد و استفاده از آزادى و آرامش فردى و اجتماعى را به هم نزند. ناامنى و اضطراب ارمغان سلب آزادى مشروع انسانى است.45
1. نساء(4) آيه:93 ومن يقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فيها وغضب الله عليه ولعنه واعد له عذابا عظيما.
2. بيهقى, السنن الكبرى, ج9, ص:182 ان رسول الله(ص) قال: امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا: لااله الاالله فمن قال: لااله الاالله, فقد عصم منى ماله ونفسه الا بحقه, وحسابه على الله.
3. وسائل الشيعه, ج19, ص:163 محمدبن الحسن باسناده وعن ابن محبوب عن ابى ايوب عن سماعه قال: سالت اباعبدالله(ع) عن مسلم قتل ذميا, فقال: هذا شيء شديد لايحتمله الناس فليعط اهله ديه المسلم حتى ينكل عن قتل اهل السواد وعن قتل الذمى. ثم قال: لو ان مسلما غضب على ذمى فاراد ان يقتله وياخذ ارضه ويودى الى اهله ثمانماه درهم اذا يكثر القتل فى الذميين, ومن قتل ذميا ظلما فانه ليحرم على المسلم ان يقتل ذميا حراما ما آمن بالجزيه واداها ولم يجحدها.
4. مائده(5) آيه:32 من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا ومن احياها فكانما احيى الناس جميعا ولقد جائتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الارض لمسرفون.
5. وسائل الشيعه, ج19, ص:15 محمدبن يعقوب عن ابى على الاشعرى عن محمدبن عبدالجبار عن صفوان بن جميل عن ابى عبدالله(ع), قال: سمعته يقول: لعن رسول الله(ص) من احدث بالمدينه حدثا او آوى محدثا. قلت: ما الحدث؟ قال: القتل.
6. عميد زنجانى, اسلام و همزيستى مسالمتآميز, ص107.
7. ر.ك: وسائل الشيعه (چاپ اهل البيت) 1/24/29و2, 4/321/15, 19/16/29.
8. وسائل الشيعه :17/15/29 وفى (العلل) عن ابيه, عن محمدبن يحيى (عن احمدبن محمد) عن محمدبن احمد عن محمدبن عيسى عن على بن الحسين بن جعفر الضبى عن ابيه عن بعض مشايخه قال: اوحى الله الى موسى بن عمران: وعزتى ياموسى لو ان النفس التى قتلت اقرت لى طرفه عين انى لها خالق ورازق اذقتك طعم العذاب وانما عفوت عنك امرها لانها لم تقر لى طرفه عين انى لها خالق ورازق.
9. بقره(2) آيه:256 لااكراه فى الدين قدتبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت ويومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقى لاانفصام لها والله سميع عليم.
10. وسائل الشيعه, ج18, ص:415 بعث على(ع) محمدبن ابى بكر اميرا على مصر فكتب الى على(ع) يساله عن رجل مسلم فجر بامراه نصرانيه ولمن زنادقه فيهم من يعبد الشمس والقمر وفيهم من يعبد غير ذلك وفيهم مرتد عن الاسلام وكتب ساله عن مكاتب مات وترك مالا وولدا. فكتب اليه على(ع) ان اقم الحد فيهم على المسلم الذى فجر بالنصرانيه وادفع النصرانيه الى النصارى يقضون فيها ماشاووا. وامره فى الزنادقه ان يقتل من كان يدعى الاسلام ويترك سائرهم يعبدون ما شاووا.
11. حسينعلى منتظرى, ولايه الفقيه, ج3, ص387.
12. محمد حميدالله, مجموعه الوثائق السياسيه, ص:66 ان كفار قريش كتبوا الى عبدالله بن ابى بن سلول ومن كان يعبد معه الاوثان من الاوس والخزرج, ورسول الله(ص) يومئذ بالمدينه قبل وقعه بدر: انكم آويتم صاحبنا, (وانكم اكثر اهل المدينه عدداـ الزياده عن عبدالرزاق), وانا نقسم بالله لتقتلنه, او لتخرجنه.....
13. احمدى ميانجى, مكاتيب الرسول, ج2, ص:373 من صلى صلاتنا واستقبل قبلتنا واكل ذبيحتنا فذلكم المسلم له ذمه الله وذمه رسوله ومن ابى فعليه الجزيه.
14. بيهقى, السنن الكبرى, ج9, ص:187 عن معاذبن جبل قال: بعثنى رسول الله(ص) الى اليمن وامرنى ان آخذ من كل حالم دينارا او عدله معافر. قال يحيى بن آدم: وانما هذه الجزيه على اهل اليمن وهم قوم عرب لانهم اهل كتاب الا ترى انه قال: لايفتن يهودى عن يهوديته.
الاموال, ص:29 وكتب الى اهل اليمن: من محمد رسول الله(ص) الى اهل اليمن ـبرساله فيهاـ: وانه من اسلم من يهودى او نصرانى فانه من المومنين له ما لهم وعليه ما عليهم. ومن كان على يهوديته او نصرانيه فانه لايفتن عنها وعليه الجزيه.
15. وسائل الشيعه, ج1, ص:97 عن الشيخ بسنده عن ابى بصير قال: سالت اباعبدالله(ع) عن الجزيه فقال: انما حرم الله الجزيه من مشركى العرب.
16. توبه(9) آيه:29 قاتلوا الذين لايومنون بالله ولا باليوم الآخر ولا يحرمون ما حرم الله ورسوله ولايدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزيه عن يد وهم صاغرون. 17. الامام الشافعى, الام, ج4, ص:335 فمن غزا منهم اى المشركين اهل الاوثان ومن عبد ما استحسن من غير اهل الكتاب من كانوا فليس له ان ياخذ منهم الجزيه ويقاتلهم اذا قوى عليهم حتى يقتلهم او يسلموا وذلك لقول الله عزوجل: فاذا انسلخ الاشهر الحرم.... ولقول رسول الله(ص) امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لااله الاالله فاذا قالوا عصموا منى دمائهم واموالهم الا بحقها وحسابهم على الله.
18. به دليل سخن خدا در سورهء توبه, آيه:4 الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصدكم شيئا ولم يظاهروا عليكم احدا فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ان الله يحب المتقين.
نيز توبه(9) آيه7 وسائل الشيعه, ج19, ص139.
19. به دليل سخن خدا در سورهء توبه(9) آيه:6 وان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مامنه ذلك بانهم قوم لايعلمون. نيز وسائل الشيعه, ج1, ص49 تفسير نورالثقلين, ج2, ص187ـ188.
سخن خدا مطلق پناهآورندگان به حكومت اسلامى را شامل مى شود و از انگيزهء استيجار آنان صحبتى نمى كند. مشركان چه براى تحقيق از اسلام و يا براى تجارت و چه براى ادامهء زندگى ـهرچند اصلا قصد تحقيق از اسلام و انگيزهء حتى يسمع كلام الله معمول فاجره است ـ چنان كه بصريان در باب تنازع, معمول واحد را به عامل دومى نسبت مى دهند ـ چون با وجود يك قيد در جمله, يقين داريم كه فعل نزديك تر به آن قيد خورده است اما نسبت به مقيدبودن فعل اولى شك داريم. ثانيا: صرف اين كه كلمه اى در يك جمله مى تواند معمول دو عامل واقع شود دليل بر تنازع آن دو عامل بر سر اين كلمه نخواهدبود. ثالثا: به فرض كه حتى يسمع طبق نظر كوفيان و سخن ابى السعود (ر.ك. محمد رشيدرضا, تفسير المنار, ج10, ص179) به استجارك هم تعلق داشته باشد با توجه به فرق بين سمع و استماع روشن مى شود كه به مشرك امان داده مى شود تا سخن خدا را بشنود يعنى بين مردم مسلمان زندگى كند و كلام خدا به گوش او بخورد نه اين كه الزاما بايد انگيزهء تحقيق و استماع كلام خدا داشته باشد.
رابعا: از ابن عباس نقل شده است كه گفت: مردى از مشركان به على بن ابى طالب(ع) گفت: اگر بخواهيم بعد از پايان اين مهلت پيش رسول(ص) آييم براى شنيدن كلام خدا و يا براى حاجتى ديگر, پس آيا كشته مى شويم؟ پس گفت: نه, همانا خداى متعال گفت: و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پس به او پناه بده. (امام فخر رازى, التفسير الكبير, ج15, ص226).
مرحوم علامه در يك قول, احراز مصلحت را در صحت قرارداد امان شرطه دانسته است (ر.
ك: تذكره الفقهاء, ج1, ص414) و در قولى ديگر مى گويد: در مشروعيت قرارداد امان همين مقدار كافى است كه ضرر به اسلام و مسلمين نداشته باشد ولى مصلحت داشتن براى اسلام و يا مسلمين در آن شرط نيست. (تذكره الفقهاء, ج1, ص416) و در جاى ديگر مى گويد: ......از سفير و هم چنين كسانى كه جهت تحقيق وارد كشور اسلامى مى شوند نمى توان ماليات گرفت, زيرا ورود آنان بدون اذن امام نيز بلامانع است ولى براى اثبات ادعاى خود بايد اقامهء دليل نمايند. (تذكره الفقهاء, ج1, ص444).
صحت عقد امان مشروط به ذكر زمان نيز نيست, مرحوم صاحب جواهر مى گويد: در القواعد آمده است كه: عقد امان براى بيش از يك سال بسته نمى شود., ولى دليلى بر اين محدوديت زمانى عقد امان به خاطرم نمى رسد, بلكه روايات در اين باره مطلق است.
(جواهرالكلام, ج2, ص103) اگر عقد امان مدت دار بود و يا كافر, اسلام را نپذيرفت و به قرارداد ذمه نيز تن نداد نمى توان او را كشت و يا به اسارت گرفت بلكه بايد او را به جايگاه امنش رساند: امام صادق(ع) گفت: پيامبر(ص) هرگاه مى خواست گروهى را براى جنگ بفرستد آنان را فرامى خواند و در حضور خود مى نشاند, آن گاه مى گفت: 1اگر از شما تبعيت كرد پس برادر دينى شماست و اگر اباورزيد پس او را به جاى امنش برسانيد و از خدا عليه او كمك بخواهيد. (تفسير نورالثقلين, ج2, ص187) پس از امر ابلغه نمى توان استفاده كرد كه مستامن پس از شنيدن كلام خدا حتما زود بايد به كشورش برگردانده شود بلكه با توجه به سخن پيامبر(ص) بعد از اظهار مى گفت بايد او را برگرداند. با توجه به آيات آغازين سورهء توبه روشن مى شود كه سخن خدا دربارهء مقابلهء مسلمانان با كسانى است كه در حال جنگ با آنان هستند و آيهء امان مخصص آن آيات است. اگر يكى از اين مشركان در حال جنگ با مسلمانان امان خواست بايد به او امان داده شود و اگر اباكرد به محلش رسانده شود, چون وقتى اباكرد يعنى بر شيوهء پيشين خود باقى ماند. و از همين روست كه طبق روايت, بايد عليه او از خدا كمك خواست. اما اگر از جانب او ابايى صورت نگرفت همچنان در حكومت اسلامى مى ماند تا اين كه خود برگردد. در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه: 1گفت: بر او بخوان و به او بشناسان, آن گاه متعرض او نشو تا اين كه خود به جاى امنش برگردد.
( تفسير نورالثقلين, ج2, ص188) 20. گروه يا دولتى كه با حكومت اسلامى متاركه جنگ كرده و طى قرارداد مشخص جنگ بين آنان براى مدتى ممنوع اعلام مى شود. واتموا عهدهم الى مدتهم (توبه(9) آيه41) فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم (همان, آيه7) قرارداد مهادنه برقرارى آتش بس به نظر فقها در مورد اهل كتاب و مشركان قابل انعقاد است (ر.ك: جواهرالكلام, ج2, ص294) و زمان آن نيز موكول به نظر امام است. (ر.ك: جواهرالكلام, ج2, ص299) 21. يعنى كسى كه با او قرارداد صلح بسته مى شود. ولاتدفعن صلحا دعاك اليه عدوك ولله فيه رضى فان فى الصلح دعه لجنودك وراحه من همومك وامنا لبلادك ولكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه فان العدو ربما قارب ليتغفل فخذ بالحزم واتهم فى ذلك حسن بالظن وان عقدت بينك وبين عدوك عقده او البته منك ذمه فحط عهدك بالوفاء .... (نهج البلاغه, نامهء51)
22. به دليل سخن خدا: فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم والقوا اليكم السلم فماجعل الله لكم عليهم سبيلا (نساء(4) آيه90) اينان اگر دست از بى طرفى بردارند و به كمك دشمنان در حال جنگ با مسلمانان روىآورند جنگ با آنان مجاز است: فان لم يعتزلوكم ويلقوا اليكم السلم ويكفوا ايديهم فخذوهم واقتلوهم حيث ثقفتموهم واولئكم جعلنا لكم عليهم سبيلا (نساء(4) آيه91). قبيلهء بنوغنم در جنگ موته بى طرف بودند (ر.ك: السيره النبويه, ج4, ص24) و قبيلهء بنوضمره با پيامبر(ص) قرارداد طرفينى بى طرفى امضا كردند. (ر.ك: طبقات ابن سعد, ج2, ص8) حكومت اسلامى نسبت به حبشه نيز بى طرف بود و متعرض آن نشد. (رك: وسائل الشيعه, ج6, ص42 بدايه المجتهد, ج1, ص381)
23. حضرت امير(ع) به مالك اشتر دستورداد: واشعر قلبك الرحمه للرعيه والمحبه لهم واللطف بهم ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق ......(نهج البلاغه, نامه53) 24. ر.ك: به نظر محمد عبده در تفسير المنار, ص208ـ212.
25. ر.ك: به نظر ابن تيميه در العلاقات الدوليه فى الاسلام, ص122ـ126.
26. ر.ك: به نظر محمدجواد بلاغى, الرحله المدرسيه, ص212.
27. حسينعلى منتظرى, ولايه الفقيه, ج1, ص115. 28. ر.ك: تفسير قرطبى, ج8, ص205. 29. ر.ك: تفسير ابوالفتوح, ج8, ص31ـ317 ابن متوج, الناسخ والمنسوخ, ص149.
30. وسائل الشيعه, ج11, ص16.
31. سنن ابى داوود, ج3, ص44.
32. علامه طباطبايى, تفسير الميزان, ج2, ص66.
33. بقره(2) آيه:190 وقاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ولاتعتدوا ان الله لايحب المعتدين.
همان, آيه:191 ....فان قاتلوكم فاقتلوهم كذلك جزاء الكافرين.
همان, آيه:192 فان انتهوا فان الله غفور رحيم.
همان, آيه:193 وقاتلوهم حتى لاتكون فتنه ويكون الدين لله فان انتهوا فلا عدوان الا على الظالمين.
نساء(4) آيه:75 ومالكم لاتقاتلون فى سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء والولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها واجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا.
همان, آيه:90 ... فان تولكوا فخذوهم واقتلوهم حيث وجدتموهم ولاتتخذوا منهم وليا ولانصيرا. الا الذين يصلون الى قوم بينكم وبينهم ميثاق او جاووكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم ولو شاءالله لسلطهم عليكم فلقاتلوكم فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم والقوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا.
همان, آيه:91 ستجدون آخرين يريدون ان يامنوكم ويامنوا قومهم كل ماردوا الى الفتنه اركسوا فيها فان لم يعتزلوكم ويلقوا اليكم السلم ويكفوا ايديهم فخذوهم واقتلوهم حيث ثقفتموهم واولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا.
توبه(9) آيه:12 وان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لاايمان لهم لعلهم ينتهون.
همان, آيه:13 الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم وهموا باخراج الرسول وهم بدووكم اول مره اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مومنين.
همان, آيه:36 ... وقاتلوا المشركين كافه كما يقاتلونكم كافه واعلموا ان الله مع المتقين.
حج(22) آيه:39 اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا وان الله على نصرهم لقدير.
حجرات(49) آيه:9 وان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امرالله, فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل واقسطوا ان الله يحب المقسطين.
34. نهج البلاغه, نامهء53.
35. همان, حكمت105.
36. آل عمران(3) آيه64.
37. نهج البلاغه, نامه31.
38. اعراف(7) آيه157.
39. نهج البلاغه, نامهء53.
40. صحيح المسلم, بشرح الامام النووى, ج12, ص213.
41. الناس مسلطون على اموالهم بحارالانوار, ج1, ص154.
42. تفسير الميزان, ج16, ص68.
43. همان, ص67.
44. نهج البلاغه, (صبحى صالح) خطبهء131.
45. لزوم وجود امنيت در جامعه اسلامى را مى توان به دلايل زير اثبات نمود: الف ـ قاعده فقهى برائت مردم از جرم: از پيامبر(ص) نقل شده است كه:... همهء مردم امت من مورد عفو هستند مگر آنان كه علنى مرتكب خطا مى شوند. (صحيح البخارى, كتاب الادب, حديث60, صحيح مسلم, كتاب الزهد, حديث52) و حضرت امير(ع) گفت: بدترين واليان كسى است كه انسان بى گناه از او مى ترسد. (غرر و درر (ارموى) ج4, ص166) در اصل37 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز آمده است: اصل, برائت است و هيچ كس از نظر قانون مجرم شناخته نمى شود مگر اين كه جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد.
ب ـ قاعدهء فقهى صحت عمل غير: (سيد محمدكاظم مصطفوى, القواعد, ص153) از پيامبر(ص) نقل شده است كه: همانا حاكم هرگاه به مردم مشكوك شود آنان را فاسد مى كند.
(بيهقى, السنن الكبرى, ج8, ص333 مسند احمد حنبل, ج6, ص4) نهى قرآن از گمان بد بردن به افراد, نيز براى ايجاد امنيت اجتماعى است: از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد, همانا بعضى از گمان ها گناه است. (حجرات(49) آيه12) 3.حرمت تجسس.
4. حرمت مجازات فرد به سبب مجازات ديگران.
5. مساوات در برابر قانون. اگر همه مردم يك جامعه در برابر قانون با هم مساوى نباشند, هركس همواره در اين اضطراب خواهدبود كه آيا با او چگونه رفتار خواهدشد, و صاحبان زر و زور هميشه خواهندتوانست از تسهيلات قانونى و غيرقانونى به نفع خويش استفاده كنند و امنيت اجتماعى مردم را از بين ببرند. حضرت امير(ع) در نامه اى به اسودبن قطبه رئيس سپاه حلوان, دستورداد: بين مردم آن جا در جلسه ات مساوات برقراركن و بايد دور و نزديك در نزد تو نسبت به حق با هم مساوى باشند....
(نهج البلاغه, صبحى صالح, نامهء59) در اصل نوزدهم قانون اساسى نيز آمده است: مردم ايران از هر قوم و قبيله كه باشند از حقوق مساوى برخوردارند و رنگ, نژاد, زبان و مانند اين ها سبب امتياز نخواهدبود. و در اصل بيستم مى گويد: همهء افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان در حمايت قانون قراردارند و از همه حقوق انسانى, سياسى, اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى با رعايت موازين اسلام برخوردارند.
6. لزوم اخلاص در عمل. لازمهء تاكيد اسلام بر عمل مخلصانه و اين كه جز آن مورد پذيرش الهى نيست, آزادگذاشتن مردم در بسيارى از اعمال خويش است. در مورد كفار خدا خواسته است اگر به عقيدهء اسلامى روىمىآورند مخلصانه باشد نه رياكارانه و منافقانه, كه مرز نفاق از كفر و شرك در جامعه اسلامى بيشتر است. و در مورد مسلمانان خدا خواسته است كه در عملى كه انجام مى دهند دوچهره نباشند قصد قربت و اخلاص در عمل با كار اجبارى سازگارى ندارد. هرچند كه در كارهاى تعبدى كه با ترك آن حق الناس هم تضييع مى شود, مردم يا حكومت مى توانند به زور حق خود را بگيرند و در عين حال بر فرد هم لازم است كه قصد قربت كند اما روح تعبديات با آزادى انسان سازگار است. كار مخلصانه و عقيدهء صادقانه تنها در پرتو وجود امنيت و آزادى در جامعه قابل تحقق است.