حروف مقطعه از رازهاى بزرگ قرآن است و چنان كه گفته اند كسى جز خود پيامبر و
خداى او از معناى اصيل و واقعى آن آگاه نيست. اما از ديرباز از سوى
دانشمندان علوم قرآنى و مفسران, تلاشهايى در جهت يافتن معناى آنها صورت
گرفته است. اينك به برخى از اثرات و معانى و مفاهيمى كه با درنگ در اين
حروف به نظر رسيده است اشاره مى شود:
1. اثر معنى جويى: آدمى در برابر
وسوسه اى كه اين حروف براى يافتن معناى خود در جانش مى ريزند, به سختى مى
تواند مقاومت كند. احساس مى كند با گذر از سرّ آنها و عدم توجه بدانها,
گناهى اگر نه, غبنى داشته است. يك مؤمن وقتى به سراغ قرآن مى رود با يك
محقق تفاوت بسيار دارد; مؤمن با اين انگيزه كتاب را مى گشايد كه تشنگى
روحش را سيراب سازد و كورى دل و ديده اش را از ميان بردارد, راه (هدايت)
خويش را كشف كند و بدان سرسپارد. از اين رو شايد بيشتر از يك محقق احساس
غبن كند اگر بى يافتن معنايى, با اعتقاد به داشتن معنايى سخت قدسى در پشت
اين حروف, از سرّ آنها بگذرد. حتى همين كه در شكل عوامانه آن مى شنويم كه
مى گويند: (هيچ كسى از راز اين حروف, جـز خدا و پيامبر(ص) آگـاه نيست), و
اين سخن را با لحن محتاطانه اى حاكى از تعجب و شگفتى و رازآميزى و قداست
بر زبان مى رانند, كه از تشنگى معنى جويى آنــان, و از
معانى عميق و قدسى كه براى اين حروف قائلند حكايت مى كند. اين اثر روان شناسانه حروف بر
خواننده قرآن ـ چه عالم و چه عامى ـ شايد مهم ترين نقش آنها و ارزشمند
ترين هدفى باشد كه خداوند با قراردادن آنها در آغاز برخى از سوره ها اراده
فرموده است.
2. ايجاد فروتنى و آمادگى روحى براى دريافتن مفاهيم بعدى:
خواننده از هم آغاز كه چشمش در ابتداى سوره به اين حروف مى افتد, براى
مطالبى كه بعداً خواهند آمد, حوزه ديگرى مى گشايد كه كاملاً با حوزه هر
مطلب ديگر نزد او تفاوت دارد.
واكنش طبيعى و اوليه انسانها عموماً در
برابر پديده هاى مرموز و ناشناخته ـ اگر وحشت آفرين نباشند ـ سكوت و
كنجكاوى است, اما همراه با تسليم ساختن و ساكن نمودن انگيزه هاى ديگر
درونى. انسان در برابر پديده هايى كه حتى شناخت اندك از آنها دارد, همواره
با يك پيشداورى و قضاوت روبرو مى شود كه بيشتر همراه با تعصب نيز هست, ولى
در برابر پديده هاى كاملاً مرموز و ناشناخته انگيزه كنجكاوى و شناخت بر
پيشداورى و قضاوت غلبه دارد. در اين مواقع چون مى دانيم كه پديده به سادگى
در حوزه سلطه علمى ما در نمى آيد, پيوسته قضاوت و نظرى را كه نسبت به آن
در ما پديده آمده, كنار مى زنيم و مى خواهيم كه هر چه بيشتر نسبت بدان
شناخت به دست آوريم. ما چون مى دانيم كه پديده مرموز است پيش از پذيرش
هرگونه نظر و قضاوتى دوست داريم كه راهى پيدا شود تا خود آن پديده خود را
معرفى كند. زيرا قانونمندى هاى حاكم بر حوزه شناخت آن را جز خود آن پديده
يا خالق آن پديده نمى داند. از اين رو در رويارويى با اين حروف مرموز نيز
نوعى كنجكاوى و ميل شديدى براى فهميدن و شناختن در ما پديد مى آيد كه باعث
مى شود با فروتنى بيشترى با مطالبى كه در دنباله اين حروف مى آيند روبرو
شويم. همين احساس (جهل) است كه به نفى خويش و تسليم سازى جان در برابر
مفاهيمى مى انجامد كه خداوند مى خواهد پس از اين حروف به ما بگويد و ما را
مؤمن و معتقد به آنها گرداند. خداوند دوست دارد حقايق خويش را بر لوح ضمير
ما حك نمايد و مسلم است كه اين هدف جز با تسليم ساختن و به بند كشيدن و
نفى معيارهاى غلط و انگيزه هاى دنيوى در ما ميسّر نمى گردد; و اين حروف بى
شك در اين جهت نقشى بر عهده دارند.
3. اعلام وجود حقايقى كه هستند اما
انتقال پذير در يك نظم كلامى نيستند. بزرگى مى گفت (عظمت هر كس به اندازه
حرفهايى است كه براى نگفتن دارد.) و بى شك پيامبر اكرم(ص) بزرگ ترين كسى
بود كه از اين حرفها داشت. جان آن بزرگوار, پيوسته در پرتو وحى, حقايقى را
كشف مى كرد كه براى انتقال آنها وسيله اى نداشت. زبان بشر تنگ تر از آن
بود كه براى بيان چنين حقايقى كلماتى وضع كرده باشد. (كلمه) اساساً وقتى
ساخته مى شود كه مفهومى همگانى شود و همگان براى بيان آن مفهوم دنبال
ابزارى گفتارى بگردند. بديهى است كه وقتى جان فردى به مفهومى نوين مى رسد
كه براى ديگران ناشناخته است براى بيان آن نيز در جست وجوى جمله ها و واژه
هاى قابل فهمى براى ديگران بر مى آيد. و وقتى چنين جملات يا كلماتى را
نيابد, آن مفهموم همواره به صورت رمز و رازى سربسته و انحصارى و اختصاصى
باقى مى ماند.
حروف مقطعه از همين گونه مفاهيم هستند. هيچ كس نيست كه
به داشتن معنايى مقدس و عميق در پس اين حروف معترف نباشد, و هيچ كس هم
نيست كه به ضرس قاطع خود را داناى اين حروف بداند, بى شك خود
پيامبراكرم(ص) با مفاهيم اين حروف يا كلمات يا جملات (و اين را نيز به
درستى نمى توان تعيين كرد) آشنا بوده و مى دانسته كه از چه مفهوم يا
مفاهيمى راز مى گويند, ولى دامنه زبان و لغات قومش, يا درست تر: دامنه
زبان ارتباط آدمى با آدمى, تنگ تر از آن بود كه اين مفاهيم را در خود
بپذيرد. پس تنها مى توانيم بگوييم كه اين (علامات) رمزى از حقايقى هستند
كه از ظرف كلمات سرريزند; حقايقى كه هيچ گاه جامه كلمات شناخته شده در
زبان بشرى را بر تن نمى پوشانند و تعين پذير در زبان نيستند; حقايقى
ناگفتنى كه شايد براى انسان قابل درك باشند, اما قابل انتقال نباشند. و
شايد از همين رو از پيامبر اكرم(ص) سخنى در تفسير و تأويل اين علامات
نرسيده است.
قرآن با اين علامات خود را به بى نهايت مى رساند; به
مطلقيت غيرقابل تعيّن. و خواننده خود را پس از درك آنچه از حقيقت, قابليت
گفتن و مكتوب شدن داشته است, به سوى درك آنچه از حقيقت كه قابليت تعيّن در
يكى از قالب هاى آشنا را ندارد, اما با مجاهده نفسانى ـ شايد ـ مى تواند
فهميده شود, دعوت مى كند.
بدين ترتيب, اين علامات به صورت پلى هستند
ميان آن بخش از حقايقى كه به شكل قرآن درآمده, و آن بخش از حقايقى كه اگر
چه بر پيامبر اكرم(ص) وحى شده, ولى برتر از قالب هاى آشنا و شناخته شده در
زبان بشرى است.
4. نشان دادن حوزه معنايى و روان شناختى كلماتى كه وحى قصد پوشيدن آنها را بر پيكر خود داشته است.
در
حالات مختلف روحى كه به هنگام رويارويى با حوادث و وقايع گوناگون زندگى به
ما روى مى آورد, احساسات و دريافت هاى مختلفى در روان ما پديد مى آيد.
در
اين لحظات چنانچه بخواهيم احساس و ادراك مان را در قالب كلمه يا كلماتى
بريزيم, خودبخود به سوى كلمه ياكلماتى روى مى آوريم كه صوت حروف و هجاهاى
آنها با احساس درونى ما تناسب داشته باشد; مثلاً براى بيان احساسات نازك و
ظريف و لطيف عاشقانه يا شاعرانه, خودبخود از گزينش كلماتى كه در آنها حروف
خشن و مقطعى چون غين, قاف, ز, خ… وجود دارد دورى مى كنيم و به سوى كلماتى
مى رويم كه در آنها حروف نرمى چون الف, ياء, نون و ميم به طور دلنوازى به
كار رفته اند. چنان كه مثلاً بعيد به نظر مى رسد كه شاعرى در حالات عميق
عاشقانه يا عارفانه خود, در پس زمينه روحش, حال و هواى قصائد خشك و معقد
شاعرى نظير خاقانى در غليان باشد و احساس كند براى بيان احساسش خوب است كه
از كلمات پر تعقيدى استفاده كند كه در آنها حروف به طرز خشونت بارى به صدا
در مى آيند; بلكه ناخودآگاه ضمير خود را پرطنين از ضرب آهنگهاى غزلهاى
سرشار از ظرافت و نازكى و روح نواز حافظ و مولوى مى يابد, و اگر قصد تنظيم
احساساتش را داشته باشد ترجيح مى دهد كه از كلماتى استفاده كند كه صوت
حروف آنها بسى سنگين و دلنواز باشد.
با اين مقدمه شايد بتوان گفت كه
اين حروف, بيانگر حالت معنايى و روان شناسانه اى هستند كه بر كل يك سوره
حكومت دارد, و به پيامبر اكرم(ص) و خوانندگان قرآن پيام مى دهد كه به چه
حوزه معنايى و روان شناسانه وارد مى شوند. به عبارت ديگر رمزى از حوزه
معنايى و روان شناختى آيات بعدى به شمار مى روند.
گفته اند اين حروف در آن سوره اى كه در ابتداى آن قرار گرفته اند, بيشتر تكرار شده اند. تكرار بيشتر آنها به طور طبيعى به آنها برجستگى ويژه اى مى بخشد, اما اين برجستگى ويژه البته حتى در سوره هايى كه حروف مقطعه يكسانى در ابتداى آنها آمده (مثلاً سوره هايى كه با الف لام ميم يا الف لام راء شروع مى شوند) باعث نمى شود كه بار روان شناختى اين سوره ها نيز با يكديگر همسان و هم اندازه باشد, زيرا در اينجا عوامل ديگرى نيز دخالت دارند. وزن آيات, آهنگ فاصله ها يا قافيه ها, كوتاهى و بلندى آيات, و مهم تر از همه پيام و محتوا و معناى آيات, به اضافه موقعيت اين حروف در ساختار كلماتى كه در ميان آنها پراكنده اند, مجموعاً يك فضاى معنوى و روان شناختى به سوره مى بخشند كه باز قطعاً براى هر فردى به تناسب تيزى و كندى ادراك و شعور, و فرهنگ و طبقه و مليت و نژاد وى با ديگرى تفاوت دارد.
رهيافتي به حروف مقطعه
پدیدآورکمالالدین غراب
نشریهپژوهشهای قرآنی
تاریخ انتشار1388/01/26
کلمات کلیدیداود (ع)
1856 بازدید
رهيافتي به حروف مقطعه
كمال الدين غراب