بخش دوم گفتوگو درباره قرائت نبوي از جهان، پرداختن به ابعاد ديگر نگاهها و كاوشهاي روشنفكران مسلمان به قرآن است كه به تعارض و عدم تناسب نگاه هرمنوتيكي در تبيين متن ميپردازد و در عين حال نگاهي به تأويل و نقدهاي به كار گرفته شده در متن دارد كه اين متنها عيناً همان متدهاي علمي ـ فلسفي معمول نيستند. رحماني در اين گفتوگوها تلاش كرده تا برخي از كاستيهاي روشي روشنفكران مسلمان و تلاشهاي ناتمام آنها را با نقد و بررسي نگاه هرمنوتيكي توضيح دهد. در عين حال وي تلاش ميكند تا ادعاي خود در مورد كارايي تأويل در فهم عقلاني قرآن را بهعنوان جايگزين نگاه هرمنوتيكي مطرح سازد.
در بخش سوم اين گفتوگو در عين نقد برخي از ديدگاههاي قرائت نبوي از جهان، به متدها و روشهاي قرآن در تبيين پديدهها پرداخته خواهد شد. همچنين ضرورت نگاه تأويلي نيز بحث خواهد شد. با هم اين گفتوگو را ميخوانيم:
●● اين نهتنها مشكل آقاي مجتهد شبستري، بلكه مشكل كل پروژهاي است كه بهنام مسلمانان روشنفكر رقم خورده و آنها هنوز نتوانستهاند ميان ادعا، روش و نتيجه، نسبتي برقرار كنند. ادعايي كه اقبال لاهوري ميكند اين است كه انسان، هستي و جامعه نياز به تفسير معنوي دارد، اما با روش الهام گرفته از هگل و برگسون و... به نتيجهاي عيني نميرسد. اين عدم انسجام ميان ادعا، روش و نتيجه، در ديدگاههاي مهندس بازرگان و به نوعي در دكتر شريعتي وجود دارد. اين مسئله در بحث آقاي مجتهد شبستري هم به چشم ميخورد. در حقيقت ايشان با قرائت موحدانه از جهان ـ كه كاملاً هم درست است و خداوند بالاتر از كتاب و وحي قرار ميگيرد ـ معتقد است كه انسان به نوعي با برانگيختهشدن ايماني خود، اين صلاحيت را دارد كه با كانون قدسي جهان تماس بگيرد و انسان در عين حال با خودسازي نخبهگونه خود ميتواند با سير و سلوك، دركي از خدا و خداشناسي داشته باشد كه البته اين درك مفهوم خداوند، مطلق نيست، اما روش او هرمنوتيكي است و ميخواهد با متدلوژياي كه از بيرون آورده (مانند ديالكتيك و فلسفه ارسطو) و باب زمانه شده اين ادعا را محقق كند. از آنجا كه اين روش محدوديتهايي دارد، نتيجهاي كه گرفته ميشود با ادعاي اوليه فرق ميكند. ادعاي اوليه اين است كه خداوند بالاتر از متن است، اما در پايان به اين نتيجه ميرسد كه قرآن فهم پيامبر از هستي است.
به نظر ميرسد ايشان چنين ديدگاهي در برابر همه اديان توحيدي هم دارند، چون اين روش متأثر از هرمنوتيك مدرن بوده و انسانمحور است و خواننده را اصل ميگيرد ـ در حاليكه بايد توجه داشت كه خواننده را در خواندن متن ميتوان اصل گرفت، نه در بهوجودآوردن آن ـ درنتيجه متن وثاقت خود را از دست ميدهد. با اين تفسير چه دليلي دارد كه ما آنچه را تجربه شخصي بهنام محمدبن عبدالله است معيار قرار دهيم. در اين راستاست كه متن قرآن از وثاقت ميافتد. اين ادعا را عرفا به صورت لطيفتر داشتند و ميگفتند به ما نيز وحي ميشود، ولي جنبه تشريحي نداشته و رسالتي بر آن سوار نميشود. به نظر ميرسد از آنجايي كه آقاي مجتهد شبستري در نظر دارد جزميت از بين برود، درنتيجه متن موجود قرآن به پيامبر را منتسب ميكند و بنابراين وثاقت و مرجعيت متن هم از بين ميرود، چرا كه قرآن محدود به تجربه محمدبن عبدالله ميشود.
●● بله، به متن كاري ندارد، ولي براي اينكه اين مشكل را حل كند، ميگويد اين متن متعلق به پيامبر است، چون امكان ندارد خداوند اطلاعات نادرست و غلطي به بنده خود داده باشد. حال يك قدم جلوتر برويم؛ آقاي مجتهد شبستري انگيزه طرح بحث هرمنوتيك را اعلام ميكند و ميگويد من در دو دهه گذشته با يكسري مسائل فقهي برخورد كردم كه احساس ميكردم اين مسائل فقهي، با روح قرآن و دين تعارض دارد، پس به بحثهاي هرمنوتيك روي آوردم. ايشان در كتاب «هرمنوتيك، كتاب و سنت» سعي دارد نگاه فقهي به متن را مورد نقد و بررسي قرار دهد. البته اين ديدگاه جديد نيست، ولي در عمل نقد نگاه فقهي پس از سالها به مرحله كنوني انديشگي ايشان ميانجامد كه كل كتاب، تجربه شخصي پيامبر ميشود. مسئله مهمي در ديدگاه آقاي مجتهد شبستري باقي ميماند و اينكه او معتقد است اين كتاب بايد از يكسو محور قرار گيرد و ازسوي ديگر ما بايد با آن غيرجزمي برخورد كنيم.
●● بله، اما نتيجه كار اين نميشود، چرا كه وثاقت متن محدود به زمان پيامبر و شخص ايشان است و نه در زمانهاي بعدي و اشخاص ديگر. بيشتر روشنفكران مذهبي گرفتار اين موضوع شدند. متدلوژي، جهانبيني و بينشي كه نشأت گرفته از آن است، ادعاي ايماني است و ادعاي اثباتشده را نتيجه نميدهد. به كار گرفتن بيمحاباي ديالكتيك هگلي و ماركسي بر قرآن، پاسخ مناسبي ندارد. همانطور كه به كار گرفتن بيمحاباي منطق ارسطو بر قرآن، پاسخ مناسبي نداشته است. ادعاي قابل فهمكردن يا عقلانيكردن متن، عاقبت نبايد به اين برسد كه ما متن را تابع كامل علوم زمانه كنيم. در اينجا اين پرسش پيش ميآيد كه چه بايد كرد؟
●● جذابيت كليد فهمها را كه نميتوان از بين برد، همواره گروهي سعي دارند با كليد فهمهاي بيروني، مسائل متن را حل كنند، البته اين تلاش مباركي است، اما بايد آسيبهاي آن را شناخت و بازجست.
●● اين كار توانايي زيادي ميخواهد كه ما در متدلوژي به جايي برسيم كه بتوانيم «روش» را بهخوبي پالايش كنيم. در ايران افراد كمي چون سهروردي و ملاصدرا توانستند در ابداع روش موفق باشند كه البته با توجه به پارادايم زمانه خودشان موفق بودند. برخي از روشنفكران مذهبي و ديني هم موفقيتي بهدست آوردند، ولي ما هنوز نتوانستهايم بهگونهاي از ديالكتيك تبيين كنيم كه ديالكتيك، مبتني بر دين و فرهنگ خودمان باشد، براي نمونه شريعتي با تبصرهاي ديالكتيك هگل را رد كرده و ديالكتيك شرقي را مطرح ميكند. به نظر ميرسد اين تبصرهها كافي نبوده و بهمثابه تلاشهاي ناتمامي است كه نتوانسته متدلوژي منطبق يا هماهنگ با روح متن خلق كند.
●● پرسش شما بحثي محتوايي است، ولي در بحث روش، بايد گفت آنچه امروز پس از مدرنيته مطرح ميشود روشهاي عقلي و فلسفي است، در صورتيكه روشهاي فلسفي نشاندهنده ويژگيهاي مدرنيته نيست. فلسفه غرب دچار دو گرايش گوناگون است؛ نخست عقل استدلالي و ديگري عقل حياتي. اين دو عقل يا دو متدلوژي متفاوت است كه از نظر من غلبه هركدام از اين متدها موجب بدفهمي انسان در شناخت ميشود، يعني غلبه هر كدام بر ديگري موجب ميشود وجوه متفاوتي از انسان ناشناخته بماند. اين به مفهوم آن نيست كه انسان غربي خود را نميشناسد، بلكه مهم اين است كه وقتي مورد تحقيق قرار ميگيرد، ريشه تحليل حوادث بهخوبي باز نميشود. در يونان قديم نيز جدالي ميان افلاطون و ارسطو وجود داشته، متد افلاطون يا نوافلاطونيان، متد حياتي است، ولي متد ارسطويي همان روش عقل استدلالي است. فيلسوفي فرانسوي بهنام «پلنل»، معتقد است كه تمدن غرب در سايه جدال مسيحيت و يونانيت شكل گرفته، جدال هم به مفهوم غلبه يكي بر ديگري است، هر چند كه من اين فهم را قبول ندارم. البته مردم و فهم مردم در جوامع غربي از خود، اينگونه نيست، اما درك تئوريك و روشنفكري غربي اينگونه است، ولي در دنياي جديد، فيلسوفان و انديشمندان غربي، دوران جديد را دوران غلبه يونانيت بر مسيحيت ميگيرند؛ اين يعني عقل استدلالي دوباره بر عقل حياتي غلبه يافته است. به عبارتي دكارت بر برگسون پيروز شده، هگل تلاش كرد اين تضاد را حل كند، ولي در نهايت آن را به نفع عقل استدلالي حل كرد. اين ويژگي انديشه غرب است، يعني غلبه يك عقل بر ديگري. همين ويژگي، انديشه غربي را متحول كرده است، درحاليكه در شرق اينگونه نيست. در شرق معمولاً راه عقلي و استدلالي بايد به وحدت و هماهنگي برسد كه به نظر من اوج آن در هندوستان است. اساساً اين نوع تعارض در تفكر هندي نيست، چرا كه در اين تفكر چنين جدايي وجود ندارد. در تفكر اسلامي و تمدن ايراني، به خاطر نزديكي با يونان و غرب، هر وقت كه پيوند عقل حياتي با عقل استدلالي مطرح شده با كشمكش همراه بوده است و اين كشمكش در دوره جديد نيز ادامه يافته است. باوجود تلاشي كه اقبال در دوران جديد در اتحاد راه عقل حياتي و استدلالي كرد، اين نهالِ پيوندي در جامعه ما اصلاً به ثمر نرسيده است. در دوره جديد بهوسيله اقبال لاهوري، شريعتي، بازرگان، لطفالله ميثمي و حبيبالله پيمان تلاش شده ميان اين دو راه پيوند برقرار شود. برخي هم تلاش كردهاند عقل استدلالي را به عرفان نزديك كنند، اما بحث مهم اينجاست كه آيا متدلوژي قرآن و فهم قرآن بايد متدلوژياي فلسفي باشد، يا اين يكي از كليد فهمهاي قرآن است كه امكان دارد شكلهاي مختلفي داشته باشد؟ از اينرو ما بايد وارد متن شويم. وقتي وارد متن ميشويم عقلانيت خاص متن را مشاهده ميكنيم.
●● بهطور اجمال راه ايجابي آن است كه ما متدها و روشهاي قرآني را بيابيم و سپس متوجه شويم كه عقلانيت مندرج در قرآن «تجربي» است. قياس قرآني با قياس ارسطويي، استقراي قرآني با استقراي ارسطويي و درنهايت تمثيل قرآني با تمثيل ارسطويي بهطور كلي متفاوت است كه بحث مستقلي ميطلبد. تأويل هم راهحل بسياري از مشكلات است كه اين هم بحث مستقلي ميطلبد.
●● قرآن كتاب تجربه است، مثلاً وقتي در قرآن ميگويد ببينيد ما چگونه شتر را خلق كرديم، ميخواهد شما را به چگونگي خلق خداوند ارجاع دهد، قدرت خدا را نشان ميدهد و ميگويد زمين را بگرديد، ببينيد عاقبت كسانيكه خدا را تكذيب كردند چگونه است. در اينجا به تجربه تكيه ميكند. در قرآن نگاه تاريخي هم وجود دارد كه در منطق ارسطو جايي ندارد. اگر شما در منطق ارسطو يك رشته اصول را رعايت كنيد پاسخ ميگيريد وگرنه پاسخي نخواهد گرفت، ولي در قرآن اينگونه نيست. شما در قرآن نگاه تجربي و تاريخي هم به پديدهها داريد. در تمثيل ارسطويي هم چيزهايي هستند كه محسوس نيستند، ولي در آن زمان دستكم براي بعضي جنبه عقلاني داشته است. تمثيلهاي قرآني، تمثيلهاي ارسطويي يا تمثيلهاي اين هماني نيست، بلكه ميخواهد با آن پديده نزديكي برقرار كند. در قرآن، تأويل هم وجود دارد. تأويل برگرداندن هر چيز به اصل خود و يا به بهترين شكل، اداكردن و فهميدن آن است. هر دو معنا، يعني به نوعي بازگشت به اصل و ريشه و مقصود و همچنين به بهترين وجه فهميدن و اداكردن در تأويل قرآن وجود دارد.
●● ما نه بايد اين متدلوژيها را نفي كرده و نه عيناً بر قرآن حاكم كنيم، اين اختلاف از قديم ميان روشنفكران مسلمان بوده است، مانند كشمكشي كه ميان خان با سيدجمالالدين اسدآبادي بود. سر سيداحمدخان دستاوردهاي علمي و قرآن را انطباقي ميديد، اما ضعف روش سيدجمالالدين و پس از وي اين است كه همه اينها به سنتز و يا متدلوژياي كه يا با روح قرآن هماهنگي بيشتري داشته باشد يا دستكم آن را توضيح دهد نينجاميده است. البته اين ضعف نمايانگر اشتباهبودن اين تلاشها نيست، ولي بايد با اين تلاشها برخوردي تعاليبخش داشت و با رو كردن زوايا مشكلات را به سمت حلكردن برد، اما همانطور كه اشاره كرديد مشكلي كه اين روشها دارند، اين است كه بدون جمعبندي و نقد روشهاي گذشته صورت ميگيرد. تنها شريعتي بحث كوتاهي در مورد روش انطباقي و تطبيقي مطرح ميكند. كسانيكه هرمنوتيك را وارد ايران كردند، ديالكتيك مجاهدين يا ديالكتيك شريعتي را مورد بررسي قرار نميدهند، پس اگر يك روز هرمنوتيك از مد بيفتد، اين روش را مورد نقد قرار نميدهند. به نظر من مجموعه اين عوامل را بايد در نظر گرفت و در ادامه هم تحليل و نقد كرد تا ببينيم چقدر با روح قرآن و كتاب هماهنگي دارد.
●● به نظر من ميتوان در قرآن اين عقلانيت را يافت، منتها كليد فهمهاي قرآن را بايد با تعامل با علوم زمانه به دست آورد، نه با انطباق علوم زمانه بر قرآن و به عبارتي مواجكردن قرآن بر علوم زمانه، براي نمونه ديالكتيك را بهطور كامل ميپذيريم و سپس آن را اصولي مسلم ميگيريم و قرآن را تابع آن ميكنيم، البته بدون اينكه ايمان خود را از دست بدهيم. اين تابعكردن دو ايراد دارد؛ نخست اينكه اساساً متن اسير كليد فهم ميشود و بسياري از جلوههاي خود را از دست ميدهد. ديگر اينكه حتي اگر كليد فهمها را تغيير دهيم، فهم پيشين را خوب نقد نميكنيم. اگر اين كليد فهمها مورد بررسي قرار گيرد، خطاها و درستيها روشن ميشود. به نظر من ميتوان در قرآن، با تعامل با كليد فهمهاي زمانه پيش رفت، منتها بايد اين را فرض گرفت كه هيچ كليد فهمي با توجه به از مد افتادن و كهنهشدن نميتواند همه متن را آشكار كند. اگر اينگونه باشد اين تعامل همواره به نفع ما و انديشه مسلماني تمام ميشود، ولي ما معمولاً در دوران جديد به قفلشدن رسيدهايم. زماني قرآن و ديالكتيك در ذهن برخي قفل ميكند و زماني منطق ارسطو و قرآن قفل ميكند. همين بلا بر سر منطق ارسطو هم ميآيد، همانطور كه اين بلا در زمان اسماعيليه با تأويل به سبك آنها آمد. متن را نبايد با كليد فهم قفل كنيم، چرا كه ديگر جواب نميدهد و بسياري از شيرينيهاي وحي را از بين ميبرد.
●● گادامر ميگويد ديالكتيك هرمنوتيكي، يعني تعامل ميان افق متن و افق مؤلف؛ هم ديالكتيكي است و هم تعاملي. به نظر من اين غنيسازي ديالكتيك هگل است. گادامر بهعنوان يك فرد آلماني، تفكر شلاير ماخر و هم ديلتا و هم هگل را غنيسازي ميكند، اما در جامعه ما اينگونه نيست و متد پيشين، پيش از بررسي دور انداخته ميشود و به آن بيتوجهي ميشود. علت آن اين است كه خود ما توليدكننده آن نبودهايم، از اينرو تحتتأثير آن قرار نميگيريم. بايد آكادميهايي باشد كه اين انديشه را توليد كند. اگر ما تأويل خلاق را در ايران جايگزين هرمنوتيك ميكرديم، شايد آفتهاي بحثهاي آقاي مجتهد شبستري هم رخ نميداد. ايشان به تأويل چه در قرآن، چه در ايران پيش از اسلام (متون زرتشتي) و چه در انديشه متفكران مسلمان توجهي نداشته است، چرا كه اگر تأويل شرق ادامه مييافت و غنيسازي ميشد، با هرمنوتيك غربي رابطه خلاق برقرار ميكرد. ويژگي تأويل اين است كه صرفاً به تفاوتها توجه ندارد، بلكه به اشتراكات و تنوع برداشتها هم توجه دارد. تفاوتي كه ميان هرمنوتيك و تأويل هست در انديشه ايشان لحاظ نشده است، قرآن با تأويل همراهتر است تا عرفان.
●● در تأويل يكسري مبناها و اتمسفري وجود دارد، يعني اصلي هست كه ميخواهيم آن را بفهميم. برداشتي هم وجود دارد كه ميگويد ما ميخواهيم به بهترين وجه آن را بفهميم. اين تلاشي بود كه موجب شد ميان انديشمندان مسلمان، قرنها گفتوگو بر سر اين جريان صورت بگيرد. بايد اين متدلوژي را با نقد آن رد كنيم، نه اينكه براي نمونه ما پيكان توليد ميكنيم، ناگهان خط توليد پيكان را بخوابانيم و خط توليد ال 90 بياوريم. ما صددرصد قطعهسازي و دانش فني خواهيم داشت، اما دانش فني خلاقي نخواهد شد. مشكل ما در 500 سال اخير اين است كه از دانش علمي برخوردار هستيم، اما خود دانش جديدي توليد نميكنيم، به عبارتي علمزده شدهايم.
●● من پيش از اين مقالهاي در چشمانداز ايران(1) نوشتم و توضيح دادم كه در چه مواردي تأويل و هرمنوتيك با هم اشتراك دارند و در چه مواردي اشتراك ندارند، براي نمونه امروز ميگوييم هرمنوتيك را وسيله فهم متن ميكنيم، بدون اينكه به تجربه گذشته در ميان عرفا، متكلمان و فيلسوفان تكيه كنيم. در صورتيكه همين هرمنوتيكي كه در غرب وجود دارد، از شلايرماخر تا گادامر تغيير زيادي يافته است. هرمنوتيك امروزه با پل ريكور تغييرات بيشتري يافته است. اين تغييرات موجب ميشود وقتي هرمنوتيك را با متن مواجهه ميدهيم، سنتهاي پيشين برخورد را هم مورد نقد و بررسي قرار دهيم، ولي وقتي به شكل ناگهاني متد يا بينشي را وارد ميكنيم، ديگر سنت گفتوگويي وجود ندارد. نوگرايي مبتني بر اين است كه وقتي بر سنتي سوار شويم، ببينيم چه چيزي را ميخواهيم نو كنيم. امروزه مشكلي كه ميان روشنفكران مسلمان وجود دارد اين است كه آنها سنت را ثابت گرفتهاند و همواره فكر ميكنند كه نسبت به سنت، نوگرايي ميكنند در صورتي كه خود سنت يكپارچه نبوده است. همه فكر ميكنند در تفكر سنتي رابطه خدا با پيامبر رابطه بلندگو و ميكروفن است، در صورتيكه اينگونه نيست. در تفكر سنتي هم، همه معتقد نبودند كه پيامبر بلندگوست. ما با سادهكردن سنت، سعي داريم توضيح ندهيم خودمان روي چه سنتي سوار هستيم، درحاليكه راز خلق يك انديشه جديد، سوارشدن بر سنت فكري گذشته است، براي نمونه دكتر شريعتي سنت فكري دست و پا شكستهاي فراهم آورد، اگر كسي ميخواهد او را نقد مثبت كند، بايد اول سنت شريعتي را نقد و بررسي مينمايد، تا به چيز جديدتري برسد. اينكه صرفاً بگويد هر چه شريعتي گفت اشتباه بوده است، سنت فكري ساخته نميشود. وقتي اينگونه نقد و بررسي نشود، نتيجه اين مواجههها «مد» خواهد شد و نه برخورد اصولي.
به قرآن نگريستن امر خوبي است، اين كار را تنها آقاي مجتهد شبستري نكرده، بلكه مهندس بازرگان و آيتالله طالقاني هم كرده و حتي قرآن را به صحنه عمل اجتماعي آوردند. شريعتي و مجاهدين نيز چنين دستاوردي داشتند و سورههايي از قرآن را تفسير كردند، اما اين آگاهيها به صورت سنت فكري مستمري در نيامده است. يكي از علل آن به كار گرفتن اين كليد فهمها بويژه پس از، از مد افتادن آنهاست، براي نمونه عقلانيكردن متن قرآن با كليد فهم ارسطويي. اگر شما به تعامل خدا با انسان در قرآن توجه كنيد، در درون آن انواع عقلانيت موج ميزند كه اين عقلانيتها الزاماً فلسفي نيست.
●● من ميپذيرم كه تلاش آقاي مجتهد شبستري، تلاش يك انسان موحد براي حذف برداشتهاي جزمي از متن است، در عين حال فردي است كه قصد دارد به معضلات مطرح شده پاسخ دهد، اما اعتقاد ندارم روشي كه برگزيده بتواند به آن معضلات پاسخ دهد. پيش از اين گفتم ميان روشنفكران مسلمان انسجام ميان ادعا، روش و نتيجه مطرح است. حتي در اين مورد اقبال لاهوري هم موفق نشد، چرا كه بايد ميان ادعا، روش و نتيجه رابطهاي باشد. ما دو راه داريم: نخست روش آموزشهاي جاري سنتي كه با حاكمكردن منطق ارسطو بر متن به التقاط كامل كشيده شده و در عمل متن به حاشيه ميرود. از صدر اسلام تاكنون نيز روشنفكراني تعامل ميان روش و متن را برقرار كردهاند، مانند ملاصدرا، سهروردي، حتي اخوانالصفا و جريانهاي اسماعيليه در برخي مقاطع و برخي متفكران شيعه و سني در آن دوران. تلاش ديگري هم شده كه بهظاهر تلاشي التقاطي است، ولي به قصد خروج از التقاط صورت گرفته است. البته براي خلق انديشه ناگزير از التقاط هستيم. ولي بايد همه اينها به مبناي محكمي ختم شود تا بتوان به توليدي دست يافت. به نظر من راهي كه آقاي مجتهد شبستري ميرود به توليدي خلاق نميانجامد، اما حسن روش ايشان اين است كه به التقاط كاملي كه در بالا اشاره شد نميانجامد، چرا كه يكسري از ملاكهاي قرآن سوژه كارشان است و قرآن را كنار نگذاشته است. روشنفكران مذهبي اين امتياز را بر آموزشهاي سنتي دارند كه قرآنمدارتر هستند.
در اين گفتوگوي مختصر ما قصد آسيبشناسي اين روشها را داريم و نميخواهيم بهطور كامل اين روشها را نفي كنيم. هدف ما برشمردن نقاط قوت و ضعف يك باور يا بينش و روش است. روال و روش اين است كه روشنفكران مذهبي به سراغ آياتي از قرآن ميروند، اما در آموزشهاي جاري سنتي عمدتاً به احاديث و روايات اكتفا ميشود، براي نمونه در مسئله چند همسري به استناد دو يا سه حديث از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اجازه گرفتن از همسر اول را قبول ندارند، درحاليكه روح حديث اين روش نيست. خانم دكتر صديقه وسمقي روي اين موضوع كار كرده است. درحاليكه آن ديدگاه بالا چندان قرآنمدار نيست. متناسب با روح آيهاي كه ميگويد اگر نميتوانيد ميان دو زن عدالت را برقرار كنيد، يك شكل حقوقي مقرر شده كه شرط اجازه زن اول لازم است كه اگر اجازه بدهد، عدالت برقرار ميشود و ميتوانيد ازدواج كنيد، درحاليكه ديدگاه مقابل به استناد چند حديث و برداشت نادرست از آن گفتهاند چه كسي گفته بايد اجازه بگيريد. روح قرآن ارجحيت دارد يا حديث؟ امروز بسياري از فقها، قرآن را با يكسري قيد و بندهاي حقوقي ميفهمند و گاهي اين قيد و بندها تنها شكل است و كاملاً بر محتوا غلبه يافته است. اگر عدالت ورزيدن اصل است و عدالت، تنها امري مادي نيست و عاطفي هم هست و قرآن هم بر آن تأكيد دارد كه شما هرگز نميتوانيد عدالت را برقرار كنيد، پس جايگاه اين نظر به استناد چند حديث چگونه است؟ امام صادق(ع) در حديث آورده شروط نامعقول نگذاريد، حال بايد پرسيد ازجمله شروط نامعقول نگذاريد، چگونه ميتوان برداشت كرد كه زن نبايد براي شوهرش شرط بگذارد تا زن دوم نگيرد يا اينكه مرد از زنش براي گرفتن زن دوم اجازه نگيرد.
پس تأويل در اينجا كمك ميكند تا ما متوجه شويم روح قرآن بهسوي عدالت است و قوانين براي اجراي عدالت و كاستن از ظلم و ستم و كاهش فاصلههاست. در اين صورت شما راحتتر ميتوانيد با احاديث هم برخورد كنيد.
●● هرمنوتيك از اين نظر متواضعتر است و ميگويد متن به ميزان فهم خود شما سخن ميگويد. بحث هرمنوتيك اين است كه انسان در زمان و مكان زندگي ميكند و محدوديت زمان و مكان و برداشت بر آن وجود دارد. در فلسفه تحصلي و فلسفه پوزيتيويستي، اين نگاه حاكم بود كه ميخواهيم كليد فهم جهان را بيابيم كه اين كليد، جهانشمول است، ولي در نگاه هرمنوتيكي اين نگاه حاكم نيست.
مشكل ما با نگاه هرمنوتيكي در لحاظنكردن زمان و مكان نيست، بلكه در لحاظنكردن مبناست، چرا كه هرمنوتيك مدرن در نهايت هيچ مبنايي را نميپذيرد، از اينرو گفتوگو غيرممكن ميشود. وقتي قرآن تجربه شخصي پيامبر شود، من با چه مبنايي ميتوانم با مسلمان ديگري گفتوگو كنم؟ درحاليكه ديگر پيامبران و بزرگاني در تماس با كانون قدسي جهان، به تجربه واحد يا نزديك رسيدهاند در اين صورت ميتواند به اشتراك كلي و امور متنوع رسيد كه از نگاه هرمنوتيك مدرن دور ميماند.
●● قرآن، آيهاي از آن جهان است. وقتي شما اين آيه را تجربه يك نفر بدانيد در عمل براي تجربه ديگري بايد متن را دور بزنيد. درنتيجه متنهاي مدعي زيادي بهوجود ميآيد درحاليكه در تاريخ اينگونه نيست، اما مهم اين است كه فردي ميتواند بگويد كه اگر اين تجربه نبي است، من چرا بايد آن را قبول كنم. تجربه نبي، تجربه خود اوست، من كه با وي تفاوت زماني و مكاني دارم، چرا بايد متن موجود كه تجربه اوست را محور قرار دهم؟ يا حتي بدون جزميت با آن تعامل كنم؟ ببينيد اينگونه است كه متن از محوريت خارج ميشود. اما اين كشمكش روشنفكري است، درحالي كه متن در ميان مردم همچنان محوريت دارد و برداشتهاي صواب و ناصواب از آن ميشود، اما با نگاه هرمنوتيكي ديگر موضوعيت و محوريت متن براي بقيه اختياري ميشود درحاليكه آقاي مجتهد شبستري درنتيجه كار هم وثاقت و هم اعتبار و تجربه پيامبر را باور دارد، اين باور با آن روش و متد همخواني ندارد.
●● نظر داشتن به انباشت تجربه علمي در اين مورد كارايي ندارد، قرآن كتابي است كه براي مؤمنان محوريت دارد. اگر زماني اين محوريت از دور خارج شود، گفتوگوي الزامآور ميان مؤمنان و مسلمانان امكانپذير نيست. برداشتهاي متفاوت از قرآن، با انباشت تجربه علمي كه گاهي هم تجربه گذشته را ناديده گرفته يا ابطال ميكند تفاوت دارد. متون مقدس ضمن همپوشاني و همدركي، با يكديگر تفاوت دارند و اين ويژگي را در پارادايمهاي فكري گوناگون حفظ كردهاند. انباشت تفاسير از متن قرآن به خلق متن جديدي نميانجامد، اما انباشت تجربه علمي به خلق متن علمي جديدي ميانجامد كه متن علمي گذشته را يا بياعتبار يا مورد بيتوجهي قرار ميدهد.
اين ويژگي در متوني كه تجربي هم نيست تا حدي وجود دارد، اما در متون بزرگ و مقدس اين ويژگي بارزتر است. تحول فهم ما از زيستن، موجب خلق متن جديد نميشود، بلكه به شرط ايمان داشتن محوريت متن باقي ميماند، به عبارتي عنصر باور و ايمان در كنار يكديگر محوريت تورات، انجيل و قرآن را تحتتأثير قرار نداده، اما در تجربه علمي اين گونه نيست. البته بايد قبول كنيم كه اديان جديدي آمده و پيرواني پيدا كردهاند، اما اين اديان جديد باز در برخي از تبيينهاي كلان همانند اديان قديم هستند. اين همه اشتراك باوجود تنوع، موضوع متون ديني را با متون علمي متفاوت ميسازد. جامعيت متون مقدس جاي تأمل دارد. همين اديان جديد پيروان خود را مجاز به خلق متن جديدي نميدانند.
همچنين توجه كنيم كه هرمنوتيك در برابر جزميت انباشت علمي بود كه قد علم كرد، انباشتي كه معتقد بود به شناخت واحد يگانه و همسان خواهد رسيد و ميتواند در همه جوامع براي همگان، جهان، انسان وجامعه را به شكل مساوي بشناساند.
اما همين هرمنوتيك كه به اين باور حمله كرد، در مورد زبان به افق بيبنياد رسيد. همانگونه كه گفتيم انديشه غربي در تقابل عقل استدلالي و عقل حياتي رشد كرده است، با تعديل پل ريكور مذهبي روبهرو شد. اين تعديل چه بود؟ ريكور با نقد هايدگر كه وي بيشتر به نقد جزميت فلسفه مدرن ميانديشيد، تلاش كرد توضيح دهد درك كلي از حقيقت وجود دارد، اما اين حقيقت بهطور جامع و كامل براي كسي شناخته شده نيست. مثال وي در اين مورد در خواسته موسي نبي از خداوند در صحراي سينا بود كه بنياسراييل به دليل گناهان نميتوانستند به سرزمين مقدس وارد شوند. موسي نبي از اين قاعده مستثني نبود، اما در برابر خواهش او از خداوند، خدا به وي گفت بالاي كوه صيهون برود و از آنجا سرزمين مقدس را ببيند. اين تمثيل از نظر پل ريكور، نشاني از شناخت حقيقت كلي ميدهد، اما همه اجزا و ابناي آن را شامل نميشود. از نظر من ريكور از هرمنوتيك گامي بهسوي تأويل برداشته، اما به هر صورت باز هم تأ:يد ميكنم كه هرمنوتيك مدرن در سير خود به افق بيبنياد ميرسد، چرا كه بر تفاوت، بيشتر تأكيد دارد تا اشتراك درحاليكه تعامل ميان موارد اشتراك و تفاوت است كه ميتواند مفهوم خلاقي به هرمنوتيك بدهد.
به نظر من در اين باره آقاي مجتهد شبستري با نگاه هرمنوتيكي ـ نه تأويل ـ به متن قرآن نگاه ميكند. اگر برخي از پيامبران و عارفان در تماس با كانون قدسي جهان، به دركهاي مشترك اما متنوعي رسيدهاند، ولي در اينجا آقاي مجتهد شبستري بهجاي تكيه بر تجربه پيامبر ـ بهعنوان متن محصول اين تجربه كه در ادامه نگاه هرمنوتيكي است ـ ميبايد به اشتراك تجربهها توجه ميكرد و نگاه خود را به عامل اصلي اين اشتراكات متنوع هم معطوف ميكرد. اين عامل، ويژگي مشترك نوع بشر است كه افراد متفاوتي را به دركهاي واحد ميرساند يا اينكه همان خدايي كه شخصوار نيست، در پاسخ به تمناي آدميان و در تعامل خلاق نوع بشر تجربههايي را تكراري اما نامكرر ايجاد ميكند. به عبارتي نحوه تأثيرگذاري، مربوط به زاويه روش و متد است كه نوع نگاه و تبيين را تعيين ميكند و وجوهي را برجسته يا غيربرجسته ميسازد. با اين وصف چرا تنها انسانهاي خاص اين تجربه مشترك را تكرار كرده و در عين حال براي ديگران باورمند ميكنند.
اكبرشاه هندي تلاش كرد با تأويل ميان متن مسلمانان و باورهاي برهمايي تعامل ايجاد كند، اين تعامل برمبناي اشتراكات بود كه اين رفتار هم نوعي جزميتشكني بود، يعني همان مقصودي كه آقاي مجتهد شبستري دارد، اما هرمنوتيك بهمنظور فهم عقلاني متن، تبعات خاص خود را بر محصول خود ميگذارد.
اين تأثير به اندازهاي است كه متفكر در عين دستهبندي آيات قرآن در مورد طبيعي و اجتماعي بودن و توضيح اينكه عدالت تبيين شده در رابطه پديده، جهان و جامعه، همانا فهم پيامبر بوده است، از اشتراك اين تبيينها در ميان پيامبران غفلت ميكند و اين درحالي است كه امر مشترك در عين تنوع بهدليل اشتراك بايد مورد توجه قرار گيرد. هدف از رسالت انبيا، فهم و درك از عدالت اجتماعي، اعتقاد به خداوند و توصيه به اعمال خوب براي تحقق ايمان و موارد مشترك ديگر، توجه از منحصر به فرد بودن تجربه پيامبر به مشترك بودن تجربه پيامبر اين را ميرساند كه در قرآن نيز اين اشتراك مورد توجه قرار گرفته است.
همچنين قرآن داراي نكاتي است كه صرفاً تبيين ويژگي ادبي و گفتاري و نظريه زباني خاص قابل تبيين بهعنوان تجربه شخصي پيامبر در نتيجه تماس با كانون قدسي هستي نيست، براي نمونه سخنان قصار و خطبههاي حضرت محمد(ص) تفاوت عمدهاي با ساختار كلامي قرآن دارد. اين تفاوت را چگونه ميتوان تحليل كرد. اگر پيامبر زماني در اثر تماس با كانون قدسي سخن گفته كه نتيجه آن آيات قرآن است و در زمانهايي تجربه خود را گفته است؛ در نتيجه باز مجتهد شبستري در تبيين خود دچار اشكال ميشود، چون به دوگانگي شخصيت ميرسد. اين دوگانگي با تبيين هرمنوتيكي نميخواند، چرا كه در تبيين مجتهد شبستري براي فهم عقلاني متن از فهم عقلاني كلمات قصار پيامبر و خطبههاي وي غفلت شده است. در اين مورد فراوان ميتوان مثال زد.
در خاتمه بايد اشاره كنم كه مجتهد شبستري اعتقاد دارد هركس تلاش كند به همين فهم ميرسد. بعد هم ميگويد اگر صادق باشد به اصالت متن پيامبر ميرسد، يعني او قرآن را مورد گفتوگو قرار داده است. ايشان معتقد است اگر در عمل يك انسان هم سير موحدانهاي داشته باشد، به صدق پيامبر و نبي ميرسد، برخي معتقدند خود وحي وثاقت ندارد، اما آقاي مجتهد شبستري ميگويد كسي كه سير كند اساساً اين را بهدست ميآورد. مسئله اين است كه بدينگونه به نتايج جزمي نرسند. به نظر من مسئله مهمتري در تلاش آقاي مجتهد شبستري وجود دارد و اين است كه از راههاي راحتتر و عقلانيتري ميتوانستيم به آن برسيم، كه همان تأويل است. بسياري از روشنفكران مسلمان بدون اينكه در محوريت متن سؤال ايجاد كنند، نتايج عينيتر و عدالتطلبانهتري از آقاي مجتهد شبستري گرفتهاند، ضمن اين كه مبانياي هم براي گفتوگو قائل شدهاند، اين ويژگي در انديشه آقاي مجتهد شبستري نيست.
در اين راستا بايد با گروههاي انديشهاي مختلف مانند نحله علمالديني، هواداران انديشه شريعتي يا مهندس بازرگان و يا مجاهدين، نحله قائلين فلسفه تحليلي و عرفان و نحله كيان گفتوگو كرد. اين گفتوگوها ميتواند در سه مورد متدلوژي آنها، ادعاي آنها و دستاوردهايشان باشد و اينكه بر متدلوژيهاي مطرح شده چه قيدهايي گذاشته شد، چرا استمرار نيافت و توارث پيدا كرد يا نه؟ ديگر اينكه نتايجي كه از روش و ادعا مترتب شد چه بود؟ با اين آسيبشناسي شايد بتوان به سنتز برتري رسيد. جريان روشنفكري در ايران تلاش ميكند از غرب انديشههايي را بگيرد، از التقاط عبور كند و به دركي درستتر برسد، ولي انقطاعها به آن ضربه زده است. هرمنوتيك و ديالكتيك بدون نقد پيشين، سنتي فكري بهبار نميآورد. نوآوري زماني امكان دارد كه شما سنتي فكري در پس آن داشته باشيد وگرنه نوآوري نسبت به چه چيزي خواهد بود؟ غرب در ادامه سنت فكري خود نوآوري كرد. از فلسفه مسيحي و آگوستين قديس و ارتباط آن با فلسفه يونان بهوسيله آكوئيناس قديس و سپس عصر رنسانس كه دگرديسي ايجاد ميشود و فلسفه تعقلي بهوجود ميآيد و...
اما اين انقطاع سنت فكري در ايران موجب شده ما نتوانيم به اين محصول برسيم. ما دستكم بايد سنت فكري خود را ادامه دهيم تا بتوانيم خلق كنيم. پيگيري اين روند در گفتوگوهاي نشريه چشمانداز ايران ميتواند براي ادامه اين بحثها بسيار مفيد باشد. اميد است كه در گفتوگوي بعدي به تفصيل به بحث تأويل، قياس، استقرا و تمثيل قرآني پرداخته و مرز ميان عقلانيت وحي و عقلانيكردن وحي را روشن كنيد.
1ـ ر.ك به: گسست از ديالكتيك تا هرمنوتيك(1)، گفتوگو با تقي رحماني، چشمانداز ايران، شماره 40، هرمنوتيك مدرن؛ برآمدن از متون به زندگي(2)، شماره 41، تعامل تأويل با تفسير(3)، شماره 42، چگونگي تعامل تأويل با هرمنوتيك(4)، شماره 43.