قرآن، رسالت پيامبران را دعوت به توحيد و رهايى از هر گونه بردگى طواغيت اجتماعى و بندگى شيطان هاى درونى و بيرونى و آزادى از آن ها مى داند: «لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّة رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطَّـغُوت; [1] ما به راستى در هر امت و گروهى پيامبرى برانگيختيم تا مردمان خدا را پرستش كنند و از طاغوت بپرهيزند. از اين رو، از پيروان اديان ديگر نيز مى خواهد تا در يك گفتمان و راهبرد مشترك مشاركت نمايند; راهبردى كه ويژگى و اصول بنيادين مشترك آنان نيز است: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا وبَينَكُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ ولا نُشرِكَ بِهِ شيــًا ولا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضـًا اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ ; [2] اى پيامبر بگو: اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است و همه مى پذيريم بايستيم كه: جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما ديگر را به جاى خدا به پروردگارى و ربوبيت نگيريم»
بنابراين مسؤوليت پيامبران و پيروان آنان اين است كه به وظايف خود عمل نمايند و در راستاى رسيدن به اهداف از ساز و كارها و مكانيزم هاى مناسبى بهره گيرند. اين وظايف و مسؤوليت ها عبارتند از:1) آزادسازى انسان از قيد و بندها: «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَـلَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ; [3] و از آنان قيدها و بندهايى را بر مى دارد كه بر ايشان بوده است.» [4] 2) آزادسازى انسان از سلطه ديگران و مبارزه با طاغوت ها و سلب كنندگان آزادى: «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى; [5] به سوى فرعون برو كه او طغيان كرد.» و نيز مى فرمايد: «وَ فِرْعَوْنَ ذِى الاَْوْتَادِ* الَّذِينَ طَغَوْاْ فِى الْبِلَـدِ; [6] به فرعون صاحب ميخ ها (كه مردمان بى گناه را به صليب مى كشيد و ميخ به دست ها، كتف ها و پاهايشان مى كوفت) كسانى (چون فرعون) كه در سرزمين ها طغيان كردند.» همين طغيان ها بود كه بستر و زمينه عذاب و نابودى اقوامى چون ثمود [7] و قوم نوح [8] فراهم كرد; 3) ايجاد اصلاحات ممكن: «إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الاِْصْلَـحَ مَا اسْتَطَعْتُ; [9] من مقصدى جز اصلاح جامعه تا آن جا كه بتوانم، ندارم.» 4) مبارزه با موانع تحقق آزادى حقيقى انسان:«وَقَـتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ; [10] با آنان بجنگيد تا فتنه اى نباشد.»
موانع در راه ظهور و بروز آزادى طبيعى و انسانى در فرد و جامعه موجب شد تا پيامبران در اين راه، مبارزه سخت و جانكاهى را آغاز كنند تا بتوانند حقوق طبيعى و انسانى را به انسان هاى در بند و قيد طاغوت هاى برون و شياطين درون بازگردانند.
قرآن با بيان مصاديق عينى و تاريخى مى كوشد تا تصوير درست و راستينى از آن چه پيامبران انجام مى دادند و در راه رسالتى كه گام بر مى داشتند، نشان دهد. اين تصوير تاريخى روشن مى سازد كه پيامبران موانع تحقق آزادى را در فقدان آزاد انديشى [11]، جباريت [12]، استكبار [13]، خود محورى [14]، استثمار [15]، كفر [16] و مانند آن ها مى دانستند و با آن ها مبارزه مى كردند.
به نظر قرآن خاستگاه آزادى را بايد در سرشت و نهاد او جست. قرآن انسان را موجودى داراى اختيار و اراده مى داند كه مى تواند ميان حق و باطل، شكر و كفر، تقوا و فجور [17] يكى را به اراده و اختيار انتخاب كند; از اين رو، آزادى امرى فطرى، ذاتى، طبيعى و انسانى است نه يك پديده و قرار داد اجتماعى، سياسى و يا حقوقى.
از نشانه هاى وجود اختيار و آزادى مى توان به مسائلى چون 1) وجود مسؤوليت پذيرى و پاسخگويى انسان: كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ; [18] هر نفسى در گرو آن چه مى باشد كه به دست مى آورد» و 2) وجود تكليف و وظيفه: آيات بسيارى در اين باره وجود دارد كه مى توان از آن ميان به اين آيه اشاره كرد: مَا خَلقتُ الجِنَّ وَ الانسَ الاّ لِيَعبُدوُن;جن و انسان را جز براى پرستش و عبادت نيافريديم [19] 3) پذيرش تربيت و تعليم: يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُم; [20] اشاره كرد.
بنابراين در گزاره هاى انسان شناختى و آموزه هاى دستورى قرآن مى توان به اين مهم دست يافت كه خاستگاه آزادى را مى بايست در فطرت و ذات انسان جستجو كرد و آزادى به عنوان يك امر ذاتى و فطرى در نهاد و سرشت انسان قرار داد.
در بينش و نگرش قرآن انسان در نظام آفرينش موجودى مختار است (آزادى تكوينى) و مى تواند از حقوق فطرى خويش بدون دخالت قدرت چيره و سلطه گر بيرونى، بهره مند شود و خود انتخاب گر اصلى باشد(آزادى تشريعى).
نبايد آزادى، در قرآن به معناى يك مفهوم انتزاعى مورد توجّه قرار گيرد; زيرا اين واژه در قرآن نام فعل و كار خارجى و عينى است. آزادى يعنى رهايى از قيد و قدرت بر انتخاب ارادى بدون جبر و اكراه و اضطرار; پس آزادى يك مفهوم انتزاعى نيست، چنان كه عدالت مفهومى انتزاعى است; بلكه يك مفهوم عينى و نام چيزى خارجى و عمل است، هر چند آزادى در حقيقت خود، به عنوان زير مجموعه عدالت و يكى از مؤلفه هاى آن مطرح مى باشد.
واژه عربى حرّ به معناى آزادى، نيز در قرآن، به معناى آزاد ساختن از بردگى (آزادى حقوقى) [21] و آزاد شده از بندگى دنيا و اسارت آن (آزادى معنوى) [22] به كار رفته است.
واژگان ديگرى در قرآن كه دلالت بر مفهوم آزادى به معناى «رهايى از قيد و بند» دارد، نيز آمده است; مانند واژگان نجات [23] كه در همين معنا و مفهوم آزادى به كار رفته است.
در قرآن براى تبيين و تشريح و ملموس و عينى سازى آزادى به مصاديق چندى از آن اشاره شده است. در حقيقت، قرآن نه تنها به بيان مباحث مفهومى، انتزاعى و فلسفى آزادى نپرداخته و در مقام تبيين آن از اين زوايه و چشم انداز نظرى توجهى ندارد، بلكه مى كوشد تا با بيان مصاديق عينى و ملموس، همگان را به دريافت حقيقت آن توجّه دهد. از اين رو، قرآن به مصاديق آزادى اهتمام و توجّه بسيارى نموده است. درجه نخست، اين اهتمام مربوط به مصاديق آزادى هاى حقوقى و معنوى است.
به نظر مى رسد آزادى حقوقى در قرآن همان رهايى از بردگى و آزادى معنوى رهايى از بندگى خدايان است. اين گونه از آزادى هاى حقوقى، سياسى و اجتماعى به عنوان اهداف متوسط بعثت پيامبران مطرح و مورد دقت قرار گرفته و مصاديق تاريخى و ملموسى براى شناخت درست آن بيان شده است.
در نگرش قرآن، آزادى انديشه زيربناى گزينش درست هدف، مسير و شيوه زندگى و شرط برخوردارى از هدايت الهى است. قرآن در بيش از سيصد آيه، انسان ها را به تعقل، تفكر و بصيرت دعوت كرده است; از آن ميان آيه 219 سوره بقره كه مى فرمايد: «كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاَْيَـتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُون; اين چنين خداوند براى شما آيات و نشانه ها را روشن بيان مى دارد تا شايد شما انديشه كنيد.»
تأكيد قرآن به انديشه استدلالى و برهانى [24] بدون برهان و دليل از سنت ها [25] و تعصب هاى غلط و جمود [26] فكرى بيانگر آن است كه انديشه و تعقل و تفكر منطقى و استدلال جايگاه ارزشمند و مهمى در بينش قرآن دارد.
قرآن با طرح شبهات ملحدان و مخالفان و بحث و مناظره پيامبران با آنان [27] مى كوشد همگان را به آزادانديشى و تفكر و تعقل وادارد، هر چند كه در اين انديشگى گاه به بى راهه نيز سير كند و حق و باطل را نشناسد; زيرا بدون انديشگى امكان رشد و تكامل انسانى فراهم نمى شود.
ناگفته نماند كه در بينش قرآنى، آزادانديشى و آزادى انديشه امرى فطرى و طبيعى است و نيازمند جعل، وضع و قرارداد و قانونى نيست تا فراهم آيد. انسان به طور ذاتى از آزادى انديشه كه يك امر درونى است برخوردار مى باشد. آن چه ما در اين جا از آن سخن مى داريم اين بخش از مفهوم آزادى انديشه نيست بلكه مراد فراهم آوردن بسترهاى مناسب براى زمينه ها بروز و ظهور انديشگى در انسان و برخوردارى از تمام ظرفيت و توان همه انسان ها در اين امر است.
بى گمان برخوردارى ذاتى انسان از انديشگى و تعقل اين بستر و زمينه را فراهم مى آورد تا آن چه را انديشيده بيان دارد. از اين جاست كه پاى آزادى و عدم آزادى به ميان مى آيد; به نظر مى رسد آزادى انتخاب دين و باور نيز همانند آزادى انديشه به جهت امر درونى بودن فاقد مفهوم درست و صحيح اطلاق آزادگى و عدم آزادگى در مقام سلب و اثبات است; زيرا آن چه كه امرى ذاتى، فطرى و درونى است قابليت جعل و عدم جعل و امر و نهى را ندارد. پس نمى توان سخنى از آزادى باور، عقيده، دين و انديشه يا عدم آن ها به ميان آورد; چون كه دور از دسترس جعل و وضع قانون و قراردادهاست . بنابراين، آن چه در اين جا خود را مى تواند نشان دهد و مطرح گردد تنها سخن از جواز و عدم جواز ابراز و اظهار باور، عقيده و دين، همانند ابراز و اظهار انديشه است، نه مسأله امكان و عدم آن. در حقيقت ميان مقام ثبوت و اثبات فرق است. به نظر مى رسد كه انديشه و عقيده به جهت آن كه امرى ذاتى، فطرى و درونى است قابليت جعل و وضع و يا امر و نهى را به طور مستقيم و مباشر را ندارد. آن چه مى توان درباره امكان و عدم امكان جعل و وضع سخن گفت در مقام اثبات، يعنى همان مقام ابراز و اظهار يك امر فطرى و درونى است، به ويژه اگر آن امر درونى و باطنى از امور ذاتى و فطرى انسان باشد.
قرآن به آزادى بيان و ابراز انديشه ها تأكيد مىورزد; زيرا به نظر مى رسد كه بيان در هويت بخشى و ماهيت سازى انديشه كاركرد ايجادى دارد. به اين معنا كه بدون بيان، انديشه به صورت ناقص و خام و يك امر بالقوه در انسان مى باشد. با ابراز و اظهار انديشه است كه انديشه جان مى گيرد و از توان و قوه به فعليت مى رسد و پا به عرصه وجود مى گذارد. از اين جاست كه بسيارى از انديشمندان نقش بيان را در انديشگى به ويژه در مقولات فلسفى و استدلالى آن مورد تأكيد و توجّه قرار داده و حتى انديشه بدون بيان را امرى خيالى و غير واقعى و دور از دسترس بر مى شمارند.
بنابراين قرآن به مسأله بيان، اهتمام ويژه داشته و آن را به عنوان يك موهبت و نعمت الهى بر شمرده و به اين اعطاى اين نعمت بر انسان منت مى نهد: عَلَّمَهُ الْبَيَانَ; [28] خدا بود كه به انسان بيان را آموخت.
به نظر مى رسد كاركرد آزادى بيان را بتوان در چارچوب انديشه هاى مخالف و عقايد متفاوت مورد بررسى قرار داد. قرآن در جهت رشد و بالندگى انديشگى و تفكر انسان، اجازه مى دهد تا انسان به ابراز و اظهار انديشه و عقايد(دين) ولو مخالف خود بپردازد، زيرا بدون اظهار و بيان، انديشگى ها و عقايد درونى نمى توان فرد و جامعه را به رشد و بالندگى رساند. افزون بر آن كه بدون بيان انديشگى به ظاهر ناقص و ناتمام است; از اين رو، با جواز بيان انديشگى ولو از نوع مخالف اين امكان و بستر را فراهم آورد تا فرد و جامعه در مقام انديشگى و تعقل نيز به رشد و تكامل دست يابد.
در قرآن به مسأله آزادى بيان به عنوان مسأله «استماع قول» توجّه داده شده است و بندگان خود را به اين صفت مى ستايد كه قول و بيان انديشگى مردمان را گوش مى دهند و پس از ارزيابى و سنجش بر پايه برهان و اصول استدلالى در مقام عمل از انديشه و عقيده نيكوتر پيروى مى كنند. [29] تأكيد قرآن بر واژه «احسنه» نشان مى دهد كه به لزوم نيازى نيست كه آن انديشه و يا سخنى كه در مقام عمل از آن پيروى مى شود، «حق» باشد. بنابراين انسان مى تواند آن چه را نيكوتر مى يابد عمل نمايد. امّا در مقام انديشه و يا بيان حتى نياز به اين صفت و ويژگى نيست و انسان اين اختيار را دارد تا به آزادى آن چه را انديشيده بيان دارد ولو آن كه نيكوتر يا نيكو نباشد; چه برسد به آن چه كه داراى صفت «حق» نباشد. بنابراين لازم نيست تا ما از شرايط آزادى بيان «حق گويى» را قرار دهيم.
چنان كه از شرايط آزادى بيان اين نيست كه مخالف پس از گفتمان و استماع استدلال هاى برهانى طرف مقابل، در برابر حق كُرنش نمايد و به اجبار آن را بپذيرد، بلكه اين حق را دارد تا با حق مخالفت نمايد [30] و هيچ كس حق تهديد و ارعاب مخالف خود را ندارد; [31] زيرا با اين شيوه تهديد حق طبيعى انديشگى كه به «بيان» كامل مى شود از انسان سلب مى شود و انسان اجازه رشد و تكامل نمى يابد; ولى اگر اين حق به او داده شود پس از انديشگى شايد راه يابد و به حق و حقيقت برسد.
از آن جايى كه در نگرش قرآن، انسان موجودى صاحب اراده و مختار است. در عمل و رفتار خود نيز آزاد و مختار است. از اين رو، به طور ذاتى در مقام انجام دادن و ندادن و دو راهى هاى عمل از حق ذاتى انتخاب نيز برخورد مى باشد.
براساس آزادى عمل است كه به انسان مسؤوليت جانشينى واگذار شده و مسايلى به نام تكليف، حق، وظيفه، پاسخ گويى، كيفر و پاداش معنا و مفهوم يافته است; زيرا اگر انسان در مقام عمل از آزادى كامل برخوردار نباشد، نمى توان از او به خاطر رفتار و كردارش بازخواست و درباره اش به جزا و مكافات انديشيد. اين كه قرآن درباره انسان مى فرمايد: وَ لَتُسْـَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُون; [32] از آن چه مى كنيد پرسش و بازخواست مى شويد; وَ هُمْ يُسْـَلُونَ; [33 ]و از آنان بازخواست مى شود; و يا مى فرمايد: وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُون; [34] نيست جز پاداش آن چه مى كرديد.
در حالى كه قرآن درباره فرشتگان كه از حق و امانت و موهبتى به نام اراده، اختيار و انتخاب برخوردار نيستند مى فرمايد: يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ; [35] هر چه بدان امر شود انجام مى دهند»; اين تفاوت ميان انسان و فرشته نشان گر آن است كه انسان به طور ذاتى از ويژگى و توانايى خاصى برخوردار است كه نتيجه آن آزادى در عمل است.
آن چه گذشت درباره توانايى ذاتى انسان درباره آزادى عمل است و در حقيقت سخن از يك مسأله تكوينى و هستى شناسانه و وجودشناختى است. به اين معنا كه چنين توانايى ذاتى اى در انسان به وديعت نهاده شده است. امّا آيا از نظر تشريعى نيز قرآن به چنين آزادى مطلقى قايل است؟
به نظر مى رسد قرآن كه نمى تواند چنين اطلاقى را بپذيرد; زيرا هدف قرآن ساختن انسانى است كه بتواند خلافت و جانشينى از حق را به عهده گيرد; بنابراين لازم و ضرورى آن است كه تنها اعمال و رفتارى را تجويز كند كه در اين راستا باشد. مجموعه آموزه هاى دستورى قرآن كه به عنوان تكليف و بايد و نبايدهاى شرعى و حتى اخلاقى وارد شده، چيزى جز ايجاد خطوط قرمز براى آزادى عمل نيست. اين عمل مى تواند رفتارى، گفتار(بيانى) و كردارى باشد. انسان قرآنى، انسانى است كه در منش، بينش و كُنش خود از حدود حق و حقانيت بيرون نرود. بنابراين با آن كه از آزادى انديشه، بيان و عمل به طور ذاتى برخوردار است، ولى مى بايست بكوشد تا حق انديش، درست منش و راست كُنش باشد. به سخنى ديگر داراى رفتار نيك، كردار نيك و گفتار نيك (در نطق و بيان و انديشگى) باشد.
در اين جا پرسشى مطرح است كه آيا تهمت، دروغ، بهتان و مانند آن جزو محدود عمل است يا بيان؟
به اين معنا كه اگر قرآن از دروغ و بهتان و تهمت باز مى دارد از مصاديق خطوط قرمز بيان است يا عمل؟ به نظر مى رسد كه مى توان اين گونه مسايل را در هر دو قلمرو مورد تبيين و تحليل قرار داد. برخى از انديشمندان اين گونه مسايل را در محدود عمل مورد تبيين قرار داده و آن را از مصاديق عمل برشمرده است. وى در اين باره مى گويد: فيلسوفان زبان بحثى دارند كه ما وقتى سخن مى گوييم گاهى با سخن گفتن خود كارى انجام مى دهيم. توضيح اينكه گاه سخن ما خبر از چيزى است و گاه خبر نيست، بلكه كارى است. اگر من بگويم «زمين به دور خورشيد مى گردد» اين خبر است.
اما گاهى من سخنى مى گويم كه خبرى نيست، بلكه يك فعل (action) است، يك كار است. مثلاً وقتى مى گويم «اين رفتارى را كه شما انجام مى دهيد محكوم مى كنم»، يا «تحسين مى كنم»، در اينجا ديگر خبر نمى دهم. همين گفتن من عين محكوم كردم يا تحسين كردن است.
اگر اين تفكيك را متوجه شده باشيد، نكته اى را مى خواهم بگويم تصديق خواهيد كرد. وقتى ما مى گوييم آزادى بيان، فقط آزادى بيان را مى گوييم نه آزادى فعل را. چون بعضى از بيان ها بيان نيستند، بلكه عمل هستند.
آنچه ما از آن بحث مى كرديم حق آزادى «بيان» بود، نه آزادى «عمل / كار / فعل». بايد به هوش باشيم كه بعضى وقت ها ما به ظاهر چيزى را بيان مى كنيم، اما در واقع بيان نمى كنيم، بلكه داريم عمل مى كنيم. حق آزادى بيان شامل حق آزادى عملى نمى شود. حق آزادى عمل مقوله جدايى است كه بايد جداگانه آن را مورد بحث قرار داد، اما چون بعضى از عمل ها گفتارى است، يعنى صورت گفتار دارند، اما واقعشان يك عمل است، آنها خارج از محدوده بحث ما قرار مى گيرند. افترا زدن يك عمل است نه يك بيان. ناسزا گفتن، لعن كردن، تقبيح كردن، محكوم كردن، تحسين كردن و بسيارى از اينها عمل اند; بيان نيستند. لذا وقتى مى گوييم آزادى بيان، بايد راحت بفهميم كه شامل آزادى ناسزا گفتن نمى شود، شامل آزادى افترا زدن نمى شود، ولى شامل آزادى دروغ گفتن مى شود، چون دروغ گفتن عمل نيست، خبر است.
به نظر مى رسد كه قرآن براى آزادى بيان احترام ويژه اى قائل شده است. اما همين قرآن براى آزادى عمل محدوديت هايى نيز بيان داشته كه از جمله مهم ترين آنها حفظ «احترام متقابل» است; به اين معنا كه افراد نبايد از حوزه بيان به حوزه عمل ناشايست و ناهنجار وارد شده و به استهزا، تمسخر و اهانت يكديگر بپردازند; زيرا اين امور هر چند كه به ظاهر در حوزه بيان و آزادى آن قرار مى گيرد ولى اگر به دقت توجه شود داخل در حوزه عمل به ويژه حوزه ناهنجارى هاى گفتارى قرار مى گيرد. [36] در حقيقت آن چه را كه قرآن در حوزه بيان، از عمل به آن باز مى دارد و آزادى را در آن محدوده غير قابل تعميم مى داند، امورى هستند كه در حوزه عمل قرار مى گيرند، و از بيان صرف خارج مى شوند. امورى چون كتمان حق، [37] بدعت گذارى، [38] گفتار باطل و غلو، [39 ]تهمت، [40] غيبت و بدگويى، [41] پرسش بى مورد، [42] سخن ناسنجيده و ناآگاهانه [43] و مانند آن ها در حوزه عمل قرار گرفته و از آزادى بيان و مصاديق آن بيرون مى روند. در حقيقت صرف بيان نيستند بلكه عملى گفتارى و بيانى است كه افزون بر تبيين عقايد باطنى و درونى در بردارنده توصيه و تحكيم است. توصيه و تحكيم نيز از مصاديق عمل قولى است; از اين رو، قرآن آن ها را از محدوده آزادى بيان بيرون دانسته و محدوديت هاى خاصى براى آن قايل شده است.
اين يك تفكيك فلسفى است، اما نتيجه عملى خيلى روشنى دارد. پاره اى از چيزها كه تحت مقوله آزادى عنوان مى شوند واقعاً مصداق آزادى بيان نيستند. در قصه سلمان رشدى، فارغ از هر گونه داورى، عده اى از او دفاع كردند و گفتند مسأله آزادى بيان است، ولى واقعاً اين طور نيست. سلمان رشدى به پيامبر اسلام ناسزا گفته و اهانت كرده بود. او از آزادى بيان استفاده نكرده بود. اين هم كه گفتم در هيچ كشورى به شما اجازه نمى دهند كه از آزادى بيان استفاده كنيد تا مردم را بشورانيد و فتنه هاى قومى را بيدار كنيد، اگر دقت كنيم خواهيد ديد اين چيزها هم مصداق آزادى بيان نيست. بلكه در واقع آزادى عمل است. آنها به راحتى به آزادى عمل اجازه نمى دهند. برخى افراد در جوّى آرام از آزادى بيان استفاده كرده و به آزادى عمل مى پردازند. [44] اهانت و استهزا، مطالب و انتقادات اهانت آميز و تسمخر آموزه هاى دينى از مصاديق سوءاستفاده از آزادى عمل است. در حقيقت عمل اين گونه افراد فراتر از آزادى بيان بوده و در حيطه آزادى عمل قرار مى گيرد; از اين رو، برخورد قضايى نيز توجيه پذير است.
برخى ديگر از انديشمندان، اين گونه از مسايل را جزو خطوط قرمز آزادى بيان بر مى شمارند، و آزادى بيان را در اين دايره به جهات تجاوز و تعدى به حقوق ديگران بيرون از محدوده حق طبيعى و فطرى آزادى بيان بر مى شمارند. به هر حال، چه اين مسايل را در هر يك از محدوديت ها پيش گفته قرار دهيم، هيچ تأثير و فرقى در نتيجه آن به جا نمى گذارد; زيرا قرآن به جهت هدف عالى و نهايى اى كه دارد، هر آن چه را كه موجب مى شود تا انسان به مقام و جايگاه واقعى اش نرسد، منع كرده است. در حقيقت بايد و نبايد و آموزه هاى دستورى قرآن مبتنى بر مصالح و مفاسد مترتب بر آن است.
پيامبران آزادى فرد و جامعه را در منظومه عدالت خواهى و دادگسترى و به عنوان يك راهبرد مدنظر داشتند; از اين رو، در راستاى تحقّق آزادى از هيچ گونه تلاش و كوشش فكرى و عملى دريغ نداشتند. ساز و كارهايى را نيز در جهت نيل به مقصود به كار گرفتند تا بتوانند به اين هدف و راهبرد مهم دست يابند. از آن جمله مى توان به موارد زير اشاره داشت:
1. روشنگرى: براى اين كه آزادى به عنوان يك مؤلفه و عنصر مؤثر از عدالت، در انديشه و بينش مردم جايگاه خود را به دست آورد به بيان مطالبى مى پرداختند و به آن دامن مى زدند كه نشانگر ابعاد هستى و انسان شناختى بود. از اين رو، بيان چيزهايى كه نشان مى داد انسان در مجموعه هستى از چه جايگاه وجود شناختى و در منظومه هستى از چه جايگاه رفيع از جهت اراده و اختيار و انتخاب ذاتى برخوردار است. پس به گزاره هايى اشاره مى شد كه اين مسايل را تبيين مى كرد. تأكيد بر آن داستان آفرينش انسان در جهت تبيين ابعاد انسان شناختى و توانمندى هاى ذاتى او بود. همين روش را قرآن در آغازين سوره هاى خود بيان مى دارد. تأكيد بر مسأله خلافت اللهى انسان و وجود دو قوه و نيروى خير و شر، فجور و تقوا و كشمكش حق و باطل در حقيقت توجّه دادن به مسأله آزادى و اختيار انسان است. وقتى مردمان با اين حقيقت ذاتى خود آشنا و آن را به عنوان يك جزو ذاتى بپذيرند ناخودآگاه در پى استفاده و كاركردهاى همه جانبه آن بر مى آيند.
2. تقويت خردورزى: يكى از ساز و كارهاى پيامبران در ايجاد حسّ آزاديخواهى و عدالت جويى، تقويت خردورزى در مردمان است. پيامبران مى كوشيدند تا به انسانى كه مى داند از قوّه عاقله برخوردار است بفهماند كه مى بايست از آن در جهت اهداف انسانى (فردى و جمعى) استفاده كند و در راستاى آن به كار گيرد. داشتن قوه عاقله به تنهايى نمى تواند و نمى توانست تأثير مثبتى داشته باشد; آن چه مهم مى نمايد به كارگيرى و بهره مندى از اين عنصر و موهبت ذاتى انسان است. تأكيد پيامبران در آغاز بيشتر بر تعليم و تربيت و رشد عقلانيت و خردورزى است. قرآن در آيات زيادى انسان را به خردورزى دعوت مى كند. در آيات قرآن از كاربرد اسمى عقل خبرى نيست; آن چه مورد تأكيد است كاربرد فعلى آن است تا به مردمان بياموزد كه داشتن عقل هر چند نعمتى است ولى آن چه مى تواند مفيد و سازنده باشد كاركرد و كاربرد عقل و به فعليت درآوردن آن مى باشد.
انسان در صورتى مى تواند به خواسته هاى واقعى و انسانى خويش دست يابد كه خردورزى را پايه و اساس حركت خويش قرار دهد. پيامبران با انگيختن و ايجاد پرسش هاى مكرر و متنوع مى كوشيدند تا انسان را به خردورزى بخوانند. آنان نمى خواستند تا انسانى به اجبار به دين و يا باورى معتقد شود. حركت هاى پرسش انگيز و گفتارهاى پرسشى ايشان تنها در جهت خردورزى بود. همه پيامبران از جمله نوح، ابراهيم، موسى، عيسى(ع) و پيامبراكرم(ص) با ايجاد پرسش هاى متعدد و دعوت به بحث و محاجه مى كوشيدند تا به اين هدف دست يابند.
3. انتقاد از وضعيت موجود: پيامبران الهى از نبود آزادى در جامعه انتقاد مى كردند. [45] و از مردمان مى خواستند تا در جهت رسيدن به مقام انسانيت و جانشينى خدا بر زمين بسترهاى مناسب براى تحقق و ايجاد آزادى و عدالت را فراهم آورند. مبارزه با طواغيت و حاكمان مستبد را آغاز كنند و نگذارند آنان با از ميان بردن حق طبيعى، ذاتى و انسانى ايشان، جلوى رشد و تعالى فرد و جامعه را بگيرند. از اين رو، همواره در برابر ظالمان ايستادگى مى كردند; هر چند كه دشمنان آزادى و عدالت نيز به طبع مى كوشيدند تا پيامبران را سركوب كنند و از وطن مألوف تبعيد نمايند. چنان كه فرعون به دعوت حضرت موسى در جهت رهايى مردم به ويژه بنى اسرائيل چنين واكنشى را از خود بروز مى دهد. [46]
4. معرفى نظام برتر: يكى از ساز و كارهاى مهم پيامبران اين بود كه نمونه هاى عينى و ملموسى را از جامعه و نظام برتر ارايه دهند; نظامى كه در آن انسان از آزادى برخوردار و در دامن عدالت مى تواند همه توانمندى هاى خود را آشكار سازد. البته اين مهم آنان را از اين مسأله باز نمى داشت تا درباره جامعه موجود خود كوتاهى كنند و واقعيت موجود را ناديده بگيرند. آنان هم زمان با اصل واقع بينى، اصل حقايق گرايى را نيز مدنظر داشتند. پس با توجّه به اصل واقع بينى، دردهاى اجتماع خود را شناسايى و اقدام به درمان و اصلاح آن مى كردند و در حدّ توان و استطاعت خود در جريان اصلاحات كوتاه نمى آمدند: وَ مَآ أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ اِلى ما اَنهـكُم عَنهُ اِن اُريدُ اِلاَّ الاِصلـحَ ما اسْتَطَعْتُ; [47] نمى خواهم در آن چه شما را از آن نهى مى كنم مخالفت شما كنم و چيزى بگويم كه خود بدان عمل نمى كنم; بلكه همه تلاش خود را در حدّ استطاعت و توان به كار مى گيرم تا جامعه را اصلاح كنم و آن چه مى گويم بدان عمل نمايم.
با اين همه، پيامبران افزون بر اصلاح وضعيت موجود و تغيير در بينش، نگرش و گرايش مردم، مى كوشيدند تا جامعه آرمانى و حقيقت اساسى انسانى را نيز بنماياند و نمونه هاى واقعى آن را نيز ترسيم كنند.
5. جامعه سازى: پيامبران در راستاى راهبرد اساسى خويش كوشيدند تا با بهره گيرى از تمام توان، مردم و «ناس» را به «جامعه نمونه» تبديل نمايند. نا گفته نماند كه مخالفان پيامبران همواره دولت ها و حكومت هاى طاغوتى و سركش نبوده اند; بلكه گاه با مردمانى مواجه و رو به رو بوده اند كه به جهت ساختارهاى نادرست اجتماعى و فرهنگى عدالت را بر نمى تابيدند. به اين معنا كه «مردمان» به عنوان يك اجتماع دچار بحران هاى هويتى بوده و از ساحت انسانيت بيرون رفته بودند. اين اجتماعات بشرى (نه انسانى) به جهت سنت هاى نادرست و عرف هاى باطل، خود به خود دست به سلب آزادى و عدالت از اجتماع مى زدند. مثلا اجتماع بشرى «مدين» به جهت سنت هاى نادرست اقتصادى نه تنها از عدالت و آزادى حمايت نمى كرد، بلكه خود مشوّق سلب هر گونه عدالت بود. در خريد و فروش و معاملات اقتصادى راه غير عادلانه را مى پيمود و گرفتار صفت استكبار شد. از آن جايى كه صفت استكبار به عنوان يك صفت اجتماعى، هماره ضدى با نام استعضاف اجتماعى را با خود همراه دارد، اجتماع نيز مدين از بى عدالتى به ويژه در بُعد اقتصادى رنج مى برد. تلاش حضرت شعيب(ع) در اين راستا بود تا با ايجاد اصلاحاتى وضعيت موجود را دگرگون سازد و روحيه عدالت خواهى و استكبارستيزى را در ايشان برانگيزد. تلاش هاى ايشان در جهت جامعه سازى بود. به اين معنا كه مى كوشيد تا از اين اجتماعات بشرى با تغيير در برخى سنت ها و فرهنگ هاى نادرست اجتماعى، «انسان» پديد آورد; و فرهنگ و سنّت هاى درست را جايگزين آن نمايد. در يك سخن تمام تلاش ايشان در راستاى عدالت بود تا بستر مناسب جهت قيام اجتماع به قسط و عدالت فراهم آيد; يعنى جامعه از نظر فرهنگى و رشد اجتماعى به جايى برسد كه خود به قسط و عدالت اقدام نمايد و اين نهايت آزادى و كمال آن است.
اجتماع مردم سالار قوم لوط نيز دقيقاً از همين بحران رنج مى برد. فرهنگ نادرست هم جنس بازى آن چنان ريشه هاى اجتماع را پوسانده بود كه جز بيت و خانه اى (و آن هم خانواده لوط) از گزند آن در امان نبودند. عدالت گريزى مردمان به گونه اى بود كه تلاش هاى اصلاحى حضرت لوط(ع) نيز به جايى نرسيده است. [48]
اجتماع مردم سالار قوم نوح نيز گرفتار سنت ها و فرهنگ هاى نادرستى بود كه بستر آزادانديشى و انسان هاى آزادى خواه را تهديد به سنگسار، كشتن يا اخراج مى كردند. [49]
1 . نحل/ 36.
2 . آل عمران/ 64.
3 . اعراف/ 157.
4 . اين آيه افزون بر اين كه آزادسازى را نتيجه و درآمد توحيد و حركت در راستاى آن بر مى شمارد، وظيفه آزادسازى خود و جامعه را به عنوان مسؤوليت و وظيفه نيز مى داند.
5 . طه/24.
6 . فجر/10 و11.
7 . شمس/11، حاقه/5.
8 . نجم/52.
9 . هود/88.
10 . انفال/39.
11 . «اِذ قالَ لَهُم اَخوهُم نوحٌ اَلا تَتَّقون * اِنّى لَكُم رَسولٌ اَمين * فاتَّقُوا اللّهَ واَطيعون * وما اَسـَلُكُم عَلَيهِ مِن اَجر اِن اَجرِىَ اِلاّ عَلى رَبِّ العــلَمين * فاتَّقُوا اللّهَ واَطيعون * قالوا اَنُؤمِنُ لَكَ واتَّبَعَكَ الاَرذَلون * قالَ وما عِلمى بِما كانوا يَعمَلون * اِن حِسابُهُم اِلاّ عَلى رَبّى لَو تَشعُرون * وَ مَا اَنَا بِطارِدِ المُؤمِنين * اِن اَنَا اِلاّ نَذيرٌ مُبين * قالوا لـَن لَم تَنتَهِ يـنوحُ لَتَكونَنَّ مِنَ المَرجومين»(شعراء/ 106 ـ 111) در حقيقت اين ها مى گفتند: اى نوح اگر از بيان انديشه ات دست بر ندارى تو را سنگسار مى كنيم.
12 . «وَ عَصَوْاْ رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُواْ أَمْرَ كُلِّ جَبَّار عَنِيد; پيامبرانش را نافرمانى كردند و از دستور هر جبارِ سركشى پيروى نمودند»(هود/ 59)
13 . «قَالَ الْمَلأَُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَـشُعَيْبُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَكَ;(اعراف/ 88) ملأ(كسانى كه از قومش استكبارورزيدند) گفتند: اى شعيب تو و كسانى كه ايمان آوردند از آبادى بيرون مى رانيم».
14 . «قَالَ لَنِ اتَّخَذْتَ إِلَـهًا غَيْرِى;(شعراء/ 29) اگر غير از من خدايى را برگزيند شما را زندان مى كنم».
15 . «اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِى الاَرضِ وجَعَلَ اَهلَها شِيَعـًا يَستَضعِفُ طَـائفَةً مِنهُم يُذَبِّحُ اَبناءَهُم ويَستَحيى نِساءَهُم اِنَّهُ كانَ مِنَ المُفسِدين»(قصص/ 4)
16 . «اِذ اَخرَجَهُ الَّذينَ كَفَروا;(توبه/ 40) هنگامى كه پيامبر را كسانى كه كافر شدند، بيرون كردند».
17 . شمس/ 7 و 8 و انسان/ 3.
18 . مدثر/ 38.
19 . ذاريات / 56.
20 . جمعه/2.
21 . بقره/ 178، نساء/ 91، مجادله/ 3 و مائده/ 89.
22 . آل عمران/ 35.
23 . بقره/ 41، مؤمنون/ 28 ، يوسف/100.
24 . اعراف/ 71، يونس/ 68، هود/ 96 و يوسف/40.
25 . بقره/ 111.
26 . بقره/ 170.
27 . بقره/ 139، 111، 135; آل عمران/ 20، 61; نحل/ 125 و عنكبوت/ 46.
28 . رحمن/4.
29 . زمر/17 و 18.
30 . آل عمران/ 20.
31 . آل عمران/ 61.
32 . نحل/93.
33 . انبياء/ 23.
34 . صافات/39.
35 . نحل/50.
36 . حجرات/ 11.
37 . بقره/ 42.
38 . نحل/ 16.
39 . نساء/ 171.
40 . نور/ 4.
41 . حجرات/12.
42 . حجرات/ 49.
43 . اسراء/ 36.
44 . آفتاب، شماره24، سخنرانى دكتر عبدالكريم سروش در آمريكا.
45 . اعراف/85 تا 88.
46 . دخان/ 18; شعراء/ 22.
47 . هود/88.
48 . اعراف/82.
49 . شعراء/106.