با طلوع خورشيد اسلام بر پهندشت شبه جزيره عربستان و پيام بيدادگر آن كه همانا رهايى انسان هاى در بند جهل و خرافه و كفر و ستيز بود، از يك سو كفّار عرب كه اين دين جديد را مخالف مطامع و منافع خويش مى ديدند با آن مخالفت ورزيدند و از ديگر سو يهوديان سر ستيز با آن گذاشتند.
قرآن كريم نيز با بيانات شديداللحنى به نكوهش يهود و افشاى روحيات، مقاصد شوم و انگيزه هاى آشوبگرانه آنان به طور گسترده اشاره مى كند. از جمله:
تحريف آيات الهى: «ثم يحرفونه من بعد ما عقلوهُ»(بقره/ 75 ) افتراء و نسبت دروغ دادن به خداوند: «يفترون على الله الكذب»(نساء/ 50) آزار و اذيت پيامبران الهى و دادن نسبت هاى ناروا: «ولاتكونوا كالذين آذوا موسى»(احزاب/69) ، كتمان و پوشاندن حقيقت: «اِن الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب و يشترون به ثمناً قليلاً» (بقره/ 174) نشر اباطيل و خرافات به نام دين: «فويلٌ للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثم يتولون هذا من عندالله....; (بقره/ 79) و بسيارى از اعمال زشت و شنيع ديگر كه نگارش آن در حوصله اين نوشتار نيست و آن چه بيان شد تنها بخشى از كارنامه سياه يهود كه قرآن بدان اشاره كرده است.
نقش تخريبى يهوديان و روايات اسرائيلى تنها محدود به قرون اوليه اسلام نبود بكله حوزه تأثيرگذارى آن به طور عميق و گسترده،دامن جامعه اسلامى و تفاسير و كتب قرآنى و حديثى را تا به امروز آلوده كرده است. به طورى كه انحراف اسلام از خط حقيقى آن در برخى از موارد تا امروز ادامه داشته و به طور مستقيم با اين پديده در ارتباط بوده است.
اينكه مفهوم واژه اسرائيليات چيست، انگيزه ها و زمينه هاى ورود آن چه بوده و چهره هاى پديدآورنده آن چه كسانى بودند، دلايل پذيرش و عدم پذيرش روايات اسرائيلى و نقد و بررسى آنان و مباحثى از اين دست هر چند مهم است لكين رسالت اين نوشتار را تشكيل نمى دهد و عالمان و قرآن پژوهان به تفصيل در اين حيطه قلم زده اند. اما آنچه اين كوتاه مقال به بحث از آن پرداخته است ابعاد حضور و حوزه هاى مهم تأثيرگذارى اسرائيليات بر فرهنگ اسلامى بوده اند كه هم تا به امروز اين تأثيرات باقى است و هم كمتر مورد بحث قرار گرفته است.
قبل از هر چيز اين سؤال مطرح مى شود كه چرا در عين حضور پيامبر(ص) و مفسران قرآن آشنا راه نفوذ براى نشر آموزه هاى اسرائيلى در سطح جامعه و افكار مسلمين ايجاد شد؟
چنانكه قبلاً اشاره شد بحث مفصل از انگيزه ها و زمينه هاى اين مسأله، مجال اين نوشتار نيست[1] بلكه براى ارتباط منطقى بحث به طور گذرا به آن اشاره اى مى كنيم.
همانگونه كه مى دانيم سطح فرهنگ و دانش در جزيرة العرب پائين بود به طورى كه مجموعه فرهنگ و دانش موجود در اين جامعه چيزى جز شعر و علم نسب و تاريخ جنگها و فخر بدان ها نبود. علامه از ديدگاه آنان عالم به مسائل مذكور بود.[2]
اما با طلوع خورشيد اسلام و ارتباط جامعه اسلامى با پيشرفته ترين تمدنهاى عصر يعنى رومى، مسيحى، ايرانى، هندى،... جو جامعه عوض شد و سئوالاتى مطرح گرديد كه هيچگاه در فرهنگ جامعه مطرح نگرديده بود، سؤالاتى از قبيل: آسمان چگونه برپاست، زمين چگونه آفريده شد، كشتى نوح چه بود و صدها سؤالى كه تفكر باديه نشينى اعراب قادر به پاسخ به آنهانبود و از سويى از دير باز مردم عوام پاسخ خويش را از كسانى مى جستند كه قبلاً اهل كتاب بودند و ادعاى دانش آن را مى كردند در اين شرايط و در حالى كه حديث پيامبر ممنوع گشته و ياران ممتاز پيامبر خانه نشين گشتند و علاقه و شيفتگى كسب اين دانشها افزون مى گشت منقولات تازه مسلمان شده هاى مسيحى و يهودى مقبول افتاد و به نقل و نشر آنها پرداختند[3] و به تدريج اين روايات از قول روايان اسرائيلى ليكن بدون اسناد به منابع يهود نقل حديث مى شد و اين خود باعث اختلاط اين روايات با ديگر روايات گرديد.[4]
روايات اسرائيلى بيشتر متشابهات و تفصيل داستانهاى قرآن را در برداشت. مشابهاتى از قبيل مسئله صفات خبرى خداوند و رؤيت، جبر و اختيار و قضا و قدر، قديم بودن كلام خدا و در بحث از داستانهاى قرآنى نيز تفصيل و جزئيات حوادث تشريح مى گردد كه در بيان داستانهاى پيامبران عمدتاً منجر به قول به عدم عصمت مى گرديد.
در زمينه مسائل سياسى و حكومتى نيز، تأكيد به منع تدوين حديث، قداست بخشيدن و مشروعيت دادن به خلفا و خلافت از طريق جعل و نقل روايات كه موجب به حجيت رسيدن قول و فعل آنها و تبعيت بى چون و چرا از آنان گرديد و اين مسئله نيز نقش عمده اى در پديده عقل گريزى و تعبد و تسليم بر گفتار آنان داشت كه در زير به هر يك از اين ابعاد مى پردازيم.
نگاهى اجمالى به دو كتاب عهد قديم و عهد جديد به وضوح ما را با وجود انديشه تشبيهى و تجسيمى در اين دو كتاب آشنا مى كند به عنوان مثال در باره راه رفتن خدا در سفر پيدايش باب سوّم از عهد عتيق مى خوانيم:
«عصر همان روز آدم و زنش، صداى خداوند را كه در باغ راه مى رفت شنيدند....[5] »
در «سفر پيدايش» خداوند متصف به وصف «متأسف شدن و محزون شدن»[6] ، در «سفر اشعيا» متصف به «نشستن بر فراز كره زمين»[7] ، در «سفر ارميا» متصف به «لمس كردن»[8] و بسيارى از موارد تجسيمى ديگر كه ذكر آن به تفصيل مى انجامد.
اگر چه در ميان علماى يهود نيز كسانى بودند كه آنچه از ظواهر كتب مقدس نتيجه گرفته مى شود را تأويل كرده اند و در راستاى تنزيه خداوند از انسانوارگى گام برداشتند.[9] امّا منقولات راويان اسرائيلى در صدر اسلام و نتيجه حاصل از آنها انديشه خالص تجسيمى را به دنبال داشت، علامه «شيخ زاهد كوثرى» در مقدمه تحقيقى خود بر كتاب «تبيين كذب المفترى فيما نسب الى الامام الاشعرى» مى نويسد: «گروهى از احبار يهودى، راهبان مسيحى و موبدان زرتشتى در عصر ]خلفاى [راشدين اظهار اسلام كردند و پس از آن عصر به رواج دادن افسانه هاى خود در ميان اعراب بيابانگرد و غلامان ساده انديش پرداختند آنها نيز اين افسانه ها را از ايشان گرفتند و با همان ساده دلى و سلامت باطن و در حالى كه به تشبيه و تجسمى كه در اظهارات آنان در مورد خداوند وجود داشت عقيده يافته بودند و هنوز به اعتقادات خود در جاهليت نيز خو داشتند اين افسانه ها را براى ديگران نقل كردند... و بدين ترتيب تشبيه به تدريج به عقايد طوايف راه يافت.»[10]
«كعب الاحبار كه از ناشران درجه اوّل اسرائيلى است[11] گويد:«چهار كوه است. ـ كوه خليل، كوه لبنان، كوه طور و كوه جودى ـ كه هر يك از آنها لولؤ درخشنده اى بين آسمان و زمين است و به بيت المقدس باز مى گردند و در زواياى آن قرار مى گيرند و جبّار ]خداوند [بر آن كرسى خود را قرار مى دهد و بين اهل بهشت و جهنم قضاوت مى كند....[12] »
در روايتى از ابو هريره در باره نزول پروردگار به آسمان دنيا در هر شب آمده است:
عن ابى هريره مرفوعاً قال:« ينزل ربنا كل ليلة الى السماء الدنيا حتى يبقى الثلث الاخير يقول: من يدعونى فاستجيب له»[13] و در روايتى ديگر از او نقل شده است كه: ]در روز قيامت[ جهنم پر نمى گردد تا آنگاه كه خداوند پايش را در آن گذارد.[14]
مسلمانان ساده دل بر اين باور بودند كه كتب موجود دست اهل كتاب پيشگوئى هاى فراوانى در باره مسلمانان شده و خلفا نيز از اين امر كمال استفاده را مى نمودند و اين امر نقش مهمى در مشروعيت دادن به حكومت آنان داشت به علاوه كه نوعى حتميت و قضاى الهى را نيز در روى كار آوردن يك خليفه مشخص، مطرح مى كرد[15] نقل كرده اند كه معاويه بعد از آن كه عثمان او و ديگران را براى مشورت در برخورد با مخالفان خود فرا خواند در طمع خلافت بود. در موسم حج اين رجز را شنيد كه «ان الامير بعده على و فى الذبير خلف رضى». كعب الاحبار به قايل شعر گفت: دروغ مى گوئى پس از عثمان معاويه صاحب خلافت است. خبر به معاويه رسيد، از كعب الاحبار در اين باره سؤال كرد او گفت: آرى تو پس از عثمان امير خواهى شد و اين در دل معاويه نشست.[16]
در باره «وهب بن منبه» نقل مى كنند كه او مروج حكومت تقدير بر افعال انسانها است.[17] حماد بن مسلمه از ابوسنان نقل مى كند از «وهب بن منبه» شنيدم گفت: من مدتها معتقد به تأثير اختيار انسان بودم تا اين كه هفتاد و اندى كتاب از كتب پيامبران خواندم كه همگى با هماهنگى خاص مى گويند: هر كس براى خود اختيار قايل باشد كافر شده.[18] »
ابن عباس روايت كرده است كه عمر به كعب الاحبار گفت: چون وفاتم نزديك شده است مى خواهم وصيت كنم تا كسى بعد از من امر خلافت را بر عهده گيرد نظر تو در باره على ]ع [چيست؟ .... بگو كه درباره او چه چيزى در كتاب هاى شما وجود دارد؟ شما كه مى پنداريد جريان ما در كتاب هاى شما نوشته شده است. كعب در جواب گفت: به نظر من كه او شايستگى خلافت ندارد زيرا او مردى است پرديانت، از هيچ عيبى پوشى نمى كند.... عمر گفت: پس آن طور كه در نزد خود مى يابيد مسأله خلافت به چه كسى منتهى مى شود؟ كعب جواب داد: ما اين طور مى يابيم كه خلافت پس از صاحب شريعت و دو تن از اصحابش به دشمنان او منتقل مى شود[19] .... [20] ».
از جمله احاديثى كه ابوهريره از رسول الله(ص) نقل مى كرد اين بود كه: «ان لكل نبى خليلاً من امتى و ان خليلى عثمان»[21] اين حديث را ذهبى در ميزان الاعتدال ذيل ترجمه «اسحاق» آورد. و قول قطعى به بطلان آن داده است.[22]
چنانكه ملاحظه مى گردد منقولات اسرائيلى فوق در ممانعت از انتقال خلافت به اهل بيت(ع) نقش عمده اى داشت به ويژه آن كه ظواهر آياتى از قرآن نيز موهم قضاى حتمى و جبر بر افعال انسانها بود كه اين روايات به طور مستقيم در برداشت از اين قسم آيات به جبرگرائى و سستى و خمود تأثير مستقيم داشت.
ناقلان اسرائيلى در راستاى سياست مشروعيت بخشيدن به حكومت خلفاى راشدين و بنى اميه و نزديك شدن به هيئت حاكمه با هدف سودجوئى از آنان، به جعل حديث در باب فضيلت اين خلفا پرداختند. نشر فضايل نوعى تقدس به چهره ظالمانه بعضى خلفا مى بخشيد كه نتيجه نهائى آن حجيت قول و فعل آنها در معارف دينى و مسائل حكومتى بود.
آنگاه كه عمر به دست ابولؤلؤ زخمى شد «كعب» گفت: لئن سأل عمر ربّه ليبقينه الله: اگر عمر از خداوند بخواهد كه او را باقى بدارد به طور حتم خداوند به او طول عمر خواهد داد»[23]
«وهب بن منبه» نيز «عمر بن عبدالعزيز» را «مهدى امت» شمرد[24] و «خالد ربعى» مى گفت كه ما در تورات چنين مى يابيم كه آسمانها و زمين چهل روز بر «عمر بن عبدالعزيز» گريه مى كنند[25] در بسيارى از آنچه تحت عنوان مناقب عمر، يا موافقات عمر با خداوند يا ملائكه در كتب مشهور حديثى اهل سنت نقل شده است مى توان رد پاى ناقلان اسرائيلى را در آنجا جست از جمله «بخارى» در صحيحش در باب مناقب عمر به حديثى اشاره مى كند مبنى بر اين كه ملائكه با عمر سخن گفتند....» كه در اين حديث نام و نشان ابوهريره به وضوح ملاحظه مى گردد[26] ابوهريره در فضايل معاويه گفت:«ان اللّه ائتمن على وحيه ثلاثه: أنا و جبرئيل و معاويه [27] » خداوند سه نفر را بر وحيش امين دانست من، جبرئيل و معاويه....» جالب است بدانيم كه ابوهريره خود به جعل حديث اعتراف كرده است. «احمد ابن حنبل» در مسند خود روايت كرده كه: ابوهريره حديثى را روايت كرد حاضران به او گفتند: اين كه نقل كردى از پيامبر(ص) است يا از كيسه خودت؟ گفت: از كيسه خودم.[28]
تورات و انجيل محرّف كنونى در بحث از قصه هاى قرآن از استناد گناه كبيره و صغيره بر انبياى عظام ابايى ندارند راويان اسرائيلى نيز با نقل آنها و با توجه به اين كه ظواهر آيات قرآن نيز بعضاً موهم عدم عصمت است به اين مسئله دامن مى زنند و در اين ميان ظاهر گرايان كه بر جمود به ظواهر آيات تأكيد و پاى بندى دارند بدون تحليل به نقل آنها مى پردازند.[29] امّا آنچه خوب است بدانيم اين كه انتشار اسرائيلياتى كه تبليغ عدم عصمت انبياء را مى نمايد نيز در راستاى سياست خلفا بويژه خلفاى بنى اميه قرار داشت. خلفا براى آن كه بتوانند ارتكاب صغيره و كبيره خود را توجيه نمايند و از يك سو رنگ مشروعيّت و تقدس خود را حفظ كنند با ميدان دادن به اين بخش از اسرائيليات، تلاش كردند اين تلقى را از اذهان محو كنند كه حاكم و زمامدار اسلامى بايد از گناه و آنچه بر ملكه عدالت وى تأثير سوء مى گذارد، پيراسته گردد و در اين صورت است كه خواهند توانست به سياستهاى خود ادامه دهند. و با تبليغ اين اسرائيليات اين هدف ميسر خواهد شد چرا كه چنانكه گفته شد بعضى از روايات اسرائيلى زشت ترين افعال را به انبياى الهى منتسب كرده وقتى آنان چنين افعالى را (نعوذ بالله) مرتكب گردند سرزنش بر خلفاى بنى اميه نخواهد بود».
در پايان خوب است اشاره كوتاهى به موضع خاندان عترت(ع) و صحابه راستين در برابر اسرائيليات داشته باشيم.
عده اى از سيره نويسان نوشته اند كه على(ع) راجع به كعب الاحبار مى فرمود: او كذّاب است و كعب از آئين على(ع) منحرف شده است.[30]
حضرت على(ع) درباره داستان مجعول مربوط به حضرت داوود(ع) مى فرمايد: «براى كسى كه گمان مى كند داود(ع) با زن «اوريا» ازدواج نمود من دو حد جارى مى كنم حدى براى اهانت به نبوت و حدى هم براى خسارت به اسلام».[31]
درباره همين داستان ساختگى ازدواج حضرت داود با همسر اوريا امام رضا(ع) مى فرمايد:
«انا لله و انا اليه راجعون» شما به پيامبرى از پيامبران خدا نسبت مستى در نماز و عبادتش به خاطر پرنده اى داده ايد آنگاه به او نسبت زنا و بعد به قتل نسبت مى دهيد»[32] و موضع ديگر ائمه نسبت به اسرائيليات به همين شيوه بود.
امّا موضع ياران ائمه و صحابه راستين پيامبر نيز به همين گونه است.
از عبدالله بن عباس نقل شده كه «چگونه از اهل كتاب سؤال مى كنيد در حالى كه كتاب شما ]قرآن[... تازه ترين كتب آسمانى است....»[33]
در باره اقدام شجاعانه ابوذر در مقابل كعب الاحبار نيز نقل كرده اند كه «روزى ابوذر در مجلس عثمان حاضر بود. عثمان گفت: آيا كسى كه زكات مالش را بدهد در آن براى ديگرى حقى است؟ كعب گفت: نه امير المؤمنين، ابوذر به سينه كعب كوبيد و گفت: اى پسر يهودى دروغ گفتى و آيه 177 بقره را تلاوت كرد».[34]
و در پاسخ به سؤال ديگر عثمان و پاسخ غلط كعب ابوذر عصايش را بلند كرد و به سينه كعب كوبيد و گفت: اى پسر يهودى چه چيز به تو اين قدر جرأت داده كه در باره دين ما سخن بگويى؟[35]
«روزى به حذيفه بن يمان نيز كه از ياران بر جسته امام على است خبر رسيد كه كعب مى گويد: آسمان در محور يك قطب مانند آسياب مى چرخد حذيفه گفت: كعب دروغ گفته است خداوند متعال مى فرمايد: ان الله يمسك السماوات و الارض ان تزولا (فاطر/ 41)».[36]
1 ـ براى آشنايى گسترده با اين بحث به كتاب: «پژوهشى در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن» محمدتقى ديارى، فصل سوم، مراجعه كنيد.
2 ـ يك روز در مسجد پيامبراكرم(ص) بر گرد كسى جمع شده بودند. پيامبر وارد شد و پرسيد اين كيستء گفتند: «علامه» است. پيامبر پرسيد علامه چه چيزى است. گفتند: اعلم الناس بانساب العرب و وقايعها و ايام الجاهليه و الاشعار العربيه.» رك: اصول كافى ـ 1/79 ـ ر. ك: نقش ائمه در احياى دين، ج 6/80 به نقل از: منتخب الكنز 4/51.
3 ـ رك: نقش ائمه در احياى دين، ج 6 / 80 ـ 81 ـ 82 ـ ابن خلدون ـ مقدمه ـ ج 2 ـ صفحه 891 ـ 892، ترجمه: محمد پروين گنابادى.
4 ـ ابوريه محمود، الاضواء على سنة المحمديه، ص 174، نقل از: رشيد رضا، مجله المنار ش 27، ص541.
5 ـ عهد عتيق، سفر پيدايش باب 3، بند 8 و 9 ص 3.
6 ـ پيشين باب 6، بند 5 و 6، ص 5 .
7 ـ پيشين، اشعياء باب 40 بند 23 ص 673.
8 ـ پيشين، سفر ارميا، باب 1 بند 10 ص 696.
9 ـ از جمله آنان «ابن ميمون» از علماى يهودى در قرن ششم است كه به تأويل ظواهر اين نصوص پرداخته است رك: فصلنامه هفت آسمان ش 1، ص 185 به بعد .
10 ـ سلفيه، بدعت يا مذهب ص 66 ، نقل از: ابن عساكر، تبيين الكذب المفترى فيما نسب الى الامام الاشعرى، مقدمه شيخ محمد زاهد الكوثرى ص) ، 15.
11 ـ عبدالله بن سلام ـ كعب الاحبار ـ تميم بن اوس الدّارى ـ وهب بن منبّه ـ محمد بن كعب القرظى ـ ابو هريره و ابن جريج از ناقلان درجه اول روايات اسرائيلى هستند. شرح حال آنها را در ج 2 التفسير و المفسرون ـ محمد هادى معرفت ص 95 تا 121 بنگريد.
12 ـ نقش ائمه در احياى دين، ج 6 ، ص 106 نقل از: سيوطى الدر المنثور، ج 5، ص 344.
13 ـ شرف الدين، ابوهريره، نقل از صحيح بخارى ج 4، ص 68; صحيح مسلم، ج 1، 283.
14 ـ شرف الدين، ابوهريره، نقل از صحيح بخارى، ج 4، ص 68; صحيح مسلم، ج 1، ص 283.
15 ـ تاريخ سياسى اسلام جلد 2 / 736 ـ 735.
16 ـ پيشين ص 736 ـ نقل از تاريخ طبرى 4 / 343.
17 ـ فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامى ج 1 / 112.
18 ـ همان منبع پيشين.
19 ـ شيعه و تهمتهاى ناروا / 66 ـ 67. نقل از: شرح نهج البلاغه ـ امالى ابو جعفر محمد بن حبيب.
20 ـ آنچه عمر تحت عنوان پيش گوئى كعب از آينده خلافت نام برد در حقيقت نقل روايتى از پيامبر توسط اوست كه فرمود: بنى اميه بر منبر من بالا خواهند رفت و من در خواب ديدم كه آنها روى منبرم جست و خيز مى كنند.....» عمر متوجه اين نكته نبود و به جهت شيفتگى به اسرائيليات آن را مبناى خود قرار داد.
21 ـ «ابو هريره» ص 31.
22 ـ پيشين.
23 ـ نقش ائمه در احياى دين،ـ 6 / 110 ـ نقل از: طبقات الكبرى 3 / 257.
24 ـ تاريخ سياسى اسلام 2 / 736 ـ نقل از: سيوطى ـ تاريخ الخلفا ـ 233.
25 ـ پيشين 2/736 ـ نقل از تاريخ خلفا / 245.
26 ـ «ابوهريره» / 141 نقل از «صحيح بخارى ج 2/194.
27 ـ «ابوهريره» / 38.
28 ـ نقش ائمه در احياى دين، ـ ج 12/29 ـ 30 ـ نقل از: احمد بن حنبل ـ مسند 2/252.
29 ـ رك: محمد ابو شبهه ـ محمد ـ الاسرائيليات و الموضوعات فى كتب التفسير ـ ص 159 به بعد
الذهبى ـ محمد حسين ـ الاسرائيليات فى التفسير والحديث ص 117 به بعد.
مغنيه ـ محمد جواد ـ اسرائيليات القرآن ص 48 به بعد
نعناعه ـ رمزى ـ الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير
30 ـ الاضواء على السنة المحمديه، ص 165.
31 ـ مجمع البيان ج 8/354.
32 ـ الصافى ـ ج/4/295.
33 ـ شيعه و تهمتهاى ناروا ـ ص 72ـ73.
34 ـ نقش ائمه در احياى دين، ج 1ـ4 ـ ص 160 ـ 161 نقل از مروج الذهب ـ مسعود 2/340.
35 ـ پيشين.
36 ـ الاضواء على السنه المحمديه / 165.