ظاهر و باطن در اصل لغت، ماخوذ از ظهر و بطن و به ترتيب به معناى پشت و شكم است و به معناى آشكارى و پنهانى نيز به كار رفته است . در حديث، ظاهر قرآن، مصاديق اوليه آيات و باطن قرآن، مصاديق بعدى آنها خوانده شده است . غاليان باطن قرآن را ولايت ائمه و برائت از نواصب، و متصوفه باطن قرآن را حالات نفس دانستهاند . علامه طباطبائى بواطن قرآن را معانى طولى آيات - كه رابطه مثل و ممثلى با يكديگر دارند - به شمار مىآورد; اما در تحليل عقلى به نظر مىرسد، مانعى نيست كه كليه معانى التزامى آيات را باطن قرآن تلقى كرد; اعم از آنكه رابطه مثل و ممثلى با يكديگر داشته باشند يا نداشته باشند، در اين مقاله، مباحث فوق به تفصيل آمده است .
ظاهر و باطن يكى از مباحث دلالى قرآن به شمار مىرود . در اين مبحث از دلالتهاى طولى قرآن سخن به ميان مىآيد; يعنى دلالتهاى كه هر يك در طول ديگرى قرار دارد ويكى از ديگرى قابل استنباط است .
به نظر مىرسد، موضوع ظاهر باطن داشتن قرآن نخست در احاديث نبوى و اقوال صحابه وروايات ائمه عليهم السلام مطرح شد; سپس در اقوال غلات و متصوفه و عرفا ملاحظه گرديد . البته هر گروه معناى خاصى را از آنها اراده كردهاند كه عنايتبدان به فهم روشنتر موضوع كمك مىكند; معالوصف فصلالخطاب، تحليل عقلى آن است كه در اين مقاله بدان پرداخته مىشود .
ظاهر و باطن در لغت ماخود از ظهر و بطن است و آندو در اصل بر اعضاى بدن - يعنى به ترتيب بر پشت و شكم - اطلاق مىشده است; سپس نظر به دو وصف مشهور هر يك - يعنى سختى و آشكارى پشت و نرمى و پنهانى شكم - به اشياى ديگر نيز كه در يكى از آن اوصاف مشتركند، اطلاق گرديده است .
راغب اصفهانى درباره ظهر گويد: «ظهر همان عضو [معروف، يعنى پشت] است و جمع آن ظهور مىباشد . . . آن براى [بخش] ناپيداى زمين به عاريت گرفته شده، [بدان] ظهرالارض گفتهاند و [درمقابل آن] بطنالارض . . . رجل مظهر [يعنى: آدمى] سختپشت . . . و ظهر عليه; [يعنى] بر او چيره شد . . . و ظهرالشىء: در اصل [به] اين [معنا] است كه چيزى بر روى زمين واقع شده، پنهان نباشد و بطن [الشىء] هنگامى است كه در دل زمين واقع گرديده، پنهان باشد; زان پس در مورد هر [چيز] آشكارى كه با بينايى يا بينش دركشدنى باشد، به كار رفته است . . . و دانش ظاهر و باطن گاهى بر معرفتهاى آشكار و معرفتهاى پنهان، و گاهى بر علوم دنيوى و علوم اخروى اطلاق مىشود . . . و [در] «نعمه ظاهرة و باطنة» مراد از [نعم] ظاهر، آنهايى است كه بر آن آگاهى مىيابيم و از [نعم] باطن، آنهايى است ما آنها را نمىدانيم» [1].
نيز درباره بطن گويد: «اصل بطن همان عضو [معروف، يعنى شكم] است و جمع آن بطون مىباشد . . . بطن در هر چيز مقابل ظهر است . . . و به هر نهانى بطن و به هر پيدايى ظهر گويند [. . . نيز] به هر چه با حس درك شود، ظاهر و به هر چه از آن پنهان باشد، باطن گويند» [2].
متاسفانه اغلب رواياتى كه متضمن شرح ظاهر و باطن قرآن است، از سوى غلات نقل شده كه به دروغگويى و جعل حديث متهمند; لذا بيشتر روايات اين باب را نمىتوان به ائمه عليه السلام نسبت داد . آنچه در خصوص ظاهر و باطن قرآن با اطمينان مىتوان به ائمه عليهم السلام نسبت داد، اين است كه به نظر آن بزرگواران ظاهر قرآن عبارت از همان مصاديق اوليه و باطن قرآن عبارت از مصاديق جاريه آن است . اين معنا بوضوح از روايات صحيح قابل تحصيل است . مراد از مصاديق اوليه قرآن اشخاصى هستند كه قرآن درباره آنها سخن گفته است و مقصود از مصاديق جاريه اشخاصى هستند كه همسان آناناند . يكى از آن روايات چنين است:
- عن حمران بن اعين قال: سالت اباجعفر عليه السلام عن ظهر القرآن و بطنه فقال: ظهره الذين نزل فيهم القرآن، و بطنه الذين عملوا باعمالهم; يجرى فيهم مانزل فى اولئك (حمرانبناعينگويد: از امام باقر عليه السلام درباره ظاهر و باطن قرآن پرسيدم . فرمود: ظاهرش كسانى هستند كه قرآن درباره آنان نازل شده و باطنش كسانى هستند كه مانند آنان عمل كردهاند; آنچه در مورد آنان نزول يافته، در مورد اينان [نيز] جارى است) [3].
شايان ذكر است كه باطن قرآن در برخى روايات بر تاويل قرآن اطلاق شده است و البته تاويل قرآن چيزى جز همان مصاديق جاريه آن نيست . در اين خصوص عنايتبه حديث ذيل در خور اهميت است:
- عن فضيل بن يسار قال: سالت اباجعفر عليه السلام عن هذه الرواية: «ما من القرآن آية الا ولها ظهر و بطن» فقال: ظهره تنزيله و بطنه تاويله: منه ما قد مضى و منه ما لم يكن . يجرى كما يجرى الشمس والقمر; كلما جاء تاويل شىء منه على الاموات كما يكون على الاحياء (فضيلبنيسارگويد: از امام باقر عليه السلام راجع به اين روايت پرسيدم كه «هيچآيهاى از قرآن نيست مگر آنكه ظاهر و باطنى دارد» فرمود: ظاهر قرآن آن است كه نازل شده و باطنش آن است كه بدان بر مىگردد . برخى از موارد برگشتش آمده و برخى نيامده است . اين موارد برگشت همچنانكه خورشيد و ماه در جريان است، جريان دارد . هرگاه موارد برگشت آيهاى بيايد، همان [حكمى] بر زندگان است كه بر مردگان بوده است) [4].
خاطرنشان مىسازم كه راويان اين دو حديث موثقند .
غاليان يا گزافهگويان فرقههايى بودند كه اغلب در عصر صادقين عليه السلام در ميان شيعه پديد آمدند . آنان ائمه عليه السلام را تا حد الوهيتبالا بردند و همه احكام دين را در ولايت آن بزرگواران خلاصه كردند; بر اين اساس ظواهر قرآن را تعطيل كردند و آنها را اشاراتى به ائمه عليه السلام يا خلفا دانستند .
سعدبنعبدالله اشعرى در خصوص يكى از فرق غلات به نام خطابيه گويد: «واجباتى را كه خداى تعالى واجب ساخته، اشخاصى خواندند كه به معرفت و ولايت آنان دستور داده شده است و معاصى را اشخاصى دانستند كه به برائت از آنان و لعن كردن آنان و دورى گزيدن از آنان امر شده است و يكى از آياتى را كه تاويل كردند، «يريدالله ليخفف عنكم» [4/27] بود . گفتند: بواسطه ابوالخطاب به ما تخفيف داده شده است و بندها و بارها از ما برداشته شده است . مراد آنان نماز، زكات، حج، روزه و همه اعمال بود; بر اين اساس هر كه به رسول پيامبر، امام معرفت داشته باشد، آنها از [دوش] او برداشته شده; لذا رواست كه هر چه دوست داشت، انجام دهد» [5].
همو درباره آن فرقه افزايد: «آنان پنداشتند، همه واجباتى را كه خداوند بر بندگانش واجب ساخته و پيامبرش مقرر داشته، ظاهر و باطنى دارد، و همه آنچه از كتاب و سنت در ظاهر با آنها بندگان را به بندگى خوانده است، [بواقع] مثلهايى است كه زده شده و در تحت آنها معناهايى است كه عبارت از بطون آنهاست و به آنها بايد عمل كرد و رهايى در آنهاست; ولى عمل به ظاهر آنها موجب هلاكت است و مايه عذاب ادنى . خداوند بدان گروهى را عذاب كرده و گرفتار ساخته است تا بدان هلاك شوند; زيرا حق را نشناختند و بدان عقيده پيدا نكردند و ايمان نياوردند» [6].
حاصل مطلب آنكه به عقيده غلات باطن واجبات، ولايت ائمه عليه السلام و باطن محرمات، برائت از خلفاست . گفتنى است اين معنا در پارهاى از رواياتى نيز كه غلات به نام ائمه عليه السلام جعل كردهاند، آمده است . براى نمونه روايات ذيل قابل ملاحظه است:
- عن محمدبن منصور قال: سالت عبدا صالحا عن قول الله تبارك و تعالى «انماحرم ربى الفواحش ماظهر منهاو ما بطن» [الاعراف 33] فقال: ان القرآن له ظهر و بطن فجميع ما حرم فىالكتاب هوالظاهر، والباطن من ذلك ائمه الجور، و جميع ما احل فى الكتاب هوالظاهر والباطن من ذلك ائمه الحق (محمدبنمنصور گويد: از امام كاظم عليه السلام راجع به آيه «انماحرم . . .» [اعراف 33] پرسيدم . پاسخ داد: قرآن ظاهر و باطنى دارد . همه آنچه در قرآن حرام شمرده شده، ظاهر است و باطن آن پيشوايان ستم است و همه آنچه در قرآن حلال گردانيده شده، ظاهر است و باطن آن پيشوايان حق است) [7].
به نظر مىرسد، راوى اين حديث محمدبنمنصور كوفى باشد كه كشى وى را متهم به غلو و تفويض دانسته است [8].
- داود بنكثير قال: قلت لابى عبدالله عليه السلام: انتم الصلاة فى كتاب الله عزوجل و انتم الزكاة و انتم الحج؟ فقال: يا داود! نحنالصلاة فى كتاب الله عزوجل و نحن الزكاة و نحن الصيام و نحن الحج و نحن الشهر الحرام و نحن البلدالحرام و نحن كعبةالله و نحن قبلةالله و نحن وجه الله . قال الله تعالى: «فاينما تولوا فثم وجةالله» [البقره115] و نحن الآيات و نحن البينات، و عدونا فى كتاب الله عزوجل الفحشاء و المنكر و البغى و الخمر و الميسر والانصاب و الازلام و الاصنام و الاوثان و الجبت و الطاغوت و الميتة والدم ولحم الخنزير (داودبنكثير گويد: از امام صادق پرسيدم: [آيا] شما در كتاب خداى عزوجل همان نماز و زكات و حج هستيد؟ پاسخ داد: اى داود! ما در كتاب خداى عزوجل همان نماز و زكات و روزه و حج و ماه حرام و سرزمين محترم و كعبه خدا و قبله خدا و روى خداييم . خداى تعالى فرمود: به هر جا روى كنيد، همانجا روى خداست» ما نشانهها و دلايل روشن هستيم و دشمن ما در كتاب خداى عزوجل همان [عمل] زشت و ناپسند و ستم و باده و قمار و بتهاى نصبى و تيرهاى شرطبندى و بتان سنگى و غيرسنگى و خدايان و طغيانگران و مرده و خون و گوشتخوك است) [9].
آوردهاند كه داودبنكثير رقى - راوى حديث مذكور - را غلات از بزرگان خود برشمرده و احاديث غلوآميزى از او روايت كردهاند [10] .
روشن است چنين باطنى كه هرگز از ظاهر قرآن بر نمىآيد، پذيرفتنى نيست و روايت ذيل هر چند راويان آن مجهول الحال هستند، ولى نظر به اينكه از مضمون مدلل و معقولى برخوردار است، مؤيد اين نظر است:
- عن الحمادى رفعه الى ابى عبدالله عليه السلام انه قيل له: روى ان الخمر والميسر والانصاب والازلام رجال، فقال; ما كان الله عزوجل ليخاطب خلقه بما لايعلمون (حماد مرفوعا از امام صادق عليه السلام آورده كه به آن حضرت عرض كردند: روايت كردهاند كه باده و قمار و بتان نصب شده و تيرهاى شرطبندى عبارت از اشخاصى هستند . فرمود: خداى عزوجل به آفريدگانش چيزى نمىگويد كه نفهمند) [11].
روايت ذيل نيز كه راويان موثق آن را روايت كردهاند، عقيده باطل غلات را رد مىكند:
- داودبنفرقد قال: قال ابوعبدالله عليه السلام: لاتقولوا لكل آية هذه رجل و هذه رجل! من القرآن حلال و منه حرام، و منه نباما قبلكم و حكم ما بينكم و خبر ما بعدكم (داودبنفرقد گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: براى هر آيهاى نگوييد: اين فلان كس است و اين بهمان كس! بخشى از قرآن حلالهاست و بخشى ديگر حرامها و پارهاى خبر پيشينيان است و [پارهاى ديگر] احكام امورى است كه ميان شما روى مىدهد و [پارهاى ديگر] گزارش پسينيانتان است) [12].
چنانكه از برخى روايات بر مىآيد، ولايت ائمه عليهم السلام يكى از مهمترين فرايض دين اسلام است [13] ; لكن اين ايجاب نمىكند كه ظواهر فرايض ديگر نيز به ائمه عليهم السلام تاويل شود . در اين خصوص عنايتبه روايت ذيل مناسب مىنمايد .
- حفص المؤذن قال: كتب ابوعبدالله عليه السلام الى ابى الخطاب: بلغنى انك تزعم ان الخمر رجل و ان الزنا رجل و ان الصلاة رجل و ان الصوم رجل، ليس كما تقول . نحن اصل الخير و فروعه طاعة الله، و عدونا اصل الشر و فروعه معصية الله . ثم كتب: كيف يطاع من لايعرف؟ و كيف يعرف من لايطاع (حفض مؤذن گويد: امام صادق عليه السلام به ابوالخطاب نوشت: به من خبر رسيده است كه تو مىپندارى باده فلان كس است وزنا بهمان كس، و نماز فلان كس و روزه بهمان كس . اينچنين كه مىگويى، نيست . ما اصل خوبيها هستيم و فروعش فرمانبردارى از خداست و دشمن ما اصل بديهاست و فروعش نافرمانى خداست . پس از آن افزود: چگونه كسى را كه نمىشناسند از او فرمانبردارى كنند، و چگونه از كسى فرمانبردارى كنند كه او را نمىشناسند [14].
گفتنى است همين حديث را بشير دهان نيز از آن حضرت روايت كرده است [15]. اگر چه حفص و بشير هر دو مجهول الحال هستند; لكن تعدد طريق احتمال جعل حديث را زايل مىسازد .
شايان ذكر است متن اين حديث مشكلاتى دارد; از جمله اينكه ميان ائمه و طاعتيا دشمن ائمه و معصيتسنخيتى وجود ندارد كه يكى به منزله اصل و ديگرى به منزله فرع قلمداد شود و ديگر اينكه ميان فروع و خبرش تناسبى نيست; زيرا لازم بود خبرش جمع باشد; نه مفرد . در خصوص مشكلات مذكور دو احتمال وجود دارد: يكى آنكه «طاعة» جمع طائع يا طيع باشد; چنانكه «سادة» جمع سيد و «قادة» جمع قائد و «صاغة» جمع صائغ است; بر اين اساس معناى حديث چنين مىشود كه ما اصل حق هستيم و فروع حق طائعون، يا طيعون - يعنى فرمانبرداران - خدايند; اما اين احتمال ضعيف است; زيرا «معصية» را كه در جمله ديگر حديث است، نمىتوان اينچنين توجيه كرد، و ديگر آنكه «طاعة» اسم جنس باشد; لذا مراد عموم طاعات باشد . با اين توجيه سنخيت ميان «معصية» و «عدونا» نيز روشن مىشود . با اين احتمال بايد قبل از «نحن» و «عدونا» لفظ ولايت را در نظر گرفت [17].
ناگفته نماند كه اين دو احتمال با فرض اين است كه متن حديث عين لفظ معصوم عليه السلام باشد; لكن مقايسه متن وايتحفص با متن روايتبشير و ملاحظه اختلافات پارهاى از الفاظ آندو اين فرض را تضعيف مىسازد . اختلافات متن روايتبشير با متن روايتحفص چنين است: 1- جمله «الزنا رجل» بر جمله «الخمررجل» مقدم شده است . 2- بجاى «الصوم» ، «الصيام» آمده است . 3- جمله «ان الفواحشرجل» را افزون بر آن دارد . 4- بجاى «نحن اصل الخير» ، «انا اصل الحق» آمده است . 5- بجاى «فروعه» ، «فروعالحق» آمده است . 6- بجاى «فروعه معصيةالله» ، «فروعهم الفواحش» آمده است . 7- «ثم كتب» را ندارد . اين اختلافات حاكى از اين است كه حديث نقل به معنا شده است; بنابراين بعيد نيست در اصل چنين بوده باشد: ولايتنا اصل الخير و فروعه الطاعات و ولايت عدونا اصل الشر و فروعه المعاصى; يعنى ريشه خوبى دوستى ماست و شاخههايش طاعات و ريشه بدى دوستى دشمنان ماست و شاخههايش معاصى .
متصوفه در اين نظر كه ظاهر قرآن رمز و مثلى است كه به حقيقتى ديگر اشاره دارد و ظاهر قرآن مراد خداوند نيست، بلكه صرفا همان حقيقت ديگر مراد خداست، با غلات هم عقيدهاند; لكن برخلاف غلات كه معتقد بودند، باطن قرآن رجل است، متصوفه معتقدند، باطن قرآن نفس آدمى است; لذا ظاهر همه الفاظ قرآن را به نفس و حالات آن تاويل مىكنند .
ناگفته نماند برخى از متصوفه هم ظاهر قرآن را مراد خدا مىدانند و هم آنچه را كه باطن قرآن مىخوانند; لكن فهم باطن قرآن را ويژه خويش مىشمارند . برخى از مواردى را كه متصوفه باطن قرآن خواندهاند، چنين است:
- سهل شوشترى درباره آيه «لتنذر ام القرى و من حولها» [انعام 92] گفته است: «تفسير ظاهرى «امالقرى» مكه مكرمه و مقصود باطنى آن قلب است و منظور از «منحولها» اعضاء و جوارح است و مراد آيه بيم دادن مردم است كه دلها و اعضاى خود را از لذات معاصى و منكرات نگهدارند» [18].
- ابوعبدالرحمن سلمى درباره آيه «المتر انالله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرة» [حج 63] گويد: «يكى از متصوفه گفته است: [يعنى:] آبهاى رحمت را از ابرهاى قرب نازل كرد و به [روى] دلهاى بندگانش چشمههايى از آب رحمت گشود; زان پس روياند و با زيور معرفتسبز ساخت . . . .» [19].
- نجمالدين دايه در مورد آيه «يا ايهاالذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة» [توبه 123] گويد: «و قاتلوا الذين يلونكم من الكفار يعنى: با كافران نفس و صفاتش بوسيله مخالفتبا خواهشهايش و تبديل صفاتش و واداشتن آن به طاعتخدا و مجاهده در راه او جهاد كنيد; زيرا آن حجاب تو از [وصال به] خداست . «وليجدوا فيكم غلظة» ; يعنى: [بايد در شما بيابند] تصميمى صادقانه در فانى ساختن آن با رها كردن خواهشها و لذتها و نيك پنداريهايش و مبارز با خواستههاى آن و واداشتنش به پيروى در طلب حق» [20].
چنين معانى باطنى كه متصوفه ارائه مىدهند - حتى اگر منكر ظاهر قرآن نباشند - پذيرفتنى نيست; زيرا اين معانى - بدون انضمام بينش صوفيانه به معانى قرآن - از ظاهر قرآن بر نمىآيد .
- مغنيه در رد عقيده متصوفه گويد: «چنين پندارى به هيچ دليلى مستند نيست; چون خداى سبحان همه مردم را به تكليف واحدى مكلف ساخته است و ميان گروهها و افراد فرق ننهاده و همه را با قرآن كريم مخاطب ساخته و عمل بدان را بر آنان واجب گردانيده است و محال است كه آنان را به چيزهايى امر كند كه آنها را نمىفهمند و بدانها راه نمىبرند . چگونه چنين باشد; در حالى كه خدا قرآن را به عربى مبين متصف ساخته است» [21].
نيز علامه طباطبائى گويد: «متصوفه به جهتسرگرمى به سير در باطن آفرينش و توجه به مقام آيات انفسى - بدون عالم ظاهر و آيات آفاتى - در بحثخود به تاويل محدود شدند و تنزيل را كنار گذاشتند . اين امر مردم را به تاويل و پرداختن جملاتى شاعرانه و استدلال از هر چيز بر هر چيز جرئت داد; حتى تا به آنجا انجاميد كه آيات را با حساب جمل تفسير كردند و كلمات را به زبر و بينات و حروف نورانى و ظلمانى و جز آنها برگرداندند، و حال آنكه واضح است كه قرآن نازل نشده تا فقط متصوفه را هدايت كند و نه مخاطبان آن اهل علم اعداد و اوفاق و حروفند و نه معارف آن بر اساس حساب جمل مبتنى است كه منجمان آن را پس از انتقال [علم] نجوم از [زبان] يونانى به [زبان] عربى برقرار كردند» [22].
به نظر مىرسد، حاصل نظر علامه طباطبائى در خصوص ظاهر و باطن قرآن چنين است كه هر بيان لفظى قرآن برخاسته از يك معرفت كلى و هر معرفت كلى برآمده از يك معرفت كلىتر است تا برسد به اصل قرآن كه در لوح محفوظ است و همه معارف قرآنى از آن سرچشمه گرفته است . نسبت هر معرفتبه معرفتبالاتر از نظر دلالت نسبت مثل به ممثل است; بنابراين ظاهر قرآن همان معنايى است كه در مرتبه نخست از مراتب معانى قرآن قرار دارد و بطون قرآن تمام معناهايى است كه در طول همان معنا واقع است [23].
براى نمونه در آيه «فاجتنبوا الرجس من الاوثان» (1) [حج 30] خدا از پرستش بتها نهى كرده است و اين نهى مثالى از يك نهى گستردهتر، يعنى نهى از پرستش غيرخداست كه هم شامل نهى از پرستش بتهاست و هم نهى از پرستش غير آن مانند شيطان و حتى خواهشهاى نفس . همچنين نهى از پرستش غيرخدا نيز مثالى از يك نهى فراگيرتر، يعنى از توجه به غير خداست [24].
علامه طباطبائى اين مثال را به بيانى ديگر چنين شرح مىدهد: «خداى متعال در كلام خود مىفرمايد: «واعبدواالله ولاتشركوا به شيئا» (2) [نساء 36]. ظاهر اين كلام نهى از پرستش معمولى بتهاست; چنانكه مىفرمايد: «فاجتنبوا الرجس من الاوثان» [حج30] ; ولى با تامل و تحليل معلوم مىشود كه پرستش بتها براى اين ممنوع است كه خضوع و فروتنى در برابر غير خداست و بتبودن معبود نيز خصوصيتى ندارد; چنانكه خداى متعال اطاعتشيطان را [نيز] عبادت او شمرده، مىفرمايد: «الم اعهد اليكم يا بنىآدم ان لاتعبدوا الشيطان» (3) [يس 60]، و با تحليلى ديگر معلوم مىشود كه در طاعت و گردن نهادن انسان ميان خود و غير فرقى نيست . همانطور كه از غير نبايد اطاعت كرد، از خواستهاى نفس [نيز] نبايد اطاعت كرد; چنانكه خداى متعال اشاره مىكند: «افرايتمن اتخذ الهه هواه» (4) [جاثيه 23]، و با تحليل دقيقترى معلوم مىشود كه اصلا به غير خداى متعال نبايد التفات داشت و از او غفلت كرد; زيرا توجه به غير خدا همان استقلال دادن به او و خضوع و كوچكى نشان دادن در برابر اوست، و اين همان روح عبادت و پرستش است كه خداى متعال مىفرمايد: «ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجنوالانس» تا آنجا كه مىفرمايد: «اولئك هم الغافلون» (5) [اعراف179].
چنانكه ملاحظه مىشود، از آيه كريمه «ولاتشركوا به شيئا» ابتدائا فهميده مىشود، اينكه نبايد بتها را پرستش كرد و با نظرى وسيعتر اينكه از ديگران به غير اذن خدا نبايد اطاعت كند و با نظرى وسيعتر از آن اينكه انسان حتى از خواهش دل خود نبايد پيروى كند و با نظر وسيعتر از آن اينكه نبايد از خدا غفلت كرد و به غير او التفات داشت .
همين ترتيب - يعنى ظهور يك معناى ساده ابتدائى از آيه و ظهور معناى وسيعترى بدنبال آن و همچنين پيدايش معنائى در زير معنائى - در سرتاسر قرآن مجيد جارى است و با تدبر در اين معانى معناى حديث معروف - كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم ماثور و در كتب حديث و تفسير نقل شده است كه «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة البطن» (6) - روشن مىشود .
بنابر آنچه گذشت، قرآن مجيد ظاهر و باطن دارد و هر دو از كلام اراده شدهاند; جز اينكه اين دو معنا در طول هم مرادند; نه در عرض هم . نه اراده ظاهر لفظ اراده باطن را نفى مىكند و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر است» [25].
همو در جاى ديگر درباره كيفيت معانى باطنى قرآن گويد: «قرآن از حيث معنا مراتب گوناگونى دارد كه از جهت طولى بر يكديگر مترتبند [. اين معانى] نه در يك عرض هستند تا استعمال لفظ در بيشتر از يك معنا لازم بيايد [كه ممتنع است] ; نه مثل مجاز است; نه از قبيل لوازم متعدد براى ملزوم واحد; بلكه آنها معناهايى مطابق يكديگرند كه لفظ بر هر يك از آنها - به حسب مراتب فهمها - دلالت مطابقى دارد» [26].
براى تجزيه و تحليل عقلى ظاهر و باطن بايد پاسخ اين پرسش كاوش شود كه چه معانى و مضامينى را مىتوان موافق قرآن دانست . جهت آن است اين است كه اساسا مضامينى را كه موافق قرآن نباشند، نه رواست كه آنها را ظاهر قرآن ناميد و نه باطنقرآن .
شايان ذكر است كه نسبت معانى به قرآن سه گونه است: برخى موافق قرآن، برخى مخالف قرآن و بالاخره برخى مفارق از قرآناند .
به عبارت روشنتر بعضى از مضامين را مىتوان به قرآن نسبت داد و قرآن نه با آنها مخالفت دارد و نه بىارتباط است; براى مثال مضامين «پدر و مادر را كتك مزن! به آنان دشنام مده! آنان را گرامى بدار» همگى با جمله «لاتقل لهما اف» (7) [اسراء23] موافقت دارند . همچنين، مضمون «درياى شيرين حاصل از ريزش آب رودخانهها به دريا، و درياى شور واقع در حوزه اصلى كه به يكديگر تلاقى پيدا مىكنند، بدون آنكه به حوزه همديگر تجاوز كنند» [27] به عنوان تفسير «مرج البحرين يلتقيان . بينهما برزخ لايبغيان» (8) [رحمن19و20] موافق قرآن تلقى مىشود .
برخى ديگر از مضامين با قرآن مخالفت دارند و قرآن آنها را برنمىتابد; مثل مضمون «آبهاى شيرين واقع در سفرههاى زيرزمينى و آبهاى شور درياها» به عنوان تفسير «البحرين» در آيات اخيرالذكر كه با جملات «يلتقيان» و «يخرج منهما اللؤلؤ والمرجان» (9) [رحمن 22] مخالفت دارد; چون آن آبها با يكديگر تلاقى ندارند و در آبهاى زيرزمينى لؤلؤ و مرجان به عمل نمىآيد; بعلاوه در عرف بر آبهاى زيرزمين، دريا اطلاق نمىكنند; بويژه آنكه اين آبها در زيرزمين به صورت دريا نيست; بلكه به شكل ذرات در لابلاى خاك و شناند [28].
بالاخره برخى ديگر از مضامين هيچيك از نسبتهاى موافق يا مخالف را با قرآن ندارند و اساسا مفارق و جداى از قرآناند . قرآن نه آنها را تصديق مىكند و نه تكذيب; مثل «على عليه السلام و فاطمه عليها السلام» به عنوان تفسير يا تاويل «البحرين» در آيه مورد بحث كه اصولا ميان آنها ارتباطى وجود ندارد والبته چنين مضامينى را نيز - نظير مضامين نوع دوم - روا نيست، به قرآن نسبت داد، [29] جز از باب تمثل [30] ; يعنى: على عليه السلام و فاطمه (س) مثل دو درياى از علم و طهارت خوانده شوند كه در دامانشان حسن عليه السلام و حسين عليه السلام چون لؤلؤ و مرجان تربيتيافتهاند .
حاصل بحث آنكه از سه نوع مضامين مذكور تنها آنهايى را كه با قرآن موافقت دارند، مىتوان بدان نسبت داد و به عنوان معانى قرآن تلقى كرد .
مضامين موافق قرآن خود دو نوعند: يكى آنچه مراد الهى است و خداوند به هنگام نزول قرآن، آن را اراده كرده است و از آن به مراد جدى تعبير مىشود و ديگر آنچه لازم مراد الهى است و بسا خداوند به هنگام نزول قرآن، آن را قصد نكرده است كه آن را معناى التزامى مىگويند [31].
مىتوان مراد جدى قرآن را ظاهر و معناى التزامى قرآن را باطن ناميد; چون آن هم با مضمون روايات صحيح معصومين عليه السلام موافقت دارد و هم با فهم عرفى و هم با فهم عقلانى . چنين ظاهر و باطنى برخلاف آنچه معتقد غلات و متصوفه است، مصدق يكديگرند، نه مفارق از يكديگر . (10)
1) راغب، مفردات الفاظ القرآن، ذيل ظهر .
2) همان، ذيل بطن .
3) مجلسى، بحارالانوار 89/83 و طباطبائى، الميزان 3/71 .
4) مجلسى، پيشين 89/97 و 92 .
5) سعدبنعبدالله، المقالات و الفرق 51 .
6) همان 85 .
7) مجلسى، پيشين 24/301 و حويزى، تفسير نور الثقلين 2/25 .
8) خوئى، معجم/رجال الحديث، ذيل محمدبن منصور الكوفى .
9)) مجلسى، پيشين 24/303 و 79/236 .
10) خوئى، پيشين، ذيل داودبنكثير رقى .
11) مجلسى، پيشين 24/300 .
12) همان 301 .
13) ر . ك: حر عاملى، وسائلالشيعه 1/81 و 10 و 14 و 18 .
14) مجلسى; پيشين 24/301 و صفار، بصائرالدرجات 536 .
15) مجلسى; پيشين 299 .
16) خوئى، پيشين، ذيل حفص المؤذن و بشير الدهان .
17) مجلسى، پيشين .
18) هاشم معروف حسينى، تصوف و تشيع، ترجمه سيد صادق عارف 182- 183 .
19) محمدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون 2/388 .
20) همان 396- 397 .
21) مغنيه، المعالم الفلسفية الاسلامية 202 .
22) طباطبائى، پيشين 1/71 .
23) همان 3/64 و 72 وهمو، قرآن در اسلام 27- 28 و همو، شيعه در اسلام 47- 50 .
24) ر . ك: طباطبائى، شيعه در اسلام 49 .
25) همو، قرآن در اسلام 27- 28 .
26) همو، الميزان 3/64 .
27) ر . ك: جمعى از نويسندگان، تفسير نمونه، ذيل آيه 19 و 20 رحمن و مغنيه، تفسيرالكاشف، ذيل همان آيه و طنطاوى، تفسيرالجواهر، ذيل همان آيه .
28) ر . ك: جمعى از نويسندگان، پيشين .
29) ر . ك: مغنيه، پيشين .
30) ر . ك: شعرانى، مقدمه تفسيرمنهجالصادقين 1/12 .
31) ر . ك: مظفر، اصول الفقه 2- 1/108 .
1) از پليدى از قبيل بتها دورى كنيد .
2) و خدا را بندگى كنيد و چيزى را شريك او نسازيد .
3) اى فرزندان آدم آيا از شما پيمان نگرفتم كه شيطان را بندگى نكنيد؟
4) آيا آنكه خواهش خود را خدا گزيده بود، ديدى؟
5) و بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم . . . آنان بىخبرند .
6) قرآن ظهر و بطنى دارد و بطنش بطنى ديگر تا هفتبطن .
7) به آندو (پدر و مادر) اوف مگو .
8) دو دريا را روان كرد، به گونهاى كه به برسند . ميان آندو حائلى است كه به [حوزه] همديگر تجاوز نمىكنند .
9) از هر دو مرواريد و مرجان بر مى آيد .
10) شرح اين مجمل به نوبتى ديگر موكول مىشود .