آزادى تكوينى زيربناى ديانت را تشكيل مىدهد، زيرا با فرض مجبور بودن انسان، تكليف دينى، امر و نهى، پاداش و كيفر، بيم و اميد لغو و بىاثر خواهد بود; چرا كه اگر انسان در كارى كه انجام مىدهد، به لحاظ تكوينى، حق انتخاب و اختيار ندارد، و هر چه از او سر مىزند، قهرى و جبرى است، امر و نهى و تكليف چه سودى خواهد داشت. مثال انسان در اين فرض به آن مىماند كه از فردى كه مبتلا به رعشه و لرزش اندام است، بخواهيم تا اندام خود را حركت دهد، و يا آن را از حركت و لرزش باز دارد. كه در صورت نخست، خواسته ما سفيهانه است و در صورت دوم ظالمانه و هيچ يك از اين دو بر خداوند حكيم و عادل روا نيست. بدين جهت است كه در احاديث اسلامى بر تعارض نظريه جبر در افعال با عدل وحكمت الهى، و فلسفه تكليف و وعده و وعيدهاى الهى تاكيد شده است. امام على عليه السلام در پاسخ فردى كه گمان مىكرد لازمه قضا و قدر الهى اين است كه قدرت انسان در كارهاى او بىاثر باشد، فرمود: «اگر چنين باشد، پاداش و كيفر، و امر و نهى الهى عبث و ناروا خواهد بود». (1) قرآن كريم نيز در آيات بسيار و به گونههاى مختلف بر اصل اختيار و آزادى تكوينى انسان تاكيد كرده است، چنان كه مىفرمايد: ««...فمن شاء فليؤمن ومن شاءفليكفر...»» (2) ، يعنى مؤمن يا كافر بودن انسان تابع خواست و مشيت او است.
البته از نظر تشريعى آنچه مورد خواست و رضاى خداوند است، ايمان است نه كفر; زيرا خداوند كفر را نمىپسندد««...ولا يرضى لعباده الكفر...»» (3) ، ولى از نظر تصميمگيرى و انتخاب، انسان مىتواند جانب ايمان يا كفر را برگزيند و اين همان آزادى تكوينى است. روشن است كه توانايى و اختيار تكوينى انسان خود از مظاهر اراده و مشيت الهى است، چرا كه هستى انسان و ويژگىهاى وجودى او معلول ومخلوق خداوند است. بدين جهت فرضيه تفويض يا به خود وانهادگى انسان چنان كه معتزله پنداشتهاند - بىپايه و نادرست است. انسان همانگونه كه در اصل هستى خود استقلال ندارد، در تاثير گذارى، توانايى و مشيت نيز، مستقل و به خود وانهاده نيست. و اين است مفاد آياتى كه بر وابستگى مشيت انسان به مشيتخداوند تاكيد مىورزد «« وما تشاؤون الاان يشاء الله ربالعالمين»» . (4)
از جنبه ارزشى، تفكر به دو گونه مثبت و منفى، سازنده و ويرانگر تقسيم مىشود و طبعا آنچه را دين تاييد مىكند همانا تفكر مثبت و سازنده است، مانند تفكر در نظام آفرينش، تفكر در جهتخدمتبه بشريت و مانند آن. اين گونه تفكر از ارزش بالايى برخوردار است، تا آنجا كه از آن به عنوان برترين عبادت ياد شده است «لا عبادة كالتفكير» (5) و قرآن كريم از آنان كه در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند، و از اين طريق به حكيمانه بودن آفرينش رهنمون مىگردند، به عنوان انديشمندان ياد كرده و آنان را ستوده است. (6) آرى هرگاه تفكر در زمينهاى انجام گيرد كه منشا ضلالت و گمراهى انسان گردد، نكوهيده و ناروا خواهد بود. بدين جهت در روايات اسلامى از تفكر در ذات خداوند نهى شده است، ولى به تفكر در آثار و نشانههاى عظمت الهى توصيه شده است. (7)
فكر كردن در گناه نيز پسنديده نيست، زيرا چه بسا انسان را به گناه سوق مىدهد، چنان كه امام على عليه السلام فرموده است:«فكرك فى المعصية يحدوك على الوقوع فيها». (8) «فكر در گناه، تو را به ارتكاب آن مىكشاند».
در هر حال اين منع و محدوديت جنبه معنوى و اخلاقى دارد. يعنى فكر ناپسند با آزادى معنوى انسان منافات دارد، بدين جهت اسلام آن را نمىپسندد، ولى محدوديتحقوقى و قانونى ندارد، هر چند به عنوان نهى از منكر - با عايتشرايط آن - در صورت آگاهى از چنين فكر و انديشه ناروايى، از آن نهى كرد. يادآورى اين نكته لازم است كه فكر كردن در كارى غير از طراحى و تصميم گيرى بر انجام آن است. چنان كه با مطالعه و بررسى ماهيت آن كار و علل و آثار آن نيز تفاوت دارد. آنچه مورد بحث كنونى است فكر درباره گناه است. نه جرم شناسى و نه تصميم گيرى بر انجام گناه. فكر گناه معمولا به اين صورت شكل مىگيرد كه همراه با تصور گناه دستگاه غريزى انسان نيز وارد عمل مىشود و لذتهاى غريزى آن مورد توجه نفس قرار مىگيرد هر چند انسان در آن حالت اراده انجام آن را ندارد، ولى چه بسا اين تصور فكرى و تمايل غريزى به مرحله تصميمگيرى و اقدام عملى منتهى گردد.
انسان به مقتضاى اين كه داراى قوه فكر وخرد و احساس و تمايل است، خواه ناخواه در زندگى خود داراى نوعى اعتقاد و باور است. اين اعتقاد ممكن است الهى و يا شيطانى باشد، دين از بشر مىخواهد كه اعتقاد الهى را برگزيند و از باورهاى شيطانى دورى گزيند، ولى نه از روى اجبار و اكراه، بلكه با دادن آگاهى و با استفاده از ابزارهاى هدايتبخش بشارت و انذار. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: ««لا اكراه فى الدين قدتبين الرشد من الغى...»» (9) ; كسى بر ديندارى و ايمان به خدا اكراه نمىشود(يا كسى را بر ايمان دينى مجبور نكنيد) هر آيينه راه رشد و هدايت از راه گمراهى و ضلالتباز شناخته شد. مقصود از دين در آيه كريمه ايمان و اعتقاد دينى است. جمله مزبور خواه اخبارى باشد وخواه انشايى، اجبار و اكراه در اعتقاد دينى را مردود مىسازد، زيرا اصولا اعتقاد و ايمان از پديدههاى درونى است، و اجبار و اكراه عملى در آن كارساز نيست. (10)
روشن است كه داشتن يك عقيده غير از بيان و اظهار و تبليغ آن است. هرگاه اظهار و ترويج عقيدهاى با معيارهاى آزادى مشروع وقانونى ناسازگار باشد، در آنجا بايد مطابق قانون با آن برخورد شود. به عبارت ديگر، در مورد اصل عقيده از جنبه قانونى و حقوق اجتماعى (نه از جنبه ارزشى و اخلاقى)هيچگونه محدوديت قانونى وجود ندارد، ولى در بيان و ترويج آن محدوديتهاى مشروع وقانونى آزادى كه در مورد ديگر آزادىهاى رفتارى صادق است، جارى خواهد بود.
در آيين اسلام درباره مرتد فطرى حكمى وجود دارد كه چه بسا تصور مىشود كه اين حكم با اصل آزادى در عقيده منافات دارد، و آن اين است كه اگر كسى كه پدر و مادر يا يكى از آن دو مسلمان است، و آن فرد پس از رسيدن به سن بلوغ شرعى دين اسلام را مىپذيرد، ولى پس از آن دين اسلام را رها كرده، پيرو آيين ديگرى مىشود«مرتد فطرى» نام دارد. چنين فردى اگر مرد باشد قتلش واجب است. و توبه او هم از نظر برخى از احكام شرعى پذيرفته نيست، هر چند اگر حقيقتا توبه كرده باشد در واقع و نفس الامر (به لحاظ عقوبت اخروى) پذيرفته خواهد بود. حكم مزبور در مورد زنان جارى نيست و مخصوص مردان است. (11) اكنون سؤال مىشود آيا حكم ياد شده با آزادى در عقيده منافات ندارد؟
پاسخ اين است كه حكم قتل درباره مرتد فطرى مربوط به تغيير عقيده نيست، بلكه مربوط به اظهار آن است، زيرا اگر چنين فردى عقيده خود را اظهار نكند، كسى از ارتداد او آگاه نخواهد شد تا حكم مزبور در حق او جارى گردد، و اظهار عقيده از مقوله فعل (فعل گفتارى) است كه با حيات اجتماعى بشر رابطه دارد، و آزادىهاى رفتارى يا گفتارى تحديد پذير است، كه طبق مصالح كلى و برتر و در چارچوب قوانين اجتماعى مقرر مىگردد. از آنجا كه اسلام آيين حق و مطابق فطرت انسانى است، و نيل به سعادت مطلوب در پيروى از آن به دست مىآيد، شارع مقدس با در نظر گرفتن سعادت بشرى و مصالح كلى چنين قانونى را وضع كرده است.
اين نكته را نيز از ياد نبريم كه فلسفه حدود اسلامى، فراهم كردن بستر و فضاى مناسب براى پرورش استعدادهاى طبيعى بشر و شكوفا شدن حيات معنوى او است، و در اين باره، بايد داورى را به عقل مصلحت نگر سپرد، نه به عواطف و احساسات جدا از خرد ورزى و حكمت انديشى. بدين جهت، قرآن كريم آنجا كه درباره فلسفه قصاص سخن مىگويد و آن را مايه حيات انسانى معرفى مىكند، خردمندان را مخاطب خويش قرار داده مىگويد: ««ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب...»» (12) : «اى خردمندان قصاص مايه حيات شما است»و نيز هشدار مىدهد كه مبادا جامعه اسلامى در اجراى حدود الهى تحت تاثير هيجانات ناشى از احساسات فاقد پشتوانه عقل و درايت قرار گيرد، چنان كه مىفرمايد: ««...ولا تاخذكم بهما رافة في دين الله...»» (13) : «در عمل به دين خدا و اجراى حدود الهى، تحت تاثير رافت و هيجانات عاطفى قرار نگيريد».
حاصل آن كه حكم قتل در مورد مرتد فطرى ربطى به آزادى عقيده ندارد، بلكه مربوط به اظهار و عمل مرتد است، و در حوزه گفتار و رفتار، آزادى قانونمند است، و فلسفه اين حكم نيز رعايت مصالح كلى وسعادت بشرى است نه تحميل عقيده.
آزادى گفتن و نوشتن يكى از حقوق طبيعى وفطرى بشر است كه خداوند به او ارزانى داشته است، قرآن كريم قدرت بيان را در كنار تعليم قرآن و آفرينش انسان - جلوهاى از رحمتخداوند دانسته مىفرمايد: ««الرحمن× علم القرآن× خلق الانسان× علمه البيان»» (14) ، در جايى ديگر به قلم و آنچه به واسطهى آن نگارش مىيابد سوگند ياد كرده است ««ن والقلم و ما يسطرون»» (15) .
نوشتن وگفتن علاوه بر اين كه در زندگى روزمره و معمولى انسان نقش اساسى دارند، ابزارهاى مهم تعليم و تربيت نيز مىباشند كه ركن اساسى تعالى حيات انسانى را تشكيل مىدهد. بدين جهتبه عنوان يكى از اهداف نبوت و شريعتبه شمار آمده است:
««...يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة...»» . (16)
از آنجا كه قلم و بيان، افكار و انديشهها و عقايد و آراى انسانها را باز مىنمايند، و در افكار و عقايد بشرى حق و باطل، وصواب و خطا راه مىيابد، دستاورد قلم و بيان نيز مىتواند رنگ حق يا باطل، وصواب يا خطا را به خود بگيرد، گذشته از جنبه محتوايى قلم و بيان (عقايد و افكار) از جنبه ساختارى و صورى نيز نيك و بد و حق و باطل در آن قابل تصور و تحقق است. بدين جهت، قرآن كريم در قلمرو گفتار، سخن استوار (قول سديد) را توصيه مىكند و آن را جلوهاى از تقوا (تقواى گفتارى) مىداند««يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وقولوا قولا سديدا»» (17) و در حوزه قلم و نوشتار نيز عدالت را ميزان قرار داده مىفرمايد: ««...وليكتب بينكم كاتب بالعدل...»» (18) . و كسانى را كه اين اصل را رعايت نكرده به نشر اكاذيب گمراه كننده مىپردازند، شديدا هشدار مىدهد:««فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عند الله...»» . (19)
بنابراين دين حق از آزادى قلم و بيان دفاع مىكند، و ضابطه و معيار آن را رعايت اصل تقوا و عدالت مىداند كه مصاديق آن در احاديث اسلامى و كتب فقهى و تفسيرى بيان شده است. حق آزادى بيان و شرط آن در اصل 24 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران اين گونه تقرير شده است«نشريات و مطبوعات در بيان مطالب آزادند، مگر آن كه مخل به مبانى اسلام يا حقوق عمومى باشد، تفصيل آن را قانون معين مىكند».
از توابع حق آزادى بيان، آزادى در نوع زبان و لهجههاى محلى است، بديهى است هر گاه در كشورى، زبانى به عنوان ميراث ملى يا دينى شناخته شود، آن زبان جنبه رسمى و عمومى خواهد داشت، هر چند بهرهگيرى از زبانهاى محلى و قومى نيز در كنار آن زبان رسمى مجاز است، اين حق نيز در اصل پانزدهم قانون اساى جمهورى اسلامى ايران بدين صورت تدوين شده است:«زبان و خط رسمى و مشترك مردم ايران فارسى است، اسناد و مكاتبات و متون رسمى وكتب درسى بايد با اين زبان و خط باشد، استفاده از زبانهاى محلى و قومى در مطبوعات و رسانههاى گروهى و تدريس ادبيات آنها در مدارس در كنار زبان فارسى آزاد است».
از آنجا كه زبان قرآن و احاديث اسلامى و نيز بسيارى از منابع و متون اسلامى عربى است، زبان عربى - پس از زبان فارسى - دومين زبان عمومى ومشترك مردم ايران است. از اين رو در اصل شانزدهم قانون اساسى، تدريس آن پس از دوره ابتدايى تا پايان دورهى متوسطه در همه كلاسها و رشتهها لازم گرديده است.
سرانجام بايد گفت:
پارسى گو گرچه تازى خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است
در زندگى اجتماعى، وجود پارهاى تمايزها كه برقرارى روابط اجتماعى بدون آنها ميسور نيست، امرى ضرورى و اجتناب ناپذير است. به عبارت ديگر، برقرارى روابط اجتماعى دو ركن دارد: تشابه و تمايز، همان گونه كه وجود عوامل مشترك و همگون در قوام زندگى اجتماعى ضرورى است، وجود عوامل تمايز نيز ضرورت دارد. اين تمايزها گاهى طبيعى و تكوينى است، و گاهى انتخابى و بشرى كه بر پايه اهداف و منافع مادى و معنوى پديد مىآيد. احزاب، جمعيتها، اصناف و سازمانهاى مختلف فرهنگى، سياسى، اقتصادى و دينى در دنياى كنونى، از قسم اخير است.
در قرآن كريم به هر دو قسم اشاره شده است. درباره تمايزهاى طبيعى مىفرمايد: «اى انسانها، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و به صورت اقوام و قبايل گوناگون قرار داديم، تا يكديگر را باز شناسيد...». (20)
روشن است كه اين گونه تفاوتها از قلمرو اختيار و انتخاب انسان بيرون است، و ملاك فضيلت و رذيلت نيز به شمار نمىرود، و طبعا از حريم بحث آزادى نيز بيرون است. بحث آزادى مربوط به تمايزها و مرزبندىهاى اختيارى است، و با توجه به اين كه تشكيل احزاب و اصناف و دستهبندىهاى گوناگون اجتماعى، كارى بشرى و خطاپذير است، بحث معيارهاى مشروعيت و معقوليت آزادى در اين زمينه مطرح خواهد شد. و از ديدگاه قرآن ملاك حقانيت اين گونه تشكيلات اين است كه تحت عنوان «حزب الله» قرار گيرند، يعنى حدود و احكام الهى را رعايت كنند، و از احزاب شيطانى كه بر خلاف قوانين الهى عمل مىكنند، نباشد.
از ديدگاه قرآن، عشق و محبتبه خداوند و تسليم بودن در برابر قوانين الهى، و دشمنى با دشمنان خدا و ارزشهاى الهى، است، و كفر ونفاق از ويژگىهاى احزاب شيطانى است. (22) بنابر اين حزب الله و حزب الشيطان از مقوله لفظ و شعار نيست، بلكه از مقوله اعتقاد و عمل و صفات درونى است. ايجاد دو دستگى وتفرقه در جامعه اسلامى و سست كردن بنيان و بنياد وحدت دينى جامعه، و دامن زدن به شكوك و شبهات و سوق دادن جامعه به سوى بىايمانى و بىاعتنايى به ارزشهاى دينى و انقلابى، از مقاصد شيطان و كارى شيطانى است، حال با هر اسم و عنوان و شعارى كه انجام شود، مردود و محكوم است، و بايد با آن برخورد شود، چنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با مسجد ضرار - كه سرگذشت آن در قرآن كريم آمده است (23) - با قاطعيتبرخورد كرد، و دستور انهدام آن را صادر كرد.
حاصل آن كه از ديدگاه اسلام، تشكيل و تاسيس حزب، جمعيت، انجمن و مانند آن براى همگان آزاد است، مشروط به اين كه موازين اسلامى و حقوق مشروع ديگران حفظ شود، و به وحدت ملى و دينى جامعه آسيب نرساند. اين مطلب در اصل 26 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، اين گونه بيان شده است:«احزاب، جمعيتها، انجمنهاى سياسى و صنفى و انجمنهاى اسلامى يا اقليتهاى دينى شناخته شده آزادند،مشروط به اين كه اصول استقلال، آزادى، وحدت ملى و موازين اسلامى و اساس جمهورى اسلامى را نقض نكنند، هيچ كس را نمىتوان از شركت در آنها منع كرد يا به شركت در آنها مجبور ساخت».
اين حق اجتماعى در اعلاميه جهانى حقوق بشر نيز مشروط به اين كه مسالمت آميز باشد به رسميتشناخته شده است. در ماده (20) آن آمده است : «هر كس حق دارد آزادانه در احزاب و جمعيتهاى مسالمت آميز شركت جويد، هيچكس را نمىتوان وادار ساختبه حزبى بپيوندد».
1. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 78.
2. كهف/29.
3.زمر/7.
4. تكوير/29.
5. «شرح غرر و درر» آمدى، :6/348.
6.آل عمران/191.
7. توحيد صدوق، باب 67.
8. شرح غرر و درر: 4/424.
9. بقره/256.
10.ر.ك: الميزان:2/342- 343.
11. تحرير الوسيله:2/366 و 494.
12. بقره/179.
13. نور/2.
14. الرحمن/1-4.
15. قلم/1.
16.جمعه/2.
17. احزاب/70.
18. بقره/282.
19. بقره/79.
20.حجرات/13.
21. مجادله/22.
22. مجادله/14-19.
23. توبه/107.