درمباحث گذشته، (1) مسايلى از دينشناسى بررسى شد كه فهرست آنها بدين قرار است:
1. اهميت و حساسيت دين شناسى;
2. تاريخ بحث دينشناسى;
3. رهيافتهاى گوناگون به اين مساله;
4. نمونههايى از مسايل دينشناسى;
5. واژه شناسى دين;
6. بررسى تعريفهاى دين;
7. طبقهبندى اديان;
8. كاربردهاى دين;
9. عنصر مشترك اديان;
10.ماءخذ و سرچشمه دين.
در اين مقال دو مساله ديگر از مسايل دينشناسى بررسى خواهد شد; يكى مسالهضرورت دين، يعنى اينكه از ديدگاه كلامى و با نگاهى انسان شناختى و توحيدى دليلبرلزوم دين براى بشر چيست؟. و ديگرى مساله رسالتيا قلمرو دين; يعنى دين دركدام حوزه از حوزههاى مربوط به حيات انسان ايفاى نقش مىكند؟ قلمرو هدايت دين تاكجاست؟ رسالت هدايتى دين چيست؟. ارتباط وثيق اين دو مساله را مىتوان توجيهمعقولى براى طرح و بررسى آن دو در يك مقاله بهشمار آورد.
آيا بشر از ايننظر كه داراى حيات طبيعى و غريزى است، به دين نياز دارد؟
آيا انسان از اين نظر كه داراى حيات فكرى و عقلى است، به دين نياز دارد؟
آيا بشر از اين نظر كه زندگى فردى دارد، دين مىخواهد؟
آيا انسان از اين نظر كه زندگى اجتماعى دارد، دين مىخواهد؟
آيا بشر از اين نظر كه با آفريدگار خود رابطهاى آگاهانه و آزادانه دارد،نيازمند دين است ؟
آيا انسان براى حيات دنيوى خود، به رهبرى دين نيازمنداست؟
آيا بشر براى حيات اخروى خود، به رهبرى دين نيازمند است؟.
و آيا...؟
از مطالعه آيات قرآن بهدست مىآيد كه دين نوعى هدايت است. چنانكهمىفرمايد:
فاماياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلاخوف عليهمولاهم يحزنون (2) اگر از جانب منهدايتى براى شما آمد، پس آنكس كه هدايت مرا پيروى كند، بر آنان بيمى نيست و نهآنان محزون خواهد بود.
نظير اين آيه در آيه123 سوره طه نيز آمده و درآن آيه نتيجه پيروى از هدايتالهى را مصونيت از گمراهى و بدبختى (ضلالت و شقاوت) دانسته است.
اين دو آيه پس از آيات مربوط به خلقت آدم و خروج او از بهشت و هبوط به زميناست، از اينجا روشن مىشود كه مقصود از هدايت، هدايت غريزى و حتى هدايت عقلىنيست، بلكه هدايتشرعى و دينى است كه از طريق وحى تشريعى به آدم و نسل او خواهدرسيد. در جاى ديگر فرموده است:
قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا و ماكانمنالمشركين. (3) بگو به درستى كه پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است وآندينى استوار (يعنى) آيين حنيف ابراهيم است; او از مشركان نبود.
چنان كه كتابهاى آسمانى چون تورات و انجيل و قرآن به عنوان كتب هدايت توصيفشدهاند، روشن است كه اين كتب، مشتمل بر عقايد و احكام و آداب دينى بودهاند.
درباره قرآن مىفرمايد:
شهر رمضان الذىانزل فيهالقران هدى للناس ... (4) ماه رمضان كه قرآن براى هدايتمردم در آن نازل گرديد.
و درباره تورات و انجيل مىفرمايد:
وانزل التوراه والانجيل من قبل هدى للناس. (5) قبل از اين، تورات و انجيل رابراى هدايت انسانها نازل كرد.
بنابراين، دين، رسالت هدايتبشر را برعهده دارد.
هدايت دينى بر پايه اختيار استوار است، چنانكه اختيار با عقلو اراده عقلانى ملازمه دارد، از اين روى، به عنوان اصلىترين شرط تكليف دينىشناخته شده است، و هم از اين روى است كه موجوداتى كه از عقل و اختيار بهرهاىندارند، تكليف دينى نيز ندارند، رابطه هدايت دينى با اختيار در آيات بسيارى ازقرآن بيان شده است كه دو نمونه را يادآور مىشويم:
انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا اناهديناهالسبيل اما شاكرا و اما كفورا. (6) ما انسان را از نطفهاى مختلط آفريديم،آنگاه او را شنوا و بينا ساختيم ، ما راه را به او نشان داديم ، يا شكرگزار استيا كفران كننده.
و قلالحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر. (7) بگو (آنچه بر من وحىگرديده و من آن را بر شما تلاوت نمودهام) حق و از جانب پروردگار است; پس هر كسمىخواهد ايمان آورد، و هر كس مىخواهد كافر شود.
بديهى است هدايتشرايط و مقدماتى دارد كه معرفت از مهمترين واساسىترين آنها است، يعنى انسان براى آنكه از هدايت دينى بهرهمند گردد بايد ازجهانبينى استوارى برخوردار باشد. اين جهانبينى از اضلاع و ابعاد زير تشكيلمىگردد:
1. شناختخدا و صفات جمال و جلال او;
2. شناخت جهان و غايتخلقت آن;
3. شناخت انسان و غايت آفرينش او;
4. شناخت راه وصول به غايتخلقت ;
5. شناختشرايط ووسايل لازم براى پيمودن اين راه و شيوه تحصيل آنها;
6. شناخت موانع و خطرهاى راهو شيوه مبارزه با آنها.
مطالب ياد شده كه با تحليل و تحقيق عقلى نيز قابل اثبات و تبيين است، از آياتو روايات به روشنى استفاده مىشود. قرآن كريم در آيات مربوط به بعثت از تعليمكتاب و حكمتبه عنوان يكى از وظايف پيامبر اكرم(ص) ياد كرده مىفرمايد:
يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهمالكتاب والحكمه. (8) پيامبر اسلام، آياتالهى را بر مردم تلاوت كرده آنان را تزكيه مىنمايد، و كتاب و حكمت را به آنانمىآموزد.
تقدم تزكيه بر تعليم از باب تقدم سبب فاعلى بر فعل و مقدمه بر ذىالمقدمهنيست، بلكه از باب تقدم سبب غايى فعل بر آن است; يعنى ارزش الهى علم و معرفت درگرو تزكيه و تقواست، و از اين نظر تزكيه بر تعليم تقدم رتبى و ارزشى دارد، اگرچه از جنبه مقدمى و فاعلى تعليم مقدم بر تزكيه است، چنانكه در آيه ديگرىمىخوانيم:
آيات قرآن در زمينه دعوت به خداشناسى و شناخت عجايب آفرينش انسان و جهان، وغايت و فرجام خلقتبسيار است و ‹رسث/››ح .درادن دوجو نخسود نيا نايم ىضراعت هنوگچيه و .ديدرگ نايب هك تسا ىتهج رطاخهب ىرگيد رب هيكزت وميلعت زا كيره مدقت و ،تسا لوبق دروم ىحو هاگديد زا بلطم ود ره ،نياربانب .تسانآ دييات رب ليلد ميهاربا نوچ ىدارفا زا بلاطم هنوگنيا لقن هك تسا نشور ىلو،دنك ثوعبم ار ىربمايپ نينچ وا هيرذ نايم رد هك تسا دنوادخ زا وا تساوخرد و 7ليلخ ميهاربا نخس لقن هچرگ هيآ نيا .تسا هديدرگ ركذ هيكزت رب مدقم تمكح و باتكميلعت ،هيآ نيا رد )9( وضوح اين مطلب ما را از ذكر نمونه بىنيازمىسازد، چنانكه روايات اين باب نيز بسيار است و ما در اينجا به ذكر چند روايتبسنده مىكنيم:
1. حديث نبوى معروف كه دانشآموختن را يك فريضه دينى و همگانى بهشمار آوردهاست (طلب العلم فريضه على كل . مسلم) (10)
2. در روايتى از امام صادق(ع) محورهاى مهم معرفتبه شرح زير بيان شده است:
الف) شناختخداوند (ان تعرف ربك ); ب) شناخت صنع خداوند به ويژه در مورد خلقتانسان(ان تعرفما صنعبك); ج) شناخت دستورهاو برنامههاى الهى (ان تعرفماارادمنك);د) شناخت آفات و آسيبهاى دينى (ان تعرف ما يخرجك من دينك) (11) .
در روايتى از امام على(ع) كمال دين به شناخت دين و عمل به آن دانسته شده و كسبدانش از كسب مال ضرورىتر شناخته شده است. (12) 3. در حديثى از امام صادق(ع) آمدهاست:
كسى كه عملش بر مبناى بصيرت و آگاهى نيست، بسان فردى است كه از بيراه مىرود،هر چه سريعتر رود از مقصد دورتر مىشود. (13)
ابزار معرفت بهطور كلى انسان ازچهار طريق مىتواند به شناخت تكوين و تشريع نايل آيد كه عبارتند از:
1. طريق حسى كه چشم و گوش از مهمترين ادوات شناختحسى است. معرفتحسىويژگىهايى دارد; اولا: جزئى و شخصى است، ثانيا: محدود به واقعيتهاى مادى است،ثالثا: محدود به ظواهر پديدههاى م ادى است، و به ذوات اشياء راهى ندارد.
بنابراين، شناختحسى نمىتواند جهانبينى جامع و استوارى را براى انسان فراهمسازد، و اگر چه در تح قق آن سهم مؤثرى دارد و بشر از آن بىنياز نيست، ولى كافىنخواهد بود.
2. طريق عقلى كه مواد آن را اصول و قواعد كلى عقلى، و صورت آن را تجزيه وتحليلهاى عقلى تشكيل م ىدهد. اين معرفت، ويژگىهايى دارد كه عبارتند از: الف)كلىو فراگيراست; ب)متعلق آن مطلق هستى ا عم از مادى و مجرد است; ج)تاحدى به كنه وذوات اشياء نيز راه مىبرد، با اين حال بر درك مصاديق و ج زئيات امور رسا نيست، وچون پارهاى از اين مصاديق و جزئيات از حوزه معرفتحسى نيز بيرون است، بن ابراين،معرفتحسى و عقلى نه بهطور جداگانه و نه دركنار هم رفع نيازمندى معرفتى بشرتوانا نيستند، هرچند در اين زمينه سهمبزرگى را ايفا مىنمايند و نظام معرفتى بشربدون آن دو صورت نمىپذيرد.
3. طريق كشف و شهود باطنى كه از طريق رياضتهاى روحى بهدست مىآيد. و از آنجاكه ركن مهم اين طريق همانا رياضت و رعايتيك سلسله برنامههاى عملى است، كسب آندر گرو معرفتى پيشين است كه چون عقل و حس كافى در بهدست آوردن، آن نيستند، بايداز طريق ديگرى تحصيل نمود و آن طريق وح ى است.
4. طريق وحى كه ثبوت آن مبتنى بر حس و عقل است، آنگاه به معرفتحسى و عقلىانسان وسعت و عم ق مىبخشد; يعنى از حقايقى پرده برمىدارد كه از شعاع معرفتحسى وعقلى بيرون است، مانند آنچه م ربوط به جزئيات احكام و اخلاق (فروع دين)است، وآنچه مربوط به مراحل عاليه خداشناسى استدلالى مانند «وحدت حقه» ويا مربوط بهجهان آخرت است.
در حقيقت، جهانبينى دينى كاملترين نوعجهانبينى است كه بشر مىتواند به آن دستيازد، و چون بدون داشتن جهانبينى كامل،تكامل در حوزه علم و عمل به دست نمىآيد، بنابراين، انسان در كمال علمى و عملىخويش نيازمند دين است. واين است علت نيازمندى انسان به دين از آغاز تا پايان، وبراهين و دلايلى كه در متون دينى و كتب فلسفى و كلامى بيان گرديده است، شرح وتفسير اين علت اساسىاست. اين علت اساسى، به گونهاى روشن در كلام محقق طوسى آمدهاست. وى پس از نقل كلام فخرالدين رازى درباره فوايد بعثت پيامبران گفته است:
ضروره وجود الانبياء لتكميل الاشخاص بالعقائدالحقه والاخلاقالفاضله والافعالالمحموده النافعه لهم فىعاجلهم و آجلهم، وتكميل النوع باجتماعهم علىالخيروالفضيله و تساعدهم فىالامور الدينيه و سياسه الخارجين عن جادهالخيروالصلاح... (14)
حاصل عبارت ياد شده اين است كه ضرورت نبوت به خاطر تكميل بشر است در حياتفردى و اجتماعى او; زيرا هر فرد از افراد بشر در پرتو عقايد حقه و اخلاق پسنديدهو كارهاى شايسته به كمال مطلوب خويش دست مىيازد، چنانكه كمال حيات اجتماعىانسان نيز در گرو اين است كه اجتماع آنان براساس خير و فضيلت، استوار گردد، ودر كارهاى دينى يكديگر را يارى نمايند، و نيز كسانى كه از راه خير و صلاح فاصلهمىگيرند، با تدبير و سياست دينى ادب شوند.
فلاسفه اسلامى (فيلسوفان مشايى مسلمان) ضرورت دين ونبوت را بر اساس نيازمندى حيات اجتماعى بشر به قانونى كامل و عادلانه تبيينكردهاند، تبيين برهان آنان كه ابن سينا در كتاب اشارات تقرير و محقق طوسى شرحكرده چنين است:
1. انسان به تنهايى نمىتواند به نيازهاى طبيعى خود پاسخ گويد، بلكه به مشاركتو همكارى ديگران نياز دارد. از اين رو گفتهاند «انسان مدنى بالطبع است».
2. غريزه شهوت و غضب در انسان او را به سودجويى و تعدى به ديگران برمىانگيزد،و نتيجه آن اختلال نظم اجتماعى است. از اين رو، حيات اجتماعى انسان نيازمندقانونى عادلانه است، كه حقوق و وظايف افراد را تعيين كند.
3. تدوين اين قانون به دستخود مردم، زمينهساز نزاع و اختلاف است، و در نتيجهچيزى كه غرضى از آن جلوگيرى از بروز اختلاف و رفع نزاع است، خود سبب بروز نزاع واختلاف خواهد بود.
4. پس قانونگذار بايد از ويژگىاى برخوردار باشد كه او را از ديگران ممتاز كندو اطاعت او را گردن نهند. و او همان پيامبر الهى است كه با آوردن معجزه دعوىپيامبرى خود را اثبات مىكند، و در نتيجه لزوم اطاعت او بر ديگران آشكار مىگردد.
5. انسانهاى معمولى، اجراى عدل را چندان مهم نمى شمارند و بيشتر به تامينمنافع خود مىانديشند. و به عبارت ديگر،نيازهاى فردى را بر نيازهاى نوعى مقدممىدارند، از اين رو، براى اينكه آنان به قوانين دينى احترام بگذارند و اجراىآنها را مهم تلقى كنند، پاداشها و كيفرهاى اخروى مقرر گرديده است.
6. توجه به پاداشها و كيفرهاى دينى متفرع بر شناختخداوند، است كه پاداش و كيفر اعمال به دست اوست. از اين رو، شناختخداوند نيز از معرفتهاى دينى لازم بهشمار آمده است.
7. براى تحكيم معرفتبه خداوند، عبادتها و اذكار و مناسك دينى مقرر گرديده است،بنابراين، دين، انسان را به امور زير فرا مىخواند:
الف) ايمان به وجود خداوند دانا و توانا;
ب) ايمان به شريعتآورى از جانب خداوند;
ج) ايمان به وعده و وعيد اخروى (پاداش و كيفر);
د) انجام دادن عبادتهاى دينى براى ياد كردن خدا و صفات جمال و جلال او;
ه) پيروى از قوانين دينى كهبراى زندگى اجتماعى بشر وضع گرديده است.
دين با تفسيرى كه از آن شد، تجلى حكمت و رحمت الهى و نعمت عظيم خداوندى است.
اما حكمت، از آن نظر كه نظام زندگى بشر را استوار مىسازد.
و اما رحمت، زيرا كه خداوند به دين داران پاداش جزيل اخروى عطا مىكند.
و اما نعمت، زيرا كه انسان ديندار به معرفتى عالى از جهان آفرين نايل مىگردد،و آن ابتهاج و سرور حقيقى براى عارفان است .
محقق طوسى پس از شرح برهان فوق و پاسخ به اشكالهاى فخرالدين رازى مطلبى را بهعنوان نقد كلام ابنسينا آورده و گفته است:
همه آنچه را كه شيخ درباره شريعت و نبوت بيان نمود. چنين نيست كه انسان بدونآن نتواند زندگى كند، بلكه نقش آنها در كمال نظام زندگى دنيوى و اخروى بشر است،ولى حيات ضرورى انسان از طريق قوانين و تدابير غير دينى نيز امكانپذير است.چنانكه در روى زمين جوامع غير دينى نيز وجود دارد. (15) يعنى اگر نگرش ما بهانسان به عنوان يك موجود صرفامادى باشد و حيات او را منحصر در حيات مادى ودنيوى بدانيم، ممكن است اجتماع بشرى براساس قوانين غير دينى نيز نظم لازم رابهدست آورد. ولى اگر انسان شناسى مبتنى بر دو بعدى بودن انسان باشد و در كنارحيات مادى و دنيوى به زندگى معنوى و اخروى نيز براى انسان قايل شويم، بلكه آنرا اصل و فلسفه حيات ا و بدانيم، قانون و شريعت الهى امرى ضرورى و اجتنابناپذير خواهد بود، و بديهى است كلام ابنسينا بر پايه چنين انسانشناختىاى استواراست.
متكلمان اسلامى، لزوم دين و تكليف را براساس قاعده لطفتبيين كردهاند. مقصود از قاعده لطف دين است كه به مقتضاى جود و حكمتخداوند،انجام دادن آنچه بشر را به هدف از آفرينش او و وصول به مقام قربالهى نزديكمىسازد، واجب و لازم است.
اساس اين قاعده كلامى را لزوم هماهنگى ميان فعل و فاعل ( اصل سنخيت) تشكيلمىدهد. به عبارت ديگر لازمه كمال در ذات و صفات ذاتى خداوند، كمال در فعل و صفاتافعال است. بنابراين، شان الوهيت و ربوبيتخداوند اقتضا مىكند كه آنچه بشر رادر نيل به غايت مطلوب او كمك مىكند، در اختيار او قرار دهد. و اين، مفاد قاعدهلطف در اصطلاح متكلمان عدليه است.
براساس اين قاعده، در تبيين لزوم تكليف و شريعت گفتهاند: تكليف و شريعت از دونظر لطف در حق انسانهاست . و چون لطف ضرورى است، تكليف و شريعت نيز ضرورى خواهدبود، آن دو جهت عبارتنداز:
1. به حكم عقل، شكر منعم واجب است، چنانكه عدل، انصاف، وفاى به عهد نيز واجبو كارهاى مقابل آنها قبيح و ناروا هستند(تكاليف عقلى).
از طرفى التزام به عبادات شرعى، در تقويت و تحكيم تكاليف عقلى مزبور مؤثر وكارساز است. بنابراين، تكاليف شرعى نسبتبه تكاليف عقلى لطف هستند، و لطف واجباست. پس تكاليف شرعى نيز واجب و ضرورىاند.
2. علم به پاداشها و كيفرهاى اخروى نقش مؤثرى در گرايش انسان به طاعت و دورىاز معصيت دارد، اين آگاهى از طريق حس و عقل به دست نمىآيد، بلكه راه آن منحصردر وحى و شريعت آسمانى است.
بنابراين، از اين نظر نيز تكليف و دين لطف در حق انسانهاست، پس ضرورى است. (16)
از مطالب ياد شده روشن شد كه اين بحثيك بحث عقلى است، يعنى عقل براساسيافتههاى معرفتى خود درباره خدا و انسان، ضرورت دين و علت نيازمندى انسان بهدين را تبيين مىكند، هرچند تعاليم دينى نيز بر آن دلالت دارند، چنانكه نمونههايىاز آيات و روايات را طى بحث گذشته به عنوان شاهد و مويد يادآور شديم. اكنون اگرجنبه عقلى آن را در نظر آوريم منهاى تاييدهاى دينى آن بايد گفت اين بحث ازبحثهاى برون دينى و به اصطلاح مسايل فلسفه دين است.
ولى اگر از اين منظر به مساله بنگريم كه تعاليم دينى عقل و تحليلهاى آن راتاكيد نموده است، گويا كه عقل بر همان مسندى تكيه زده است كه دين بر آن تكيهدارد، مىتوان اين بحث را يك بحث درون دينى ناميد، يعنى با تحليل عقلى مفاهيم وتعاليم دينى تبيين و اثبات مىگردند. در اين صورت، مساله مورد بحث، از مسايلحوزه علم كلام خواهد بود.
در هر صورت، طرح چنين بحثى مخصوص كسانى نيست كه هنوز دينى الهى را برنگزيدهاند، و در پى آنند كه با بررسى اينگونه پرسشها دين دلخواه خود رابرگزينند، بلكه دين داران نيز حق طرح چنين پرسشهايى را دارند. طرح اينگونهپرسشها از طرف آنان نه از روى ترديد و شك است، بلكه به انگيزه رشد و افزايش بارمعرفتى خود است تا در كنار تعبد دينى، آن نيز شكوفا گردد.
اصولا اينگونه پرسشها كه از عقل و فطرت آدمى سرچشمه مىگيرد، فى حد نفسه هيچگاهمذموم و زيانبار نخواهد بود، قبح و زيان آنگاه پديد مىآيد كه يا پرسشگر اغراضغير معرفتى را طلب كند، و يا پاسخگو، توان پاسخگويى صحيح و روشن آن را نداشته وبه مغالطه پناه برد.
يكى از بحثهاى حوزه دين پژوهى، بحث درباره قلمرو و اهدافدين است، در اين باره سه نظريه كلى مطرح شده است:
1. قلمرو دين مسايل حيات اجتماعى بشر و اصلاح زندگى دنيوى اوست، از اين ديدگاهدين با ايدئولوژىهاى بشرى و غير دينى از جنبه غايت و هدف تفاوتى ندارد، اگرتفاوتى هست در نوع برنامهها و شيوههاى دستيابى به آن هدف است. در پيدايش اينطرز تفكر دو عامل نقش عمده داشته است: الف) ترقى تهاجم آميز جوامع غربى درزمينه علم و دانش جديد و بهبود وضعيت زندگى مادى آنان; اين پديده جديد سببپيدايش اين ذهنيتبراى برخى از مسلمانان شد كه چه بسا علت عقب ماندگى ما ازقافله تمدن صنعتى جديد دين و آيين ماست و اينكه دين پيوسته ما را به معنوياتدعوت مىكند و مسايل آخرت را جدى و مهم تلقى مىنمايد، از اين رو، سبب غفلت ما ازمسايل دنيوى شده است. اينجا از نقش تفكرهاى الحادى و مادىگرايانهاى كه دين راعامل تخدير و افيون براى تودهها مىانگاشتند نيز نبايد غفلت ورزند.
دربرابر چنين طرز تفكرى برخى از علماى دينى و روشنفكران مذهبى انديشه دينبراى دنيا را مطرح نموده و بر جنبه دنيوى دين پاى فشردند. و رفته رفته اينطرزتفكر پديد آمد كه هدف پيامبران چيزى جز اصلاح وضعيت زندگى دنيوى بشر وبرقرارى عدل و قسط اجتماعى نبوده است.
ب) عامل ديگرى كه در پيدايش چنين نظريهاى مؤثر واقع شد ترويج انديشههاىماركسيستها و ايدئولوژى به اصطلاح مبارزهجو و نجاتبخش ماركسيسم در بين جوانان وروشنفكران بود، در روزگارى كه استعمار و استبداد جوامع اسلامى را به بردگىذلتآورى كشيده بود. هرگونه شعار آزادى خواهى و مبارزهجويى با استقبال شديدمواجه مىشد، و اين رصتبسيار خوبى براى جناحهاى ماركسيستى و چپگرا بود، كهايدئولوژى ماركسيستى را به عنوان يگانه حامى قشرهاى ستمديده معرفى كنند، اينامر سبب شد كه برخى از عالمان دينى و روشنفكران مذهبى از اسلام بهعنوان مكتبىمبارز و ظلم ستيز ياد كرده و برآموزشهاى دينى مربوط به شئون دنيوى بشر تاكيدورزند، و به تدريج اين ذهنيت پديد آمد كه گويا هدف اصلى دين همانا اصلاح وضعيتدنيوى بشر است.
2 . هدف دين چيزى جز تربيت معنوى و اصلاح زندگى اخروى بشر نيست، آنچه شايستهآفريدگار جهان و پيامآوران اوستحقا و منطقامىبايد در همين مقياسها وتعليماتىباشد كه ديد و دانش انسانها ذاتا و فطرتا از درك آن عاجز و قاصر است. و الاآموختن چيزهايى كه بشر داراى امكان كافى يا استعداد لازم براى رسيدن و دريافت آناست چه تناسب و ضرورت مىتواند داشته باشد، ابلاغ پيامها و انجام دادن كارهاىاصلاحى و تكميلى دنيا در سطح مردم، دور از شان خداى خالق انسان و جهان است وتنزل دادن مقام پيامبران به حدود ماركسها و پاستورها و گاندىهاست.
قرآن كه ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستورى براىدنياى ما نمىدهد، بلكه ما را ملامت مىكند كه چرا اين اندازه به دنيا مىپردازيد وآخرت را كه بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها مىكنيد، چنانكه مىفرمايد«بلتوثرونالحيوهالدنيا والاخرهخيرواءبقى (17) و نيز مىفرمايد: كلابل تحبونالعاجله و تذرون الاخره (18) .
در سى و چهار سوره قرآن، كه به لحاظ تعداد كلمات جمعا در حدود 65 درصد كلقرآن مىشود، با آياتى آغاز مىگردد كه اعلام كننده اين مطالب است كه اولا نازل شدهاز طرف خداست، و ثانيا ماموريت و منظور آن، انذار و بشارت در زمينه آخرت است وراهى استبه سوى خالق يكتا، و آنچه در هيچ يك از اين سرفصلها يا سر سورهها ديدهنمىشود اين است كه گفته شده باشد ما آن را فرستاديم تا به شما درس حكومت واقتصاد و مديريت و اصلاح امور زندگى دنيا و اجتماع را بدهد. ولى بهطور كلى گفتهشده است كه شما در روابط فيمابين، عدالت و انفاق و خدمت و اصلاح را پيشه كنيد وتا عمل صالح انجام ندهيد ايمان به خدا شما را راهى بهشت نخواهد كرد (19) .
3 . اصلاح زندگى دنيوى و اخروى بشر، هر دو مورد توجه دين بوده و هست، هر چنداين دو هدف در طول يكديگر قرار دارند و با يكديگر تعارضى و تزاحمى ندارند.
دنيا گرچه مقدمه آخرت است و راه است نه مقصد، ولى بدون اصلاح راه و تحصيلمقدمه نمىتوان به مقصد رسيد و ذىالمقدمه را به دست آورد. از اين رو، در تعاليممعلمان الهى دين آمده است، «من لامعاش له لامعادله» و نيز آمده است «ليس منامنترك آخرته لدنياه اوترك دنياهلاخرته».
بر اين اساس بايد گفت: «دين روش ويژهاى براى زندگى دنيوى انسان است كه مصلحتدنيوى بشر را در جهت كمال اخروى و حيات ابدى او تامين مىكند. از اين رو، لازماستشريعت دربرگيرنده قوانينى باشد كه به نيازهاى دنيوى انسان نيز پاسخگويد (20) .
نظريه سوم به صورتهايى قابل تقريراست:
1/3. اصلاح دنيا و آخرت به عنوان دو هدف مستقل و در عرض يكديگر مورد توجه دينبوده است.
2/3. همانگونه كه اشاره شد، هدف اصلى و نهايى دين اصلاح حيات اخروى بشر است،ولى نيل به اين هدف آرمانى در گرو اصلاح حيات دنيوى اوست، پس حيات دنيوى از آننظر كه مقدمه حيات اخروى است مورد توجه دين است، و هيچگونه ارزش ذاتى و مستقلار آخرت ندارد.
3/3. گرچه حيات دنيوى مقدمه حيات اخروى است و اصلاح آن، مقدمه اصلاح زندگىاخروى است و در نتيجه زندگى دنيوى نسبتبه زندگى اخروى جنبه مقدمى دارد، ولىچنين نيست كه خود بهطور جداگانه فاقد هرگونه ارزش بوده و به صورت مستقل موردتوجه دين نباشد، ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى با اينكه مقدمه و وسيله وصول به ارزشاصيل و يگانه انسان يعنى خداشناسى و خداپرستى است، فاقد ارزش ذاتى نيستند.
توضيح اينكه رابطه مقدمه و ذىالمقدمه دوگونه است: يكى اينكه ارزش مقدمه ايناست كه به ذىالمقدمه مىرساند، پس از رسيدن به ذىالمقدمه وجود و عدمش يكسان است;مثلاانسان مىخواهد از نهر آبى بگذرد، سنگ بزرگى را در وسط نهر وسيله پريدن قرارمىدهد، بديهى است كه پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ براى او يكسان است.
ديگر اينكه مقدمه در عين اينكه وسيله رسيدن به ذىالمقدمه است، پس از وصول بهذىالمقدمه، وجود و عدمش يكسان نيست. مانند معلومات كلاسهاى اول و دوم كه مقدمهاىبراى رسيدن به معلومات كلاسهاى بالاتر است، و مانند وضو كه مقدمه شرعى براىخواندن نماز است، ولى خود نيز حسن است و ثواب ذاتى دارد. در اينگونه موارد،مقدمه در حقيقت مرتبه ضعيفى از ذىالمقدمه است، و يا مقدمه و ذىالمقدمه هر دو ازدرجات كمالى بالاتر مىباشند (21) .
شايان ذكر است كه مقصود از اصلاح زندگى دنيوى تنها بهرهمندى از مواهب طبيعى وبرخوردارى از زندگى مرفه و آسوده نيست، بلكه مقصود اين است كه حيات دنيوى برپايه عدل و راستى و فضليت استوار باشد، و به عبارت ديگر توحيد عملى در بعد فردىو اجتماعى تحقق يابد. در عين اينكه مقدمه نيل به سعادت و رستگارى اخروى است،خود نيز درجهاى از هدف دينى را تشكيل مىدهد و از حسن ذاتى برخوردار است; زيراچنانكه گفته شد، چنين حياتى تجلى توحيد عملى در بعد فردى و اجتماعى آن است، وتوحيد در سر لوحه اهداف پيامبران الهى و اديان آسمانى قرار دارد.
درباره اينكه از چه راهى و براساس چه معيارى مىتوانقلمرو دين را شناخت چند نظريه مطرح شده و يا قابل طرح است:
1 . بحث قلمرو شناسى دين يك رويكرد برون دينى است، و راه شناخت آن تعيينانتظارهاى بشر از دين است; يعنى بايد ببينيم دين براى چه آمده و چه مىتواندبكند.
انسان بايد نخست نيازهاى خود را به اصلى و فرعى تقسيم كند، و براين اساسقلمرو دين را مشخص سازد، حال اگر پيش فرض انسان درباره دين اين باشد كه دينآمده است تا به همه نيازهاى انسان اعم از اصلى و فرعى پاسخ گويد، قلمرو دين بسىگسترده خواهد بود، چنين فردى مىكوشد تا از كمترين اشارههاى دينى بيشتريناستفاده را بنمايد تا آموزشهاى دينى را با ديدگاه و انتظار خود هماهنگ سازد، واگر پيش فرض دين شناسى او اين باشد كه دين براى پاسخگويى به مسايل اصلى زندگىآمده است، سطح انتظار او از دين نيز محدود به همين بخش خواهد شد. يعنى دين آمدهاست تا به نيازهايى پاسخ گويد كه از طريق غيردين برطرف نمىشود (22) .
در اينكه انسان شناسى فىالجمله در انتظار بشر از دين مؤثر است، جاى ترديدنيست; زيرا هدف كلى دين هدايتبشر و پاسخگويى به نيازهاى اصيل اوست، ولى اينمطلب در سطح كلى عام استوار است، بر پايه اين ملاك، از دين انتظار مىرود كه بههمه ابعاد وجودى انسان توجه كند، هم بعد فكرى و عقلانى، و هم بعد عاطفى واحساسى، و هم بعد غريزى و مادى، ولى از آنجا كه درك عقلى و علمى بشر در شناختهمه زواياى وجودى خويش رسا نيست، و معرفت وحيانى فراتر و برتر از معرفت عقلانى وتجربى است، در كشف نيازهاى اصيل انسان بهطور جزئى و مشخصى بايد از دين و معرفتوحيانى كمك گرفت، و هرگاه ميان معرفتبشرى و وحيانى در مورد نيازهاى انسان و خطمشى زندگى او تعارضى رخ دهد، معرفت وحيانى حجتخواهد بود، نه معرفت انسانى.
2 . بحث قلمرو شناسى دين يك رويكرد درون دينى است، و محدوده آن را بايد بارجوع به نصوص دينى تشخيص داد، دانشهاى عقلى و تجربى بشر در اين باره ارزش واعتبارى ندارد. اين رويكرد از آن كسانى است كه در دين شناسى از روش تعبدى محضپيروى مىكنند و دادههاى عقلى و حسى را معتبر نمىدانند، يعنى طرفداران مذاهبظاهر گرايى و اشعرىگرى در دنياى اهل سنت، و اخبارىگرى در جهان تشيع.
از آنچه در نقد نظريه قبل بيان گرديد، وجه ناتمام بودن اين نظريه نيز روشنشد، زيرا گرچه در درك نيازهاى اصيل بشر و انتظارهاى او از دين در زمينه جزئياتو مسايل دقيق، يگانه معيار رجوع دين و پيروى از وحى است، ولى اثبات دين و ضرورتوحى در گرو درك عقلانى و علمى نسبتبه ابعاد وجودى انسان و نيازهاى اصيل او ست،براين اساس است كه اولا، نياز بشر به دين اثبات مىگردد، و ثانيا، مىتوان در موردجامعيت و كمال و نقص اديان داورى كرد. توضيح اين مطلب در تبيين نظريه سوم خواهدآمد.
3 . بحث درباره قلمرو و رسالت دين مشتمل بر دو رويكرد است: برون دينى و دروندينى. نخستبراساس شناخت عقلانى درباره خدا اثبات مىگردد كه خداوند حكيم كه خالقانسان است، و آفرينش او حكميانه و هدفدار است، انسان را براى نيل به غرض وغايتى آفريده است، واين غايت متناسب با استعدادها و توانايىهاى آفرينش انساناست، واز آنجا كه در انسان استعداد نيل به كمالات عقلانى و فراتر از جهان طبيعتوجود دارد، غرض خلقت او وصول به آن كمالات است.
آنگاه براساس اين اصل بديهى كه وصول به هر مقصدى راهى مىخواهد، نياز بشر بهراهى براى نيل به غايت آفرينش، خود اثبات مىگردد.
اين راه بايد به گونهاى باشد كه پيمودن آن در توان انسان باشد، يعنى بااستفاده از سرمايههاى آفرينشى خود بتواند آن را بپيمايد، و از طرفى همه اينسرمايه در طىكردن اين راه بهكار گرفته شود تا لغو و عبث در دستگاه آفرينشىحكيمانه الهى راه نيابد.
وجود اختلاف نظرهاى فلسفى و علمى درباره شيوه زندگى و طرز استفاده از قواىطبيعى و سرمايههاى آفرينشى، گوياى نارسايى عقل و علم بشر براى تعيين خط مشىكامل براى زندگى بشر است.
پس اين كار را بايد خداوند كه آفريدگار انسان است و از همه زوايا و اسراروجودى او آگاه است انجام دهد، و اينكه بشر چه رفتارهاى ويژهاى را در زندگى فردىو اجتماعى خود بايد انجام دهد تا به غايت مطلوب آفرينشى خود دستيابد، تنها ازطريق وحى الهى و دين آسمانى بايد تبيين شود.
بنابراين، براساس يك تحليل عقلانى درباره وجود خدا و انسان سه مطلب اثباتمىشود:
الف) ضرورت دين، نيازمندى بشر به هدايت الهى.
ب) نوع دين، نيازمندى بشر به هدايت تشريعى.
ج) لزوم توجه دين به ابعاد مختلف وجود انسان وبهكارگيرى همه سرمايههاىآفرينشى او.
دو مطلب اول مربوط به انتظار بشر از خالق خويش است، و مطلب سوم ناظر بهانتظار بشر از قانون الهى (: دين) است.
اما در مسايل جزئى و زمينههاى خاص دانش عقلى و علمى بشر كافى نيست، و بايد ازتعاليم دين و معرفتهاى وحيانى استمداد نمود، و حدود رسالتها و قلمرودين را بهدست آورد. كارى كه عقل و معرفتهاى بشرى در اين زمينه مىتوانند انجام دهند تفسيرو تبيين تعاليم دينى است، و اينكارى است كه دانشمندان دين شناس در حوزههاى كلام،فقه، تفسير و حديث عهدهدار آن بوده و مىباشند.
در پايان اين بحث، نقل مطلبى را كه برخى از محققان در زمينهنقش دين در به دست دادن گمشده بشر بيان نمودهاند، سودمند مىدانيم:
بشر گمشدهاى دارد كه نيازمند يافتن آن است. نام اين حقيقت هرچه باشد بايدپاسخگوى سوالات اصلى او باشد كه بدون پاسخ به آنها، جز بنبست نهيليستى منزلىديگر پيش رو نخواهد داشت، همان بنبستى كه بسيارى از انسانهاى امروزى در داخل آنبا كمال اضطراب در جا مىزنند. اين سوالات عبارت است از: من كيستم؟ از كجا آمدهام؟
به كجا آمدهام؟ در اينجا با كيستم؟ به كجا مىروم؟ براى چه آمدهام؟
پاسخ مثبتبه اين سوالات بهقدرى حياتى است كه بشر خصوصابشر محصور در تمدنجديد به جهتبىاعتنايى به آنها، توانايى پذيرش هيچ اصلى را ندارد. از اين رو،او در امروزهايى زندگى مىكند كه نه ديروزى داشته است و نه فردايى، يعنى اگر بشردر امروز خويش رفاه و آسايش و لذت گرايىاش را اشباع كند، همه چيز و از جملهگذشته و آيندهاش را دارا مىباشد، و به همين جهت مىتوان گفت كه انسان معاصر«اكنونزده» است.
سررشته تمامى اصول و قوانينى كه تكليف آدمى را در ارتباطات چهارگانه مشخصمىكند در همان گمشده دينى دين است، اين ارتباطات عبارتند از:
1 . ارتباط انسان با خويشتن;
2 . ارتباط انسان با خدا;
3 . ارتباط انسان باجهان هستى;
4 . ارتباط انسان با همنوعخود.
اين گمشده، يك حقيقتخيالى نيست، بلكه اصالتبخش همه حقايق است و بدون آن هيچ واقعيتبد و خوب، و وجدان و ارزشى نمىتواند مطرح باشد.
عاملى كه باعث مىشود آدمى نخستخود را بيابد و سپس گمشدهاش را، توجه به اين واقعيت است كه بشر جزئى معنادار از يك جهان معنادار است كه براى به ثمر رسيدن استعدادها و سرمايه عالى شخصيتش در اين جهان بايد امورى را در بعد عمل و نظر رعايت كند.
كه اين امور و اصول درچهره دين قوام خود را همچون حكمت وجودى انسان ازمبدا هستى آفرين دريافت مىكنند. با درك واقعيت مذكور است كه آدمى خود را و سپسگمشدهاش را مىيابد.
اما اينكه چرا اين گمشده فقط از طريق دين يافت مىشود بايد توجه داشت كه:
اولا مدتى استبس طولانى كه در برخى از جوامع، عدهاى از دين اعراض نمودهاند ومىخواهند مفاهيمى مانند اخلاق جهانى، حقوق جهانى، فرهنگ جهانى و بهطور كلى اصطلاحجالب «اومانيسم» را جانشين «دين» نمايند، و همانگونه كه ديدهايم ايناصطلاحات نه از نظر استدلال و نه در قلمرو عمل، نتوانست گمشده اصلى بشر را بهارمغان آورد.
ثانيا: به فرض اينكه بشر بتواند مفاهيم مزبور رااز قلمرو دانشگاهى و آكادميكپايين آورد و آنها را مورد عمل و استفاده قرار دهد، تنها رهآورد آن، تامينزندگى صحيح و منطقى در عرصه طبيعت و روابط اجتماعى است، ولى گمشده حقيقى كهبايد با پاسخ به پرسشهاى ششگانه گذشته پيدا شود بدون دين پيدا نخواهد شد، والاجوامع شرق و غرب دنياى امروز، اين همه ناله و شيون براى پوچى سر نمىدادند.
آرى گردانندگان بزرگ جوامع براى زدودن اصالت آن گمشده از عقول و دلهاى بشرآمپول مخدرى كشف نمودهاند تا با تزريق آن به عقل و روح آدميان حداكثربهرهبردارى را بكنند و آن مخدر چيزى نيست جز هستى داشتن و بودن به هر شكلممكن (23) .
.1 شمارههاى13 و 14 پيامحوزه.
.2سوره بقره (2): 38 .
.3سوره انعام (6): 161 .
.4سوره بقره (2): 185 .
.5 سوره آل عمران (3): 4.
.6 سوره انسان (76): 32 .
.7 سوره كهف (18):29 .
.8 سوره آلعمران (3):164 .
.9 سوره بقره (2):129 .
.10 اصول كافى، ج1، باب اول، ح 1،2،5،6.
.11همان، ج1، بابالنوادر، حديث 11 .
.12 همان، باب 1، ح 4 .
.13 همان، باب من عمل بغير علم، ح 1 .
.14 تلخيص المحصل، ص367.
.15 شرح اشارات، ج2 ، ص 371 374 .
.16ارشادالطالبين، فاضل مقداد، ص 298 300; گوهر مراد، عبدالرزاق لاهيجى، ص353.
.17 سوره اعلى (87):1716.
.18 سوره قيامت (75): 20 21 .
.19 ماهنامه كيان، شماره 28 ، مقاله «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا» از مهدى بازرگان.
.20 الميزان، ج 2، ص 130 .
.21 وحى و نبوت، استاد شهيد مرتضى مطهرى ، ص 4241 .
.22 ماهنامه كيان، شماره23،مقاله «آنكه بهنام بازرگان بود نه به صفت»ازعبدالكريم سروش.
.23 فلسفه دين ، دفتر نخست، استاد علامه محمدتقى جعفرى، ص96 وصص 107104 .