حقيقت وحى الهى

پدیدآوررضا باقی‌زاده

نشریهمکتب اسلام

شماره نشریه5

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 2068 بازدید
حقيقت وحى الهى

رضا باقى‏ زاده

مقدمه:

ديرزمانى است پژوهشگران ژرف‏انديش شرق و غرب در سايه پيشرفتهاى دنياى جديدصنعت و تكنولوژى پديده‏هاى جهان هستى را عرصه‏گاه آزمايشها و تحقيقات علمى خودقرار داده‏اند و از ريزترين موجودات تا عظيم‏ترين كهكشانها را مورد مطالعه وبررسى گردانيده‏اند. هر روزه پيرامون جزئى‏ترين مسائل دنياى علم مقالات و بلكه‏كتابها چاپ مى‏شود و كنگره‏ها برگزار و سخنرانيها ايراد مى‏گردد. اين محققان به‏هر پديده كه در خور آزمايش طبيعى و نگاه ميكروسكوپى يا تلسكوپى است، دل وهمت مى‏بندند و آنچه مى‏توانند توان و ا مكانات به مصرف مى‏رسانند. اما مدت‏زمانى است كه پس از سالها بى‏مهرى به مسائل معنوى و متافيزيكى رويكردى تازه‏به اين قبيل امور جلوه نموده است.
مسائلى چون حقيقت‏حيات و مرگ، شناخت ماهيت روح و عالم ارواح و پيامهاى غيبى‏و موجودات آسمانى، منزلتى نوين يافته است. از جمله اين مباحث مساله وحى‏الهى است و اين بحث از آن روى داراى اهميت است كه معتقديم عقل تنها نمى‏تواندسعادت انسان را رقم بزند، بلكه در تكامل انسان نياز به برنامه زندگى از طرف‏خداوند دارد كه از طريق وحى به پيامبر ابلاغ مى‏گردد.
در اين مقال بر آنيم در حد توان پيرامون وحى الهى از ابعاد گوناگون سخن‏بگوئيم بحث در اين باره را در چند محور پى مى‏گيريم:

1 - وحى در نظر لغت‏شناسان

راغب در مفردات مى‏گويد: «اصل وحى اشاره سريع است‏كه گاه با سخنان رمزى و گاهى با صداى خالى از تركيب لغوى و گاه با اشاره بابعضى اعضاء و جوارح يا با نوشتن صورت مى‏گيرد» (1) .
ابن فارس در مقاييس مى‏گويد: «القاء كردن علمى به صورت مخفيانه يا غيرمخفيانه به ديگرى، و هر چيزى كه القاء كردى به سوى غير خودت تا اين كه بداندآن وحى است هر طور كه باشد» (2) .
ابن منظور در لسان‏العرب مى‏گويد: «وحى اشاره، كتابت، رسالت، الهام، كلام‏مخفيانه و چيزى كه به ديگرى القاء شود گفته مى‏شود». «وحى كردم به سوى اوكلامى را» (3) .
از اينرو وحى در لغت اشاره كردن چيزى و القاء آن به سوى ديگرى را گويند.

2 - وحى در اصطلاح شرع

دستوراتى كه خداوند به پيامبران القاء مى‏كند، (به‏عبارت ديگر: ابلاغ رسالتهاى الهى از سوى خداوند بزرگ به پيامبران) را وحى‏مى‏گويند كه در بيان مولوى و سعدى به آن اشاره شده است:
وحى آمد سوى موسى از خدا بنده ما را چرا كردى جدا «مولوى‏» در آن وقت وحى از حبل الصفات بيامد به عيسى عليه‏الصلاه «سعدى‏»

3 - حقيقت وحى

از جمله سوالات در مورد وحى اين است كه حقيقت آن چيست؟آيا براى ما قابل ادراك است‏يا خير؟ به ديگر سخن آيا نسبت‏به چگونگى آن‏مى‏توانيم اطلاعى پيدا كنيم يا اين كه از راه حس و تفكر عقلى قابل درك نيست؟در اين رابطه تفسيرهائى از طرف بعضى از فلاسفه قديم و جديد صورت گرفته است.كه ما در ابتدا آن نظرات را به همراه پاسخ آن مطرح و سپس نظر صحيح را بيان‏مى‏كنيم.

بعضى از فلاسفه قديم

آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند كه وحى عبارت است ازاتصال فوق‏العاده نفس پيامبر با «عقل فعال‏» كه سايه آن بر عالم «حس مشترك،و خيال‏» نيز گسترده مى‏شود. با بيان چند مقدمه مطلب بالا را اثبات مى‏كنند:
1 - معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است: الف: حس مشترك كه با آن‏صور محسوسات را ادراك مى‏كند. ب: قوه خال كه با آن صورتهاى جزئيه ذهنى را درك‏مى‏نمايد.
ج : قوه عقليه كه با آن صور كليه را درك مى‏كند.
2 - از سوى ديگر آنها اعتقاد به افلاك نه‏گانه بطلميوسى داشتند و براى افلاك،نفس مجدد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند و مى‏افزودند : اين نفوس فلكى‏از موجودات مجردى به نام «عقول‏» الهام مى‏گيرند و به اين ترتيب نه عقل‏مربوط به افلاك نه‏گانه قائل بودند.
3 - نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليت‏يافتن استعدادها و درك حقائق، بايداز وجود مجردى كه آن را «عقل فعال‏» مى‏ناميدند كسب فيض كنند كه نامش عقل‏دهم يا عقل عاشر بود و علت اين كه عقل فعال گويند چون سبب فعليت استعدادهاى‏عقول جزئيه بود.
4 - هر قدر روح انسان قوى‏تر باشد، ارتباط او و اتصالش با عقل فعال كه منبع وخزانه معلومات است، بيشتر خواهد بود. پس يك روح قوى و كامل مى‏تواند دركوتاهترين مدت، وسيع‏ترين معلومات را به فرمان خدا از عقل فعال كسب كند.
هم‏چنين هر اندازه قوه خيال قوى‏تر باشد، بهتر مى‏تواند اين مفاهيم را در لباس‏صورت‏هاى حس قرار دهد و هر اندازه حس مشترك قوى‏تر گردد، انسان صور محسوسه‏خارجيه را بهتر درك مى‏كند.
از مجموع اين مقدمات نتيجه مى‏گرفتند:
روح پيامبر چون فوق‏العاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياداست و به همين دليل مى‏تواند در اكثر اوقات معلومات را به صورت كلى از عقل‏فعال بگيرد. و از آنجا كه قوه خياليه او نيز بسيار قوى است و در عين حال‏تابع قوه عقليه است مى‏تواند صورت‏هاى محسوسه مناسبى به آن صور كليه كه از عقل‏فعال دريافت داشته، بدهد. و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند مثلا اگر آن‏حقائق كلى از قبيل معانى و احكام باشد، به صورت الفاظى بسيار موزون و درنهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهايت كمال بشنود و چون قوه خياليه اوتسلط كا مل بر حس مشترك دارد، مى‏تواند به اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر آن‏شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود.

پاسخ:

اولا: اين بيان متكى بر مقدماتى مثل افلاك نه‏گانه بطلميوسى و... است كه امروزمردود شناخته شده چون نه اين كه دليلى براى اثبات آنها نيست، بلكه دليلى‏برخلاف آن داريم.
ثانيا: اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن درباره وحى استفاده مى‏شود، هماهنگ نيست چون آيات قرآن با صراحت وحى را يك نوع ارتباط با خدا مى‏شمارد.
ثالثا: اين كه اينها پيامبر را هم‏رديف فلاسفه و نوابغ شمرده‏اند البته با عقلى‏قوى‏تر و روحى نيرومندتر نادرست است زيرا راه وحى از راه ادراكات عقليه‏جداست (4) .

جمعى از فلاسفه جديد

گروهى از فلاسفه جديد معتقدند كه وحى يكى ازمظاهر «شعور باطن‏» يا «شعور ناآگاه‏» مى‏باشد.
به ديگر سخن: وحى را «تجلى شعور ناآگاه‏» (وجدان مخفى) مى‏شمرند كه به مراتب‏از شعور آگاه قوى‏تر و نيرومندتر است و چون پيامبران مردان فوق‏العاده‏اى‏بودند، وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده و تراوشهاى آنها فوق‏العاده‏مهم و قابل ملاحظه بوده است.

پاسخ:

آنچه گفته‏اند صرفا يك فرضيه است و هيچ‏گونه دليلى اقامه نكرده‏اند و پيامبران‏را مردانى با نبوغ فكرى و ظمت‏شخصيت معرفى كرده‏اند بى‏آنكه رابطه آنها را بامبدا جهان هستى، خداوند و دريافت علوم از ناحيه او و از بيرون وجود خودپذيرفته باشند البته اشتباه آنها اين است كه وحى را با معيارهاى تجربى‏مى‏خواستند دريابند (5) .

برخى از نويسندگان امروز

برخى ديگر معتقدند كه وحى نتيجه نبوغ فكرى انبياءمى‏باشد و مى‏گويند آنها مردانى بودند پاك فطرت و داراى نبوغ فوق‏العاده كه باآن مصالح جامعه انسانى را درك مى‏كردند و به صورت معارف و قوانينى بر انسانهاعرضه مى‏داشتند در خصوص پيامبر اكرم(ص) مى‏گويند: آن بزرگوار يك نابغه اجتماعى‏بوده كه براى نجات جامعه انسانى از پرتگاه انحطاط و توحش و استقرارشان درمهد مدنيت و آزادى قيام كرده و به سوى افكار پاك خود كه به صورت يك دين جامع‏و كامل تنظيم كرده بود، دعوت نموده است.
وى داراى افكار پاك و همتى بلند بود و در يك محيط تاريك و تيره‏اى زندگى‏مى‏كرد كه جز زورگوئى و خودخواهى و هرج و مرج چيزى در آن حكومت نمى‏كرد. آن‏بزرگوار پيوسته از اين اوضاع ناگوار رنج مى‏برد و گاهى كه كارد به استخوانش‏مى‏رسيد، از مردم كناره‏گيرى نموده در غارى كه در كمر يكى از كوههاى تهامه‏بود، روزى چند خلوت مى‏كرد. تا در سن چهل سالگى موفق شد طرحى بريزد كه بشر رااز آن وضع اسفناك كه مظهر سرگشتگى و خودخواهى و بى‏بند و بارى بود، نجات بخشدو آن آئين اسلام بود. آنهائى كه چنين نظرى در مورد پيامبر اكرم(ص) دارند، خودبه دو گروه تقسيم مى‏شوند:
الف : كسانى كه براى جهان هستى خدائى را اثبات مى‏كنند و براى نظام دينى اسلام‏ارزشى قائلند مى‏گويند:
«پيامبر اكرم(ص)، افكار پاك خود را سخن خدا و وحى الهى فرض مى‏كرد كه خداى‏متعال از راه نهاد پاكش با وى به گفتگو پرداخته است. و روان پاك و خيرخواه‏خود را كه اين افكار از آن تراوش كرده، در قلب آرامش مستقر مى‏شد روح‏الامين وجبرئيل و فرشته وحى ناميد. و به طور كلى قوائى را كه در جهان طبيعت‏به سوى‏خير و هرگونه خوشبختى دعوت مى‏كنند، ملائكه و فرشتگان و قوائى را كه به سوى شرو هرگونه بدبختى مى‏خوانند، شيطاين و جن خواند.
و وظيفه خود را كه به مقتضاى نداى وجدان عهده‏دار قيام و دعوت مى‏شد، نبوت ورسالت نام گذاشت‏».
مرحوم «علامه طباطبائى‏»(ره) در جواب اين گروه مى‏گويد:
اولا: اين توجيه بايد با بيانات قرآن مجيد كه سند نبوت پيغمبر اكرم(ص) است وريشه اصلى اين سخنان در آن است وفق دهد و تطبيق پذيرد ولى صريح قرآن برخلاف‏اين توجيه، دلالت دارد.
اما اين كه گفتند: «پيامبر اكرم(ص) افكار پاكى كه به ذهنش خطور مى‏كرد، سخن‏خدا ناميده و معنيش اين است كه اين رشته افكار مانند افكار ديگرش از آن خودش‏و تراوش مغز خودش بود، ولى چون پاك و مقدس بود به خدا نسبت داده شد»; قرآن‏مجيد صريحا اين را رد مى‏كند.
در آيات تحدى، قرآن را از پيغمبر اكرم(ص) واز هر بشر ديگر به كلى نفى مى‏كندمى‏گويد:
«اگر سخن، سخن، بشر است‏سخنى همانند آن در هر بابى كه قرآن سخن گفته ازمعارف اعتقادى و احكام و قصص و حكمت و موعظت‏بياورند» (6) .
«اگر جن و انس دست‏به هم داده براى اين كار قيام كنند، نخواهند توانست نظيرقرآن را بياورند» (7) .
بديهى است كه اين بيانات با نسبت تشريفى سازگار نيست و قرآن را تنها كلام خدامعرفى مى‏كند.
ثانيا: قرآن مجيد در صدها آيه معجزاتى خارق عادت كه با نظام عادى طبيعت قابل‏توجهى نيست، اثبات مى‏كند كه پيامبران به واسطه آنها نبوت خود را اثبات‏مى‏كرده‏اند و اگر نبوت همان نداى وجدان و وحى آسمانى به معنى افكار پاك بشرى‏بود، اقامه حجت و استمداد از معجزه معنائى نداشت.
اين كه گفتند:
«پيامبر اكرم(ص) روان پاك خود را كه در مصلحت‏بينى و خيرانديشى فروگذارى‏نمى‏كرد، روح امين و القاء او را وحى مى‏ناميد».
قرآن مجيد اين نظر را تاييد نمى‏كند زيرا القاء كننده آيات را جبرئيل مى‏نامدآنجا كه مى‏فرمايد:
«بگو كسى كه دشمن جبرئيل است همان جبرئيل قرآن را به اذن خدا به دل تو نازل‏كرده‏» (8) .
اين آيه پاسخ يهود است كه از پيغمبر(ص) پرسيدند: اين قرآن را چه كسى بر تونازل مى‏كند؟
فرمود: جبرئيل. گفتند: ما با جبرئيل دشمن هستيم زيرا به ما بنى‏اسرائيل‏محدوديتها را او نازل كرد خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: جبرئيل قرآن را به‏اذن خدا به پيغمبر اكرم(ص) نازل نموده و نه از پيش خود. بديهى است كه يهوددشمنى با يك موجود آسمانى داشتند كه متصدى رساندن وحى الهى، و از حضرت‏كليم(ع) و حضرت محمد(ص) جدا بود نه با روان پاك كليم(ع) يا محمد(ص).
در آيه ديگر نزول وحى را به روح امين نسبت داده آنجا كه مى‏فرمايد: (نزل به‏الروح‏الامين على قلبك) قرآن را روح امين به قلب تو نازل كرده است‏» (9) .
اما اين كه مى‏گويند:
«ملائكه و فرشتگان نام قواى طبيعى است كه به خير و خوشبختى و شياطين نام‏قواى طبيعى است كه به شر و بدبختى دعوت مى‏كنند».
آنچه از قرآن استفاده مى‏شود خلاف اين است، بلكه ملائكه و شياطين را قرآن يك‏عده موجودات بيرون از حس و داراى وجود و شعور و اراده مستقل مى‏داند.
و اينكه مى‏گويند:
«وظيفه خود را كه به مقتضاى نداى وجدان عهده‏دار قيام و دعوت مى‏شد نبوت ورسالت نام گذاشت‏». از قرآن مجيد خلاف اين معنا فهميده مى‏شود زيرا خداى متعال‏مى‏فرمايد (و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها) (10) به دلالت آيه هرفرد از انسان با وجدان و نهاد خدادادى خود نيك و بد و زشت و زيباى اعمال خودرا درك مى‏كند و نداى اصلاحات در درون هر انسان نهفته است جز اين كه برخى گوش‏داده رستگار مى‏شوند و برخى اعتنا نكرده به سوى بدبختى قدم برمى‏دارند چنانكه‏بعد مى‏فرمايد: (قد افلح من زكيها و قد خاب من‏دسيها) (11) .
و اگر نبوت و رسالت اثر همين نداى وجدان بود كه عموميت دارد، همه افراد نبوت‏و رسالت را داشتند و حال آن كه خداى متعال اين منصب را به برخى از افراداختصاص مى‏دهد.
ب : كسانى كه آفريدگارى براى جهان معتقد نيستند مى‏گويند:
سازمان نبوت و وحى و تكاليف آسمانى و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ را سياست‏دينى و در حقيقت از باب دروغ مصلحت‏آميز مى‏دانند مى‏گويند: پيغمبران مردان‏اصلاح‏طلبى بودند و مقرراتى براى اصلاح جامعه بشرى در شكل دين آوردند و چون‏مردم اعصار گذشته تاريك و غرق جهالت و خرافه‏پرستى بودند، پيغمبران نظم دينى‏را در سايه يك سلسله اعتقادات خرافى از مبدا و معاد نگهداشتند.
علامه طباطبائى (ره) در جواب اين گروه چنين بيان مى‏كند:
«با مطالعه تاريخ زندگى پيامبر اكرم(ص) در مى‏يابيم كه آن حضرت به دعوت خودصد در صد ايمان و كاملا اعتماد و اطمينان داشته است در اين صورت اگر داستان‏اعتقادات دينى داستانى خرافى بود، اين همه براهين و ادله كه در قرآن كريم به‏اعتقادات اسلامى اقامه شده واحتجاجاتى كه براى اثبات صانع عالم و توحيد وساير صفات وى و ساير اعتقادات راجع به نبوت و معاد شده، هرگز معنى‏نداشت‏» (12) .

قول صحيح درباره حقيقت وحى

بدون شك ما نمى‏توانيم از رابطه وحى‏و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم چون وحى يك نوع ارتباطى است‏خارج ازارتباطهاى شناخته شده ما. و همچنين ادراكى است‏خارج از حدود ادراكات ما.
علامه طباطبائى (ره) در اين باره مى‏فرمايد:
«مطلب شايان توجه آن است كه شعور وحى نزد ما مرموز بحوده و نسبت‏به چگونگى‏آن اطلاعى نداريم و چگونگى رسيدگى آن به اين حقائق را نيز نمى‏فهميم يعنى يك‏ارتباط واقعى در ميان محتويات دعوت دينى از معارف و اخلاق و قوانين وجود داردكه از فكر ما پوشيده است. زيرا اگر رابطه آنها بعينه همان بود كه ما مى‏فهميم‏بدون ترديد شعور وحى كه درك كننده آنهاست، همان شعور فكرى ما مى‏شد در صورتى‏كه اين‏طور نيست پس بايد گفت كه نبى با شعور وحى روابط مرموز آنها را درك‏كرده و در مقام تبليغ ما با زبان خود ما سخن گفته و از روابط فكرى مااستفاده مى‏كند» (13) . در جاى ديگر در مورد وحى چنين مى‏گويد:
«وحى يك نوع تكليم آسمانى(غيرمادى) است كه از راه حس و تفكر عقلى درك‏نمى‏شود، بلكه با درك و شعور ديگرى است كه گاهى در برخى از افراد -بحسب خواست‏خدائى- پيدا مى‏شود.
و دستورات غيبى يعنى نهان از حس و عقل را از وحى و تعليم خدائى دريافت‏مى‏كند» (14) .
بالاخره حقيقت وحى را علامه براى ما انسانها مجهول مى‏داند آنجا كه مى‏گويد:
«ما كه از اين موهبت‏بى‏بهره هستيم و به عبارت ديگر آنها را نچشيده‏ايم حقيقت‏آن براى ما مجهول است تنها برخى از آثار آن را كه از آن جمله قرآن مجيدمى‏باشد، به ما رسده است‏» (15) .

پى‏نوشت‏ها:

1- المفردات الراغب، ص 515.
2- مقاييس، اللغه، ج‏6، ص 93.
3- لسان العرب، ج‏15، ص 379.
4- تفسير نمونه، ج‏20، ص 491.
5- همان مدرك.
6- يونس، 38.
7- اسرى، 88.
8- بقره، 97.
9- شعراء، آيه 194.
10- شمس، 8.
11- شمس، 10.
12- علامه طباطبائى، قرآن در اسلام، از ص 73 الى 84.
13- علامه طباطبائى، مجموعه رسائل، مقاله وحى، ص 46.
14- علامه طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 85.
15- همان مدرك، ص 100.

مقالات مشابه

آسيب شناسي ديدگاه يوري روبين در مورد «اصالت وحي»

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهحسن رضایی هفتادر, مهدی همتیان

الميزان و تحليل وحي

نام نشریهمعرفت کلامی

نام نویسندهمصطفی کریمی

درجات معنای واژه ها در قرآن کریم با رویکرد به مفهوم واژه «وحی»

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهحسن نقی‌زاده, سهیلا پیروزفر, ندا خداشناس فیروزآبادی

بررسی کارکرد تذکری وحی

نام نشریهثقلین

نام نویسندهرضا برنجکار, مهدی نصرتیان اهور

گفت وگوهاي توحيدي خداوند با پيامبران

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهحمیدرضا بصیری, نادیا تبریز

چگونگی وحی نبوت از دیدگاه قرآن و روایات

نام نشریهکلام اسلامی

نام نویسندهعلی ربانی گلپایگانی