خداوند بزرگ را به شكرانه آن كه بشر را به «قرآن كريم» و «رسولِ عظيم» نواخت سپاسگزارم و بر پيامبر رحمت و آل و اصحابِ او درود بيكران مىفرستم.
اين قلم كه همواره به نقد ترجمههاى موجود قرآن اهتمام داشت، پس از آن كه خود به شرفِ ترجمه نايل آمد، خامه خويش در قلمدان كرد كه مبادا چنين در نظر آيد كه در بيان نكتهها و ظرايف زبانى و معنايىِ تك واژگان، عبارات و آيات قرآنى، و در نگرش انتقادى در ارزيابى برخى ترجمهها قصد و غرضى نهفته است. امّا اينك كه چندين سال از آن واقعه مىگذرد، به چند دليل قصد دارم ديگر بار نظرگاههاى انتقادى خويش را ــ البته با در نظر گرفتن معيارهاى اصلى كه پيش از اين نيز به آنها پايبند بوده و چه بسا در طول سالها و با مراجعههاى مكرر، به آنها معتقد شدهام ــ منتشر كنم. نخست بايد بگويم كه پس از مطالعه پارهاى از نقدهاى انتشار يافته در سالهاى اخير، به اين نتيجه رسيدم كه برخى ناقدان محترم، پيشنيازهاى لازم براى نقد ترجمه را كه اصولاً نبايد از ظرفيت لازم براى ترجمه كمتر باشد، احراز نكردهاند. از اين روى، گاه مطالبى را اشتباه يا سهو پنداشتهاند كه به هيچوجه خطا محسوب نمىشوند، زيرا مسئله مورد اختلاف بوده و مترجم قولى را از ميان اقوال گوناگون برگزيده است، و گاه هم مسئله مورد اتفاق بوده ولى ناقدان در درك درست قضيه عاجز بودهاند. از آنجا كه قصد دارم در گفتارى جداگانه، گزارشى از ارزش و اعتبار علمىِ نقدهاى انتشار يافته بر ترجمه قرآن را تحت عنوانِ «نقدِ ناقدان» منتشر كنم، در اين مقال از ذكر نمونهها صرفنظر مىكنم.
ديگر آن كه وقتى نخستينبار دل و ديدهام به انتشار ترجمه استاد مجتبوى روشن گشت و ديدم كه دقت در ترجمه قرآن كريم در آن جايگاهى والا دارد، بسيار احساس خوشوقتى كردم. پس از آن نيز ترجمههاى استادان فولادوند و خرمشاهى، كه توفيق بازبينىِ واژه به واژه آنها را داشتم مرا خوشوقت ساخت. اين ترجمهها دورنماى بزرگِ دقت هستند و از آن پس اگر مترجمى قصد داشته باشد قرآن كريم را ترجمه كند، قطعا مىبايد به نهضت آغاز شده دقت مترجمان سختكوش و نسبتا موفقتر امروز، در ترجمه متن متينِ مقدس توجه داشته باشد، به ويژه آن كه در اين راستا با رويكرد به نثر معيار همواره تلاش مىشد كه نگارش فارسى كمترين آسيب را ببيند. امّا با انتشار يكى ـ دو ترجمه در چند سال اخير، متأسفانه دوباره حسّ مىشود كه گام به گام به بازگشت به گذشته، احراز نكردن پيشنيازهاى لازم براى ترجمه قرآن، و قربانى كردنِ معانىِ دقيقِ تك واژگان و عبارات قرآنى و در يك كلام به بىدقتى نزديكتر مىشويم، و هيچ ترديدى نمىتوان كرد كه اين قضيه از نگاه تيزبين پژوهشگران قرآنى پنهان نمىماند و دير يا زود ارزش و اعتبار ترجمههاى گوناگون را باز خواهند شناساند.
يكى از ترجمههاى قرآن كه در سال 1380 هجرى خورشيدى طبع يافته، ترجمه خانم طاهره صفارزاده به دو زبان انگليسى و فارسى است، كه با عرض ارادت به ايشان، در اين مقال بخش فارسى اين ترجمه بر چند محورِ: 1) نثر پارسى 2) برابرگزينى (بيان معانى تك واژگان و الفاظ و مفرداتِ عبارات قرآن كريم) 3) تركيب عبارات و ساختار نحوى 4) اشكالات زبانى (صرف و اشتقاق) 5) فهم نادرستِ معانى و مفاهيم 6) منصوبات قرآنى 7) محذوفات مورد تحقيق قرار مىگيرد.
پيش از پرداختن به هر يك از موارد پيشگفته عنايت به سه نكته را ضرورى مىدانم. نخست آن كه اشكالات ترجمه حاضر، نه از حيثِ مصاديق و نه از حيث حجم و اندازه، به هيچ وجه منحصر به مواردى كه بيان مىشود نيست. ديگر آن كه پيش از هر چيز، از رويكرد انتقادى (نقد منفىِ اثر) كه لاجرم متأثر از رسم رايج و نيز با هيئت نقادى و ضرورتِ پرداختن به آن است، از مترجم گرانقدر مىخواهم كه اين ناچيز را معذور بدارند؛ چرا كه خداوند خود آگاه و گواه است كه اين بنده جز كسب رضاى او هيچ منظورى از نگارش اين مطالب نداشته و ندارم و اگر آن بزرگوار بر رأى و نظر بنده در باره اين ترجمه اعتراض دارند، همه يا بخشى يا حتى موردى از آن را مستدل و مستند به مبانى پذيرفته شده بيان دارند، قطعا آن را از صميم دل خواهم پذيرفت. البته هر نظرگاهِ سومى نيز درباره ترجمه و اين نقد مىتواند موجب پرمايه شدن اين تحقيق شود و كار و كارنامه نقد ترجمه و ترجمه پژوهى قرآنى را پربارتر سازد، چرا كه بىشك همه چيز را همگان دانند.
همچنين در پايان اين نقد، درباره آنچه كه ايشان «عيب عمده در ترجمههاى قرآن مجيد» دانسته و پس از آن تحت عنوانِ «كاستىهاى ديگر» اين مبحث را پىگرفتهاند، ابتدا معلوم خواهيم داشت كه آيا اشكالات عمده ترجمههاى ديگر تنها و يا اصلاً همين است كه ايشان مىپندارند؟ آنگاه بررسى خواهيم كرد كه خود ايشان در جبرانِ اين نقايص تا چه حد توفيق داشتهاند.
در آغاز بايد بر اين نكته تأكيد بگذارم كه اصولاً متنِ ترجمه شده، يك متن پيرو است، با اين بيان كه مترجم مىبايد ابتدا متن مبدأ را دريافته و در پديد آوردن متن مقصد به چهارچوب كلّى آن پايبند باشد. به عنوان نمونه يك متن ادبى را نمىبايد كوچه ـ بازارى، روزنامهاى يا به نثر معمول ترجمه كرد؛ چنان كه يك متن محض فلسفى را نيز نمىتوان در قالب نثر رايج در ادبيات داستانى درآورد. حتى مترجمان متون مقدس در غرب نيز بر اين باورند كه در ترجمه تورات مىبايد به غناى ادبى و ارزش زبانى متن اصلى توجه داشت. اين قضيه امروزه آن قدر مبرهن و روشن است كه هرگونه سخنى درباره آن از مصاديق توضيح واضحات است. قرآن كريم نيز بىترديد برخوردار از زبانِ ويژهاى است كه عالمانِ بلاغت طىّ ساليان دراز به تفصيل درباره آن سخن گفتهاند. امّا در اين ميان نبايد فراموش كرد كه قلمِ خاكى و يا به قول مولانا «طبع خاك آلودِ» بشر، هرگز به پاى روح افلاكىِ كلام حق نمىرسد و نخواهد رسيد. از اين روى از انواع چارهانديشىهاى ممكن، تا يافتن چاره(هاى) بهتر، به عنوان يك شيوه (و نه آخرين و نه تنها و نه بهترين شيوه)، به اين نتيجه رسيدهايم كه دستِكم مىتوان به جاى زيبايى به مفهوم قرآنى آن، كه رمز اعجاز است، شيوايى را جايگزين كرد و در اين راه براى رعايت حالِ مخاطبان كه عموم مردمند، نبايد عنانِ خامه را چنان رها كرد كه ارزش واقعىِ متنِ مبدأ در حاشيه قرار گيرد و يا بر اعتبار حقيقى آن در نظر خواننده خدشهاى وارد شود كه مع الأسف اين كاستى در ترجمه خانم صفارزاده به چشم مىخورد، زيرا از يك سوى در كليت اثر هيچگونه انسجام ديده نمىشود، و از ديگر سوى تكواژگان و عبارات فارسى از ارزش نوشتارى قابل توجهى برخوردار نيستند، كه براى معلوم داشتن اين حقيقت و مستند ساختنِ آن به نثرِ ترجمه، نمونههايى از آن ذكر مىشود و علاقهمندان مىتوانند با عنايت به ضوابط پيشگفته دنباله بحث را خود در ترجمه ملاحظه كنند.
الف) در ترجمه كلمه قدسىِ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آوردهاند: «به نام خداوندِ نعمت بخشنده رحمگستر». البته در واپسين سخن به طور ويژه درباره معنى و مفهوم دو نام نيكوى خداوند: «الرحمن» و «الرحيم» سخن خواهيم گفت، امّا اين ترجمه افزون بر آن كه دقيق نيست، هيچ زيبايى ندارد.
ب) آيه 31 سوره بقره را اينگونه ترجمه كردهاند: «و آنگاه خداوند نامهاى اشياء و موجودات را به آدم تعليم فرمود؛ سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «حال اگر راست مىگوييد، مرا از ماهيّتِ دارندگان اين نامها با خبر سازيد».
ج) ترجمه واژه مقدس «ربّ» به «آفريدگار ـ پروردگار» در سلاست ترجمه خدشهاى جدى وارد كرده است؛ چنان كه با ثقل و سنگينىِ ايجاد شده، خواننده را به دشوارى مىاندازد، به ويژه آنجا كه اين لفظ بارها در آيهاى تكرار شده است (انعام، 158).
د) در ترجمه عبارت «فلا جناح عليه ان يطوّف بهما» (بقره، 158)، مرقوم فرمودهاند: «مانعى ندارد كه بر آن دو طواف كند». اشكال نوشتارىِ نثر فارسى كه در عبارتِ «برآن دو طواف كند» نمود يافته، كه با سبك بلكه ساختار سر راست فارسىسازش ندارد؛ افزون بر آن كه چنين ترجمهاى از اساس نادرست است. توضيح اين كه از حيث نوشتارى هرگز در زبان فارسى متصور نيست كه بر چيزى طواف كنند، چرا كه طواف به دور يا برگرد يا پيرامون چيزى انجام مىشود و نه بر يا روى چيزى!و امّا نادرست بودن ترجمه به علت اين است كه در اينجا مراد از «طواف»، سعى (پيمودن راه به شيوه خاص بين دو مكان مقدس «صفا» و «مروه») است.
ه•• ) براى آن كه سخن به درازا نكشد، نمونههايى ديگر به صورت خلاصه با ذكر آيه در ميان مىآيد: به كاربُردنِ فعل «نمودن» به جاى انجام دادن و كردن ( بقره، 160 اصلحوا، چنين ترجمه شده است: «اعمال بد خود را با اعمال نيك جبران نمايند»)، ( در آيه 11 سوره «ق»، «عِباد» به «مخلوقات انسانى» ترجمه شده حال آن كه به معناى بندگان است)، ( انزل / نازل فرموده شد، اعراف، 2 و 3 ـ «[اى پيامبر]، اين كتاب [مجيد] برتو نازل فرموده شد»، «[اى مردم[ از آنچه از سوى آفريدگار ـ پروردگارتان نازل فرموده شده»)، (فراهم فرموديم اعراف، 10؛ خلق فرموديم اعراف، 11 و شعراء، 166 و 169 كه در ترجمه آيه «ربّ نجّنى وأهلى ممّا يعملون» مرقوم داشتهاند: «و آنگاه لوط عرض كرد: «آفريدگار ـ پروردگارا، من و خاندانم را از عذابِ همزيستى با اين قومِ زشتكار نجاتِ خير عنايت فرما»)، تركيب «نجاتِ خير» در آيه بعدى نيز آمده است)، («انصتوا» / سكوت را رعايت كنيد و گوش بدهيد)، (وأصلح بالَهم» / و امورشان را اصلاح به خير مىفرمايد: «محمد»، 2)، («قالوا» / قول دادند: محمد، 26)، (انّه كان توّابا / همانا خداوند آن توبهپذير مشفق و لطفگستر است»، («هُمَزه» / پشتِ سر بدگوى: همزه، 1)، («ينقلب» / روانهگردد: انشقاق، 9)، (انّك كادحٌ الى ربّك كدحا / اى انسان تويى كه در راه اطاعت آفريدگار ـ پروردگارت كوشا هستى و به فرمانش گوش فرا داشتهاى). خواهشمندم عباراتِ «استغاثهگر»، «تكلّم نمىفرمايم»، «پديد مىفرمايد»، «استغاثه عرض كرد»، «يكجور خوراك»، «از جانب ما استدعا كن»، «پس آنچه بر شما امر فرموده شده»، «پوستش بدون لكّه است» و... در آغازين آيههاى سوره بقره را نيز در كنار عبارات پيشگفته بگذاريد، تا معلوم شود كه اين ترجمه تا چه اندازه با يك نثر معيار مطابقت دارد.
با بررسى اين ترجمه به اين نتيجه مىرسيم كه مترجم محترم در معادلگزينى تك واژگان بهويژه نامهاى نيكوى خداوند كه مورد ادعاى ايشان بوده، دقت كافى نكردهاند. اين امر طبعا ناشى از اين است كه ايشان به پندارهاى ذهنى و دانستههاى شخصى خود اعتماد داشته و به تفاسير و واژهنامههاى قرآنى كه معانىِ مفردات الفاظ قرآن را با ژرفكاوى هرچه بيشتر بيان داشتهاند مراجعه لازم نكردهاند؛ ضمن آن كه بسيارى از تك واژهها كه نياز مبرم به ترجمه داشتهاند، ترجمه نشده و عينا به كار رفتهاند. در هر صورت فهرستى از واژههاى كليدى و غير كليدى برخى از آيات قرآن كريم كه در اين ترجمه به نادرست وارد شده، براى ملاحظه و داورى خوانندگان فارسى زبان عرضه مىگردد.
1) در ترجمه واژه «حمد»، مرقوم داشتهاند (شكر و ثنا)، درباره «ثنا» جاى درنگ است، امّا «شكر» اخصّ از «حمد» است و با توجه به تفصيلى كه عالمان بلاغت در اين باره گفتهاند نيازى به تكرار دوباره آن نيست.
2) يقيمون / مداومت مىورزند (بقره، 2).
3) أنزل / نازل فرموده شده (بقره، 4).
4) يجعلون / فرو مىبرند (بقره، 19).
5) فأتوا / عرضه كنيد (بقره، 23).
6) تَسُؤْهم / ناراحت مىشوند (آل عمران، 120).
7) مُنزلين / براى كمك به شما فرو فرستاد (آل عمران، 124).
موارد پيشگفته به صورت گزينشى ذكر شد، امّا براى آن كه به طور روشمند به معانى تكواژگان در اين ترجمه توجه شود، به برابرهاى تك واژگان در سوره (ص) نظر كنيد:
1. عزّة / عناد، 2 (در حالى كه عزّت در مقام ذمّ، استعاره از حميّت و تكبّر و غرور و سركشى است، مگر آن كه عناد را براى آن تفسير فرض كنيم).
2. انطلق / ظاهر شدند، 6 (درست: به راه افتادند، رهسپار شدند).
3. اصبروا / طرفدارى كنيد، 6 (درست: بر پرستش معبودانتان پايمردى كنيد).
4. إنّ هذا لشىءٌ يراد / كه توطئه و مقاصد بدى در كار است! 6 (درست: اين فتنه، انديشهاى از روى خواست و اراده است).
5. الملّة الآخرة / ديندارهاى سابق، 7 (درست: «ملّة» در اين جا به معناى دين و آيين و «آخرة» وصف آن و به معناى واپسين و آخرين است، يعنى واپسين آيين الهى).
6. ذكر / پيام الهى، 8 (درست: پند).
7. مُلك / مالكيت، 10 (درست: فرمانروايى، اختيارمندى، پادشاهى).
8. فَحَقَّ عِقاب / از مجازات مصون نماندند، 14 (درست: آن گاه كيفر مقرّر شد).
9. عَجّل / وارد ساز، 16 (درست: پيش انداز، به شتاب ده).
10. خصمان / دو نفر شاكى، 22 (درست: دو اصحابِ دعوا، دو نفر دادخواه).
11. بغى / تجاوز كرده، 22 (درست: ستم كرده، جور روا داشته).
12. ظنّ / تصوّر، 27 (درستتر: پندار، گمان).
13. ردّوها علىّ / آنها را بعدا بياوريد، 33 (درست: اسبان را نزدِ من بازآوريد).
14. ضغث / يك شاخه گياه، 44 (درست يك دسته گياهِ تر و خُشك / الحزمة الصغيرة من الكلأ والريحان. شاخه يكى است و در اينجا كه تعدد مراد است، افاده مقصود نمىكند).
15. ولا تحنث / ولى عهدت را نشكن، 44 (درست: سوگند خويش را مشكن).
16. أخلصناهم / انتخاب و تربيت كرديم، 46 (درست: جعلناهم خالصين لنا، اى بخصلةٍ خالصةٍ لا شوب فيها / ما آنان را با ويژگى ناب ويژه گردانيديم، كه همان يادكردِ آخرت باشد).
17. غساق / چركين و بدبو، 57 (درست: ما يقطر من جلود اهل النار / هر چيزى از قبيل زردابه كه از پوست دوزخيان بيرون زند و گنديده باشد. بنابراين، چركين و بد بو معادل صحيحى براى آن نيست، به ويژه آن كه تركيب عبارت نيز نادرست منعكس شده است).
18. ازواج / مشابه، 58 (درست: انواع گوناگون، كه ممكن است اصلاً مشابه نباشند. ازواج به معناى اجناس است؛ يعنى آنها مانند موارد پيشگفته انواع گوناگون ديگرى هم دارند).
19. قدّمتموه / فراهم آورديد، 60 (درست: پيش آورديد. «مَن قدّم لنا» را نيز به «هركس باعث و بانى اين عذاب براى ما شد» معنى كردهاند).
20. زاغت / پيدا نمىكند، 63 (درست: «زاغت» فعل لازم است و به معناى «برگشته است»، بر آنان «نمىافتد»، زاغت عنهم، أى مالت عنهم).
21. سوّيته / شكل و شمايل بخشيدم، 72 (درست: او را سامان دادم، راست و استوار پرداختم).
22. مِن روحى / و روحى در او دميدم، 72 (درست: از روحِ خويش در او دميدم).
23. فقعوا له ساجدين / شما به او تعظيم كنيد، 72 (درست: قعوا، يعنى سجده كنيد، به زمين درافتيد. فقعوا له، أى اسجدوا له. بنابراين، ترجمه درست و دقيق آيه اين است كه: براى او به سجده در افتيد / سجده كنان براى او به خاك افتيد).
24. فَسَجَدَ / اطاعت نمودند و به آدم تعظيم كردند ( پيشين و نيز ترجمه آيه 75).
25. متكلّفين / در اين باره تظاهر و تعارفى ندارم، 86 (درست: اهل تكلّف، مدعى دروغين شناخت، بر خود بستگان).
به ترجمه عبارات و تك واژگان زير نيز به عنوانِ نمونه توجه فرماييد: 1. بقره، 20: «يخطف / بگيرد». «أضاء لهم / رعد و برق بزند». «وإذا أظلم عليهم / برق متوقف شود و تاريكى همه جا را فرا گيرد». 2. بقره، 26: «لايستحيى / پروا نمىدارد!». 3. بقره، 33: «أنبأهم / آموخت». 4. بقره، 36: «اهبطوا / سقوط كنيد». 5. بقره، 44: «تأمرون / موعظه مىكنيد». 6. بقره، 61: «يخرج لنا / رزق و روزى قرار دهد». 7. بقره، 61: «تستبدلون / طلب مىكنيد». 8. بقره، 63: «رفعنا / نگاه داشتيم». 9. بقره، 68: «افعلوا: اطاعت كنيد». 10. بقره، 74: «انهار / چشمهها». 11. آيه پيشين: «يخرج / تراوش مىكند». 12. آيه پيشين: «يهبط / به لرزه در مىآيد». 13. بقره، 78: «امّيّون / عوام». 14. بقره، 79: «كتاب / مطالبى» 15. بقره، 83: «انتم معرضون / معترضانه». 16. «كتاب / احكام» و...
اين ترجمه از حيث رعايت تركيب عبارات و ساختار نحوى متن نيز وضعى مخدوش دارد و كمتر آيهاى است كه در آن ساختارها در هم نشكسته و مترجم فارغ البال از رعايت تركيب عبارات ترجمهاى كاملاً آزاد ارائه نداده باشد. منظور آن نيست كه بايد در ترجمه متن مقدس كاملاً از نص عربى گرته بردارى شود، بلكه مراد آن است كه در مواردى كه ساختار نحوى معناى خاصى را افاده مىكند كه در فرض ديگرى آن معنى مستفاد نمىشود، بايد ترجمه به نحوى انجام پذيرد كه غرض خداوند، چنان كه شايسته است، در ترجمه نيز جلوهگر شود، در غير اين صورت معانى به درستى منتقل نمىشوند. براى آن كه معلوم شود كه در سراسر ترجمه تا چه حد به اين مهم توجه شده، از پراكندهگويى صرف نظر مىكنيم و تنها اشتباهات نحوى سوره زمر را به تفصيل مورد بررسى قرار مىدهيم.
1. در ترجمه آيه 2: «إنّا أنزلنا اليك الكتاب بالحق فاعبداللّه مخلصا له الدين»، مرقوم داشتهاند: «همانا اين كتاب را ما از منبع حق برتو [اى پيامبر] نازل فرموديم، پس پرستشگرِ خداوند باش و دين خود را براى او خالص و فارغ از ترديد بگردان». اين ترجمه از دو جهت اشكال دارد؛ نخست آن كه عبارتِ «بالحق» در آيه جار و مجرور و متعلق به «اَنزلنا» است؛ يعنى اين كتاب را به راستى برتو فرو فرستاديم، «بالحق» است، «من الحقّ» نيست تا دلالت بر صدور آن از منشأ حق داشته باشد؛ دوم آن كه عبارتِ «مخلصا له الدين» حال براى فاعل «اعبد» است، در صورتى كه در ترجمه به صورت عطف آمده است. ترجمه دقيق عبارت چنين است: «پس خداوند را چنان بندگى كن كه دين (پرستش) خويش را برايش خالص مىدارى».
2. در ترجمه عبارتِ «ما نعبدهم إلاّ ليقرّبونا إلى اللّه زلفى» در آيه 3، مرقوم داشتهاند: «ما اينها را به اين دليل مىپرستيم كه شفيع ما و واسطه نزديكى ما به خداوند باشند». اين ترجمه چند اشكالِ اساسى دارد؛ نخست آن كه نفى حاصل از «ما» را تنها در صورتى مىتوان به ايجاب ترجمه كرد كه با يكى از اداتِ حصر (فقط، تنها و مانند آن) همراه باشد. از آن گذشته «يقرّبونا» فعل مضارع از باب تفعيل و به معناىِ «تا ما را نزديك بدارند» است. سوم آن كه معناى «زلفى» و تركيب نحوى آن به هيچ وجه در ترجمه لحاظ نشده است. علاوه بر اين، ايشان در ترجمه بخش پايانى همين آيه «إنّ اللّه لايهدى مَن هوكاذبٌ كفّار»، وصفِ كَفّار را بر وصفِ كاذب مقدم داشته و از آن فاحشتر «كَفّار» را بر وزن فُعّال، جمعِ كافر قرائت كرده و فرمودهاند: «خداوند كافرانِ دروغ پيشه را از هدايت خود محروم مىسازد»، در صورتى كه كَفّار به معناى قدرناشناس و ناسپاس است، زيرا كَفّار صيغه مبالغه و حتى بليغتر از كفور است. از آن گذشته، اگر به فرض محال معناى كافر را نيز افاده كند، مفرد است.
3. در آيه 6، در ترجمه عبارتِ «يخلقكم فى بطونِ امّهاتكم خلقا من بعد خلقٍ فى ظلماتٍ ثلاث» نوشتهاند: «شما را در رحمهاى مادرانتان خلق مىفرمايد، آفرينشى بعد از آفرينش ديگر [نطفه، علقه، مضغه] و در تاريكىهاى سه گانه». هيچ خوانندهاى از اين عبارت جز اين را درنمىيابد كه سه عبارت: آفرينش در شكم مادر، آفرينشى پس از آفرينش ديگر و در تاريكىهاى سهگانه، كاملاً از هم گسسته و نامرتبط با يكديگرند و معناى آيه را به هيچ وجه افاده نمىكنند. ترجمه دقيقِ آيه چنين است: «شما را در شكمهاى مادرانتان با آفرينشهاى پياپى در تاريكىهاى سهگانه آفريد». در آيه هشتِ همين سوره «ليضلّ» به «باز دارد» ترجمه شده است.
4. در ترجمه آيه 11، نقش نحوىِ عبارت «مخلصا له الدين»، و در آيه 14 نقش نحوىِ «مخلصا له دينى» مراعات نشده است.
5. در ترجمه عبارتِ «لكن الّذين اتقوا ربّهم» در آيه 20، آوردهاند: «امّا آنها كه از عدم اطاعتِ آفريدگارشان ترس دارند و پرهيزكارى مىكنند»، حال آن كه به شيوايى مىتوان در ترجمه آن چنين آورد: «امّا آنان كه از پروردگارشان پروا دارند»، امّا مترجم همه ساختارها را در هم شكسته و عباراتى زايد در ترجمه آوردهاند. در ترجمه عبارتِ «وعدَ اللّه» بدون توجه به منصوب بودنِ «وعدَ» آوردهاند: «اين وعده الهى است» كه در جاى خود، در مقام بررسىِ منصوبات قرآنى در اينباره سخن خواهيم گفت.
6. در ترجمه عبارت «ثمّ يَجْعَلُهُ حُطاما» در آيه 21، مىنويسند: «و به صورت كاه شكننده درمىآيند». بديهى است كه «يجعلُه» فعل متعدى و «حطاما» مفعول آن است و ترجمه دقيق عبارت چنين است: «آن گاه آن را ريزه ريزه مىكند». تركيب عبارتِ «فتراه مصفرّا / آن گاه آن را زرد بينى» نيز در ترجمه لحاظ نشده و مترجم عبارت را «يهيج و يصفرّ / خشك و زرد مىشوند» ترجمه كردهاند كه به هيچ وجه درست نيست، بلكه زرد ديدن آن در عبارت اصلى نتيجه خشك شدن است.
7. در ترجمه آيه 22 نيز از هم گسيختگى فراوانى ملاحظه مىشود؛ علاوه بر اين كه در ترجمه عبارتِ «فهو على نورٍ من ربّه» آوردهاند: «و انوار الهى از محضرِ آفريدگار ـ پروردگارش بر او مىتابد». اين عبارت بسيار سست است و معناى دقيقى را افاده نمىكند. مفهوم دقيق عبارت اين است كه چنين انسانهايى از جانب خداوند از نورى برخوردارند.
8. در آيه 23، در عبارتِ «اللّه نزّل أحسنَ الحديث كتابا متشابها»، «كتابا» بدل از «احسنَ الحديث» است. به عبارت ساده، «احسن الحديث» كتابى است كه بخشهاى گوناگون آن به هم مىمانند، و «مثانى» هم بدل دوم است، امّا مترجم محترم مرقوم داشتهاند: «قرآن كتابى است كه آيات آن از لحاظ جوهر و محتوا با هم شباهت دارند و مفاهيم آن تكرار مىشوند». چنان كه ملاحظه مىكنيد، به نقش نحوى هيچ يك از دو واژه «كتاب» و «مثانى» توجه نشده است. «الذين يخشون ربّهم» را هم در همين آيه به اهل ايمان ترجمه كردهاند، كه سستى اين ترجمه بر هر كسى پيداست. تركيب عبارتِ «ذلك هُدَى اللّه» را نيز بر هم زده و عبارت را اينگونه ترجمه كردهاند: «هدايت الهى در اين كتاب مجيد است». به تركيب عبارت «وَمَنْ يضلل اللّه» نيز توجه نشده و در ترجمه چنين آمده است: «كسى كه از هدايت الهى محروم شود». ترجمه ساده و دقيق عبارت اينگونه است: «آن كس كه خدايش بيراه گذارد». نقش فاعلى خدا به كلى ناديده گرفته شده است.
9. در ترجمه آيه 28: «قرآنا عربيّا غير ذى عِوَجٍ لَعَلّهم يتّقون»، مرقوم داشتهاند: «و شايد در اثر مطالعهى قرآن كه كتابى به زبان خودشان يعنى زبان عربى است و در محتواى مقدس آن نيز هيچ كجى و انحرافى وجود ندارد، پرهيزگارى پيشه كنند». به راستى در اين عبارات چه جايى براى نقش نحوى واژگان و عبارات متن مىتوان يافت؟ بيشتر نحويان معتقدند كه در اين عبارت واژه «قرآنا» مفعول فعل محذوف «أنزلنا» است و «عَربيّا» و «غير ذى عوجٍ» دو وصف براى آن است. حال درنگريد كه مترجم محترم تا چه حد به اين تركيب و يا هر تركيب محتملِ مورد نظر پايبند بودهاند.
10. امّا داورى درباره ترجمه آيه 29 و حكايت درباره رئيس و مرئوس را كه مترجم محترم مطرح كردهاند، به خوانندگان وامىگذارم، زيرا پرداختن به آن از حوصله اين مقال بيرون است.
11. در آيه 32، عبارتِ «إذجاءه» اين گونه ترجمه شده است: «كه براى هدايتِ او نازل فرموده شده».
12. در آيه 35 در ترجمه «ليكفّرَ اللّه» به نقش لامِ تعليل و تأثير آن بر دو فعل «يكفّرَ» و «يجزىَ» هيچ توجهى نشده و آيه چنين ترجمه شده است: «خداوند بدترين اعمال آنها را با قلم عفو محو مىكند و آنها را براى بهترين اعمالشان پاداش عنايت مىفرمايد».
13. در آيه 36، حكايت «ومن يضلل اللّه» همان است كه پيش از اين به آن اشاره شد.
14. در آيه 45، در ترجمه عبارت «اِذا ذُكِرَ اللّه وحده» چنين آوردهاند: «وقتى موضوعِ توحيد و يگانگى خداوند مطرح مىشود»، حال آن كه ترجمه دقيق آن چنين است: «و چون خداوند به يكتايى و تنهايى ياد شود».
15. در آيه 46، بدون در نظر گرفتنِ نقشِ نحوىِ واژگانِ «فاطر» و «عالم» كه بدل از منادى هستند، عبارتِ «قل اللّهمَّ فاطرَ السموات والارض عالمَ الغيب والشهاده» را چنين ترجمه كردهاند: [اى پيامبر! [بگو: «بارخدايا، تو آفرينندهى آسمانها و زمين هستى و تويى آن داناى اسرار نهان و آشكار خلقت و مخلوقات»؛ حال آن كه ترجمه درست چنين است: بگو: بارخدايا، اى آفريننده آسمانها و زمين، و اى داناى پنهان و پيدا...».
16. در آيه 47، در ترجمه عبارتِ «وَلَو أنّ لِلّذين ظلموا ما فى الأرض جميعا ومثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيامة» بدون توجه به نقش «لَو» كه افاده امتناع مىكند، و بدون توجه به نقش تأكيدى «جميعا»، به نادرست از اين عبارت دارايىِ شخصى را مراد گرفتهاند، حال آن كه منظور آيه تمامىِ دارايىهاى دنيوى است. معناى آيه چنين است: «و اگر هر آنچه در زمين است و مانند آن همراهش، از آنِ ستمكاران باشد [كه چنين امرى محال است]، به يقين از روىِ سختى عذاب روز قيامت، آن را بلاگردان خود سازند». اينك به ترجمه مترجم محترم توجه فرماييد: «در روز قيامت كافران و ستمكاران حاضرند تمام آنچه روى زمين مالك آن هستند و نيز علاوه بر آن هر چه باشد (در ترجمه «ومثله معه!») براى نجات از كيفر الهى فديه دهند». ظرايف خاصى نيز در اين آيه و آيات مشابه از حيث نحوى و زبانى و بلاغى وجود دارد كه به دليل وجود اشتباهات و لغزشهايى چنين ساده، به طريق اولى به هيچ يك از آنها توجه نشده است.
17. در آيه 48، در عبارتِ «سيئاتُ ماكسبوا»، «سيئات» را وصف «ماكسبوا» گرفته و ترجمه كردهاند: «در آن روز اعمالِ زشتشان بر آنها ظاهر مىشود»، حال آن كه ترجمه دقيق: «زشتىِ اعمالشان» است، زيرا اعمالشان از پيش بر آنان معلوم بوده و آنچه از آن غافل بودهاند، زشتىِ اعمالشان بوده است (نيز آيه 57).
18. در آيه 61، به نقشِ «باء» در عبارتِ «بمفازتهم» كه براى ملابسه است، توجه نشده و ضمن آنكه «مفازة» به «اعمال نيك» ترجمه گرديده، باء نيز به صورت سببى ترجمه شده است: «و خداوند به كسانى كه اطاعت الهى و پرهيزگارى پيشه كردند، به واسطه اعمال نيكشان، نجات خير عنايت مىفرمايد». ترجمه درست چنين است: «و خداوند پرهيزگاران را قرين رستگاريشان نجات مىدهد».
19. در آيه 69، در عبارتِ «وُضِعَ الكتاب وجِاْىآءَ بالنبيين والشهداء» به نقش نحوى «كتاب»، «النّبيين» و «الشهداء» كه نايب فاعلِ افعالِ مجهولِ «وضع» و «جِاْىآء» هستند، توجه نشده و افعال به صورت لازم ترجمه شده و پيرو آن هر سه واژه پيشگفته فاعل تلقى گرديدهاند؛ چنان كه آمده است: «و در آن روز زمين به نور آفريدگارش روشن مىشود و كتاب اعمال در جايگاه قرار مىگيرد و پيامبران و گواهان حضور پيدا مىكنند...». ترجمه درست و دقيق آيه چنين است: «و زمين به نور پروردگارش روشن گردد و نامه اعمال را در ميان نهند و پيامبران و گواهان را در ميان آورند». در آيه 72، عبارتِ «خالدين فيها» و در آيه 73، «خالدين» حال هستند كه در هيچ يك از اين دو مورد نقش حال در ترجمه لحاظ نشده و هر دو تعبير بر عبارت پيشين عطف گرديده است. در ترجمه «قيل ادْخلوا أبواب جهنّم خالدين فيها» مرقوم داشتهاند: «از درهاى جهنّم داخل شويد و براى هميشه در آنجا بمانيد»، در صورتى كه ترجمه دقيق عبارت چنين است: «گفته شود: به درهاى دوزخ ـ در حالى ـ درآييد كه در آن جاودانه خواهيد بود». در ترجمه «فادخلوها خالدين» نيز نوشتهاند: به بهشت وارد شويد و در آن، جاودانه مقيم باشيد»، كه مىبايد چنين ترجمه مىشد: «جاودانه به آنجا درآييد».
20. در آيه 73 كه در شأن پرهيزگاران است، برخلافِ آيه 71 كه در شأن كافران است، پيش از واژه «فتحت» يك «واو» آمده است. در آيه 71 مىفرمايد: «حتى اذا جاءوهَا فتحت ابوابها»، امّا در آيه 73 چنين آمده است: «حتّى اذاجاءوهَا و فتحت ابوابها». مفسّران و آگاهان به نحو عربى معتقدند كه واو در اين آيه حاليه است، يعنى پرهيزگاران در حالى به آنجا برده مىشوند كه درهاى بهشت از پيش به شوق ورودِ آنان باز شده است. اين نكته نيز در اين ترجمه لحاظ نشده است. آنچه در ميان آمده، تنها پارهاى از لغزشهاى مترجم در زمينه نحو عربىِ عبارات قرآنى در سوره زمر بود كه ما فقط به همين مقدار به عنوان نمونه بسنده مىكنيم.
يكى ديگر از اشكالات اين ترجمه، بىتوجهى به ساختار تك واژگان و مصادر اشتقاق آنهاست. به عنوان مثال، در بسيارى از موارد به لازم و متعدى بودن افعال و يا معلوم و مجهول بودن آنها توجه كافى نشده است. براى بيانِ مصاديق اين گونه لغزشها نگاهى گذرا به ترجمه پارهاى تك واژگان روشنگر خواهد بود:
1) أنزل (نازل شده). اصولاً در سراسرِ ترجمه، تفاوتِ صيغههاى مجهولِ «أُنزل» و «نُزّل» با صيغه معلوم «نَزَل» و نيز تعدّى و لزوم ناشى از آنها در فرضِ ماضى و مضارعِ افعال مورد توجه قرار نگرفته و تعبيراتى از قبيل «نازل فرموده شده» كه در ترجمه آمده است، از حيث لفظى و معنوى هيچگونه زيبايى ندارد.
2) در آيه 16 سوره بقره، در ترجمه عبارتِ: «فما ربحت تجارتُهم» آمده است: «از اين رو معامله و داد و ستدشان بدانها سودى نمىبخشد». در اين عبارت، فعلِ «ربحت» لازم است و معناى دقيق و درستِ عبارت چنين است: «سودايشان هيچ سود نكرد»؛ امّا مترجم محترم از يك سو فعل را متعدّى فرض كرده (سودى نمىبخشد) و از سوى ديگر ضميرِ «هُم» ديگرى را مقدر گرفته تا تعبير «بدانها» را در ترجمه بگنجاند.
3) در آيه 17 سوره بقره، در ترجمه فعلِ «لايبصرون» آمده است: «چشم، چشم را نمىديد». چنين ترجمهاى هيچگاه براى اين فعل، دقيق و درست نيست، بلكه مقصود اين است كه: «آنان را در تاريكىهايى رهاساخت كه خود چيزى نمىديدند».
4) در آيه 20 همين سوره، در ترجمه عبارتِ «لَذَهب بسمعهم وابصارهم» آمده است: «اگر خداوند اراده مىفرمود، قدرت شنوايى و بينايى آنها [در اثر رعد و برق] نابود مىشد»، حال آن كه فعلِ «ذهب» در اين عبارت با حرفِ «باء» متعدى شده و بايد آن را اين گونه ترجمه كرد: «قدرتِ شنوايى و بينايى آنان را از بين مىبرد».
5) در آيه 24، دو فعل «لم تفعلوا» و «لن تفعلوا» فعل جحد هستند و ترجمه آنها به صورتِ «امّا اگر از عهده برنمىآييد و نمىتوانيد سورهاى عرضه كنيد، كه محققا نمىتوانيد» تُهى از اشكال نيست، بلكه ترجمه صحيح اين دو فعل با توجه به صرفِ آنها چنين است: «پس اگر چنين نكرديد و قطعا نتوانيد كرد».
6) در آيه 27، مترجم محترم واژه «ميثاق» را به «عهد» ترجمه كرده و اين گونه آوردهاند: «[نافرمانان] كسانى هستند كه پس از عهد با خداوند، عهد شكنى مىكنند»، در صورتى كه زبانشناسان در تحليل صرفىِ واژه «ميثاق» گفتهاند كه ميثاق اسمِ آلت و به معناى افزار پيمان است و يا اين كه مصدر ميمى به معناى استوار داشتن و بستن است. ترجمه دقيق اين عبارت چنين است: «آنان كه پيمان خداوند را پس از بستنِ آن مىشكنند».
7) در آيه 48، در ترجمه عبارتِ «لاتَجزِى نفسٌ عن نفسٍ» آمده است: «به هيچ وجه كسى به جاى ديگرى جزا داده نشود». در اين عبارت فعلِ «تجزى» هرگز به معناى جزا دادن نيست، بلكه به معناى كفايت كردن است. در ترجمه درست عبارت بايد گفت: «از دست كسى براى ديگرى كارى برنمىآيد»؛ «هيچ كس از ديگرى چيزى را كفايت نكند / كفايتى نكند»، از اين گذشته فعل «تَجْزى» لازم است و ترجمه آن به «جزا داده نشود» به اين معناست كه گويى فعل به صورت مجهول، يعنى «تُجزَى» قرائت شده است.
8) در آيه 59، در ترجمه عبارتِ «فبدَّل الّذين ظلموا قولاً غيرَ الّذى قيل لهم» مرقوم داشتهاند: «امّا ستمگران و نافرمانان، آن سخن را تبديل كردند». اين ترجمه ترجمهاى كاملاً نادرست و بىربط است. امّا از حيث تحليلِ صرفى، در نگاهِ نخست بايد گفت كه «بدّل» همواره به معناى تبديل كردن نيست، بلكه به معناى «جايگزين كردن» نيز هست و ترجمه دقيق آن در اين عبارت «جايگزين كردن» است. امّا از اين مهمتر، ترجمه عبارتِ «قولاً غيرالّذى قيل لَهُم» است. در هيچ زبانى چنين مقرّر نيست كه عبارتى چنين طولانى را به يك لفظ و واژه ترجمه كنند، زيرا ــ نعوذ باللّه ــ اين تصور در ميان مىآيد كه مبادا در متنِ مبدأ حشوى راه يافته باشد، كه در كلام رسا و قدسى حق چنين احتمالى از بنياد خطاست. معناى دقيق و درست عبارت اين است: «و ستمكاران سخنى را غير از آنچه به ايشان گفته شده بود، جايگزين كردند».
9) در آيه 69، در ترجمه «تسرُّ الناظرين» آمده است: «رنگى كه بينندگان از نگاه به آن احساس نشاط كنند». نيك پيداست كه فعل «تسرُّ» متعدى و معناى دقيق آن «شاد مىكند»، «نشاط مىانگيزد» و... است، امّا مترجم محترم بدون توجه به نقشِ نحوىِ «ناظرين» كه مفعول و منصوب است، «تسرُّ» را به صورت لازم معنى كردهاند.
10) در آيه 75، فعلِ مضارعِ «يسمعون» به صورت ماضى ترجمه شده و اين داستان در همين آيه در ترجمه فعل مضارعِ «يحرّفونه» نيز تكرار شده و نقش «كان» كه در هر دو فعل «يسمعون» و «يحرّفون» مؤثر است مورد غفلت قرار گرفته است. ترجمه صحيح اين دو فعل چنين است: «مىشنيدند»، «تحريف مىكردند».
11) در آيه 93، در ترجمه فعل «أشربوا» كه مجهول و به معناى «بسرشتند» و «بياميختند» است، مترجمِ محترم آن را به صورت معلوم و به «سرشار شد» ترجمه كردهاند.
12) در آيه 96، فعلِ «يعمَّرُ» كه مضارع مجهول است و بايد چنين ترجمه شود: «اگر به كسى عمرِ طولانى دهند»، «اگر كسى عمرِ دراز يابد»، با تعبير «عمر كند» ترجمه شده است.
13) در آيه 102، در ترجمه دو فعلِ «يَضرُّهم» و «ولاينفعهم» آمده است: «به جاى سود براى آنان ضرر داشت»، حال آن كه تعبير آيه چنين است: «ويتعلّمون ما يضرُّهم ولاينفعهم». كه ترجمه آن اين گونه است: «و چيزى را مىآموختند كه به آنان زيان مىرساند و هيچ سودى به آنان نمىبخشيد».
14) در آيه 118، در ترجمه عبارتِ «أو تأتينا ءَايَةٌ» آوردهاند: «چرا براى ما معجزهاى نمىفرستد». در اينجا نه به صيغه «تأتينا» كه فعل لازم است توجهى شده و نه به نقش نحوىِ «آيةٌ» كه فاعل آن است. ترجمه صحيح آن چنين است: «چرا براى ما معجزهاى نمىآيد».
15) در ترجمه بخش پايانى آيه 120، يعنى عبارتِ «مَالَكَ من اللّه من ولىٍّ ولانصير»، واژه «ولىّ» به سرپرستى و واژه «نصير» به يارى ترجمه شده است: «از سرپرستى و يارى خداوند بىبهره خواهى ماند».
آنچه در ترجمه يك متن به ويژه متن مقدسى چون قرآن كريم مهم است اين است كه معانى از مقاصد اصلى خود منحرف نشوند و به درستى و با دقت هر چه تمامتر منعكس گردند؛ در غير اين صورت، ترجمه ما را به مفاهيم متن اصلى منتقل نخواهد كرد. مع الاسف، در ترجمه مورد نظر بسيارى از عبارات به طور نادرست فهم و منعكس شدهاند كه هرگز قابل اغماض نيست. ما در اين بخش از مقال به پارهاى از اين موارد و تنها در يكصد آيه آغازين سوره بقره اشارتى خواهيم داشت.
1) مترجم محترم در آيه 25 سوره بقره، در ترجمه عبارتِ «وأُتُوا به متشابها» آوردهاند: «و نعمتهاى مشابه ديگر نيز به آنها عنايت فرموده مىشود». اينجا اصلاً سخن از نعمتهاى مشابه ديگر نيست. به تعبير ديگر توجه شود؛ در اين عبارت قرآنى «نعمتهاى مشابه ديگر» بايد ترجمه ضمير «بِه» باشد، كه قطعا نادرست است، زيرا ضمير به رزق برمىگردد. ترجمه دقيق و درستِ عبارت چنين است: «و آن [روزى] را همانند و همگون در ميان آورند»، و يا: «آن روزى براى آنان همگون آورده شود».
2) در آيه 26، در ترجمه عبارتِ «فأمّا الّذين ءَامنوا فيعلمون أنّه الحقّ من ربهم» آمده است: «مؤمنان مىدانند كه [آن مَثَل هر چه باشد]، از جانب آفريدگار ــ پروردگارشان و براساس مصلحت است». اين ترجمه، ترجمه عبارت آيه نيست. اين عبارت را مىتوان چنين ترجمه كرد: «امّا مؤمنان مىدانند آن [مَثَل] كه از جانب پروردگارشان است، حقّ است».
3) در آيه 29 در ترجمه عبارتِ «فسوّاهنّ سَبْعَ سمواتٍ» آمده است: «و هفت آسمان را پرداخت و سامان كامل بخشيد». اين ترجمه چند اشكال اساسى دارد؛ نخست آن كه مترجم محترم قطعا از آوردنِ دو فعلِ «پرداختن» و «سامانِ كامل بخشيدن» هدفى داشتهاند كه از متن آيه چنين هدفى استفاده نمىشود، مگر اين كه جمله دوم را توضيحى فرض كنيم. ديگر آن كه مفعولِ «سوّى»، ضميرِ «هنَّ» است كه به لفظِ عامِ «سماء» برمىگردد، و «سبع سموات» مفعول دوم آن است و در ترجمه، اين تركيب رعايت نشده است. سوم آن كه به كار بردنِ دو فعلِ «پرداخت» در كنارِ هم (سپس به آفرينش آسمان پرداخت و هفت آسمان را پرداخت) بر سلامت و سلاستِ نثر خدشه وارد مىكند؛ چنان كه بايد در ترجمه دو فعلِ «استوى» و «سوّى» آن ظرافتى را كه صاحب قرآن با شگرفىِ تمام در ميان آورده است، به تفاوتِ آنها نيز توجه داشت. به هر حال ترجمه دقيق اين عبارت چنين است: «آن گاه آسمانها را در هفت آسمان سامان داد» يا «و آنها را به هفت آسمان استوار داشت».
4) در تعبيراتى نظير «ونحنُ نسبّح بحمدك» [بقره، 30 [كه قراين بسيارى هم در قرآن كريم دارد، حرفِ «باء» افاده حال مىكند، ولى مترجم محترم در ترجمه هيچ يك از اين آيات اين نكته را مورد توجه قرار ندادهاند. به عنوان مثال، آيه فوق را چنين ترجمه كردهاند: «و حال آن كه ما پاكىِ مطلقِ ذاتِ اقدست را شكر مىگوييم»! من از اين ترجمه معناى روشنى درك نكردم. پاكى مطلقِ ذاتِ اقدس الهى را شكر گفتن چه معنايى مىدهد؟! معناى درست اين عبارت چنين است: «حال آن كه ما با ستايش تو تسبيح مىگوييم».
5) در آيه 32، در ترجمه عبارتِ «انّك انت العليم الحكيم» مرقوم داشتهاند: «همانا تو آن داناى منشأ حكمت هستى». البته اين امر ناشى از رهيافتى است كه در ترجمه نامهاى نيكوى الهى داشتهاند، امّا عبارت قرآنى چنين معنايى را افاده نمىكند، بلكه مىخواهد بگويد: «تو هم دانا و هم حكيم هستى» يا «داناى حكيم» هستى. البته خداوند از خاستگاه حكمت نيز داناست، امّا از اين آيه چنين معنايى برنمىآيد.
6) در ترجمه آيه 36، ذيل عبارتِ «فأخرجهما ممّا كانا فيه» نوشتهاند: «و آنها را از آن مقام [كه داراى سعادت الهى بودند] خارج كرد». راستى كدام فارسى زبان است كه بگويد: او را از آن مقام خارج كرد؟ مقصود آيه اين است كه آنان را از بهشت و يا از نعمتى كه از آن برخوردار بودند، بيرون كرد؛ مگر آن كه مقام را در اين ترجمه ديگر بار به جايگاه ترجمه كنيم!
7) در آيه 48، عبارتِ «لاتَجْزِى نفسٌ عن نفسٍ شيئا» چنين ترجمه شده است: «به هيچ وجه كسى به جاى ديگرى جزا داده نشود». ( شماره 7، اشكالاتِ زبانى).
8) در آيه 54، عبارتِ «فتاب عليكم» بدين صورت: «و خداوند توبه شما را پس از اين مىپذيرد» ترجمه شده است، حال آن كه اصلاً چنين نيست، زيرا حضرت موسى به قوم خود گفت: به ياد آوريد وقتى را كه شما چنين و چنان كرديد و چنان فرمان يافتيد، آن گاه شما به آنچه فرمان يافته بوديد عمل كرديد و خداوند نيز توبه شما را پذيرفت.
9) در آيه 60، در ترجمه عبارتِ «ولاتعثوا فى الأرض مفسدين» بدون توجه به تركيب عبارت آمده است: «امّا در روى زمين فتنه و فساد نكنيد». ترجمه دقيق عبارت چنين است: «و در اين سرزمين در تباهى نكوشيد».
10) در آيه 61، در ترجمه عبارتِ «ذلك بما عَصَوا وكانوا يعتدون» آمده است: «آنها ذاتا مردم عصيانگر و تجاوز كار بودند». اين ترجمه چند اشكال دارد؛ نخست آن كه معناى «ذلك» كه در سياق تعليل است در ترجمه منعكس نشده، و ديگر اين كه از ظاهر عبارت «ذاتا» استفاده نمىشود. ترجمه دقيق عبارت چنين است: «اين از سرپيچى آنان است و [نيز] از آن كه از حدّ مىگذشتند (تجاوزكار بودند)».
11) در آيه 61، ترجمه فعل «أُدعُ» به «استدعا كن»، چندان رسا نيست، به ويژه آن كه چندين بار در آيات بعدى تكرار شده است.
12) در آيه 69، در ترجمه عبارت «انّها بقرةٌ صفراء فاقعٌ لونها» هيچ يك از تركيبهاى مورد قبول مفسّرانِ بزرگ رعايت نشده و عبارت اينگونه ترجمه شده است: «ماده گاوى است زرد پررنگ، رنگى كه بينندگان از نگاه به آن احساس نشاط كنند» ( شماره 9، اشكالات زبانى).
13) در آيه 70، در ترجمه عبارت «انّ البقر تشابه علينا» آمده است: «تا با گاوهاى ديگر اشتباه نشود». چنين ترجمهاى هيچگاه درست نيست، زيرا اولاً كاربُرد لفظ «تا» براى اين عبارت موجه نيست، بلكه بايد گفت: «براى آن كه»، و ثانيا مراد جنس گاوهاست، يعنى گاوها بر ما مشتبه شدهاند و نمىتوانيم از آن ميان گاوِ مورد نظر را باز شناسيم.
14) در آيه 83، ترجمه «ميثاق» به «قول» چندان رسا نيست؛ چنان كه در آيه بعدى مترجم خود نيز آن را به «پيمان استوار» ترجمه كردهاند.
15) در آيه 103، در ترجمه عبارتِ «ولو أنّهم آمنوا واتّقوا لمثوبةٌ من عند اللّهِ خيرٌ» آمده است: «و اگر آنها ايمان مىآوردند و پرهيزكار مىشدند، پاداشى والا براى آنها نزد خداوند بود». در اين ترجمه به تركيب نحوى آيه توجه نشده و واژه «خيرٌ» به نادرست براى «مثوبة» صفت پنداشته شده، در صورتى كه آن خبر است. ترجمه درست آيه چنين است: «و اگر آنان ايمان مىآوردند و پروا پيشه مىكردند، به يقين پاداشى كه از نزد خدا [به آنان مىرسيد[ بهتر بود».
16) در آيه 105، در ترجمه عبارتِ «واللّه يختصُّ برحمته من يشاء» آمده است: «ولى خداوند رحمت و لطف خود را به هر كس كه اراده فرمايد، مخصوص مىفرمايد». در اين عبارت كژتابى وجود دارد و به هيچ وجه رسا نيست. در ترجمه اين عبارت مىتوان گفت: «و خداوند هر كه را بخواهد به رحمت خود اختصاص مىدهد»، يعنى ويژه رحمتِ خويش مىگرداند.
17) در آيه 108، در ترجمه عبارتِ «و من يتبدّل الكفرَ بالايمان» دو واژه كفر و ايمان جا به جا شدهاند و آمده است: «مسلّما آنكه ايمان را با كفر مبادله كند». اوّلاً مبادلهاى در كار نيست، بلكه مراد جايگزين كردن است، و فعل «يتبدّل» در اين جا تنها همين معنى را مىرساند. ثانيا اگر ايمان جايگزين كفر شود، نه آن كه ايرادى ندارد، بلكه مايه رستگارى است. در آيه جايگزين كردنِ كفر به جاى ايمان مذموم شمرده شده است.
18) در آيه 123، باز همان لغزشِ فاحشِ آيه 48 در ترجمه عبارت «لاتجزى» تكرار شده است ( شماره هفت / همين مبحث).
مراد از منصوبات قرآنى در اين جا آن دسته از تركيبات است كه نقش منصوب نحوى دارند، مانند حال، مفعول مطلق، تميز و غيره، كه به عنوان نمونه به توضيحى درباره حال و مفعول مطلق مىپردازيم:
مترجم، در بسيارى از موارد به نقش واژگان و يا عباراتى كه در آيات قرآنى حال را افاده مىكنند توجه نكرده و اين نقش را در ترجمه منعكس نساختهاند. ما در اينجا مواردى را به عنوان مثال مىآوريم:
1) مخلصا له الدين و عباراتِ نزديك به آن. در آيه 2 سوره زمر، در ترجمه عبارتِ «فاعبداللّهَ مخلصا له الدين» آمده است: «پس پرستشگر خداوند باش و دين خود را براى او خالص و فارغ از ترديد بگردان». در اين ترجمه عبارتِ «مخلصا له الدين» بر عبارتِ «فاعبداللّه» عطف شده است (نيز آيات 11 و 14 / همين سوره كه در آنها عباراتِ «مخلصا له الدين» و «مخلصا له دينى» عينا به همين شيوه ترجمه شده است). همچنين در آيه 29 سوره اعراف در ترجمه عبارتِ «وادعوهُ مخلصين له الدين» آمده است: «و خداوند را به دعا و نيايش بخوانيد و دين خود را براى او خالص بگردانيد» (نيز يونس، 22؛ عنكبوت، 65؛ لقمان، 32؛ غافر، 14 و 65؛ بيّنه، 5).
2) مصدّقا و عباراتِ نزديك به آن. در آيه 39 سوره آل عمران در ترجمه عبارتِ: «أنّ اللّه يبشرك بيحيى مصدّقا بكلمةٍ من اللّه وسيّدا وحصورا ونبيّا من الصالحين» آمده است: «[اى زكريّا] خداوند تو را به داشتن فرزندى به نام يحيى بشارت مىدهد، همو كه [در آينده[ وجودى را كه مخلوق كلام امر خداوند است، پيروى و تصديق خواهد كرد، و او خود بزرگى وارسته از هوسهاى دنيوى و پيامبرى از صالحان است». ملاحظه مىشود كه مترجم محترم بدون توجه به نقش نحوىِ «مصدقا»، و عباراتِ «سيّدا» و «حصورا» و «نبيّا» كه عطف بر «مصدّقا» هستند، ترجمهاى ارائه دادهاند كه كاملاً ازهم گسسته است (نيز بقره، 41، 91 و 97؛ آل عمران، 50؛ نساء، 47؛ مائده، 46 و 48 و...).
3) در ترجمه آيه 4 سوره قيامت: «بلى قادرين على أن نسوّى بنانه» آمده است: «[البته كه ما قادريم] ما حتّى قادريم كه خطوط سر انگشتانش را [كه در انگشت نگارى، او را از افراد ديگر مشخّص مىكند] بر جاى خود منظم قرار دهيم». در اين عبارت «قادرين» حال از فاعل مستتر در فعل محذوف است و اصل عبارت اينگونه است: «بلى [نجمعها] قادرين»، ولى در ترجمه نقش نحوىِ آن به درستى منعكس نشده است.
1) تعبير «وَعدَ اللّه» چهار بار در قرآن كريم با نصبِ «وعد» آمده است كه مترجم محترم در هيچ يك از موارد به نقش نحوىِ آن توجه نكردهاند؛ چنان كه در ترجمه عبارتِ «وعدَ اللّهِ حقّا» [نساء، 122] آوردهاند: «همانا وعده خداوند حقّ است». به نظر مىرسد، اين ترجمه برگردانى از عبارتِ فرضىِ «إنّ وَعدَ اللّهِ حقٌّ» باشد، در صورتى كه مفسّران و نحويان بر اين باورند كه در اين عبارت قرآنى، هر يك از دو واژه «وعدَ» و «حقّا» مفعول مطلق (تأكيد) براى فعل محذوف هستند، يعنى: «وَعَدهم وعدا و احقّهم حقّا». حتى اگر هم براى «حقّا» نقش ديگرى قائل شويم، چنان كه برخى ديگر از مفسّران بر اين عقيدهاند، بازهم ترجمه مزبور مفهوم مورد نظر را نمىرساند. ترجمه درست عبارت چنين است: «خداوند آنان را به وعدهاى راستين وعده داده است» (نيز يونس، 4؛ روم، 6؛ لقمان، 9؛ زمر، 20).
2) تعبير «سنّةَ اللّه» نيز چهار بار با همين تركيب در قرآن كريم تكرار شده كه در ترجمه آن به نصبِ «سنةَ» و معنايى كه افاده مىكند، توجه نشده و عبارتِ «سنةَ اللّه فى الّذين خلوا مِن قبلُ» در آيه 38 سوره احزاب اينگونه ترجمه شده است: «اين سنّت الهى براى كسانى كه پيش از اين بودهاند، جارى بوده»، در صورتى كه «سنّةَ» مفعول مطلق (تأكيد) براى فعل محذوف است و اصل آن چنين بوده: «سنّ اللّه ذلك سنّة» و يا عباراتى از اين قبيل كه امكان بيان آن به انحاى گوناگون وجود دارد (نيز احزاب، 62؛ غافر، 85؛ فتح، 23). به نظر مىرسد كه آنچه به عنوان نمونه بيان شد، به مدلولِ «مشت نمونه خروار» كفايت كند.
در اين ترجمه، در موارد گوناگون، الفاظ و عباراتى از قلم افتاده و ترجمه نشدهاند. براى مثال، به ذكر مواردى از سوره بقره بسنده مىكنيم:
1) در آيه 25، در ترجمه عبارتِ «تجرى من تحتها الأنهار» و عبارات همانندِ آن كه بارها در قرآن كريم تكرار شده، مترجم محترم براى واژه «تحت» هيچ نقشى قائل نشده و عبارت را چنين ترجمه كردهاند: «كه در آنها نهرهاى آب روان است».
2) در آيه 31، در ترجمه «وعلّم آدم الأسماء كلّها»، لفظ «كُلّها» در ترجمه لحاظ نشده و چنين آمده است: «و آن گاه خداوند نامهاى اشياء و موجودات را به آدم تعليم فرمود».
3) درآيه 32، در ترجمه «إلاّ ما علّمتنا» مفعولِ «علّمتنا» كه ضمير «نا» است، از قلم افتاده و آمده است: «دانش ما در همان حدّى است كه تعليم فرمودهاى».
4) در آيه 33، در ترجمه «أنبأهم بأسماءهم»، ضمير «همِ» دوم در ترجمه از قلم افتاده و عبارت اينگونه ترجمه شده است: «نامها را به آنها آموخت»، حال آن كه مىبايد چنين ترجمه مىشد: «نامهاى آن چيزها را به آنان آموزاند».
5) در آيه 36، در ترجمه «فأزلّهما الشيطانُ عنها» آمده است: «پس آنگاه شيطان [كه امر خداوند را شنيد]، هر دو را به لغزش عدم اطاعت كشانيد...» ملاحظه مىشود كه واژه «عنها» در ترجمه منعكس نشده است.
6) در آيه 54، «يا قومِ» را به «اى قوم!» ترجمه كرده و به كسره ميم كه دلالت بر حذف ضمير دارد توجه نكردهاند، حال آن كه بايد چنين ترجمه مىشد: «اى قومِ من».
7) در آيه 59، در ترجمه «قولاً غير الّذى قيل لهم» به عبارتِ «قيل لهم» هيچ توجهى نشده و در ترجمه آمده است: «آن سخن را تبديل كردند».
8) در آيه 61، در ترجمه «فادع لنا ربّك»، «لَنَا» در ترجمه لحاظ نشده و اينگونه آمده است: «از خداى خود بخواه». اين امر چندين بار تكرار شده است.
9) در آيه 72، در ترجمه «فادّارءتُم فيها»، «فيها» را در ترجمه لحاظ نكرده و چنين نگاشتهاند: «و با يكديگر به مجادله و ستيزه پرداختيد»، حال آن كه بايد عبارتِ «درباره آن» نيز در ترجمه مىآمد.
10) در آيه 85، «فى الحياة الدّنيا» به «در دنيا» ترجمه شده و «حياة» در ترجمه لحاظ نشده است.
11) در آيه 102، در هيچ يك از دو عبارت «يفرّقون به بين المرء وزوجه» و «ماهم بضارّين به»، كلمه «بِهِ» در ترجمه منعكس نگرديده و اينگونه ترجمه شده است: «كه مىتوانستند ميان زن و شوهر جدايى بياندازند» و «نمىتوانستند به آدمها ضررى بزنند».
12) در آيه 105، ضمير «كم» در «من ربّكم»، ترجمه نشده و بدينصورت آمده است: «از جانب خداوند».
13) در آيه 108، در ترجمه عبارتِ «أم تريدون أن تسئلوا رسولكم كما سُئِلَ موسى من قبل» آمده است: «آيا مىخواهيد از پيامبرتان درخواستهاى [بهانه جويانهاى] بكنيد، چنان كه امّت موسى از او درخواست كردند». چنان كه مىبينيم، «من قبل» در ترجمه لحاظ نشده است.
آنچه در ميان آمد، درواقع بخشى از مباحثى است كه تنها نمونههايى از آن ذكر شد، زيرا مباحثِ بسيار ديگرى نيز در اين ترجمه قابل درنگ است كه از آن ميان مىتوان به: 1) معانى حروف، 2) افزودههاى غير ضرورى 3) جدا نكردنِ افزودههاى شخصى از ترجمه متن مقدّس. 4) چندگونگىهاى بىضابطه، 5) ترجمه بسيار آزاد، 6) اشكالات ويرايشى، 7) ناديده گرفتن ظرافتهاى بلاغى و غيره تصريح كرد.
امّا در رابطه با نامهاى نيكوى خداوند (اسماء اللّه الحسنى) كه مترجم محترم از آن به «فوقِ نيكو» تعبير كردهاند، تنها در ترجمه دو نام «الرحمن» و «الرحيم» در كلمه قدسىِ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» درنگى مىكنيم و ساير موارد را به مجال ديگرى وا مىگذاريم. ايشان در ترجمه اين عبارت چنين آوردهاند: «به نام خداوند نعمت بخشنده رحمگستر». از يك سوى بايد در نظر داشت كه هيچگونه رسايى و شيوايى (فصاحت و بلاغتى) در اين ترجمه ملاحظه نمىشود، چرا كه در هر دو عبارتِ «نعمتْ بخشنده» و «رحمگستر» نوعى غرابت لفظى و نابرخوردارى از بسامد و پيشينه قبلى وجود دارد. بنابراين در ترجمه يكى از فصيحترين و بليغترين عباراتِ جارى در ذهن و زبان يك فرهنگ، عبارتى را با اين پايه از غرابت (اگر نگوييم تنافر) در ميان آوردن، به راستى متضمن دو كم لطفى است؛ نخست نسبت به متنِ عبارتِ «بسم اللّه الرحمن الرحيم»، و ديگر نسبت به طبع نابِ يك هزار و چندصد ساله پارسىگويان، اعم از زبانآورانِ بزرگ عرصه نظم و نثر، و نيز مردمانى كه به اين زبان سخن مىگفتهاند. در نگاه و نظر اين ناچيز، ترجمه اين عبارت به «به نام خداوند بخشاينده مهربان» يا «به نام خداوند بخشنده مهربان» براى عبارتِ مقدّسِ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» خاص شده و هرگونه جرح و تعديلى در آن جز از كم لطفى نشان ندارد. حتّى اگر بتوان ثابت كرد كه گونهاى نارسايى درآن است، حسّ بنده اين است كه بسامدِ بيش از هزار ساله آن در ذهن و زبانِ مردم اين نارسايى را نيز جبران مىكند. راستى چه توجيهى دارد كه لفظِ «بخشنده» را كه مفهومى كاملاً عام و فراگير دارد، به واژه «نعمت» مقيد سازيم و از بارِ معنايى اين واژه پُرگُهر بكاهيم؟ از آن گذشته در زبان عربى بايد در نگريست كه دو واژه رحمان و رحيم چه معنايى را افاده مىكنند. شايد سخن ابنمنظور، زبانشناسِ مشهور عرب در اينباره از روشنگرىِ بيشترى برخوردار باشد كه در اين جا عين عبارتِ او را كه در لسان العرب آورده است ترجمه مىكنيم:
«خداوند رحمان و رحيم است. صفتِ نخست بر وزن «فَعْلان» پايهگذارده شده است، زيرا معناى آن كثرت (بسيارى) را افاده مىكند و اين از آن حيث است كه رحمت الهى همه چيز را فرا گرفته و خداوند «ارحم الراحمين / بخشايندهترين بخشايندگان» است. امّا در رابطه با صفتِ «رحيم» بايد گفت؛ از آن حيث پس از رحمان قرار گرفته كه رحمان وصفى است منحصرا سزاوار و شايسته خداوند متعال، حال آن كه «رحيم» را براى ديگران نيز مىتوان به كار برد. فارسى در اين باره مىگويد: برخى بر اين باورند كه در «بسم اللّه الرحمن الرحيم»، رحيم از آن حيث پس از رحمان (با اين كه در تمامى معناى رحمت استغراق دارد)، آمده است كه تنها ويژه مؤمنان است (فقط مؤمنان مشمولِ آن مىشوند)، چنان كه خداوند متعال نيز مىفرمايد: «وكان بالمؤمنين رحيما». همچنين مىفرمايد: «اقرأ باسم ربّك الّذى خلق» به دنبال آن چنين آمده است: «خلق الإنسان من علقٍ» در اين آيات هم خاصّ پس از عام بيان شده است... زجاج مىگويد:... معناى رحمان «ذو الرحمة / دارنده رحمت» است؛ رحمتى كه در او به اوج خود مىرسد و پس از آن هيچ مجال ديگرى برجاى نمىماند، چرا كه «فعلان» يكى از صيغههاى مبالغه است، حال آن كه رحيم بر وزن فعيل به معناى فاعل است، چنان كه سميع را به معناى سامع و قدير را به معناى قادر دانستهاند... ازهرى مىگويد: وصفِ رحمان را جز براى خداوند نمىتوان به كار بُرد... و رحمان كسى است كه رحمتِ او شامل همه چيز شود؛ بنابراين نمىتوان اين وصف را براى غيرِ خدا به كار بُرد... ابن عباس مىگويد: هر دو اسم رحمان و رحيم به معناى «رقيق / مهربان» هستند كه هر يك از آنها در بيان اين وصف بيشتر از ديگرى بر منظور و مراد دلالت دارد و رحمان به معناى رقيق است و رحيم به ذاتى گويند كه آفريدگان خود را از روى مهربانى به روزى بنوازد. حسن بصرى مىگويد: رحمان براى غير خدا وصفى ممتنع (ناشدنى) است؛ بنابراين نمىتوان غير خدا را رحمان خواند، امّا «رجلٌ رحيم» مىگويند. جوهرى مىگويد: «هر دو اسم رحمان و رحيم از رحمت مشتق شدهاند و در زبان عربى نمونههايى هم براى آن مىتوان مانند «نديم و ندمان» ذكر كرد...». ( لسان العرب / ذيل واژه رحم).
حال با توجه به آنچه گفته شد، به آسانى مىتوان قضاوت كرد كه ترجمه رحمان به «نعمت بخشنده» و ترجمه رحيم به «رحمگستر» تا چه حد دقيق است. در ضمن بايد در نظر داشت كه نامهاى الهى در قرآن كريم از آن دسته واژگانى هستند كه در زبان فارسى كمتر مىتوان براى آنها برابرِ فراگيرترى پيدا كرد كه تمامىِ معناى آنها را افاده كند. از اين روى بيشترين دقت بايد از يك سوى به اين امر تعلق گيرد كه نزديكترين برابرها برگزيده شود، و از آن مهمتر، بايد به بسامد برابرها در زبان مقصد در طىّ سدهها نيز توجه داشت.