گرايش به سلطه جويي در سرشت انسان نهفته است؛ زيرا گرايش به استخدام و بهره برداري و بهره كشي از ديگران جزو ذاتيات و يا لوازم ذات و ماهيت انساني است ؛ ( نگاه كنيد به الميزان، علامه طباطبايي بر خلاف ديگر مفسران و انديشمندان علوم اجتماعي كه قايل به اجتماعي و مدني بالطبع بودن انسان هستند بر اين باور است كه انسان در طبيعت خود موجودي است كه مي كوشد ديگران را به استخدام خود در آورد.(زخرف آيه 32) از اين رو گرايش وي به اجتماع و جامعه امري ذاتي و از لوازم ذات و ماهيت نيست تا گفته شود كه انسان موجودي اجتماعي در طبيعت و ذات خود است. گرايش به اجتماع از آن رو در انسان وجود دارد كه انسان مي كوشد براي به استخدام در آوردن ديگران در اجتماع زندگي كند، بنابراين گرايش انسان به اجتماع جزو لوازم مستخدم بودن انسان است ) اين گرايش انساني در دولتها به خوبي تجلي مي يابد. در حقيقت اوج سلطه جويي سرشت انساني در نهادي نمايان مي شود كه دولت ناميده مي شود. از اين رو، دولتها به طور طبيعي با بهره گيري از قدرت مشروع و يا نامشروع خود، مي كوشند تا ديگران را به اطاعت و التزام وادار سازند. در حقيقت قوانين بشري بيش از آن كه حافظ منافع مردم باشد حافظ منافع دولت و دولتمردان در الزام ديگران به اطاعت است. در مقابل هر گاه در جوامع امروزي سخن از آزادي به ميان مي آيد، به معناي آزادي از قوانين سفت و سختي است كه منافع دولت را در برابر منافع فردي و اجتماعي مردم (در برابر دولت) به خطر مي اندازد. بنابراين هرچه دولتها قوي تر و قدرتمند تر شوند و تمركز قدرت افزايش يابد، به همان اندازه از آزادي كاسته مي شود و مردم با محدوديتهاي بيشتري رو به رو مي شوند. برخي بر پايه اين استدلال بر اين باورند كه در گذشته به جهت عدم تمركز قدرت و فقدان دولتهاي قدرتمند، آزادي به مفهوم جديد آن، مساله مردم و جوامع بشري نبود؛ زيرا دولتها از ابزارهاي كافي و لازم براي چيرگي بر جامعه و مردم برخوردار نبود. دولتهاي متمركز و قدرتمند شاهنشاهي و امپراتوري نهايت توان و سلطه و چيرگي شان اين بود كه بر اميران محلي و روساي قبايل حكم راني كنند و فرمان دهند و اطاعت بخواهند. آن چه مساله جوامع ديروز يعني پيش از پديداري دولتهاي جديد بود، مساله آزادي به معناي بردگي و رقيت بود كه تن ايشان را به بند مي كشيد. در دولتهاي مدرن و جديد مساله آزادي به مفهوم رهايي از سلطه اي كه به طور مشروع و قانوني افكار و انديشهها و رفتار فردي را تحت كنترل در آورده است و فرد را از همه لحاظ به زنجير كشيده و برده و بنده كرده است. در بردگي و بندگي نوين، آن چه از افراد جامعه و ملتها گرفته مي شود آزادي افكار و انديشه و رفتار فردي است به گونه اي كه تنها نيز به تبعيت گرفتار رقيت و بندگي و بردگي مي گردد. از اين رو، آن چه مساله مردم در زمان حاضر است، آزادي به معناي غير از آزادي در معناي ديروز است. بنابراين نمي توان و نمي بايست در گذشته در پي ردگيري و شناسايي پيشينه تاريخي مباحث آزادي و آزادي خواهي به معناي امروزين بود. هر چند واژگان همان واژگان ديروز است ولي مفهوم غير از آن چيزي است كه در گذشته مي فهميدند و مي جستند.
استقلال در معناي و مفهوم امروزين آن نيز چنين داستاني دارد. اگر در گذشته سخن از استقلال دولتها و جوامع و ملتها سخن به ميان مي آمد، غير مفهومي است كه امروز ما آن را مي فهميم و در پي آن هستيم.
استقلال از ارزشهاي انساني است. هيچ كسي دوست ندارد كه تحت سيطره و سلطه ديگري باشد. هر كسي مي كوشد تا خود ديگري را به استخدام خود در آورد نه آن كه تحت استخدام ديگري باشد و ديگري بر او چيره وسلطه و سيادت داشته باشد. از اين رو، براي هر انساني استقلال همانند آزادي امري ارزشي است. استقلال همانند آزادي مساله اجتماع و جامعه است و اگر به فرد ارتباط مي يابد به اعتبار ارتباط اجتماعي فرد است. از اين رو، استقلال چه در حوزه مرتبط با افراد جامعه و چه مرتبط با دولت نسبت به دولتهاي ديگر از ارزشهاي مهم و حساس و عامل عزت و سربلندي است. هر كس به جهت نفس استخدام خواهي و استخدام گريزي مي كوشد تا مستقل باشد و وابستگي خود را نسبت به ديگري كاهش و از ميان بردارد. به اين معنا كه بتواند تقدير سرنوشت فردي ( در برابر جامعه ) و جمعي ( دربرابر دولتهاي ديگر) خود را در اختيار داشته باشد و تحت استخدام و سلطه ديگري نباشد. بنابراين براي هر فرد انساني و يا جامعه انساني استقلال به عنوان يك ارزش مطرح است و از آن پاسداري مي كند و براي كسب آن تلاش مي نمايد.
تضادهايي كه به جهت روحيه استقلال خواهي انسان و يا جامعه دربرابر روحيه و ماهيت استخدام جويي انسان پديدار مي گردد موجب مي شود تا انسان به گونه با خرد فردي و جمعي خود با اين تضاد كنار آيد. راهكارهايي كه انسان براي جمع ميان اين دو انگيزه و عامل اصلي يافته اين است كه تا آن اندازه اي كه توان دارد از استقلال خود و جامعه وابسته به آن، پاسداري نمايد و كوتاه نيايد. بنابراين در حد ضرورت و اضطرار برخي از منافع را براي كسب منافع عالي و بلندتر فدا مي كند. اگر از آزادي خود كوتاه مي آيد و يا در جامعه به گونه اي استخدام ديگري را مي پذيرد از اين روست. با اين همه مي كوشد تا از حد ضرورت و اضطرار فراتر نرود. مصلحت سنجي انسان اين گونه است كه اطاعت و استخدام و زور و چيرگي و وابستگي را در حد ضرورت بپذيرد و در بيشتر آن مبارزه و مخالفت نمايد. بنابراين وقتي سخن از ارزش استقلال و يا آزادي و ديگر مسايلي از اين دست مي گويند مراد از آن نسبي است نه مطلق. به اين معنا كه مي كوشد تا به طور نسبي و در حد توان از استقلال و آزادي خود دفاع نمايد و از آن پاسداري نمايد. انسان براي آن كه در جامعه زندگي كند ناچار است كه چنين واكنشي از خود نشان دهد و در حد امكان كوتاه بيايد. از اين روست كه وقتي اين اضطرار كاهش مي يابد و يا فرصت براي اقتدار و چيرگي و برتري فراهم مي آيد به سرعت انسان و فرد به سوي افزايش آزادي و استقلال حركت مي كند و به سخني به سوي آن ليز مي خورد بدون آن كه عاملي بيروني او را تحت فشار قرار دهد؛ زيرا عامل دروني و ماهوي و ذاتي براي اين حركت وليز خوردن به اندازه كافي قوي و تواناست. اين فطرت استقلال خواهي و آزادي جويي انسان است كه وي را از پاي بندي به قوانيني باز مي دارد كه خود و يا ديگري به مصلحت و ضرورت وضع و جعل كرده است.
از اين جاست كه انديشمندان علوم روان شناسي و اجتماعي بر اين باورند كه فقدان استقلال فردي و يا جمعي نشانه اي از ذلت و زبوني است و وجود آن عامل عزت و سربلندي انسانها و جوامع مي باشد.( انديشههاي فقه سياسي امام خميني ص 483)
به هرحال گرايش طبعي انسان به استخدام ديگري از سوي و گريزاز بردگي موجب مي شود كه ميل به استقلال در فطرت آنان وجود داشته باشد. همين امر فطري درگستره وسيع تري ( دولت و جوامع) نيز خود را نشان مي دهد. انسان و جوامع انساني خواهان استقلال مي باشند ؛ زيرا از نظر ايشان استقلال يك ارزش انساني است كه مي بايست از آن پاسداري كرد. يعني امري است كه در انسان وجود دارد و ديگري و ديگران( جوامع ديگر) مي كوشند آن را از انسان سلب كنند بنابراين تلاش انسان تنها در راستاي حفظ و پاسداري امر و ارزشي است كه آن را دارا مي باشد.
در نظر انسان و جوامع فقدان و از دست دادن استقلال فردي و يا جمعي به معناي وابستگي و از دست دادن اقتدار و سلطه انسان بر خود ويا جامعه خودي است. اگر فرد و يا جامعه اي استقلال خود را از دست دهد پذيرفته است كه بخشي از وجودش (مستخدم بودن) و نيز منافع خود را از دست بدهد و در اختيار ديگران بگذارد بدون آن كه به منفعت و يا منافع عالي تر و يا برتري دست يابد. انسان چنان كه گفته شد در يك صورت حاضر است تا از برخي از آن چه داراست چشم پوشي كند كه به منافع و مصالح بالاتري دسترسي يابد، چنان كه با پذيرش اجتماع و همكاري با ديگران ( نفي بخشي از استقلال و آزادي و قدرت استخدام ديگري) مي كوشد تا به منافع اي كه از همكاري و اجتماع عايد او مي شود، دست يابد.
از مطالب پيش گفته دانسته شد كه واژه استقلال در معاني چند و مفاهيم گسترده اي به كار رفته است. بنابراين نمي توان آن را محدود به مباحث مرتبط به دولتها دانست. با اين همه آن چه در اين جا مدنظر ماست تنها بخشي از مفهوم و معناي چند و گسترده آن است. به اين معنا كه تنها به بخشي كه مرتبط به علوم سياسي و دانشهاي مرتبط با آن و مباحث دولتهاست پرداخته خواهد شد.
استقلال در واژه شناسي به معناي اندك شمردن و حمل كردن آمده است. كاربردي ديگري كه براي اين واژه يافت مي شود و مهم و اساسي است، معنايي است كه مجمع البحرين (ج 3 ص 1510) آمده است. در آن جا بيان شده است كه پرداختن به كاري بدون مشاركت ديگران يكي از معاني واژه استقلال است.
در اصطلاح دانش سياسي با توجه به اين كاربرد اخير اين واژه در معنايي به كار مي رود كه در حقيقت همين مفهوم را به صورت كارويژه دولتها نشان مي دهد. از اين رو در كاربرد علوم سياسي، استقلال را به جدا بودن حاكميت يك كشور از ديگر كشورها از نوع سلطه و سياد ت خارجي تعريف كرده اند.( فرهنگ علوم سياسي، آقا بخشي، ص 154) برخي ديگر با توجه به مساله آزادي در تعريف استقلال گفته اند: استقلال، همان آزادي اراده ملي براي اداره امور داخلي و خارجي خود از دست ديگران است كه از خلال سازمان سياسي دولت پديدار مي شود.( فرهنگ علوم سياسي، علي بابايي ج 2 ص 45 و 46)
به نظر مي رسد كه تعريف نخست كه استقلال را در جدايي حاكميت از غير دانسته است، توجه به اصل حاكميت مهم جلوه كرده است و سه مولفه جدايي و حاكميت و ديگر به عنوان مولفههاي اصلي شناسايي شده اند. در مفهوم حاكميت، مولفههاي اصلي و اساسي اي كه ذكر مي شود، اقتدار مشروع، انحصار قدرت برتر و مرزهاي جغرافياي و قانون و شناسايي از سوي ديگران است كه مي تواند تاكيدي بر مساله استخدام باشد. جدايي نيز مفهوم، گريز از سلطه غير را مي رساند كه يكي از مولفه اي طبيعي استقلال ردگيري شده بود. ديگري نيز بيان ديگري از هر فرد و جمعي است كه مي كوشد تا اين اقتدار و استقلال و استخدام را ازميان بردارد و يا خدشه دار سازد. بنابراين همه مولفههايي كه براي مفهوم استقلال گفته شده در اين تعريف نيز به عنوان مولفه استقلال سياسي مدنظر گرفته شده است.
در تعريف دوم، مولفههاي چهارگانه اي چون آزادي و اراده ملي و اداره و ديگري مطرح شده است. آزادي اراده جمعي جامعه از نفوذ ديگري براي اداره امور خود چيزي است كه در اين تعريف مدنظرقرار گرفته است. در اين تعريف آن چه مهم ديده شده است آزادي از ديگري است. به اين معنا كه استقلال چيزي است كه آزادي اراده جمعي را به همراه دارد. اين نيز تعريفي در خور توجه است و با مولفههايي كه ما در باره استقلال بيان داشته ايم نوعي هماهنگي دارد. با اين تفاوت كه در اين جا استقلال با آزادي به گونه اي يكي دانسته شده است ؛ با اين تفاوت كه آزادي در اين جا درباره اراده جمعي براي اداره جامعه است و در آزادي فردي مرتبط به اراده فرد در برابر ديگري و جامعه است. در حقيقت در استقلال و آزادي آن چه اهميت مي يابد اراده آزاد فرد و يا جامعه (دولت) در برابر اراده ديگري (فرد يا جامعه و دولت) است. بنابراين تفاوت ميان آزادي و استقلال ديده نشده است.
استقلال جنبههاي مختلف و متعددي دارد؛ زيرا اراده ديگري مي تواند در حوزههاي فكري و فرهنگي و اقتصادي و نظامي و مانند انسان و يا دولت تاثير گذار باشد و آن را محدود سازد. از اين رو در مقابل فرد و دولت مي كوشد در همه زمينههاي به استقلال ولو نسبي آن دست يابد.
آيات بسياري مسلمانان را به عنوان يك امت از وابستگي به ديگري ( امت و ملتهاي ديگر) باز داشته است. البته در مفهوم قرآن چون مرزبندي بر پايه اعتقادات و عقيده مي باشد ما با مفهوم دولت قومي و يا ملي مواجه نيستم. بنابراين آن چه از استقلال سياسي دولت اسلامي گفته مي شود بر پايه مرزهاي اعتقادي است. دولت اسلامي شامل هر جايي است كه امت در آن به سر مي برند و داراي حاكميت و اقتدار سياسي هستند. بنابراين ميان امت و دولت عموم و خصوص مطلق است. به اين معنا، ممكن است كه امت در جايي حضور داشته باشد كه دولت اسلامي حضور ندارد ؛ ولي هر جايي كه دولت اسلامي حضور دارد امت اسلام وجود دارد و صاحب اقتدار و حاكميت است.
آياتي كه امت و دولت را به استقلال و گريز از وابستگي مي خواند، اياتي هستند كه درباره ويژگيهاي امت نمونه بيان شده است. به اين معنا كه قرآن به صراحت سخن از استقلال سياسي به ميان نياورده است ولي آيات بسياري به ويژگيهايي براي امت شاهد و نمونه اشاره مي كند كه بيانگر معنا و مفهوم استقلال سياسي به معنا و مفهومي است كه اكنون در علوم سياسي از آن سخن به ميان مي آيد.
از جمله اين واژگان و مفاهيم و ويژگيها، مي توان به آياتي كه به مساله عزت مسلمانان ( نساء ايه 139 و فاطر آيه 10 و منافقون آيه 8) نفي سبيل كافران ( نساء آيه 141) نپذيرفتن سلطه و سرپرستي كافران ( مائده آيه 51 و 52) عدم گرايش و اعتماد به كافران ( هود آيه 113) پيروي نكردن از اهل كتاب و مشركان ( آل عمران آيه 149 و مائده آيه 49) و روي پاي خود ايستادن ( فتح آيه 29) نداشتن دوستي و ارتباط صميمي با مشركان ( آل عمران آيه 118 و مائده آيه 57) و يا به ديگر آيات مشابه آن، اشاره كرد.( بقره آيه 105 و 109 و آل عمران آيه 118 تا 120 و نيز توبه آيه 8).
استقلال سياسي به معناي اين است كه دولت ديگري بر دولت اسلامي سلطه و چيرگي نداشته و نتواند اراده خود را بر امت و دولت اسلامي تحميل نمايد. به ويژه اين كه در نگره قرآن هيچ انساني بر انسان ديگري حق ولايت و سلطه و سرپرستي ندارد و تنها خداوند به عنوان مالك و خالق و رب انسان ازچنين حقي برخوردار مي باشد.( شورا آيه 9 و نيز انعام آيه 62) اگر براي انساني حاكميتي به عنوان حاكميت طولي بيان شده است تنها در ارتباط با افرادي است كه به حكم صريح و روشن سلطه داده شده و اطاعت و پيروي از آنان لازم شمرده شده است.( نساء آيه 59 و 64) از اين رو قرآن ولايتهاي غير الهي را مردود دانسته و از آن به ولايت طاغوت ياد كرده است.
روشهايي كه قرآن براي حفظ و پاسداري استقلال دولت و امت اسلامي بيان مي كند عبارتند از : پذيرش انحصاري مديريت دولت اسلامي ( آل عمران آيه 28 و نيز توبه آيه 23) ؛ مشروط كردن پيمان با كافران ( نساء آيه 141 و انفال آيه 61 و توبه آيه 4 و نيز ممتحنه آيه 8) هوشياري در برابر توطئههاي دشمنان ( آل عمران آيه 120 و نيز نساء آيه 89) و نيز هوشياري دربرابر مساله پيمان شكني ( ممتحنه آيه 1 و 2 و نيز توبه آيه 8)
البته مي توان آيات بسيارديگري را با توجه به مضامين و مفاهيم مرتبط با آن يافت كه روشهاي ديگري را نيز بيان مي دارد كه در حوصله اين نوشتار نيست.