استقلال: حاكميت جامعه يا دولت بر سرنوشت خويش و رهايى از سلطه بيگانه
استقلال مصدر باب استفعال از ماده «قـلـل» به معناى اندك شمردن، حملكردن[1]، و بهكارى پرداختن بدون مشاركت ديگران آمده است.[2]در اصطلاح علوم سياسى براى استقلال تعاريفى متفاوت ارائه شده است; مانند: جدا بودن حاكميت يك كشور از هر نوع سلطه خارجى و[3] آزادى* اراده ملّى براى اداره امور داخلى و خارجىخود كه از خلال سازمان سياسى دولت پديدار مىشود.[4]
ميل به سلطهجويى در سرشت انسان قرار دارد و اين ميل در دولتها نيز تجلّى مىيابد، بهگونهاى كه در پى مطيع ساختن ديگران و بهرهبردارى از منابع و امكانات آنان است. از سوى ديگر ميل به استقلال نيز فطرى انسانهاست و جوامع و دولتهاى گوناگون در پى هويت و استقلال عملى خويش هستند.[5]
استقلال از ارزشهاى مسلّم انسانى، عامل عزت* و سربلندى انسانها و جوامع و نبود آن، نشانى از ذلت و زبونى آنان است.[6] برخى با استناد به اينكهدولت شخصيت تركيب يافته از افراد است[7] گفتهاند: چنانكه استقلال حق هر فرد است، حق دولت نيز هست.
بسيارى از دانشمندان سياسى، ريشه همه عقب ماندگيهاى جوامع و ملتها را در وابستگى به استعمار ديده و استقلال را كليد حل مشكلات قلمداد كردهاند[8]، زيرا محور خط مشى كشورهاى تحت سلطه به جاى منافع خودشان، منافع كشورهاى سلطهگر است.[9]
استقلال با جنبههاى مختلف فرهنگى و اقتصادى آن در نگاه اسلام با دو مفهوم «دارالاسلام» و «دارالكفر» ارتباط پيدا مىكند، زيرا مرزبنديهاى جديد جغرافيايى ملاك مناسبى براى استقلال نيست. در تعريف و محدوده واژگان ذكر شده ديدگاههاى گوناگونى ارائه شده[10]كه از مجموع آنها مىتوان چنين نتيجه گرفت كه ملاك دارالاسلام و دارالكفر اجرا و عدم اجراى قوانين الهى است. دارالاسلام به سرزمينى گفته مىشود كه شريعت اسلامى در آن پياده مىشود و حاكم مسلمانى بر آن حكمرانى مىكند و همه افراد جامعه در برابر حكومت اسلامى تسليم هستند. و دارالكفر به سرزمينهايى گفته مىشود كه احكام اسلامى در آن جارى نيست و مسلمانان در آنجا حاكميت و سلطه ندارند. براساس اين مرزبندى است كه قرآن مسلمانان را از خطر وابستگى برحذر داشته و دستيابى به استقلال را در آيات زيادى بيانمىكند.
واژهها و مفاهيم در موضوع استقلال:
در قرآن كريم واژه استقلال به صراحت نيامده; ولى اين مفهوم از برخى واژهها، تعبيرها و موضوعات قابل استفاده است; مانند: عزّت مسلمانان (نساء/ 4، 139; فاطر/ 35، 10; منافقون/63، 8)، نفى سبيل كافران(نساء/4،141)، نپذيرفتن سلطه و سرپرستى كافران (مائده/ 5، 51ـ52)، عدم ميل و اعتماد به كافران (هود/11، 113)، پيروى نكردن از اهل كتاب و مشركان (آلعمران/ 3، 149ـ150; مائده/5،49)، روى پاى خود ايستادن (فتح/،48،29)، نداشتن دوستى صميمانه با مشركان (آلعمران/3، 118ـ119; مائده/5، 57) و آياتى كه دشمنى كافران و مشركان با مسلمانان را گوشزد مىكند و خواستار هوشيارى مسلمانان در برابر نقشهها و توطئههاى آنان است. (بقره/2، 105ـ109; آلعمران/3، 118ـ120; توبه/9، 8)اكنون هر يك از اين واژگان و موضوعات بهطور گذرا بررسى مىشود.
1. عزت:
قرآن كريم عزت و برترى را ويژه خداوند و فرستاده وى و مؤمنان مىداند. (فاطر/35، 1; يونس/10، 65; منافقون/63، 8) براساس آيات 138ـ140 نساء/ 4 وابستگى به كافران و پذيرش سرپرستى آنان موجب ذلّت و عذاب الهى و پذيرفتن ولايت و سرپرستى خداوند و گسستن از ولايت غير او سبب عزّت فرد و جامعه مىشود[11]: «بَشِّرِ المُنـفِقِينَ بِاَنَّ لَهُم عَذابـًا اَلِيمـا * اَلَّذينَ يَتَّخِذونَ الكـفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ اَيَبتَغونَ عِندَهُمُ العِزَّةَ فَاِنَّ العِزَّةَ لِلّهِجَميعـا» .قرآن براى تأمين عزت و سربلندى مسلمانان و برترى آنان بر كافران و حفظ و صيانت اين موقعيت، مؤمنان را موظف مىكند تا از هر كارى كه موجب سلطه و سيطره كافران گشته و مسلمانان را به وابستگى مىكشاند دورى كنند.[12]
2. نفى سبيل :
بر اساس آيه «ولَن يَجعَلَ اللّهُ لِلكـفِرينَ عَلَى المُؤمِنينَ سَبيلا= هرگز خداوند براى كافران راه تسلط بر اهل ايمان را باز نگذاشته است» (نساء/4،141) خداوند كمترين سلطهاى را براى كافران بر مؤمنان تشريع نكرده و هرگونه پيمان فرهنگى، سياسى، اقتصادى و... را كه موجب سلطه كافران و وابستگى مسلمانان گردد حرام و باطل شمرده است.[13]سبيل در لغت به معناى «راه»[14] و در اين آيه به معانى نصر، حجت در دنيا، حجت در آخرت، سلطه اعتبارى و سلطه خارجى دانسته شدهاست.[15]
آيه نفى سبيل بيانگر دو جنبه ايجابى و سلبى است: جنبه ايجابى آن بيانگر وظيفه جامعه اسلامى و حاكمان آن در حفظ استقلال و از ميان برداشتن زمينههاى وابستگى است و جنبه سلبى آن ناظر به نفى سلطه بيگانگان بر سرنوشت سياسى اجتماعى مسلمانان است.[16] بر اساس مفاد حرف نفى «لن» كه به معناى نفى ابد است كافران هيچگاه در هيچ زمينهاى شرعاً نمىتوانند بر مسلمانان مسلّط شوند و نفى سبيل بر همه روابط خارجى در زمينههاى گوناگون فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى حاكميت دارد و همه روابط بايد بر اين پايه استوار باشد و با آن ارزيابى گردد.[17]
3. نفى ربوبيت غير خدا:
اتخاذ ارباب و پذيرش اراده و سلطه ديگران با توحيد ناسازگار است و انسان را به شرك مبتلا مىسازد: «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا وبَينَكُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ ولا نُشرِكَ بِهِ شيــًا ولايَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضـًا اَربابـًا مِن دونِاللّهِ...» (آلعمران/3،64)، بنابراين، آزادى سياسى و حق اطاعت از نظامهاى سياسى و نهاد قدرت، مشروط به آن است كه موجب «اتخاذ ارباب» نشود و در برابر ربوبيّت تشريعى خداوند نباشد. به گفته سيدقطب، در اين جهت تفاوتى ميان نظامهاى ديكتاتورى با نظامهاى دموكراسى نيست و همگى ارباب زمينىاند كه انسان را به رقّيت و عبوديّت خويش مىخوانند و تنها نظام اسلامى و توحيدى است كه مىتواند بشر را رهانيده و به او آزادى واقعى ببخشد.[18] بر اساس آيه پيشگفته خداوند سلطه و استعمار فرهنگى و فكرى را يك نوع عبوديت و پرستش مىداند و همان گونه كه با شرك و بتپرستى مبارزه مىكند با استعمار فكرى و سلطه فرهنگى نيزمىجنگد.[19]4. اعتماد و تكيه نكردن به كافران:
مسلمانان نبايد بر ستمگران تكيه و اعتماد كنند: «ولا تَركَنوا اِلَى الَّذينَ ظَـلَموا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ...» (هود/13،113)تكيه و اعتماد بر ستمگران در شكل وابستگى آشكار مىگردد و وابستگى فرهنگى، سياسى يا اقتصادى نتيجهاى جز اسارت و استثمار و نابودى استقلال ندارد.[20]
5. روى پاى خود ايستادن:
به گزارش قرآن اصحاب خاص پيامبر(صلى الله عليه وآله) در انجيل به زراعتى تشبيه شدهاند كه جوانههاى آن به تدريج نيرومند شده و بر پاى خود ايستاده است، بهگونهاى كه كشاورزان را به شگفتى وا مىدارد[21]: «ومَثَلُهُم فِى الاِنجيلِ كَزَرع اَخرَجَ شَطـَهُ فَـازَرَهُ فَاستَغلَظَ فَاستَوى عَلى سوقِهِ يُعجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الكُفّارَ...» (فتح/48، 29) اين تمثيل، به ويژه با توجه به تعبير «فَاستَوى عَلى سوقه» اشارهاى گويا به استقلال جامعه اسلامى دارد.6. نهى از سرپرستى كافران:
«وَلاء» و «توالى» در لغت به معناى نزديكى دو چيز به يكديگر بدون فاصله، محبّت و صداقت و «ولىّ» به معناى شخص مددكارى است كه بر آنچه تحت سرپرستى اوست سلطه دارد، بهطورى كه حق تصرف تام در آن را داشته باشد[22]، بر اين اساس، قرآن براى حفظ استقلال و آزادى، جوامع اسلامى را از پذيرش ولايت و سرپرستى كافران نهى كرده است (آلعمران/3،28; نساء/4، 144; مائده/5، 51، 57)، زيرا ولايت* و سرپرستى كافران موجب دخالت و تصرّف آنان در شئون مسلمانان و زمينه خروج مسلمانان از مسير حق و وابستگى آنان به كافران مىشود[23]، ازاينرو قرآن كريم در خطابهاى گوناگون از پيامبر و مسلمانان خواسته تا از خواهشها و تمايلات دشمنانِ دين خدا پيروى نكنند (مائده/5، 49; شورى/42، 15) و درباره تلاش كفرپيشگان براى واداشتن جامعه اسلامى به پيروى از خود هشدار مىدهد[24]:«يـاَيُّهَاالَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا فَريقـًا مِنَ الَّذينَ اوتُوا الكِتـبَ يَرُدّوكُم بَعدَ ايمـنِكُم كـفِرين» (آلعمران/3،100) و حفظ استقلال را در بىاعتنايى به خشنودى كافران در پيروى از آنان مىداند.[25] (بقره/2، 145)7. تحريم رابطه دوستانه و صميمى با كافران:
در آياتى از قرآن مسلمانان از دوستى با اهل كتاب و كافران ـكه زمينهساز سلطه و حاكميت آنان و نفى استقلال مسلمانان استـ برحذر داشته شدهاند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَتَّخِذوابِطانَةً مِن دونِكُم لا يَألونَكُم خَبالاً...». (آلعمران/3،118 و نيز نساء/4، 144; مائده/5،51) واژه «بطانه» به معناى لباس زير[26] و در اينجا كنايه از اين است كه كافران و بيگانگان نبايد محرم اسرار مسلمانان قرار گيرند، زيرا دوستى و اعتماد و وابستگى به بيگانگان موجب نابودى خرد مسلمانان مىشود.[27]استقلال فرهنگى:
موجوديت هر جامعه از استقلال فرهنگى آن نشئت مىگيرد و فرهنگ اصلىترين نقش را در كسب استقلال همه جانبه و حفظ و استمرار آن ايفا مىكند.[28] اگر انسان از نظر انديشه مستقل نباشد و چنانچه از وابستگى فرهنگى رهايى حاصل نشود نجات از ساير وابستگيهاى سياسى، اقتصادى و... امكانندارد.قرآن كريم بر خلاف كسانى كه اصلىترين بُعد وابستگى را وابستگى اقتصادى مىپندارند[29]، وابستگى فكرى را سرچشمه ديگر وابستگيها معرفى مىكند[30]، ازاينرو نخستين شعار و پيام همه پيامبران الهى به عنوان محورىترين اصل، شعار «قولوا لا إلـه إلاّ اللّه تفلحوا» است تا فكر بشر آزاد گشته و غل و زنجيرها شكسته شود[31]: «وَيَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغلـلَ الَّتى كانَت عَلَيهِم...» (اعراف/7،157)
راههاى حفظ استقلال فرهنگى
1. مبارزه با ارتداد:
خداوند در آيه 149 آلعمران/ 3 نسبت به تلاش كفرپيشگان براى وابسته ساختن جامعه ايمانى به خويش هشدار مىدهد و ارتداد را پيامد اطاعت و پيروى از كافران مىداند[32]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن تُطيعوا الَّذينَ كَفَروا يَرُدّوكُم عَلى اَعقـبِكُم فَتَنقَلِبوا خـسِرين» و آيه 109 بقره/ 2 به مسلمانان يادآورى مىكند كه اهل كتاب نسبت به مسلمانان حسد ورزيده و همواره مىكوشند تا با پيروى از اهل كتاب مسلمانان را مرتد ساخته و به گذشته تاريك خويش باز گردانند.[33]قرآن دشمنى اهل كتاب و مشركان با مسلمانان را پايانناپذير و تنها امرى كه بتواند رضايت آنان را جلب كند وابسته ساختن مسلمانان به آيين و فرهنگ آنان معرفى مىكند[34]: «ولَن تَرضى عَنكَ اليَهودُ ولاَالنَّصـرى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم...» (بقره/2،120)
2. تغيير قبله:
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان ابتدا به سوى بيت المقدس نماز مىگزارند. يهوديان مسلمانان را سرزنش كرده و مىگفتند: شما پيرو قبله ما هستيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)از وابستگى دين مسلمانان به يهود و سرزنشهاى آنان اندوهگين بودند، ازاينرو جبرئيل آيهاى بدين مضمون آورد: ما نگاههاى انتظارآميز تو را براى [تغيير قبله]مشاهده كرديم، پس روى تو را به سوى قبلهاى كه تو به آن راضى هستى برمىگردانيم، پس روى خود را به سوى مسجد الحرام بر گردان[35]: «قَد نَرى تَقَلُّبَ وجهِكَ فِى السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبلَةً تَرضـها...». (بقره/2، 145) با تغيير قبله استقلال دينى و يكى از شعائر مسلمانان به اثبات رسيد و پيامبر را خشنود گردانيد.[36]3. نفى تشبّه به كافران و برقرارى دوستى صميمانه با آنان:
فرهنگ فاسد و انحرافى تأثير ويژهاى مىگذارد[37]، ازاينرو خداوند در آيه 156 آلعمران/3 مسلمانان را از همسويى با كافران و بيگانگان در تفكر، گفتار و كردار برحذر مىدارد[38]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَكونوا كَالَّذينَ كَفَروا...» پيروى از كافران و تشبّه به آنان در امور فرهنگى و دوستى با آنان (نساء/ 4، 89) موجب فساد و گمراهى جامعه و سلطه آنان بر مسلمانان، و ذلت و خوارى در دنيا و آخرت مىشود.[39] (مائده/5، 49; مؤمنون/23، 71; نساء/4، 115)4. دخالت ندادن كافران در امور فرهنگى مسلمانان:
آيه 17 توبه/9 از شركت مشركان در ساختن مساجد و بناهاى دينى و فرهنگى مسلمانان نهى و صلاحيت آنان را در رسيدگى به اين امور فرهنگى رد كرده است: «ما كانَ لِلمُشرِكينَ اَن يَعمُروا مَسـجِدَ اللّهِ شـهِدينَ عَلى اَنفُسِهِم بِالكُفرِ...» و آيه 109 بقره/ 2 نسبت به توطئههاى مشركان به مسلمانان هشدار مىدهد و از مسلمانان مىخواهد كه با اهل كتاب در امور فرهنگى و دينى مشورت نكنند و از نظرات و نصايح آنان در اين امور پيروى نكنند.[40] (آلعمران/3،100)[41]5. هجرت:
خداوند در آيه 56 عنكبوت/29 پس از بيان گستردگى زمين براى مهاجرت، مردم را به بندگى خود فراخوانده است و به آن گروه از مؤمنانى كه در سرزمينهاى غير اسلامى براى عمل به وظايف دينى و تصميمگيرى براى مسائل زندگى خود آزادى ندارند فرمان مهاجرت داده و هيچگونه عذرى را در پيروى از مشركان نپذيرفته و مسلمانان را در پذيرش چنين تنگناهايى مقصر مىداند: «اِنَّالَّذينَ تَوَفّـهُمُ المَلـئِكَةُ ظالِمى اَنفُسِهِم قالوا فيمَ كُنتُم قالوا كُنّا مُستَضعَفينَ فِىالاَرضِ قالوا اَلَم تَكُن اَرضُ اللّهِ وسِعَةً فَتُهاجِروا فيها...» (نساء/4،97) امامباقر(عليه السلام)نيز فرمودهاند: آيه 56 عنكبوت/29 مىگويد: از پادشاهان و حاكمان فاسق پيروى نكنيد و اگر هراس داريد كه شما را از دينتان منحرف كنند سرزمين من پهناور است.[42]6. نهى از سازش و تسامح در امور اعتقادى و دينى:
انعطاف در برخى مسائل سياسى ـبه ويژه در سياست خارجىـ براى مصالح جامعهاسلامى لازم است; اما انعطاف و سازش برسر اصول و مسائل اعتقادى و فرهنگى روا نيست، چنانكه خداى سبحان در آيات فراوانى پيامبر را از هر گونه سازش در اصل اساسى توحيد نهى مىكند.[43] (اعراف/7،3; جاثيه/ 45، 19; كافرون/ 109،1ـ5)خداوند در سوره ممتحنه از ابراهيم و برنامههاى او به عنوان الگو و پيشواى بزرگ مسلمانان ياد مىكند و از او سخن مىگويد كه با نهايت قاطعيت و بدون هر گونه سازش و تسامح از دشمنان اعلام جدايى و بيزارى كرد و گفت: ما نه شما را قبول داريم و نه آيين و مذهبتان را و از شما و آيينتان بيزارى مىجوييم (ممتحنه/60، 4)[44]; همچنين مبتلا نشدن به سلطه و برترى كافران را از خداوند درخواست كرد.[45] (ممتحنه/60،5)
استقلال سياسى:
هيچ انسانى حق ولايت و سرپرستى بر ديگران را ندارد، زيرا ولايت و حاكميت بالاصاله از آنِ خدايى است كه فيض هستى را به همگان بخشيده است: «فَاللّهُ هُوَ الوَلىُّ» (شورى/42،9)، «اِن الحُكمُ اِلاّ لِلّه» (انعام/6، 57، 62) و چون انسان همه شئون هستى خود را از خداوند دريافت كرده، بر اوست كه از خداوند پيروى كند: «اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنكُم...» (نساء/4،59) اطاعت از رسولان الهى نيز فقط با اذن خداست: «و ما اَرسَلنا مِن رَسول اِلاّ لِيُطاعَ بِاِذنِ اللّهِ» (نساء/4،64) دعوت پيامبران نيز فراخوانى به عبوديت خداوند است; نه دعوت به سوى خود (آلعمران/3، 79ـ80)، درحالىكه جابران و ستمگران، مردم را به بندگى و فرمانبرى از خود فرا مىخوانند. (زخرف / 43، 51; نازعات/79، 24) قرآن كريم براى قطع ريشه ولايتهاى غير الهى، هرگونه امرى را كه زمينهساز سرپرستى باطل باشد باطل مىداند و خواهان قطع رابطه با كسانى است كه از اين ولايت خارجاند. كلمه «لاالـه اله اللّه» بيانگر همين مبنا و اصلاست.[46]شيوههاى حفظ استقلال سياسى
1. مشروعيت انحصارى مديريت در جامعه اسلامى براى مسلمانان:
استقلال جامعه اسلامى با سرپرستى و مديريت مسلمانان و مؤمنان حفظ مىشود، ازاينرو پذيرش ولايت و سرپرستى كافران حرام و ممنوع است. پذيرش حاكميت و مديريت كافران، زمينه ساز انحطاط و سقوط در پيشگاه خداوند است[47]: «لا يَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الكـفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ ومَن يَفعَل ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللّهِ فى شَىء...» (آلعمران/3،28 و نيز توبه/ 9، 23)2. توجه به پايبند نبودن كافران به پيمانهايشان:
قرآن با تأكيد بر اينكه همواره خطر از جانب كافران مسلمانان را تهديد مىكند و با توجه به زيانهاى دوستى با كافران، مسلمانان را از چنين دوستى و رابطهاى برحذر مىدارد و يهود و نصارا را براى برقرارى روابط، غير قابل اعتماد مىداند و پايبند نبودن آنان به تعهدات خويش را فلسفه حرمت ايجاد روابط با آنان مىداند. (ممتحنه/ 60، 1ـ2 و نيز توبه/ 9، 8)3. هشدار به توطئه كافران:
كافران نه تنها خواهان استقلال مسلمانان و اعتلا و پيشرفت آنان در هيچ زمينهاى نيستند، بلكه وقوع چنين امرى آنان را غمگين و افسرده خواهد ساخت و بهطور طبيعى واكنش عملى آنان را در پى داشته و آنها را براى مكر و حيله بر ضد جوامع اسلامى جهت عقب نگه داشتن آنان بر خواهد انگيخت، ازاينرو قرآن براى خنثا سازى مكر و كينه كافران، مؤمنان را به صبر و تقوا و ايستادگى فرامىخواند[48]: «اِن تَمسَسكُم حَسَنَةٌ تَسُؤهُم واِن تُصِبكُم سَيِّئَةٌ يَفرَحوا بِها واِن تَصبِروا وتَتَّقوا لا يَضُرُّكُم كَيدُهُم شيــًا...» (آلعمران/3،120) و آنان را از دوستى با كافران برحذر مىدارد. (نساء/ 4، 89)4. مشروط كردن پيمان با كافران:
بر اساس آيه 141 نساء/4 انعقاد هرگونه پيمان سياسى و معاهدات كه موجب سلطهجويى و نفوذ بيگانگان در امور داخلى جامعه اسلامى شود و به استقلال جامعه اسلامى آسيب برساند، باطل و نامشروع است. از برخى آيات استفاده مىشود كه كافران به شرط آنكه قصد خيانت و توطئهگرى و سلطهجويى بر مسلمانان را نداشته باشند مىتوان با رعايت مصلحت جامعه اسلامى با آنان پيمان همكارى و معاهدات علمى بست.[49] (انفال/8، 61; توبه/ 9،4; ممتحنه/60، 8ـ9) (=> قاعده نفىسبيل)استقلال اقتصادى:
نياز مادى و اقتصادى زمينهساز سلطه قدرتمندان بر جوامع بشرى است. محاصره اقتصادى پيامبر(صلى الله عليه وآله)و يارانش به دست كافران قريش نيز در اين راستاست.[50]جامعهاى كه خواهان استقلال و آزادى خويش است بايد رشتههاى وابستگى خود به بيگانگان را بگسلد تا از خطرات تهديد كننده وابستگى ايمنگردد.[51]
برخى بر اين باورند كه نيازهاى كنونى جوامع راهى براى استقلال باقى نمىگذارند[52]، حال آنكه استقلال به معناى قطع رابطه با كشورها نيست و چنين استقلالى در جهان امروز ممكن نيست. استقلال اقتصادى به معناى نفى تسلّط و اقتدار بيگانگان و قابل تأمين است. (=> همين مقاله، زمينههاى استقلال)
استقلال اقتصادى از برخى آيات برداشت مىشود; بر اساس آيه «ولَن يَجعَلَ اللّهُ لِلكـفِرينَ عَلَى المُؤمِنينَ سَبيلا...» (نساء/4،141) جامعه و دولت اسلامى بايد از هر كارى كه راه نفوذ كافران و بيگانگان را براى سلطه بر مسلمانان هموار كند خوددارى كنند و يكى از راههاى نفوذ آنان نيازمنديهاى اقتصادى است[53]; نيز از آيات مربوط به عزت مسلمانان[54] (نساء/ 4، 139; فاطر/ 35، 10)، وصف جامعه اسلامى با جمله «فَاستَغلَظَ فَاستَوى عَلى سوقِهِ» كه به معناى نيرومندى و برپاى خود ايستادن است[55] (فتح/48،29) و عدم سلطه كافران بر مسلمانان (آلعمران/3، 28، 118; مائده/5، 51ـ52) لزوم استقلال اقتصادى و قطع وابستگى به بيگانگان استفاده مىشود.[56]
استقلال نظامى:
استعمارگران براى تسلط بر جوامع، نيروهاى نظامى و دفاعى آنان رابه ضعف مىكشانند و از خارج بهطور مستقيم بر آن غلبه مىيابند يا از راه نفوذ در آنان زمينه كودتا و براندازى حكومت را فراهم مىكنند. در جوامع وابسته، پس از نفوذ سياسى بيگانگان، نوبت به نفوذ و تسلط بر نيروهاى نظامى مىرسد تا مانعى براى سلطه همه جانبه استعمارگران بر جوامع نباشند.[57] خداوند در آيه نفى سبيل (نساء/ 4، 144) هرگونه سلطه سياسى، نظامى و... كافران بر مسلمانان را نفى كرده است. آيات 190ـ194 بقره/ 2 مسلمانان را به دفاع از اسلام و استقلال جامعه اسلامى فرا مىخواند[58]: «وقـتِلوا فى سَبيلِاللّهِ الَّذينَ يُقـتِلونَكُم ... فَمَنِ اعتَدى عَلَيكُم فاعتَدواعَلَيهِ بِمِثلِ مَا اعتَدى عَلَيكُم...» آيه 60 انفال/8 نيز خواستار آمادگى نظامى براى دفاع از اسلام و ارزشها و حقوق مسلمانان است. لزوم آمادگى و تقويت نيروهاى نظامى و تهيه ادوات جنگى براى نبرد با دشمنان وظيفه همه مسلمانان است[59]:«واَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة ومِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وعَدُوَّكُم...».زمينههاى استقلال
1. ايمان و توكل به خداوند:
خداوند در آيات 80ـ81 مائده/5 خواهان استقلال و سلطه ناپذيرى پيروان اديان الهى در برابر كافران است. مؤمنان به خدا هيچگاه تن به دوستى و ولايت بيگانگان نداده، آنان را پشتوانه و تكيهگاه خود قرار نمىدهند[60]: «تَرى كَثيرًا مِنهُم يَتَوَلَّونَ الَّذينَ كَفَروا ... ولَو كانوا يُؤمِنونَ بِاللّهِ والنَّبِىِّ ومااُنزِلَ اِلَيهِ ما اتَّخَذوهُم اَولِياءَ...». سستى ايمان و نفاق از زمينههاى گرايش به يهود و نصارا و وابستگى به آنان و طرح دوستى با آنان است[61]: «...لا تَتَّخِذوا اليَهودَ والنَّصـرَى اَولِياءَ ... فَتَرَى الَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ يُسـرِعونَ فيهِم يَقولونَ نَخشى اَن تُصيبَنا دائِرَةٌ...» (مائده/5،51ـ52) آيه 139 نساء/ 4 هدف منافقان را در پذيرش ولايت و سرپرستى كافران و دوستى با آنان دستيابى به عزت مىداند، حال آنكه عزت از آنِ خدا است[62]: «بَشِّرِ المُنـفِقِينَ بِاَنَّ لَهُم عَذابـًا اَلِيمـا * اَلَّذينَ يَتَّخِذونَ الكـفِرينَ اَولِياءَ مِن دونِ المُؤمِنِينَ اَيَبتَغونَ عِندَهُمُ العِزَّةَ...» (نساء/4،138ـ139) در آيات فراوانى توكل از اركان و نشانههاى ايمان، و مؤمنان واقعى كسانى معرفى شدهاند كه توكل بر خدا را پيشه خود ساختهاند: «وعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلوا اِن كُنتُم مُؤمِنين» (مائده/5،23 و نيز آلعمران/3، 122) توكل همراه با تقوا و ايمان عامل استقلال و رهيدن از وابستگى به ديگران است[63]، ازاينرو خداوند از پيامبر خود مىخواهد كه هرگز از كافران و منافقان پيروى نكند و فقط به خدا توكل و اعتماد داشته باشد: «ولاتُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ ودَع اَذهُم وتَوَكَّل عَلَى اللّهِ...» (احزاب/33،48)2. سپردن رهبرى به نخبگان جامعه:
رهبريهاى ناصحيح رهبران و سردمداران از عوامل وابستگى به كافران است. مراد از رهبران كسانى هستند كه به نحوى در تصميمگيريها و اجراى برنامههاى سياسى يا ساختن افكار جامعه و هدايت آن نقش دارند.[64] با توجه به نقش مهم رهبران جامعه، خطر به سازش كشيده شدن، سستى در برابر فشارها، تهديدهاى دشمنان و سازش با خواستهها و تمايلات نامشروع آنان همواره رهبران را تهديد مىكند و اين عوامل موجب انحراف آنان مىشود، ازاينرو خداوند پيامبر خود را از هرگونه سازش و پيروى و تسليم در برابر خواسته كافران نهى مىكند[65]: «واستَقِم كَما اُمِرتَ ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم» (شورى/42،15) گرچه در اين آيات ظاهر خطاب به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)است و از يهود و نصاراى آن زمان سخن مىگويد; ولى در حقيقت خطاب براى همه مسلمانان و حاكمان آنان در همه اعصار است.[66] صراحت لهجه و تسليمناپذيرى رهبران در بيان مواضع اعتقادى خويش امرى لازم است: «فَلاَ اَعبُدُ الَّذينَ تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ...» (يونس/10، 104 و نيز سوره كافرون)، ازاينرو قرآن در معرفى الگوهاى رهبرى الهى از ابراهيم و برنامههاى او سخن گفته است كه با قاطعيت تمام از دشمنان خدا اعلام انزجار و بيزارى و بر اهداف صحيح خود پافشارى مىكند.[67] (ممتحنه/60،4) بر اساس آيه150 اعراف/7 رهبران دينى جامعه بايد درباره حفظ عقايد دينى و استقلال فرهنگى مردم حساس باشند و از مبارزه با انحراف و منحرفان كوتاهى نكنند[68]3. استقامت و پايدارى:
قطع دوستى مسلمانان با دشمنان و به دست آوردن استقلال و مبارزه با سلطهگرى و مداخله آنان در امور مسلمانان دربردارنده محروميتها و ناگواريهاى ناشى از محاصره اقتصادى و مانند آنهاست، ازاينرو پايدارى در برابر اين محروميتها عامل مصونيت جامعه از آثار كينهها و نقشههاى دشمنان است; آيات 118ـ120 آلعمران/3 به مسلمانان هشدار مىدهد كه هيچگاه از دشمنى و كينههاى درونى و نقشههاى دشمنان غافل نباشند و در پيشبرد اهداف الهى خود همواره در برابر دشمنان پايدار بوده، تقوا پيشه كنند[69]: «واِن تَصبِروا وتَتَّقوا لا يَضُرُّكُم كَيدُهُم شيــًا». در آيه 15 شورى/ 42 پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) امر به استقامت و پايدارى و پيروى نكردن از خواستههاى كافران مىشود: «واستَقِم كَما اُمِرتَ ولا تَتَّبِع اَهواءَهُم» (و نيز هود/ 11، 112ـ113)4. دشمنشناسى و هوشيارى در برابر توطئههاى آنان:
قرآن مسلمانان را از هر گونه ساده انگارى و زودباورى در برابر دشمن بر حذر داشته و خواستار هوشيارى در برابر توطئههاى آنان است. (منافقون/63، 4) دشمنى كافران نسبت به مسلمانان پايانناپذير، و تنها نقطه پايانى كه مىتوان براى آن فرض كرد وابستگى فكرى و پيروى از آيين و مسلك آنان است[70]: «ولَن تَرضى عَنكَ اليَهودُ ولاَالنَّصـرى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم...» (بقره/2،120) مناسبات و روابط دوستانه با بيگانگان، هموار كننده نفوذ و اخلال آنان در جامعه اسلامى است، ازاينرو مسلمانان بايد در برابر توطئهها و نفوذ آنان هوشيار[71] (آلعمران/ 3، 118; توبه/9،8) و براى دفاع در برابر تهاجم آنان آماده باشند[72]:«...وليَأخُذوا حِذرَهُم واَسلِحَتَهُم ودَّ الَّذينَ كَفَروا لَوتَغفُلونَ عَن اَسلِحَتِكُم واَمتِعَتِكُم...» (نساء/4، 102) در آيات 77ـ80 مائده/5 خداوند خواستار استقلال و سلطه ناپذيرى پيروان اديان الهى در برابر كافران است و نظارت عمومى جامعه ايمانى بر روابط خارجى و هوشيارى مؤمنان را لازم دانسته است.[73]جهانى شدن:
جهانى شدن از موضوعاتى است كه در روابط بين الملل مطرح و نظريه استقلال را در عمل و نظر با موانعى مواجه ساخته است. درباره ماهيت جهانى شدن و پيامدهاى آن براى جوامع بشرى با فرهنگهاى مختلف، نظريههاى گوناگونى با رويكردهاى متفاوتى از سوى صاحب نظران مطرح شدهاست.[74]جهانى شدن روندى است كه نتيجه آن تعامل، وابستگى و روابط متقابل بين حقايق، ديدگاهها، مفاهيم و انسانهاست و نه تنها وابستگى متقابل فكرى و فرهنگى را در پى دارد، بلكه وابستگى سياسى و اقتصادى را نيز پديدمىآورد.
راهكارهاى مناسب براى حفظ استقلال جوامع اسلامى با توجه به مسئله جهانى شدن، به شرح زيراست:
1. مخاطبان اسلام و قرآن همه بشريتاند (بقره/ 2، 185; سبأ/34، 28; اعراف/7، 158)، در نتيجه، اسلام خود مدعى جهانى شدن است. (توبه/ 9، 33; صفّ/ 61، 9)
2. آگاهسازى جامعه از خطر تهاجم و سلطه فرهنگى بيگانگان.
3. حفظ هويت و پاسدارى از ارزشهاى اسلامى.[75]
منابع
آثار الحرب فى الفقه الاسلامى; آموزگار جاويد; احكام القرآن، ابنالعربى; احكام القرآن، جصاص; استقلال و ضرورتهاى جديد; انديشههاى فقهى سياسى امام خمينى(قدسسره); پيامهاى اقتصادى قرآن; پيرامون انقلاب اسلامى; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تهذيبالاحكام; تفسير البصائر; تفسير التحرير والتنوير; تفسير راهنما; التفسير الكاشف; تفسير المنار; التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج; تفسير نمونه; تفسير نورالثقلين; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; حقوق بينالملل اسلامى، خليليان; حقوق بينالملل اسلامى، فارسى; روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; علل انحطاط تمدنها; علوم سياسى; الفرقان فى تفسير القرآن; فروغابديت; فرهنگ استقلال و توسعه; فرهنگ علوم سياسى، آقابخشى; فرهنگ علوم سياسى، على بابايى و آقايى; فرهنگ واژههاى انقلاب اسلامى; فقه سياسى اسلام; فى ظلال القرآن; قاموس قرآن; القاموس المحيط; القواعد الفقهيه، بجنوردى; الكافى; كتاب البيع; كتاب نقد; لسان العرب; لغت نامه; مبانى حكومت اسلامى; مبانى سياست در اسلام; مجمع البحرين; مجموعه آثار، بازرگان; المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم; المعجمالمفهرس لالفاظ القرآن الكريم; المعجم الوسيط; معجم مقاييساللغه; مفردات الفاظ القرآن; مقايسه تئوريهاى وابستگى با ديدگاههاى قرآن; من لا يحضره الفقيه; من وحىالقرآن; مواهب الرحمن فى تفسيرالقرآن; الميزان فى تفسير القرآن; نامه فرهنگستان علوم; نور علم; ولايت فقيه.محمد سحرخوان
[1]. المعجمالوسيط، ص756; لسانالعرب، ج11، ص287; القاموسالمحيط، ج4، ص54، «قلّ»; لغتنامه، ج2، ص1842.
[2]. مجمعالبحرين، ج3، 1510; لسانالعرب، ج11، ص289; المعجمالوسيط، ص756، «قلّ».
[3]. فرهنگ علوم سياسى، آقابخشى، ص154.
[4]. ر. ك: فرهنگ علوم سياسى، على بابايى، ج2، ص45، 61; فرهنگ واژههاى انقلاب، ص84.
[5]. استقلال و ضرورتهاى جديد، ج11.
[6]. انديشههاى فقهى سياسى، ص483; مقايسه تئورىهاى وابستگى، ص170.
[7]. حقوق بينالملل اسلامى، فارسى، ص108ـ109; حقوق بينالملل اسلامى، خليليان، ص145ـ151.
[8]. استقلال و ضرورتهاى جديد، ص62.
[9]. انديشههاى فقهى سياسى، ص483.
[10]. آثارالحرب، ص169ـ170; ر. ك: فقه، ش10 سال 75، ص22ـ111; مقايسه تئورىهاى وابستگى، ص132ـ135.
[11]. جامعالبيان، مج4، ج4، ص442ـ443; مجمعالبيان، ج3، ص193ـ194.
[12]. احكامالقرآن، جصاص، ج2، ص406ـ410; من وحىالقرآن، ج7، ص506ـ513.
[13]. القواعد الفقهيه، ج1، ص189ـ190; فقه سياسى اسلام، ص325ـ329.
[14]. مفردات، ص395; لسانالعرب، ج6، ص162ـ163، «سَبَل».
[15]. القواعدالفقهيه، ج1، ص189ـ190; كتابالبيع، ص721; احكامالقرآن، ابنعربى، ج1، ص509ـ510.
[16]. القواعد الفقهيه، ج1، ص190; فقه سياسى اسلام، ص385ـ400.
[17]. فقه سياسى اسلام، ص325ـ329.
[18]. فى ظلال القرآن، ج1، ص47.
[19]. نمونه، ج2، ص595.
[20]. نمونه، ج9، ص220ـ221; المنير، ج2، ص167ـ168; من وحى القرآن، ج12، ص140ـ142.
[21]. مجمع البيان، ج9، ص192; نمونه، ج22، ص115ـ117.
[22]. مفردات، ص885; لسانالعرب، ج15، ص401ـ403; التحقيق، ج13، ص203ـ206. «ولى»
[23]. الميزان، ج5، ص368ـ374.
[24]. مواهب الرحمن، ج6، ص177; الكاشف، ج2، ص120; فى ظلال القرآن، ج2، ص903ـ904.
[25]. جامعالبيان، مج2، ج2، ص34ـ35; التحرير والتنوير، ج2، ص27ـ28.
[26]. التحقيق، ج1، ص292ـ293; مفردات، ص130. «بطن».
[27]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص80ـ82; البصائر، ج45، ص435ـ436; من وحىالقرآن، ج6، ص237ـ238.
[28]. ر. ك: پيرامون انقلاب اسلامى، ص158ـ165; مقايسه تئوريهاى وابستگى، ص64.
[29]. مقايسه تئوريهاى وابستگى، ص168.
[30]. همان، ص64; ر. ك: پيرامون انقلاب اسلامى، ص158ـ165.
[31]. مبانى سياست در اسلام، ص460.
[32]. من وحى القرآن، ج6، ص308; راهنما، ج3، ص109ـ110.
[33]. جامع البيان، مج3، ص163ـ164; مجمعالبيان، ج1، ص353.
[34]. فى ظلال القرآن، ج1، ص99; من وحى القرآن، ج2، ص195ـ196.
[35]. من لايحضرهالفقيه، ج1، ص178; نورالثقلين، ج1، ص136.
[36]. جامعالبيان، مج2، ج2، ص28ـ34; مواهبالرحمن، ج2، ص156ـ157; تفسير المنار، ج2، ص25; الميزان، ج1، ص317.
[37]. راهنما، ج6، ص222.
[38]. من وحىالقرآن، ج6، ص332ـ336; راهنما، ج3، ص135.
[39]. فى ظلالالقرآن، ج1، ص128 ـ 129; ر. ك: آموزگار جاويد، ص141، 153.
[40]. جامع البيان، مج1، ج1، ص681.
[41]. همان، مج3، ج4، ص35ـ36.
[42]. تفسير قمى، ج2، ص151; نورالثقلين، ج4، ص167.
[43]. الميزان، ج18، ص166ـ167; من وحىالقرآن، ج20، ص320ـ321; راهنما، ج5، ص154.
[44]. جامع البيان، مج14، ج28، ص80; المنير، ج28، ص128.
[45]. جامع البيان، مج14، ج28، ص81ـ82.
[46]. ولايت فقيه، ص25ـ38.
[47]. الميزان، ج3، ص151ـ152; المنير، ج3، ص199ـ200; من وحىالقرآن، ج5، ص316ـ317.
[48]. الميزان، ج3، ص387.
[49]. من وحى القرآن، ج7، ص512ـ 513; راهنما، ج4، ص116ـ 117; نور علم، ش10، سال 64، ص18ـ 25.
[50]. فروغ ابديت، ج1، ص352ـ353.
[51]. انديشههاى فقهى سياسى، ص507.
[52]. فرهنگ استقلال، ص56ـ68.
[53]. القواعد الفقهيه، ج1، ص204ـ205; المنير، ج7، ص512ـ513.
[54]. القواعدالفقهيه، ج1، ص192; فقه سياسى اسلام، ص325ـ 329.
[55]. نمونه، ج22، ص116، 117; المنير، ج26، ص207ـ208.
[56]. پيامهاى اقتصادى قرآن، ص134ـ138.
[57]. ر. ك: مقايسه تئوريهاى وابستگى; مبانى حكومت اسلامى، ص623ـ627.
[58]. تفسير المنار، ج2، ص461.
[59]. همان; من وحى القرآن، ج10، ص409; الفرقان، ج9ـ10، ص275ـ278.
[60]. من وحى القرآن، ج8، ص292ـ293; راهنما، ج4، 534.
[61]. مجمعالبيان،ج3،ص319; المنير،ج6،ص225ـ227; من وحىالقرآن، ج8، ص218ـ219.
[62]. مجمع البيان، ج3، ص193; احكام القرآن، جصاص، ج2، ص406ـ407.
[63]. نمونه، ج4، ص306.
[64]. علل انحطاط تمدنها، ص243.
[65]. راهنما، ج16، ص498ـ499.
[66]. علل انحطاط تمدنها، ص216.
[67]. المنير، ج28، ص128.
[68]. راهنما، ج6، ص260ـ261.
[69]. من وحى القرآن، ج6، ص240; راهنما، ج3، ص30ـ31، 37ـ38.
[70]. من وحىالقرآن، ج2، ص197; راهنما، ج1، ص378ـ382، 432ـ435.
[71]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص80ـ81; مواهبالرحمن، ج6، ص252; من وحىالقرآن، ج6، ص237ـ242.
[72]. الميزان، ج5، ص62.
[73]. من وحى القرآن، ج8، ص290ـ293; راهنما، ج4، ص534ـ536.
[74]. ر. ك: استقلال و ضرورتهاى جديد; كتاب نقد، ش24ـ25، ص57ـ70.
[75]. ر.ك: نامه فرهنگستان علوم، ش9 سال81، ص23ـ37; استقلال و ضرورتهاى جديد، ص122ـ130.