امروزه يكي از تأسفبارترين گرايشهاي غالب در بعضي از مناطق خاص جهان اسلام، اقتباس بعضي مكاتب و انديشههاي احياناً مُد شده در غرب، و چسباندن پسوند «اسلامي» به آنهاست. چنين است كه ما شاهد اصلاحاتي همچون «دموكراسي اسلامي»، «سوسياليسم اسلامي» يا «راسيوناليسم اسلامي» و غيره هستيم. اين گرايشها سعي ميكنند با مدرن نشان دادن و به روز كردن اسلام، آن را قابل پذيرش سازند و بدين طريق با تقليل و فروكاستن اسلام از يك مجموعهي تام اصول و مباني و از يك جهانبيني كامل، به صفتي كه اسمي را توصيف ميكند، آن را تحريف ميكنند. به طوري كه اين كاربرد معنا و مفادي كاملاً متفاوت با آنچه در چارچوب فكري تمدن غربيِ زايندهي اين اصطلاحات از آنها اراده ميشود، پيدا ميكند.
اسلام در صورتي كه ابعاد و اعماق آن تبيين و تشريح شود، ميتواند در ميان غير مسلمانان بصير و آگاه و همچنين در ميان خود جوانان مسلمان تحصيل كردهي غرب احترام و حتي هواداري و تعلق خاطر به دست آورد، نه با ارائهي آن به مثابه ترجمهي ديگري از ايدئولوژيها و مكاتب غربي كه گهگاهي امروزه در غرب مُد شده است. از اين بالاتر، ميتوان اسلام را به عنوان يك جايگزين و بديل روشن و صريح براي مكاتب مذكور مطرح كرد كه ميتواند برنامهي كاملي براي حيات بشري و حتي كل رفتارهاي انسان در جهان امروز ارائه نمايد.
با دفاع از اسلام بر بنياد مجموعهاي از توجيهات دفاعي منفعلانه و ضعيف، و اينكه هر چيز مُدي را اسلامي وانمود كنيم، نميتوانيم اهل فكر را متقاعد سازيم. به علاوه چنين روشهايي سبب ميشود كه اسلام براي مخاطبان مطلع به صورت يك مكتب غربي درجه دوم به نظر آيد. مثلاً اگر اسلام به صورت سوسياليسم يا راسيوناليسم (اصالت عقل) عرضه شود، در اين صورت انسان نوانديش غربي كه بيرون از حوزهي اسلام زندگي ميكند، شكل اصيلتر و خالصتري از سوسياليسم يا عقلانيت را در خود فلسفهها و مكاتب غربي جستجو خواهد كرد، زيرا بر بديل اسلامي آنها ترجيح دارد.
گروهي از مسلمانان نوگرا و مدرن به اسم آنچه به زعم آنها يك اسلام راسيوناليستي ساده است و با جهان مدرن هماهنگي و انطباق دارد، ميخواهند چهارده قرن تمدن اسلامي و ميراث انديشهي عقلاني آن و همچنين مكاتب حكمي و فلسفي رشد يافته در دامان آن را به كناري افكنند. گروه اندكي به اين حقيقت واقفاند كه شبهات و مسائل اصلي مطرح شده از سوي جهان جديد در باب دين -از قبيل چالشهاي ماركسيستي يا داروينيستي يا اگزيستانسياليستي دنيامدار- را نه با تفسير راسيوناليستي ساده از اسلام در شكل مكتب سلفيه و مانند آن، بلكه با توسل به سرمايهي فلسفي و متافيزيكي عميق حكمت سنتي توسعه يافته در دامان اسلام، ميتوان پاسخ داد. حكمتي كه بخش اعظم آن با تصوف درهم آميخته و در عين منطقي و عقلاني بودنش، راسيوناليستي صرف نيست.
اكنون اين سؤال مطرح ميشود كه راسيوناليسم در زبان غربي، دقيقاً به چه معناست؟ در اينجا بايد ميان كاربرد طبيعي و عرفي عقل جزئي (reason) و منطق با راسيوناليسم، كه از عقل جزئي به عنوان تنها وسيلهي كسب معرفت و تنها معيار داوري دربارهي حقيقت استفاده ميكند، تمايز قائل شد. گاهي عقلانيت ارسطويي را راسيوناليسم دانستهاند، هر چند در فلسفهي ارسطو شهودهاي متافيزيكي هست كه نميتوان آنها را به نتايج سادهي عقل جزوي انسان برگردانيد، اما راسيوناليسم به معناي دقيق كلمه، با فلسفهي جديد اروپايي آغاز ميشود، هر چند مواردي از آن در دوران باستان وجود داشته است.
اگر راسيوناليسم را كوششي براي بناي نظامي بسته، مشتمل بر كل واقعيت و مبتني بر تعقل انساني صرف (reason) معنا كنيم، آغازگر آن دكارت است، چرا كه براي دكارت معيار نهايي واقعيت فينفسه، نفس انساني است نه عقل الهي يا وجود محض. دكارت با جملهي «ميانديشم، پس هستم» (2) دانش بشري را در سطح عقل فردي مقيد ساخته، بدين طريق آن را محدود ساخت. اين گرايش با راسيوناليسم قرنهاي هجدهم و نوزدهم ميلادي به اوج خود رسيد، قبل از اينكه سنگيني و گرانباري نظام راسيوناليستي، شكافهايي را در ديوارهي مستحكم آن ايجاد كند كه از آن طريق، عناصري غير عقلاني از زير در آن جريان يابند.
هنگام تحقيق در باب نقش عقل جزئي (reason) و استدلال در اسلام، تمييز بين راسيوناليسم فوقالذكر با اعتبار و حرمت علم منطق امري اساسي است. زيرا منطق در حد خود، جنبهاي از حق است و «الحق» نام خداوند (اللّه) است. هوش و خرد نيز هديهاي است الهي كه انسان را به اثبات اصل توحيد و حقايق اساسي وحي اسلامي راهنمايي ميكند و منطق در جهانبيني اسلام همانند نردباني كاربرد دارد كه آدمي را از عالم كثرت به عالم الوهيت برميكشد.
راسيوناليسم آن گونه كه در غرب پديدار شده، تكان يافت، همانند حجابي انسان را از خداوند جدا كرد و نشان از طغيان انسان عليه ملكوت و عالم غيب بود. در حالي كه پيش از آن اميال و گرايشهاي انسان مسيحي سنتي عرب - همانند مسلمين- بيش از تفكر و آگاهيش، به خداوند تقيد داشت.
نتيجهي به كارگيري هوش، خرد و منطق در اسلام مسجد است كه تناسب و انتظامش، زمينهساز تأمل در باب حضور الهي است، اما دستاورد به كارگيري علم غرب، كه بر پايهي راسيوناليسم قرن هفدهم بنا شده، كارخانه و آسمان خراش مدرن است كه گرچه همانند مسجد، هندسه، تقارن و تناسب ويژه دارد، ولي ويژگي عمدهاش فقدان هرگونه معني و دلالت متعالي است و در واقع، نماد كردار نوعي انسان مدرن است كه برعليه خداوند طغيان كرده است. با ملاحظهي تفاوت مابين اين دو نحوهي بهرهگيري از منطق آن گونه كه مابين مسجد مسلمانان سنتي و آسمان خراش مدرن ديده ميشود، ميتوان تفاوت بين راسيوناليسم را در غرب با كاربرد تعقل و منطق در اسلام نشان داد.
به تحقيق در جهان مدرن كه در آن انشقاق بين عقل جزوي (reason) با وحي يا علم با دين به چنين حد خطرناكي رسيده، يكي از بزرگترين خدماتي كه اسلام ميتواند براي چنين عالمي انجام دهد، اين است كه امكان وحدت مابين عقل جزوي و وحي را آن گونه كه در قرآن است، نشان دهد. سرچشمهي وحي در اسلام، جبرئيل امين يا عقل كل (Universal Intelect) است. عقل (يا عقل كلي در زبان روايات) از نظر ريشهي لغوي، هم به معناي امري است كه مطلق (Absolute) را در محدودهي آفرينش، محدود يا مقيد ميسازد و هم به معناي امري است كه انسان را به حقيقت مطلق و خدا ملتزم ميسازد. در نظرگاه اسلام اين دقيقاً عقل است كه آدمي را در صراط مستقيم حفظ و از گمراهي بازميدارد و درست به همين دليل، بسياري از آيات قرآن، گمراهان را كساني ميداند كه نميتوانند عقلشان را به كار گيرند. مانند تعبير قرآني لايعقلون : (آنها نميفهمند، يا در معناي تحتاللفظي آن «آنها عقلشان را به كار نميگيرند»). فعل يعقلون از ريشهي عَقَلَ مشتق شده است كه با عَقْلْ هم خانواده است. در تعبير لايفقهون (و آنها نميفهمند)، فعل يفقهون با ريشهي فقاهت هم خانواده است كه آن نيز به معناي فهم و دانش است.
معرفت (Knowledge) يا علم در زبان قرآن و حديث، به معناي دانشي است كه انسان را از خدا و از حقايق ابدي، عالم آخرت و بازگشت به خدا آگاه ميسازد. اين حقيقتي انكارناپذير است، هر چند بسياري از مدافعان متجدد اسلام، علم را بدون حتي يك قيد يا اصلاحي در معني با علم جديد معادل ميگيرند، گويي ميتوان بر اختلاف عميق در انواع معارف مورد بحث، صرفاً با اطلاق اصطلاح واحدي براي دلالت بر انواع مختلف علم ] تجربي [ فايق آمد. بعضي روايات، علم را فقط معرفت به جهان آخرت ميدانند. عقل ] كلي [ ، يعني وسيلهاي كه از طريق آن، اين نوع از معرفت كسب شدني است و در عين حال مصدر وحي بوده و در عالم صغير به آدمي عطا شده است را نبايد تنها با فكر (Reason) مترادف و يكسان دانست. عقل هم به معناي intellectus يا nous است، و هم به معناي Ratio (يا Reason ) است. (3) عقل هم خورشيدي آسماني است كه در درون انسان ميدرخشد، و هم انعكاس اين خورشيد بر صحيفهي ذهن است كه Reason (عقل جزئي) خوانده ميشود.
از صور انعكاس يافته بر ذهن ميتوان به سرچشمهي آن پي برد، مشروط به اينكه عقل به وسيلهي شهوات تيره و تار نگشته، سالم، متعادل و هماهنگ باشد؛ همان كه در تعبيرات اسلامي به آن «عقل سليم» ميگويند. اما اگر عقل به وسيلهي شهوات و هواهاي نفساني تيره و تار شود، به صورت حجابي انسان را در برابر خداوند محجوب ميكند و او را به هاويهي گمراهي خواهد افكند. اگر اين طور نبود، اصلاً نيازي به وحي نبود. وحي تجلي عقل كلي در عالم كبير است و كلمة اللهي است كه چارچوب و قالبي براي تجلي عقل كلي در عالم صغير (انسان) فراهم ميكند و قانون الوهي (Divine law) است كه آدمي را از شهوات خود باز ميدارد و امكان سالم ماندن عقل را فراهم ميسازد.
بنابراين عقل جزئي كه انعكاس عقل كلي بر صحيفهي نفس است، ميتواند هم ابزاري براي نيل به حقايق الهي موجود در وحي باشد، (حقايقي كه فراعقلي هستند، اما غيرعقلي نيستند) و در عين حال ميتواند حجابي باشد كه همان حقايق را از انسان ميپوشاند. در حالت اخير، عقل جزئي ابزاري ميشود كه انسان به وسيلهي آن، در برابر خدا و دين وحيانيش طغيان ميكند.
حكماي مسلمان، در طي قرون و اعصار، به ماهيت دو لبهي شمشير عقل جزئي پي بردهاند. بعضي همچون غزالي، جلالالدين مولوي و فخرالدين رازي بر جنبهي منفي عقل محض انساني به مثابه حجاب و قيدي كه از نيل به حقيقت الوهي ناتوان است، تأكيد كردهاند. جلالالدين محمد مولوي در واقع با مصرع «عقل جزوي عقل را بدنام كرد» از التفاوت و آگاهي عميق خويش از تفاوت بين عقل جزئي و عقل كلي پرده برميدارد.
ديگراني چون ابن سينا، ابن عربي و صدرالدين شيرازي كوشيدهاند از طريق خود عقل جزئي به عقل كلي نائل شوند و از منطق و قواي عقلاني انسان به منظور هدايت انسان به ماوراي اين قوا و سطوح استفاده كنند.
غفلت از اين دو جنبهي عقل جزئي و در نتيجه يكي دانستن اسلام و راسيوناليسم، به جاي بهرهبرداري از سرمايهي عظيم حكمت اسلامي -كه در آن، به ويژه در رسالهها و مكتوبات تصوف اين مسئله تبيين شده است- حماقت محض است. بر مبناي كدام مستند منطقي ميتوان اميد آن را داشت كه نتايج راسيوناليسم در اسلام با آنچه در اروپاي مسيحي رخ داده است، متفاوت باشد؟ اگر قرار است اسلام مانع انشقاق مخرب بين ايمان و عقل جزئي گردد و تمايل موجود در بخشي از يك نسل جوانتر براي بيگانه شدن با اسلام (به عنوان پيامد اولين برخوردشان با علم و فلسفهي غربي) را خنثي كند، بايد از آن محافظت و مراقبت كرد و به هر علاقهمندي سلسله مراتب معرفت را كه همواره سيماي اساسي جهانبيني اسلامي بوده، معرفي كرد.
نميتوان قرآن و علم را صرفاً با معادل ساختن اين يا آن آيه از قرآن با يك اكتشاف علمي خاص، كه خيلي زود كهنه و از دور خارج خواهد شد، هماهنگ ساخت. قرآن، نه علم به جزئيات اشياء بلكه علم به اصول و مباني همه معارف را فراهم ميآورد. آنچه ميتوان انجام داد مراقبت و احياء يك جهانبيني تام و كامل است، احياء فلسفهاي كه اصول و مبانيش ريشه در قرآن دارد و از نور «عقل كلي» برگرفته شده است، نوري كه از حيث منشأ و هم محتوايش، وابستگي وثيق به قرآن دارد. در پرتو اين حكمت ميتوان هم فلسفهي طبيعت و هم فلسفهي انسانشناسي را به وجود آورد تا تعادل كامل را نسبت به نيازمنديهاي عقل جزئي برقرار كند، بدون اينكه در دام يك راسيوناليسم پرومتهاي (4) ولاادريگرا سقوط كند.
همهي جهانيان اعم از مسلمان و غيرمسلمان، به اين حكمت و فلسفهي انساني مبتني بر آن نيازمندند. بهعلاوه، اين حكمت تنها با تبيين دوباره اصطلاحات و با تبديل آنها به ميراث عقلاني بسيار غني اسلام ميتواند تجديد حيات يابد، نه با تخريب اين ميراث و تبديل آن به يك راسيوناليسم بيروح كه از هر بُعد متعالي تهي است.
براي ارائهي يك راهحل مبتني بر سلسله مراتب معرفت و متكي بر هماهنگي بين ايمان و عقل جزئي مأخوذ از عقل كلي (سرچشمهي ايمان و همچنين عقل جزئي)، اسلام ميتواند پيامي بسيار مهم به كل جهان ارائه نمايد. به جاي برچيدن خرده نان از سفرهي متفكران غربي و تلاش براي افزودن برچسب اسلامي به آنها، اسلام ميتواند ديدگاه بديع خويش را دربارهي رابطهي بين عقل جزئي و وحي يا رابطهي بين علم و دين و همچنين دربارهي رابطهي بين انسان و طبيعت، كه ريشهي بحران زيست محيطي حاضر در آن قرار دارد، به دست دهد. اين ديدگاه براي آيندهي اسلام اهميت حياتي دارد و چيزي است كه بسياري از متفكران سراسر جهان نيز نوميدانه در جستجوي آن هستند. اميد است رهبران روشنفكر جهان اسلام در امر به دست دادن يك ديدگاه تازه از تعاليم سنتي اسلام موفق شوند و البته هيچ رسالتي حياتيتر از اين وجود ندارد.
1. اصطلاح عقل كه امروزه به طور اخص براي عقل نظري و كاركرد ذهن در درك روابط بين پديدهها و درك كليات به كار برده ميشود، در قرآن كريم مشتقات آن از قبيل يعقلون و تعقلون حدود 50 بار به كار رفته و تقريباً به معناي مزبور آمده است، جز آنكه قرآن، قلب را ابزار تعقل و تفقّه (حج/ 46- كهف/ 57- انعام/ 25- اسراء/46) و آن را رسانندهي به دينداري و توحيد دانسته و تكريم ميكند. متكلمان در بحث عقلي بودن و ذاتي بودن حسن و قبح، عقل را مضافاً به معني عقل عملي (قوه تشخيص خوبي از بدي و عدل از ظلم و معادل با وجدان و عاطفه سليم) نيز دانستهاند. فيلسوفان و حكيمان مسلمان، تقريباً همانند افلاطونيان قديم و قرون وسطا علاوه بر اينكه عقل را يكي از قواي ذهني ميشمردند، آن را به معناي مرتبهاي از مراتب عيني وجود ميدانستند كه غيرمادي و مجرد است و براين اساس، آن را نخستين صادر خداوند (عقل اول يا حقيقت محمديه در اسلام و لوگوس و نوس در غرب) نيز خواندهاند و حتي توسعاً به معني روح كل حاكم بر هستي، فرشتگان، عالم غيب و مقربان خداوند بهكار بردهاند.
2. مؤلف در اعتقاد به مراتب عقل و تفكيك عقل كلي از جزئي به غير از ميراث فلسفي و حكمي، در اين مقاله مشخصاً از تقسيمبندي مولوي (و احتمالاً ابنعربي) تأثير پذيرفته است. از اين رو جهت مزيد استفاده از مقاله شايسته است در اين مجال به اختصار به تمايز عقل جزئي از عقل حكمي در نظرگاه مولوي اشاره شود؛ مولوي نيز عقل كل را عقل مجرد علوي مفارق از ماديات ميداند كه محيط بر همه اشياء است و حقايق امور را به شايستگي درك ميكند و بر اين اساس آن را به معاني پيام وحي، فرشتگان، عقول انبيا و اوليا به كار ميبرد. در نظر مولوي، عقل جزوي (نه عقل جزئي) گرچه براي سلوك لازم است ولي اعتبار او فقط تاحدي است كه به عقل كل متصل گردد و پس از آن بايد در عقل كل فاني و متحد شود. حتي در عرصهي عمل و اختراعات و اكتشافات نيز جلالالدين تصريح ميكند كه عقل جزوي نميتواند چيزي را كه قبلاً نديده است، اختراع كند و همواره محتاج آموختن است و معلم او عقل كل است. وي درمورد پيشهها و حرفههاي آدميان، ميگويد كه آغازگر و معلم آنها، وحي و عقل كل بوده و مهمترين كاركرد انبيا و اوليا اتصال عقلهاي جزوي به عقل كل است. به هر حال از نظر مولوي عقول جزوي، ابزار عقل كل است (نگ: فيهمافيه، تصحيح فروزانفر، چاپ پنجم، اميركبير، 1362، صص 143-142) ابيات زير از مثنوي مؤيد اين معناست:
كل عالم صورت عقل كل است
اوست باباي هر آنكه اهل دل است
جهد كن تا پير عقل و دين شوي
تا چو عقل كل، تو باطن بين شوي
عقل جزوي عقل استخراج نيست
جز پذيراي فن و محتاج نيست
عقل جزوي، عقل را بدنام كرد
كام دنيا، مرد را بدنام كرد
اين جهان، يك فكرت است از عقل كل
عقل چون شاه است و صورتها رسل
چون مَلَك با عقل يك سررشتهاند
بهر حكمت را، دو صورت گشتهاند
(مثنوي مولوي، 2178/4، 463/5، 978/2، 978/2، 3193/3 و همچنين رك: جلالالدين همايي، مولوي نامه، ج 1، صص 482-457 و زماني كريم، شرح جامع، انتشارات اطلاعات، ج 1، صص 325-324 و غلامرضا اعواني، حكمت و هنر معنوي، ص 5).
1. اين نوشتار برگردان آقايان حسين حيدري و هادي اميني است از كتاب Living Sufism اثر دكتر سيد حسين نصر. مترجمين در پايان اين مقاله توضيحات تكميلياي ارائه كردهاند كه براي ايضاح بيشتر موضوع، تحرير شده است، عنوان اين مقاله را اصل چنين بوده است: وحي، عقل كلي و عقل جزئي در قرآن و عرفان اسلامي.
1. cogito ergo sum
2. كلمه intellectus يا عقل كلي از ريشهي intelligere به معناي درو كردن، برداشت محصول و جمع كردن است و در اصطلاح قرون وسطي آن عقلي است كه از كثرت به وحدت، از مقيد به مطلق و از خلق به حق سير ميكند. تعقل بدين معني همان تفكري است كه شيخ محمود شبستري در گلشن راز (بيت 102) بدان اشاره كرده است:
تفكر، رفتن از باطل سوي حق به جزو اندر بديدن كل مطلق
كلمهي Ratio يا عقل جزوي در ريشهي لغوي به معناي شمارش كردن و حساب كردن و يا آن قوهاي در نفس انسان است كه به شمارش و محاسبهي امور روزمره ميپردازد. بنابراين، عقل شمارشگر، عقل حسابگر و عقل معاش و عقل دنياوي است. معناي ديگر ريشهي لغوي اين كلمه؛ بريدن و خرد كردن، تحليل و تقسيم كردن است و در اصطلاح قرون وسطي به عقلي اطلاق ميشود كه از كل به جزء، از وحدت به كثرت، از مطلق به مقيد، از كلي به جزئي سير ميكند و تأكيد آن بر كثرت است نه بر وحدت (غلامرضا اعواني، حكمت و هنر معنوي، انتشارات گروس، 1375، ص 4).
3. پرومتهاي: منسوب به پرومتئوس، در دين يونان يكي از تيتانها دانسته ميشده است كه به روايتي، انسان را از گِل آفريد و برخلاف ميل زئوس (خداي خدايان) شرارهاي از آتش آسمان ربود و به زمين آورد و انسان را صنعت آموخت. زئوس به عنوان تنبيه، او را بر صخرهي منفردي در قفقاز زنجير كرد و در آنجا عقابي روزها جگر او را ميخورد و شبها جگرش از نو ميروييد. (نگ: دايرةالمعارف مصاحب، اميركبير، ج 1، ص 539).
● مترجم: هادي - اميني / حسين - حيدري
● منبع: سایت - جاویدان خرد