تفسير / تفسير صحابه: صحابيان مفسر و ويژگى ها و اعتبار تفسير آنان
صحابه در لغت جمع «صاحب»، و صاحب از ريشه «ص ـ ح ـ ب» و به معناى ملازم و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 227همنشين است.[1] درباره تعريف اصطلاحى صحابه اختلاف است؛ ولى تعريف ابن حجر را بيشتر متأخران از او، پذيرفته اند.[2] از ديدگاه وى صحابى كسى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ملاقات كرده، به او ايمان آورده و با اسلام از دنيا رفته باشد.[3] گرچه در اين تعريف نيز مناقشه جدّى شده[4]؛ ولى همين تعريف ملاك بحث حاضر است.جايگاه و گستره تفسير صحابه:
بى ترديد مهم ترين مرجع مسلمانان در تفسير و تبيين احكام پس از پيامبر، صحابه اى بودند كه سال ها از نزديك با آن حضرت بوده و با معانى آيات قرآن آشنا شده بودند. آنان تفسير بسيارى از آيات را بىواسطه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده بودند. اين امر در كنار آشنايى آنان با اسباب و شرايط زمانى و مكانى نزول آيات، ادبيات عرب در عصر نزول و سيره عملى و علمى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، تفسير صحابه* را چون گنجينه اى عظيم در برابر ديدگان مفسران در طول تاريخ تفسير قرار داده است. به طور كلى صحابه حلقه واسطه ميان پيامبر و تابعين بودند و علم به بسيارى از معارف قرآنى از طريق ايشان براى ديگران حاصل شده است.گذشته از ضرورت تفسير به جهت شناخت احكام اسلام و آموزه هاى قرآنى براى عمل بدان ها و اجراى آن ها در حوزه هاى حكومتى، اجتماعى و مسائل فردى، ورود خيل عظيمى از ملت ها و پيروان اديان ديگر به اسلام در نتيجه فتوحات اسلامى كه در عين ناآشنايى به زبان عربى خواستار شناخت قرآن و معارف قرآنى بودند، در كنار ظهور نسل جديد مسلمانان (تابعين) و نياز آن ها به فراگيرى اصول اسلام و احكام شريعت را بايد مهم ترين انگيزه هاى صحابه در تفسير قرآن كريم دانست؛ اما اينكه مسسئله امامت و جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شمار انگيزه هاى صحابه در تفسير ذكر شود سخنى سست و غير محققانه است، زيرا تفسير صحابه عمدتاً از مجادلات سياسى و كلامى خالى بوده است، حتى اميرمؤمنان على(عليه السلام) زمانى كه ابن عباس را براى ارشاد و اتمام حجّت نزد خوارج فرستاد او را از احتجاج به آيات قرآن باز داشت.[5]البته همه صحابه درك يكسانى از معانى و مفاهيم قرآن نداشتند[6]، بلكه فهم برخى از آنان به سبب تفاوت آن ها در استعداد عقلى، ميزان حضور علمى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)، شناخت زمان نزول آيات و آگاهى آنان به شعر و زبان، متفاوت بوده است[7]، بنابراين، نظر ابن خلدون كه گفته است: چون قرآن دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 228به زبان عرب و بنابر اسلوب بلاغت آن ها نازل شده است، همه اصحاب، معانى مفردات و تركيبات قرآنى را مى فهميدند[8] تنها در صورتى پذيرفتنى است كه مقصود وى فهم اجمالى آيات قرآن باشد نه فهم تفصيلى و دقيق آن، چنان كه خود او نيز در ادامه سخن به آن اشاره كرده است.[9] شواهد تاريخى چون فهم نادرست عدى از آيه «وكُلوا واشرَبوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيطُ الاَبيَضُ مِنَ الخَيطِ الاَسوَدِ مِنَ الفَجرِ» (بقره/2،187)[10] و نيز عايشه از آيه «والَّذينَ يُؤتونَ ما ءاتَوا وقُلوبُهُم وجِلَةٌ...» (مؤمنون/23،60)[11]، پوشيده ماندن معناى «أبّ» در آيه «وفـكِهَةً واَبـًّا» (عبس/80،31) بر ابوبكر[12]، عاجز ماندن عمر از بيان معناى «أبّ» در آيه مذكور[13] و «تخوّف» در آيه «اَو يَأخُذَهُم عَلى تَخَوُّف ...» (نحل/16،47)[14] و آرزوى فهميدن معناى «كلاله» در آيه «يَستَفتونَكَ قُلِ اللّهُ يُفتيكُم فِى الكَلــلَةِ» (نساء/4،176)[15] و اعتراف ابن عباس به اينكه معناى «فاطر» را در آيه «فاطِرِ السَّمـوت...» (فاطر/35،1) از نزاع دو اعرابى بر سر چاه آبى فهميده است[16]، به خوبى بيانگر اين واقعيت اند.صحابه مفسر:
به نقل سيوطى 10 تن از صحابه به تفسير قرآن كريم مشهور گشته اند كه عبارت اند از: خلفاى اربعه، عبدالله بن مسعود، ابىّ ابن كعب، عبدالله بن عباس، زيد بن ثابت، ابوموسى اشعرى و عبدالله بن زبير.[17] ذهبى جز اين 10 تن، انس بن مالك، ابوهريره، عبدالله بن عمر، جابر بن عبدالله انصارى، عبدالله بن عمرو بن عاص و عايشه را نيز در شمار صحابيان مفسر ذكر كرده است[18]؛ اما در اين ميان، على بن ابى طالب، ابن مسعود، ابن عباس و ابى بن كعب از شهرت بيشترى برخوردارند و از ديگر مفسران صحابى روايات تفسيرى اندكى نقل شده است.[19]بزرگ ترين مفسر قرآن كريم پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) على بن ابى طالب(عليه السلام) است. وى كه دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 229نخستين مؤمن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)[20] و برترين صحابى رسول خداست[21] همواره ملازم پيامبر بود[22] و در همه غزوه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) جز تبوك ـ كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او را جانشين خود در مدينه و در ميان خانواده اش قرار داد ـ حضور داشت.[23]بى شك مطابق اسناد موجود و روايات معتبر شيعه و اهل سنّت، پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) داناترين مردم به دين و احكام الهى و قرآن كريم امام على(عليه السلام) است. به دلالت آيه تطهير خداى متعالى او را از هرگونه پليدى در عقيده و رفتار و گفتار پاك و منزّه فرموده است.[24]او صاحب علم الكتاب (علم به همه كتاب)[25] و از اهل الذكر است كه خداوند به پرسش از ايشان امر فرموده است.[26] پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را داناترين امّت[27] و دروازه شهر دانش خويش دانسته[28] و فرموده: على با قرآن و قرآن با على است؛ اين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.[29]او خود مى فرمايد: آيه اى بر پيامبر نازل نشد، مگر اينكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن را بر من املا كرد و من با خط خود نوشتم و تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و عام و خاص آن ها را به من آموخت؛ آن گاه از خداوند خواست تا فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد ...[30]، به خدا سوگند هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر اينكه مى دانم درباره چه و در كجا و در شأن چه كسى نازل شده است.[31] ملازمت پيوسته با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، فضايل بى نظير و دانش بى كرانى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آموخته بود او را از جايگاهى رفيع در ميان صحابه برخوردار ساخته بود[32] و صحابه در بسيارى از امور و مشكلات به او مراجعه مى كردند.[33] عبدالله بن مسعود او را بهترين و داناترين شخص پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) [34] و عالم به ظاهر و باطن تمام قرآن[35]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 230دانسته است. ابن عباس دانش تفسير خود را از على(عليه السلام) دانسته[36]، مى گويد: دانش پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خدا و دانش على(عليه السلام) از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دانش من از دانش على(عليه السلام) است و اندوخته هاى علمى من و اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) جملگى در برابر دانش على(عليه السلام) به سان قطره اى در برابر 7 درياست[37]؛ نيز مى گويد اگر در موضوعى سخنى از على(عليه السلام) ثابت مى شد به آن بسنده مى كرديم و سراغ ديگرى نمى رفتيم.[38]اعلميت على(عليه السلام) به اسباب نزول و تفسير و تأويل قرآن و موضوعات ديگر نزد فريقين محرز و مسلمّ بود[39] و از همين رو به «كلام الله ناطق» ملقب گرديد.[40] زركشى[41] و قرطبى[42] او را سرآمد مفسران از صحابه دانسته اند. زرقانى ضمن اشاره به اشراق درونى، سعه وجودى و پيوند محكم على(عليه السلام) با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او را صاحب فطرتى ناب، هوشمندى اى بى نظير و عقلى توانا مى داند كه خداى متعالى به وى عطا فرموده است و اين همه را از علل كثرت آموزه هاى تفسيرى وى معرفى مى كند.[43] ذهبى نيز با ستايش علم، عقل، بصيرت و فصاحت على(عليه السلام) او را تربيت يافته بيت نبوى و داناترين افراد به موقعيت نزول آيات و شناخت تأويل آن ها دانسته است.[44] ابن ابى الحديد معتقد است همه علوم اسلامى و از جمله علم تفسير به امام على(عليه السلام) باز مى گردد، زيرا بيشتر دستمايه هاى برجاى مانده در تفسير يا مستقيماً از اوست يا از ابن عباس كه همراهى و ملازمت و شاگردى او نزد على(عليه السلام) بر همگان آشكار است.[45]صحابه مفسر عبارت اند از:1. على بن ابى طالب:
امام على(عليه السلام) نخستين كسى است كه به جمع و تدوين قرآن پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) همت گماشت.[46] كمّ و كيف قرآنِ جمع آورى شده توسط وى كه به مصحف امام على*(عليه السلام) معروف گشته همواره مورد بحث دانشمندان علوم قرآن و تفسير بوده است. هرچند بر اثر در دسترس نبودن، اطلاعات دقيقى از آن در دست نيست[47]؛ ولى مسلماً از نظر متن قرآن چيزى بيش از قرآن كنونى نداشته است.[48] (=> تفسير اهل بيت)2. عبدالله بن مسعود:
ديگر صحابى مفسر، عبدالله بن مسعود (م. 32 ق.)[49] است. وى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 231ششمين ايمان آورنده به پيامبر(صلى الله عليه وآله)[50] و نخستين كسى است كه پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آشكارا و با صداى بلند در مكه قرآن تلاوت كرد.[51] وى در هر دو هجرت شركت جست و در همه غزوه ها همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) حضور داشت[52] و در ملازمت و همراهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كم نظير بود و در بيشتر كارها به آن حضرت خدمت مى كرد.[53] پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوش مى داشت كه قرآن را با تلاوت او بشنود.[54]ابن مسعود به كسب دانش به ويژه معارف قرآن بسيار اهتمام مىورزيد و به گفته خود، آموختن آيات قرآن را با شناخت مفاهيم آن ها و نحوه عمل بدان ها همراه مى كرد[55]، از همين رو از داناترين صحابه به معانى قرآن بود. همه صحابه به فضيلت و دانش او به كتاب و سنّت اعتراف كرده اند.[56] امام على(عليه السلام) درباره او فرموده است: قرآن و سنت را آموخت و به پايان برد.[57]ابن مسعود پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به ويژه زمانى كه خليفه دوم او را براى تعليم قرآن و احكام اسلام به كوفه فرستاد[58] به تفسير قرآن براى مردم همت گماشت و شاگردان برجسته اى تربيت كرد.[59] او را بايد پايه گذار مكتب تفسيرى كوفه دانست، زيرا مفسران كوفه در زمان تابعان از تفسير او پيروى مى كردند.[60] از مفسران بزرگ تابعى علقمة بن قيس نخعى، اسود بن يزيد نخعى، مسروق بن اجدع، ابووائل شقيق بن سلمه اسدى كوفى، عبيدة بن عمرو سلمانى، قيس بن ابى حازم و ديگران از اصحاب و شاگردان او هستند.[61] از او در تفسير مطالب فراوانى بر جاى مانده و سندهاى منتهى به وى را قوى دانسته اند.[62]ابن مسعود* از صحابه دوستدار على(عليه السلام) بود كه ابوبكر را براى سبقت بر امام على(عليه السلام) در مسئله خلافت سرزنش كرد.[63] شأن نزول آيه تبليغ (مائده/5،67) كه درباره اعلام ولايت على(عليه السلام) در روز غدير است از او نقل شده است.[64] او از راويان دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 232حديث غدير است[65] و همو بود كه حديث «الخلفاء إثنا عشر» را در كوفه و پيرامون آن رواج داد.[66] وى مطالب تفسيرى بسيارى را نيز از امام على(عليه السلام) فرا گرفته است.[67]ابن مسعود مصحفى ويژه خود داشت كه شامل 111 سوره بود و سوره هاى فاتحة الكتاب و معوّذتين (فلق و ناس) را نداشت.[68] وى فاتحه را جزء قرآن مى دانست؛ ولى معتقد بود چون همواره در نمازهاى يوميّه خوانده مى شود حفظ خواهد شد؛ ولى دو سوره معوّذتين را از تعويذات پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى دانست و از قرآن به شمار نمى آورد.[69] مصحف او افزوده هايى نيز داشت كه به عقيده بسيارى از دانشمندان و محققان علوم قرآنى نكات تفسيرى بوده است و نه الفاظ قرآن.[70]3. اُبىّ بن كعب انصارى:
اُبَىّ ديگر مفسر برجسته از ميان صحابه است كه به سال 30 قمرى در مدينه وفات يافت.[71] وى از اصحاب عقبه دوم بود و در همه جنگ هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) حضور داشت.[72] نخستين كاتب پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مدينه بود[73] و به سبب جايگاه ممتازش در دانش و كمال و فضل و شرف به «سيد المسلمين» مشهور بود.[74] مسلمانان او را «سيد القراء» نيز لقب داده بودند، زيرا پيامبر فرمود: برجسته ترين قاريان اُبىّ* بن كعب است.[75] وى همه وقت خود را صرف تعليم قرائت قرآن كرد[76] و شايد به همين سبب بود كه بنابر نقلى رياست گروه يكسان سازى مصاحف در زمان عثمان به او واگذار شد.[77] در منابع و تفاسير، روايات تفسيرى زيادى از ابىّ نقل شده است كه بيشتر آن ها را داراى سندهاى معتبر دانسته اند.[78] او را پايه گذار مكتب تفسيرى مدينه دانسته اند.[79]بسيارى از مفسران از جمله ثعلبى، زمخشرى و واحدى نيشابورى براى هريك از سوره هاى قرآن حديثى در فضيلت آن سوره از ابىّ بن كعب نقل كرده اند كه به حديث فضايل سُوَر مشهور دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 233است.[80] اين حديث با سه سند نقل شده است[81]؛ ولى بعضى از محققان اين روايات را هم از نظر سند و هم از جهت متن، تضعيف كرده اند.[82]اُبىّ بن كعب مصحفى ويژه خود گرد آورده بود[83] و شاميان مطابق مصحف او قرائت مى كردند؛ گويا مصحف او در دمشق رايج بوده يا ابو درداء كه متولّى تعليم قرآن به شاميان بوده، قرآن را بر قرائت ابىّ مى خوانده است.[84] به نقلى مصحف وى حاوى دو سوره اضافى به نام هاى «خلع» و «حفد» يا «جيّد» بوده است[85] كه به فرض صحّت اسناد اين دو سوره به او دعاهايى بوده اند كه وى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آموخته بود و نه سوره اى از قرآن[86]؛ همچنين افزوده هايى تفسيرى در مصحف او گزارش شده است.[87]ابوالصلاح حلبى، ابىّ بن كعب را نيز همچون ابن مسعود از صحابه دوستدار على(عليه السلام) مى شمارد.[88] ابىّ نيز يكى از 12 نفرى بود كه ابوبكر را به سبب پيشى گرفتن بر امام على(عليه السلام) نكوهش كرده بود.[89]4. عبدالله بن عباس:
ابن عباس (م. 68 ق.[90]) مشهورترين صحابى مفسر قرآن كريم است كه به سبب دانش فراوانش به «بحر» و «حبر الأُمّه» لقب يافته[91]و در دانش تفسير به پايه اى رسيده بود كه او را «ترجمان القرآن» و «ربانى امت» مى خواندند.[92]پيامبر(صلى الله عليه وآله) بارها او را دعا كرده و از جمله فرموده اند: خدايا! او را فقيه در دين و عالم به تأويل قرآن گردان.[93] پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه حدود 13 سال سن داشت[94] در پى جبران امورى برآمد كه در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به علت كمى سن از دست داده بود[95] و با كوششى تحسين برانگيز به كسب علوم و معارف اسلامى و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 234قرآنى از محضر صحابه بزرگ پرداخت[96]؛ اما بيشترين بهره علمى را از محضر امام على(عليه السلام) برد و اساس و پايه هاى تفسير را از آن حضرت آموخت و همان گونه كه خود گفته است بايد او را تربيت يافته مكتب على(عليه السلام) دانست.[97] امام على(عليه السلام) او را در تفسير ستوده[98] و ابن مسعود او را «ترجمان القرآن» مى خوانده است.[99] بسيارى از صحابه در تفسير قرآن به او مراجعه مى كردند[100] و حتى خليفه دوم در مجالس خود با بزرگان از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را شركت و گاهى نظرهاى تفسيرى وى را بر آراى ديگران ترجيح مى داد.[101]ابن عباس* پيوسته ملازم اهل بيت(عليهم السلام)[102] و در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان در كنار امام على(عليه السلام) بود.[103] وى از شيعيان برجسته و خاص آن حضرت شمرده مى شد[104] و همواره با سخنان خويش از حريم ولايت دفاع مى كرد.[105] پس از ماجراى صلح امام حسن(عليه السلام) با معاويه، به مكّه عزيمت كرد[106] و با تشكيل جلسات تفسيرى، مكتب تفسيرى مكّه را بنيان نهاد.[107] مفسران تابعى بزرگى چون سعيد بن جبير، مجاهد، طاوس، عكرمه، عطاء بن ابى رباح و ابوشعثاء اَزْدى، دست پروردگان مكتب تفسيرى اويند.[108]ابن عباس با استناد به روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، آيات قرآن را به 4 بخش قسمت مى كند: 1. آيات مربوط به حلال و حرام كه هيچ كس در ندانستن آن معذور نيست؛ 2. آياتى كه عرب به كمك زبان خود آن ها را درك مى كند؛ 3. آياتى كه فقط دانشمندان توانايى تفسير آن را دارند. 4. آيات متشابه كه جز پروردگار كسى تفسيرشان را نمى داند.[109]تفسير قرآن به قرآن، توجه به اسباب نزول و تكيه بر تفسير منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از مؤلّفه هاى روش ابن عباس در تفسير به شمار آورده اند.[110] از ديگر شاخصه هاى مهم در روش تفسيرى وى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 235استشهاد به اشعار فصيح دوران جاهليت و سخنان بلند و بديع عرب براى فهم معانى واژگان قرآن است.[111] او شعر را ديوان عرب و منبعى غنى براى آشنايى با زبان عربى مى دانست[112] و به حفظ اشعار فصيح عرب و شناخت ادبيات قبايل مختلف عرب اهتمامى وافر داشت و از همين رو به توان بالايى در شناخت ادبيات عرب دست يافته بود. در روايات تفسيرى منقول از ابن عباس موارد فراوانى از استشهاد به شعر عرب به چشم مى خورد.[113] بزرگ ترين اثرى كه از وى در اين زمينه بر جاى مانده و اطلاعات گسترده ادبى او را به خوبى نشان مى دهد، مجموعه پرسش هاى نافع بن ازرق (از خوارج) از اوست كه به مسائل نافع بن ازرق مشهور است.[114]ابن عباس براى تفسير دقيق قرآن، اطلاعات جغرافيايى، شناخت تاريخ و آداب و رسوم عرب و آشنايى با واژه ها و آداب و رسوم ملت هاى ديگر را نيز به دانش خويش افزوده بود.[115] اجتهاد شخصى از ديگر ويژگى هاى روش تفسيرى ابن عباس است.[116] آية الله معرفت اجتهاد وى را مبتنى بر مقدمات صحيح و آن را ممدوح شمرده است.[117]گلدزيهر و به تبع او احمد امين مصرى مراجعه به اهل كتاب در تفسير قرآن را از ويژگى هاى مهم تفسير ابن عباس شمرده و در اين زمينه مبالغه كرده اند. به اعتقاد آن ها عموم صحابه و به ويژه ابن عباس در تفسير قرآن به علماى اهل كتاب از جمله كعب الاحبار و عبدالله بن سلام مراجعه مى كردند.[118] در مقابل، ذهبى همچون ابن تيميه با رد اين اتهام، مراجعه ابن عباس و ديگر صحابه به اهل كتاب را عالمانه و با رعايت عقل و شرع دانسته و به بعضى قصص و تاريخ پيشينيان كه در كتب تورات و انجيل به صورت تفصيلى ذكر شده محدود كرده است[119]؛ اما آية الله معرفت با ذكر شواهد و ادله اى اين اتهام را از اساس رد كرده و هرگونه مراجعه صحابه اى چون ابن عباس به اهل كتاب را نفى كرده است.[120]روايات تفسيرى ابن عباس به طرق و سندهاى مختلفى نقل شده اند. كثرت روايات منقول از او به گونه اى است كه كمتر آيه اى از قرآن يافت مى شود كه روايتى از ابن عباس درباره آن نقل نشده باشد، حتى در بعضى موارد در اقوال دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 236تفسيرى منسوب به وى تناقض ديده مى شود.[121] اين مسئله دانشمندان علوم قرآنى و محدّثان را به اين باور رسانده كه بسيارى از روايات تفسيرى منقول از ابن عباس مجعول اند[122]، به طورى كه بخارى در صحيح خود تنها 217 حديث در زمينه تفسير و غير آن از ابن عباس نقل كرده[123] و به گفته شافعى، از ابن عباس بيش از حدود 100 حديث در تفسير ثابت نشده است.[124] به نظر مى رسد خلافت عباسيان و تلاش برخى در نسبت دادن احاديث ساختگى به ابن عباس براى تقرّب به دستگاه خلافت[125] افزون بر بزرگوارى و رواج علمى وى[126] در اين امر نقش داشته است. وجود روايات مجعول بسيار، در ميان روايات تفسيرى وى، محققان را به كنكاش در سند آن ها واداشته است. سيوطى 9 طريق براى روايات تفسيرى او ذكر و برخى از آن ها را ضعيف دانسته است[127]؛ امّا از ديدگاه آية الله معرفت همه طرق نُه گانه معتبرند و علت تضعيف بعضى از اين طرق از جانب علماى اهل سنّت از جمله سيوطى، شيعى و كوفى بودن راويان آن هاست.[128]با وجود كثرت روايات تفسيرى ابن عباس، وجود تفسيرى مكتوب كه خود نگاشته باشد محل ترديد است. درباره كتب تفسيرى منسوب به او گفته اند كه پس از وفات وى روايات تفسيرى او را به صورت مكتوب جمع آورى كرده اند.[129] يكى از آن ها صحيفة على بن ابى طلحه عن ابن عباس فى تفسيرالقرآن الكريم است كه به صورت صحيفه اى مدوّن در ميان محدّثان مصرى رواج داشته و چنان معتبر بوده كه احمد بن حنبل سفر به مصر را براى به دست آوردن آن نيكو مى شمرده است.[130] طريق روايات اين تفسير طريق معاوية بن صالح از على بن ابى طلحه از ابن عباس است كه از صحيح ترين طرق شمرده شده است.[131] برخى سماع على بن ابى طلحه از ابن عباس را انكار كرده و گفته اند كه وى اين روايات را از مجاهد يا سعيدبن جبير فرا گرفته و مستقيماً به ابن عباس نسبت داده است.[132] با وجود اين به نظر ابن حجر در صورت ثقه بودن راوى، ذكر نكردن واسطه به حجيّت سند زيان نمى رساند.[133] روايات تفسيرى على بن ابى طلحه از ابن عباس را اخيراً راشد عبدالمنعم رجّال دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 237گرد آورده و چاپ شده است.[134]برخى تفسير مجاهد بن جبر را روايتى از تفسير ابن عباس دانسته اند[135]؛ ولى با توجه به اختلافات موجود ميان روايات تفسيرى ابن عباس و آنچه در متن چاپ شده تفسير مجاهد آمده است، بايد گفت كه تفسير مجاهد صرفاً گردآورى روايات ابن عباس نيست، اگرچه مرجع اصلى مجاهد در تفسيرش ابن عباس بوده است.[136]تفسير مشهور ديگرى به نام تنويرالمقباس من تفسير ابن عباس موجود است كه گردآورى آن را به محمد بن يعقوب فيروزآبادى (م. 817 ق.) نسبت داده اند.[137] مؤلف تنوير المقباس روايات خود را با سلسله سندى منتهى به طريق محمد بن مروان از كلبى از ابى صالح از ابن عباس نقل كرده است[138] كه همه افراد سند قبل از محمد بن مروان مجهول الحال اند.[139] به اعتقاد برخى، دقت در متن اين تفسير نشان مى دهد كه چنين تفسيرى نمى تواند از ابن عباس باشد، بلكه مؤلف كتاب در پى نوشتن تفسيرى ساده بوده و فقط براى تبرك، در ابتداى هر سوره روايتى از ابن عباس آورده است.[140] اين كتاب تاكنون بارها چاپ شده است.[141]غريب القرآن نام كتابى ديگر منسوب به ابن عباس است كه 250 كلمه از مفردات قرآن كريم را دربردارد.[142] متن اين كتاب با آنچه سيوطى با همين عنوان ضمن الاتقان آورده، مطابقت مى كند.[143]مسائل نافع بن الازرق ديگر اثر قرآنى ابن عباس است كه در آن تبيين بيش از 190 كلمه قرآنى با شواهدى از شعر جاهلى آمده است.[144] اين رساله افزون بر الاتقان[145] جداگانه نيز بارها چاپ شده و بنت الشاطى نيز در الاعجاز البيانى براساس مبناى عدم ترادف خود آن را شرح كرده است.[146]ابن نديم از كتابى ديگر به نام تفسير عكرمة عن ابن عباس ياد مى كند.[147] نجاشى نيز از 5 كتاب به نام هاى تفسير ابن عباس عن الصحابه، تفسير الجلودى عن ابن عباس، التأويل، الناسخ والمنسوخ و التنزيل عن ابن عباس نام مى برد كه عبدالعزيز بن يحيى الجلودى آن ها را گرد آورده و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 238به ابن عباس نسبت داده است.[148]ابوبكر، عمر و عثمان را نيز از صحابه مشهور به تفسير به شمار آورده اند؛ ولى روايات تفسيرى آن ها اندك است.[149] سيوطى علت كم شمار بودن تفسير آن ها را مرگ زودهنگام آنان ذكر مى كند.[150] برخى اشتغالشان به امور خلافت و وجودشان در ميان صحابه آشنا به تفسير قرآن را نيز بر آن افزوده اند[151]؛ ولى با توجه به روايات نقل شده مى توان گفت كه آنان از لحاظ علمى در جايگاهى نبوده اند كه به تفسير شهرت يابند، چنان كه در موارد مختلف چون از آنان درباره تفسير آياتى از قرآن مى پرسيدند از پاسخ باز مى ماندند[152] يا مخالف با قرآن حكم مى كردند.[153]5. زيدبن ثابت:
زيد (م. 45 ق.)[154] از كاتبان وحى در مدينه بود[155] و در زمان ابوبكر با اينكه جوانى 20 ساله بيش نبود[156] به فرمان ابوبكر مأمور جمع قرآن شد.[157] وى براى عمر كتابت مى كرد و در زمان خلافت عثمان نيز در جمع قرآن شركت داشت.[158] روايات تفسيرى وى اندك است.[159]به نظر مى رسد عمده دليل شهرت وى به تفسير مشاركت او در جمع قرآن در زمان خلافت ابوبكرو عثمان باشد.6. ابوموسى اشعرى:
به نقل صحيح تر وى در سال ششم يا هفتم هجرت پس از فتح خيبر اسلام آورد.[160] در زمان خلافت عمر به ولايت بصره گماشته شد و اين منصب را تا چند سال پس از خلافت عثمان حفظ كرد.[161] او را مؤسس مكتب تفسيرى بصره دانسته اند.[162] در مكتب تفسيرى او انحراف شديدى بود، چنان كه پس از وى در بصره، زمينه رشد بسيارى از بدعت ها و انحرافات فكرى و عقيدتى به ويژه در مسائل اصول دين و امامت و عدل فراهم شد.[163] به نقل شهرستانى، سخنان ابوموسى كاملا مطابق مطالبى بود كه سال ها بعد نواده وى ابوالحسن دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 239اشعرى (م. 324 ق.) در مذهبش ذكر مى كرد،[164] به هر روى روايات تفسيرى چندانى از او نقل نشده است.[165]7. جابربن عبدالله انصارى:
جابر (م. 74 ق.)[166] به نقل ابوالخير از مفسران طبقه اول به شمار مى رود[167]، چنان كه سيوطى نيز او را از مفسران عصر صحابه مى داند.[168]وى جوان ترينِ 70 نفر از انصار بود كه در عقبه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيعت كردند.[169] در 19 غزوه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) شركت كرد[170] و در جنگ صفين نيز از ياران امام على(عليه السلام) بود.[171] جابر* يكى از برجستگانِ حفّاظ حديث و سنن بوده[172] و در كتب رجال شيعى از بزرگان شيعه و محدثان ثقه به شمار آمده است.[173] اميرمؤمنان على(عليه السلام) از وى به سبب تفسير دانى اش تجليل كرده است.[174]شايان ذكر است كه افزون بر صحابه مشهور به تفسير، صحابيانى نيز بوده اند كه اگرچه در منابع به عنوان مفسر صحابى معرفى نشده اند؛ ولى نقش آن ها را در ترويج و تفسير قرآن نمى توان ناديده گرفت. نمونه اى از اين دست، ابودرداء (م. 32 ق.)[175] است كه نام او را در شمار گردآورندگان قرآن در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورده اند.[176] وى در زمان خلافت خليفه دوم براى تعليم معلم قرآن به شام فرستاده شد[177] و در ترويج و تعليم قرآن و تفسير آيات آن نقش مؤثرى داشت، به طورى كه بيش از 1600 نفر در حلقه قرائت او شركت مى كردند.[178] او را مى توان بنيانگذار مدرسه تفسيرى شام دانست.[179] ابودرداء نيز از دوستداران امام على(عليه السلام) بود و از وى دفاع مى كرد.[180]ويژگى هاى تفسير صحابه:
تفسير صحابه، به سبب موقعيت خاص زمانى و اتصال به پيامبر ويژگى هايى دارد كه آن را از تفسير متأخران ممتاز مى سازد. در عهد صحابه همه آيات قرآن به طور منظم تفسير نشده، بلكه تنها آياتى كه درباره آن ها سؤال شده يا فهم آن ها دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 240دشوار بوده تفسير شده اند و بيشترين تفسير هم درباره آيات الاحكام بوده است. صحابيان اغلب به معناى اجمالى آيه، توضيح معناى لغوى و ذكر سبب نزول آيات بسنده مى كردند و استنباط فقهى يا تفسير قرآن به قرآن نمود جدى و عمومى نداشت و از همين رو تفسير صحابه ساده و روان بود و صريح، قاطع و با پرهيز از سخنان شك برانگيز بيان مى شد. به طور كلى اختلاف در ميان مفسران صحابه اندك بود. در اين دوران تفسير به صورت شفاهى نقل مى شد و شعبه اى از علوم حديث به شمار مى رفت كه بر اثر ممنوعيت نگارش حديث از سوى خلفا هيچ تفسيرى به طور رسمى تدوين نشد. تنها تفسير مدون و مرفوعى كه به صورت غير رسمى در اين دوره تدوين شد همان مصحف خاص امام على(عليه السلام) است. تفسير در عصر صحابه تا حد زيادى از اسرائيليات پيراسته بود.[181]ميزان اعتبار تفسير صحابه:
مفسران و محدثان عامّه درباره حجيّت تفسير مرفوع صحابه يعنى آنچه از پيامبر نقل كرده اند از يك سو و تفسير موقوف ايشان يعنى سخنان خود صحابه در تفسير قرآن از سوى ديگر به تفصيل بحث كرده و نظرهاى مختلفى ارائه كرده اند؛ بعضى شديداً دچار افراط شده و سنت صحابه اعم از قول و فعل و تقرير و مواضع آنان را يكسره حجّت و در حكم حديث مرفوع دانسته اند.[182]اين ديدگاه مبتنى بر نظريّه مشهور «عدالت صحابه» است. اين گروه با استناد به پاره اى آيات و روايات[183]، عدالت صحابه و در پى آن حجيّت سنت آنان را نتيجه گرفته اند. عدالت صحابه از ديدگاه ايشان نفى هرگونه دروغ، ناهنجارى و شك و ترديد از صحابه و قرار نگرفتن آنان در معيارهاى جرح و تعديل است[184]؛ امّا اين نظريّه از جهات مختلف مردود است؛ آيات مورد استناد آنان نه تنها بر عدالت صحابه دلالتى ندارد[185]، بلكه قرآن بسيارى از صحابيان را نكوهش كرده است.[186] نزول آيات فراوان در مذمّت و لعن منافقان (نك: سوره هاى منافقون و توبه) سندى خلل ناپذير بر وجود جريان نفاق گسترده در ميان صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، به طورى كه ابن عباس علت ناميده شدن سوره توبه به «الفاضحه» را نزول آيات فراوان از اين سوره در نكوهش بسيارى از صحابيان مى داند.[187] روايات مورد استناد ايشان نيز دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 241به اعتراف بسيارى از عالمان اهل سنت مجعول و غير قابل استنادند.[188] گذشته از سست بودن ادله صاحبان اين نظريه، واقعيّت زندگى بسيارى از صحابيان نيز آن را نفى مى كند.[189]اين گونه است كه برخى مراد ازعدالت صحابه را تنها عدم تعمّد آنان بر كذب بيان كرده و در پى آن به پذيرش روايات آنان بدون بحث درباره وثاقت و عدالتشان معتقد شده اند.[190] اين نيز سخنى نادرست است، زيرا عدالت به معناى عدم تعمّد بر كذب هيچ دلالتى بر حجيّت سنت صحابه ندارد. افزون بر اينكه صدور روايت «من كذب علىّ متعمداً فليتبوأ مقعده من النار» [191] كه به تواتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است نشان دهنده وجود كذب و نسبت دادن عمدى آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمان آن حضرت است.[192]گروهى ديگر آن دسته از روايات موقوف صحابه را كه جز از طريق وحى به دست نمى آيد و نشان دهنده اخذ آن روايات از پيامبر(صلى الله عليه وآله)است مانند اخبار قيامت و اسباب نزول، در حكم حديث مرفوع دانسته اند؛ اما روايات موقوفى را كه بيانگر اجتهاد شخصى صحابيان اند، متوقف بر خود صحابه دانسته[193] و در نهايت برخى بر اين باورند كه صحابه نيز همچون ديگران بايد جرح و تعديل شوند و رواياتشان بررسى شوند.[194]اما دانشمندان شيعه با نفى نظريه عدالت صحابه معتقدند در كنار صحابيان عادل، بعضى از صحابه منافق و فاسق و بعضى نيز مجهول الحال اند.[195] از ديدگاه شيعه تفسير منقول از صحابه هرچند والامقام و جليل القدر باشند، موقوف است و اسناد آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا زمانى كه خود صحابى اسناد نداده، روا نيست.[196] از معاصران، آية الله معرفت، تفسير صحابه را با دو شرطِ صحت اسناد به آنان و بلند مرتبه بودن ايشان، معتبر و از منابع اصلى در تفسير مى داند[197]؛ اما علامه طباطبايى با اشاره به اين مطلب كه دليلى بر حجيت گفتار غير معصوم نيست، در اعتبار تفسير صحابه ترديد كرده است.[198] آية الله جوادى آملى نيز همچون ساير علما و مفسران شيعه معتقد است روايات تفسيرى صحابه حتى اگر درباره اسباب نزول باشند حجيتى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 242ندارند و تنها مى توانند زمينه ساز برداشت هاى تفسيرى باشند.[199]منابع
آفاق تفسير (مقالات و مقولاتى در تفسير پژوهى)، محمد على مهدوى راد، تهران، هستى نما، 1382 ش؛ الاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407 ق؛ الاحتجاج، ابومنصور الطبرسى (م. 520 ق.)، به كوشش بهادرى و هادى به، تهران، اسوه، 1416 ق؛ الاحكام فى اصول الاحكام، ابن حزم الاندلسى (م. 456 ق.)، به كوشش احمد شاكر، قاهرة، زكريا يوسف، مطبعة العاصمه؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ اسد الغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، به كوشش على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ اسمى المناقب، محمد بن الجزرى (م. 833 ق.)، به كوشش محمودى، 1403 ق؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاصول العامة للفقه المقارن، سيد محمد تقى الحكيم، آل البيت(عليهم السلام) للطباعة والنشر، 1979 م؛ اضواء على السنة المحمديه، محمود ابوريّة (م. 1385 ق.)، دارالكتاب الاسلامى؛ اعجاز بيانى قرآن، بنت الشاطى، ترجمه صابرى، تهران، علمى فرهنگى، 1376 ش؛ الاعلام، الزركلى (م. 1389 ق.)، بيروت، دارالعلم للملايين، 1997 م؛ الاعلام بوفيات الاعلام، محمد بن احمد الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش مصطفى و ربيع ابوبكر، بيروت، الكتب الثقافيه، 1413 ق؛ اوائل المقالات، المفيد (م. 413 ق.)، به كوشش الانصارى، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق؛ ايضاح الوقف والابتداء، ابن الانبارى (م. 328 ق.)، به كوشش رمضان، دمشق، مجمع اللغة العربية، 1390 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م. 794 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415 ق؛ بصائرالدرجات، الصفار (م. 290 ق.)، به كوشش كوچه باغى، تهران، اعلمى، 1404 ق؛ البيان فى تفسير القرآن، الخوئى (م. 1413 ق.)، انوارالهدى، 1401 ق؛ پيام جاويدان (فصلنامه)، تهران، سازمان اوقاف و امور خيريه؛ تأسيس الشيعة لعلوم الاسلامى، سيد حسن صدر (م. 1354 ق.)، اعلمى؛ تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون (م. 808 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1391 ق؛ تاريخ بغداد، الخطيب البغدادى (م. 463 ق.)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ تاريخ التراث العربى، فؤاد سزگين، ترجمه فهمى، قم، مكتبة النجفى، 1412 ق؛ تاريخ الخلفاء، السيوطى (م. 911 ق.)، به كوشش عبدالحميد، قم، الرضى، 1411 ق؛ تاريخ قرآن، محمود راميار، تهران، اميركبير، 1346 ش؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر (م. 571 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ تحقيق حول ابن عباس و مكانته فى التفسير، محمد باقر حجتى، بيروت، دارالروضة، 1410 ق؛ تدريب الراوى، السيوطى (م. 911 ق.) به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دارالكتب العلميه، 1409 ق؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378 ش؛ تفسير ابن عباس، راشد عبدالمنعم، الكتب الثقافية، 1411 ق؛ التفسير الاثرى الجامع، معرفت، قم، التمهيد، 1383 ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تفسير الصحابه، محمد عبدالرحيم، القاهرة، مكتبة التراث الاسلامى، 1991 م؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409 ق؛ التفسير المأثور عن عمر بن الخطاب، ابراهيم بن حسن، دارالعربية للكتاب، 1983 م؛ تفسير و مفسران، معرفت، قم، التمهيد، 1373 ش؛ التفسير والمفسرون، الذهبى، بيروت، دارالقلم، 1407 ق؛ التفسير والمفسرون، معرفت، مشهد، الجامعة الرضوية، 1418 ق؛ تقريب المعارف فى الكلام، ابوالصلاح الحلبى (م. 447ق.)، به كوشش استادى، قم، 1404 ق؛ التمهيد فى علوم القرآن، معرفت، قم، نشر اسلامى، 1411 ق؛ تنوير المقباس من تفسير ابن عباس، الفيروزآبادى (م. دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 243817 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش مصطفى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ الجرح والتعديل، ابن ابى حاتم الرازى (م. 327 ق.)، دكن، دائرة المعارف العثمانية، بيروت، دارالفكر، 1372 ق؛ حقايق هامة حول القرآن الكريم، جعفر مرتضى العاملى، قم، النشر الاسلامى، 1410 ق؛ حلية الاولياء، ابونعيم الاصفهانى (م. 430 ق.)، به كوشش مصطفى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ الخصال، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416 ق؛ الخطاب القرآنى، احمد محمد النمر، لبنان، ام القرى، 1424 ق؛ دراسات فى الحديث والمحدثين، هاشم معروف الحسنى، بيروت، دارالتعارف، 1398 ق؛ دراسات و مباحث فى تاريخ التفسير، حسن يونس عبيدو، القاهرة، مركز الكتاب للنشر؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1365 ق؛ الذريعة الى اصول الشريعه، السيد المرتضى (م. 436 ق.)، به كوشش گرجى، تهران، دانشگاه، 1340 ش؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417 ق؛ سعدالسعود، ابن طاوس (م. 664 ق.)، به كوشش تبريزيان، قم، دليل، 1421 ق؛ سفينة البحار، شيخ عباس القمى (م. 1359 ق.)، به كوشش مجمع البحوث الاسلامية، مشهد، آستان قدس رضوى، 1416 ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. 458 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1416 ق؛ سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو، محمد باقر حجتى، بنياد قرآن، 1360 ش؛ سير اعلام النبلاء، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش گروهى از محققان، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. 8 - 213 ق.)، به كوشش مصطفى السقاء و ديگران، بيروت، المكتبة العلميه؛ سير نگارشهاى علوم قرآنى، محمد على مهدوى راد، تهران، هستى نما، 1384 ش؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م. 656 ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، داراحياء الكتب العربية، 1378 ق؛ الشيخ الطوسى مفسراً، خضير جعفر، قم، دفتر تبليغات، 1378 ش؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1401 ق؛ صحيح مسلم بشرح النووى، النووى (م. 676 ق.)، بيروت، دارالكتاب العربى، 1407 ق؛ صفة الصفوه، ابى الفرج الجوزى (م. 597 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1413 ق؛ الصواعق المحرقه، احمد ابن حجرالهيتمى (م. 974 ق.)، به كوشش عبدالوهاب عبداللطيف، مصر، مكتبة القاهره؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد (م. 230 ق.)، به كوشش محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ طرق حديث من كذب على، الطبرانى (م. 360 ق.)، الغمارى، بيروت، دارالبشائر، 1417 ق؛ عيون اخبارالرضا(عليه السلام)، الصدوق (م. 381 ق.)، بيروت، اعلمى، 1404 ق؛ الغدير، الامينى (م. 1390 ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1366 ش؛ فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، بيروت، دارالمعرفه؛ فجر الاسلام، احمد امين، قاهرة، النهضة المصريه، 1964 م؛ فلسفه اخلاق، ويليام كى فرانكنا، ترجمه: صادقى، قم، طه، 1376 ش؛ الفهرست، ابن النديم (م. 438 ق.)، تهران، مروى، 1393 ق؛ قاموس الرجال، محمد تقى شوشترى، قم، نشر اسلامى، 1418 ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ كشف الظنون، حاجى خليفه (م. 1067 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413 ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ اللآلى المصنوعه، السيوطى (م. 911 ق.)، به كوشش ابوعبدالرحمن عويضه، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ لسان الميزان، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، بيروت، الاعلمى، 1390 ق؛ المجالس المؤيديه، هبة الله شيرازى (م. 470 ق.)، به كوشش مصطفى، بيروت، دارالاندلس؛ مجمع البحرين، الطريحى (م. 1085 ق.)، به كوشش الدراسات الاسلامية، تهران، البعثة، 1417 ق؛ المحرر الوجيز، ابن عطية الاندلسى (م. 546 ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دارالكتب العلمية، 1413 ق؛ مذاهب التفسير الاسلامى، اجنتس جولد تسيهر، به كوشش دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 244عبدالحليم النجار، القاهرة، مكتبة الخانجى، 1374 ق؛ المستدرك على الصحيحين، الحاكم النيشابورى (م. 405 ق.)، به كوشش مصطفى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411؛ مسند احمد، احمدبن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دارصادر؛ المصاحف، ابن ابى داود السجستانى (م. 275 ق.)، به كوشش عبدالسبحان واعظ، دارالبشائر، 1423 ق؛ معرفة علوم الحديث، الحاكم النيشابورى، به كوشش سيد معظم حسين و ديگران، بيروت، دارالآفاق الحديث، 1400 ق؛ مقباس الهدايه، المامقانى (م. 1351 ق.)، به كوشش المامقانى، قم، آل البيت لاحياء التراث، 1411 ق؛ مقدمتان فى علوم القرآن، آرتور جفرى، به كوشش عبدالله اسماعيل، مصر، الخانجى، 1392 ق؛ مقدمة ابن الصلاح فى علوم الحديث، الشهرزورى (م. 643 ق.)، به كوشش صلاح بن محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1995 م؛ مقدمة فتح البارى، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ مقدمة فى اصول التفسير، ابن تيميه (م. 728 ق.)، به كوشش عدنان زرزور، بيروت، دارالقرآن الكريم، 1391 ق؛ الملل والنحل، الشهرستانى (م. 548 ق.)، به كوشش سيد كيلانى، بيروت، دارالمعرفة، 1395 ق؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب (م. 588 ق.)، به كوشش گروهى از اساتيد نجف، نجف، الحيدرية، 1376 ق؛ مناهج فى التفسير، مصطفى الصاوى الجوينى، المعارف؛ مناهل العرفان، الزرقانى، به كوشش احمد شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416 ق؛ الموافقات فى اصول الاحكام، الشاطبى (م. 790ق.)، دارالفكر؛ الموضوعات، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، به كوشش عبدالرحمن، مدينة، المكتبة السلفية، 1969 م؛ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش معوض و عادل احمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1995م؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ النص والاجتهاد، سيد عبدالحسين شرف الدين (م. 1377 ق.)، به كوشش ابومجتبى، سيدالشهداء، 1404 ق؛ نظرية عدالة الصحابه، احمد حسين يعقوب، قم، انصاريان، 1413 ق؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415 ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412 ق؛ ينابيع الموده، القندوزى (م. 1294 ق.)، به كوشش على جمال اشرف، تهران، اسوه، 1416 ق؛سيد حبيب دشتى[1]. مجمع البحرين، ج 1، ص 97؛ لسان العرب، ج 7، ص 286، «صحب».[2]. آفاق تفسير، ص 61.[3]. الاصابه، ج 1، ص 158.[4]. پيام جاويدان، ش 7، ص 14 - 22، «صحابه از نظر قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) ».[5]. نهج البلاغه، نامه 77.[6]. شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 48.[7]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 37، 38؛ سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 22 - 24.[8]. مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 438.[9]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 36، 39؛ مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 438 - 439.[10]. فتح البارى، ج 4، ص 113 - 114؛ جامع البيان، ج 2، ص 233 - 234؛ صحيح البخارى، ج 2، ص 231.[11]. المستدرك، ج 2، ص 427؛ الاتقان، ج 2، ص 438.[12]. الدرالمنثور، ج 6، ص 317؛ الاتقان، ج 1، ص 244؛ تفسير قرطبى، ج 19، ص 145.[13]. المستدرك، ج 2، ص 559؛ الاتقان، ج 1، ص 245؛ تفسير قرطبى، ج 19، ص 145.[14]. الموافقات، ج 2، ص 57؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 119؛ التفسير المأثور عن عمر بن الخطاب، ص 510.[15]. جامع البيان، ج 6، ص 57 - 58؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 757.[16]. الاتقان، ج 1، ص 245؛ ايضاح الوقف والابتداء، ج 1، ص 71 - 72؛ البرهان، ج 1، ص 397.[17]. الاتقان، ج 2، ص 412.[18]. مناهل العرفان، ج 2، ص 19؛ التفسير والمفسرون ذهبى، ج 1، ص 67.[19]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 68؛ فجر الاسلام، ص 202.[20]. الطبقات، ج 3، ص 14 - 15؛ اسدالغابه، ج 4، ص 88 - 90؛ المستدرك، ج 3، ص 147.[21]. الاصابه، ج 4، ص 464.[22]. نهج البلاغه، خطبه، 192.[23]. الطبقات، ج 3، ص 16 - 17؛ الاصابه، ج 4، ص 464.[24]. الميزان، ج 16، ص 311 - 313.[25]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 400 - 405 ، 432؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 181، 188، 200؛ بصائر الدرجات، ص 233 - 236.[26]. الميزان، ج 12، ص 285.[27]. مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 312؛ الغدير، ج 2، ص 44.[28]. تاريخ دمشق، ج 42، ص 378 - 384؛ المستدرك، ج 3، ص 137 - 138.[29]. المستدرك، ج 3، ص 134؛ بحارالانوار، ج 89، ص 80؛ الصواعق المحرقه، ص 124.[30]. الكافى، ج 1، ص 64؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 48؛ الاحتجاج، ج 1، ص 207 - 223.[31]. الطبقات، ج 2، ص 257؛ ينابيع الموده، ج 1، ص 214؛ الاتقان، ج 2، ص 412.[32]. تاريخ دمشق، ج 42، ص 411؛ الاستيعاب، ج 3، ص 206.[33]. مناهل العرفان، ج 2، ص 21؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 92.[34]. سعد السعود، ص 558؛ بحارالانوار، ج 89، ص 105.[35]. حلية الاولياء، ج 1، ص 105؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 400؛ الاتقان، ج 2، ص 412.[36]. المحرر الوجيز، ج 1، ص 41؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 27؛ مناهل العرفان، ج 2، ص 21.[37]. سعد السعود، ص 559؛ الغدير، ج 2، ص 45.[38]. اسدالغابه، ج 4، ص 96؛ الاصابه، ج 4، ص 467.[39]. اسمى المناقب، ص 82؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 92.[40]. نك: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 331.[41]. البرهان، ج 2، ص 293.[42]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 27.[43]. مناهل العرفان، ج 2، ص 18.[44]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 92.[45]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 18.[46]. الفهرست، ص 30؛ بحارالانوار، ج 89، ص 40 - 43؛ التمهيد، ج 1، ص 285.[47]. تاريخ الخلفاء، ص 185.[48]. اوائل المقالات، ص 81؛ البيان، ص 225 ، 233؛ حقايق هامّه، ص 153 ـ 165.[49]. اسدالغابه، ج 3، ص 387؛ الاصابه، ج 4، ص 200.[50]. حلية الاولياء، ج 1، ص 174؛ الاصابه، ج 4، ص 199.[51]. الطبقات، ج 3، ص 112 السيرة النبويه، ج 1، ص 314؛ اسدالغابه، ج 3، ص 383.[52]. الطبقات، ج 3، ص 112 - 113؛ الاصابه، ص 4، ص 199؛ اسدالغابه، ج 3، ص 383.[53]. مسند احمد، ج 6، ص 449؛ الطبقات، ج 3، ص 113؛ الاستيعاب، ج 3، ص 111.[54]. صحيح مسلم، ج 2، ص 195؛ مسند احمد، ج 1، ص 7؛ سفينة البحار، ج 3، ص 346 - 348.[55]. مقدمة فى اصول التفسير، ص 35 - 36.[56]. حلية الاولياء، ج 1، ص 170 - 178؛ صفه الصفوه، ج 1، ص 170 - 171؛ اسدالغابه، ج 3، ص 385 - 386.[57]. صفة الصفوه، ج 1، ص 171؛ كنزالعمال، ج 13، ص 160؛ مناهل العرفان، ج 2، ص 18.[58]. تاريخ بغداد، ج 1، ص 158؛ الاصابة، ج 4، ص 201.[59]. تاريخ بغداد، ج 1، ص 158؛ مقدمة فى اصول التفسير، ص 61.[60]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 121 - 122.[61]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 317.[62]. همان، ص 218.[63]. الخصال، ج 2، ص 461.[64]. الدرالمنثور، ج 2، ص 298؛ روح المعانى، ج 6، ص 282.[65]. الغدير، ج 1، ص 53.[66]. الخصال، ج 2، ص 466 - 469.[67]. سعد السعود، ص 558؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 400 - 401؛ بحارالانوار، ج 89، ص 105.[68]. الاتقان، ج 1، ص 142، 172 - 173؛ التمهيد، ج 1، ص 312 - 315.[69]. مسند احمد، ج 5، ص 129 - 130؛ الاتقان، ج 1، ص 173.[70]. مذاهب التفسير الاسلامى، ص 15 - 16؛ التمهيد، ج 1، ص 319 - 321؛ تاريخ قرآن، ص 350 - 353.[71]. الطبقات، ج 3، ص 381؛ الاصابه، ج 1، ص 181 - 182.[72]. الطبقات، ج 3، ص 378؛ الاصابه، ج 1، ص 181.[73]. تاريخ قرآن، ص 341.[74]. الطبقات، ج 3، ص 379 - 381؛ تاريخ دمشق، ج 7، ص 339.[75]. الطبقات الكبرى، ج 3، ص 378.[76]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 317.[77]. تهذيب التهذيب، ج 1، ص 169 - 170؛ التمهيد، ج 1، ص 340.[78]. الاتقان، ج 2، ص 417؛ مناهل العرفان، ج 2، ص 19؛ التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 223.[79]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 119؛ التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 316.[80]. مقدمة فى اصول التفسير، ص 75 - 76.[81]. نك: الموضوعات، ج 1، ص 239 - 242؛ مقدمتان فى علوم القرآن، ص 64 - 74.[82]. الموضوعات، ج 1، ص 239 - 242؛ اللآلى المصنوعه، ج 1، ص 207 - 208؛ مقباس الهدايه، ج 1، ص 411.[83]. المصاحف، ج 1، ص 291 - 292؛ تاريخ قرآن، ص 340 - 353.[84]. تاريخ قرآن، ص 342 - 343.[85]. الفهرست، ص 29 - 30؛ الاتقان، ج 1، ص 142 - 143؛ التمهيد، ج 1، ص 322 - 323.[86]. مقدمتان فى علوم القرآن، ص 75؛ تاريخ قرآن، ص 349 - 353.[87]. المصاحف، ج 1، ص 291 - 292؛ مذاهب التفسير الاسلامى، ص 16؛ التمهيد، ج 1، ص 324 - 325.[88]. تقريب المعارف، ص 168؛ سفينة البحار، ج 1، ص 23.[89]. الخصال، ج 2، ص 461.[90]. تاريخ بغداد، ج 1، ص 187؛ الاصابه، ج 4، ص 131.[91]. الاصابه، ج 4، ص 125، 128، 130؛ الاتقان، ج 2، ص 413؛ التفسير والمفسرون ذهبى، ج 1، ص 69.[92]. الاصابه، ج 4، ص 126 - 127، 130.[93]. مسند احمد، ج 1، ص 266؛ اسدالغابه، ج 3، ص 292 - 293؛ الاصابه، ج 4، ص 124 - 125.[94]. الاصابه، ج 4، ص 122؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 185؛ مذاهب التفسير الاسلامى، ص 85.[95]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 69.[96]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 225.[97]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 27؛ مقدمتان فى علوم القرآن، ص 263.[98]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 27؛ المحرر الوجيز، ج 1، ص 41؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 71.[99]. الاصابه، ج 4، ص 126؛ الاتقان، ج 2، ص 413؛ مناهل العرفان، ج 2، ص 18.[100]. الاصابه، ج 4، ص 128؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 70، 74.[101]. الاتقان، ج 2، ص 413 - 414؛ الاستيعاب، ج 3، ص 67 - 68.[102]. تفسير و مفسران، ج 1، ص 208.[103]. تاريخ بغداد، ج 1، ص 185؛ الاستيعاب، ج 3، ص 70.[104]. قاموس الرجال، ج 6، ص 418 - 493؛ خلاصة الاقوال، ص 190.[105]. سعد السعود، ص 595 - 596؛ بحارالانوار، ج 36، ص 243 - 285، 287 - 288؛ الغدير، ج 1، ص 49 - 52.[106]. قاموس الرجال، ج 6، ص 435 - 436.[107]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 107؛ التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 316.[108]. مقدمة فى اصول التفسير، ص 61؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 107.[109]. جامع البيان، ج 1، ص 54.[110]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 234 - 240.[111]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 77 - 79؛ التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 240 - 245.[112]. الاتقان، ج 1، ص 255؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 79.[113]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 240 - 241.[114]. نك: الاتقان، ج 1، ص 255 - 282؛ اعجاز بيانى، ص 307 - 630.[115]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 248 - 250.[116]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 72.[117]. التفسير والمفسرون،معرفت، ج 1، ص 267.[118]. مذاهب التفسير الاسلامى، ص 85 - 89؛ فجر الاسلام، ص 160 ، 201.[119]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 64 - 66، 74 - 77.[120]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 256 - 267.[121]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 80 ، 86.[122]. مناهل العرفان، ج 2، ص 19؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 80 - 81؛ التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 232 ، 265.[123]. مقدمه فتح البارى، ص 476.[124]. الاتقان، ج 2، ص 417.[125]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 86؛ دراسات و مباحث فى تاريخ التفسير، ص 40.[126]. مناهج فى التفسير، ص 41.[127]. الاتقان، ج 2، ص 414 - 417؛ ر. ك: التفسير والمفسرون، ج 1، ص 268.[128]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 268 - 294.[129]. ر. ك: سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 123 - 127.[130]. الاتقان، ج 2، ص 415؛ تفسير ابن عباس، ص 5.[131]. الاتقان، ج 1، ص 245؛ ج 2، ص 415.[132]. تهذيب التهذيب، ج 7، ص 288 - 289.[133]. الاتقان، ج 2، ص 415.[134]. ر. ك: تفسير ابن عباس.[135]. الفهرست، ص 36.[136]. مجاهد المفسر والتفسير، ص 288 - 294.[137]. كشف الظنون، ج 1، ص 502؛ الذريعه، ج 4، ص 244؛ تحقيق حول ابن عباس، ص 187.[138]. نك: تنوير المقباس، ص 2 - 3؛ تحقيق حول ابن عباس، ص 187 - 188.[139]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 296.[140]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 296 - 297.[141]. تحقيق حول ابن عباس، ص 188.[142]. تاريخ التراث العربى، ج 1، ص 67؛ سير نگارش هاى علوم قرآنى، ص 13.[143]. نك: الاتقان، ج 1، ص 244 - 354.[144]. تاريخ التراث العربى، ج 1، ص 67 - 68؛ سير نگارش هاى علوم قرآنى، ص 14 و 15.[145]. الاتقان، ج 1، ص 255 - 281.[146]. اعجاز بيانى، ص 307 - 630.[147]. الفهرست، ص 36.[148]. الذريعه، ج 4، ص 270 ، 454.[149]. الاتقان، ج 2، ص 412؛ مناهل العرفان، ج 2، ص 17؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 67.[150]. الاتقان، ج 2، ص 412.[151]. مناهل العرفان، ج 2، ص 17 - 18؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 67 - 68.[152]. المستدرك، ج 2، ص 559؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 317.[153]. الكشاف، ج 1، ص 491؛ تفسير ابن كثير، ج 1، ص 478.[154]. اسدالغابه، ج 2، ص 348؛ الاستيعاب، ج 2، ص 113.[155]. الاستيعاب، ج 2، ص 112.[156]. التمهيد، ج 1، ص 302؛ تاريخ قرآن، ص 317 - 318..[157]. الاستيعاب، ج 2، ص 112.[158]. اسدالغابه، ج 2، ص 347؛ الاستيعاب، ج 2، ص 112.[159]. الاتقان، ج 2، ص 412؛ مناهل العرفان، ج 2، ص 19.[160]. نك: تهذيب التهذيب، ج 5، ص 320؛ اسدالغابه، ج 3، ص 365.[161]. الاصابه، ج 4، ص 182؛ اسدالغابه، ج 3، ص 365؛ الاستيعاب، ج 3، ص 104.[162]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 317.[163]. همان، ص 318.[164]. الملل والنحل، ج 1، ص 94.[165]. مناهل العرفان، ج 2، ص 19.[166]. اسدالغابه، ج 1، ص 494؛ الاستيعاب، ج 1، ص 293.[167]. تأسيس الشيعه، ص 323.[168]. الاتقان، ج 2، ص 417.[169]. تاريخ دمشق، ج 11، ص 211، 218 - 219؛ الاستيعاب، ج 1، ص 293.[170]. تاريخ دمشق، ج 11، ص 216 - 218، 221 - 222؛ الاستيعاب، ج 1، ص 293.[171]. اسدالغابه، ج 1، ص 493.[172]. همان؛ الاستيعاب، ج 1، ص 293.[173]. سفينة البحار، ج 1، ص 357 ـ 358.[174]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 21.[175]. الاعلام بوفيات الاعلام، ج 1، ص 25؛ الاعلام، ج 2، ص 338.[176]. الطبقات، ج 2، ص 282؛ تاريخ دمشق، ج 47، ص 110 - 111.[177]. الطبقات، ج 2، ص 272 - 273؛ تاريخ دمشق، ج 47، ص 137.[178]. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 346.[179]. التفسير والمفسرون، ج 1، ص 319.[180]. همان، ص 319 - 320.[181]. مجاهد المفسر والتفسير، ص 269؛ تفسير و مفسران، ج 1، ص 284 - 286؛ تفسير الصحابه، ص 38 - 39.[182]. الجرح والتعديل، ج 1، ص 7؛ الموافقات، ج 4، ص 40 - 41؛ الاصابه، ج 1، ص 162.[183]. الموافقات، ج 4، ص 41 - 42.[184]. الجرح والتعديل، ج 1، ص 7.[185]. نك: الميزان، ج 1، ص 319، 323؛ ج 3، ص 376 - 377؛ التحرير والتنوير، ج 2، ص 18 - 20.[186]. براى نمونه: نك: نظريّة عدالة الصحابه، ص 39 - 47.[187]. الاتقان، ج 1، ص 119.[188]. ميزان الاعتدال، ج 2، ص 142؛ ج 3، ص 152؛ ج 4، ص 336؛ لسان الميزان، ج 2، ص 118، 137 - 138، 312.[189]. پيام جاويدان، ش 7، ص 17 - 22؛ صحابه از نظر قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) ، الاصول العامه، ص 138؛ دراسات فى الحديث، ص 89 - 104.[190]. روح المعانى، ج 26، ص 146.[191]. عيون اخبار الرضا (عليه السلام) ، ج 1، ص 212؛ طرق حديث من كذب على، ص 1 به بعد، مقدمه ابن الصلاح، ص 162.[192]. الموضوعات ج 1، ص 28 - 56.[193]. معرفة علوم الحديث، ص 19 - 20؛ تدريب الراوى، ج 1، ص 193.[194]. الاحكام فى اصول الاحكام، ج 2، ص 136؛ اضواء على السنة المحمديه، ص 310 - 339.[195]. النص والاجتهاد، ص 520؛ معالم المدرستين، ج 1، ص 97 - 106.[196]. تفسير و مفسران، ج 1، ص 283 - 284.[197]. التفسير الاثرى، ج 1، ص 98 - 105.[198]. الميزان، ج 12، ص 261.[199]. تسنيم، ج 1، ص 232 - 233.