اولین اثر و پیامد اتراف، خشک شدن سرچشمههای عاطفه و نوعدوستی در درون انسان است. مترف خوشگذران، دلش مرده است، نسبت به جامعه و نیازمندان آن، هیچ مسؤولیتی احساس نمیکند، دردها و غمهای جانکاه دردمندان، در وجدان خفته او تأثیری نمیبخشد و او همچنان به طغیان سرگرم است. چنین حالتی در قرآن «بَطَرْ» نامیده شده است.
«و کم اهلکنا مِنْ قریةٍ بطرت معیشتها»قصص /58
چه بسیار سرزمینهایی که در معیشت خود به هوسرانی و سرمستی پرداختند و ما آنها را هلاک کردیم.
بَطَر، یک حالت هیجان روانی و سبکسری است که در اثر بدرفتاری با نعمتها و بیتوجهی نسبت به ادای حقّ نعمت و به کارگیری آن در راه نادرست پدید میآید.
راغب اصفهانی مینویسد:
«بطر یک عارضه روانیِ برخاسته از بیظرفیّتی در مقابل نعمت و کوتاهی در انجام وظیفه در برابر آن و به کارگیری آن در غیر محل آن است.»
سرچشمه گستاخیها، عربدههای مستانه و تندخویی و تصمیمهای عجولانه جباران و طاغیان روزگار نیز همین ویژگی است.
این سبکسری غالبا همراه با انبساط و خوشی ناشی از رفاه به انسان دست میدهد، و او پیوسته جویای امتیاز و نام آوازگی است. این حالت در قارون نیز دیده میشود؛ از اینرو، قومش به او گفتند:
«لاتفرح اِن اللّه لایُحبّ الفرحین» قصص /76
آن قدر به (ثروت) خود مغرور و شادمان مباش که خدا مردم پرغرور و نشاط را دوست نمیدارد.
بطر در معیشت و رفاهطلبی علاوه بر این که از نظر روانی یک نوع بیماری است، از نظر اقتصادی نیز نوعی مصرفگرایی افراطی به شمار میرود که با مصالح فرد و جامعه هماهنگی ندارد و نتیجه اجتماعی آن، ورشکستگی اقتصادی و انحراف از روحیه کمالطلبی، ظلم و اسراف، تبذیر، تبعیض و بیعدالتی است.
فرجام بس خطرناک این حالت تا آن جاست که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از آن بر امّت خود نگران بودهاند:
«بر اُمّتم پس از خود، از سه چیز نگرانم... این که مال و ثروت در میانشان فراوان شود به حدی که طغیان نموده، دچار بَطَرْ شوند.»1
سبکسری و شادیهای کودکانه رفاهطلبان مترَف، آنان را به لهو و لعب وامیدارد، به بیهودگی وقت میگذرانند، از حال تهیدستان بیاطلاعند، و از درد آنان بیخبر. در چند جای قرآن، این گونه شادی که از مال و ثروت زیاد و مسؤولیتناشناسی دست دهد، نکوهش شده است.2 در روایات نیز از آن به «سُکرْ مال» ؛ یعنی مستی ناشی از ثروت تعبیر شده است.3
رفاه زدگی و زندگی اترافگونه و درغلتیدن به دام دنیا، سقوط و نابودی جامعهها را در پی داشته و دارد. در این جا سخن الحیاة را یاد میکنیم که پیرامون مسأله مورد بحث، جامع و کامل است:
«تکاثر و اتراف باعث نابودی و شقاوت انسان است و ثروتمندان مترَف کسانی هستند که هم خود نابود میشوند و هم دیگران را نابود میکنند. آنان کسانیاند که حرث و نسل را تباه ساخته و جامعه را به حضیض بردگی اقتصادی و بیحالی و سستی و عقب ماندگی میکشانند و برای این که بر این واقعیّت اجتماعی اشراف و اطلاع کامل پیدا کنیم، به مسائلی اشاره میکنیم که از آثار اجتنابناپذیر زندگی تکاثری و اترافی است:
اول: تکاثر و اتراف، جوّ و حالتی را درنفس انسان پدید میآورند که نتیجهاش نابودی و تباهی عقل و قلب و دین است...
دوم: تکاثر در داشتن ثروت و زیادهروی در مصرف، عواطف انسانی را میمیراند و پایههای فضیلت و اخلاق را منهدم میسازد.
سوم: این دو، رذائل اخلاقی را در انسان میرویانند و برای او شخصیّتی خیالی و توهمی میآفرینند.
چهارم: این دو، شخص زیادهطلب مترَف را از مردم و آمیزش با آنان ـ بویژه از نشست و برخاست با ناتوانان و زمینگیران و مسکینان ـ دور میسازند. با این که اختلاط و آمیزش با مردم، آیینه روح و روان انسان را جلا داده، و ملکات فاضله را نورانی میسازد، و احساسات انساندوستانه را تحریک میکند...
پنجم: این دو، باعث دور شدن انسان از صراط عدل و قسط بوده، و انسان را در بندهای طمع و حرص اسیر میکنند، که در نتیجه آن آزادی در تفکّر و رأی را از او سلب میسازند.
ششم: این دو، ـ با آثار منفی که دارند ـ بر انسان اسیر و گرفتار در دام خود، تحمیل میکنند که تمام جهتگیریهایش در دایره نفع شخصی خود باشد و هرگز به فکر مصالح همنوع و عموم مردم، و ایثار اجتماعی نیفتد و آنان که از این دام محدودکننده پا بیرون نهاده و به فکر دیگران باشند، اندکند و یا اهداف خاصی را دنبال میکنند.
هفتم: این دو، پس از این که اقتصاد تکاثری را بر جامعه تحمیل میکنند، جامعه را به سمت دو گروه ممتاز [فقیر و غنی] سوق میدهند که هیچ دین یا مکتب فکری صحیح آن را اجازه نمیدهد؛ چه رسد به اسلام.
هشتم: این دو، پایههای همیاری اجتماعی و تعاون و تعاضد را متزلزل میسازند و به این وسیله اساس توازن و تبادل را نابود کرده، و توده مردم را ضایع و هلاک میسازند.»4
جامعهشناس بزرگ اسلامی، ابنخلدون، در کتاب معروفش (مقدمه تاریخ) در فصل هجدهم، باب دوم با عنوان: «فراخی معیشت و تجمّل و فرو رفتن در ناز و نعمت، از موانع پادشاهی و کشورداری است» ثروت، رفاهزدگی و تنپروری را از عوامل مهم سقوط و نابودی اجتماع میشمارد.5
قرآن مجید نیز در هشداری به پیروان خود میفرماید: «وانفقوا فی سبیل اللّه ولاتلقوا بایدیکم الی التهلکة»بقره /195
از ثروت خود در راه خدا انفاق کنید و با دستهای خود، خود را به هلاکت و نابودی نیفکنید.
از این آیه استفاده میشود که اگر ثروت ملی در راه خدا و به سود جامعه مصرف نشود و تنها در دست عدهای خاص باشد، سرنوشت آن ملت به فلاکت و سقوط میانجامد.
اگر ثروتهای هنگفت، در راه مصالح اجتماعی، و تعلیم و تربیت و ارشاد جامعه و پیشرفت اقتصادی و آبادانی و رفاه عمومی به کار میرفت، امروز شاهد این همه فلاکت، فقر، تسلیم در برابر قدرتهای شیطانی و عقب افتادگی ملل اسلامی و غیر آنها نبودیم.
کدام ملت نازپرورده بر دشمن غلبه کرده است؟ کدام ثروتمند خوشگذران در راه حقّ فداکاری نموده است؟
به جامعه اسلامی بنگریم. آن گاه که طلحهها و زبیرها، قبضههای شمشیر را رها کرده و به شمارش کیسههای طلا سرگرم شدند، آن وقت که از خون دل و دسترنج محرومان، کاخ بزرگ معاویه در شام «سبز» میشود، آن زمان که طلاهای به جا مانده از زیدبن ثابت باید با تبر شکسته و تقسیم شود، آن گاه که هارونها، قارونهای جامعه اسلامی شدند، و مسلمانان و فرهنگ پراعتلای آنان، نادیده گرفته شد، جامعه اسلامی دچار انحطاط گردید. سرازیر شدن ثروتها از سرزمینهای فتح شده به مرکز خلافت اسلامی و تقسیم آن در میان افراد معدود، زمینه سقوط را فراهم کرد و امروز اگر میخواهیم به همان مجد و عظمت دیگرین بازگردیم، باید عدالت اقتصادی، و سیاسی در جامعه برقرار شود و از تجمع سرمایههای کلان، در دست افرادی که دنیا آنان را کور و کر کرده است جلوگیری گردد.
سنّت خداوند همواره تأیید حقّ و پیروزی مؤمنان بر باطل و کفّار است: «اِنّا لننصر رسلنا» (غافر /51) «و انَّ جندنا لهم الغالبون»(صافات /173).
در راستای این سنّت، یکی دیگر از سنن الهی، خذلان و نابودی کفّار و اهل ظلم و فساد و تمامی کسانی هستند که به گونهای با پیروزی حقّ مقابله کرده و سدّی در راه پیشرفت اسلام به وجود آوردهاند.
قرآن کریم از هلاکت، عذاب، نابودی و از بین بردن اقوامی خبر میدهد که بر اثر طغیان، فساد، تکذیب و گناه زیاد، از میان رفتهاند. شیوه گرفتار شدن به عذاب دنیوی به صورت استدراج میباشد. قرآن میفرماید:
«والذین کذّبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لایعلمون»اعراف /182
و آنان که آیات ما را تکذیب کردند، بزودی به عذاب و هلاکت میافکنیم، از جایی که نمیفهمند.
دچار شدن به عذاب، به صورت تدریجی است، نه دفعی و یکباره. خداوند نعمتهایی را پیاپی در اختیار افرادی میگذارد. آنان به جای شکرگزاری و استفاده صحیح از آن، مغرور شده، به اتراف، اسراف و سرمستی میپردازند و خیال میکنند به خاطر استحقاق آنها، این نعمتها بر آنان داده میشود؛ در حالی که این مهلت دادن، به ضرر آنهاست و خداوند به موقع خود، آنان را عذاب میکند.
مرحوم علاّمه طباطبائی در تفسیر این آیه مینویسد:
«استدراج در لغت به معنای این است که کسی درصدد برآید پلهپله و بتدریج از مکانی و یا امری بالا رود و یا پایین آید و یا نسبت به آن نزدیک شود. و لیکن در این آیه، قرینه مقام دلالت دارد بر این که مراد نزدیک شدن به هلاکت است یا در دنیا و یا در آخرت. این که استدراج را مقیّد کرده به راهی که خود آنان نفهمند، برای این بود که بفهماند این نزدیک کردن آشکارا نیست، بلکه در همان سرگرمی به تمتّع از مظاهر زندگی مادی مخفی است و در نتیجه ایشان با زیادهروی در معصیت پیوسته به سوی هلاکت نزدیک میشوند.
پس میتوان گفت استدراج تجدید نعمتی است بعد از نعمت دیگر تا به این وسیله التذاذ به آن نعمتها، ایشان را از توجّه به وبال کارهایشان غافل سازد... و به وجه دیگر، وقتی که از ذکر پروردگارشان غافل گشته و آیات او را تکذیب کردند اطمینان و آرامش دلهاشان را از دست دادند، و ناگزیر شدند با تشبث به اسباب دیگری غیر خدا، دل خود را آرامش دهند، و چون غیر خدا چیزی نمیتواند دلها را آرامش دهد، لذا بیش از پیش به تعلّق و اضطراب درونی دچار شدند و دیگر از سعادت زندگی بیخبر ماندند. خیال میکردند معنای زندگی همین است که ایشان در آنند، لاجرم این سرگرمی به زخارف دنیا، مهلکات را روزبروز زیادتر کرده، در واقع روزبروز عذاب خود را بیشتر کردند تا سرانجام به عذاب آخرت که تلختر و کشندهتر از هر عذاب است ملحق گشتند، و این همان استدراج در عذاب است.»6
مرحوم فیض کاشانی نیز در تفسیر آیه یاد شده میگوید:
«سنستدرجهم؛ یعنی کمکم آنان را به هلاکت نزدیک میسازیم تا ناگهان در آن افتند... «مِنْ حیث لایعلمون»این عذاب به گونهای است که خود آنان متوجّه نمیشوند، به این ترتیب که نعمت زیادی پیاپی بر آنان فرو ریخته میشود، لذا گمان میبرند این نعمت لطف و احسان خداوند در حقّ آنهاست؛ در نتیجه با استفاده از آن نعمتها، روزبروز دچار سرمستی و خوشگذرانی شده و در گمراهی فرو میروند، تا آن جا که عذاب بر آنان حتمی میشود.»7
گرچه در آیه شریفه نامی از مترفان نیست، امّا نعمتهایی که خداوند به ملتی ارزانی میدارد، غالبا در دست ثروتمندان و مترفان است. پشت کردن آنان به نعمتها، سنّت استدراج را در پی دارد.
آیه زیر نیز سنّت استدراج را در مورد فرورفتگان در دنیا بیان میکند:
«فلمّا نسوا ما ذُکّروا به فتحنا علیهم ابواب کلّ شیئی حتّی اذا فرحوا بما اُوتوا اَخذناهم بَغْتَةً فاذاهم مبلسون»انعام /44
پس چون آنچه از نعمتهای الهی به آنها تذکّر داده شد، همه را فراموش کردند، ما هم درهای هر نعمتی را (برای اتمام حجّت) بر روی آنها گشودیم، تا به نعمتی که به آنها داده شده شادمان و مغرور شدند، پس ناگاه آنها را به کیفر اعمالشان گرفتار کردیم که آن هنگام خوار و ناامید گردیدند.
شادمانی اهل دنیا و ثروتمندان (مترفان) چندان دوام نمییابد، ولی همان گونه که قرآن میفرماید، آنان نمیتوانند این حقیقت را دریابند.
امام علی علیهالسلام در مورد غرور بیجای مترفان که در اثر پیاپی بودن نعمت و فراموشی خدا صورت میگیرد، میفرماید:
«کَمْ مِنْ مستدرجٍ بالاحسان الیه و مغرورٍ بالسَّترِ علیه و مفتونٍ بحسن القول فیه و ما ابتلی اللّه احدا بمثل الاملاء له.»8
بسا کسانی که به احسان و بخشش خداوند به او کمکم به عذاب و کیفر نزدیک شده و بسا کسانی که به پنهان ماندن بدیها بر او فریب خورده و بسا کسانی که به جهت گفتار نیک مردم درباره او در فتنه و سختی افتاده است و خداوند کسی را مانند مهلت دادن به او در دنیا آزمایش ننموده است.
امام حسین علیهالسلام نیز فرمود:
«استدراج خدا نسبت به بندهاش این است که نعمت زیادی در اختیارش نهد و توفیق شکرگزاری را از او سلب کند.»9
مترفان در این دنیا فرصت زیادی برای خودنمایی و جولان در میدان جرم وجنایت ندارند:
«واُممٌ سنمتّعهم ثمّ یمسّهم منّا عذابٌ الیم»هود /48
امتهایی هستند که آنها را برخوردار میسازیم، آن گاه دستخوش عذاب دردآور ما میشوند.
«و مَن کفر فلایحزنک کفره الینا مرجعهم فننبّئهم بما عملوا انّ اللّه علیمٌ بذات الصدور. نمتّعهم قلیلاً ثمّ نضطرّهم الی عذاب غلیظٍ»
لقمان /24-23
«کُلو وتمتّعوا قلیلاً انّکم مجرمون»
مرسلات /46
حرکت مترفان در گردآوری ثروت و بخل ورزیدن، یک حرکت انتحاری است، و در روایات، آنان به کرمهای ابریشم تشبیه شدهاند که هر چه بیشتر بر دور خود میتنند، امید نجات کمتری دارند.
ترجیح دنیا و هدف شمردن آن، عین گمراهی است که مترفان و اهل تکاثر به آن دچار شدهاند:
«الذین یستحبّون الحیوة الدّنیا علی الآخرة ویصدّون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجا اولئک فی ضلالٍ مبین»ابراهیم /3
آنان که زندگی دنیا را از آخرت دوستتر دارند و دیگران را از راه خدا بازمیدارند و آن را منحرف میخواهند، سخت در گمراهی هستند.
فرجام تیره مترفان در آیه کنز (توبه آیه 34-35) بیان شده که پس از گرفتاریهای زیاد در این جهان، سختترین عذابها را در آخرت خواهند داشت. آنان که برای فقرا و محرومان جهنّمی سوزان از فقر و بیعدالتی و تبعیض ایجاد کرده و از دسترنج آنان بر زر و سیم خود افزودهاند، جز آتش سوزان دوزخ چیزی جواب آنها را نمیدهد؛ چنان که قرآن در سوره واقعه، اصحاب شمال را، مترفان خوشگذران معرفی میکند که بدترین شکنجههای دوزخی در انتظار آنان است:
«و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال. فی سمومٍ و حمیم. ظلٍّ من یحموم. لاباردٍ ولاکریم. انّهم کانوا قبل ذلک مترَفین»
واقعه /45-41
چنان که از بحثهای گذشته معلوم شد، اسلام در یک اقدام سه مرحلهای، ابتدا اتراف را نفی کرده، مالدوستی و مالپرستی را نکوهش میکند. آیاتی که در قرآن درباره روحیه تکاثر و فزونخواهی آمده ناظر به این مرحله است. قرآن جامعه را متوجه این نکته میسازد که دنیا در مقابل آخرت، جز متاعی اندک و بیارزش نیست، تا پیروان قرآن سطح اندیشه و خواستههای خود را از زمین و زینتهای آن فراتر ببرند و رضوان و عاقبت نیکی را که برای متّقین نوید داده شده، طلب کنند.
در مرحله بعد، اسلام اتراف را دفع میکند؛ یعنی اگر چنین حالتی بخواهد در جامعه پدید آید، مانع پیدایش آن میشود. در مرحله سوم، آن را رفع میکند؛ یعنی اگر عدهای از مردم دنیا گرایش پیدا کرده، آن را هدف بشمارند و به قیمت از بین بردن حقوق دیگران بخواهند ثروت و سرمایه انبوهی فراهم آورند، اسلام جلو چنین افرادی را میگیرد، و این بیماری را با نسخههای شفابخشی درمان میکند.
اکنون به برخی از راههای مهم مبارزه با اتراف و از بین بردن آن میپردازیم:
صاحبنظران در مورد عدالت و معانی آن، ارتباط آن با برابری و آزادی و مباحثی از این گونه، اقسام عدالت و منشأ هر یک و راه تحقّق آن، سخنان بسیاری گفته و نوشتهاند که در این جا بدانها نمیپردازیم، بلکه منظور ما از طرح «عدالت» به عنوان اولین راه مبارزه با اتراف و تبعیض، این است که یادآور شویم یکی از مهمترین گونههای عدالت، عدالت اقتصادی است که در همه شؤون مادی و معنوی زندگی انسان، و تعلیم و تربیت و رشد الهی انسان، تأثیری ژرف و گسترده دارد. اسلام مکتب عدل و اعتدال است، راه مستقیم است و امت اسلامی، امت میانه و وسط هستند.
«اصل عدالت از مقیاسهای اسلام است که باید دید چه چیزی بر او منطبق میشود، عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات. نه این است که آنچه دین گفته عدل است، بلکه آنچه عدل است، دین میگوید.»10
در قرآن کریم دستورات بسیاری درباره عدل، و اجرای آن در تمام زمینهها آمده است:
«اِنَّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی»نحل /90
خداوند به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان میدهد.
چنان که هدف از رسالت انبیاء را قیام مردم به عدل و قسط میداند:
«انّا ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط»
حدید /25
«و اذا حکمتم بین الناس اَنْ تحکموا بالعدل»11نساء /58
در روایات نیز تأکید فراوانی بر عدالت شده است؛ از جمله رسول خدا فرمود:
«عدالت میزان و ترازوی خدا در زمین است، هر که آن را دریابد به بهشت او را سوق دهد، و هر که آن را رها سازد به دوزخ او را میکشاند.»12
حضرت علی علیهالسلام فرمود:
«الرعیّة لایُصلحها الاّ العدل.»
تودهها را جز عدالت چیزی اصلاح نمیکند.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«اِنَّ النّاس یستغنون اذا عُدل بینهم.»13
اگر در میان مردم به عدالت رفتار شود، همه بینیاز میگردند.
امام کاظم علیهالسلام فرمود:
«خداوند هیچ گونه مالی را رها نگذاشته، بلکه آن را قسمت کرده است، و حقّ هر صاحب حقّی را (در تقدیر الهی) به او داده است. خواص و عوام، و فقیران و بینوایان، و همه قشرهای مردم... اگر در میان مردم به عدالت رفتار میشد، همه بینیاز میشدند (و فقیر و مسکین و نیازمندی باقی نمیماند.»
مسلما تا عدالت در ابعاد سیاسی، اجتماعی در جامعهای محقق نشود، و دست صاحب نفوذان مالی از تمّلک اموال و تصرّفهای اترافی بریده نشود، عدالت معیشتی و اقتصادی در زندگی مردم محروم تحقّق نخواهد یافت. ساختن جامعه منهای فقر، در پرتو تعالیم اسلامی، شدنی و قابل تحقق است؛ چه این که اگر چنین امری ممکن نبود، قرآن و مفسّران آن، به آن امر نمیکردند.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«سه چیز است که همه مردم به آن نیاز دارند: امنیّت، عدالت و فراوانی.»
یکی از گامهای مهم اجرای عدالت معیشتی و اقتصادی، خارج ساختن اموال بیپایان از تصرف گروه مترف و غاصب، و برگرداندن آن به صاحبان اصلی آن است. حکومت اسلامی که مجری احکام خداست، میتواند اموال باد آورده و نامشروع را از متصرفان غاصب آن گرفته و نیازهای جامعه را برطرف سازد و هیچ گروهی را بر گروه دیگر برتری و ترجیح نابجا ندهد.
گروهی از مصلحت اندیشان خدمت حضرت علی علیهالسلام رسیدند و گفتند:
«فَضّل هولاء الاشرافَ من العرب و قریش عَلی موالی و العَجَمْ وَمَنْ نخافُ عَیَّهُ مِن النّاس و فراره الی معاویة.»
افراد سرشناس و اشراف عرب و قریش را بر بردگان و عجم، و اصولاً هر کس را که از کارشکنی و فرار او به سوی معاویه میترسیم برتری بدهید، (تا دست به کارشکنی نزنند و یا از نزد تو نگریزند و به معاویه نپیوندند).امام فرمود:
«آیا بیتالمال را صرف جذب افراد کنم؟ آیا دستور میدهید حقّ و عدل را با ستم یاری کنم.»14
برتریهای ناروا، هم در آنان توقع اضافی ایجاد میکند، و هم در اثر این تبعیض، حقوق بسیاری پایمال میشود. بدون روی آوری به عدالت اجتماعی ـ اقتصادی و درهم کوبیدن تکاثر و اتراف، جامعه حیات و قوام نمییابد. هر جا ظلمی باشد، آن جا عدالت نیست. تا آن هنگام که اغنیا و متکاثران به جان فقرا افتاده، و حقّ آنان را بربایند، از خیر و فضیلت و عمل صالح و رشد انسان خبری نخواهد بود؛ لذا راه گسترش عدل، جلوگیری از ظلم است.
حضرت علی علیهالسلام فرمود:
«من لوازم العَدْل التَّناهی عن الظلم.»15
از لوازم تحقّق عدل، خودداری از ستم است.
این امر، در جامعه ما از اهمیّت ویژهای برخوردار است. در کنار نفی طاغوتها و ظلمها، قیام به عدالت و برپا نمودن خیمه انقلاب بدون استواری ستون عدالت فراگیر، امری ناممکن است.
«ستون خیمه انقلاب و رکن اساسی آن عدالت است، بویژه عدالت مالی و اقتصادی و معیشتی، که سروکار همه مردم، بخصوص انسان محروم، همواره با آن است، و چگونگی تربیت و تهذیب اخلاق مردم و عمل آنان، و سلامت روح و جان و تعادل روان و سامانیابی زندگی همه و همه در گرو آن است، و حتی دینداری و به احکام دین عمل کردن مردم نیز وابسته به آن است، یعنی عدالت و همین است که امام علیبن ابیطالب علیهالسلام میفرماید: «العدلُ حیاةُ الاحکام».16
«سبب زنده شدن (و زنده ماندن) احکام خدا در میان مردم (یعنی عمل کردن مردم به آن احکام، از نماز و روزه تا همه چیزهای دیگر) اجرای عدالت است.» و این جاست که پیامبران الهی پس از دعوت به توحید و پرستش خدا «اَن اعبُدوا اللّه»بیدرنگ به عدالت اقتصادی و معیشتی دعوت کردهاند «اوفوا الکیل و المیزان».»17
نتیجه آن که اساسیترین گام در راه جلوگیری از پیدایش اتراف و مبارزه با این پدیده خطرناک، اجرای عدالت اجتماعی است. البته معنای آن، تصرّف و مصادره اموال مردم نیست، بلکه ابتدا بر کار توزیع باید نظارت شود تا ثروتهای هنگفت در دست عدهای خاص جمع نشود، و اگر چنین شد، یعنی از راههای نامشروع و
خلاف، با انواع حیلهها ثروتهای بیحسابی گرد آمد، و موضوع محرز شد، دولت اسلامی به عنوان مجری احکام و برپاکننده عدالت، موظف است این اموال را از تصرف غاصبانه آنان خارج نماید و به صاحبان آن برساند.
البته انجام این کار، علاوه بر دشواری بسیار، به افرادی نیاز دارد که خودساخته باشند. امام علی علیهالسلام در تبیین ویژگیهای کسانی که بخواهند عدالت حقّه را برپا بدارند و امر خدا را عمل کنند، میفرماید:
«لایُقیم امرَ اللّه سبحانه الاّ مَن لایُصانِعْ ولایضارع ولایتّبع المطامع.»18
امر خدای سبحان را فقط سه کس میتواند اجرا کند: کسی که سازشکار نباشد، کسی که رنگ نپذیرد (و خود به خطاکاری و برخورداری تمایل نیابد)، و کسی که برای خود چیزی نخواهد.
آری با چنین افرادی، و با تحمّل دشواریهای بسیار، و بریدن ارتباطات و علاقهها، عدالتی که فقرزدا، و ظلمستیز و تکاثر برانداز باشد، اجرا خواهد شد.
جامعه اسلامی، هنگامی سلامت روحی، روانی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خواهد یافت که ارزشها و معیارهای حقّ و صحیح در آن رواج یابد. همگان به فکر انجام وظیفه باشند. زکات را در کنار نماز، ایثار را در کنار برخورداری از دنیا، و انفاق را در کنار روزه انجام دهند. ارزشهایی چون انفاق، ایثار، پرداخت زکات، حقّ فقرا، انفاقات مستحب و... میتواند کمک مؤثری در رفع فقر، و مانع تجمّع ثروت باشد.
قرآن کریم میفرماید: «وانفقوا فی سبیل اللّه ولاتُلقوا بایدیکم الی التهلکة واحسِنوا انّ اللّه یُحبّ المحسنین»
بقره /195
در راه خدا انفاق کنید و خویشتن را به دست خود به هلاکت میندازید و نیکی کنید که خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
فضل و برتری افراد در جامعه نیز باید براساس همین معیارها باشد، نه براساس مال. آنچه در اسلام اهمیّت ویژه دارد، تقوا، علم و جهاد در راه خداست. گرچه امتیاز بیجا به صاحبان همین معیارها نیز نباید عطا شود، امّا نفس این امور خود، میزان و ملاک برتری است. اگر عملکردها براساس ارزشهای صحیح و اصیل سنجیده شود، اهل تکاثر و اتراف و ثروتاندوزان، فرصت جلوهگری و خودنمایی نخواهند داشت. قرآن کریم، ارزش مال مترفان را در مقام رسیدن به قرب الهی چنین بیان میفرماید:
«و ما اموالکم و لا اولادکم بالّتی تقرّبکم عندنا زلفی الاّ مَن آمَنَ وَعَمِل صالحا فاولئک لهم جزاءٌ الضِعف بما عملوا و هُم فی الغُرُفات آمنون»سبأ /37
اموال و اولادتان چیزی نیست که شما را به ما نزدیک سازد، مگر آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، که پاداش اینان به سبب اعمالشان دو برابر است و ایمن در غرفههای بهشت هستند.
امام علی علیهالسلام میفرماید:
«غِنیَ العاقل بِعِلْمِهِ، غِنیَ الجاهل بماله.»19
ثروت فرد عاقل به علم اوست، و ثروت شخص جاهل به مال او.
زنده کردن معیارها و ارزشهای اصیل، روح امید، حیات، عدالتخواهی و شرافت را در افراد جامعه زنده میکند. در این صورت، نوعدوستی، رفع نیاز نیازمندان، و حلّ مشکل دیگران به مسابقه گذاشته میشود و هر کس میکوشد، باری را از دوشی، و خاری را از سر راهی بردارد و دیگر ثروتاندوز مغرور، میدان تاخت و تاز نمیبیند.
افراد چنین جامعهای به این حقیقت قرآنی توجّه میکنند که: «و ما اُوتیتم من شیء فمتاع الحیوة الدنیا و زینتُها و ما عند اللّه خیرٌ و ابقی افلا تعقلون»قصص /60
چیزهایی که به شما داده شده است، برخورداری و آرایش این زندگی دنیوی است، حال آن که آنچه نزد خداست، بهتر و ماندنیتر است؛ چرا تعقل نمیکنید؟
دنیازدگی و مصرفگرایی، بیماری روحی و روانی است. این بیماری باید با نسخههای شفابخش اسلامی برطرف شود. حُبّ مال، نه تنها درمانکننده نیست، بلکه مهلک است. اهل تکاثر و اتراف به کارهایی همانند رشوهخواری، ربا، تکاثر، گرانفروشی، اسراف، تبذیر، و مصرف بیش از حدّ دست میزنند. بخل و حرص و آز نمیگذارند متکاثر و مترف، از آنچه بر دور خود تنیده، بیرون بیاید. ریشههای اتراف که در جان انسان دنیازده رسوخ کرده است باید درمان شود. مترف باید به این حقیقت آگاه شود که مال نه ارزش او را نزد خدا بالا میبرد، و نه در سرای آخرت، او را یاری خواهد رساند. خداوند ثروتاندوزی «کنز» را به شدیدترین صورت ردّ نموده است. مالی که وسیله طغیان، علو و برتریجویی گردد، نزد خداوند ارزشی ندارد و ثروت فراوان نمیتواند مانع نزول عذاب و کیفر الهی باشد. قارون که بر ثروت خود مینازید، هلاک شد، و خداوند میفرماید؛ افرادی از او ثروتمندتر بودهاند که بر اثر طغیان، هلاک شدهاند: «اَوَلَم یعْلم اَنَّ اللّه قد اهلک مِنْ قَبْلِهِ من القرون من هواشّدُ منه قوةً واَکْثَرُ جمعا»قصص /78
آیا ندانسته است که خدا پیش از او (قارون) نسلهایی را هلاک کرد که قوّتشان از او افزونتر و شمارشان بیشتر بوده است؟
تجمّلپرستی و زندگی پر زرق و برق، با سیره پیامبران و ائمه علیهمالسلام مخالف است. ارزش انسان در بنده خدا بودن است، نه در بنده شهوت و اسیر مال بودن. انسان خلیفه خدا در زمین و حامل امانت سنگین اوست. خداوند زمین و مواهب آن را به او داده تا در راه رسیدن به هدف «عبادت» و «قسط و عدالت» از آنها بهره گیرد. به انحصار درآوردن مالی که خدا برای همگان آفریده، خلاف هدف آفرینش است. اگر غریزه مالپرستی کنترل و مهار نشود، انسان تبدیل به درّندهای خواهد شد که به قیمت نابودی دیگران، بر تجمّلات و ثروت خود میافزاید و به گرسنگی گرسنهها، برهنگی افراد، بیخانمانی و اضطرار و فقر کشنده تودههای مردم اهمیتی نمیدهد. آری دنیا وسیله است نه هدف، آزمایش است و آزمایشگاه:
«انا جعلنا ما علی الارض زینةً لها لنبلوهم ایّهم احسنُ عملاً»کهف /7
ما آنچه روی زمین قرار دارد همه را آراستیم و برای زمین زینت کردیم تا آنان را بیازماییم که کدام یک کار بهتر انجام میدهند.
«المال و البنون زینة الحیوة الدنیا و الباقیات الصالحات خیرٌ عند ربّک ثوابا و خیرٌ اَمَلاً»کهف /46
دارایی و فرزند پیرایههای زندگی دنیاست و کردارهای نیک که همواره برجای میمانند نزد پروردگارت بهتر و امید بستن به آنها نیکوتر است.
نتیجه سخن آن که تا بیماری «دنیازدگی» و ریشههای آن درمان نشود، تکاثر و اتراف باقی خواهد ماند. درمان آن نیز تنها با عمل به دستورات اسلام و زنده کردن ارزشهای اصیل امکانپذیر است.
البته نباید غفلت کرد که در کنار این امور، باید زمینههای سوءاستفاده مترفان را از جامعه و راههای کسب درآمدهای نامشروع از بین برود. مادامی که راه برای رسیدن به ثروتهای کلان باز باشد، دنیا وسوسه میکند و به جمع ثروت فرامیخواند.
علاوه بر این، زمینههای فقر مانند بیکاری و بیعدالتی نیز باید زدوده شود.
در سایه این امور، جامعه دو طبقه مترف و غنی نخواهد داشت و آحاد مردم،به قدر لزوم از بیتالمال بهرهمند خواهند شد و به آنچه شایسته و لیاقت آنان است، خواهند رسید.
1 . شیخ صدوق، خصال، ج1، ص 164.
2 . قصص /77-76؛ مؤمن /75؛ شوری /48؛ ذاریات /11ـ10؛ حدید /23.
3 . خصال، ج2، ص636. امام صادق به روایت از حضرت علی علیهماالسلام میفرماید: «السّکر اربع سکرات: سُکر الشراب و سُکر المال و سکر النّوم و سکر الملک»؛ مستی چهارگونه است: مستی حاصل از شراب، مستی حاصل از مال، مستی خواب و مستی ناشی از مُلک و مقام.
4 . حکیمی، محمّد رضا، محمّد، علی، الحیاة، ج3، ص327-326.
5 . مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمّد پروین گنابادی، ج1، ص 268-267.
6 . علاّمه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج8، ص362.
7 . ملاّ محسن فیض کاشانی، تفسیر صافی، (دو جلدی)، ج1، ص 629.
8 . نهجالبلاغه، حکمت 112.
9 . تحف العقول، ص250.
10 . شهید مرتضی مطهری، مبانی اقتصاد اسلامی، (چاپ اول: تهران، انتشارات حکمت، 1409 ق)، ص14.
11 . همچنین بنگرید به: انعام /152؛ شوری /15؛ نساء /135؛ بقره /282.
12 . وسائل الشیعه، ج11، ص310.
13 . اصول کافی، ج2، ص562.
14 . بحارالانوار، ج41، ص108، باب 107، روایت 15.
15 . غرر الحکم، ص304.
16 . همان، ص30.
17 . محمّد رضا حکیمی، کلام جاودانه، ص207ـ206.
18 . نهجالبلاغه، حکمت 107.
19 . غرر الحکم، ص223.