مترجمان عامل نقل فرهنگها هستند

پدیدآورعبدالمحمد آیتی

نشریهکیهان فرهنگی

شماره نشریه25

تاریخ انتشار1390/01/15

منبع مقاله

share 1121 بازدید
مترجمان عامل نقل فرهنگها هستند

مصاحبه شونده : عبدالمحمد آیتی

اشاره:

شکوفایى تمدن اسلامى در قرن‏هاى چهارم و پنجم هجرى به میزانى در گرو توجه به ارتباط و داد و ستد فرهنگى عظیمى است که از دیر زمان توسط مترجمان و ناقلانى مطلع انجام گرفته است.
رونق ترجمه در تمدن اسلامى و اوج آن به سده دوم و سوم هجرى مى‏رسد، دورانى که«بیت الحکمه»با عالمان و مترجمان خود در همه زمینه‏هاى علوم، از علوم عقلى گرفته تا طب، نجوم، ریاضیات و...شاهد آثار و ثمرات بسیارى بوده است.
نقل از زبانى به زبان دیگر در یک فرهنگ خاص و گردانیدن فرهنگى به فرهنگ دیگر، همواره کاروان تمدن جامعه انسانى را به منزلى نو و عرصه‏یى تازه راهبر بوده است، رشد و شکوفایى تمدنها، گویاى این واقعیت است که اندوخته‏ها و تجربه‏هاى علمى و دانش بشرى در انتقال از سرزمینى و قومى به سرزمین و قوم دیگر بارورى و بالندگى بسیار داشته است، به عبارت دیگر تاریخ رشد علم و کشف حقیقت و تفوق بر جهل، تاریخ نقل و ترجمه و تاریخ همکارى و تعاون آحاد خانواده بشرى است.
این مهم(داد و ستد علمى از طریق ترجمه)در سرزمین ما نیز سابقه‏اى بلند و طولانى را به خود اختصاص داده و پیوسته با اقبال و پذیرش مواجه بوده است، اما بى‏مناسبت نیست که آفات آنرا نیز متذکر شویم، چه آنکه صرف ترجمه، توان هر قوم و ملتى را در نوآورى و ابداع و شکوفایى به ضعف و ناتوانى مبدل مى‏کند و از طرفى باید با ترجمه‏هایى که در صدد هدم نظام ارزشى فرهنگ خودى برمى‏آیند و با انگاره‏ها و انگیزه‏هاى سوء و ناصواب انجام شده‏اند با هشیارى و دقت روبرو شد و همواره میزان این هشیارى را بالا برد.
بارى، دوران معاصر که از اوان جنبش مشروطیت آغاز مى‏شود، بویژه سه دهه اخیر، از دوره‏هاى پررونق ترجمه به حساب مى‏آید، دورانى که ترجمه‏هاى بسیارى از زبانهاى دیگر-بویژه اروپایى-در زمینه‏هاى علوم تجربى، علوم انسانى، ادبیات و هنر به زبان فارسى ترجمه شده است و مى‏توان گفت کشور ما در حال حاضر از مترجمان بسیارى که صاحب آثارى استوار و ماندنى‏اند و در عین حال بسیار اندکند، بهره‏مند است.اما در این میان باید اذعان داشت که ترجمه از زبان عربى بسیار مهجور بوده و بر آن بى‏مهرى بسیار رفته است.گویا فرهنگ اسلامى که بسیارى از سرچشمه‏هاى آن توسط زبان عربى سیراب شده است، مى‏بایست کنار گذاشته شود و فارسى زبانان در صورت نیاز به اطلاعات، باید به آثار نویسندگان و محققان بیگانه رو کنند.در حالى که چه بسیار منابع و مآخذ و مراجع دینى، حکمى و تاریخى که همه به زبان عربى نگاشته شده و بایستى تمامى آن در اختیار فارسى زبانان قرار مى‏گرفت.
با اینهمه بودند و هستند مترجمانى که عمر خود را صرف ترجمه از زبان عربى نمودند و در اینجا مى‏توان استاد عبد المحمد آیتى را از موفقان و زبدگان فن ترجمه در ایران نام برد که سالهاست دور از هیاهو، فروتنانه آثارى بسیار ارزنده و گرانقدر بر مجموعه گنجینه فرهنگ معاصر افزوده‏اند.
با تشکر از استاد آیتى خوانندگان را به مطالعه این گفتگو دعوت مى‏کنیم.

کیهان فرهنگى:با سپاس از اینکه دعوت ما را براى مصاحبه پذیرفتید با آنکه اغلب خوانندگان ما با آثار خوب و گزیده و ترجمه‏هاى شیواى شما در زمینه تاریخ، تاریخ فلسفه و تاریخ ادبیات آشنایى دارند، ولى از زندگى و پیشینه تحصیلى و علمى جناب عالى کمتر اطلاع دارند.لطفا اگر موافقت مى‏فرمایید ابتدا شمّه‏اى از زندگى خودتان بیان بفرمایید.
استاد عبد المحمد آیتى:من 60 سال پیش یعنى در سال 1305 در بروجرد به دنیا آمدم.درس خواندن را از مکتبخانه شروع کردم، البته در بروجرد در آن سالها چند مدرسه بود به نامهاى اعتضاد، جمالیه و کمالیه.مدرسه جمالیه به نام سید جمال الدین اصفهانى واعظ مشروطه خواه که در بروجرد مدفون است تأسیس شده بود.تا آنجا که به یاد دارم دو مدرسه دخترانه هم داشت، یکى فاطمیه و یکى ناموس.همچنین دبیرستان پسرانه و دخترانه.مکتب‏ها کم کم تعطیل مى‏شدند زیرا نمى‏توانستند با مدرسه‏ها رقابت کنند، زیرا نه از حیث فضاى آموزشى مناسب بودند و نه از حیث مواد درسى. در مکتبخانه‏ها پس از آموختن الفبا و تمام کردن جزء سى‏ام قرآن مجید یعنى جزء عم، یا عم جزء قدرى نوشتن یاد مى‏دادند و در سالهاى بعد سیاق، یعنى محصلى که از مکتب بیرون مى‏آمد بیشتر براى کار در بازار آمادگى داشت.البته در ضمن قدرى هم کتابهاى فارسى چون عاق والدین یا جزوه کوچکى آنهم به شعر به نام امام حسن و امام حسین را درس مى‏دادند، بعد از آن هم کتابهائى مانند جودى و جوهرى.بعضى از مکتب‏دارها گلستان هم مى‏توانستند درس بدهند، ولى بطور کلى طرز و شیوه تدریس نسبت به شیوه‏هایى که بعدا به وجود آمد خوب نبود.ما در مکتبخانه به نوع خاصى کلمات راهجى مى‏کردیم که معنى آن را نمى‏فهمیدیم و طوطى‏وار تکرار مى‏کردیم.البته عده‏اى هم بودند که پس از تمام کردن دوره مکتب باز هم ادامه تحصیل مى‏دادند و نزد معلمان و استادان دیگر درس مى‏خواندند که اینها نسبت به همه شاگردان مکتب معدود بودند.در نزدیکى مکتب ما مدرسه‏اى بود به نام اعتضاد، در بین روز که ما در مکتب روى تشکچه‏هایمان نشسته بودیم صداى زنگ مدرسه را مى‏شنیدیم و بعد صداى همهمه و بازى بچه‏ها را، این امر هوس رفتن به مدرسه را در دل ما برمى‏انگیخت و هر هفته یکى دو تا از بچه‏ها تشکچه و مجرى کوچک خود را زیر بغل مى‏گرفتند و از مکتب مى‏رفتند.معلم ما که مى‏خواست از رفتن شاگردهایش جلوگیرى کند، دست به اقداماتى زد، از جمله این که زنگ شترى از تیر سقف بالاى سر خود آویزان کرد و خودش روى یک کرسى مى‏نشست، بعد موقعى که مى‏خواست نان بندهایمان-نان‏پیچ‏هایمان-را باز کنیم و بین صبح و ظهر نان بخوریم، یا درس داده شده را از کسى بپرسد با چوب به آن زنگ مى‏زد.البته زنگ شتر هم نتوانست بچه‏ها را از رفتن به مدرسه و ترک مکتب منع کند.یکى از کسانى که از مکتب به مدرسه رفت من بودم که تا اواخر جزء سوم قرآن را خوانده بودم.وقتى با پدرم به مدرسه رفتیم مهرماه 1314 بود و تا آن وقت من دو سال در مکتب درس خوانده بودم ولى چون جمله «امروز هوا خوب است»را غلط نوشتم یعنى امروز را جدا نوشتم مدیر مدرسه ترجیح داد که به کلاس اول بروم.مقصودم طرز یاد دادن خواندن و نوشتن کلمات است که امروز نسبت به گذشته تکامل یافته است و به کمک این روش جدید، کودکى که کلاس دوم را تمام کرده مى‏تواند کلمات مأنوس را بخواند، همچنین امروزه مى‏توانند در مدت کمى با روشى جدید به نوآموزان قرآن بیاموزند.
رفتن من به مدرسه مصادف بود با مختلط کردن مدرسه‏ها تا کلاس چهارم، به این معنى که در این چهار کلاس در مدرسه‏هاى دخترانه چند پسر هم بودند.
البته تعدادشان نسبت به کل کلاس زیاد نبود.من دوره دبستان و قسمتى از دبیرستان را در بروجرد گذراندم.
بالاخره در تهران موفق به گرفتن دیپلم ادبى شدم و در خرداد 1328 در رشته معقول از دانشکده معقول و منقول فارغ التحصیل شدم و چون دوره روانشناسى و علوم تربیتى را هم طى کرده بودم به عنوان دبیر ادبیات به استخدام وزارت فرهنگ درآمدم و پس از سى سال که در شهرستانها و تهران درس مى‏دادم بازنشسته شدم.لازم به تذکر است که از همان سالهاى تحصیل در دبیرستان، دروس حوزه‏اى را هم در مدرسه معتبرى در بروجرد به نام مدرسه آقا شروع کردم و تا سالهاى بعد کتابهاى صرف و نحو و برخى کتب منطق را در داخل مدارس علمیه یا خارج از آنها خواندم.
کیهان فرهنگى:ترجمه از زبان عربى را که رشته‏ اصلى کار جناب عالى است از چه موقع و چگونه آغاز کردید؟
استاد آیتى:متون قدیم عربى را از کلیله و دمنه عربى نوشته ابن مقفع آغاز کردم.در دانشکده با نثر امروز زبان عربى هم آشنا شدم و بعدها خودم در هر دو رشته قدیم و جدید تلاش بسیار کردم.قدیم را بیشتر از شروحى که بر دیوانها نوشته شده مثل شروحى که بر معلقات یا دیوان متنبى یا مقامات حریرى نوشته شده ادامه دادم و زبان امروز عربى را بعدا از نوشته‏هاى جبران خلیل جبران مثل العواصف و الارواح المتمرده و امثال اینها ادامه دادم.البته نثر جبران روان و شیرین است و مى‏تواند پایه‏اى باشد براى آشنایى با نثر نویسندگان معاصر عرب.از سال 1329 نوشتن را شروع کردم و تا به امروز خوشبختانه قلم را زمین نگذاشته‏ام.
کیهان فرهنگى:آثارى که تاکنون از حضرت عالى منتشر شده کدامند؟
استاد آیتى:آثارى که از بنده تا به امروز به چاپ رسیده از این قرار است:
1.باتلاق از میکاوالتارى نویسنده فنلاندى.
2.کشتى شکسته از رابیندرانات تاگور
3.ترجمه معلقات
4.کالسکه زرین مجموعه داستانهایى است از برادران گریم براى نوجوانان.
5.تهذیبى از رسالة الغفران معرى
6.غزلهاى ابونواس
7.تحریر تاریخ وصاف
8.ترجمه تقویم البلدان ابو الفداء در جغرافیا
9.تاریخ فلسفه در جهان اسلامى
10.شرح داستان خسرو و شیرین نظامى
11.درباره فلسفه اسلامى اثرى از ابراهیم مدکور
12.تاریخ ادبیات زبان عربى
13.ترجمه تاریخ ابن خلدون جلد اول و دوم
14.شکوه قصیده
در این میان ترجمه قرآن کریم که در سال 1356 شروع شد و سه سال به طول انجامید قابل ذکر است.در ضمن یک سلسله داستانهایى از نویسندگان معاصر عرب ترجمه کرده‏ام که در مجلات مخصوصا مجله آموزش و پرورش چاپ شده، همچنین در زمینه نقد شعر مقالات متعددى دارم که در مجله راهنماى کتاب به چاپ رسیده است.
کیهان فرهنگى:تا آنجا که ما اطلاع داریم در حال حاضر مشغول ترجمه مجلدات آخر تاریخ العبر هستید، با توجه به اهمیت و شهرت این کتاب جا دارد تذکرات و توضیحاتى بفرمایید.
استاد آیتى:بله مشغول ترجمه بقیه مجلدات تاریخ العبر هستم.این کتاب شش جلد است با یک مقدمه مفصل که خود مجلد مجزایى است.مقدمه مقوله دیگرى است که چندان ربطى به کتاب العبر ندارد، چیزى است در زمینه جامعه‏شناسى و همان کتاب است که امروزه به ابن خلدون لقب جامعه‏شناس داده است.
مقدمه را مرحوم پروین گنابادى ترجمه کرده و چند بار هم به چاپ رسیده است.العبر شش جلد است که تاکنون چهار جلد آن را که مجموعا بیش از پنج هزار صفحه مى‏شود ترجمه کرده‏ام، دو جلد بعدى که اختصاص به شمال آفریقا دارد باقى مانده است.در مقدمه جلد اول ذکر شده که از تاریخ العبر چاپ انتقادى صورت نگرفته، این که ما یک کتاب صحیح داشته باشیم یعنى کتابى که دقیقا چیزى باشد که مؤلف و مصنف آن به سلک تحریر درآورده باشد خیلى مهم است.در قدیم که صنعت چاپ نبود براى تکثیر یک کتاب از روى آن مى‏نوشته‏اند، این کاتبان یا نساخان یا وراقان در مقابل کار خود مزد مى‏گرفته‏اند ولى غالبا در نقل مطالب دقت نمى‏کرده‏اند و اگر خط نویسنده اصلى هم قدرى ناخوانا بوده مرتکب خطاهایى مى‏شده‏اند، البته هر چه کتاب علاقه‏مند بیشترى داشته نسخه‏هاى آن در طول قرون بیشتر شده مثل شاهنامه، گلستان سعدى یا دیوان حافظ، بنابراین تغییر و تبدیل آنها بیشتر بوده، البته گاهى هم کاتبان خود به سلیقه خود کلمه‏اى را عوض مى‏کرده‏اند و اگر مهجور بوده کلمه مأنوس‏ترى جاى آن مى‏گذاشته‏اند.
نسخه‏اى از چند دو بیتى باباطاهر را مرحوم مینوى از یکى از کتابخانه‏هاى ترکیه به دست آورده بودند در مجله دانشکده ادبیات چاپ کردند ولى آن اشعار تقریبا با آنچه امروز معمول است فرق بسیار داشت یعنى معلوم مى‏شود که این دوبیتیها را بعدا نوشته‏اند و کلمات فارسى را به جاى بعضى کلمات لرى گذاشته‏اند.گاه خود کاتب اگر طبع شعرى هم داشته در جایى که فکر مى‏کرده شاعر کوتاه آمده خودش چند بیتى اضافه‏ مى‏کرده است.به این علل کتب قدیم از نظم و نثر در هر رشته از تاریخ و فلسفه و کلام و داستان که هست باید تصحیح انتقادى شود.یعنى قدیمترین نسخه‏ها را به دست بیاورند، سپس نسخه‏اى را اساس قرار دهند و موارد اختلاف نسخه‏هاى بدل را در ذیل صفحات بیاورند.این کار اگر صورت نگرفته باشد-یعنى کتابى از متون نظم و نثر قدیم با این شیوه تصحیح نشده باشد-نمى‏توان به آن اعتماد کرد یا روى عبارات آن به بحث و جدل پرداخت یا آن را ترجمه و شرح کرد.گاهى این اشتباهات و خطاها مشکلات بسیارى ایجاد کرده است.
این شیوه تصحیح را خاورشناسان به متون فارسى و عربى وارد کردند و بعضى چون مرحوم علامه محمد بن عبد الوهاب قزوینى در تصحیح تاریخ جهانگشا و مرحوم ملک الشعراى بهار در مجمل التواریخ و مرحوم بهمنیار و دیگر محققین در قرن اخیر این شیوه را به کار گرفتند و دهها بل صدها متن از متون قدیم به این شیوه تصحیح و چاپ شده است.
کیهان فرهنگى:لطفا در مورد قرآنى که ترجمه کرده‏اید و اصولا علت اقدام به این کار با توجه به ترجمه‏هاى متعددى که وجود دارد توضیح بفرمایید.
استاد آیتى:در مورد ترجمه قرآن، بنده هیچ کتابى را به صورت سفارش تألیف یا ترجمه نکرده‏ام.
همیشه کارى را دست گرفته‏ام که خودم مى‏خواسته‏ام.
سالها بود در آرزوى آن بودم که به ترجمه کلام الهى بپردازم.در عین آنکه از هزار سال پیش تا به امروز نمونه‏هایى از ترجمه قرآن موجود است بخصوص در این پنجاه سال اخیر چند ترجمه از این کتاب عزیز در دست است و بعضى مانند ترجمه عارف و حکیم عالیقدر حضرت الهى قمشه‏اى اعلى اللّه مقامه از همه مشهورتر است.اما در مورد نیاز به این کار باید بگویم، آنچه این ضرورت را ایجاب کرده این است که:نخستین نمونه ترجمه قرآن به زبان فارسى از سلمان فارسى است و او بوده که«بسم اللّه الرحمن الرحیم»را به«نام خداى بخشنده مهربان»ترجمه کرده و هم او نخستین بار سوره حمد را ترجمه کرده و حتى ترجمه خود را از نظر مبارک رسول خدا ص گذرانیده است.این مطلب را مرحوم دکتر رامیار در تاریخ قرآن خود آورده‏اند که مأخذش در ذیل صفحات آن کتاب است.
البته وقتى بحث اینکه قرآن قدیم است یا حادث در گرفت-معتزله به حدوث قرآن معتقد بودند و دیگران به قدیم بودن آن-آنها که قرآن را قدیم مى‏دانستند در ترجمه آن به زبانهاى دیگر اشکال مى‏کردند ولى اکثر علما ترجمه آن را به زبانهاى دیگر براى فهم کلام الهى جایز مى‏شمردند.به احتمال قوى قرآن پیش از هر زبان غیر عربى دیگرى به فارسى ترجمه شده و قدیمترین ترجمه آیات آن است که همراه با ترجمه تفسیر طبرى آمده است.اصل تفسیر از ابو جعفر محمد بن جریر طبرى فقیه و مورخ و مفسر ایرانى است که در سال 310 وفات یافته است.
طبرى دو کتاب مهم دارد یکى تاریخ الرسل و الملوک که به تاریخ طبرى معروف است و یکى هم تفسیرى به نام جامع البیان فى تفسیر القرآن که در سال 270 به پایان آمده، هر دوى این کتابها البته به صورت تلخیص در عصر سامانیان-قرن چهارم-به فارسى ترجمه شده است و تفسیر طبرى پس از حذف اسناد آن-البته طبرى محدث است چه در تاریخ و چه در تفسیر خود به شیوه محدثان سخن گفته است-در سالهاى میان 350 تا 365 به زبان فارسى ترجمه شده.
مترجم آن مى‏گوید این تفسیر را که چهل مصحف داشت و از بغداد به خراسان آوردند، به زبان عربى بود و اسنادهاى دراز داشت.منصور بن نوح خواست که به فارسى ترجمه شود تا فارسى زبانان هم بتوانند بخوانند.
از این رو از علماى ماوراء النهر فتوى خواستند که مى‏شود چنین کتابى را به فارسى ترجمه کرد؟سپس علماى ماوراء النهر و خراسان و شهرهاى بخارا و سمرقند و بلخ اسپیجاب و فرغانه جمع شدند و به جواز آن فتوى دادند و از میان خود چند تن را اختیار کردند و آنها تفسیر طبرى را خلاصه و ترجمه کردند.در متن ترجمه این تفسیر آیات هم ترجمه شده.مسلم است که این ترجمه به فارسى کهن است‏
و براى مردم امروز خیلى مفهوم نیست، بخصوص که ترجمه کاملا تحت اللفظى است و سیاق فارسى حتى آن روز را هم ندارد.البته ترجمه تفسیر طبرى یکى از گنجینه‏هاى گرانبهاى واژه‏هاى قدیم زبان فارسى است.
در جایى از استاد محیط طباطبائى خواندم که از عوامل مهمى که زبان درى را از خراسان به سراسر ایران نشر داد ترجمه قرآن بود یا ترجمه تفسیر طبرى. مثلا اینجا صفحه 99 جلد اول آیه 109 از سوره بقره که به صورت تفأل آورده‏ام:«خواهد بیشترى از اهل کتاب ار بازگردانندى شما را از پس ایمان شما کافرى، حسدى از نزدیک تنهاشان.از پس آنچه پیدا آمدشان حق، اندر گذارید و عفو کنید تا بیاید خداى به فرمان او که خداى بر همه چیز تواناست».ترجمه‏هاى قدیم غالبا همین گونه هستند مانند ترجمه متن تفسیر کشف الاسرار مثلا ترجمه همین آیه در آنجا چنین آمده است:«مى دوست دارد و مى‏خواهد فراوانى از اهل کتاب، اگر توانستندى که شما را برگردانیدند از پس استوار داشت شما خداى و رسول را بازبرندى شما را تا کافر شوید.از حسدى که در دلهاى ایشان است پس انک پیدا شد ایشان را در تورات که محمد استوار است و پیغام حق با او درگذرید و از جواب ایشان بسزا رو مى‏گردانید تا الله آرد فرمان خویش را بدرستى که الله بر همه چیز قادر است و هر کار را تواناست»اگر این ترجمه از ابوالفضل رشید الدین میبدى باشد در دو دهه اول قرن ششم است یعنى حدود دویست سال پس از ترجمه طبرى و چنانکه ملاحظه مى‏افتد از آن مفهوم‏تر است.البته همینطور ترجمه‏هاى بعد.امروز نثر فارسى در کاملترین صورت تکاملى خود است در طول سالها غنى شده، گسترش یافته و براى بیان هر موضوع علمى، ادبى و فلسفى آمادگى دارد.مخصوصا در این پنجاه شصت سال اخیر که اگر مقالات و کتابهایى را در هر زمینه یا آنچه در سالهاى پیش از هزار و سیصد نوشته شده، مقایسه کنید، به عیان این تحول شگرف را مى‏بینید.نیز از واژه‏هاى دشوار و مترادفات بى‏جا و از مطابقه صفت با موصوف در موصوفهاى مؤنث و سجعهاى خنک بکلى پیراسته شده.
مثلا نثر کتب فلسفى فارسى را از دانشنامه علایى گرفته تا گوهر مراد و اسرار الحکم با سیر حکمت در اروپا و ترجمه طبیعیات شفا و دهها کتاب دیگر فلسفى که در این سالها به فارسى نوشته یا ترجمه شده مقایسه نمایید، یا مثلا نثر تاریخ جهانگشا یا وصاف یا روضة الصفا و حبیب السیر را با نثر تاریخ مغول یا تاریخ ایران پیش از اسلام و تاریخ ایران بعد از اسلام و دیگر کتابهاى تاریخى نوشته شده در این عصر مقایسه کنید، همچنین مقالاتى را که حتى در سالهاى آغاز رواج‏
روزنامه و مجله، پیش از مشروطه با روزنامه‏ها و مجلاتى که بعدا منتشر شد، با هم بسنجید معلوم مى‏شود که نثر فارسى یکى از بهترین و شکوفاترین ادوار خود را مى‏گذراند، البته مقصود نثرهاى استادانه و خوب است، نه بطور مطلق.در چنین دوره‏اى ایجاب مى‏کرد که ترجمه‏اى از قرآن مجید به زبان فارسى امروز در دست داشته باشیم که بحمد الله داریم.
ترجمه‏هاى مرحوم پاینده و مرحوم رهنما و مرحوم الهى قمشه‏اى و دیگران نمونه‏هاى خوبى از آن هستند.
ترجمه بنده هم یکى از همین گونه ترجمه‏هاست منتهى سعى شده با وجود داشتن محاسن آنها از عیبهاى جزیى آنها هم پیراسته باشد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
بنده در ترجمه خود سعى کرده‏ام چیزى به متن نیفزایم، یعنى در ترجمه‏«قل هو الله احد»ننوشته‏ام «بگو یا محمد».توضیحى که میان پرانتز باشد، به آیات افزوده نشده.ترجمه تفسیرى نیست.ترجمه متن است، واژه‏هاى نامأنوس ساختگى مانند«خردورى»در آن نیامده و کوشیده‏ام از لغات مبتذل و پیش‏پاافتاده خالى باشد.
در این ترجمه براى پیدا کردن معانى واژه‏ها به تفاسیر و کتب لغت قدیم مراجعه کرده‏ام.چون مفردات راغب، وجوه قرآن و کشاف زمخشرى، مجمع البیان طبرسى و مفاتیح الغیب فخر رازى.از تفاسیر فارسى در پى یافتن بهترین واژه به ترجمه تفسیر طبرى، تفسیر سور آبادى، تفسیر روح الجنان ابو الفتوح و کشف الاسرار میبدى مراجعه کرده‏ام، به ترجمه‏هاى معاصر نیز سرکشیده‏ام، ولى در موارد اختلاف سعى کرده‏ام شیخ طوسى را حکم قرار دهم و به تفسیر تبیان مراجعه کنم.شیخ طوسى، شیخ الطایفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسى شاگرد شیخ مفید و سید مرتضى دو تن از فقها و علما و ادباى شیعه است.او نخستین کسى است که نجف اشرف را مرکز علمى شیعه قرار داد.دو کتاب او استبصار و تهذیب از کتب اربعه شیعه است.شیخ در سال 385 متولد شده و در سال 460 در نجف وفات یافته است.تفسیر تبیان یکى از تفسیرهاى معتبر و قدیمى شیعه است.مجمع البیان طبرسى نیز از تفاسیر شیعه است که از مزایاى بسیارى برخوردار است.
طبرسى، امین الاسلام در سال 548 یعنى 88 سال بعد از وفات شیخ طوسى وفات یافته است.
قرآن به 35 زبان عالم ترجمه شده که در بعضى اززبانها چند ترجمه وجود دارد.از قرآن مجموعا 120 ترجمه موجود است.
قرآن در سال 1543 میلادى، برابر با 950 هجرى به زبان لاتینى و بعد به زبانهاى دیگر اروپایى ترجمه شده است.
کیهان فرهنگى:اهمیت زبان عربى مخصوصا براى ما ایرانیان تا چه پایه است؟
استاد آیتى:زبان عربى زبان قرآن است، زبان ادعیه‏اى است که از ائمه علیهم السلام روایت شده، زبان نهج البلاغه است.علاوه بر اینها روزگارى زبان علم در سراسر جهان اسلام بوده است.بنابراین براى همه مسلمانان اهمیت دارد.
هر مسلمانى هر روز اقلا هفده رکعت نماز خود را به زبان عربى مى‏خواند.از این گذشته بسیارى از مفردات و عبارات زبان عربى در زبان فارسى وارد شده.
هر ایرانى فارسى زبان، روزانه در ضمن محاوره و گفتگو عباراتى چون ما شاء الله، ما یحتاج، مادون، مافوق، سبحان الله، نعوذ بالله، الاهم فالاهم، هل من مبارز، ظل عالى مستدام، و در تعارفات سلام علیکم، علیکم السلام، صبحکم الله بالخیر، و دهها و صدها امثال این عبارات را بر زبان مى‏آورد.بنابراین براى یک ایرانى درس خوانده دانستن حداقل اجمالى صرف عربى-بیشتر از نحو عربى-لازم است.صرف مربوط به مقررات کلمه مى‏شود، پس دانستن اوزان اسم فاعل، اسم مفعول از مجرد و مزید، اسم مکان و زمان و آلت، صیغه‏هاى مبالغه و صفت مشبهه و همچنین دانستن اوزان مصادر مزید و مجرد براى درست تلفظ کردن آنها لازم است.زنگ اخبار است یا زنگ اخبار، آن شخص متهم است یا متهم و امثال اینها.همه اینها با دانستن صرف عربى معلوم مى‏شود و درست خواندن اعراب یک عبارت با دانستن نحو.در این مورد هم دانستن حروف عامل قسمتى از کار را آسان مى‏کند.«فى امان الله»، «على اى حال»، «ما به التفاوت»، «من البدوالى الختم».اینها عباراتى است که هر روز در زبانها مى‏گردد و اگر کسى تا حدودى نحو نداند ممکن است اینها را غلط تلفظ کند.
پس دانستن اجمالى صرف و نحو براى همگان لازم است و اگر اینها را در دبیرستانها خوب تدریس کنند در سه سال نخست مى‏توان آنها را آموخت.از قدیم هم که زبان عربى را جزء برنامه درسى دبیرستانها کردند منظور همین بود که مددى براى زبان فارسى باشد، و در سطح عالى که عربى را مى‏آموخته‏اند و مى‏آموزند براى این است که بتوانند فهم قرآن و حدیث کنند و کتب فقهى، اصولى، تاریخى فلسفى و امثال اینها را بخوانند.
آنهایى که صرفا مى‏خواسته‏اند ادیب شوند، باز راه دیگرى مى‏رفته‏اند تا به این مقصد دوم یعنى فهم کتب برسند.از قدیم کتابهاى دیگر متداول بوده که مجموعه‏اى از این کتابهاى مقدماتى در مجلدى به نام جامع المقدمات گرد آمده است.این جامع المقدمات شامل سیزده کتاب در صرف و نحو است که نویسنده یا شارح هر یک از آنها جزو علماى مبرز بوده‏اند.مثلا صرف میر کتابى به زبان فارسى در صرف است از مصنفات میر-یعنى سید-سید شریف على بن محمد جرجانى یا استرابادى که در سال 816 وفات کرده. کتاب دیگر تصریف است.این کتاب را عز الدین ابراهیم بن عبد الوهاب زنجانى در سال 655 نوشته و شرح آن از سعد الدین مسعود تفتازانى است که در سال 792 وفات کرده است.
بعد از شرح تصریف، عوامل جرجانى و عوامل ملا محسن است.مصنف عوامل جرجانى شیخ عبد القاهر بن عبد الرحمان جرجانى است متوفى به سال 471 و مصنف عوامل ملا محسن، ملا محسن فیض است که تألیفات بسیار دارد و در سال 1091 وفات کرده، بعضى مى‏گویند مراد ملا محسن بن محمد طاهر قزوینى است که مرد ادیبى بوده و کتابهاى دیگرى در نحو دارد.
مرحوم میرزا طاهر تنکابنى ترجیح داده‏اند که این کتاب از ملا محسن بن محمد طاهر باشد او هم معاصر آخرین سلاطین صفوى است.بعد از آن کتاب انموذج تألیف جار الله زمخشرى است صاحب تفسیر بزرگ کشاف متوفى به سال 538.این کتاب را جمال الدین محمد بن عبد الغنى اردبیلى متوفى به سال 647 شرح کرده است.شرح انموذج از کتب بسیار خوب مقدماتى در نحو است بالاخره کتاب صمدیه شیخ بهاء الدین عاملى است که آن را براى برادرش یا پسر برادرش به قول مرحوم تنکابنى نوشته است.البته با پایان گرفتن صمدیه، دوره مقدمات به پایان مى‏رسد.اغلب این کتابها به شیوه آن نویسندگان موجز و بدون شرح و بسط است، از این رو برخى به شرح آنها پرداخته‏اند تا مطلب روشن شود و چون اغلب خود به زبان عربى هستند نوآموز این علم را از همان آغاز با زبان عربى آشنا مى‏کنند.موجز بودن عبارات و گاه پیچیده بودن آنها اگر چه کمکى به فراگرفتن صرف و نحو نمى‏کند، اما خود یک نوع ورزش فکرى است ولى چون بیشتر مثالها را از آیات قرآنى مى‏آورند محصل در ضمن با بسیارى از آیات و خصوصیات نحوى آنها آشنا مى‏شود.
دوره بعد کتابهایى است در شرح الفیه ابن مالک- یعنى جمال الدین محمد بن مالک که در سال 672 وفات یافته او از مردم اسپانیاى اسلامى بود که بعدها به مشرق اسلامى مهاجرت کرد و در دمشق درگذشت-و شروحى که بر آن نوشته‏اند مثل شرح پسرش معروف به شرح ابن ناظم و شرح سیوطى-جلال الدین ابوالفضل عبد الرحمان متوفى به سال 911 دانشمند مصرى-و شرح ابن عقیل-یعنى ابو محمد عبد الله الهاشمى از مشاهیر نحو و قاضى القضاة مصر که در سال 769 وفات کرده، او را از این جهت ابن عقیل مى‏گفتند که از نسل عقیل بن ابى طالب بود-البته این شرح از شرح سیوطى آسان‏تر است ولى شرح سیوطى متداول‏تر است.از کتب دیگرى که در این سلسله تدریس آن متداول است کتاب مغنى است. مغنى اللبیب عن کتب الاعاریب از ابن هشام-یعنى جمال الدین ابو محمد عبد اللّه متوفى به سال 761- است که از کتب مهم نحو است و حاوى بسیارى از آیات قرآن و اشعار و امثال عرب.اینها کتب متداول سنتى است، که در حوزه‏ها تدریس مى‏شود البته کسى که تا پایان این راه برسد، در صرف و نحو زبان عربى بى‏نیاز مى‏شود.امروز هم کتابهایى در صرف و نحو به زبان عربى هست که مفصل و داراى مثالها و تمرینهاى خوب است مثل مبادى العربیه و کتابهاى غلایینى و النحو الواضح، اما آشنایى با زبان عربى تنها آشنایى با صرف و نحو آن نیست.اندوختن سرمایه لغوى است.واژه‏هاى کتب صرف و نحو محدود است.باید متون ادبى عربى از نظم و نثر را خواند و مخصوصا آشنایى با اصطلاحات امروزى این زبان خود کارى دیگر است.مثلا ممکن است کسى تمام موارد جواز و وجوب مقدم شدن خبر بر مبتدا یا موارد نکره بودن مبتدا یا حتى قول خلیل و یونس و کسائى و سیبویه را در یک مسئله نحوى بداند یا در لغت چند واژه براى شیر همچون اسد و ضیغم و هزبر و سبع و غضنفر و لیث و امثال آن را بداند یا نام اسبهاى مسابقه اسبدوانى را که از پس هم مى‏آیند بشناسد و چند مقامه از مقامات حریرى و بدیع الزمان را از بر باشد ولى از خواندن یک مقاله سیاسى یا یک کتاب اجتماعى یا داستان که امروز در کشورهاى عربى به زبان عربى نوشته مى‏شود عاجز باشد.همانطور که اگر مثلا سعدى زنده مى‏شد و در مقاله‏اى چشمش به سازمان ملل و تک و پاتک و چند فروند کشتى یا نیروگاه برق یا بلیت هواپیما و واگون قطار مى‏افتاد هاج و واج مى‏ماند.البته براى کسانى که چنان اندوخته‏اى دارند آشنایى با زبان، امروز کار آسانى است.
اما حرف زدن به زبان عربى خود چیز دیگرى است که گویا در قدیم هم یعنى همان قرن اول و دوم و سوم هم که عربها در ایران بوده‏اند رواجى نیافته است.ایرانیان عربى را خوب فراگرفتند و بسیارى از نویسندگان و شاعران نامدار این زبان ایرانى هستند.مثل ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه از پهلوى به عربى و نویسنده الادب الکبیر و الادب الصغیر، ابو نواس اهوازى، بشار بن برد طخارستانى، مهیار دیلمى، صاحب بن عباد، شمس المعالى قابوس، بدیع الزمان همدانى، ابو منصور ثعالبى نیشابورى، ابو الفرج اصفهانى صاحب اغانى ابو الفتح بستى و طغرایى صاحب لامیة العجم، خطیب تبریزى شارح معلقات و دیوان متنبى، فیروز آبادى صاحب قاموس همه ایرانى هستند و چون در آن روزگار زبان عربى زبان تدریس و تعلیم بود از دامنه کوههاى پیرنه در اسپانیا تا دره سند درس فقه و حدیث و فلسفه و طب و نجوم به این زبان تقریر مى‏شد کسانى که از بلاد دیگر براى شنیدن درس طب یا فلسفه ابن سینا مى‏آمدند هر زبانى که داشتند مى‏دانستند که شیخ به عربى تدریس مى‏کند و فارابى که از بلاد ترکستان به شام مى‏رفت یا غزالى که از طوس به بغداد و شام مى‏رفت به زبان عربى درس مى‏گویند از این رو این بزرگان بیشتر آثار خود را به عربى مى‏نوشتند زیرا خواننده بیشترى مى‏توانست داشته باشد.البته گاه کسانى از بزرگان خواهش مى‏کردند که براى فهم آنها کتابى هم در نجوم یا فلسفه به فارسى بنویسند.
ابوریحان کتاب التفهیم را براى ریحانه دختر حسین خوارزمى و به خواهش او نوشت و ابو على سینا کتاب دانشنامه علائى را براى علاء الدوله کاکویه.مسلما نوشتن کتاب در هر علمى به عربى خدمت بزرگى به زبان عربى بود، ولى زبان عربى در ایران رواج نیافت. زبان عربى زبانى بود که اهل علم و سواد آن را مى‏دانستند ولى خود به زبان محلى خویش سخن مى‏گفتند.زبان فارسى در کوفه و بصره رایج‏تر بود تا زبان عربى در خراسان.بزرگان ایرانى که در دستگاه عباسیان کار مى‏کردند مثل برامکه، افشین و طاهر در مجالس خصوصى به زبان خود حرف مى‏زده‏اند.طبرى مى‏گوید در آن شب که طاهر ذوالیمینین درد مردن مى‏کشید، خادمى که بر در خیمه او ایستاده بود شنید که مى‏گفته است:«در مردن نیز مردى باید.»
یکى از سرداران در قیام مختار، ابراهیم بن مالک اشتر بود که در لشکرگاه او زبان فارسى رواج داشت. گویند یکى از سران شام که به دیدار ابراهیم به لشکرگاه او رفته بود تا با او مذاکره کند از اول که وارد شد تا جایى که به خدمت ابراهیم رسید یک کلمه عربى نشنید.این نه به آن معنى بود که اینها با اسلام بد بودند، اینان خود جانبازان راه اسلام و اهل بیت بودند.نه عربها زبان خود را تحمیل مى‏کردند و نه زبان تحمیل‏پذیر است.اگر مى‏بینیم کشورهایى نظیر عراق یا سوریه و اردن یا مصر و شمال افریقا به عربى حرف مى‏زنند این کار ریشه دیرینه‏ترى دارد.پیش از اسلام دو دولت عربى لخمى و غسانى در عراق و شام حکومت داشته‏اند و بعد کوفه و بصره از مراکز مهم عربى و اسلامى شدند و در شام حکومت بنى‏امیه تأسیس شد و سیل مهاجران از جزیرة العرب به مصر و شمال افریقا سرازیر شد.در این زمان، زبان قبطى و بربرى داراى فرهنگى ناتوان بود و مصر هم باریکه‏اى بود در کنار نیل-و مدتها وقتى مى‏نوشتند مصر مراد شهر فسطاط بود که عمرو بن العاص بنا کرده بود و مهاجران عرب به آنجا کوچ کرده بودند-این وضع با وضع ایران با این خاک وسیع از دجله تا سند فرق مى‏کند اینجا داراى هزاران شهر و روستا با فاصله نه چندان کم است.
مهاجران عرب در ایران هم بودند حتى اختلافات قومى هم در ایران میان عربها بود ولى مهاجران زودتر ایرانى شدند تا ایرانیان عرب، زیرا مهاجران در این سرزمین پهناور تأثیر چندانى نداشتند.این واژه‏هاى عربى هم که در زبان فارسى آمده به وسیله نیازى است که زبان داشته مثل واژه‏هاى دینى یا اینکه به‏
وسیله خود ایرانیان به زبان وارد شده.بعضى از این واژه‏ها به آن معنى که در فارسى به کار مى‏روند در عربى به کار نمى‏روند، چه در نثرهاى قدیم و چه در محاوره امروز، مثلا وقتى، از«رجع»عربى باب مفاعله مى‏سازیم اگر تاء آخر را تلفظ کنیم و بگوییم«مراجعت» یک معنى به دست مى‏آوریم و اگر بگوییم«مراجعه» معنى دیگر.که هیچ یک از اینها در عربى به این معنى‏ها که ما به کار مى‏بریم نیستند.امروز هم که ما ایرانیها عربى را یاد مى‏گیریم بیشتر براى فهم کتب است از این رو بسیارى از عربى‏دانهاى ما نمى‏توانند به زبان عربى حرف بزنند، شاید به این علت که احساس احتیاج هم نمى‏کنند.دو نفر از فضلاى عربى‏دان از سنخ عربى‏دانهاى ایرانى رفته بودند لبنان-این مطلب را از یکى از دوستان شنیده‏ام-آنها رفته بودند بلیت دو سره بخرند.به فروشنده گفته بودند «نحن نرید-البته بلیت را نشان داده بودند- ذورأسین»که فروشنده سر در نیاورده بود.درباره فارسى‏دانان بلاد دیگر هم همینطور است.شنیده‏ام بسیارى از شعراى فارسى زبان هند و پاکستان از جمله علامه اقبال لاهورى نمى‏توانسته‏اند به فارسى صحبت کنند.
کیهان فرهنگى:استاد لطفا مقدارى راجع به ضرورت ترجمه و اصولا اینکه ما در شرایط حاضر باید بیشتر به ترجمه بپردازیم یا تألیف مطالبى بیان بفرمایید.
استاد آیتى:ترجمه از زبانى به زبان دیگر براى ما امرى ضرورى است.در آن سوى کشور ما جهان گسترده‏اى است با صدها کشور دیگر که هر یک زبان و فرهنگ خاصى دارند.همچنین:بعضى از نظر دستاوردهاى علمى از ما پیشتر هستند و بعضى در زمینه‏هاى ادبى و هنرى کارهاى مهم کرده‏اند و آثارى بزرگ به وجود آورده‏اند.ما هم که همه زبانها را نمى‏دانیم و بسیارى جز زبان فارسى نمى‏دانیم.آیا باید از آن همه فواید محروم بمانیم؟قطعا کسى چنین چیزى را تجویز نمى‏کند.مترجمان کسانى هستند که این دریچه‏هاى بسته را مى‏گشایند و ما را با آثارى علمى، فلسفى و ادبى، اجتماعى که در آفاق دیگر پدید آمده آشنا مى‏کنند.
از قدیم الایام مترجمان عامل نقل فرهنگها بوده‏اند.
حدود هزار و چهار صد و پنجاه سال پیش کلیله و دمنه که یک کتاب بزرگ اخلاقى و اجتماعى است از زبان سانسکریت به زبان پهلوى ترجمه شد و بعد به عربى توسط ابن مقفع و سپس به فارسى توسط نصر اللّه بن عبد الحمید منشى و سپس روایت تازه‏اى از آن تحت نام‏
انوار سهیلى توسط ملا حسین واعظ کاشفى به عمل آمد، به برکت اقدام آن مترجم نخستین-برزویه طبیب- و مترجمان دیگر، ما از یک اثر بزرگ بهره‏مند شدیم.
چرا کندى و فارابى و رازى و ابن‏سینا و ابوریحان در عالم اسلام ظاهر شدند؟آشنایى آنها با فلسفه ارسطو یا نوافلاطونیان به وسیله مترجمان بود از ابن مقفع که برخى کتب فلسفه و منطق را از پهلوى به عربى ترجمه کرد یا خاندانهاى بختیشوع و ماسویه جندى شاپورى و نوبخت اهوازى یا کسانى چون موسى بن خالد معروف به الترجمان، ابو زکریا یحیى بن البطریق و حنین بن اسحاق و اسحاق بن حنین، قسطا بن لوقاى بعلبکى و امثال اینها.به وسیله اینها کتابهایى چون المجسطى بطلمیوس، ایساغوجى و قاطیغوریا و بارى ارمیناس و آنالوطیقاى ارسطو و کتاب سند هند در نجوم و برخى رسائل جالینوس و کتبى در داروشناسى تحت عنوان کناش و بسیارى از کتب بقراط و بسیارى از آثار اقلیدس به عربى ترجمه شد و همین کتابها و دهها همانند اینها بعدها شرح و تهذیب شد و عصر درخشان علم و حکمت اسلامى را پدید آورد.این مترجمان حتى آثار شعرى چون ایلیاد و ادیسه هومر را یا گزیده‏اى از آن‏ها را به عربى ترجمه کردند.
آنچه مترجمان را به ترجمه کتب به زبان عربى ترغیب مى‏کرد به وجود آمدن یک کشور وسیع اسلامى بود و محیطى که در همه جاى آن شور و شوق به آموختن و بحث و جدل بالا گرفته بود.بحث خوارج و مرجئه و معتزله و اشاعره با یکدیگر گرم شده بود، چنانکه از منقولات اخبار به استدلالهاى عقلى نیاز داشت.شناختن مواقیت براى انجام فرائض دینى و نیز تأکید قرآن کریم در باب تدبّر در خلقت آسمان و زمین، آشنایى با مباحث نجومى را ایجاب مى‏کرد.خلفا پزشکانى خاص داشتند که باید مراقب سلامت آنها باشند و این پزشکان براى آنکه در کار خود خطا نکنند به کتابهاى پزشکان بزرگ پیش از خود نیاز داشتند.
بنابراین ترجمه یک نیاز بود و مترجمان عامل برآوردن این نیاز.شاید اگر چنان محیط مناسبى پدید نمى‏آمد نه مترجم به فکر ترجمه مى‏افتاد نه محقق به فکر تحقیق.
بنابراین بذر کتابهایى چون الحاوى محمد بن زکریاى رازى، یا کتاب قانون و شفاى ابن سینا یا التفهیم و قانون مسعودى بیرونى در عصر ترجمه افشانده شده و با حقایق و معارف اسلامى آمیخته گشته و آن آثار بزرگ را به وجود آورده است.
مترجمان نخستین در کار خود دقت و وسواس داشتند.امروز که اصل آثار آنها به دست آمده معلوم‏ شده که ترجمه‏ها در نهایت دقت بوده و هر جا که مترجم نتوانسته است مقصود نویسنده را دریابد آن را تحت اللفظى ترجمه کرده، از این جهت است که بعضى از آنها پیچیده و غامض بوده است مثلا ابن سینا کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو را بیش از چهل بار خوانده و سر در نمى‏آورده تا عاقبت کتاب اغراض ما بعد الطبیعه فارابى به دستش مى‏افتد و مشکلاتش حل مى‏شود.
بارى نهضت علمى اروپا هم از درگاه ترجمه وارد شد، از جمله ترجمه کتب اسلامى مثل آثار حکماى اسلام به لاتین و سپس به زبانهاى دیگر.ترجمه علوم و فلسفه اسلامى به زبانهاى اروپایى در عصر ریمون رئیس اسقفان شهر طلیطه انجام گرفت.او از سال 1130 تا 1150 میلادى در این مقام بود.در آن هنگام هنوز مسلمانان و مسیحیان در اسپانیا و در کنار هم مى‏زیستند.ریمون مرکزى براى ترجمه علوم و فلسفه اسلامى تأسیس کرد و در آنجا بسیارى از آثار ابن سینا و فارابى ترجمه شد.آثار ابن سینا از جمله قانون از قرن سیزدهم تا هفدهم کتاب درسى دانشگاههاى اروپا بود.ابن سینا بعدها موافقان و مخالفانى پیدا کرد.از جمله مخالفان طب او دانشمندى به نام پاراسلسوس بود که چون نزاع او با مخالفانش بالا گرفت، کتاب قانون را در درگاه دانشکده‏اى که تدریس مى‏کرد یا در میدان شهر بال آتش زد.البته این مرد نتوانست در آن شهر بماند و از آنجا به شهر دیگر گریخت.
غرضم از این مطالب این بود که چطور کار از ترجمه آغاز شد و به کجا کشید.سالهاى سال ما از حیث کتب علمى به اصطلاح امروز خود کفا بودیم و تولیدکننده. عالیترین آثار علمى و ادبى و فلسفى در این سو به وجود مى‏آمد و در آن سو خبرى هم نبود.ولى ما همچنان سرگرم خواندن و شرح و تحشیه و تلخیص آن کتابها ماندیم و در آن سو نهضت علمى و فرهنگى صورت گرفت.این بار دیگر قانون یا حاوى یا تحفه حکیم مؤمن برآرنده نیازهاى پزشکان نبود، مجسطى و تحریر اقلیدس، همه ریاضیات نبودند.با کتابهاى آداب الحرب نمى‏توانستیم لشکرکشى کنیم چرا که سلاحها دیگرگون و فنون نبرد عوض شده بود.پس بار دیگر نیاز به ترجمه پدید آمد.دار الفنون کتاب مى‏خواست.استادان خود مترجم هم بودند و غالبا به یکى از زبانهاى خارجه آشنا شده بودند و ترجمه مى‏کردند و این کار ادامه داشت تا امروز صاحب صدها جلد کتاب مفید هستیم که از زبانهاى بیگانه به فارسى ترجمه شده‏اند، و این نیاز همچنان برجاست.کافى است به یک کتابخانه مهم مراجعه کرد و دید که چه کتابهاى مفیدى به زبان فارسى ترجمه شده‏اند و چه کتابهاى مفیدى هست که باید به زبان فارسى ترجمه شود.
کیهان فرهنگى:استاد به نظر شما همه کتابهایى که ترجمه شده‏اند بى‏عیب‏اند و درست مطابق متن هستند و مراد و مقصود نویسنده اصلى را بخوبى و درست براى خواننده خود نقل کرده‏اند؟
استاد آیتى:مسلما همه چنین نیستند.سخنى است از یک مترجم قدیمى به نام ابو زکریا یحیى بن عدى در آغاز ترجمه کتاب سوفسطیقاى او:«مترجم نیازمند است تا آنچه را به زبان خود ترجمه مى‏کند آنچنان نیکو دریافته باشد که تصور او از متن درست مانند تصور نویسنده اصلى باشد.براى درک این مقصود باید به دو زبان، یکى از زبانى که از آن ترجمه مى‏کند و دیگر زبانى که به آن ترجمه مى‏کند نیک آگاه باشد.»این اصل پس از هزار سال هنوز هم معتبر است.به صرف دانستن یک زبان نمى‏توان دست به ترجمه زد.براى ترجمه کتابهاى علمى باید مترجم از آن علم خوب آگاه باشد یعنى یک کتاب در ریاضیات یا طب یا فلسفه را باید کسى که در ریاضى و طب و فلسفه اطلاع داشته باشد ترجمه کند، تا ابتدا معنى را خود دریابد سپس به دیگرى منتقل کند.
در ترجمه کتابهایى در زمینه شعر و داستان کار از این هم مشکل‏تر است، زیرا تعداد واژه‏هایى که در کتب علمى به کار مى‏رود محدود است ولى در شعر و داستان بسیار است.
وقتى یک شعر به فارسى ترجمه مى‏شود باید مقدارى، لااقل مقدارى از سبک و زیبایى کلام شاعر به زبان دیگر منتقل گردد، البته مى‏گویند ترجمه شعر نسبت به اصل آن مثل پشت قالى است نسبت به روى آن، اما بعضى شعرها ترجمه‏ناپذیرند.مثلا در این غزل حافظ بیت اول را مى‏شود به زبان دیگر ترجمه کرد در حالى که اگر مترجم حق مطلب را ادا کند چیز زیادى از لطافت آن جز وزنش فوت نخواهد شد.
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ولى بیت بعد این جور نیست:
ارغوان جام عقیقى به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
یا این بیت:
یاد باد آنکه چو یاقوت قدح خنده زدى
در میان من و لعل تو حکایتها بود
که ترجمه آن چیز خشک و خنکى خواهد شد. البته آنهایى که زبان اصلى را خوب نمى‏دانند دچار لغزشهایى خواهند شد.
من از مجله کوچکى به نام انتقاد کتاب که در سال 1334 منتشر مى‏شد این جمله‏هاى غلط و درست آنها را که منتقدین از بعضى کتابها بیرون کشیده بودند نقل مى‏کنم تا معلوم شود گاه در ترجمه چه چیز به چه چیز بدل مى‏شود.
مترجم نوشته است اندکى زودتر آنها را بارگیرى کنید.
که باید ترجمه مى‏کرد:اندکى زودتر بارشان را خالى کنید.
مترجم مى‏گوید:دو درخت انار در فرانسه خشک مى‏شدند.
که باید مى‏گفت:دو نفر سرباز به فرانسه برمى‏گشتند.
مترجم مى‏گوید:بالاخره من به قدر کافى اسب دارم
که باید مى‏گفت:جانم به لب رسیده.
مترجم مى‏گوید:مجلات را براى شما افتخارا مى‏نوشتند؟
که باید مى‏گفت:مجلات پول مقالات شما را مى‏فرستند؟
مترجم مى‏گوید:مى‏بایست بگویم خیلى قاره‏اى است که باید مى‏گفت:باید بگویم خیلى اروپایى است
مترجم مى‏گوید:افسر جوان افسار را رها کرد.
که باید مى‏گفت:آجودان به سرعت شتافت.
مترجم مى‏گوید:اگر همین مطلب است که تو براى من در کمپوت خودت گذاشته‏اى.
که باید مى‏گفت:اگر همین مطلب است که تو در انشاء خودت نوشته‏اى مترجم مى‏گوید:بابا بزرگ، در آن جز آتش نمى‏بیند.
که باید مى‏گفت:بابا بزرگ اصلا چیزى سرش نمى‏شود.
مترجم مى‏گوید:حکم قتل تمام دایه‏ها و پرستارها را صادر نماییم.
که باید بگوید:دیگر مستخدمه‏اى نمى‏یافتیم
خوب ملاحظه مى‏فرمایید که اینجا مترجم به رموز زبان یعنى اصطلاحات آن آشنا نیست یا اگر به کتاب لغت مراجعه مى‏کند به اولین معنى که براى لغت نوشته‏اند بسنده مى‏کند.
هر زبانى اصطلاحات بسیارى دارد همانطور که ما در فارسى داریم.
مثلا از«دست»دهها اصطلاح داریم:دست به سرکردن، دست روى چیزى انداختن، دست از دلم بردار، دست دست کردن، دست پاچه شدن و امثال اینها.یا در مورد چشم:چشمم آب نمى‏خورد، چشم به راه تو هستم، چشم زدن و امثال اینها و این مترجم است که باید بداند هر اصطلاحى را به چه اصطلاحى ترجمه کند.بعضى از مترجمین ما که زبان فارسى و اصطلاحات آن را خوب مى‏دانند در این کار افراط مى‏کنند.چنانکه ترجمه آنها خود، اثر دلپذیر دیگرى است یعنى وقتى شخص ترجمه را مى‏خواند چهره مترجم با نویسنده در ذهنش قاطى مى‏شود.البته برخى اصطلاحات مخصوص زبان فارسى است مثل خود را به کوچه على چپ زدن، و با لهجه چال میدانى حرف زدن، مثل سگ حسن دله دویدن، مثل علم یزید ایستادن که در بعضى ترجمه‏ها دیده مى‏شود یک نوع مسامحه و سهل‏انگارى است.
همانطور که نویسندگان ما هر کدام براى خود سبکى دارند که بعضى از آنها کاملا مشخص است نویسندگان کشورهاى دیگر هم که ما آثار آنها را ترجمه مى‏کنیم هر یک داراى خصوصیت و سبکى دیگر هستند.
گاهى مترجمى دهها داستان کوتاه از نویسندگان مختلف حتى در دوره‏هاى مختلف ترجمه مى‏کند که همه به سبک قلم خود مترجم هستند البته این نقص مهمى است و رفع آن کار بسیار مشکلى است.همچنین است شعر.اینها که به اجمال اشاره کردم مربوط به آثار ادبى است مثل شعر و داستان.در آثار علمى مشکل بر سر یافتن واژه، مناسب است برابر واژه متن.البته در این‏ مدت در اثر کوشش مترجمان دانشمند، معادل بسیارى از لغتها یافته شده و در کتابها به کار رفته است ولى دانشهاى نوینى است که با خود صد واژه نو حمل مى‏کنند و یافتن معادل این واژه‏هاست که براى مترجم اشکال بسیار ایجاد مى‏کند و مترجم باید طرح و اختراع واژه کند.البته این کار بسیار دقیقى است و گاه مترجم دچار اعمال شگفت‏انگیز مى‏شود.البته این بیشتر وقتى است که چون زبان فارسى از زبانهاى هند و اروپایى است مترجم بخواهد با نظر به ریشه لاتین یا سنسکریت یا اوستایى واژه‏اى بسازد که گاه چیزى عجیب از آب در مى‏آید.
در ترجمه متون تاریخى براى کسى که متنى راجع به کشورهاى اسلامى را از زبانهاى اروپایى ترجمه مى‏کند اگر به اعلام اشخاص و نام شهرها و نام اصلى کتابها آشنا نباشد یا به متونى که از مآخذ نویسنده است مراجعه نکند، دچار خطاهایى خواهد شد.مجید ماجد مى‏شود، و حلب آلپو، و حسن بن هثیم، الهازن.اردن ژردن و امثال اینها.
کیهان فرهنگى:بفرمایید فعلا جز تکمیل ترجمه العبر چه کارى در دست دارید و ضرورت ترجمه اینگونه متنها را در چه چیز و تا چه پایه مى‏دانید؟
استاد آیتى:کارى که در این سه چهار سال سرگرم آن هستم ترجمه تاریخ ابن خلدون یا العبر است.العبر را از این جهت براى ترجمه انتخاب کرده‏ام که وقایع آن علاوه بر تاریخ پیش از اسلام، سراسر تاریخ جهان اسلام را دربر مى‏گیرد:از دره سند تا اقیانوس اطلس، آن هم تا قرن هشتم، و از این حیث بر تاریخهاى دیگر ترجیح دارد.تاریخ طبرى که البته از مراجع و منابع مهم تاریخ اسلام و ایران است وقایع را تا سال 302 دربر دارد و تاریخ ابن اثیر به نام الکامل فى التاریخ تا سال 628 را.در این دو اثر بزرگ توجه بیشتر به شرق اسلامى بوده است، و به آنچه از آن به غرب اسلامى تعبیر مى‏شود، یعنى مصر و افریقیه و مغرب اقصى و اندلس، یا مثل طبرى بسیار کم پرداخته شده و یا مانند ابن اثیر به اندازه ابن خلدون نپرداخته است.
این امر تا حدودى یک امر طبیعى است.طبرى ایرانى است، در طبرستان در شهر آمل به دنیا آمده، در رى تحصیل کرده و بعدها به بغداد و کوفه و بصره رفته است.ابن اثیر به جزرى معروف است یعنى از مردم جزیره ابن عمر یا جزیره که در ناحیه شمال عراق بر ساحل دجله قرار دارد، آنجا که امروز کردستان مى‏گویند.از این دو مورخ بزرگ طبرى همه توجهش به شرق اسلامى بوده و ابن اثیر بیشتر توجهش، حال آنکه‏ اجداد ابن خلدون از مردم اسپانیا بوده‏اند و بعدا در اواسط قرن هفتم به تونس مهاجرت کرده‏اند، از این رو سیر و سفر او بیشتر در بلاد غربى مثل شمال افریقا و اندلس و مصر بوده و در نوشتن تاریخ خود به این بخش از بلاد اسلامى هم توجه داشته به عبارت دیگر العبر کتابى است به تمام معنى بازگو کننده تاریخ سرزمینهاى اسلامى از شرق تا غرب.دیگر آنکه آن دو کتاب مهم طبرى و ابن اثیر همانند دیگر تواریخ آن اعصار بر حسب سنوات مرتب شده‏اند و اگر بخواهیم یک موضوع تاریخى را از آغاز تا انجام تعقیب کنیم باید در چند جاى کتاب و در چند جلد آن جستجو کنیم، حال آنکه تاریخ العبر از حیث تنظیم مطالب به شیوه امروز تاریخ‏نگارى نزدیکتر است و خواننده زودتر به همه مطالب در یک موضوع دسترسى پیدا مى‏کند.من العبر را با توجه به این مزایا انتخاب کرده‏ام، اما متأسفانه مشکلات زیادى پیش آمد، هر کس هر کتابى را از متون قدیم مى‏خواهد ترجمه، شرح یا تلخیص کند باید صحیح‏ترین نسخه را پیدا کند، یعنى کتابى که به روش انتقادى مطابقه و تصحیح شده باشد.البته تصحیح متون در میان دانشمندان ما متداول بوده، بعضى از این تصحیحات به دست خود مؤلف انجام مى‏گرفته ولى عمومیت نداشته.بعد از پیدا شدن صنعت چاپ و نشر سریع کتب، برخى متون قدیم چاپ شدند در حالى که حاوى غلطها و زیادت‏ها و نقصانهایى بودند.امروز نسخه چاپى اینگونه کتابها در عربى و فارسى کم نیستند، اعم از متون تاریخى، دواوین شعرا، کتب علمى و فلسفى یا اصولى و فقهى.آنها که کتابها را براى چاپ رونویسى مى‏کردند، کمتر اتفاق مى‏افتاد به نسخه خط مؤلف یا مصنف دسترسى پیدا کنند.یا براى یافتن آن تلاش نمایند، یا اگر به نسخه صحیح دست مى‏یافتند کاتب آن را درست نمى‏خواند و غالبا واژه‏هاى نامأنوس را به واژه‏هاى مأنوس در ذهن خود بدل مى‏کرد مثلا به جاى سجزى سنجرى مى‏نوشت یا به جاى بلج، بلخ یا به جاى عقه، عقبه و به جاى تغلب، ثعلب و از این قبیل. امروز سه اثر مهم تاریخى به زبان فارسى یعنى جامع التواریخ رشیدى که پر از نامهاى مغولى است و روضة الصفا و حبیب السیر گرفتار همین اغلاط است.
پس تصحیح متون به سبک و شیوه خاورشناسان که از هر کتابى اگر نسخه خط مؤلف در دست نباشد، چند نسخه قدیمى و هر چه نزدیکتر به زمان مؤلف فراهم آورند و یکى را که اقدم نسخ است متن قرار دهند و ضبط دیگر نسخ را در ذیل صفحه بنویسند امرى ضرورى است.بارى تاریخ العبر نیز که در بولاق به چاپ رسیده بود گرفتار همین اغلاط شده بود، غلطهایى که در اثر بدخواندن نسخه اصلى در آن به‏وجود آمده بود.
چاپهایى که پس از چاپ بولاق به بازار آمد نیز همان غلطها را تکرار کرده بود.بنده مجبور شدم به منابع و مآخذى که مورد استفاده ابن خلدون بوده یا نبوده و حاوى برخى از مطالب کتاب است و به شیوه امروزى تصحیح شده مراجعه کنم و کتاب را تا آنجا که میسر بود تصحیح کنم، منابعى مانند تاریخ طبرى تصحیح دخویه و جمعى از خاورشناسان و نیز تصحیح ابوالفضل ابراهیم و تاریخ ابن اثیر به تصحیح تورنبرگ و مروج الذهب مسعودى و المختصر ابوالفداء و مرآت الزمان و تاریخ یمینى و جهانگشا و سیره جلال الدین و تلفیق الاخبار رمزى و در آنچه به بلاد مغرب و اندلس مربوط است از کتبى چون النجوم الزاهره ابن تغرى بردى و نفح الطیب مقرى و بغیة الملتمس ضبى و المقتبس ابن حیان و البیان المغرب ابن عذارى و امثال اینها. این کار از جلد اول تا چهارم که ترجمه شده میسر بود ولى جلد پنجم و ششم آن که اختصاص به تاریخ بر بر و شمال افریقا و وقایع همزمان مؤلف دارد و خود مأخذ اصلى شمرده مى‏شود، کار بنده نبود و نسخه مغلوط را هم نمى‏شود ترجمه کرد.ولى خوشبختانه این دو جلد آخر را یکى از خاورشناسان به نام بارون دوسلان تصحیح کرده و به زبان فرانسوى هم ترجمه نموده که این کتاب در الجزایر چاپ شده است.البته من هنوز به این دو جلد دسترسى پیدا نکرده‏ام.ان شاء الله آنرا پیدا خواهم کرد و ترجمه تمام کتاب را به پایان خواهم برد.در این فاصله، دست به ترجمه اثر دیگرى زده‏ام.در ضمن ترجمه ابن خلدون متوجه شدم که جاى یک تاریخ مفصل راجع به اسپانیاى اسلامى در زبان فارسى خالى است و دریغ است که از هشتصد سال تاریخ اسلام در اسپانیا با چنان تأثیرى که در فرهنگ غرب داشته است، در زبان فارسى کتابى نداشته باشیم، در حالى که در زبانهاى دیگر کتابهایى مفصل در این باب نوشته شده است.براى انجام این مقصود چند جلد کتاب یکى از محققان معاصر مصر را که در این راه رنج‏ فراوان برده-و نوشته او شاید بر نوشته کسانى از خاورشناسان مثل دوزى و لیوى پرونسال و دیگر مورخان تاریخ اسپانیا برترى داشته باشد-انتخاب کرده‏ام که هر جلد آن مربوط به یک دوره از تاریخ اسپانیاست.جلد اول آن را که حاوى مطالبى سودمند از آغاز فتح تا پایان دولت امویان اندلس و بنى حمود است، بحمد الله به پایان آورده و تحویل ناشر داده‏ام و ان شاء الله بزودى منتشر خواهد شد.اکنون مشغول ترجمه جلد دوم هستم و چون نسخه صحیح دو جلد آخر العبر را به دست آوردم به اتمام آن خواهم پرداخت.
کیهان فرهنگى:در حال حاضر و در جو فرهنگى امروز جامعه ما، ضرورت ترجمه را در چه حد مى‏دانید و براى کدام آثار اولویت قائلید، و به نظر شما چه آثار مهم کلاسیکى در فرهنگ اسلامى هست که جاى ترجمه آنها خالى است؟
استاد آیتى:از دو جهت به این سؤال مى‏شود توجه کرد:یکى ترجمه آنچه جدیدا به زبانهاى دیگر نوشته شده و یکى ترجمه آنچه در قدیم نوشته شده.
امروزه در دنیا هر روز در موضوعهاى مختلف صدها کتاب به زبانهاى مختلف به بازار مى‏آید.اگر ملتى بتواند از میان کتابها آنچه را که به دردش مى‏خورد به زبان خودش ترجمه کند ملت خوشبختى است که در جریان مداوم تحقیقات و اکتشافات یا به عبارت دیگر در جریان سیر فرهنگ جهان است.البته چنین چیزى با تمام ابعادش براى ما میسر نیست ولى اگر هر صاحب صناعت و فنى بهترین اثر در همان صناعت و فن را بیابد و به زبان فارسى برگرداند مسلما ذخایر علمى ما هر سال بیش از سال پیش غنى و غنى‏تر خواهد شد.
اما در اینجا سخن از فرهنگ اسلامى است.این رشته هم شامل دو قسم کتاب است، کتابهاى قدیم و کتابهایى که محققان معاصر به زبانهاى دیگر نوشته‏اند.
البته عرایض من مربوط به آثارى است که خود با آنها سر و کار دارم.در میان آثار متقدمین، آثار مهمى در فلسفه و تاریخ و تفسیر وجود دارد که اغلب به زبان عربى است.اگر امهات این آثار به زبان فارسى ترجمه شود خدمتى است به نسل حاضر و نسل آینده.مثلا در فلسفه سه کتاب مهم داریم که عبارتند از:شفا و حکمت الاشراق و اسفار اربعه.این کتابها را سه تن از اقطاب فلسفه اسلامى یعنى ابن سینا و شیخ اشراق و صدر المتألهین شیرازى نوشته‏اند، مخصوصا دو کتاب نخستین چنانکه شیوه اینگونه کتب است به سبب ایجاز یا پیچیده شدن در اصطلاحات، به صورت الغاز و رموز درآمده‏اند، باید آنها را از استادى شنید که آن استاد نیز از استاد خود شنیده باشد الخ.این سه کتاب باید به فارسى روان، به گونه‏اى که لااقل یک فرد درس خوانده فارسى زبان که فلسفه کانت و دکارت و اسپینوزا و هگل را که فروغى در سیر حکمت در اروپا نوشته مى‏فهمد بتواند دریابد-نه آن گونه که در ترجمه فقط روابط کلمات مانند از، به، را، باشد، و است فارسى باشد و باقى عین همان اصطلاحات متن.مراد بنده این است که مترجم خود جوهر مطلب را بخوبى دریابد-و با بیانى رسا و شیوا به فارسى درآورد.بر آن سه کتاب یک کتاب دیگر یعنى رسائل اخوان الصفا را نیز که خود یک دائرة المعارف فلسفى است-و برعکس دیگر کتابهاى فلسفى، زبانى شیرین و ساده دارد-مى‏افزایم.این پیشنهاد از این روست که بعید به نظر مى‏رسد استادانى که امروز حامل این علم‏اند و بحمد الله در قید حیات‏اند، توانسته باشند یا بتوانند شاگردانى که در آینده همانند خود ایشان باشند تربیت کنند.
در جهت تفسیر قرآن امروز تفسیرهاى معتبرى به زبان فارسى داریم مثل تفسیر ابو الفتوح رازى، کشف الاسرار میبدى و تفسیر المیزان و تفسیر نمونه و
همچنین در باب تفاسیر نهج البلاغه.ولى بنده تصحیح مجدد و ترجمه تفسیر تبیان شیخ طوسى را که سابقه هزار ساله دارد، آرزومندم.
در زمینه تاریخ چند کتاب مهم به زبان عربى داریم.
تاریخ طبرى، الکامل ابن اثیر و تجارب الامم ابن مسکویه.تاریخ طبرى را مرحوم پاینده ترجمه کرده‏اند.
بعضى ایراد مى‏گیرند که سلسله راویان را حذف کرده و بعضى اشعار را که حاوى مطالب تاریخى بوده ترجمه‏
نکرده است.البته، از آنجا که تاریخ طبرى از منابع قدیمى و اصیل تاریخ اسلام و ایران است، ذکر سلسله روات لازم بود تا معلوم شود که منشأ اقوال چه بوده است ولى فرضا هم که سلسله راویان را مى‏آورد براى نود درصد خوانندگان جز آنکه رشته مطلب را پى در پى ببرد ثمر دیگرى نداشت، آن ده درصد هم که مى‏خواهند صحت و سقم روایات را از روى ثقه بودن و غیر ثقه بودن راویان حدس بزنند، اگر از عهده چنین کارى برمى‏آیند بطور قطع از متن عربى تاریخ مى‏توانند استفاده کنند.مزیت این ترجمه این است که مترجم آن خود یک نویسنده بود و مترجم باید نویسنده باشد.از نظر علمى نمى‏دانم چیزى به نام قریحه مورد قبول است یا نه ولى به تجربه دریافته‏ام که چیزى به نام قریحه وجود دارد، مترجم باید داراى قریحه نویسندگى باشد.
پس با تهیه یک فهرست اعلام که از ضروریات هر کتاب تاریخ است و تجدید نظر در عبارات و مطابقه آنها با متن و ترجمه اشعار، ترجمه تاریخ طبرى کامل خواهد شد.تاریخ ابن اثیر را هم که از منابع مهم تاریخى است مرحوم خلیلى قسمت اعظم آن را ترجمه کرده‏اند و چند جلد آن‏را هم بعضى دوستان فاضل ایشان ترجمه نموده‏اند.متأسفانه چاپ آن بسیار بد و پر از غلطهاى مطبعى است.مسلما مى‏توان از آن چاپ منقحى تهیه کرد.ترجمه کتاب تجارب الامم و تصحیح متن آن هم پایان پذیرفته و شاید بزودى منتشر شود.
همچنین کتابهایى چون اغانى ابو الفرج اصفهانى و معجم البلدان یاقوت حموى و نزهة المشتاق ادریسى لازم است به زبان فارسى ترجمه شود.در ضمن آن سه کتاب هم که یاد کردم یعنى جامع التواریخ رشیدى و روضة الصفا و حبیب السیر هم به شیوه امروزى تصحیح و تجدید چاپ شود.اما بحث درباره کتابهایى را که در قرون معاصر درباره فرهنگ اسلامى به زبانهاى دیگر نوشته شده و ترجمه آنها ضرورى است به متخصصان آن وامى‏گذارم.
کیهان فرهنگى:از اینکه دعوت ما را براى این گفتگو پذیرفتید، از شما سپاسگزاریم.

مقالات مشابه

روش شناسی ترجمه کنایه در ترجمه های قرآن «معزی، صفارزاده، آیتی»

نام نشریهترجمان وحی

نام نویسندهسیدمحمدرضی مصطفوی‌نیا, محمدمهدی طاهر

نگاهي به ترجمه سوره توبه از: عبدالمحمد آيتي

نام نشریهبینات

نام نویسندهمسعود انصاری

آشنايى با ترجمه ها و مترجمان

نام نویسندهبهاءالدین خرمشاهی

نگرشی به ترجمه قرآن استاد آیتی

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهسیدحیدر علوی‌نژاد