هدف آيات الهي از تكريم و ارزشگذاري عالم،بيشتردر فراواني بعد تربيتي اوست و بدين لحاظ دو واژهي تعليم و تربيت در محاورهها و نوشتارها در كنار هم قرار گرفتهاند و در برخي از موارد به اشتباه، به جاي يكديگر به كار رفتهاند. بيشترين ويژگيهاي يك عالم وارسته را بايد در خود او جستجو كرد تا پس از آن، از طريق الفاظ و عبارات و يا نوشتهها و كلمهها به مخاطبين او منتقل گردد و آنان نيز به نوبهي خود متأثر شوند. اولين مأخذ براي اين پژوهش،كتاب آسماني بوده و در مراحل بعدي، تلاش شده از لسان اخبار و روايات به عنوان مؤيد و مفسر بهرهبرداري شود و به دليل رعايت اختصار و ايجاز و پرهيز از حشو و زوايد، سمت و سوي اين تحقيق علم و عالم بوده و از پرداختن به خصوصيات جهّال و پيامدهاي آن در جامعه پرهيز شده است. عالم راستين كسي است كه دانش او در خدمت جامعه و مردم بوده و علم او مايه وزر و وبال او نيست و بدين لحاظ هيچگاه قصد تفوق طلبي بر ديگران نداشته، خاضع و بيپيرايه است.
محوراين گفتار كيستي علما از منظر قرآن كريم است هرچند از چيستي علم غفلت نشده و از باب تفهيم اصل مبحث، دست مايههايي نيز از آن مورد بررسي قرار گرفته است. عالم واقعي بايد مؤمن، متقي و اهل ورع باشد تا خود نخستين كسي باشد كه تجلي عيني كلمات و سخنانش باشد. عالم راستين بايد حليم و بردبار باشد، سعه صدر داشته باشد تا عقايد ديگران را تحمل كند و عاقل باشد تا خود بسنجد و متناسب با شأن و توان مخاطب، سخن بگويد. عالمان حقيقي كساني هستند كه خود مزين به نور علماند و با انوارخود به تعميق اعتقادات مردم ميپردازند.
علم و ايمان، تعليم و تربيت، تفسير موضوعي، ويژگيهاي عالمان در قرآن.
ارزش علم و دانش به اندازهاي است كه خداوند متعال به قلم و آنچه مينويسد سوگند خورده است. آنقدر دانش در اسلام ارزشمند است كه اميرالمؤمنين ميان آن و ثروت، به هفت دليل علم و دانش را انتخاب مينمايد. اين همه مزيت و اعتبار، براي معرفتي است كه هم رساننده و هم بازدارنده باشد و علمي باشد كه از طريق ثواب، به دست ما رسيده باشد هدف قرآن كريم تشويق مردم به تحصيل علم و تعميق در اعتقادات و تعهد آنها است تا ايماني راسخ و استوار به دنبال داشته باشد.
اعتبارو ارزشي كه قرآن كريم براي علم و عالم قائل شده است آنرا براي هيچ موجودي روا نداشته و جاهل را به منزلهي نابينايي ميداند كه راه را نميشناسد و به سرمنزل مقصود نميرسد. حال بايد ببينيم علم چيست و عالم كيست و هدف همهي مزايا و ارزشها به سمت كدام علم و عالم است؛ آيا هر دانشي رهگشا و تأمينكنندهي سعادت بشري است و آيا هر دانشمندي، چراغي فرا روي حرمان و جهالت انسانها و نجاتبخش آنان از بزهكاريها و ناهنجاريهاست يا برعكس، در مواردي زمينهساز تخريب فطرت و از بين برندهي سعادت انسان است.
آيا دانشي كه به شخص غيرمهذب رسيده است ميتواند در خدمت جامعه قرار گيرد و آيا احاد مردم، از پرتو انوار او استفاده ميكنند؟ آيا بشر در سايه علم و تمدن و صنعت و تكنولوژي پيشرفتهي امروزي، به صلح و صفا و امنيت رواني رسيده است و ميتواند آسايش خيال و صلاح خود را ارمغان علم بداند؟ ما در اين نوشتار درصدد آنيم كه به تعريف دانش و دانشمند بپردازيم و ارزش و مقام علم را از منظر قران كريم ترسيم نماييم.
«علم درلغت به معناي نشاندار كردن و علامت گذاشتن است و درك كردن و به حقيقت چيزي رسيدن نيز معنا شده است. در قرآن كريم آمده است: «... لا تعلمونهم الله يعلمهم...» (انفال، 60) يعني شما به آنها آگاه نيستيد، خداوند به آنها آگاه است و «... فأن علمتموهنّ مؤمنات ...» (ممتحنه، 10)؛ يعني هرگاه آنها را از زنان مؤمنهاي يافتيد». (راغب اصفهاني، 1378ش، ص856)
درك كردن حقيقت چيزي، بر دو نوع است: يكي درك كردن ذات شيء است و ديگري حكم كردن بر شيء به وجود چيزي كه آن براي آن شيء موجود است، يا نفي چيزي كه نافي از آن شيء است. بنابر معناي اول با يك مفعول متعدي ميشود، مانند آيهي گذشته (انفال، 60) و دومي با دو مفعول متعدي ميشود، مانند آنچه در آيهي سورهي ممتحنه گذشت و علم از حيث ديگري نيز به دو گونه تقسيم شده است: نظري و عملي، علم نظري همان است كه با دانستن، كامل ميشود مثل علم به موجودات هستي و علم عملي كامل نميشود مگر اينكه بدان عمل شود، مانند علم به عبادات.
«دانشمنداني چون سقراط تنها راه معارف را عمل دانسته و براي آن ارزش نامحدودي قائل شده و حقيقت علم را مدركات عقلاني پنداشتهاند و كليه اعمال نيك را مبتني بر عمل دانستهاند. حصول علم مطلق ممكن است و علم حقيقي عبارت است از علم به مثل و حقايق اشيا و اين گروه، مدركات عقلي را، اصل دانسته و معتقدند همانطور كه ماده و ماديات پرتوي از عوامل روحاني و معنوي هستند علمي كه از راه حواس حاصل ميشود نيز علم حقيقي نبوده و تنها علم حقيقي مخصوص به مدركات عقل است كه براثر اتصال آن با عقل فعال، حقايق عالم را درمييابد». (حسيني دشتي، 1379، ج 7، ص435)
البته علم صفتي است كه موجب تمايز اشياء ميشود و عبارت از ادراك مطلق يا حصول صوراشياء نزد عقل است و شامل صور يقيني يا وهمي يا شكلي ميگردد و علامه طباطبايي علم را به حصولي و حضوري تقسيم نموده و معتقد است در علم حصولي، ماهيت نزد عالم معلوم است، در حالي كه در علم حضوري وجود نزد عالم معلوم است. (طباطبايي، 1368ش، ص97) البته علم انسان داراي حقيقتي نوري الذات و مجرد است كه به نفس و روح انسان افاضه ميشود و اين حقيقت از حقيقت نفس متمايز است و ذاتاً نور، خودش را معرفي ميكند و چيز ديگر را نيز روشن ميسازد.
البته علم،به مطلق دانش و معرفت نيز اطلاق ميشود چه از طريق عقل تحصيل شود (مانند علم رياضي) و يا از راه تجربه (مانند علم فيزيك و يا شيمي).
قرآن كريم در آيات فراواني، انسانها را به فراگيري علم و دانش و شناخت رازهاي هستي و اسرار عالم آفرينش دعوت ميكند و دربرابر ديدگان مردم افق تازهاي ميگشايد و شناخت و معرفت را يك وظيفهي قطعي قلمداد ميكند و جالب اينجاست كه اين دعوت زماني انجام ميگيرد كه ابرهاي جهل و تاريكي افق جامعه را پوشانده و مردم را به خوابي عميق فرو برده است.
خداوند متعال در 27 مورد در قرآن كريم با لفظ «اعلموا» مردم را به صورت آشكار، به فراگيري و شناخت دعوت نموده است مانند آيات 203، 209، 223، و 231 سوره بقره.
از نظر قرآن قوام و پايداري دين بر اساس تعليم و آموزش است و انتقال اندوختههاي علمي به ديگران از اهم عبادات است. قرآن كريم در مواردي بر لزوم تعليم و تعلم توصيه نموده و مردم را به دليل ترك تفقه سرزنش كرده است؛ «چرا از هرگروهي، طائفهاي از آنان كوچ نميكنند تا در دين آگاهي يابند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذارنمايند تا شايد از مخالفت فرمان الهي حذرنمايند». (توبه، 122) قرآن علم را بصيرت و بينايي و جهل را كوري و ظلمت ميداند؛ «... هل يستوي الأعمي والبصير ...» (رعد، 16). از نظر قرآن كريم علم و دانش منشأ ايمان و تقوي است؛ چنانكه ميفرمايد:«آنها كه پيش از اين علم و دانش دريافت داشتهاند هنگامي كه قرآن بر آنها تلاوت ميشود به خاك ميافتند و سجده ميكنند و ميگويند: پروردگار ما منزه است زيرا وعدههايش قطعاً انجام شدني است» (اسرا، 107-108).
همچنين درجاي ديگر ميفرمايد: «و راسخان در علم ميگويند: ما به همه آيات الهي ايمان آوردهايم همه از سوي پروردگار ماست و تنها صاحبان عقل متذكر ميشوند» (آل عمران، 7). علم و دانش در همه ابعاد افتخارآفرين است و منشأ قدرت و پيشرفتهاي مادي ميشود «ما به داود و سليمان علم و دانش فراوان بخشيديم و آنها گفتند: سپاس خداوندي را كه ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش برتري بخشيده سليمان وارث داوود شد و گفت: اي مردم! سخن گفتن پرندگان به ما تعليم داده شده است و از هرچيزي هم به ما عطا گرديده كه اينها خود فضيلت آشكاري است» (نمل، 16-15).
زماني كه قوم موسي عليهالسلام قارون ثروتمند و مغرور را نصيحت كردند كه از مكنت خود جامعه را اشباع كن پاسخ داد: «اين ثروت را به وسيله دانشي كه نزد من است به دست آوردهام»؛ (قصص، 78) و خداوند متذكر ميشود كه ثروتمندان و نيرومندان ديگري نيز هلاك شدهاند «آيا او نميدانست كه خدا اقوامي را پيش از او به هلاكت رساند كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند» (قصص، 77). قرآن كريم درك اسرار هستي را ويژه دانشمندان ميداند و ميفرمايد: «از نشانههاي او آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاي شماست و اينها نشانههايي براي دانشمندان است»(روم، 1). و در جاي ديگر كه نعمات الهي برشمرده ميشود ميفرمايد: «اين مثالها را براي مردم ميزنيم و جز عالمان آن را درك نميكنند»(عنكبوت، 43).
از نظر قرآن هرچه ايمان بالاتر باشد بنده خدا مقربتر است و درحديثي از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «پاداش هركس به اندازه عقل و دانش اوست».(مجلسي، بيتا، ج1، ص84). علامه طباطبايي با استناد به آيهي «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكراولوالالباب»(زمر،9) معتقد است كه در آيه فوق علم داشتن و نداشتن هر دو مطلق آمده،ولي مراد از آن برحسب مفاد آيه،علم به خداست، چون علم به خداست كه آدمي را به كمال ميرساند و به حقيقت معناي كلمه نافع است و نبود آن ضرر ميرساند؛ ولي علوم ديگر مانند مال هستند كه تنها نافع زندگي دنيوي است و با فناي دنيا فاني ميگردد. پس مؤمنان دو دستهاند مؤمنان عالم و مؤمنان غيرعالم كه گروه اول رجحان و برتري دارند(طباطبايي، 1368ش، ج9، ص226).
قرآن كريم درمقام اهتمام به صاحبان علم ميفرمايد: «...يرفع الله الذين ءامنو منكم والذين أوتوا العلم درجات والله بما تعملون خبير» (مجادله،11)؛ خداوند رتبهي كساني از شما را كه ايمان آوردهايد و كساني را كه دانشمندند به درجات بالا ارتقا داد و خداوند به آنچه ميكنيد آگاه است. درتفسير منهج الصادقين آمده است: «اينكه صاحبان علم نام برده شدهاند با آنكه از جمله مؤمنان هستند دلالت بر رفعت درجات و شايستگي آنها دارد» (كاشاني، 1385ق، ج9، ص210). همچنين در سوره علق آمده است: « أقرأ باسم ربک الذي خلق*خلق الانسان من علق*اقرا و ربک الاکرم*الذي علم بالقلم *علم الانسان ما لم يعلم». (علق، 5-1). كه در اين آيه نازلترين و عاليترين مرتبه وجودي انسان ذكر شده است. برترين مراتب علم است، از آن جهت كه خداوند كريم پس از صفت كريم و كرامت (كه هستي همه چيز به واسطه اين صفت ذات اقدس است) صفت تعليم علم را به خود منتسب نموده است و از طرف ديگر در مقابل علم،علقه را قرار داده كه نازلترين مراتب وجود است پس قوس صعودي كمال انسان حركت به سمت علم است. (مديرشانه چي، 1354 ش، ص180)
در حديثي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيزآمده است: «وقتي كه عالم و عابد در روز قيامت بر صراط اجتماع كنند به عابد گويند به بهشت در آي و از عبادت خويش بهرهمند شو و به عالم گويند كه اينجا بمان و از هر كسي كه ميخواهي و دوست داري شفاعت نما زيرا هركه را تو شفاعت كني پذيرفته خواهد شد، پس عالم در مقام پيامبران ميايستد و از دوستان و ياران خويش تا آنجا كه ميتواند شفاعت مينمايد. زيرا در قيامت سه گروه شفاعت ميكنند: پيامبران، دانشمندان و شهدا» (پاينده، بيتا، ج1،ص24).
درقرآن كريم آمده است:«بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كرولالي هستند كه تعقل نميكنند»(انفال، 22). و نيز ميفرمايد: «ما بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم آنها دلهايي دارند كه با آن انديشه نميكنند و نميفهمند و چشماني كه با آن نميبيند و گوشهايي كه با آن نميشنوند آنها همچون چهارپايانند،بلكه گمراهترند. آنها همان غافلان هستند» (اعراف، 179).
قرآن جهل را سرچشمهي كفر و عاملي براي شكست ميداند: «ما بني اسرائيل را سالم از دريا عبور داديم و در مسير خود به جمعيتي رسيدند كه اطراف بتهايشان گرد آمده و عبادت و خضوع ميكردند بني اسرائيل به موسي گفتند: تو نيز براي ما معبودي همانند آنها قرار ده، حضرت موسي گفت: شما قومي جاهل هستيد» (اعراف، 138).
قرآن معتقد است جهل نابينايي است: «آيا كسي كه ميداند آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند كسي كه نابيناست. تنها صاحبان عقل متذكر ميشوند» (رعد 19). و نيز ميفرمايد: «نابينا و بينا، تاريكي و روشنايي، سايه آرامبخش و باد داغ سوزان، هرگز مساوي نيستند؛ همانگونه كه مردگان و زندگان هرگز يكسان نيستند» (فاطر، 19-22).
از نظر قرآن كريم كساني كه در جهل و ناداني به سر ميبرند و بهرهاي از علم و دانش نبردهاند، عمر طولاني آنها از بدترين عمرهاست، زيرا انسان بايد موجودي مبارك و نافع باشد؛ «و بعضي آنقدر عمرشان طولاني ميشود كه به بدترين مرحله زندگي و پيري ميرسند آنچنانكه چيزي ازعلوم خود را به خاطر نخواهند داشت» (حج، 5)؛ ارذل العمر به معناي بيارزشترين روزهاي عمر است و كنايه از آن است كه انسان در سنين كهولت حافظهي خود را از دست ميدهد و معلومات خود را فراموش ميكند، پس بهترين ساعات عمر،روزهاي تحصيل علم و معرفتآموزي است. پيامبراكرم صلي الله عليه و آله ميفرمايد: «كسي كه ساعاتي تن به زحمت تعليم ندهد تا ابد در ذلت و زحمت جهل باقي ميماند» (احسان بخش، 1370ش، ج13، ص 480) و حضرت علي عليه السلام ميفرمايد: «جهل در انسان زيان و ضررش از مرض خوره بيشتر است» (انصاري، بيتا، ج1، ص574). امام صادق عليه السلام ميفرمايد: «مردم سه گروهند: دانشمند، دانشجو و خاشاك روي آب كه هر لحظه آب او را به جايي ميبرد» (كليني، 1348ش، ج1، ص54).
جهل منشأ بيادبي است، چنانچه قرآن انسانهايي را مثال ميزند كه از روي ناداني وقت و بيوقت پشت در خانه پيامبر او را با صداي بلند ميخواندند و براي رسول خدا مزاحمتهايي ايجاد ميكردند و پيامبرسكوت ميكرد تا اينكه آيه نازل شد «كساني كه از پشت حجرهها تو را بلند صدا ميزنند اكثرشان نميفهمند» (حجرات، 4). پس هرجا علم باشد ادب هم بايد باشد و نيزدرجاي ديگر چنين ميگويد: «اي مومنين اگر فاسقي براي شما خبري آورد دربارهي آن تحقيق كنيد،مبادا به سبب ناداني آسيبي برسانيد و ازعمل خود پشيمان شويد» (حجرات، 6).
آنچه از آيات و روايات استظهار ميشود اولين آفريدهي خداوند عقل است؛ كه از آن تعريف و تمجيد شده است (مجلسي، بيتا، ج1، ص92). و «عقل تابع محض خداوند بود و خطاب به آن فرمود: به عزت و جلالم سوگند كه آفريدهاي بهتر از تو كه نزد تو محبوبتر باشد ندارم و تو را به كساني كه دوستشان دارم به طور كامل عطا نمودم و همانا امر و نهي و كيفر و پاداشم متوجه توست» (كليني، بيتا، ج1، ص11). هرچند در پارهاي از احاديث به نقل از رسول اكرم صلي الله عليه و آله روايت شده كه اولين آفريده خداوند نور وجود ايشان ميباشد كه به حديث طينت مشهور است. (طباطبايي، 1367ش، ج1، ص156).
مقصود نهايي خداوند حكيم از خلقت انسان، استفاده از نعمت عقل بود تا انسان در پرتو آن به كمال برسد و وجه مميزهي انسان بر ساير موجودات نيز همين است و زماني كه خداوند فرمود: «...اني جاعل في الارض خليفة »؛ (بقره، 29)؛ ميخواهم موجودي در زمين بيافرينم كه جانشين من باشد؛ فرشتگان گفتند:«آيا موجودي خلق ميكني كه در زمين فساد و خونريزي ميكند؟ و خداوند فرمود:«... قال اني اعلم ما لا تعلمون ».(بقره، 30) پس اگر انسان از عقل خود بهره جويد و آن را بر اميال غريزي تفوق دهد جانشين خداست و اين همان برترين مقام علم و تعقل است و به همين دليل احسنالخالقين و اشرف مخلوقات است زيرا بار مسئوليتي كه آسمانها و زمين و كوهها از پذيرش آن سرباز زدند پذيرفت و اين امانت چيزي جز خرد و عقل نبود.
زماني كه خداوند حضرت آدم را آفريد تمام اسماء و حقايق را به او آموخت «و علم ءآدم الاسماء کلها» (بقره، 31) و چون جمع محلي به الف و لام مفيد عموم است، پس تمام حقايق به آدم آموزش داده شد. (طباطبايي، 1367ش، ج1، ص155). علمي كه خداوند به حضرت آدم آموخت توأم با كشف حقيقت بود و همين علم بود كه انسان را شايسته مقام خلافت و جانشيني نمود و دليل آنكه اين اسماء، حقايقي هستند كه علم آن نزد خداوند است اين آيه است: «هيچ چيز درجهان نيست جز آنكه منابع سرشار و نامحدود و تمام نشدني آن نزد ما خواهد بود و ما به اندازه و قدرمشخصي از آن را نازل ميكنيم»(حجر، 21) (صدوق، بيتا، ج1، ص248).
تفوق انسان بر ملائكه به دليل علم و عقل بود و انسان به دليل استعداد و قابليت، توانست آموزش ببيند و قواي خود را به فعليت برساند. ولي ملائكه در برابر اين آزمايش فرو ماندند؛ زيرا علم آنها در برابر ظرفيت آنها محدود است درحالي كه انسان به خاطرنامحدود بودنش، هرچه بخواد فرا ميگيرد و حد و مرزي ندارد. پس خلافت انسان به دليل عبادت نبود، بلكه از جهت استفاده از نعمت عقل و علم بود. از همه اين مباحث استنتاج ميشود كه اگر جزعلم چيز ديگري نزد خداوند حكيم ارزش و مقامي داشت او را به انسان ارزاني ميداشت و اين خود نشاندهنده شرافت و فضيلت علم است. از ديدگاه قرآن علم آنقدر ارزشمند است كه خداوند به قلم سوگند ميخورد؛ «بخوان به نام پروردگارت كه از همه گراميتر است كسي كه به وسيلهي قلم تعليم داد و آنچه را كه انسان نميدانست به او آموخت» (علق، 1). پس نخستين جرقههاي وحي بر قلب پيامبر از طريق ابزارعلم آغاز شد و اين دلالت بر شرافت و قداست علم دارد. (شاه عبدالعظيمي، بيتا، ج 14، ص278). و نيز در قرآن آمده است: «خداوند قرآن را تعليم داد، انسان را آفريد و سخن گفتن را به او آموخت» (الرحمن، 4-1). منظور از بيان، تعليم، هر چيزي است كه شامل نطق و سخن و كتابت و خط و انواع استدلالات عقلي و منطقي ميشود. در حديثي از امام صادق عليهالسلام نيز روايت شده كه «منظور از بيان، همان اسم اعظم خداست كه به وسيله آن همه چيز دانسته ميشود»(مكارم شيرازي، 1375ش، ج 23، ص 104).
در لسان آياتي كه از عالم تمجيد شده و براي او اعتبار و ارزش فراواني قائل شده، بايد بررسي شود متعلق اين علم چيست و منظور ازعلم كدام دانش است؟ در حديثي به نقل از امام صادق عليه السلام به نقل از پدرش از قول پيامبر خدا گفته شده است كه شخصي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و در مورد چيستي علم از آن حضرت سؤال نمود؟ حضرت در جواب فرمودند: علم يعني سكوت كردن در مقابل آن و سپس گوش فرا دادن به آن و سپس حفظ نمودن و مراقبت از آن و سپس عمل نمودن به آن و در پايان ترويج و منتشر ساختن آن (كليني، 1348ش، ج 1، ص 62). در حديثي از اميرالمؤمنين عليه الاسلام نيز آمده است: «خير العلوم ما اصلحك»، (انصاري، بيتا، ص46) بهترين علوم آن است که تو را اصلاح کند .همچنين درحديثي ديگر از حضرت چنين آمده است :«الزم العلم بک ما دلک علي صلاح دينک و ابان لک عن فساده »؛(انصاري ،بي تا،46)دانشي را فراگير كه تو را از نظر ديني و اعتقادي هدايت و ارشاد كند و فساد و باطل را براي تو روشن و آشكار سازد.
پس هرعلم و دانشي سزاوار آموختن نيست بلكه منظور علومي است كه اعتقادات جامعه را راسخ سازد و ايمان آنها را محكم كند و سعادت دنيوي و اخروي را تضمين كند. همچنين در حديثي ديگر از حضرت علي عليه السلام نيز آمده است: «از هر علم بهترين آن را ياد بگيرد زيرا زنبور عسل از هرگلي زيباترين آنرا ميخورد، سپس دو جوهر با ارزش از آن متولد ميشود كه در يكي از آن دو شفا براي مردم است و از ديگري (موم) براي روشنايي ميگيرند» (انصاري، بيتا، ص46).
البته ذكراين نكته لازم است كه تعليم و يادگيري سايرعلوم هم لازم است علومي كه حرفهها و صنايع، وابسته به آن است و بدون آن،امرار معاش ممكن نيست، واجب كفايي است ولي تفقه در دين و فراگيري اصول اعتقادي واجب عيني است(مدير شانهچي، 1354 ش، ص177). منظور از وجوب كفايي اين است كه اين علم، مقدمه يك واجب ديگراست. فراگيري علوم ديني واجب است و فراگيري علومي كه به وسيلهي آن، انسان ميتواند به وظايف ديني خود عمل كند واجب ديگري است؛ علومي كه اجراي دين متوقف به آن است. به عنوان مثال در قرآن كريم آمده است: «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوکم » (انفال، 60)؛ استطاعت و توانايي در يادگيري فنون نظامي و جنگافزارها و سلاح و مهمات به اندازهي «ترهبون به عدو الله و عدوكم» لازم است. واجب است كه مسلمانان نيز مهارتهاي لازم در توليد و استفاده از جنگافزارهاي مدرن را تحصيل كنند تا بتوانند از كيان جامعهي اسلامي مراقبت نمايند.
البته منظور از علوم حقيقي (كه اطلاقات كتاب و سنت قطعاً شامل آنها ميشود) علوم انبيا و رسولان و معصومين عليهمالسلام است كه از طريق وحي و الهام از خداوند ميگيرند كه ذاتاً نور و مظهر غير است و مصاديق ديگر آن معرفت رب است كه فطري است و هرچه آشنايي انسان نسبت به حقايق ديني و آيات آفاقي و انفسي بيشتر شود معرفت، نسبت به رب، افزايش مييابد. البته صرف يادگيري الفاظي از محكمات قرآن و روايات متواتره از مصاديق علم حقيقي نيست بلكه بايد به آموختههاي خود يقين قلبي داشته باشند و به آنها عمل نمايند. در حديثي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به انواع علم اينگونه اشاره شده است: «انما العلم ثلاثه: آيه محكمه او فريضه عادله او سنه قائمه» (كليني، 1348ش، ج1، ص38). منظور از «آيه محكمه» همان اصول عقايد است زيرا براهين آن آيات جهان و قرآن كريم است و در قرآن دلايل مبدأ و معاد به لفظ «آيه و آيات» فراوان ذكر شده است و «فريضه عادله» اشاره به علم اخلاق است كه خوبش از لشگرعقل و بدش از لشگر جهل است و بر انسان لازم است كه از لشگر جهل تهي باشد و عدالت آن، كنايه از حد وسط ميان افراط و تفريط است و «سنه قائمه» اشاره به احكام شريعت و حلال و حرام دارد.
ارزشمندي علم و عالم در قرآن كريم امري مفروغ عنه است و مجد و عظمتي كه اين كتاب آسماني براي عالم قائل است بينظير است. اين همه تأكيد و تشويق قرآن جهت تعليم، شامل هرعالمي نميشود بلكه شخص عالم بايد شرايط و ويژگيهايي داشته باشد تا مشمول حكم قرآن شود:
1. عالم واقعي در تحصيل علم هيچ دريغ نميكند و براي دانش خود، حد و مرزي قائل
علم پيامبران لدني است و از جانب خداوند است، به هيچ مكتبي نرفتهاند و تلمذ نكردهاند، ولي باز از خداوند درخواست علم بيشتري ميكنند؛ «... ربِّ زدني علما» (طه، 114). پس در تحصيل علم، شخص محوري ملاك نيست، چنانچه مرز جغرافيايي ندارد: «اطلبوا العلم و لو بالصين» (كليني، 1348ش، ج1، ص36)؛ يعني تحصيل علم كن هرچند در چين و نقاط دور باشد.
حضرت موسي عليه السلام لقب كليم الله گرفت و زير نظر يك معلم الهي به نام شعيب تعليم ديد و زماني كه يك معلم توانا شد خداوند او را به پيامبري برگزيد و مأموريت او را ابلاغ كرد. «إذهب الي فرعون انه طغي» (طه، 24). هدف از بعثت انبياء نيز تعليم و تربيت است. مربي و معلم آنها خداوند حكيم است و آنها نيز بايد هاديان جامعه باشند. زماني كه حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت اسماعيل عليه السلام به فرمان الهي خانه كعبه را ساختند،حضرت ابراهيم پس از پايان كار به خداوند عرض كرد: «پروردگارا، در ميان نسل فرزندانم پيامبري مبعوث نما تا آيات تو را براي مردم بخواند و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و از نظر اخلاقي آنها را پاكيزه نمايد ...» (بقره، 129) خداوند نيز خطاب به پيامبر ميفرمايد كه به مردم ابلاغ نمايد همانطوري كه با تغييرقبله نعمت را بر شما كامل كرديم رسولي را هم از ميان شما و از نوع خودتان فرستاديم تا آيات ما را براي شما بخواند و شما را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت و آنچه را كه پيش از اين نميدانستيد به شما ياد دهد. (بقره، 159) از اين آيات و نيز آيات دوم سوره جمعه و آيه 164 آل عمران نمايان ميشود كه تعليم و هدايت مردم از اهداف اساسي انبيا و عالمان ديني و از نيازهاي اساسي جامعه بشري است.
انبيا ازجنس خود مردم بودند تا زبان آنها را بفهمند و درد آشنا باشند و بهتر بتوانند به ارشاد آنها بپردازند. عارف وارسته و فرهيخته كسي است كه در پرتو انوار الهي راه را به مردم بنماياند و از اندوختههاي خود، مردم را بهرهمند سازد و چيزي از آنها دريغ نكند. ثمرهي عملي علم نيز همين است و به همين دليل، كساني كه دانش خود را از جامعه مضايقه ميكنند علمشان غير نافع است. تعليم مردم همراه با تزكيه و تربيت نوعي حيات و زندگي است «... ومن احياها فکانما احيا الناس جميعاً...» (مائده، 32). و تربيت و تعليم يك فرد آنقدر ارزشمند است كه با حيات جامعه برابري ميكند.
حضرت موسي عليه السلام به فرمان الهي به منظور آموختن علم از شهر و ديار خود هجرت نمود و به منظور زيارت استاد خود رنجها و مشقتها را بر خود هموار نمود ولي هنگام ملاقات استاد با لحني خاشعانه و توأم با نزاكت عرض كرد: «اي بندهي صالح، آيا ممكن است كسي را كه براي ملاقاتت سختيها كشيده از درياي علم خود و آنچه را كه به تو تعليم داده شده به او چيزي ياد بدهي و از نور هدايت پرتوي بر او بيفكني؟»(كهف، 66-67) و حضرت خضر در پاسخ فرمود: «همانا شما استطاعت و صبر و تحمل آنچه را كه به تو تعليم ميدهم نداري ... چگونه ميتواني در برابرعملي كه از رموزش آگاه نيستي شكيبا باشي؟» (كهف، 68) و حضرت موسي پاسخ داد: «اگر مرا به عنوان شاگردي بپذيري،به خواست خداوند از جملهي صبركنندگان خواهم بود...» (كهف، 69) و حضرت خضرفرمودند: «پس اگر ميخواهي از من اطاعت كني بايد تعهد دهي كه در مسير تعليم و تعلم اعتراض نكني و خود را براي حزم و ضبط نفس آماده سازي...».(كهف، 70)
از محاورات ميان اين دو پيامبر روشن ميشود كه علم به باطن امور ندارد عنان از كف داده و اعتراض ميكند. (طباطبايي، 1367 ش، ج 13، ص580) ولي استادي كه خداوند او را آگاه ساخته نسبت به اعتراض شاگرد بيتفاوت است و با اطمينان خاطر و آرامش كامل به كار خويش ادامه ميدهد و عجيبتر آنكه حضرت موسي با وجود مناصب و مدارج رفيع با تواضع شگرفي كه نمايانگر عظيمترين مدارج فروتني است در برابر استاد خود موضعگيري ميكند (شهيد ثاني، 1359، صص312-309) و اين نشاندهندهي ضرورت صبر و بردباري در وجود عالم است.
عالم واقعي بايد از ويژگيهايي چون سعهي صدر،حسن خلق، رأفت و مهرباني، امانتداري و احترام به ديگران برخوردار باشد تا بتواند به نحو احسن ايفاگر مسئوليت خود باشد. در قرآن كريم از ميان همه اوصاف و خوبيهايي كه خداوند به پيامبر خود ارزاني داشته، به خاطر اين صفت، بر پيامبر خود منت گذاشته است: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» ( انشراح،1)؛ و اين خود اهميت اين صفت را در انجام رسالت مشخص ميكند، زيرا اگر فاقد چنين وصفي بود مردم از اطراف او پراكنده ميشدند.
حضرت موسي براي آنكه مأموريت خود را به نحو احسن انجام دهد از خداوند چند چيز را ميخواهد: آسان شدن كارها، زباني گويا و نافذ كه در برابر فرعون و درباريان به راحتي سخن گويد و مردم نيز به راحتي سخن او را بفهمند و نيز سعه صدر؛ «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي » (طه، 25-26) ابزار عالم واقعي به منظور انتقال دانش سينهاي فراخ داشتن، صبور بودن و كلامي نافذ داشتن است و نيز خداوند همين ابزارها را در متعلميني كه صلاحيت داشتند عنايت نمود. (انعام، 125) از ديگر اوصاف عالم واقعي حسن خلق با مردم است. آموزگار بزرگ هستي خطاب به پيامبر ميفرمايد: «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ » (قلم، 4). پيامبر با مردم بسيار مهربان و رئوف بود و از لغزشها و خطاهاي آنها چشمپوشي ميكرد و اگر در پيامبر گذشت و دلسوزي نبود و نسبت به مردم رفتاري خشن و سخت داشت نه تنها مردم جذب او نميشدند بلكه از اطراف او پراكنده ميشدند. «... وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ ...» (آل عمران، 159). پيامبر به عنوان يك عالم ديني، بسيار دلسوز بود تا جائي كه وقتي ميديد آنها از ارشادات و تعاليمش متأثر نميشوند ناراحت ميشد و خداوند ميفرمايد: «فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ» (غاشيه، 21-22)؛ اي پيامبر تذكرده چونكه تو فقط تذكردهنده هستي و تسلطي بر آنها نداري.
عالم بدون عمل مانند درخت بدون ثمره است. مهمترين و عاليترين اثر علم، عملي شدن آن در نفس عالم است كه در اين صورت، اثرآن در ديگران به مراتب بيشتر است. عالم نبايد در حالي به هدايت ديگران مشغول باشد كه خودسازي نكرده باشد و خود را وارسته و فرهيخته ننموده باشد.
در قرآن كريم آمده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» (صف، 2) اي مؤمنين چرا سخني را ميگوييد كه خود به آن عمل نميكنيد؟ و نيز در جايي ديگر ميفرمايد: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ »؛ (بقره، 44) آيا مردم را به انجام خوبي و نيكي فرمان ميدهيد و خودتان را فراموش ميكنيد؟ دنيا براي عالم بايد ابزاري براي رسيدن به كمال روحي و معنوي باشد تا زاد و توشهي خويش را فراهم كند. در زندگي بايد اعتدال و ميانهروي را الگو قرار دهد و در برابر دشنام ديگران آرام باشد. عالمي كه دست در دنيا دارد، از آن سير نخواهد شد؛ زيرا تمايلات حد و مرزي ندارد و چنين شخصي حقير و فرومايه است. عالم بايد معارف را بياموزد تا طبق آن عمل كند و هدف از تحصيل، تنها در آموزش به ديگران خلاصه نشود، كه دراين صورت خويشتن را تباه ساخته و خود را از نور هدايت بيبهره ساخته است. (شهيد ثاني، 1359ش، ص124)
سخن درمورد تعليم و تربيت فراوان است و در قرآن مجيد در چهار موردي كه مسأله تعليم و تربيت را يكي از اهداف بعثت پيامبران ذكر نموده است در سه مورد تربيت را مقدم بر تعليم شمرده است: «...وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ...»؛ (بقره، 151؛ آل عمران، 164؛ جمعه، 2) و تنها در يك مورد تعليم را بر تربيت برتري داده است: «وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ ...»؛ (بقره، 129) اما تقدم تعليم اشاره به وضع طبيعي آن است كه تربيت بايد به وسيلهي تعليم انجام شود و تا تعليمي نباشد تربيتي محقق نميشود ولي تقدم تربيت به خاطر هدفمند بودن تعليم است، هدف تعليم چيزي جز تربيت نيست و تا انساني مهذب نگردد و وجودش از رذايل و زشتيها پاك نگردد بذر علم در وجود او بلا اثراست.
عالم واقعي بايد در مسأله تربيت، پيامبر بزرگ اسلام را سرلوحهي كار خود قرار دهد: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ...». (احزاب، 21) تربيت به معناي ساختن افرادي صالح و شايسته و مفيد به حال جامعه، كه مزين به اعمال نيك و فضايل اخلاقي هستند ميباشند. (طباطبايي، 1367ش، ج19، ص535) «حكمت به معناي رسيدن به حق با علم و عقل است پس حكمت خداوند به معناي شناسايي اشيا و ايجاد آنهاست و حكمت انسان به معناي شناختن موجودات و انجام نيكيها و خيرات است». (راغب اصفهاني، 1378 ش، ج2، ص552) چنانچه قرآن دربارهي انسان ميفرمايد: «وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ ...» (لقمان، 12) و در مورد خداوند نيز آمده است: «أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ » (تين،8).
معلمي شغل پيامبران است و هدف از بعثت پيامبران چيزي جز آموزش و پرورش نبوده و اين هدف آنقدر مهم است كه خداوند به خاطر آن بر بشريت منت گذاشته است؛ «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ» (آل عمران، 164).
عالم بايد قدر و منزلت خويش را بشناسد و احساس مسئوليت كند تا جامعه را متحول كند و حتي قانون طبيعت را تغيير دهد. (مانند قانون وراثت در عمربن عبدالعزيز) كه وقتي وي با همسالان خود مشغول بازي بود و طبق روال، به اميرالمؤمنين سب نمود استاد با بياعتنايي از كنار او عبور كرد و بعدها چون علت را جويا شد استاد براي او توضيح داد. وي هرچند در خانوادهاي ناپاك و غيرصالح رشد كرد ولي زماني كه به حكومت رسيد دستور جمعآوري تمام منابري را داد كه خطيب بر روي آن لعنت ميكرد.
عالم بايد قدر و منزلت خود را بداند و ارزشي كه خداوند براي دانش او در نظر گرفته است بشناسد، «...يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ...» (مجادله، 11) تا كلامش تأثيرگذار باشد. عالم زماني ميتواند صاحب نفوذ باشد كه زاهد و تارك دنيا و همچنين خداترس باشد؛ «...إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء ...»؛ (فاطر، 28) عالم وقتي ميتواند جامعه را متحول كند كه پيش از آن، تهذيب نفس كرده باشد وحب دنيا را از دل بيرون كرده و به خدا و رسول و كتابش ايمان كامل داشته باشد و همهي آيات الهي را از جانب پروردگار بداند؛ «...والرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ...». (آل عمران، 7)
ارزش عالم به قصد و نيت او بستگي دارد. عالم بايد در مسير تعليم و تربيت از مسير اخلاص خارج نشود و هدفش منافع مادي و ارزشهاي دنيوي نباشد. قرآن كريم ميفرمايد: «مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا* وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا » (اسراء؛ 18-19)
هركه طالب دنيا باشد چنانچه بخواهيم، كالا و متاع دنيا را به او ميدهيم ولي در عالم آخرت دوزخ را نصيب او ميكنيم كه با نكوهش و مردودي وارد آن شود و هر كه طالب زندگي آخرت باشد و با ايمان در راه آن تلاش كند،البته تلاش آنها مورد پذيرش خواهد بود. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ميفرمايد: «اگر كسي همگام با افزايش علم، علاقه و دلبستگي خود را به دنيا افزايش دهد به همان اندازه از خداوند فاصله گرفته است». (احسان بخش، 1370ش، ج 13، ص480) همچنين فرمودند: «هركه براي خدا تحصيل علم كند و براي رضاي خدا به ديگري بياموزد عمل او در ملكوت آسمانهاي بزرگ نوشته شده و ثبت ميگردد». (احسان بخش، 1370ش، ج 13، ص481)
درمنطق قرآن، كساني كه مغزشان صندوقچهي آرا و افكار باشد و از قوانين و فرمول هاي علمي انباشته شده باشد و زبانشان گوياي اين مسائل باشد و روز و شب خود را به تدريس در حوزهها و دانشگاهها و كتابخانهها سپري ميكند عالم اطلاق نميشود؛ بلكه علما كساني هستند كه وجودشان به وسيله علم و دانش به نورخدا و ايمان و تقوا منور شده و نسبت به وظايفشان احساس مسئوليت ميكنند و از همه پايبندترند. (مكارم شيرازي، 1375 ش، ج 18 ، ص 248)
منظور از علما در آيهي «... إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمواء» (فاطر، 28) دانشمنداني است كه از روي علم و دانش، (نه تقليد) به خدا ايمان آوردند و با استدلال و برهان (نه شك و ترديد) نسبت به او معرفت پيدا كردهاند. همچنين عالم به منزلت خود كسي است كه مقهور هواهاي خود نگشته، واجبات از او فوت نميشود و خوف از او جدا ميگردد و اينجاست كه علماي خداشناس خائفترين مردم نسبت به خشم و ابهت الهي و اميدوارترين مردم نسبت به فضل و بخشش او هستند و منظور از علما، «علماء بالله» هستند؛ يعني كساني كه شناسايي تام نسبت به اسماء و صفات و افعال الهي دارند و بدينوسيله دلهاي آنها آرام ميگيرد و لكههاي شرك و دودلي از نفوسشان زايل گذشته و آثار آن در اعمالشان هويدا ميگردد (طباطبايي، 1367 ش، ج17، ص59).
پس، ازمنظر قرآن كريم، كساني كه علمشان ترس و پروازا نباشد، جاهلاند هرچند خود را عالم بخوانند؛ زيرا جهل به معناي ناداني و بيسوادي نيست و چه بسا انسانهايي كه به ظاهر عالمند ولي درحقيقت، بهرهاي از علم و دانش نبردهاند.
از خطبهي 86 هجالبلاغه؛ چنين ميتوان دريافت نمود كه هرجا در قرآن كريم سخني از جاهل به ميان آمده است منظور افردي هستند كه در كسوت و هيئت غير اهل علم درآمده و با تزكيه و مخالفت نفس سرو كاري ندارند. آنان صرفاً عبارات و كلماتي را از نادان آموختهاند و در جامعه، خود را با آن مزين كردهاند. در آيهي مورد بحث، از تأخير فاعل و ادات حصر انما چنين برداشت ميشود كه خشيت از خداي تعالي منحصر به علماست و براي جاهلان مرتبهي خشيت، محقق نميشود و هر چه دانش انسان فزوني يابد، بايد خشيت او فراوانتر گردد و پاداش چنين افرادي را در اين آيه گوشزد ميكند: «جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ» (بينه، 8) پاداش آنها نزد خداوند باغهاي بهشت عدن است كه زير درختانش نهرها جاري است و در آن بهشت جاويدان متنعماند و خدا از آنها خشنود و آنها هم از خداوند راضي هستند و اين بهشت،مخصوص كسي است كه از خداوند بترسد.
از اين رو، از انضمام دو آيه معلوم ميشود كه بهشت جاويدان و مقامات منيعهي اخروي كه بالاتر و والاترين آنها مقام رضا است خاص علما ميباشد. (مديرشانهچي، 1354ش، ص179) به نظرعلامه طباطبايي نيزخشيت، همان خشيت حقيقي است كه به دنبالش خشوع باطني و خضوغ ظاهري پيدا ميشود. (طباطبايي، 1367ش، ج 17، ص59) «ترس از مسئوليت بايد توأم با درك عظمت پروردگار باشد اين حالت خشيت، مولود سير در آيات انفسي و آفاقي و آگاهي از علم و قدرت پروردگار، هدف آفرينش است. خشيت به معناي ترس آميخته با تعظيم است و غالباً در مواردي به كار ميرود كه از علم و آگاهي به چيزي ناشي شده باشد». (مكارم شيرازي، 1375 ش، ج 18 ، ص 247) به همين دليل در قرآن اين مقام مخصوص عالمان شمرده شده است و عالمان واقعي آنهايي هستند كه در برابر وظائف خود احساس مسئوليت شديد دارند و به تعبير ديگراهل علماند نه سخن؛ زيرا علم بيعمل دليل بر عدم خشيت است. دليل خشيت، بزرگ شمردن و تمسك خالصانه و اطاعت از دستورات الهي و ترس و پرهيزاست و دليل اين دو نيز، علم است.
روشنفكرنماهاي بيدين و مخالف اعتقادات مذهبي، مدعي هستند كه هيچ رابطهاي ميان علم و ايمان نيست و اساساً اعتقادات مذهبي ضد علم است. براين اساس هرجا مذهب باشد علم مجالي براي اظهار وجود و رشد پيدا نميكند. از نظر اسلام ميان علم و ايمان پيوندي ناگسستني است. اصولاً ايمان ميوهي علم است و عالم مؤمن است. قرآن كريم اين حقيقت زيبا را اين چنين بيان ميكند: «وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الحق...»؛ (سبا، 6) دانشمندان آنچه را كه پروردگارت بر تو فرو فرستاده حق ميبينند. در جاي ديگري نيز فرموده است: «وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ ...»؛ (حج، 54) تا دانشمندان بداند كه قرآن حق است و از جانب پروردگار توست و به آن ايمان آورند. علم نور است و نور مخصوص مؤمن است و قرآن كريم پيامبر را «...وَسِرَاجًا مُّنِيرًا»؛ (احزاب، 46) چراغي روشنگر معرفي ميكند. بنابراين به اين واقعيت دست مييابيم كه آن علمي كه مؤمن در پي و تشنهي آن است در نزد ائمهي هدي عليهمالسلام ميباشد. امام علي عليهالسلام نيز در توصيف پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ميفرمايد: «سراج لمع ضوؤه و شهاب سطح نوره و زند برق لمعه». (فيضالاسلام، 1351ش، ص279) او چراغي است كه پرتو آن درخشان است و ستارهاي كه نور آن تابان و آتشزنهاي است كه روشني آن درخشش دارد. ائمه هدي نيز مصداق بارز «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا ...» (تغابن 8) ميباشند و امام علي عليهالسلام نيز فرمودهاند: «و بالصالحات يستدل علي الايمان و بالايمان يعمر العلم؛ (فيضالاسلام، 1351ش، ص489) به سبب كردارهاي شايسته به ايمان راهنمايي ميگردد و به سبب ايمان، علم و دانايي آباد ميگردد. علم با حلم نيز مرتبط است و شخص عالم بايد صبور، متحمل و حليم باشد، سخنان ديگران را به آرامي بشنود و در اظهار علم و دانش شتابزدگي نكند. حضرت علي عليهالسلام فرمودهاند: «يمزج الحلم بلعلم والقول بالعمل». (فيضالاسلام، 1351ش، ص616) اين ويژگي از گرانقدرترين كارهاي بزرگان است كه به رغم دانستن اسرار ديگران، خود را به بيخبري ميزنند. پس شخص عالم حليم، با وجود همه اطلاعات و آگاهي كه نسبت به ديگران دارد، يا درصدد راهنمايي آنها بر ميآيد و يا اينكه با آنها زندگي مسالمتآميز دارد. «يكي از شانههاي پرهيزكاران آن است كه آنها را در امر دين توانا و در نرمي و خوشخويي دورانديش و در ايمان با يقين و در طلب علم حريص و در بردباري دانا ميبيني». (فيضالاسلام، 1351ش، ص618) علم با عقل نيز مرتبط است و شخص عالم بسيار متفكر است زيرا تعلم، آموختن و فراگيري و تحصيل مواد خام است و تعقل، تفكر و استنتاج و تجزيه و تحليل. در قرآن كريم نيز آمده است: «وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ». (عنكبوت، 43) امام صادق عليهالسلام در حديثي خطاب به هشام ميفرمايد: «يا هشام ان العقل مع العلم» و سپس آيه را تلاوت نموده در ادامه ميفرمايد: «يا هشام نصب الحق لطاعه الله و لا نجاه الا بالطاعه و الطاعه بالعلم و العلم بالتعلم و التعلم بالعقل يعتقد و لا علم الا من عالم رباني و معرفه العلم بالعقل». (كليني، 1348ش، ج 1، ص17) اي هشام براي فرمانبرداري از خدا، حق به پا داشته شد و جزاز راه اطاعت نجاتي در كار نيست و اطاعت به وسيلهي علم و دانش محقق ميشود و علم با آموزش به دست ميآيد و تعلم وابسته به عقل است و علم جز از دانشمندان الهي به دست نيايد و شناختن علم به وسيلهي عقل است. پس اگر تعلم فقط از راه تعقل نتيجهبخش باشد و نيز تحصيل علم بايد فقط از طريق عالم رباني باشد تا به وسيلهي آن خدا اطاعت شود. در نتيجه شناخت آن علم و مأخذ و منبع آن جز با عقل ميسر نخواهد شد و هر اندازه مأخذ براي تعقل قابل اعتمادتر باشد فرآوردهي آن مطمئنتر و سالمتر خواهد بود. زيد در مورد اين آيه «فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ » (عبس، 24) از امام باقر عليهالسلام سؤال ميكند كه منظور از طعام چيست؟ امام عليهالسلام ميفرمايد: «علمه الذي يأخذه عمن يأخذه». (كليني، 1348ش، 63/1) علمي را كه فرا ميگيرد نظر كند از كه فرا ميگيرد. بهترين مأخذ علم «اولوالالباب» هستند كه در قرآن از آنها ياد شده است: «...إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ ». (رعد، 19)
با بررسيهاي به عمل آمده از آيات قرآن كريم،اين كتاب آسماني اهتمامي كه براي علم و دانش قائل است براي هيچ چيز ديگري قائل نيست و اين ميزان ارزشمندي علم و دانش را در دين مبين اسلام نشان مي دهد. از منظر قرآن كريم عالمان حقيقي فرهيختگاني هستند كه خود به نور علم منور هستند و جامعه را نيز به پرتو انوار دانش خود مزين ميكنند و مردم از ارشادها و راهنماييهاي آنها منتفع و سودمند ميشوند. هدف قرآن از مدح و ستايش علم، تعميق اعتقادات ديني مسلمانان است زيرا علم پشتوانهي مناسبي براي عبادت است و از رهگذر آن انسان به يقين قلبي ميرسد. علم در حوزهي دينداري چراغ هدايت و نجات دهندهي انسانها از ضلالت و گمراهي است و افق جديدي فراسوي مردم ميگشايد و شناختي متقن و ارزنده به انسان ها عرضه ميكند.
ازلسان قرآن كريم جهل، ظلمت و تاريكي است و شخص جاهل از جهل خويش فرار ميكند و منشأ كفر نيز ناداني است. سرچشمهي رذايل اخلاقي و بزهكاري و ناهنجاريهاي اجتماعي ناداني است و هرچه پردههاي جهل از مقابل ديدگان انسان كنار رود بر باور و يقين او افزوده ميشود و كردارش صالحتر و شايستهتر ميگردد. از ميان همهي علوم، دانشي برتر است كه انسان را اصلاح كند و سعادت او را تضمين نمايد و يادگيري علم بر شخص مسلمان فريضه است، ولي آموزش علم دين اولاً و بالذات واجب است و آموزش ساير علوم وجوب مقدمي دارد زيرا بدون دسترسي به آنها انجام فرايض و تكاليف ناممكن است.
عالم راستين انساني است كه در تحصيل علم و دانش براي خود حد و مرزي نميشناسد و همواره در طلب دانش است و آموختههاي او براي او حجاب اكبر نميسازد و علمش غرورآفرين نيست و تكبر و نخوت به دنبال ندارد. عالم راستين انساني است كه زكات علمش را ميپردازد و در هدايت و ارشاد مردم مضايقه نميكند و در شر و توسعه دانش بخل نميورزد.
دانشمند واقعي سعهي صدر دارد، صبور و بردباراست و درگوش دادن به انديشههاي مخالف، حلم را سرلوحهي خود قرار ميدهد و به نرمي و سهولت به بحث و مباحثه ميپردازد و در صورت جدال، احسن آن را برمي گزيند. ثمرهي علم عمل است پس عالم حقيقي خود بايد پيش از ديگران عامل به واجبات و ترك محرمات باشد و در ميدان عمل،خود پيشكسوت باشد و گوي سبقت را از ديگران بربايد.
هدف اساسي از تعليم، تربيت است. رسالت تمام انبيا و اولياي الهي هدايت و ارشاد جامعه بوده است. پيامبرگرامي اسلام پيش از آنكه معلم باشد مربي بود و اثري كه مربي دارد معلم ندارد؛ زيرا مربي در دل و جان مخاطبين خود نفوذ كرده و آنها را با خود همنوا ميسازد در حالي كه مخاطبين معلم فقط اذهان و انديشههاست. بنابراين هر عالمي بايد خود تربيت شده باشد تا بتواند مربي خوبي باشد.
عالم واقعي كسي است كه هدفش از تعليم، فقط امرار معاش و جلب منفعت دنيوي نباشد بلكه به خاطر خدا بياموزد و براي رضاي او ارشاد كند و همه اعمالش رنگ خدايي داشته باشد.
ساير ويژگيهايي كه علماي راستين و فرهيختگان بايد داشته باشند به صورت اجمال عبارتند از: مردم را به رحمت خداوند اميدوار نمايد و از عذاب الهي بترساند، مخاطب خود را بشناسد و با او به اندازه توان و ظرفيت علمي او سخن بگويد و ميزان گفتگو را نيز بسنجد، قدر و منزل علم را بشناسد و آنرا به ثمن بخس نفروشد، در برابر اهل دانش فروتني كند و در مقابل مردم خضوع نموده آنها را به تواضع در برابر پروردگار جهان فرا خواند، دانش و آگاهي او با روح يقين درآميخته باشد و در شناخت خود دچار شك و دودلي نشود، به مجهولات و ندانستههاي خود آگاهي داشته باشد و معلومات او، وي را فريفته و مغرور نكند، براي كسب علم و آگاهي عطش روزافزون داشته باشد و براي تعلم خود مرزي قرار ندهد، خطا و اشتباهات خود را بپذيرد و به صحت آن، اصرار نورزد. آري چنين عالماني رهروان راه سعادت و ضامن بقا و دوام جامعه و پيشكسوتان عرصه علم و اجتهاد هستند و فضاي جامعه را به نور علم تقدس ميبخشند و مردم نيز از شمع وجودشان استفاده ميكنند.
1. احسان بخش، صادق، (1370ش)، آثار الصادقين، گيلان: ستاد نماز جمعه.
2. اصفهاني، راغب، (1378 ش)، تفسير مفردات الفاظ قرآن، با تحقيق و ترجمه سيد غلامرضا خسروي حسيني، تهران: مرتضوي.
3. انصاري، محمدعلي، (بيتا)، غرر الحكم و درر الكلم، قم: دارالكتاب.
4. پاينده، ابوالقاسم، (بيتا)، نهجالفصاحه، سخنان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، تهران: انتشارات علمي.
5. حسيني دشتي، محمد، (1379 ش)، معارف و معاريف، تهران: مؤسسهي فرهنگي آرايه.
6. شاه عبدالعظيمي، حسين بن احمد،، (بيتا)، تفسيراثني عشري، تهران: ميقات.
7.شهيد ثاني، زينالدين، (1359 ش)، آداب تعليم و تعلم در اسلام، مترجم سيد محمد باقر حجتي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
8. صدوق، ابوجعفر محمد، (بيتا)، معاني الاخبار، ترجمه عبدالعلي محمدي شاهرودي، تهران: دارالكتب اسلاميه. ،
9. طباطبايي، سيد محمدحسين، (1367 ش)، تفسيرالميزان، تهران: بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي.
10. ___، ____، (1368 ش)، اصول فلسفه و روش رئاليسم، قم: انتشارات صدرا.
11. فيضالاسلام، علي نقي، ، (135 ش)، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، قم: مشرقين.
12. كاشاني، مولي فتحاله، (1385 ق)، منهجالصادقين في الزام المخالفين، تهران: علميه اسلاميه.
13. كليني، ابوجعفر محمد بن يعقوب، (1348 ش)، اصول كافي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل البيت (ع).
14.مجلسي، محمدباقر، (بيتا)، بحارالانوار، بيروت: دارالمصطفي.
15. مدير شانهچي، كاظم، (1354 ش)، علم الحديث، قم: دفتر انتشارات اسلامي.
16. مكارم شيرازي، ناصر، (1375 ش)، تفسير نمونه، قم: مدرسه اميرالمومنين. منبع:مشريه مجموعه مقالات قرآن و علم