بر اساس آموزههای قرآنی، پيشرفت واقعی و مبنايی در سايۀ توحيد و يکتاپرستی اتفاق ميافتد و هر گونه ارتقا و رشدی در زندگی دنيايی و حيات اخروی ، محصول و نتيجۀ اعتقاد به وحدانيت الهی و برخورداری از حيات طيبۀ مؤمنانه و توحيدی است. همچنين توحيد و ايمان به وحدانيت الهی، عالیترين مصداق عدالت و شرک و کفرورزی به خدای متعال بهعنوان بزرگترين ستمکاری و مبنای هرگونه پسرفت و حرکت قهقرايی انسانها و جوامع انسانی دانسته شده است كه به تبع آن ، میتوان اين عاقبت را برای هرگونه ستمورزی متصور شد. در حقيقت ظلم اصلی، نشناختن حق عبوديت الهی و عدل اصلی، به جایآوردن عبادت خدا و عدم شرک به او ميباشد. ازاينرو، میتوان اينگونه نتيجه گرفت که هر گونه رشد، پيشرفت و تعالی مادی و معنوی در گرو توحيد و عبوديت خالص الهی است و توحيدخواهی هم در گرو عدالتخواهی و نفی ستم و شرک است و آيات الهی ، بهترين شاهد بر اين مدعا هستند. بنابراين، يکی از شاخصههای جامعۀ پيشرفته و متعالی اسلامی ، برقراری عدالت و محو ستم و ستمکاری است. اين مفروض ، بيانگر تعامل عدالت و پيشرفت میباشد و بر مبنای همين تعامل ، ميتوان راهکارهايی را جهت دستيابی به پيشرفت و تعالی مادی و معنوی دريافت نمود كه در اين نوشتار بهطور گذرا به مهمترين آنها پرداخته شده است.
قرآن، عدالت، قسط، ظلم، پيشرفت، تعالی، توحيد، شرک
یکی از اصلیترین و پایدارترین گفتمانهای انقلاب اسلامی ، گفتمان عدالت است. در سی سال گذشته (پس از انقلاب) تلاشهای نظری و عملی بسیاری برای تحقق این آرمان قرآنی صورت گرفته است. امروزه با ورود کشورمان به چهارمین دهۀ حیات خویش، ضرورت تحقق این آرمان در بستر رشد و پیشرفتهای مادی و معنوی بهگونۀ روزافزونی احساس میشود. به همین خاطر ، دهۀ چهارم انقلاب از سوی رهبر معظم انقلاب، به دهۀ عدالت و پیشرفت، موصوف گشته است. بدیهی است كه یکی از الزامات تحقق این هدف، وامگیری و جهتیابی از آموزههای قرآنی برای تحقق این هدف سترگ است. ازاينرو، در این پژوهش تلاش شده است تا تعاملات عدالت و پیشرفت، بر اساس آیات الهی، تنویر، تبیین و نظریهپردازی شود؛ چرا که بر اساس آموزههای قرآنی، یکی از اهداف بنیادین رسالت پیامبران الهی، تحقق عدالت بوده است. همۀ اديان الهى، با هدف تحقق اين اصل، از سوى خداى متعال و به وسيلۀ انبياى الهى نازل شدند. دين مبين اسلام هم به عنوان خاتم اديان، تحقق عدالت را سرلوحۀ اهداف خويش قرار داده است و از همين رو ميبينيم كه آيات بسيار زيادى دربارۀ عدالت و واژههاى مترادف و متضاد آن وجود دارد. همگى اين مطالب، دالّ بر اهميت زياد اصل عدالت در انديشۀ سياسي اسلام است.
انقلاب اسلامی ایران هم، همواره تحقق این آرمان سترگ الهی و بشری را در دستور کار خود داشته است؛ بهگونهاي كه در خلال سی سال گذشته، همۀ گفتمانهای این انقلاب دینی، هر كدام در حد ظرفيت ذاتي خود به این آرمان بلند، توجه ویژهای مبذول داشتهاند. البته بدیهی است که میزان پرداخت هر یک از این گفتمانها به مقولۀ با اهمیت عدالت، از یكنواختی و کمیّت و کیفیت یکسانی برخوردار نبوده است و در برخي مقاطع، اين اولويت از نمود بيشتري برخوردار بوده است؛ چنانكه با رویکارآمدن دولت نهم، موضوع عدالت بهعنوان موضوعی محوری در گفتمان دولت مزبور، اهمیت ویژهای یافت. ازاينرو، گفتمان دولت نهم را میتوان به «اصولگرایی عدالتخواه» موسوم نمود. گفتمان مزبور، با وجود دشواریهای زیاد، گامهای اولیه در این مسیر را برداشته است و موضوع عدالت را به شکل مبنایی و در قالب یکی از دالّهای چهارگانه و بنیادین در نظام معنایی و زیربنای اقدامات اساسی خود گنجانده است.
دولت نهم در مرداد سال 1384، برنامۀ تفصیلي خود را به شكل مكتوب و مدون ارائه نمود(برنامۀ دولت نهم، 1384) و ساختار و آرايش و دالّهاي گفتماني خويش و از جمله عدالتگستری را تبيين كرد. در برنامۀ مزبور در بخش راهبردهاي كلان دولت نهم، در ذيل عنوان«ارزشها» اين موارد آمده است: كسب رضاي الهي از طريق عدالتگستري، مهرورزي، خدمت به بندگان خدا و پيشرفت و تعالي مادي و معنوي كشور. همچنين موارد: توسعۀ عدالتمحور، اقامۀ قسط توأم با مهرورزي، خدمت و تعالي و پيشرفت بهعنوان زيرمجموعه هدف بنيادين اين راهبردهاي كلان ذكر شده است(همان:11).
مقام معظم رهبری نیز به ویژه در چند سال اخیر ، تأکید ویژهای بر موضوع عدالت و پیشرفت، بهعنوان دو راهبرد اساسی دولت و ملت داشتهاند. ایشان در بيانات متعددي، گفتمان اصلي انقلاب در دهۀ چهارم را گفتمان پيشرفت و عدالت معرفي نمودهاند؛ پيشرفتي كه همۀ ابعاد علمي و اقتصادي و اخلاقي و فرهنگي را شامل ميشود و عدالتي همهجانبه در توزيع فرصتها و امكانات مادي و معنوي . به اعتقاد ايشان، عنصر پيشرفت بايد نگاه ما را به استعدادهاي بيشمار و پراكنده در ميان ملت معطوف سازد و ظرفيتهاي توليد و خلاقيت و درخشش تواناييهاي كشور را از اين مواهب الهي و عمومي برخوردار سازد (پايگاه اطلاعرساني دفتر مقام معظم رهبريwww.leader.ir، پيام 7/3/1383).
توصيۀ رهبر معظم انقلاب به دولت نهم، تحقق پيشرفت و جلوبردن قافلۀ علم و جبران عقبماندگيها از راه ميانبُرِ پيشرفتهاي علمي است. از نظر ايشان، کشف راههاي جديد با طي مقدمات علمي و گسترش علم و دانش و تعليم در ميان مردم، از ابزارهاي مهم جبران اين عقبماندگي ناشي از دوران پيش از انقلاب است(همان) و بايد تلاش شود تا «علمگرايي و علممحوري» در همۀ بخشها، گفتمان مسلط جامعه بشود(همان، بيانات23/5/1385). دولت اسلامي بايد علاوه بر تأمين نيازهاي مادي مردم و حل مشکلات معيشتي آنان، رشد فرهنگي، اخلاقي و علمي جامعه را مورد توجه قرار دهد و بسترهاي لازم براي جريان انديشۀ صحيح و اخلاق فاضله در جامعه را به وجود آورد(همان، بيانات9/4/1386).
از منظر رهبر انقلاب، امروز بيش از گذشته، گفتمان عدالتطلبي و رفع تبعيض و مبارزه با فساد در كشور مستقر و حاكم است (همان، بيانات،21/8/1385). به باور
ايشان، عدالت بدون معنويت و عقلانيّت، قابل تحقق نيست و اين دو در تحقق عدالت، شرط هستند (همان، بيانات 2/6/1387).
در نوشتار حاضر تلاش شده است با توجه به آنکه دهۀ چهارم انقلاب، موصوف به دهۀ عدالت و پیشرفت شده است با لحاظ آموزههای قرآنی، در جهت نظریهسازی، راهکارهای روشن و دقیقی برای دستیابی به این دو هدف مهم تحصیل شود. بنابراین، سؤال اصلی این تحقیق، چيستي مفهوم عدالت و پیشرفت و راهکارهای تحقق متعامل آن دو در قرآن است. بر اين اساس، فرضیۀ این پژوهش را اینگونه ميتوان مطرح کرد که: «بنا بر آموزههای قرآنی؛ پیشرفت واقعی و مبنایی در سايۀ توحید و یکتاپرستی محقق ميشود و هرگونه ارتقا و رشد در زندگی دنیایی و حیات اخروی ، محصول و نتیجۀ اعتقاد به وحدانیت الهی و برخورداری از حیات طیبۀ مؤمنانه و توحیدی است. همچنين، توحید و ایمان به وحدانیت الهی، عالیترین مصداق عدالت میباشد و شرک و کفرورزی به خدای متعال، بزرگترین ستمکاری و مبنای هرگونه پسرفت و حرکت قهقرایی انسانها و جوامع انسانی به حساب میآید كه به تبع آن، میتوان این عاقبت را برای هرگونه ستمورزی متصور شد.
در حقیقت ظلم اصلی، نشناختن حق عبودیت الهی و عدل اصلی، بهجایآوردن عبادت خدا و عدم شرک به او ميباشد. ازاينرو، میتوان اینگونه نتیجه گرفت که هرگونه رشد، پیشرفت و تعالی مادی و معنوی در گرو توحید و عبودیت خالص الهی است و توحیدخواهی هم در گرو عدالتخواهی و نفی ستم و شرک است. آیات الهی، بهترین شاهد براي این مدعا هستند. پس به وضوح میتوان نتیجه گرفت که یکی از شاخصههای جامعۀ پیشرفته و متعالی اسلامی، برقراری عدالت و محو ستم و ستمکاری است و این مفروض ، بیانگر تعامل عدالت و پیشرفت میباشد.
امّا آنچه دربارۀ پیشینۀ این پژوهش ميتوان گفت اين است که در بررسی تعامل عدالت و پیشرفت، نگارنده تاکنون پژوهش قرآنی مشابهی مشاهده نکرده است و شاید نوشتار حاضر، فتح بابی در این زمینه باشد.[1] همچنین، با توجه به اينكه روش تحقیق در این پژوهش، کتابخانهای بوده است، برای پاسخ به پرسش اصلی و ارزیابی فرضیۀ مطروحه، همۀ کاربردهای سه واژۀ مهم«عدل» ، «قسط» و «ظلم» و نوع ارتباط آنها با موضوع پیشرفت و تعالی، در نزديك به چهارصد آیه قرآنی بررسی شده است
يكى از دشواريهاى بحث عدالت[2] ابهام در تعاريف و معانى آن است. بديهى است كه تبيين معانى عدالت، مترادفها و كلمات متضاد آن، به تنوير و ايضاح مباحث مربوط به اين مفهوم، كمك شايانى خواهد كرد.
كلمۀ عدل را معمولاً با توجه به كاربردهاي آن در انديشۀ اسلامى با معاني ذيل مترادف دانستهاند: راستى، درستى، داد، مِثل، موزونبودن، رعايت تساوى و نفى هرگونه تبعيض، قراردادن و نهادن هر چيز در جاى خويش، رعايت حقوق افراد و دادن حق به حقدار و رعايت استحقاقها در افاضۀ وجود توسط خداى متعال.
همچنين در زبان عربى به دليل غناى گسترده، برخى واژهها بيش از ده مترادف دارد. واژۀ عدالت نيز داراي همين خصوصيت ميباشد؛ چرا كه براى هر جنبهاى از عدالت، لغات متعددى وجود دارد و شايد مهمترين آنها لغاتی مانند: قسط، قصد، استقامت، وسط، نصيب، حصّه، ميزان و انصاف باشد.
متضاد كلمۀ عدل، «جور» است كه منفي شده كلمهاي كه مشتق از واژۀ عدل باشد، نيست. آنگونه كه «injustice»، لغت مخالف «justice» در انگليسى است؛ بلكه لغت كاملاً متفاوتى است. البته برخى نيز مانند اسحاق بن حنين در ترجمه كتاب اخلاق نيكو ماخس ارسطو از كلمۀ «لاعدل» هم بهجاى متضاد عدل استفاده نمودهاند(ارسطو، 1979م).
براي جور[3] نيز مترادفهاى متعددى وجود دارد كه بعضى از آنها معنايى متفاوت را بيان ميكنند؛ مانند: ظلم، طغيان، ميل، انحراف و ... كه البته از اين ميان واژۀ «ظلم» بهعنوان متضاد كلمۀ عدل كاربرد بسيارى در آيات و روايات و آراء انديشمندان داشته است.
از لحاظ لغوى «العدل» اسم مجردى است كه بهمعناى راستى، درستى، دادگرى، داد، نظير، همتا، مثل و شاهد آمده و جمع آن «اَعدال» است. همچنين عدل در معاني ديگرى؛ همچون لنگه، كيل، پيمانه، پاداش، ميانهروى، مساوات، برابرى، كار ميانه، راست ايستادن، فدیه[4] و بدل[5] استعمال شده است.
كلمۀ عِدل بهمعناى مثل، مانند، قيمت، ارزش و لنگه و كلمۀ عَدَل بهمعناي مساوات ميان دو لنگۀ بار همانند يا دو هماورد مىباشد. «اعتدال» واجد معناى راستى، ميانهروى، راستشدن و صافشدن ميباشد. مؤلف «لسانالعرب» اعتدال را حالتى متوسط بين دو
حالت در كميّت و كيفيّت و هر آنچه که متناسب و متعادل است مىداند، «همانند روزى كه هوا خوب است؛ يعنى معتدل بوده و نه معتذل» (ابن منظور، 1408ق:83)
خدورى از نظر لغوى پنج معنا براى عدل ذكر كرده است:
اول: راستكردن يا راست و درست قرارگرفتن و نشستن، اصلاحكردن و يا ايجاد تغيير؛
دوم: گريختن يا منحرفشدن و يا برگشتن از يك مسير غلط به مسير صحيح؛
سوم: برابر، معادل، همرتبه و همانند بودن، يا برابركردن؛[6]
چهارم: توازن يا تعادل ايجادكردن، يا موزونبودن؛
پنجم: سرانجام، عدل(يا عِدل) ممكن است بهمعناى «مثل»[ يا«نظیر» و« شبيه»] باشد (Khadduri,1986:5-6) .
ابن منظور در كتاب خويش در باب مفهوم عدل ميگويد: آنچه در نفوس انسانى، مايۀ اعتدال و مرتبى و استقامت و انتظام مىشود، عدالت است و چنين انسانى مستقيم و راست و درست است و متضاد آن جور است(ابن منظور، 1408ق: 83). جور در اينجا مغاير با راستى و درستى و اعتدال بوده و بهمعناى انحراف است.
دو معناى لغوى «راست» و «انحراف» در معناى اصطلاحى راستى و نادرستى گنجانده شده است. مفاهيم درست و نادرست نيز بهطور التزامى در اصطلاحات «عدل» و «جور» قرار دارد؛ زيرا اين دو اصطلاح، اغلب در كلىترين معنا استعمال مىشوند؛ بهگونهاى كه ارزشهاى اخلاقى و مذهبى را در بر مىگيرند. مفهوم عدل به معناى درستى و راستى، معادل مفاهيم منصفانه و انصاف است كه شايد بهطور دقيقترى در اصطلاح استقامت يا مستقيم و راستبودن بيان شدهاند
همچنين مفهوم عدل نيز بهعنوان برابرى يا ايجاد مساوات و بهمعناى مساوىداشتن چيزى با چيز ديگر بهكار مىرود. اين معنا ممكن است در اصطلاح بهگونة كيفى يا كمّى بيان شود. عدالت مذكور در حوزۀ كيفى بهمعناى اصل مجمل «برابرى» است كه دربردارندۀ معناى تساوى در مقابل قانون يا داشتن حقوق برابر است. همانگونه كه اين مضمون در آيۀ شريفۀ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ »(حجرات(49):10)؛ همانا مؤمنان برادر هم هستند، آمده است. عدالت در حوزۀ كمّى بر اصل «عدالت توزيعى» تأكيد مىورزد و بهترين بيان و معناى آن در برخى مترادفهاى عدالت، مانند نصيب، قسط، قسطاس، تقويم و ميزان نمود مييابد.
ممكن است گفته شود كه مفاهيم موازنه، ميانهروى و اعتدال در لغات تعديل، قصد و وسط گنجانده شدهاند كه در اين صورت، اولى كه از نظر لغوى بهمعناى اصلاح يا ميزانكردن است و مفهوم توازن را بيان مىكند و دوّمى و سوّمى كه از نظر لغت به معناى ميانه يا حد وسط بين دو طرف هستند، متضمن ميانهروى و اعتدال ميباشند .(Khadduri,1986:6-7)
همچنین ابن منظور در شرح واژۀ عدل نقل ميكند كه عدل ممكن است به چهار شكل استعمال شود:
اول: عدالت در صدور احكام و قضاوت، همانگونه كه خدا مىفرمايد: «آنگاه كه بين مردم حكمى مىكنى، به عدالت حكم كن»[7] (نساء(4): 58)؛
دوم: عدالت در بيان؛ همچنان كه خدا مىفرمايد: «آنگاه كه سخن مىگوييد، عدالت پيشه كنيد»[8] (انعام (6): 152)؛
سوم: عدل بهمعناى فديه؛ همچنان كه خداى متعال مىفرمايد: «از هيچكس فدايى پذيرفته نمىشود»[9] (بقره(2): 123)؛
چهارم: عدل بهمعناى شريك گرفتن براى خدا؛ همانطور كه خداوند متعال مىفرمايد: «آنان كه كفر ورزيدند، براى خدا شريك و همتا قائلند»[10] (انعام(6): 1)، (ابن منظور ،1408 ق: 83-88).
باید اذعان نمود که مفهوم «قسط» ، نزدیکترین مفهوم قرآنی ، نسبت به عدالت است. البته کلماتي مشتق از این کلمه، مانند کلمۀ «قاسطون» در قرآن بهکار رفته است[11] (جن(72): 15) «منحرفان»ی هستند که هیزم جهنمد. در تفکر قرآنی، قاسطین، منحرفانی هستند که راه رشد و تعالی الهی را با نافرمانی از دستورات خداوند، گم کرده و از آن منحرف شدهاند. خداوند در بیانی ، از قول هدایتیافتگان در این باره میفرماید: و از میان ما برخی فرمانبردار و برخی منحرفند؛ پس کسانی که فرمانبدارند، آنان در جستوجوی راه درستند[12] (جن(72): 14).
دربارۀ مفهوم «عدالت» تعريفها و ديدگاههاى متنوع و متعدّدى بهوسيلۀ انديشمندان رشتههاى مختلفِ علوم اسلامى، در گذشته و حال، عرضه شده است. بيشتر اين دانشورانِ اسلامى، به وجود تعريف اين مفهوم در متون اسلامى اذعان دارند. بهعنوان نمونه، شهيد محمدباقر صدر بر اين باور است كه تفسير عدالت در اسلام، بهجاى آنكه
انتزاعى و باز باشد، انضمامى و متعيّن و واقعيتى زنده و عجين با اسلام است و با بينش تفصيلى آن پيوندي كامل دارد(صدر، 1399ق: 303).
برخى از تعاريف كلى مفهوم عدالت در نحلهها و گرايشهاى مختلف علوم اسلامي، مانند فلسفۀ سياسى، فقه سياسى و اندرزنامه نويسى، بدین شرح است:
2-1- بهمعناى «وضع كل شئ فى موضعه»؛[13] يعنى قرار دادن هر چيز در جاى خويش و بهمعناى «اعطاء كلّ ذىحق حقّه»؛ يعنى حق را به حقدار رساندن، ايفاى اهليّت، رعايت استحقاقها، نفى تبعيض و عدم ترادف با برابرى مطلق.
2-2- بهمعناى اعتدالگرايى، ميانهروى و رعايت ملكات متوسطه(طوسي، 1369: 298) و بهمعناى تناسب و تساوى جرم با مجازات در حوزۀ قضا(همان: 3).
2-3- بهمعناى تقسيم مساوى خيرات مشترك عمومى(فارابي، 1961م، فصل 58: 141-142؛ طوسي، 1373: 301 - 308).
2-4- بهمعناى «حُسن در مجموع» و كمال فضايل و در مقابل «جور» بهمعناى «مجموعه و تمام رذايل»(طوسي، 1373: 136).
2-5- بهمعناى انصاف(نهجالبلاغه، 1351، حكمت 223).
2-6- بهمعناى عقد و قرارداد اجتماعى افراد، جهت تقسيم كار در حيات مدنى مبتنى بر شريعت(ابنسينا، 1362: 61؛ ابنسينا، 1964 م :441).
2-7- بهمعناى مفهومى همسان با عقل و خرد عملى(نهج البلاغه، 1351، حكمت 235).
2-8- بهمعناى ملكه راسخهاى كه باعث ملازمت تقوا در ترك محرمات و انجام واجبات مىگردد(العاملي ، 1413: 139).
2-9- بهمعناى استقامت در طريق شريعت(گرجي، 1377: 517 - 535).
البته برخى از این تعاریف[14] رواج افزونترى دارد به گونهاي كه اكثر انديشمندان اسلامى، اعم از قديم و جديد، اذعان داشتهاند كه «عدالت بهمعناى قرار دادن هر چيز در جاى خويش، حق را به حقدار رساندن، ايفاى اهليت و رعايت استحقاقها است.» به هر حال، این تعریف از اجماعیترین تعاریف دربارۀ عدالت در آراء اندیشمندان متقدم و متأخر اسلامی است(ميرموسوي، 1373).
در انقلاب اسلامی ایران نیز توجه ویژهای به اصل عدالت شده است؛ بهعنوان مثال، مقام معظم رهبری در موارد متعددی به تشریح این اصل راهبردی پرداختهاند. از جمله، ايشان ضمن اشاره به ابعاد مختلف اين مفهوم ،کشور را تشنۀ عدالت اقتصادي دانسته و بهطور
دقيق و مستوفايي، عدالت را بهعنوان شاخص اول اصولگرايي، معرفي نمودهاند (پايگاه اطلاعرساني دفتر مقام معظم رهبري، بيانات 6/6/1385). از نظر ایشان، فلسفۀ وجودي نظام اسلامي ، عدالت است. ازاينرو، رشد اقتصادي بايد همپاي عدالت پيش برود و در برنامههاي توسعه و رشد اقتصادي بهطور منطقي، عدالت ملحوظ گردد (همان، بيانات29/3/1385). رهبر انقلاب اسلامی با قبول اختلاف نظر در معاني عدالت، قدر مسلم مفهوم اين واژه و پيششرطهاي آن را بهصورت زیر بيان نمودهاند:
البته ممكن است در معناكردن عدالت، افرادي، كساني با گروههايي اختلاف نظر داشته باشند، اما يك قدر مسلمهايي وجود دارد؛ كمكردن فاصلهها، دادن فرصتهاي برابر، تشويق درستكار و مهار متجاوزان به ثروت ملي، عدالت را در بدنۀ حاكميتي رايجكردن، عزل و نصبها، قضاوتها، اظهار نظرها، مناطق دوردست كشور و مناطق فقير را مثل مركز كشور زير نظرآوردن ، منابع مالي كشور را به همه رساندن[و] همه را صاحب و مالك اين منابع دانستن از قدر مسلمها و مورد اتفاقهاي عدالت است كه بايد انجام بگيرد. بنابراين، عدالت يك اصل است و نيازمند قاطعيت.
... عدالت، با تعارف درست نميشود؛ اولاً قاطعيت ميخواهد؛ ثانياً ارتباط با مردم ميخواهد؛ ثالثاً سادهزيستي و مردميبودن لازم دارد و بالاتر از همه، خودسازي و تهذيب ميخواهد، اين هم جزء پيششرطها و پيشنيازهاي اجراي عدالت است. اول، بايد خودمان را درست كنيم... تا بتوانيم عدالت را اجرا كنيم... . وظيفۀ من و شما اينها است. واقعاً بايد با ويژهخواران و فساد، مبارزه كنيم(همان).
... عدالت را بايد در برنامههاي گوناگون معنا كنيد... كه از جملۀ آنها، تقويت پول ملي، مهار تورم و گراني و كمكردن شكاف و فاصله بين دهكهاي بالا و پايين جامعه از اين قبيل است. اين سياستها بايد به برنامه تبديل شود و الّا خود عنوان عدالت، يك هدف آرماني است(همان، بيانات8/8/1384).
در تفاسیر قرآنی هم بهطور تفصیلی و ویژه به تبیین جایگاه، مفهوم، انواع و راهکارهای تحقق عدالت پرداخته شده است و علت این توجه ويژه، محوریت و اهمیت این موضوع کلیدی در قرآن است؛ همانگونه که در آيات الهى بدان اشاره شده است كه پيامبران را با مشعلهاى هدايت فرستاديم و بر آنها كتاب و ميزان داديم تا عدالت را برپا
دارند. بنابراين، چه بيانى رساتر از اينكه قرآن، استقرار عدالت و گسترش آن را يكى از دو هدف اساسى و فلسفۀ بعثت انبيا ذكر كرده و آن را از صفات الهى و بارزترين خصيصۀ آفرينش و نيكوترين خصلت انسان معرفى كرده است ( عمید زنجانی،1373، ج2: 131).
اساس حكميّت و حكم و حكومت در قرآن، ايجاد قسط و عدل در جامعه معرفي شده است. از سوى ديگر، كثرت آياتى كه دربارۀ عدل و كلمات مترادف و متضاد اين واژه است، بيانگر اهميت جايگاه اين مفهوم در قرآن است. اصلىترين مترادفهاى قرآنى كلمۀ عدل كه در قرآن آمدهاند و با آن ارتباط معنايى دارند، عبارتند از: قسط، قصد، استقامت، وسط، نصيب، حصّه و ميزان. اين واژهها به كرات در آيات قرآن بهكار رفتهاند؛ مثلاً كلمۀ عدل و مشتقات آن 29 بار و كلمۀ ظلم و انشقاقات آن، بيش از 290 بار در اين كتاب آسمانى ذكر شده است. همچنين يكصد نص قرآنى، پيرامون توصيه به عدالت و مفاهيم مترادف آن (قسط، ميزان و...) نازل شده است.
علامۀ كبير سيدمحمدحسين طباطبايى در تفسير عظيم «الميزان»، بهطور تفصيلى دربارۀ عدالت از ديدگاه قرآن بحث كرده است(طباطبايي، 1362، ج12: 25).
علامه در ذيل تفسير آيۀ «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى»(نحل(16):90)، ضمن تبيين اهميت عدالت، ديدگاههاى راغب در «مفردات» را دربارۀ عدالت به بحث و نقد مىكشد و آنگاه تعاريف ارزشمندى از اين مفهوم و انواع آن عرضه مىدارد:
«عدالت و معامله، لفظى است كه معناى مساوات را اقتضا مىكند....عدالت، ميانهروى و اجتناب از دو سوى افراط و تفريط در هر امرى است و اين در حقيقت، معناكردن كلمه است به ملازمۀ معناى اصلى؛ زيرا معناى اصلى عدالت، اقامۀ مساوات ميانۀ امور است، به اينكه به هر امرى آنچه سزاوار است بدهى تا امور مساوى شود و هر يك در جاى واقعى خود كه مستحق آن است قرار گيرد. پس عدالت در اعتقاد، اين است كه به آنچه حق است ايمان آورى و عدالت در عمل فردى آن است كه كارى كنى كه سعادتت در آن باشد و کارى كه مايه بدبختى است، بهخاطر پيروى هواى نفس انجام ندهى و عدالت در مردم و بين مردم اين است كه هر كسى را در جاى خود كه بهحكم قول و يا شرع و يا عرف، مستحق آن است قرار دهى؛ نيكوكار را بهخاطر احسانش احسان كنى و بدكار را بهخاطر بدىاش عقاب كنى و حق مظلوم را از ظالم بستانى و در اجراى قانون، تبعيض قائل نشوى.
از اينجا روشن مىشود كه عدالت، هميشه مساوى با حُسن و ملازم با آن است؛ چون ما براى حُسن معنايى جز آنچه طبع به آن ميل كند و بهسويش جذب شود قائل نيستيم و قراردادن هر چيزى در جايى كه سزاوار آن است، از اين جهت كه در جاى خود قرار گرفته، چيزى است كه انسان متمايل به آن است و به خوبىاش اعتراف دارد و اگر زمانى مخالف آن را مرتكب شود، عذرخواهى مىكند و حتى دو نفر از افراد انسان در آن اختلاف نمىكنند»(طباطبایی،1362، ج24: 243-246).
علامه به تقسيماتى از عدالت هم اشاره مىكند:
«... پس عدالت هر چند كه به دو قسم مىشود؛ يكى عدالت انسانى فى نفسه و يكى عدالتش نسبت به ديگران؛ يكى عدالت فردى و يكى اجتماعى و نيز هر چند لفظ عدالت مطلق است و شامل هر دو قسم مىشود و لكن ظاهر سياق آيه اين است كه مراد از عدالت؛ عدالت اجتماعى[15] است و آن، عبارت از اين است كه با هر يك از افراد جامعه، طورى رفتار شود كه مستحق آن است و در جايى جاى داده شود که سزاوار آن است و اين خصلتى اجتماعى است كه فرد فرد مكلّفين مأمور به انجام آن هستند» (همان).
علامۀ طباطبايى در تفسير آيات 106 تا 109 سورۀ مائده در بحث «شاهدان عادل»، مطلبي دربارۀ عدالت آورده است كه بخش عمدۀ آن دربارۀ عدالت فقهى ميباشد و در نهايت به عدالت اخلاقى هم اشاره نموده است. علامه در بحث افرادى كه شهادت آنها مقبول است و بهعبارت ديگر عادلند، ابتدا عدالت را تعريف كرده و سپس افراد جامعۀ بشرى را به سه دسته تقسيم كرده است؛ دستۀ اول، صاحبان مزايا و فضايل عاليۀ اجتماعى هستند كه در طبقۀ رئيسۀ اجتماع قرار دارند و دستۀ سوم اشخاص بىشخصيت، فرومايه، غيرمقيد به اصول عمومى اجتماعى و بىبندوبار هستند. دستۀ اول و سوم اندك هستند؛ اما طبقۀ دوم، طبقۀ متوسطالحال هستند كه قوام جامعه به اين طبقۀ معتدل وابسته است. اين در حالى است كه شاهد(عادل) مطلوب شرع اسلام نيز واجد خصوصيات همين افراد معتدل مىباشد(همان، ج12: 25 - 26).
علامه با استناد به آيۀ2 سورۀ طلاق و آيۀ 106 سورۀ مائده در شرح شرط واجديّت فضيلت عدالت، براي شاهد و اداى شهادت مىفرمايد
«شاهد بايد نسبت به مجتمع دينى، مردى معتدل باشد، نه نسبت به مجتمع قومى و شهرى و از همين جا استفاده مىشود كه شاهد بايد در جامعه، طورى مشى كند كه
مردم ديندار به دين وى وثوق و اطمينان داشته باشند و كارهايى را كه در دين، گناه كبيره و منافى دين بهشمار مىرود، مرتكب نشود...»(همان :27).
علامه در سطور بعد به تفكيك عدالت فقهى با عدالت اخلاقى پرداخته است:
«و اين همان معنايى است كه در اصطلاح فقه، آن را ملكۀ عدالت مىنامند. البته اين ملكه، غير[از] ملكۀ عدالت در اصطلاح فن اخلاق است؛ چون عدالت فقهى هيأتى است نفسانى كه آدمى را از ارتكاب كارهايى كه به نظر عرف متشرع، گناه كبيره است، بازمىدارد؛ اما ملكۀ عدالت در اصطلاح اخلاق، ملكۀ راسخه به حسب واقع است، نه به نظر عرف» (همان).
از آنجا که در این نوشتار، از قسط، بهعنوان مهمترین واژۀ مترادف با عدالت یاد شده است، ازاينرو، تفسير اين واژه را در تفسير الميزان ذيل آيۀ 135 سورۀ نساء«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ» پي ميگيريم. ايشان در اين تفسير، عدالت را مهمترين عامل حفاظت و صيانت از حق و مانع ضايعشدن آن مىداند:
«قسط يعنى عدل. قيام به قسط، يعنى بهعدالت عملكردن و عدالت را حفظكردن. پس مراد از قوّامين بالقسط، كسانى هستند كه بهطور اَتمّ و اكمل، قيام به عدل مىكنند؛ بدون آنكه تحت تأثير عواملى از قبيل هوا[ي نفس]، عاطفه، ترس، طمع و غير ذلك قرار گيرند و از عدالت منعطف شوند و به خلاف آن عدول نمايند. نزديكترين عامل و كاملترين سبب براى پيروى از حق و محافظت از ضايعشدن آن، همين صفت است و يكى از فروع آن، قيام به شهادت و ملازمت صدق و راستى در اداى شهادت است»(همان، ج9: 171).
از جمله مفسریني كه به تفصيل از عدل سخن گفته است، مىتوان به شاگرد علامه طباطبايي، حكيم متأله، آيةالله جوادى آملى اشاره كرد که دیدگاه وی، مؤید فرضیۀ این نوشتار نیز است. وي ضمن اینکه عدالت و پیشرفت و تعالی را لازم و ملزوم هم میداند، بر این باور است که تعالی و سعادت معنوی و نورانیت انسان بر موضوع عدالت و اکتساب آن، مقدم است و آن را هدف اصلی بعثت پیامبران معرفي ميكند. ايشان ضمن ارائۀ بحثهاى مشابهى در مورد عدل، براساس آيات قرآن، گوهر هر انسان را بهطور فطرى، حق و عدل مىداند[16] و عدلستيزى را مساوى با فطرت ستيزى بهشمار مىآورد. بنابراين، همۀ موجودات با تمام اختلافات، بهطور فطرى، دوستدار
عدالت و اين راه مستقيم هستند. از نظر ايشان، گرچه بنا بر آيات قرآن، همۀ نظام هستى بر محور عدل است، اما عدل، تنها يكى از هدفهاى رسالت پيامبران است و هدف نهايى رسالت پيامبران نيست. قرآن كريم عدل را براى مردم ميانهحال، بهعنوان هدف رسالت قلمداد مىكند؛ اما براى انسانهاى سالك و كممانند، هدف اصلى، آن است كه پردههاى تاريكى را بدرند و راهى به نور بگشايند. آيۀ 1 سورۀ ابراهيم،[17] مؤيد اين مطلب است. بنابراين، ميان انسان عادل و انسان نورانى، تفاوت بسيار است؛ انسان عادل، عدل را برپا مىدارد؛ زيرا اين كار را وظيفۀ خود مىداند؛[18] اما انسان نورانى، خود، سرچشمۀ عدل است و عدل از او جلوهگر مىشود ( جوادی آملی،1375: 211).
تعريف عدل از ديدگاه اين انديشمند عبارتست از: «قراردادن هر چيز در جاى مناسب خويش» كه در جايگاه خود، مىبايستى به انجام وظيفۀ ويژۀ خود بپردازد. ايشان به عنوان شاهد و مؤيدي بر اين تعريف به آيۀ 22 سورۀ كهف اشاره ميكند. پيش از اين آيه از دو باغ سخن به ميان آمده كه هر دو سرسبز و خرّم بودند و ميوههاى فراوان به بار مىآوردند. قرآن در وصف اين دو باغ مىفرمايد:
«هر دو باغ ميوههاى خود را بهبار مىآوردند و هيچ يك در اين كار ظلم نمىكرد»[19] (كهف(18): 33).
يعنى باغ هم در حقيقت عادل است و عدالت آن به اين معناست كه در نظام هستى به وظيفۀ خود عمل مىكند. همۀ موجودات، همانند اين دو باغ بر پايۀ عدل عمل ميكنند. لكن موجودات با شعور، چون انسان، هم وظيفه دارند همانند ديگر موجودات بهطور تكوينى عادل باشند و هم وظيفه دارند بهطور تشريعى عادل باشند. پذيرش تكوينى و تشريعى عدل، هم وظيفۀ فرشتگان و هم وظيفۀ انسانهاى كامل، مانند پيامبر(ص) و معصومين(ع) است. پيامبر نيز در حيطۀ قانونمنديهاى هستى جاى دارد و همچون ديگران به دنيا مىآيد و مرگ مىپذيرد. ازاينرو، در تشريع نيز همانند ديگران موظف به اجراى عدل و پذيرش حق است و حتى در سورۀ زُمر، خداوند به وى هشدار مىدهد كه اگر شرك ورزد، كار او منجر به تباهى و زيانكارى مىشود[20] (الزمر(39): 65).
براساس اين ديدگاه، خدا نيز عادل است. اما ميان عدلپذيرى خدا و ساير موجودات تفاوت اساسى وجود دارد. دربارۀ هر موجودى غير از خدا، گفته مىشود كه عدل بر او لازم است؛ ولى دربارۀ خداوند گفته مىشود كه عدل از خدا واجب است؛ يعنى خداوند هرگز ظلم نمىكند، نه آنكه بايد عدالت ورزد و ظلم نكند؛ زيرا خدا در حيطۀ بايدها قرار
ندارد و يك نظام برتر براى او تكليف نمىنهد. پس هر چه او كند، عدل است و هر بايدى از جمله عدل از او سرچشمه مىگيرد(جوادي آملي، 1375: 212-213).
از تفسیر عدالت از منظر آیۀ الله جوادی آملی میتوان استنتاج نمود که در آيات الهي منظور از عدالت، مساوات به طور مطلق نيست و بنا به این آيات، تقوا،[21] علم،[22] جهاد[23] مايۀ برترى فرد يا افرادي بر ديگران است. همچنين مشيّت و خواست و رحمت الهى نيز مىتواند باعث تقدم و فرادستى فرد يا عدهاى بر سايرين باشد؛ همانطور كه قرآن مىفرمايد:
«آيا آنها رحمت پروردگار تو را تقسيم كردهاند؟ ما هستيم كه مايۀ معاش و استعدادهاى گوناگون را در ميان مردم تقسيم كردهايم تا در نتيجه، اختلافات طبيعى در ميان آنها پيدا شود و همين اختلاف و تفاوت باعث مىشود كه بعضى افراد، مُسخّر بعضى ديگر قرار گيرند و نظام اجتماعى بشر استقرار پيدا كند».[24
بدین ترتیب میتوان استنباط نمود که از منظر قرآنی ، تفاوت قابلیتها و استعدادها در میان انسانها و جوامع بشری، برای بقا و پیشرفت این جوامع لازم ميباشد و عدالت نیز بهمعنای آن است که افراد بر حسب استعدادها و توانهای متفاوت ،دارای استحقاقهای متفاوت باشند و تساوی مطلق در نظام اجتماعی ، نهتنها مایۀ پیشرفت جوامع نیست؛ بلکه به نابودی و تلاشی آنها میانجام
قريب به يكدهم آيات قرآن، بهطور مستقيم و غيرمستقيم به موضوع ظلم پرداخته و در بيش از 290 آيه، واژۀ ظلم و مشتقات آن آمده و بالغ بر 350 آيه بهطور مستقيم و صريح در اين زمينه به روشنگرى پرداخته است.
قرآن، همانطور كه به عدالت اهميت وافري مىدهد، مسلمين را از بىعدالتى و كوچكترين ظلمى نهى مىكند و خداوند را از ظلم تنزیه مینماید[25] (حج(22) : 10) و نه ظلم كنيد و نه ظلم بپذيريد[26] (بقره(2): 279)؛ زيرا ظالم و مظلوم در آخرت هر دو كيفر ميشوند.
ظلم ـ كه از كلمات متضاد با عدل است ـ در لغت بهمعناى تاريكى و شكافى است كه در زمين بهوجود مىآيد و همچنين بهمعناى «تجاوز از حد و قراردادن چيزى در جاى نامناسب» (ابن منظور، 1408ق، ج12: 373) ميباشد. به اعتقاد راغب، «ظلم، تجاوز از حق را گويند؛ چه اين تجاوز كم باشد و چه زياد. لذا [اين واژه] در [مورد] گناه بزرگ
و كوچك، هر دو بهكار مىرود. به همين خاطر به حضرت آدم(ع)، در مورد تعدّى [اي] كه انجام داد، ظالم گفته شده و براى ابليس نيز همين لفظ بهكار رفته است؛ اگرچه ميان اين دو ظلم، فاصلهاى وسيع است» (راغب اصفهانی، 1392: 326).
ابن فارس در «مقاييس اللغه» مىگويد: «ظلم به دو معنا گفته مىشود؛ نخست بهمفهوم مخالف نور و روشنايى و دوم بهمعناى چيزى را در جايگاهى كه شايستۀ آن نيست قراردادن».(ابن فارس، 1404ق، ج3: 468). مؤلفين «الموسوعۀ الفقهيه» در اين باره نوشتهاند: «ظلم بهمعناى جور و تجاوز از حد است و اهل لغت و بسيارى از علما، ظلم را بهمعناى نهادن هر چيزى در غير موضع ويژة آن مىدانند. از نظر آنان، ظلم در شرع بهمعناى تعدّى از حق بهسوى باطل است» ( وزارت اوقاف و الشؤون الاسلاميه ،1414 ق:5).
از ديدگاه قرآنى، ظلم، سه قسم است:
اول: ظلم در حق خداوند متعال؛ مانند كفر و شرك و نفاق كه بالاترين ظلم به شمار ميآيد. قرآن در اين زمينه مىفرمايد:
«شرك ستم بسيار بزرگى است»[27] (لقمان (31): 13)؛ همچنين ميفرمايد:
«آگاه باشيد كه لعن خدا بر ستمكاران عالم است؛ آن كسانى كه راه خدا را به روى بندگان بسته، سعى مىكنند راه حق را كج نمايند و خلق را به باطل كشند و هم آنها منكر قيامتند»[28] (هود(11): 18 – 19).
دوم: ظلم انسان به مردم كه در آيات زير به اين نوع ظلم اشاره شده است:
«و انتقام بدى مردم به مانند آن بد، رواست و باز اگر كسى عفو نمود و بين خود و دشمن اصلاح كرد، اجر او بر خداست و خدا ستمكاران را دوست نمىدارد»[29] (شوري (42): 40).
«تنها راه مؤاخذه بر آنهايى است كه به مردم ظلم مىكنند و در زمين به ناحق شرارت انگيزند، بر آنها عذاب دردناك است»[30] (شوري (42): 42).
سوم: ظلم انسان بر نفس خويش. از جمله آيات قرآن در اين زمينه عبارتند از:
«بعضى از آنها به خود ظلم كردند...»[31] (فاطر(35): 32).
«بلقيس گفت: بار الها بر نفس خويش ستم كردم»[32] (نمل(27): 44).
در حقيقت هر سه نوع ظلم، ظلم به نفس است. ازاينرو، خداوند مىفرمايد: «آنان كه نه به ما، بلكه بر نفس خود ستم كردند»[33] (بقره(2): 57 و اعراف (7): 160).
پس ظلم در مفهوم اسلامى، ابعاد گستردهاى دارد و رابطۀ انسان با خدا، انسان با خويشتن، انسان با انسانهاى ديگر و رابطۀ ملتها را نيز شامل مىشود. هر دو معناى لغوى ظلم ـ تاريكى در مقابل روشنايى و قراردادن چيزى در غير موضعش ـ در موارد ذكر شده، صدق مىكند. ازاينرو، ظلم، مفهوم وسيعترى نسبت به تجاوز پيدا مىكند و شامل هر نوع عملى كه بهنحوى حقى را ضايع مىكند، مىشود. ظلم و عدالت، دو روى برخورد با حق هستند و در هر رابطهاى حقى نهفته است كه مراعات آن، عدالت و نقض آن، ظلم است(عمید زنجانی، 1373، ج3: 420).
قرآن در آيات متعددي انسان را به اين راز واقف مىكند كه هر نوع ستمى، بازتابى نسبت به خود ستمكننده و يا ستمپذيرنده دارد[34] (اعراف (7): 9)؛ ستمپذيرى چون ستمگرى، گناهى است بزرگ[35] (بقره (2): 279)؛ راه ستم، راه نابودى است. ستم سرانجام ارزشهاى بشرى را نابود مىكند[36] (كهف(18): 59) و ملتها را از دستاوردهاى تمدن و فرهنگشان محروم مىكند[37] (نمل(27): 52). همچنين راه بازگشت را به روى انسان مىبندد[38] (غافر(40):52). هيچ چيز نمىتواند خلأهاى ناشى از ظلم را پر كند[39] (زمر(39):47) و خداوند هرگز بدى و ستم به بندگانش را روا نمىدارد. اين خود انسان است كه با ظلم زمينۀ پديدههاى نامطلوب و ستم به خويشتن را فراهم مىكند[40] (توبه(9): 70). براى انسان، روزى فرا خواهد رسيد كه در آن، ستمى نخواهد بود[41] (يس(36): 54) و خداوند از هر نوع ظلمى پيراسته است[42] (غافر(40): 31).
از نظر قرآن، دفاع ستمديده از خويش، دفاعي مشروع است[43] (شوري(42): 41) و ستمگر هرگز به پيروزى سعادتمندانه نمىرسد[44] (انعام (6): 135) و تجاوز به ستمگر از موارد تجاوز نامشروع نيست[45] (بقره(2): 193). بنا به پيشبيني قرآن سرانجام، ستمگران تنها مىمانند[46] (مائده(5): 72) و عاقبت ايشان، عبرتانگيز است[47] (قصص(28): 40)؛ چرا كه خداوند هرگز از اعمال ستمكاران غافل نيست[48] (ابراهيم(14):42).
برای معنای کلمۀ پیشرفت در زبان انگلیسی از واژۀ «progress» و در زبان فرانسه از کلمۀ «progress» استفاده مینمایند. ضمن آنکه کلمۀ «proceeding» هم در زبان انگلیسی به معنای «ترقی» بهکار میرود. در زبان عربی، برای بیان معناي پیشرفت از کلماتی مانند: تقدّم، ترقّ، ارتقاء، تطوّر و نمو ، استفاده میشود.
کلماتی مانند ارتقاء[49]، تطوّر و نمو در قرآن نیامدهاند(روحاني، 1368، ج2و3). همچنین واژۀ تقدّم[50] یکبار و آنهم بهمعنای «آینده» و واژۀ: تقدّموا 4 بار (بقره(2): 110؛ حجرات(49): 1؛ مجادله (58): 13 و مزّمل (73) :20) و در معنای «پیشفرستادن» بهکار رفته است.
به نظر میرسد که یکی از بهترین واژههای قرآنی برای بیان کلمۀ پیشرفت، واژۀ: «علو» و همخانوادههایی از آن، مانند: تعالی و متعال – بهمعنای والایی، بلند و بزرگ مرتبهای – باشد.[51] این صفت در بسامد بسیار بالایی برای توصیف و تنزیه خداوند در قرآن بهکار رفته است(رعد(13): 9)؛ زیرا خداوند متعال، نهایت تعالی، والامرتبهای، علو، پیشرفت، تکامل و نورانیت است و به همین دلیل باید مقصد هرگونه حرکت تکاملی و تعالیجویانه باشد و در حقیقت، این گمانه مؤید فرضیۀ این نوشتار است که پیشرفت اصلی در توحید و حیات طیبه و مؤمنانه است و عدالتخواهی و ظلمستیزی میبایست قبل از هر چيز به توحید و ایمان به وحدانیت الهی و نفی هرگونه کفر و شرک بیانجامد.
در این قسمت تلاش میشود با توجه به ترادف زیاد عدالت و قسط، راهکارهای قرآنی دستیابی به پیشرفت و تعالی مادی و معنوی از زاویۀ تحقق عدالت و قسط بیان شود.
در آموزههای قرآنی مربوط به پیشرفت، عدالت دارای جایگاه محوری بوده و میتوان آن را در خط مقدم و طلایهدار سایر راهکارها و راهبردها بهشمار آورد. بهعنوان مثال، در آیۀ 90 و91 سورۀ نحل، عدالت در رأس پارهای از راهکارهای متعالي قرآنی همچون نیکوکاری، بخشش به خویشاوندان ، نهی از فحشا، منکرات و بغی و وفا به پیمانها و سوگندها ذکر شده است و در واقع، این دو آیۀ شریفه را میتوان، بخش مهمی از منشور پیشرفت و تعالی قرآنی دانست که خداوند متعال، برای تکامل جامعۀ انسانی بدانها فرمان میدهد. این منشور با فرمان به عدل آغاز و با نهی از انجام «بغی» - که خود از انواع ستمکاری است- پایان مییابد.
از منظر قرآنی ،جامعۀ متعالی، جامعهایی هدایتیافته و در مسير الهی است که هم به حق هدایت میکند و هم بر اساس مبانی عادلانه و حقجویانه داوری مینماید. این مضمون در موارد متعددي در قرآن آمده است. بهعنوان مثال، این کتاب مبین میفرماید:«و از میان قوم موسی، جماعتی هستند که به حق راهنمایی میکنند و به حق داوری مینمایند»[52] (اعراف(7): 159).
اساساً یکی از ویژگیهای امت برگزیده و متعالی قرآنی ، برخورداری آنها از صفت هدایتگری و حقجویی و عدالتخواهی است. و قرآن در مورد این امت نخبه چنین ميفرمايد: «و از میان کسانی که آفریدیم، امتی هستند که به حق هدایت میکنند و به حق داوری مینمایند»[53] (اعراف(7): 181).
در قرآن مجید ، تعامل و تناظر عدالت و تقوا بهخوبي نشان داده شده است و این دو مفهوم در نظر و در عمل به یکدیگر منتج میگردند؛ بهعنوان نمونه، قرآن میفرماید: «عدالت پیشه کنید که آن به تقوا نزدیکتر است» (مائده(5): 8). البته این تناظر، تعجبآور نیست؛ زیرا عدالت و تقوا از اصلیترین پایههای حیات طیبۀ الهی و هرگونه پیشرفت و تعالی مادی و معنوی هستند.
قرآن کریم، کتابی آسمانی است که به تصریح خداوند، بر مبنای صداقت و عدالت است[55] (انعام(6): 115) و این امر، بیانکنندۀ آن است که منشور پیشرفت و تعالی جامعۀ اسلامی، ضرورتاً باید بر مبنای عدالت و قسط باشد.
در موارد متعددی، کاربرد مترادف واژههای عدل و قسط، مرتبط با تأکید و فرمان قرآنکریم بر قضاوت و حکمیت عادلانه و مبتنی بر قسط است[56] (نساء(4): 58؛ مائده(5): 42) و حتی خداوند در آيات الهي از خویش، با واژۀ «قیامکننده و برپادارندۀ قسط» یاد کرده و بدان شهادت میدهد
«خدايي که همواره قيامكنندۀ به عدل است، گواهی میدهد که جز او معبودی نیست. فرشتگان [او] و دانشوران [نیز گواهی میدهند] جز او که توانا و حکیم است، هیچ معبودی نیست»[57] (آل عمران (3) : 18).
از منظر قرآنی، ارسال پیامبران با کتاب و ترازو از سوی خداوند متعال برای برپایی قسط بوده است[58] (حديد(57): 25)؛ همچنان که ذات اقدس الهی به پیامبر مکرم اسلام دستور میدهد که با انجام دعوت خويش و ایستادگی در اين راه و عدم پیروی از هوسهای مردم، به بیان ایمان خود به کتاب آسمانی و مأموریت خود در اجرای عدالت ميان آنها بپردازد[59] (شوري(42): 15). ازاينرو، از مردم خواسته شده است که بهدور از هواهای نفسانی و جانبداریهای منفعتجویانه به اقامۀ عدالت[60] (نساء(4): 135) و برپایی قسط[61] (مائده (5):8) اقدام ورزند. با این توضیحات بسیار واضح است که در یک جامعۀ آرمانی اسلامی ، اجرای عدالت و اقامۀ قسط، بايد بهعنوان یکی از اهداف بنیادین، هرگونه برنامۀ توسعه و پیشرفت مطرح باشد. در اين صورت، چنین جامعهایی، رنگ پیشرفت و تعالی را در همه ابعاد خواهد گرفت و همه چیز سامان خواهد یافت؛ همانگونه که باریتعالی، پس از آفرینش و صناعت انسان، با عدل خویش، وی را سامان داده و هیأت زیبایی بخشید[62] (انفطار(82):7).
هرگونه پیشرفت و تعالی نیاز به کوشش و جهد فراوان دارد. این در حالی است که در آیات قرآنی ، پدیدههای انفعالی و غیر مولدی، مانند : سرباری، بیقیدی، بیکارگی و عدم سودمندی تقبیح شده است و در مقابل، افراد رهرو عدالت، افرادی پیشرو، فعال و راستکار معرفی گشتهاند . قرآن مجید مثال جالبی در این باره ذكر ميكند که برداشت پیشگفته را میتوان از آن استنباط نمود:
«خدا مثلی [دیگر] میزند: دو مردند که یکی از آنها لال است و هیچ کاری از او برنمیآید و او سربار خداوندگارش میباشد. هر جا که او را میفرستند، خیری بههمراه نمیآورد. آیا او با کسی که به عدالت فرمان میدهد و خود بر راه راست است، یکسان است؟»(نحل(16): 76).
بر اساس تفکر قرآنی، در حیات متعالی و طیبۀ اسلامی، روابط داخلي و خارجي با اقامۀ عدالت و بر محور مسالمتجویی و صلحخواهی تنظیم ميگردد. بدیهی است که این عدالتخواهی، باعث از بین رفتن ریشههای تخاصم و بدخواهی در این روابط میگردد و بهجای کینه، مودت و خیرخواهی را برقرار میکند. بر این منوال، قرآن مجید، ضمن تأکید بر مقابله با هرگونه تعدی، ایجاد صلح و سازش عادلانه میان مسلمانان متخاصم را خواستار ميگردد و مؤمنین را برادر یکدیگر بهشمار آورده و میفرماید:
«و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید و اگر [باز] یکی از آن دو، بر دیگری تعدی کرد ، با آن [طایفه] که تعدی میکند بجنگید تا به فرمان خدا باز گردد. پس اگر بازگشت ، میان آنها را دادگرانه سازش دهید و عدالت داشته باشيد؛ چرا که خدا دادگران را دوست میدارد. پس در حقیقت، مؤمنان با هم برادرند. پس میان برادرانتان را سازش دهید و از خدا پروا داشته باشيد. امید است که مورد رحمت قرار گیرید»(حجرات(49): 9 و 10).
آیات الهی بر این نکته تصریح مینمایند که مؤمنین باید با جماعاتی که با آنها و دین اسلام، تخاصم ندارند، بهعدالت و نیکی رفتار نمایند؛ ولی با جماعات مهاجم، دینستیز و ستمکار مقابله كنند و آنها را بهدوستی نگیرند:
«[اما] خدا شما را از کسانی که در [کار] دین با شما جنگ نکرده و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، باز نمیدارد که با آنان نیکی کنید و با ایشان عدالت ورزید؛ زیرا خدا دادگران را دوست میدارد. فقط خدا شما را از دوستی با کسانی باز میدارد که در [کار] دین با شما جنگ کرده و شما را از خانههایتان بیرون رانده و در بیرون راندنتان یکدیگر را ياري کردهاند و هر کس آنان را بهدوستی گیرد، آنان همان ستمگرانند» (ممتحنه(60): 8 و9)
یکی از الزاماتِ جامعۀ پیشرفته و متعالی اسلامی ، حفظ و رعایت حقوق خصوصی و عمومی مردم است که از ضرورتهای اجرای عدالت ناشی میشود. آیات الهی سرشار از انذار و هشدارهای لازم در این باره است. بهعنوان نمونه، در بحث حکم تعدد
زوجات، با لحاظ حفظ حقوق زوجه ، صحت انجام ازدواج افزون بر یک مورد ، مشروط به رعایت عدالت در بین زوجهها شده است[63] (نساء(4): 3).
یکی از ملزومات اساسی پیشرفت و ارتقاي مادی و معنوی هر قوم و کشوری، برخورداری آنها از نظام و مبادلات اقتصادی عادلانه است و تصریح به این مطلب مهم در قرآن، به فراوانی صورت پذیرفته و عدم مبادرت به تحقق عدالت در حوزۀ اقتصاد ، موجد فساد معرفی گشته است؛ همچنان که قرآن میفرماید: «و ای قوم من ، پیمانه و ترازو را به داد [قسط] ، تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر بر مدارید»[64] (هود(11): 85)؛ همچنان که در آیه نهم سورۀ الرحمن آمده است :«و وزن را به انصاف بر پا دارید و در سنجش مکاهید»[65] (الرحمن(55): 9).
این آیات بهخوبی و اجمال، بیانگر ضرورت قسط و عدل در مبادلات و مناسبات اقتصادی است. بنابراين، نظام پیشرو توحیدی ، بدون داشتن اقتصادی عدالتمحور، قابلیت تحقق نخواهد داشت.
بدیهی است هرگونه پیشرفت و تعالی مادی و معنوی انسانها و جوامع انسانی، بدون خواست و مساعدت الهی، محقق نخواهد شد. این در حالی است که با توجه به آيات قرآن، مشرکین، ستمکار بوده و جایگاه آنان آتش است و از کمک الهی محروم هستند[66] (مائده(55): 72). خداوند متعال بهروشنی و صراحت و در موارد متعددی فرموده است که یاور ستمکاران نخواهد بود و آنها از هیچگونه مساعدت و مدد الهی برخوردار[67] (حج(22): 71؛ بقره(22): 270؛ آل عمران(3): 192) و یار و شفاعتگری ندارند[68] (حج(22): 53) و ستمگران در ستیزهای بس دور و درازند[69] (حج(22): 10) و عهد خداوند به آنها نخواهد رسید[70] (بقره(2) 124). در مقابل، خداوند تأكيد ميكند که همراه با تقواپیشگان است[71] (توبه(9): 35) و مؤمنین را در دنیا و آخرت با سخن استوار، ثابت میگرداند و ستمگران را بیراه مینمايد[72] (ابراهيم(14): 27). در آیات الهی، سرپیچی از فرمان الهی با ستمکاری مترادف دانسته شده است (انعام(6): 157)؛ همچنان که خداوند به حضرت آدم و حوا میفرماید: «ای آدم، خود و همسرت در این باغ سکونت گیر[ید] و از
هر کجای آن كه میخواهید، فراوان بخورید و[لی] به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود»(بقره(2): 35، همچنين اعراف(7): 19)
با توجه به سرپیچی آدم و حوا از این دستور الهی و هبوط آنها به زمین و محرومیتشان از نعمات و فراوانیهای قبلی، میتوان استنباط نمود که نافرمانی از دستورات الهی که مترادف ستمکاری است، مایۀ سقوط و پسرفت و محرومیت از برکات الهی است. مشابه این حکم در مورد پیروان موسی(ع) قابل مشاهده است که بهدلیل گوسالهپرستی و نافرمانی از خداوند و شرکورزی از برکات و نعمات خداوند محروم شده و در زمرۀ ستمکاران درآمدند[73] (بقره(2): 57).
از دیگر تبعات سير قهقرایی کفرورزی و ستمکاری، فساد و افساد است. قرآن کریم، فرعون و اعوانش را بهخاطر کفرورزی به آیات الهی، ظالم و مفسد خوانده است[74] (اعراف (7): 103)؛ همانطور که از دیگر تبعات ستمکاری، محرومیت از رستگاری[75] (انعام(6): 135) و هدایت الهی است(مائده(5): 51؛ انعام(6): 144 و...). خسران و بهعبارتی دیگر، عدم پیشرفت ستمکاران و اینکه چیزی جز افزایش خسارت[76] (اسراء (17): 82) و ریشهکن شدن[77] (انعام(6): 45) در انتظار آنها نیست، مورد تأكيد قرآن كريم قرار گرفته است.
در ادامه، تلاش میشود راهکارهای قرآنی دستیابی به پیشرفت و تعالی مادی و معنوی از زاویۀ مقابله با ظلم و نفی ستمگری بیان شود:
پیشرفت واقعی و مبنایی در توحید و یکتاپرستی است و هرگونه ارتقاء و رشدی در زندگی دنیایی و حیات اخروی، محصول و نتیجۀ اعتقاد به وحدانیت الهی و برخورداری از حیات طیبۀ مؤمنانه و توحیدی است. امّا شرک و کفرورزی به خدای متعال که بهعنوان بزرگترین ستمکاری دانسته شده است، مبنای هرگونه پسرفت و حرکت قهقرایی انسانها و جوامع انسانی به حساب میآید و به تبع آن، میتوان این عاقبت را برای هرگونه ستمورزی متصور شد و آیات الهی، بهترین شاهد بر این مدعا هستند. جالب اینجاست که یکی از اساسیترین شاخصهای حیات طیبۀ بهشتی، فقدان ظلم است؛ همچنان که در قرآن آمده است که در بهشت، به اندازه گودی پشت هستۀ خرمایی به کسی ستم نمیشود[78] (نساء(4): 124). پس به وضوح میتوان نتیجه گرفت
که یکی از شاخصههای جامعۀ پیشرفته و متعالی اسلامی، نبود ستم ولو در اقل مراتب، در آن است.
یکی ديگر از نشانههای جامعۀ پیشرفته و متعالي، برخورداری کامل آن از امنیت است.[79] آیات الهی با صراحت بر این نکته تأکید دارند که اگر یک جامعۀ ایمانی از ظلم پیراسته باشد، امنیت و هدایت کامل در انتظار این جامعه خواهد بود : « کسانی که ایمان آورده و ایمان خود را به ظلم نیالودهاند، آنان برخوردار از امنیت ميگردند و ایشان راهیافتگانند»[80] (انعام(6): 82).
در قرآن مجید، کافران و کسانیکه آیات الهی را انکار میکنند ، در مرتبۀ اول ستمکارياند[81] (بقره(2): 254؛ انعام(6): 33) و با این صفت که «کر و لال در تاریکیها هستند»[82] (انعام(6): 39) توصیف گشتهاند. همچنين شرک به خداوند، بهعنوان ستم[83] (يونس(10): 106) و ظلمی عظیم[84] (لقمان(31): 13) و کفر مساوی با گمراهی و ستمکاری (آل عمران (3): 86) معرفي گرديده است و ظالمترین افراد، کسانی دانسته شدهاند که برخدا افترا میبندند[85] (انعام(6): 21) و مانع از ذكر نام خدا در مساجد میشوند و آنها را خراب میکنند[86] (بقره(2): 114). در آیات آمده است که ستمکاران در گمراهی آشکارند[87] (لقمان(31): 11). آنها با پیروی از هوی و هوسهای خود، به نفسشان ستم میكنند و اينگونه گمراه شده، هدایت و نصرت خداوند را از دست میدهند[88] (روم(30): 29).
در آموزههای قرآنی برای ستمکاران عذابی بسیار شدید(اعراف(7): 162؛ انفال(8): 25 و كهف(18): 29) و ابدی[89] (يونس(10): 52) پيشبيني شده است؛ بهگونهاي كه حتی تمایل به ستمکاران نيز مایۀ رهسپاری به دوزخ و ازدستدادن یاری الهی و تنهاشدن معرفی شده است[90] (هود(11): 113).
در قرآن مجید ستمكاران بهصراحت، لعنت شدهاند(هود(11): 18) و حتی در جهنم، آنها بدین لعنت مورد خطاب قرار میگیرند[91] (اعراف(7): 44).
همچنین میتوان یکی از عوامل نابودی تمدنها را ستمکاری دانست. مؤید این ادعا، بیان قرآن است: «چه بسیار شهرها را که [مردمش] ستمکار بودند، در هم شکستیم و پس از آنها قومی دیگر پدید آوردیم»(انبياء(21):11).
با نگاهی گذرا به آیات، درمييابيم که همۀ اقوام و جوامعی که بر آنها عذاب نازل شده است، از ستمکاران بودهاند؛ همچنانکه ظالمبودن قوم نوح، مایۀ نزول عذاب و
طوفان بر آنها بوده است(عنكبوت(29): 14؛ همچنين يونس(10): 13؛ نساء(4): 153؛ هود(11): 94).
اساساً قرآن مجید، برای هدایت مردم و گسیل آنها از تاریکیها به سوی روشنايیها نازل شده است. خداوند به انبیای خود دستور داده است تا پیروان خود را از تاریکیها به سوی نور بیرون برند[92] (ابراهيم(14): 5). لذا در تفکر قرآنی، اهل ایمان اهل نور هستند و موحدین توسط خداوند متعال از ظلمتها و تاریکیها درآمده و بهسوی نور رهنمون میشوند، امّا کافرانی که اولیاي خود را از طاغوتیان انتخاب میکنند، خداوند آنها را هدایت نمینماید؛ بلکه طاغوتها ایشان را به سمت ظلمتها و گمراهیها رهنمون میسازند:
«خداوند سرور کسانی است که ایمان آوردهاند؛[كه] آنان را از تاریکیها بهسوی روشنایی بهدر میبرد. و [لی] کسانی که کفر ورزیدهاند ، سرورانشان [همان عصیانگران=] طاغوتند، که آنان را از روشنایی بهسوی تاریکیها بهدر میبرند. آنان اهل آتشند که خود، در آن جاودانند» (بقره(2): 257).
خداوند در مورد اهل کتاب به پیامبر میفرماید:«و پس از علمی که تو را [ حاصل] آمده، اگر از هوسهای آنان پیروی کنی، در آن صورت جداً از ستمکاران خواهی بود»[93] (بقره(2): 145). بر اساس این آیه، هر پیشرفتی در گرو رعایت حدود و احکام الهی است و بدیهی است این رعایت، موجب خشنودی الهی و سلوک در راه راست و دخول در انوار الهی است. قرآن در این زمینه میفرماید:
«خدا هر که را از خشنودی او پیروی کند، بهوسیلۀ آن[کتاب] به راههای سلامت رهنمون میشود و به توفیق خویش، آنان را از تاریکیها بهسوی روشنایی بیرون میبرد و به راهی راست هدایتشان میکند»[94] (مائده(5): 16).
ازاينرو، جامعهای متعالی و پیشرفته خواهد بود که بهدنبال کسب خشنودی خداوند و با هدف رسيدن به نور هدايت و خروج از تاریکیها و ظلمات باشد و بدیهی است كه اجرای عدالت و قسط از بهترین راهکارهای این هدف مهم است؛ همانگونه که خداوند متعال وظیفه پیامبران را اجرای قسط در بین امتهایشان دانسته و ایشان را از انجام ظلم، پیراسته میداند[95] (يونس(10): 47).
همانطوری که ظلمناپذیری از عوامل تعالی و پیشرفت انسانی است، به همان میزان، پذیرش ظلم عامل سقوط انسان و جوامع انسانی است كه نوعی ستم انسانها به خودشان بهشمار ميآيد. به همین دلیل، قرآن مجید به کسانی که ادعاي استضعاف و عدم تمکّن در مقابله با ستم را دارند، لقب ظالم داده، به آنها دستور هجرت میدهد:
«کسانی که بر خویشتن ستمکار بودند، [وقتی] فرشتگان جانشان را میگیرند و ميپرسند: در چه [حال] بودید؟ پاسخ میدهند: ما در زمین از مستضعفان بودیم. میگویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟ پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامی است»(نساء(4): 97).
از سوی دیگر ، خداوند متعال به کسانی که پس از ستمدیدگی در راه خدا، هجرت کردهاند، نوید جای نیکو و پاداش بزرگ در آخرت را داده است[96] (نحل(16): 41).
قرآن كريم، جهت رفع فتنه و فساد کافران و مقابله با ستمكاري آنان، مسلمانان را امر به جهاد با آنها كرده است. در حقیقت، از این منظر، إعمال عدالت با مبارزه و جهاد علیه کافران ستمکار و جهاد در راستای رفع فتنه آنان توصیه شده است: «با آنان بجنگید تا دیگر فتنهای نباشد و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست»[97] (بقره(2): 193).
در قرآن مجید کسانیکه از جهاد رویگردانند از ستمکاران بهشمار آمدهاند. خداوند در مورد بنیاسرائیل میفرماید:
«پس هنگامیکه جنگ بر آنان مقرر شد، جز شماری اندک از آنان، همگی پشت کردند و خداوند به [حال] ستمکاران داناست»[98] (بقره(2): 246).
به همین دلیل، خداوند متعال، جهاد در راه خدا را جهت خلاصی از دست ستمکاران، لازم دانسته، به آن فرمان میدهد
«و چرا شما در راه خدا و براي نجات مردان و زنان و کودکان مستضعف نمیجنگید؟ همانان که میگویند: « پروردگارا ! ما را از این شهری که مردمش ستمپیشهاند بیرون ببر و از جانب خود برای ما سرپرستی قرار ده و از نزد خویش یاوری برای ما تعیین فرما»(نساء(4): 75).
تولّی و تبّری از علائم و نشانههای جوامع متعالی در قرآن است. در آیات الهی، فقدان تولّی نسبت به خداپرستان و تبّری نجستن از کفار و ستمکاران، به عنوان نشانۀ ستمکاری ذکر شده است:
«و کسانی را که پروردگار خود را در بامدادان و شامگاهان میخوانند – در حالی که خشنودی او را میخواهند – مران. از حساب آنان چیزی بر عهدۀ تو نیست و از حساب تو [نیز] چیزی بر عهدۀ آنان نیست تا ایشان را برانی و از ستمکاران باشی» (انعام(6): 52).
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید، اگر پدرانتان و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح دادند، [آنان را] به دوستی مگیرید و هر کس از میان شما، آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمکارانند»(توبه(9): 23).
همچنین خداوند در کتاب مبین خویش به مؤمنین دستور داده است كه از کسانی که قصد تخطئۀ آیات الهی را دارند- و اينگونه ستمکاری خود را اثبات میکنند- اعراض و دوری جویند(انعام(6): 68).
قرآن کریم با صراحت اعلام فرموده است:« و کسانی که از حدود [ احکام] الهی تجاوز میکنند، آنان از ستمکارانند»[99] (بقره(2): 229). بدین ترتیب از منظر قرآنی «هر کس که از مقررات خدا [پای] فراتر نهد، قطعاً به خودش ستم کرده است»[100] (طلاق (65): 1) و بدیهی است در چنین صورتی، به جای پیشرفت و تعالی، به ورطۀ سقوط در خواهد غلطید.
در اندیشۀ قرآنی، مال و ثروت در صورتی ارزش دارد و منجر به تعالی انسان میشود که در مسیر حق و اهداف متعالی خرج شود؛ در غیر اين صورت و با صرف و انفاق این اموال در مسیر شیطانی و تقابل با اهداف الهی، ستمکاری صورت گرفته است و دستاورد بیثمری برای این اقدام دنیامدارانه وجود خواهد داشت. قرآن مجید در این راستا ضمن بیفایده دانستن اموال و فرزندان کافران در جلوگیری از عذاب ابدی آنها، میفرماید:
«مثل آنچه [آنان] در زندگی این دنیا [در راه دشمنی با پیامبر] خرج میکنند، همچون مَثَل بادی است که در آن، سرمای سختی است که به کشتزار قومی که بر خود
ستم نمودهاند بوزد و آن را تباه سازد و خداوند به آنان ستم نکرده است؛ بلکه آنان خود بر خویشتن ستم کردهاند»(آل عمران(3): 117).
در قرآن مجید، تجاوز ناحق به اموال افراد و حتی خودکشی، از مصادیق ستمکاری به مردم و نفس آدمی بهشمار آمده است و واضح است که سرانجام چنین اعمالی، سیر قهقرایی انسان و سقوط در آتش جهنم است. قرآن در این زمینه میفرماید:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، اموال همدیگر را بهناروا مخورید - مگر آنکه دادوستدی با تراضی یکدیگر از شما [انجام گرفته] باشد - و خودتان را مکشید؛ زیرا خداوند همواره با شما مهربان است و هر کس از روی تجاوز و ستم چنین کند، بزودی وی را در آتشی درآوریم و این کار بر خدا آسان است»(نساء(4): 29- 30).
قرآن مجید در مورد تعدي به مال ايتام با شدت بيشتري سخن گفته است: «و در حقیقت، کسانی که اموال یتیمان را بهستم میخورند، جز این نیست که آتشی در شکم خود فرو میبرند و به زودی در آتش فروزان درآیند»[101] (نساء(4): 10).
تجاوز به حقوق فردی و عمومی و تجاوز به اموال مردم، در قرآن، دارای مصادیق متعددی بوده و با تعابير مختلفي مانند: خیانت در امانت، سرقت، ربا و ... از آنها ياد نموده است. بهعنوان نمونه، در مورد اخذ ربا - توسط قوم یهود- میفرماید:
«و[به سبب] ربا گرفتنشان - با آنکه از آن نهی شده بودند- و بهناروا مال مردم خوردنشان و ما برای کافران عذابی دردناک آماده کردهایم»[102] (نساء(4): 161).
در قرآن کریم با شدت افزونتري با ربا برخورد شده است؛ بهگونهاي كه ضمن ستمکارشمردن فرد رباخوار و مظلوم دانستن رباگیرنده، رباخواری در حکم محاربه با خدواند و فرستادۀ وی بهحساب آمده است(بقره(2): 279).
در آیه بعد نيز، خداوند در مقابل رباخواران ستمکار، از راسخان در دانش، مؤمنین، نمازگزاران، و زکاتدهندگان، بهنیکی یاد نموده، از درنظرگرفتن پاداشی بزرگ برای آنان خبر میدهد(نساء(4): 162). بنابراین، میتوان ویژگیهای این چهار دستۀ اخیر را از خصوصیات جامعۀ طیبه، متعالی و پیشرفتۀ قرآنی بهحساب آورد
گفته شد که انجام گناه، هم ستمکاری به خداوند متعال و هم ستم به خود گناهکار است؛ همچنانکه کفر و شرک هم بالاترین حد ستمکاری؛ به ويژه نسبت به خداوند بهشمار میآید. بدیهی است كه جامعۀ مملو از گناه و افراد گناهکار و جامعۀ غیر الهی، رنگ سعادت و تعالی معنوی و مادی را نخواهد دید. راه حلی که قرآن برای این افراد و جوامع، جهت جلوگیری از خسران ارائه میدهد، همان توبه، انابه و اظهار ندامت به درگاه الهی است. لذا قرآن به اینگونه افراد میفرماید: اگر توبه نکنند از ستمکاران بهشمار خواهند آمد[103] (حجرات(49): 11)؛ اما استعفار ِ بعد از گناه و ستم به نفس خویش، مایۀ پذیرش توبه است[104] (نساء(4): 110) و حتی منافقین هم در صورت توبه، گناه و ستمشان آمرزیده میگردد(نساء(4): 64) و این توبه و ندامت را میتوان نوعی اصلاح مسیر و تغییر مجدد آن بهسمت تعالي بهحساب آورد.
پژوهش حاضر با بررسی عام کلیه آیات و تفحص در صدها آیۀ قرآنی خاص، مفهوم عدالت و پیشرفت و راهکارهای تحقق متعامل آن دو را تبیین مينمايد؛ بهگونهاي كه فرضیۀ خود را با تعلیلها و تحلیلهای لازم به اثبات ميرساند و چنين نتيجه ميگيرد كه بنا به آموزههای قرآنی، پیشرفت واقعی و مبنایی در توحید و یکتاپرستی است و هرگونه ارتقا و رشدی در زندگی دنیایی و حیات اخروی، محصول و نتیجۀ اعتقاد به وحدانیت الهی و برخورداری از حیات طیبۀ مؤمنانه و توحیدی است. همچنين توحید و ایمان به وحدانیت الهی، عالیترین مصداق عدالت میباشد. اما شرک و کفرورزی به خدای متعال بزرگترین ستمکاری و مبنای هرگونه پسرفت و حرکت قهقرایی انسانها و جوامع انسانی دانسته شده است و به تبع آن، میتوان این عاقبت را برای هرگونه ستمورزی متصور شد.
در حقیقت، ظلم اصلی، نشناختن حق عبودیت الهی است و عدل اصلی، بهجایآوردن عبادت خدا و عدم شرک به اوست و میتوان اینگونه نتیجه گرفت که هرگونه رشد، پیشرفت و تعالی مادی و معنوی در گرو توحید و عبودیت خالص الهی است و توحیدخواهی هم در گرو عدالتخواهی و نفی ستم و شرک است. آیات الهی، بهترین شاهد بر این مدعا هستند. پس به وضوح میتوان نتیجه گرفت که یکی از شاخصههای جامعۀ پیشرفته و متعالی اسلامی، برقراری عدالت و محو ستم و ستمکاری است و این مفروض، بیانگر تعامل عدالت و پیشرفت میباشد.
بر مبنای همین تعامل، راهکارهای قرآنی زير، جهت دستیابی به پیشرفت و تعالی مادی و معنوی پیشنهاد ميشود:
1- همراهی هدایت الهی با عدالت و ضرورت هدایتگری و حقجویی؛
2- عمل به تقوا و پرهیزگاري و تعامل عدالت با آن؛
3- إقامۀ عدالت و قسط و تأکید بر انجام داوری عادلانه؛
4- فعالیت نافع ، هدفمند و در مسیر عدالت و تعالی؛
5- همزیستی مسالمتآمیز و صلحجویانۀ مبتنی بر عدالت؛
6- رعایت عادلانۀ حقوق فردی و عمومی و عدم تعرض به آنها؛
7- عادلانهبودن نظام، مبانی و مبادلات اقتصادی؛
8- مبارزه با شرک بهعنوان بالاترین ستم و مایه عذاب و نابودی؛
9- نفی ولایت ظلمانی طاغوت و ضرورت خروج از آن؛
10- ظلم ناپذیری و تلاش برای رهایی از استضعاف؛
11- جهاد در راه خدا؛
12- تولّی نسبت به خداپرستان و تبّری از کفار و ستمکاران؛
13- عمل به احکام و حدود الهی و رعایت آنها؛
14- عدم صرف اموال در غیر مسیر الهی؛
15- استغفارجویی و توبه از گناهان و طلب رحمت الهی.
واضح است که عمل به این راهکارهای قرآنی، پیشرفت و تعالی مادی و معنوی و توسعۀ عدالتمحور جامعۀ اسلامی را بهدنبال خواهد داشت.
1. قرآن کریم، ترجمة محمد مهدی فولادوند.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح سيدعلينقى فيض الاسلام، تهران، بىنا،1351ش.
3. ابن سينا، الإشارات و التنبيهات، تهران، دفتر نشر كتاب،1362، ج 4.
4. ، الشفا و الالهيات، بهكوشش الاب قنواتى و سعيد زايد، قاهره، 1964م.
5. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، تحقيق عبدالسلام محمدهارون، مكتبة الاعلام الاسلامي، 1404ق، ج3.
6. ابن منظور، لسـان العرب، بيـروت، دار احياء التراث العربى، المجلد التاسع، 1408ق – 1988م.
7. ارسطو، الاخلاق، ترجمۀ به عربى: اسحاق بن حنين، تحقيق، شرح و مقدمة عبدالرحمن بدوى، الكويت، وكالة المطبوعات، الطبعة الاولى،1979 م.
8. احمدی، محمدرضا، «تبیین شاخصههای بعد سیاسی توسعۀ انسانی از دیدگاه اسلام» (با تأکید بر قرآن کریم) ،فصلنامۀ حکومت اسلامی ، پايیز1387، ش49.
9. اخوان کاظمی، بهرام، امنیت در نظام سیاسی اسلام ، تهران، کانون اندیشۀ جوان، چ2.
10. ، عدالت در انديشۀ سياسى اسلام، تهران، بوستان كتاب،چ2، 1386.
11 ، عدالت در نظام سیاسی اسلام، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1381.
12. الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، بيروت، دارالفكر، 1392ق – 1972م.
13. العاملى، ياسين عيسى، الاصطلاحات الفقهيه فى الرسائل العمليه، بيروت، دارالبلاغه، 1413ق.
14. برنامه دولت نهم، تهران، دبيرخانه شوراي اطلاعرساني دولت، مرداد 1384.
15. بيانات رهبر انقلاب اسلامي در ديدار با رؤساي دانشگاهها، مؤسسات آموزش عالي و مراکز تحقيقاتي، (23/5/1385)، (پايگاه اطلاعرساني دفتر مقام معظم رهبري:(www.leader.ir).
16. جوادى آملى، عبدالله، فلسفۀ حقوق بشر، تهران، نشر اسراء، 1375.
17. روحاني، محمود، المعجم الاحصائي لالفاظ القرآن الكريم، (فرهنگ ماري، كلمات قرآن كريم)، مشهد، آستان قدس، 1366، ج2و3 .
18. سیدباقری، سیدکاظم، راهکارهای عدالت در نظام اسلامی ، تهران ، کانون اندیشۀ جوان، 1386.
19. صدر، محمدباقر، اقتصادنا، بيروت، دارالتعارف، 1979م - 1399ق.
20. طباطبايى، سيد محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمۀ سيد محمدباقر موسوى همدانى، تهران، كانون انتشارات محمدى، چ 3، 1362، ج 12و 24.
21. ، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمۀ محمدجواد حجتى كرمانى، قم، مؤسسۀ مطبوعاتى دارالعلم، چ2، بيتا، ج 9 .
22. طوسى، خواجه نصيرالدين، اخلاق ناصرى، تصحيح مجتبى مينوى و عليرضا حيدرى، تهران، خوارزمى، چ5، 1373.
23. طوسى، خواجه نظام الملك ، سياستنامه، تصحيح عباس اقبال، تهران، اساطير، چ2، 1369.
24. عميد زنجانى، عباسعلى، فقه سياسى، تهران، اميركبير، چ 3، 1373، ج2.
25. فارابى ،ابونصر محمد، فصول المدنى، تحقيق م.دنلوپ، انگلستان، كمبريج، 1961م.
26. گرجى، ابوالقاسم، «عدالت، با اشارهاى كوتاه به برخى تقسيمات آن»: آموزگارجديد، بهاهتمام صادق لاريجانى، تهران، نشر مرصاد ،زمستان 1377.
27. مظفری، آیت ، «الگوی عدالت و پیشرفت در اسلام ، با تأکید بر الگوی دولت مهدوی»، فصلنامۀ حکومت اسلامی ، پايیز1387، ش49.
28. ميرموسوى،سید علی، كتابشناسى عدالت، تهران، مركز تحقيقات استراتژيك، معاونت انديشۀ اسلامى، آبان 1373.
29. وزارت اوقاف و الشؤون الاسلاميه، الموسوعة الفقهيه، الجزء الثلاثون، الكويت، دارالصفوه، الطبعة الاولى، 1414ق- 1994م.
30. Khadduri,Majid, The Islamic Conception of Justice, Baltimore and London: The Johns Hopkins University Press,1984.
[*] دانشيار دانشكدۀ حقوق و علوم سياسي دانشگاه شيراز، kazemi@shirazu.ac.ir.
1. البته دو مقالۀ زير كه اخيراً چاپ شده با موضوع اين نوشتار مرتبط است:
- (مظفري، 1378) اين مقاله از منظر روايي و بهويژه روايات مرتبط با دولت مهدوي به موضوع عدالت و پيشرفت پرداخته است.
- (احمدي،1378)
2 . ترجمۀ لغت عربى عدالت به فارسى، دادگرى، به فرانسه و انگليسى justice و به لاتين justitia است.
3 . كلمۀ «جور» در قرآن نيامده، ولي از ثلاثي مجرد آن، كلمات و مشتقاتي مانند«جار» و «جوار» ذكر شده است. همچنين كلمۀ «جائر» يكبار در قرآن و آن هم بهمعناي «كژي» آمده است: « وَعَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَآئِرٌ وَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ»؛ و نمودن راه راست بر عهدۀ خداست و برخي از آنها [راهها] كژ و اگر [خدا] ميخواست مسلماً همۀ شما را هدايت ميكرد (نحل(16): 9).
4 . بهعنوان نمونه در آيۀ 70 سورۀ انعام، عدل بهمعناي «فديه» بهكار رفته است: « وَإِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاَّ يُؤْخَذْ مِنْهَا».
5 . بهعنوان نمونه، در آيۀ 48 سورۀ بقره، عدل بهمعناي «بدل» بهكار رفته است: « وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ».
6 . ر.ک: (انعام(6) : 1) « ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُونَ»؛ با این هم کسانی هستند که کفر ورزیدهاند و [غیر او را]با پروردگار خود برابر میکنند.
7 . «وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ» (نساء(4): 58).
8 . «وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ» (انعام(6): 152).
9 . «وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ»(بقره(2): 123).
10 . «ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُونَ» (انعام (6): 1).
11 . «وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا»؛ ولي منحرفان هيزم جهنم خواهند بود(جن(72): 15).
12 . «وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُوْلَئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا»(جن(72): 14).
13 . «العدل يضع الأمور مواضعها» ر.ك: نهجالبلاغه، حكمت429.
14 . برای اطلاع بیشتر از این تعاریف، ر .ک: اخوان كاظمى، 1386 و اخوان کاظمی، 1381.
15 . برای مطالعه بیشتر در این باره ،ر.ک: سید باقری، 1386.
16 . بنا به آيۀ : «الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ»؛ خداوند تو را آفريد، راست گردانيد و به عدل سامان داد(انفطار(82): 7).
17 . «الَر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»؛ قرآن را بر تو فرو فرستاديم تا مردم را از تاريكىها به سوى نور رهنمون باشى(ابراهيم (14): 1).
18 . قرآن در شأن چنين انسانى مىفرمايد: «وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»؛ برايش نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه مىرود(انعام(6): 122).
19 . «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا» (كهف(18): 33).
20 . «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ»؛ اي پيامبر! اگر شرك ورزي، كار تو تباه ميشود و بي ترديد از زيانكاران ميگردي(زمر(39): 65).
21 . حجرات(49): 13.
22 . زُمر(39): 9.
23 . نساء(4): 95.
24 . زخرف(43): 32.
25 . «وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ»؛ و بهدرستي كه خداوند به بندگان خود بيدادگر نيست (حج(22): 10).
26 . «لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ» (بقره (2): 279).
27 . «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» (لقمان(31): 13).
28 . «أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ، الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ» (هود(11): 18-19).
29 . «وَجَزَاء سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» (شوري(42): 40).
30 . «إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَيَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِكَ لَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ» (شوري(42): 42).
31 . «فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ»(فاطر(35): 32).
32 . «قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي» (نمل(27): 44).
33 . «وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» (بقره (2): 57؛ اعراف(7): 160).
34 . اعراف(7): 9 (ستمكاران همانها هستند كه خود زيان بردند به خاطر ظلمى كه در برابر دلايل و نشانههاى الهى مرتكب شدند).
35 . بقره(2): 279 (هرگز ظلم نكنيد و تن به ستم نيز ندهيد).
36 . كهف(18): 59 (اين سرزمينهايى است كه ما آن را نابود كرديم، چون ستم كردند).
37 . نمل(27): 52 (اين است خانههاى آنها كه خالى و بىصاحب مانده، چون ستم كردند).
38 . غافر(40): 52 (روزى فرا مىرسد كه ديگر عذرخواهى و پشيمانى نيز براى ستمكاران سودى ندارد).
39 . زمر(39): 47 (هرگاه ظالمان، همه زمين و همانند آن را با آن در اختيار داشتند و مىخواستند آن را در ازاى نجاتشان جان بها قرار دهند...).
40 . توبه(9): 70 (پس خدا نيست كه به آنان ظلم روا مىدارد، بلكه اين خود آنها هستند كه بر خويشتن ستم مىرانند).
41 . يس(36): 54 (پس اين روزى است كه هيچ جانى مورد ستم قرار نمىگيرد).
42 . غافر(40): 31 (خداوند هرگز اراده ستم بر بندگانش را ندارد).
43 . شورى(42): 41 (كسانى كه پس از ستمديدگى براى پيروزى قيام و اقدام مىكنند، كسى را سلطهاى بر آنان نيست).
44 . انعام(6): 135 (بىشك ستمگران هرگز پيروز و سعادتمند نمىشوند).
45 . بقره(2): 193 (جز بر ستمكارى تجاوز روا نيست).
46 . مائده(5): 72 (ستمكاران ياور نخواهند داشت).
47 . قصص(28): 40 (بنگر كه سرانجام كار ظالمان چگونه بوده است).
48 . ابراهيم(14): 42 (خدا را از حال ظالمان غافل نپندار).
49 . البته از ثلاثی مجرد « رقی»، در 4 آیه ، مشتقات و کلمات :راق ،لرقیک ، التراقی ،ترقی، فليرتقوا آمده است که دو مورد اخیر بهمعنای «بالا رفتن» است.
50 . ر.ک: (فتح(48):2).
51 . برخی از این آیات عبارتند از:« وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ» (بقره(2): 255)؛ «سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا» (اسراء(17): 43)؛ «تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» (نحل(16): 3)؛«عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ» (رعد(13): 9)؛ «فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ» (طه(20): 114).
52 . «وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ» (اعراف(7): 159).
53 . «وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ» (اعراف(7): 181).
54 . «اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» (مائده(5): 8)
55 . «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»؛ و سخن پروردگارت به راستی و داد ، سرانجام گرفته است و هیچ تغییر دهندهایی برای کلمات او نیست (انعام(6):115).
56 . «وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ» (نساء(4): 58)؛«وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ» (مائده(5): 42).
57 . «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (آل عمران(3): 18).
58 . «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید(57):25).
59 . «فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ» (شوری(42): 15).
60 . «فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُوا» (نساء(4): 135).
61 . «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ» (مائده(5): 8).
62 . «الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ» (انفطار(82): 7).
63 . «فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ» (نساء(4):3).
64 . «وَيَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ» (هود(11): 85).
65 . «وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ» (الرحمن (55): 9).
66 . «هرکس به خداوند شرک آورد ، قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جایگاهش آتش است و برای ستمکاران یاورانی نیست» (مائده(5): 72).
67 . «وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ» (بقره(2):270)؛ (آل عمران(3): 192)؛ « وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ» (حج (22): 71).
68 . «مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلَا شَفِيعٍ يُطَاعُ» (غافر(40): 18).
69 . «وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ» (حج(22): 53).
70 . «لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» (بقره(2): 124).
71 . «وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ» (توبه(9): 36).
72 . «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِينَ وَيَف
اللّهُ مَا يَشَاء» (ابراهیم(14): 27).
73 . «و بر شما ابر را سایهگستر کردیم و برشما «گزانگبین» و «بلدرچین» فرو فرستادیم و [گفتیم:]«از خوراکیهای پاکیزهایی که به شما روزی دادهایم، بخورید.» و[لی آنان] بر ما ستم نکردند ، بلکه بر خویشتن ستم روا داشتند» (بقره(2): 57).
74 . «ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ» (اعراف(7): 103).
75 . «إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (انعام(6):135).
76 . «وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا» (اسراء(17):82).
77 . «فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»؛ پس ريشه آن گروهی که ستم کردند برکنده شد و ستایش برای خداوند، پروردگار جهانیان است (انعام(6): 45).
78 . «وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرًا»؛ و کسانی که کارهای شایسته کنند ، چه مرد باشند و چه زن – در حالی که مؤمن باشند، آنان داخل بهشت می شوند و به قدر گودی پشت هسته خرما مورد ستم قرار نمیگیرند، (نساء(4): 124).
79 . برای توضيح بیشتر در اين باره ر.ک: اخوان کاظمی ،1385.
80 . «الَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ» (انعام(6): 82).
81 . «وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(بقره(2): 254)؛«وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ»(انعام(6): 33).
82 . «وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌ فِي الظُّلُمَاتِ» (انعام(6): 39).
83 . «وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذًا مِّنَ الظَّالِمِينَ»؛ و به جای خدا، چیزی را که به تو سود و زیانی نمی رساند، مخوانکه اگر چنین کنی، در آن صورت قطعاً از جمله ستمکارانی» (یونس(10): 106).
84 . «يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» (لقمان(31): 13).
85 . «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا» (انعام(6): 21).
86 . «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا» (بقره(2): 114).
87 . «بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ» (لقمان(31): 11).
88 . «بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ» (روم(30): 29).
89 . «ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْدِ» (يونس(10): 52).
90 . «وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ»؛ و به كساني كه ستم كردهاند، متمايل مشويد(هود(11): 13).
91 . «أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ» (هود(11): 18)؛ «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَن لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ» (اعراف(7): 44).
92 . «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّهِ» (ابراهيم(14): 5).
93 . «وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذَاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ»(بقره(2): 145).
94 . «يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» (مائده (5): 16).
95 . «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ» (يونس(10): 47).
96 . «وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ»(نحل(16): 41).
97 .«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ» (بقره(2): 193).
98 . «فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»(بقره (2): 246).
99 . «وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(بقره(2): 229).
100 . «وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»(طلاق (65): 1).
101 . «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرً» (نساء(4): 10).
102 . «وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمً»(نساء(4): 161).
103 . «وَمَن لَّمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(حجرات(49): 11).
104 . «وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَّحِيمً»(نساء(4): 110).