در زبان عربى مانند هر زبان ديگرى، گاه مطلب به صورت تشبيه و تمثيل گفته مىشود تا شنونده يا خواننده فكر خود را به كار اندازد و مطلب مورد نظر را بهتر و عميقتر دريافت كند. اين گونه سخن گفتن، از فصاحت و بلاغت و توانايى گوينده در كاربرد واژهها و تعبيرات مناسب ناشى مىشود. يكى از گونههاى اين موضوع «استعاره» است كه در علم معانى و بيان بحثهاى مفصلى دارد و در شمار بسيارى از آيات قرآن كريم به كار رفته است. اينك با استفاده از كتب بلاغى، اين پديده زبانى را معرفى مىكنيم و نمونههايى از آيات قرآنى را كه در آنها استعاره به كار رفته است، مىآوريم.
واژه «استعاره» از «عاريه» گرفته شده كه در لغت بدين معناست كه كسى چيزى را به صورت امانت و موقتى از ديگرى بگيرد، و در اصطلاح اهل بلاغت تعريفهاى گوناگونى دارد كه خواهد آمد. درواقع استعاره نوعى تشبيه است كه ادات تشبيه در آن ذكر نشده است. به قول سيوطى استعاره از ازدواج مجاز با تشبيه متولد شده است[1].
شايد بتوان گفت نخستين كسى كه از استعاره تعريف جامعى به دست داده ابوالحسن على بن عيسى رُمّانى (متوفى 384 ق) است، هرچند كه اين اصطلاح پيش از او نيز در ميان اديبان به كار مىرفته و به عنوان مثال ابنالمعتز از آن ياد كرده است[2]. رمّانى استعاره را چنين تعريف مىكند: الاستعارة تعليق العبارة على غير ما وضعت له فى اصل اللغة على جهة النقل للابانة[3]. يعنى: استعاره پيوند دادن عبارت به معنايى است كه در اصل لغت براى آن وضع نشده است، به صورت انتقال (از معناى اول به معناى دوم) به جهت روشن سازى.
توضيح اينكه گوينده در استعاره، لفظى را در معنايى جز معناى اصلى آن به كار مىبرد و مدعى مىشود كه اين لفظ معناى دوم را دارد و از معناى قبلى به معناى بعدى انتقال داده شده است، و اين به دليل شباهت زيادى است كه ميان دو معنى وجود دارد، البته سخن را طورى ادا مىكند كه شنونده متوجه منظور وى و ادعاى انتقال او باشد. وقتى مىگوييم: «شيرى را ديدم كه تيراندازى مىكرد» استعاره به كار برده و كلمه شير را از معناى اصلى آن كه يك حيوان درنده است به معناى انسانى گرفتهايم كه شجاعت بسيار دارد. اين جمله با عبارت «زيد مانند شير است» فرق دارد؛ اولى از باب استعاره و دومى از باب تشبيه است. در استعاره، گوينده ادعا مىكند كه زيد واقعا شير است، و اين مبالغه در تشبيه است و شنونده خود به اين موضوع آگاهى دارد. براى همين است كه رمّانى پس از تعريف بالا اضافه مىكند كه فرق ميان استعاره و تشبيه، آوردن يا نياوردن ادات تشبيه است.
تعريف ديگرى كه از استعاره شده، تعريفى است كه توسط عبدالقاهر جرجانى (متوفى 471 ق) صورت گرفته است؛ او مىگويد: الاستعارة نقل الاسم عن اصله الى غيره للتشبيه على حد المبالغة.[4] يعنى استعاره انتقال دادن اسم از اصل آن به غير آن است كه به منظور تشبيه، آن هم در حد مبالغه انجام مىگيرد.
جرجانى به تعريف رمّانى «تعليق العبارة على غير ما وضعت له» ايراد مىگيرد و آن را نوعى مسامحه مىداند، زيرا در استعاره گوينده مدعى است كه اين كلمه به اين معناست.[5] او در كتاب ديگرش توضيح مىدهد كه استعاره اين است كه گاهى يك لفظ در وضع لغوى، اصل و معناى معروفى دارد كه مخصوص به آن است، سپس شاعر و يا غير شاعر آن لفظ را در غير اين معنى و اصل استعمال مىكند و آن را از آن اصل انتقال مىدهد. پس استعمال لفظ در اين معنى صورت عاريه پيدا مىكند. جرجانى پس از اين تعريف، استعاره را بالاترين ترفند جذاب زبانى و شگفتآورترين زيبايى در كلام مىداند[6].
ابنرشيق قيروانى استعاره را بهترين نوع مجاز و نخستين باب از ابواب بديع مىداند و مىگويد: در زيباسازى شعر چيزى شگفتآورتر از آن نيست و چنانچه از استعاره بجا استفاده شود از محاسن كلام است[7]. او پس از ذكر تعريف استعاره از جرجانى، از ابنوكيع نقل مىكند كه گفته است: بهترين استعاره، استعارهاى است كه از معناى اصلى دورتر باشد، اما در اولين وهله معلوم شود كه استعاره است[8].
ابنرشيق معتقد است كه زبان عربى آن چنان غنى است كه نيازى به استعاره ندارد و اگر از استعاره استفاده مىشود از باب اتساع و مجاز است[9]. اين سخن ابن رشيق دور از صواب است، زيرا استفاده از استعاره به علت كمبود واژه نيست بلكه براى مبالغه و تنوع بيان است، و همانگونه كه خود او گفته است استعاره سخن را به صورت شگفتآورى زيبا مىكند.
ابنسنان خفاجى در تعريف استعاره، از رمّانى پيروى كرده و آن را با ذكر مثالى از قرآن كه آيه شريفه «واشتعل الرأس شيبا[10]» است توضيح داده است. در اين جمله كه از زبان زكريا نقل شده، فرا رسيدن پيرى، به صورت يك استعاره بيان شده است. خفاجى توضيح مىدهد كه لفظ «اشتعال» در اصل براى پيرى وضع نشده، بلكه از معناى اصلى يعنى شعلهور شدن، به اين معنى انتقال داده شده است. همانگونه كه وقتى چوب شعلهور مىشود، به تدريج به اطراف خود سرايت مىكند و حالت چوب تغيير مىيابد، پيرى هم به تدريج موهاى سر را سفيد مىكند و رنگ آن را كه قبلاً سياه بوده تغيير مىدهد، و اين همان استعاره است كه تشبيهى در جهت مبالغه است بدون آنكه ادات تشبيه آورده شود[11].
يحيى بن حمزه يمانى (متوفى 745) پنج تعريف براى استعاره نقل مىكند و خود تعريف پنجم را مىپسندد، و آن اينكه: الاستعارة تَصييرك الشىء الشىء و ليس به و جعلك الشىء للشىء و ليس له[12]. يعنى در استعاره چيزى را چيز ديگرى قرار مىدهى كه در واقع آن نيست و چيزى را براى چيز ديگرى اثبات مىكنى كه آن را ندارد، مانند اينكه بگويى: «با شيرى ملاقات كردم» و منظور تو يك فرد شجاع باشد؛ و يا بگويى: «دريايى را ديدم» و منظور تو ملاقات با كسى باشد كه علم گستردهاى دارد. در اين دو مثال، شجاعت يا علم كسى، به شير يا دريا تشبيه شده، ولى به منظور مبالغه در تشبيه چنين ادعا شده است كه گويا آن شخص واقعا شير يا درياست، در حالى كه هم گوينده و هم شنونده مىدانند كه او نه شير است و نه دريا.
تعريفى را كه يحيى بن حمزه پسنديده، ظاهرا از ابن زملكانى گرفته است، آنجا كه او استعاره را دو قسم مىكند، يكى «جعل الشىء للشىء و ليس به» و ديگرى «جعل الشىء للشىء و ليس له».[13] ابن زملكانى اضافه مىكند كه اگر در اين كار از ادات تشبيه استفاده شود ديگر استعاره نيست بلكه تشبيه است، مانند «زيد كالأسد»[14].
براى استعاره تقسيمات مختلفى ذكر شده است، از جمله اينكه استعاره دو نوع است: يكى مجرده و آن استعارهاى است كه در آن فقط يك تشبيه وجود داشته باشد، و ديگرى مرشحه و آن استعارهاى است كه مشتمل بر چند تشبيه باشد. يحيى بن حمزه، استعاره مرشحه را از زيباترين نوع استعاره مىداند و براى آن آيه شريفه «اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم»[15] را مثال مىزند[16] كه در آن سه استعاره در كنار هم به كار رفته است: «اشتراء»، «ربح» و «تجارت» كه هر كدام استعارهاى مستقل است و در عين حال با هم ربط دارند.
مثال ديگرى كه يحيى بن حمزه براى استعاره مرشحه مىزند اين سخن امير مؤمنان (ع) است كه مىفرمايد: «وأيم اللّه لاقودنّ الظالم بخزامته حتى اورده منهل الحق وان كان كارها»[17]. ابن حمزه مىگويد: اين سخن چقدر بليغ و زيبا و مؤثر است! در اينجا سه استعاره به كار رفته: «خزامه»، «انقياد» و «منهل» كه هر سه به يكديگر مربوطند و اين استعاره مرشحه است[18].
هم چنين او اين سخن متنبى را مثال مىآورد:
فما تركن بها خلدا له بصر
تحت التراب و لا بازا له قدم
و لا هزبرا له من درعه لبد
و لا مهاة لها من شبهها حشم[19]
در اينجا متنبى، شكست سنگين گروهى را در جنگ، با آوردن چهار استعاره به طور مبالغهآميزى بيان كرده است. آن چهار استعاره عبارتند از:
1. «خلد» كه در اصل به معناى موش كور است كه در زير زمين زندگى مىكند و در اينجا به معناى كسى است كه خود را پنهان كرده است.
2. «باز» كه در اصل به معناى پرنده شكارى است كه به سرعت پرواز مىكند و در اينجا در مورد كسى به كار رفته كه به سرعت فرار مىكند.
3. «هزبر» كه در اصل به معناى شير بيشه و معرّب هژبر فارسى است و در اينجا به معناى جنگجو است.
4. «مهاة» كه در اصل به معناى بلور سفيد است و در اينجا در مورد زنان زيبارويى به كار رفته است كه به اسيرى گرفته شدهاند.
متنبى در اين دو بيت اظهار مىدارد كه لشكر فاتح چيزى از لشكر مغلوب را رها نكردند؛ هم كسانى را كه خود را پنهان كرده بودند و هم آنان را كه فرار مىكردند و هم جنگجويان و هم زنان را زير تسلط خود درآوردند كه اين استعاره مرشحه زيبايى است.
تقسيم ديگرى كه براى استعاره بيان كردهاند، تقسيم آن به پنج نوع است كه ظاهرا براى نخستين بار عبدالقاهر جرجانى آن را مطرح كرده است. او مىگويد: استعاره پنج نوع است: استعاره محسوس براى محسوس به جهت مشاركت در وصف محسوس؛ استعاره محسوس براى محسوس به جهت اشتراك در وصف عقلى؛ استعاره محسوس براى معقول؛ استعاره معقول براى معقول؛ و استعاره معقول براى محسوس[20]. فخررازى نيز همين پنج قسم را آورده و قسم ششمى بر آن افزده و آن استعاره تخييليه است[21].
براى آشنايى با انواع استعارهها مثالهايى را از قرآن كريم به نقل از ابن ابىالاصبع[22] و زركشى[23] و سيوطى[24] ذكر مىكنيم و هر يك را توضيح مىدهيم.
مثال استعاره نوع اول (استعاره محسوس براى محسوس به جهت مشاركت در وصف محسوس) آيه شريفه: «و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض»[25] است. اصل معناى «موج» به حركت درآمدن آبهاست، ولى اين كلمه در اين آيه براى حركت يأجوج و مأجوج استعاره آورده شده است و مستعارٌ منه و مستعارٌله در حركت شريكند. از همين قسم است آيه: «والصبح اذا تنفس»[26] كه در اين آيه بيرون شدن روشنايى از مشرق در سپيده دم، به بيرون آمدن تدريجى نَفَس تشبيه شده است.
مثال استعاره نوع دوم (استعاره محسوس براى محسوس به جهت اشتراك در وصف عقلى) قول خداوند است كه مىفرمايد: «و فى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح العقيم»[27] كلمه «عقيم» در اصل به معناى زن نازاست و در اينجا از باب استعاره صفت براى باد قرار داده شده و منظور اين است كه بادى كه به عنوان بلا بر قوم عاد وزيد نازا بود؛ يعنى ابر، درخت يا گياهى را بارور نمىكرد و خيرى در آن نبود. در اينجا محسوس به محسوس در يك وصف عقلى كه نازا بودن است تشبيه شده است.
مثال نوع سوم (استعاره محسوس براى معقول) قول خداوند است كه مىفرمايد: «بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق»[28] در اين آيه «قذف = افكندن» و «دمغ = شكستن» كه دو امر محسوساند، براى حق و باطل كه دو امر عقلى هستند استعاره آورده شدهاند. مثال ديگر اين نوع استعاره آيه «فاصدع بما تؤمر»[29] است. «صدع» در لغت به معناى شكستن چيز سخت است و در اينجا آشكار شدن نبوت پيامبر اسلام (ص) به آن تشبيه شده است؛ گويى پيامبر با آشكار كردن دعوت خود، جوّى را كه در آن زندگى مىكند مىشكند. اين استعاره يك امر محسوس براى امرى عقلى است.
مثال نوع چهارم (استعاره معقول براى معقول) اين آيه است: «و لمّا سكت عن موسى الغضب»[30] سكوت براى فرونشستن خشم موسى استعاره آورده شده است كه هر دو عقلى هستند.
مثال نوع پنجم (استعاره معقول براى محسوس) قول خداوند است كه مىفرمايد: «انّا لمّاطغى الماء حملناكم فى الجارية»[31] در اينجا طغيان كه امرى عقلى است، براى زياد شدن آب كه امرى حسى است استعاره آورده شده است.
نوع ديگر از استعاره كه در قرآن در موارد متعددى به كار رفته استعاره تخييليه است. در اين نوع استعاره براى بيان و توضيح مطلب، چيزى را به استعاره مىگويند كه شنونده در عالم خيال، آن چيز را با مطلب مورد نظر تطبيق دهد و آن را همچون موضوع مستعار تصور كند، در حالى كه مىداند كه چنين نيست و اين يك امر خيالى است.
به گفته ابن ابىالاصبع بيشتر آياتى كه فرقه «مشبّهه» به آن تمسك مىجويند، از نوع استعاره تخييليه است. وى آن گاه آياتى را مثال مىزند[32]، از جمله آيه معروف: «ثم استوى على العرش».[33] در اين آيه، لفظ مستعار «استواى بر عرش»، مستعارٌمنه هر جسم مستوى، و مستعارٌله ذات حق تعالى است. اين استعاره از آن جهت آمده است تا شنونده هنگام شنيدن آن پادشاهى را در نظر آورد كه از نظر قلمرو حكومت و تحكيم آن و نيازهاى رعايا و سپاهش مانند نوسازى سرزمينها و تدبير شئون بندگان فراغت يافته و شكوهمندانه بر تخت سلطنت تكيه زده است. شنونده هنگام شنيدن اين سخن، آنچه را كه درباره شئون الهى از وى پوشيده است، با آنچه درباره ملك دنيوى شنيده است مىسنجد، و به همين جهت در قرآن كريم جز پس از بيان فراغت از خلقت آسمانها زمين و آنچه ميان آنهاست، سخن از جلوس بر عرش به ميان نمىآيد؛ هرچند آنجا تخت و جلوس و استيلاى محسوسى به آن صورت كه از ظاهر آيه برمىآيد وجود ندارد.
مثال ديگر براى استعاره تخييليه اين آيه است: «بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء»[34] كه در اينجا مستعار «گشوده شدن دست» و مستعارٌ منه «دست كسى است كه انفاق مىكند» و مستعارله «انفاق خداوند» است. اين تعبير براى آن است كه شنونده با شنيدن آن، دو دستى را كه به انفاق گشاده است تصور كند و گستردگى انفاق خدا و دخالت او در ارزاق بندگانش را در نظر آورد، و اين در حالى است كه او مىداند كه خداوند دستى ندارد.
آياتى كه در آنها انواع استعاره به كار رفته فراوان است. در اينجا علاوه بر آياتى كه گذشت، چند آيه ديگر را به عنوان نمونه ذكر مىكنيم:
ـ وآية لهم الليل نسلخ منه النهار[35]. در اينجا جدا شدن روز از شب به صورت استعاره با تعبير «انسلاخ» آمده است؛ گويى لباس شب كه همان تاريكى است كنده مىشود و روشنايى روز پديد مىآيد.
ـ فأَذاقها اللّه لباس الجوع والخوف[36] در اينجا براى شدت گرسنگى و ترس واژه «لباس» استعاره آورده شده است. همان گونه كه لباس سراسر بدن را مىپوشاند، گويا گرسنگى و ترس نيز سراسر وجود آنان را پوشانده است. قابل ذكر است كه اين آيه از مواردى است كه فعل آن متناسب با مستعارٌله آمده است و نه مستعار؛ چون «اذاق» با خود جوع و خوف مناسب است و فعل متناسب با استعاره چيزى مانند «البس» است. به اين نوع استعاره، استعاره تجريديه گفته مىشود كه در آن نظر به مستعارٌله است.
ـ أَلم تر أَنّهم فى كلّ واد يهيمون[37] در اينجا از سرگشتگى و پراكنده گويى شاعران ياوه سرا چنين استعاره آورده شده كه گويا آنان مانند كسى هستند كه در بيابانى دچار عطش شديد شده و اينجا و آنجا به دنبال آب مىرود. «هيم» در اصل به معناى عطش شديد است.[38]
ـ وعنده مفاتح الغيب[39] در اين آيه براى حقايق عالم غيب تعبير «مفاتح» استعاره آمده است كه به معناى كليدها و يا گنجينههاست؛ گويا عالم غيب گنجينهها و كليدهايى دارد كه همه آنها نزد خداست.[40]
ـ سمعوا لها شهيقا وهى تفور.[41] در اينجا كلمه «شهيق» كه در اصل به معناى آواز خران است، به صورت استعاره در مورد صداى ناهنجار اهل عذاب در جهنم به كار برده شده است.
ـ يا ارض ابلعى ماءك[42] در اين آيه، كلمه «بلع» كه در اصل به معناى فرورفتن آب يا غذا از گلوى انسان است، به صورت استعاره در مورد نفوذ آب در زمين و فروكش كردن آن پس از پايان طوفان نوح به كار رفته است.
ـ واخفض لهما جناح الذل من الرحمة[43] در اين آيه براى فروتنى و تواضع در برابر پدر و مادر با تعبير «خفض جناح» استعاره آمده كه به معناى اين است كه پرنده بالهايش را در برابر جوجههاى خود بگستراند.
ـ جداراً يريد ان ينقضّ[44] در اينجا براى ديوارى كه در حال ريزش است، تعبير «يريد» كه مربوط به اراده از روى آگاهى است و در مورد انسان به كار مىرود، استعاره آمده است.
ـ من بعثنا من مرقدنا[45] در اين آيه كلمه «مرقد» كه به معناى محل خوابيدن است براى قبر استعاره آورده شده است.
ـ و لاتجعل يدك مغلولة الى عنقك.[46] در اينجا براى بخل و عدم انفاق و احسان، با تعبير بسته شدن دستها به گردن استعاره آمده است؛ گويا كسى كه انفاق نمىكند و دستِ دهنده ندارد، دستانش به گردنش بسته شده است.
اكنون كه به اجمال با استعاره آشنا شديم و حضور گسترده اين آرايه ادبى را در آيات قرآنى ملاحظه كرديم، بايد ببينيم در ترجمه اين گونه آيات بايد چه كرد؟ آيا معناى اصلى كلمات يعنى «مستعارٌمنه» را بايد در نظر گرفت، يا معنايى را كه به عنوان استعاره در آن به كار رفته است در ترجمه آورد؟
برخى از استعارهها به گونهاى هستند كه عينا در زبان دوم از جمله در زبان فارسى به كار مىروند. در چنين مواردى مشكلى وجود نخواهد داشت و مترجم به راحتى و بدون دغدغه خاطر، آيه را بر طبق معناى استعارى ترجمه خواهد كرد؛ مثلاً در تعبيرهايى مانند «طغى الماء»، «بل يداه مبسوطتان»، «مفاتح الغيب»، «يا ارض ابلعى ماءك» و «واخفض لهما جناح الذل» به آسانى مىتوان آنها را به معناى اصلى ترجمه كرد و آن را استعاره گرفت، چون اين استعارهها در زبان فارسى هم به كار رفته است. عبارات فوق را مىتوان به ترتيب چنين ترجمه كرد: «آب طغيان كرد»، «بلكه دستان او گشوده است»، «كليدها يا گنجينههاى غيب»، «اى زمين، آب خود را فرو بر»، «و براى آنان بال فروتنى بگستر». ولى در مواردى كه استعارههاى به كار رفته در آيات، در زبان دوم استعمال نشده است، كار بر مترجم سخت دشوار مىشود و اگر بخواهد آنها را به صورت تحت اللفظى ترجمه كند، معناى نامفهومى خواهد داشت و حتى گاهى حالت طنز به خود خواهد گرفت كه در شأن كلام الهى نيست؛ به عنوان مثال تعبيرهايى مانند: «واشتعل الراس شيباً»[47] و «فاذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف»[48] و «فاصدع بما تؤمر»[49] و «سكت عن موسى الغضب»[50] و «نسلخ منه النهار»[51] را نمىتوان در زبان فارسى به صورت تحت اللفظى ترجمه كرد و از آن استعاره اراده نمود، زيرا در تعبيرات فوق «شعلهور شدن سر» به معناى گسترش پيرى، و «چشاندن لباس ترس و گرسنگى» به معناى پوشاندن اين لباس، و «شكستن آنچه بدان فرمان داده شده» به معناى آشكار كردن آن، و «سكوتِ غضب» به معناى فروكش كردن آن، و «كندن روز از شب» به معناى برآمدن آن از شب، در فارسى به كار نرفته است.
در اين گونه موارد مترجم بايد معناى تحت اللفظى را رها كند و معناى مستعارٌله را بياورد تا مفهوم آيه روشن شود. البته با اين كار، بخشى از زيباييهاى كلام خدا در ترجمه از بين مىرود و آرايهاى كه در آن به كار رفته به زبان دوم منتقل نمىشود، ولى چارهاى جز اين نيست. از اينجا درمىيابيم كه ترجمه دقيق آيات قرآن به زبانهاى ديگر امكان ندارد، و براى همين است كه برخى از محققان اهل نظر از اين ترجمهها نه به عنوان «ترجمه قرآن» بلكه به عنوان «ترجمه معانى قرآن» نام مىبرند.
اكنون همان چند آيهاى را كه معناى استعارى آنها در فارسى به كار نمىرود، در 12 ترجمه فارسى مورد بررسى قرار مىدهيم. در اين ترجمهها خواهيم ديد كه بسيارى از مترجمان روشى را كه گفته شد رعايت كرده، يعنى عين استعاره را به فارسى ترجمه نكرده، بلكه مفهوم آن را آوردهاند، ولى برخى از آنان الفاظ استعاره را ترجمه كرده و جملههايى نارسا و نامأنوس ساختهاند. برخى هم به جاى استعارهاى كه در آيه به كار رفته، از استعارههاى مشابه در فارسى استفاده كردهاند كه كارى ناصواب است:
و بدرخشيد سر به پيرى. (ترجمه تفسير طبرى)
و سر من درايستيد به سپيدى پيرى. (ميبدى)
و به رنگ آتش شعله زد سر من از جهت سفيدى مو. (دهلوى)
و فروغ پيرى بر سر بتافت. (قمشهاى)
و درخشيد مرا سر به پيرى. (معزّى)
و سرم از پيرى سفيد شد. (پاينده)
و سرم از پيرى سفيد شد. (آيتى)
و سرم از پيرى افروخته است. (امامى)
و شعله پيرى تمام سرم را فرا گرفته. (مكارم)
سرم از پيرى سپيد گشته. (مجتبوى)
سرم از پيرى سپيد گشته. (فولادوند)
برف پيرى برسرم نشسته. (خرمشاهى)
در اين ترجمهها برخى از مترجمان مانند: پاينده، آيتى، مجتبوى و فولادوند مفهوم آيه را آوردهاند. برخى هم تلاش كردهاند الفاظى مشابه الفاظ آيه بياورند اگرچه در فارسى نامأنوس است (مانند: ترجمه طبرى، دهلوى، معزّى، مكارم). برخى نيز از استعاره فارسى مشابه استفاده كردهاند (مانند: خرمشاهى).
بچشانيد مردمانِ آن را خداى، سختى و گرسنگى و ترس.[52] (ترجمه تفسير طبرى)
بچشانيد الله تعالى ايشان را گرسنگى و در ايشان پوشيد جامه ترس و بيم. (ميبدى)
پس چشانيد او را خدا پوشش گرسنگى و ترس. (دهلوى)
طعم گرسنگى و بيمناكى را به آنها چشانيد. (قمشهاى)
پس چشانيدش خدا جامه گرسنگى و ترس را. (معزّى)
پرده گرسنگى و ترس به آنها كشيد. (پاينده)
و خدا به كيفر اعمالشان به گرسنگى و وحشت مبتلايشان ساخت. (آيتى)
و خدا گرسنگى و بيم فراگير را بچشانيدش. (امامى)
لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد. (مكارم)
جامه گرسنگى و ترس به آنها چشانيد. (مجتبوى)
طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانيد. (فولادوند)
بلاى فراگير گرسنگى و نا امنى را به آنان چشانيد. (خرمشاهى)
در ترجمه اين آيه سليقههاى گوناگونى به كار رفته است. برخى از مترجمان مانند آيتى مفهوم آن را آوردهاند. برخى نيز فعل «اذاق» را به معناى اصلى آن گرفته و آن را به لباس نسبت دادهاند، ولى چشيدن لباس در فارسى چنان كه در ترجمه دهلوى، معزّى و مجتبوى آمده متداول نيست. برخى هم فعلى متناسب با «لباس» آورده و از معناى اصلى «اذاق» دست كشيدهاند (مانند: پاينده، مكارم). برخى نيز از معناى اصلى «لباس» دست كشيده و «اذاق» را به معناى اصلى آن گرفتهاند (مانند: ترجمه تفسير طبرى، قمشهاى، امامى، فولادوند، خرمشاهى).
در اين آيه بيشتر مترجمان نامبرده «سكت» را به «فرونشست» ترجمه كردهاند (مانند: فولادوند، مجتبوى، معزّى، مكارم، قمشهاى، آيتى) و بعضى هم آن را به «خاموش شد» مانند: خرمشاهى) يا «خاموش ايستاد» (مانند: ميبدى) يا «آرام گرفت» (ماننده: پاينده)، و همگى به ترجمه مفهوم آن پرداختهاند.
بيشتر مترجمان «فاصدع» را به «آشكار كن» و برخى هم مانند امامى به «بانگ برآر» و برخى نيز مانند قمشهاى و آيتى به «بلند بگو» ترجمه كردهاند. در اين ميان، ميبدى سعى كرده است آن را به معناى اصلى ترجمه كند، به اين صورت: «سخن شكاف و بازنه با دشمنان من» كه در فارسى تعبيرى نامأنوس است.
و نشانى است ايشان را كه شب بيرون آريم ازو روز. (ترجمه تفسير طبرى)
و نشان است ايشان را بر توانايى ما اين شب كه مىدركشيم ازو روز. (ميبدى)
و نشانهاى هست ايشان را شب، مانند پوست مىكشيم از وى روز را. (دهلوى)
و برهان ديگر... شب است كه چون پردهاى روز را از آن برگيريم. (قمشهاى)
و آيتى برايشان شب است كه بر كنيم از آن روز را. (معزّى)
و شب نيز برايشان عبرتى ديگر است كه روز را از آن مىكنيم. (پاينده)
شب نيز برايشان عبرتى ديگر است كه روز را از آن برمىكشيم. (آيتى)
نشانهاى است شان شب كه روز را از آن بركنيم. (امامى)
شب (نيز) براى آنها نشانهاى است (از عظمت خدا) ما روز را از آن برمىكنيم. (مكارم)
و شب براى آنان نشانهاى [ديگر] است كه روز را از آن بيرون مىآوريم. (مجتبوى)
و نشانهاى ديگر بر آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمىكنيم. (فولادوند)
و براى آنان شب پديده شگرفى است كه روز را از آن جدا مىسازيم. (خرمشاهى)
در اين ترجمهها برخى از مترجمان «نسلخ» را به «بركنيم» يا «برمىكنيم» ترجمه كردهاند (مانند: معزّى، پاينده، امامى، مكارم، فولادوند). اين ترجمه به معناى اصلى نزديكتر است، ولى «كندنِ روز از شب» در فارسى به كار نمىرود. برخى از آنان هم اين فعل را به «برمىكشيم» ترجمه كردهاند (مانند: ميبدى، دهلوى و آيتى). اين تعبير، هم از معناى اصلى دور است وهم در فارسى به كار نمىرود. برخى هم آن را به «بيرون مىآوريم» (مجتبوى)، و «جدا مىسازيم» (خرمشاهى) ترجمه كردهاند كه به نظر مىرسد ترجمه مناسبى باشد، چون هم مفهوم آيه را مىرساند و هم در فارسى نامأنوس نيست.
[1]. سيوطى، معترك الاقران، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408، ج 1، ص 208.
[2]. ابن المعتز، البديع، چاپ مصر، ص 19.
[3]. رمّانى، النكت فى اعجاز القرآن، چاپ شده در مجموعه سه رساله در اعجاز قرآن، دارالمعارف مصر، 1976، ص 85.
[4]. جرجانى، دلائل الاعجاز، دارالمعرفة، بيروت، 1987، ص 368.
[5]. همان، 335.
[6]. جرجانى، اسرار البلاغة، مكتبة المثنى، بغداد، 1979، ص 40.
[7]. ابنرشيق، العمدة، مكتبة الهلال، بيروت، 1416، ج 1، ص 427.
[8]. همان، ص 420.
[9]. همان، 434.
[10]. مريم، 4.
[11]. خفاجى، سرالفصاحة، مكتبة الخانجى، قاهره، 1350 ه، ص 108.
[12]. يحيى بن حمزه، الطراز المتضمن لاسرار البلاغة، دار الكتب العلمية، بيروت، 1400 ه ، ج 1، ص 212.
[13]. ابن زملكانى، التبيان فى علم البيان، مطبعة المعانى، بغداد، 1383، ص 41.
[14]. همان، ص 46.
[15]. بقره، 16.
[16]. الطراز، ج 1، ص 212.
[17]. نهج البلاغه، خطبه 136. به خدا سوگند، داد ستمديده را از كسى كه به او ستم كرده است بازستانم و مهار ستمگر را بگيرم و او را به آبشخور حق كشانم، اگرچه خوشايند او نباشد.
[18]. الطراز، ج 1، ص 217.
[19]. همان، ص 226.
[20]. اسرار البلاغة، ص 52 به بعد.
[21]. فخررازى، نهاية الايجاز، المكتب الثقافى، قاهره، 1992، ص 193.
[22]. ابن ابىالاصبع، بديع القرآن، ترجمه سيد على ميرلوحى، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد 1368، ص 125 به بعد.
[23]. زركشى، البرهان فى علوم القرآن، دارالفكر، بيروت، 1408، ج 3، ص 497 به بعد.
[24]. سيوطى، الاتقان، المكتبة العصرية، بيروت، 1408، ج 3، ص 135 به بعد.
[25]. كهف، 99.
[26]. تكوير، 18.
[27]. ذاريات، 41.
[28]. انبياء، 18.
[29]. حجر، 94.
[30]. اعراف، 154.
[31]. حاقّه، 11.
[32]. بديع القرآن، ص 128.
[33]. فرقان، 60.
[34]. مائده، 64.
[35]. يس، 37.
[36]. نحل، 112.
[37]. شعراء، 225.
[38]. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، افست قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1404 ه ، ج 6، ص 26.
[39]. انعام، 59.
[40]. «مفتاح» يا جمع «مَفْتَح» به معناى گنجينه، خزانه و محلِ تجمع اشياء است و يا جمع «مِفْتَح» به معناى كليد، و جمع مفتاح نيست، چون جمع مفتاح، مفاتيح است، هرچند برخى از نحويان جمع مفتاح را مفاتح هم گفتهاند تفسير كوثر، ج 3، ص 415.
[41]. ملك، 7.
[42]. هود، 44.
[43]. اسراء، 24.
[44]. كهف، 77.
[45]. يس، 53.
[46]. اسراء، 29.
[47]. مريم، 4.
[48]. نحل، 112.
[49]. حجر، 94.
[50]. اعراف، 154.
[51]. يس، 37.
[52]. در يك نسخه از ترجمه تفسير طبرى كه به عنوان نسخه بدل در پاورقى آمده، ترجمه آيه چنين است: بچشانيد او را خداى جامه گرسنگى و بيم.