آقاى حسين استادولى، فرزند شادروان عباسعلى در اول اسفند ماه سال 1331 در تهران به دنيا آمده است. همزمان با تحصيلات آموزشگاهى، در محضر و حوزه علميه جناب حاج شيخ احمد مجتهدى تهرانى به فراگيرى علوم دينى نزد آن بزرگوار و علماى ديگر پرداخته است. با اشتياق بسيارى كه به علمالحديث داشته، با مرحوم ميرزا على اكبر غفّارى كه از احياگران متون اصلى حديث شيعه اماميه است، آشنا مىشود. استاد عاليمقام ديگر ايشان، بهويژه در علم كلام، محقق عاليقدر حاج سيد هاشم حسينى تهرانى (از سال 1357 تا 1370) و استاد ديگرش در فقه آيت اللّه حاج شيخ محمد تقى شريعتمدارى بوده است. جناب استادولى، الحق به مدلول خذ العلم من افواه الرجال، يا مزد اگر مىطلبى طاعت استاد ببر، به درستى تحصيل كردهاند و آثار بسيارى از سال 1354 تاكنون تصحيح و ويرايش كردهاند، كه بعضى از آنها در رشته مربوطش كتاب سال شده است كه فهرست بخش اعظم آنها در دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، ذيل نام ايشان آمده است. ولى چون مىخواهيم فقط به كوششهاى علمى قرآنپژوهانه تكيه كنيم، يادآور مىشويم كه ايشان ترجمه مرحوم قمشهاى از قرآن كريم، نيز ترجمه شادروان دكتر سيد جلال الدين مجتبوى و ترجمه آيت اللّه مشكينى و ترجمه استاد هنرمند دكتر سيد على موسوى گرمارودى را به دقت و با مقابله با تفاسير ويراستهاند. همچنين سلسله مقالاتى تحت عنوان لغزشگاههاى ترجمه قرآن كريم در نشريه قرآنى بينات نگاشتهاند.
در ذيل عنوان سخن مترجم كه در پايان ترجمه ايشان در 6 صفحه آمده مطالبى نقل شده كه عناوين فرعى آن از اين قرار است: [1) درباره شأن عظيم قرآن در حيات فردى و جمعى مسلمانان]، 2) روش قرآنى مترجم 3) ترجمههاى قرآن [و اشكالات و آسيبهاى آنها] 4) اين ترجمه (كه در اين فصل فرعى، خود بحثهاى مهمى طرح كردهاند: الف) دقت و صحت، ب) سلامت و روانى عبارات، پ) توجه به ادبيات قرآنى، ت) توضيحات لازم، ث) سپاس).
اين ترجمه كه چاپ اول آن است، با شمارگان دههزار نسخه از سوى انتشارات اسوه كه عمدتاً آثار قرآنى منتشر مىكند، انتشار يافته است. من حيث المجموع چاپ و مصالح چاپى اثر، خوب و مقبول است، الا اينكه نام مترجم با حروف ريز، آن هم فقط در عطف كتاب آمده است كه لازم است در تجديد چاپها اصلاح شود. هفت صفحه اول، كه با صفحه بسم اللّه الرحمن الرحيم، و در صفحه بعد با دعاى افتتاح قرائت آغاز مىشود، رنگين و تذهيب شده با كاغذ گلاسه است. نگفته پيداست كه متن مصحف شريف و ترجمه، به رسم نيكوى چند دهه اخير در ايران، به صورت صفحات متقابل آمده است. در پايان هم سخن مترجم و فهرست سورهها را مىبينيم.
اما جاى شگفتى است كه كتاب ويرايشى جز از سوى مترجم نشده، و طبعاً هم نام و نشانى از ويراستار در جايى از كتاب نيست. جناب استادولى كه خود ويراستار چهار-پنج ترجمه قرآن بودهاند، خود خوب به ضرورت و فايده وجود ويراستار واقفاند، چه بسيار سهوالقلمها و مسامحهها كه مىشد با نظارت يك نگاه و ناظر ديگر كه همان ويراستار باشد، برطرف شود، باقى مانده است و ملاحظه خواهيد كرد. اولين زيان فقدان ويراستار را خود مترجم دانشمند دريافتهاند و به عنوان گام اول، و براى تدارك برخى سهوها و رفع بعضى اشتباهات، يك درستنامه 29 فقرهاى تنظيم كردهاند كه دستنويس است، و بنده به صلاح اين ترجمه وزين والا مىبينم كه اين درستنامه يك صفحهاى چاپ و تكثير شود و همراه مصحف مترجَم ايشان عرضه شود، كه ما لا يدرك كلّه لا يترك كلّه.
قلم، آيينه تمامنماى ذهن و زبان و قلب نويسنده است. اين بنده از آنجا كه عاشق و خادم قرآنم، دوستدار همه عاشقان و خادمان قرآن هم هستم. به قول سعدى كه محبّ صادق آن است كه پاكباز باشد. از سوى ديگر، اين بنده نقدنويس حرفهاى هستم و دو سال پيش در اولين جشنواره نقد كتاب، اين داعى به عنوان پيشكسوت نقدنويسى (با نگاشتن 320 نقد كتاب در 32 سال) معرفى و تقدير شد. نيز در دو دهه پيش مقالهاى مفصل - در حد يك رساله - به نام «آيين نقد كتاب» نوشتهام. چرا اين حرفها را مىزنم؟ خدا شاهد است كه اينها اگر لافزنى و گزافگويى باشد، مرا از اين كه هستم، سياهنامهتر خواهد كرد، بلكه از سر اين وسواس مىزنم كه خوانندگانِ جوانتر ملاحظه كنند چگونه در عين ديدن كاستيهاى يك اثر، امتيازات و محسنات آن را هم مىتوان ديد و مىبايد گفت. يك وقت محسّنات را مسلّم مىگرفتم و در دل خيال مىكردم كه اكثريت قاطع با خوبيهاست، و نمىتوان به يكايك صفحات خوب و موفق يك ترجمه اشاره كرد و اين استثناى اكثر مىشود كه قبيح است. اما بعدها تجربه به من نشان داد كه لااقل شمهاى از توفيقات و موفقيتهاى اثر و صاحب اثر را بايد بازگفت، و نكته روانشناختى مهم اين است كه بايد از سر برادرى و همدلى و با به خاطر داشتن رنجهاى كلان يك مؤلّف يا مترجم داورى كرد، و دريافتم كه بزرگترين آفت نقدنويسى منافسه و رقابت است.
بارى، سالها، لااقل 6ـ7 سال بود كه انتظار انتشار ترجمه جناب استادولى را مىكشيدم. در اين انتظار، بيشتر اشتياق نهفته بود، تا كنجكاوى. اصولاً حس كنجكاوى در ذهن و ضمير نگارنده اين سطور بسيار ناچيز است. از آن ناچيزتر كه از عنايت الهى مىدانم و عذر مىخواهم از بابت تزكيه نفس، رشك و رقابت است. از انتشار آثار ديگران، به اندازه آثار خودم خوشحال مىشوم. چنان كه وقتى اين ترجمه به دستم رسيد و براى نمونه، سوره يوسف را خواندم و ديدم كه بسى روان و خوشخوان و درست و دقيق است، از ژرفاى دل خداوند صاحب قرآن را شكر كردم كه يك ترجمه عالى و متعالى بر چند ترجمه خوب فارسى از قرآن كريم افزوده شده است. و حالت ميل به سجده شكر [كه اين رسم و حالت را از مرحوم پدرم ارث بردهام] به من دست داد.
سپس ديدم دلم مىخواهد ـ و از نظر حرفهاى مىبايد ـ يادداشتى (بخوانيد نقد و نظرى) بر اين اثر مبارك بنويسم. سوره بقره را كه درست دو جزء و نيم = يك دوازدهم كل قرآن است به دقت خواندم، و زير بعضى از كلمات خط كشيدم تا بر مبناى آنها بتوانم مقالهاى بنويسم.
اول، تبرك را، از محاسن بىشمار اين ترجمه بگويم:
1) اين ترجمه بسيار قرآن شناسانه، و نه حتى قرآن پژوهانه، به عمل آمده است.
2) مترجم يك عمر با تفسيرهاى قديم و جديد قرآن كريم انس عميق داشته، و اين انس به دو صورت در ترجمه ظاهر شده، كه هم ترجمه را روشنتر كرده است، و هم طبعاً بيشتر و بهتر مفاهيم قرآن را، يا نگفتههايى كه ايجاز اعجازين قرآن وانهاده، به بيان درآورده و دست خواننده را در هر سطحى از سواد قرآنى كه باشد، مىگيرد.
3) كه دنباله فقره دوم است، اين است كه افزودههاى تفسيرى را به دو صورت ظاهر كردهاند، يكى در درون پرانتز كه به طور ميانگين در هر صفحه بيش از هشت ـ ده مورد است، و ديگر به صورت حاشيه / پىنوشت، در پاى صفحات. و همه در جهت شفاف و شيواسازى متن ترجمه است، نه خداى نكرده نمايش معلومات، كه در سرشت و نوشت مترجم نيست. من هيچ نمونه و نشانهاى از اطناب در اين افزودههاى تفسيرى نديدم و كمتر ترجمهاى را ديدهام كه با اين درجه از فهم عميق قرآن، صورت گرفته باشد. جزاه اللّه عن القرآن والاسلام خير الجزاء.
4) ساختار جملات، و به طور كلى نثر ترجمه بسيار مفهوم و مأنوس و طبيعى، و طبعاً به نثر معيار امروزين است، و انصاف نيست كه كلىوار، از نشان دادن يا لااقل نشانى دادن چندين و چند صفحه شيوا و درست و دقيق، دريغ بورزم، يا بعضى معادلهاى خوب را يادآور نشوم. فىالمثل «جان فدا» در برابر «عدل» بسيار خوب است و برگرفته از ترجمههاى كهن. ديگر ترجمه شيواى آيه بلند 9 سطرى ـ هم در متن هم در ترجمه ـ آيه 102 سوره بقره.
- «وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَىْءٍوَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَىْءٍ» عبارتى از آيه 113 همين سوره را در چند ترجمه فارسى ملاحظه و با ترجمه جناب استادولى مقايسه كنيد.
- در ترجمه «فَالْآنَ باشِرُوهُنَّ»، چنين آوردهاند: «پس اكنون [رواست كه] با آنان نزديكى كنيد.» (بقره، 187) كه اگر «رواست كه» داخل پرانتز نبود، موهم امر بود، حال آنكه امر عقيب الحظر (اگرچه حظر صريحى هم نباشد) به قول اصوليان افاده اباحه، يا به قول بعضى افاده تخيير مىكند و اين فايده با افزوده تفسيرى «رواست كه» حاصل مىآيد. در قرآن كريم اين مسئله يك نمونه ديگر در سوره مائده دارد. به آنجا رجوع مىكنيم تا ببينيم در آنجا چه كردهاند: «وَ اِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا...» (مائده، 2) كه به درستى چنين ترجمه شده است: «و چون از احرام درآمديد مىتوانيد صيد كنيد» كه مىتوانيد در متن مقدس نيست، ولى از فحوا برمىآيد و البته اگر داخل پرانتز بود، بهتر بود.
- «مواقيت» در بقره، 189، به «تقويم [طبيعى]» ترجمه شده كه عالى است، اگرچه قدرى تفسيرى است. اما گفتنى است كه بزرگترين صاحبنظران و نظريهپردازان ترجمه كتاب [كتب] مقدس، از جمله نايدا Nida و نيز حسين عبدالرؤف كه اين جانب كتاب «ترجمه قرآن»اش را با عنوان «ترجمهپژوهى قرآنى» بخش به بخش براى نشريه ارجمند قرآنى ترجمان وحى ترجمه و تحرير مىكنم، كتابها نوشتهاند و جان كلام و كلام جانشان اين است كه ترجمه كتابهاى مقدس به صورت غير تفسيرى يا بدون افزودههاى تفسيرى درونمتنى (درون پرانتز يا قلاب / كروشه) يا در حاشيه صفحات، امكان ندارد. البته امكان عقلى و عملى دارد، ولى حاصلش كارآمد از آب درنمىآيد، و استادان آيتى و امامى كه در ترجمه از پرانتز استفاده نكردهاند به دو صورت عمل كردهاند، يا ناگزير شدهاند و فشار متن ناگزيرشان كرده كه جملات تفسيرطلب را تفسيرى ترجمه كنند، يا پانويس بدهند، يا جزاى شرط و نظاير آن را كه در متن نيامده با سه نقطه رها كنند، كه به طنز عرض مىكنم مانند گريختن از باران به زير ناودان است، و در نهايت نقض غرض. نه فقط زبان فارسى، بلكه هيچ زبانى حريف ايجازهاى قرآن نمىشود. و نكتهاى بگويم كه حيران شويد. اخيراً، در سه چهار دهه اخير، عدهاى از صاحبان ذوق، در جهان عرب، قرآن را به نثر عربى امروز بازنگاشت كردهاند، و همگى مجبور شدهاند، يعنى چارهاى نداشتهاند از اينكه، بسى افزودههاى تفسيرى بر بازنگاشت خود بيفزايند.
- ترجمه صفحه 30 (آيات 191 تا 196 بقره) در كمال صحت و سلامت است با دو پىنوشت تحقيقى و روشنگر.
ـ همچنين ترجمه صفحات 12، 13، 15، 16، 19، 30، 33، 36، 37، 38، 44، 45، 47، 48 (كه سراپا ترجمه بلندترين آيه قرآن: آيه دَين / تداين / مداينه است) و نيز صفحه 49 (آخرين صفحه سوره بقره) همگى در نهايت سلامت و سلاست است، با آنكه در اين موارد، متن دشوارتر و حساستر از صفحات ديگر است. اگر همين طور پيش برويم، همان گونه كه پيشتر عرض كردم، كار به «استثناى اكثر» مىكشد كه در عرف، روا نمىشمرند. تازه بنده، حرفهايم را اعم از انتقاد مثبت يا منفى ـ كه خواهد آمد ـ فقط بر مبناى بازخوانى يك سوره (بقره) مىزنم و از جاهاى ديگر فقط به چند كلمه مىپردازم.
حال، با استعانت از خداوند، كه از او مىخواهم نگذارد از جاده مستقيم انصاف و اعتدال خارج شوم، به سراغ نكات منفى از سهوها و كاربرد معادلهاى نامناسب و احتمالاً غلطها يا افتادگيهاى ناچيز مىرويم، كه اگر ترجمه ويرايش مىشد، همه يا قريب به تمامى آنها بر طرف مىشد / شده بود. البته ايراداتى كه مطرح مىشود، بعضى سليقهاى يا استحسانى است؛ اما مواردى هم هست كه بهتر است در چاپ دوم اصلاح شود. ضمناً نمىشود كه مدعى و داور يك نفر (بنده) باشد. پس طرح موارد از من و داورى از مترجم دانشور و خوانندگان قرآن پژوه. اين نيز گفتنى است كه سادهترين يا روشنترين روش اين است كه به ترتيب آيات قرآنى در سوره بقره پيش برويم.
1) در آيه 23 كه همراه با آيه 24 به قاطعترين وجهى تحدّى صورت مىگيرد، عبارت قرآنى «وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ»، چنين ترجمه شده است: «[در اين راه ياوران و] گواهان خود را جز خداوند فراخوانيد». جز خداوند موهم اين معنى است كه گويى خداوند جزو ياران و گواهان ايشان است، و به همين جهت با كلمه «جز» استثنا شده است. به نظر اين جانب براى رفع اين ايهام و ابهام بهتر است «من دون اللّه» را «در برابر خداوند» ترجمه كنيم.
2) در ترجمه عبارت قرآنى «ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ»، چنين آوردهاند: «سپس به آسمان پرداخت و آنها را هفت آسمان ترتيب داد. بحث بر سر «ترتيب داد» است كه شيوا نيست. فَسَوّاهُنَّ از مصدر تسويه است. در جاهاى ديگر مشتقات اين مصدر را به نحو ديگر ترجمه كردهاند. از جمله: الف) «فَخَلَقَ فَسَوّى» (قيامت، 38): «پس او را آفريد و راست اندام كرد». ب) «الَّذى خَلَقَ فَسَوّى» (اعلى، 2): «آن كه آفريد و موزون ساخت». پ) «الَّذى خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ» (انفطار، 7): «آن كه تو را آفريد، آنگاه راستاندام و موزون ساخت». ت) «رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها» (نازعات، 28): «سقفش را بلند داشت و آن را مرتب و منظم ساخت». بحث در دو چيز است: الف) ترتيب داد، تعبير شيوايى نيست. ب) خود مترجم محترم در موارد ديگر مشتقات تسويه را به نوع يا انواع ديگر ترجمه كردهاند. اگر «ترتيب دادن» رسا بود، در موارد ديگر هم از آن استفاده مىكردند. به نظر نگارنده اين سطور، استفاده از استوار كرد(ن) در اينجا مناسب است؛ چنان كه سعدى مىگويد: مسمار كوهسار به قطع زمين بدوخت / تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد؛ كه كاربردش در ترجمه ايشان چنين مىشود: و آنها را هفت آسمان استوار كرد. ايشان مىتوانند بگويند الزامى براى كاربرد «استوار كرد» نداشتهاند. اين درست است، اما اين نيز درست است كه «ترتيب داد» فعل مركب ناشيوايى است. حال كه بحث از كاربرد تعبير ناشيوا شد، قدرى بر نظم شماره آيات سبقت مىگيريم تا بگوييم كه در چند مورد ديگر نيز كلمات يا تعبيرات / عبارات ناشيوا به كار بردهاند: الف) «باز پس از اين جريان روى گردانديد». اصلاً با متن مقدس اصلى قرآن كارى نداريم، زيرا هر چه باشد، به كار بردن كلمه «جريان» روا نيست (بقره، 64). ب) همچنين به كاربردن «آقايى» در اشاره به بنىاسرائيل، البته در پانويس شماره 5، مربوط به آيه 47. پ) همچنين به كاربردن حق مطلب در ترجمه «الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ» (بقره، 71). ت) نيز به كار بردن «اى ايراد كننده» در داخل قلاب در آغاز ترجمه آيه 107. ث) نيز كاربرد «عقبگرد كردن» (در ترجمه آيه 143). ج) به كاربردن «در صورت لزوم» البته در داخل پرانتز (در ترجمه آيه 209). چ) نيز كاربرد «شما را به زحمت مىافكند» (در ترجمه آيه 220). ح) نيز كاربرد «چرت» در برابر «سِنه» كه نسبت دادن ـ ولو با سلب ـ اين كلمه به خداوند در آية الكرسى روا نيست (در ترجمه آيه 255). بسيارى از مترجمان آن را به خواب سبك، و بعضى به «پينكى» (فارسى كهن) و خرمشاهى «غنودگى» ترجمه كردهاند. خ) كاربرد «هيچ اكراه و زور» در ترجمه «لا اكراه» (آيه 256). مراد كاربرد زور است كه هيچ نيازى به آن نيست؛ و اصولاً در نثر معيار امروز كاربرد عطف مترادفين روا شمرده نمىشود. د) كاربرد مواد فسادنشدنى، البته در داخل قلاب، به جاى فاسد شدنى كه ممكن است غلط چاپى باشد. بايد گفت اين ده ـ يازده مورد كه ايراد گرفتيم جز مورد آخر، هيچ كدام غلط نيست، بلكه ناشيواست. حال دوباره به ترتيب نظم آيات پيش مىرويم.
3) عبارت قرآنى «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» (بقره، 46)، چنين ترجمه شده است: «آنان كه باور دارند كه ديدار كننده پروردگارشان خواهند بود...» كه دو اشكال يكى در متن و ديگر در حاشيه / پانويس دارد: الف) ملاقى، طبق علم عقايد / الهيات شيعه نبايد به «ديداركننده» ترجمه شود، زيرا شيعيان از جمله خود مترجم دانشور كه از محققان شيعه است، ديدار = رؤيت الهى را نه در دنيا و نه در آخرت، قبول ندارند. مترجم گرامى همواره ملاقوا (كه جمع ملاقى است) را «ديدار كننده» ترجمه كردهاند، از جمله در ترجمه بقره، 249. ابوالفتوح رازى كه تفسير فارسىاش در جنب تفسيرهاى عربى تبيان (شيخ طوسى) و مجمع البيان (شيخ طبرسى) از مهمترين ترجمههاى كهن شيعه است؛ و خود كهنترين تفسير شناخته شده و چاپ شده فارسى شيعى است، مىگويد شيعه ملاقات خداوند را مىپذيرد، اما رؤيت / ديدار را نه. و مىگويد فىالمثل دو كوه با هم تلاقى دارند و ملاقى هماند. يا [بلا تشبيه] دو نابينا مىتوانند ملاقات كنند، اما نه ديدار.
اما اشكال حاشيه / پانويس مربوط به همان ترجمه كه شماره 4 در صفحه 7 است اين است كه نوشتهاند: «در اصطلاح قرآنى از «مرگ» به «ديدار پروردگار» تعبير شده، زيرا با مرگ، همه پردهها كنار مىرود و همه حقايق از جمله وجود و قدرت خداوند روشن مىشود، نه آنكه با چشم او را مىبينند» كه ذيل اين جملات (نديدن خداوند) اعم از اينكه در نفسالامر درست باشد يا نه، مطابق عقايد شيعى امامى است؛ چنان كه قول ابوالفتوح را هم نقل كرديم. آرى شيعه لقاى الهى را مىپذيرد و بايد گفت بلاكيف، چون حقيقت لقاء هم روشن نيست، اگرچه به وجودش تصريح شده. ايراد ما اين است كه چرا مترجم محترم در متن ترجمه، كلمه و تعبيرى مىآورند كه با پانويس مخالف است؟ يعنى قسمت اخير پانويس، ترجمه لقاء و ملاقات را به «ديدار» نفى مىكند. ضمناً هيچ سندى نياوردهاند كه چرا و چگونه «مرگ» به «ديدار پروردگار» تعبير شده. اين معنى با ساير آيات مربوط به رؤيت الهى همخوان نيست. اما قسمت صدر پانويس با توضيح تفسيرى ايشان در جاى ديگر موافق نيست: «آنان كه باور داشتند به ديدار خدا خواهند رفت (معتقدان به قيامت)» (بقره، 249) كه ملاحظه مىشود در اينجا باوردارندگان «ديدار» خداوند را عبارت اخراى معتقدان به قيامت دانستهاند، نه آنان كه مىميرند يا مىخواهند بميرند.
4) عبارت قرآنى «خُذُوا مآ آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» كه عيناً در سه جا از قرآن كريم به كار رفته است: (بقره، 63، 93؛ اعراف، 171) در سه مورد به ترتيب چنين ترجمه شده است: «آنچه به شما داديم به قوّتى تمام بگيريد» (بقره، 63) + «آنچه را به شما داديم به قوّتى تمام بگيريد»، (بقره، 93) + آنچه [از احكام و دستورات] به شما داديم به قوّتى تمام بگيريد» (اعراف، 171). خوشبختانه مورد سوم افزوده تفسيرى روشنگرى دارد. آنچه = احكام و دستورات. بعد اين مشكل پيش مىآيد كه «به / با قوّت تمام گرفتن» مربوط به اشياء فيزيكى / مادّى است، نه احكام و دستورات كه معنوى است. بهترين ترجمه در اين مورد اين است كه «با جد و جهد بگيريد» يعنى آن را مهم بدانيد، نه محكم بگيريد. در جاى ديگر: «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ» (مريم، 12) همين اشتباه ديده مىشود: «اى يحيى اين كتاب (تورات) را به قوّتى تمام بگير».
5) عبارت قرآنى «وَ أَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (بقره، 47، 122) كه خطاب به بنىاسرائيل است، دوبار در قرآن كريم به كار رفته است. طبعاً مفسران مسلمان ـ اعم از شيعه و سنى ـ حق داشتهاند كه شگفتزده شوند كه چرا و چگونه خداوند بنىاسرائيل را بر جهانيان برترى داده است، و به اين حقيقت رهنمون شدهاند كه تفسيراً بگويند يعنى بر مردمان / جهانيان همزمانتان. گفتنى است كه دو بار ديگر هم همين معنى با عبارت بندى متفاوت، و درست در حق بنىاسرائيل گفته شده است. پس 3) «وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (اعراف، 140) و 4) «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ» (جاثيه، 16). حال ترجمههاى جناب استادولى را از اين چهار مورد، به همين ترتيب نقل مىكنيم. 1) و اينكه شما را بر جهانيان برترى دادم. 2) و اينكه شما را بر جهانيان (مردم زمانه خود) برترى دادم [اما قدر نعمت ندانسته و با نافرمانىها عزّت خود را از دست داديد]. 3) «با آن كه اوست كه شما را بر جهانيان (مردم زمانه) برترى داده است؟!.) 4) و آنان را بر جهانيان [عصر خود] برترى داديم. از مقايسه چهار مورد معلوم مىشود كه عبارت تفسيرى مهم و لازم (مردم زمانه/ ى خود / عصر خود) در مورد اول نيامده و مسامحه شده است.
6) عبارت قرآنى «فَتُوبُوا اِلى بارِئِكُمْ» (بقره، 54)، چنين ترجمه شده: «پس به سوى آفريدگارتان توبه كنيد». به سوى خداوند يا كسى توبه كردن، اگر چه در ترجمههاى تحت اللفظى قديم سابقه دارد، ولى ناشى از ترجمه لفظ به لفظ است و در فارسى مصطلح نيست. در جاى ديگر، يعنى ترجمه آيه 61، و 90 و نور، 31، و تحريم، 8 [در دو مورد اخير، الىاللّه آمده] عبارت «ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ» (هود، 3) چنين ترجمه شده: «به سوى او باز گرديد» و همين عبارت قرآنى عيناً در همين سوره هود، آيه 52 آمده كه چنين ترجمه شده است: «آن گاه [خالصانه] به سوى او توبه كنيد» كه جز ترجمه آيه 3 سوره هود، بقيه اشكال دارد. مشكل در «الى» است كه نبايد «به سوى» ترجمه شود. سر راست مىتوان گفت: به درگاه او / پروردگارتان / خداوند توبه كنيد.
7) كلمه «صاعقه» در عبارت قرآنى «فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ» (بقره، 55) به «آتش آسمانى» ترجمه شده است كه به هيچ وجه مصطلح نيست و سابقه كاربرد ندارد. حال آنكه صاعقه در زبان فارسى قديم و جديد رايج بوده و هست و فارسى آن «آذرخش» مىشود.
8) عبارت قرآنى: «أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ...»، (بقره، 75)، چنين ترجمه شده: «پس آيا شما مسلمانان طمع داريد...» و دنبالهاش هم فقط ترجمه فارسىاش ياد مىشود كه عبارت نامفهوم نباشد: «كه [يهودان] به [دين] شما بگروند؟» حال آنكه در اغلب موارد، از جمله شعراء، 82؛ و مائده، 84؛ و اعراف، 46 و موارد ديگر طمع به معناى اميد [داشتن] است و عبارت قرآنى «خَوْفًا وَ طَمَعًا» (اعراف، 56) و رعد، 12؛ و روم، 24؛ و سجده، 16 كه به درستى به بيم و اميد ترجمه شده فصل الخطاب است و در همه اين آيات ياد شده هم مترجم دانشور به درستى از كلمه يا معادل «اميد» استفاده كردهاند. طمع داشتن، فحواى منفى دارد؛ چنان كه در احزاب، آيه 32 «فيطمع» به معناى به «طمع افتادن» است، و نيز در مدّثّر، آيه 15 «يطمع» به معناى «طمع داشتن» است و خوشبختانه هر دو مورد را هم مترجم قرآنشناس، با مهارتى كه در شناخت عربى قرآنى دارند، درست و به همان صورت كه آورديم ترجمه كردهاند. اما اينكه مسلمانان بخواهند يهودان به دين آنان [اسلام] بگروند، اميد داشتن است نه طمع داشتن. شأن مسلمانان چه همعهد نزول وحى، چه در اعصار ديگر اجلّ از طمعورزى، آن هم در امرى حقانى و خداپسند است.
9) عبارت قرآنى «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها...» (بقره، 106)، چنين ترجمه شده: هر آيهاى را كه برداريم يا از خاطرها ببريم...» كه تاريخ وحى و تنزيل قرآن چنين چيزى را تأييد نمىكند و اطاله نمىدهيم. جاى شكر و شكرانه هست كه مترجم دانشور در پانويس، ترجمه درست اين عبارت قرآنى را آوردهاند: «يا: هر آيهاى را كه برداريم يا اعلام حكم آن را به تأخير اندازيم...».
10) عبارت قرآنى «فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ ...» (بقره، 115)، چنين ترجمه شده است: «همان سو روى خداست.» حال آنكه ايشان بهتر از امثال من مىدانند كه يداللّه، جنب اللّه، عين اللّه و نظاير آن واجب التأويل است و حمل بر معناى حقيقى / لفظى نمىتوان كرد. مفسرانى كه به معناى لغوى كلمات قرآن توجه بيشترى دارند، نيز واژه نگاران قرآنى [كه نظر به كمبود وقت در مقام ارجاع دادن به آثار آنان نيستم، ولى هنگام ترجمه خود از قرآن، آنها را مطالعه كردهام] گفتهاند كه وجه در اينجا به معناى جهت است. وجه / جهت مانند وسع / سعة و وُجد / جِده و نظاير آنهاست. آرى «روى خدا» معناى حقيقى تحت اللفظى ندارد. پس ترجمه درست عبارت مورد بحث چنين مىشود: «همان سو، سوى خداست». مترجم محترم «صبغة اللّه» را نيز «رنگ خدا» ترجمه كرده است (بقره، 138) كه درست نيست. رنگ خدا، مثل خون خدا، تعابيرى شاعرانهاند، نه علمى جدى. در مورد اخير مىبايست «رنگآميزى خدا»، يا مانند ترجمه من: «نگارگرى خدا» ترجمه مىشد، كه بى اشكال است.
11) كلمه «واسع» - كه از اسماء اللّه الحسنى است - در بقره، 115، «[از هر جهت ]گسترده» ترجمه شده. سپس خود مترجم دانشور، در موارد ديگرى كه اين كلمه مقدس به كار رفته (در 6 مورد: بقره، 247، 261، 268؛ آل عمران، 73؛ نساء، 130 ؛ مائده، 54) با تأمل بيشتر «وسعت بخش» و در يك مورد (نور، 32)، توانگر ترجمه كردهاند. ترجمه نگارنده اين سطور كه شايد برگرفته از ترجمههاى قديم باشد، گشايشگر است.
12) كلمه «رؤوف» را كه باز از اسماء اللّه الحسنى است، در بقره، 143، 207 [موارد ديگر را نديدهام] «دلسوز» ترجمه كردهاند كه موهم اين معناست كه گويى خداوند «دل» دارد.
13) كلمه چند بخشى «الذين اوتوا الكتاب» را، در بقره، 144، و 145، «آنان كه كتاب داده شدهاند» ترجمه كردهاند؛ كه خيلى تحت اللفظى است. ايشان كه ترجمهشان تفسيرى يا تفسيرآميز و لذا در كمال خوشخوانى است و چنان كه مثال زديم «مواقيت» را «تقويم [طبيعى]» ترجمه مىكنند، در اين موارد هم بايد دست خود را باز بگذارند، و اين كلمه چند بخشى را كه معناى واحد دارد، «اهل كتاب» ترجمه كنند.
14) «وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»، (بقره، 150)، چنين ترجمه شده است: «و شايد كه راه يابيد». ايراد در كلمه شايد است، كه حاكى از اميدوارانه و انتظار اميدوارانه و به قول قدما تمنّى و ترجّى است كه بر خداوند روا نيست. خداوند نظر به امكان از نظرگاه بشرى چنين تعبيرى مىفرمايد. مترجمان برجسته در دو سه دهه اخير، نيز نگارنده اين سطور، كلمهاى از متون قدما يافتهايم كه مناسبتر است و آن «باشد كه» به جاى «شايد كه» است. خود مترجم محترم در بسيارى جاهاى ديگر كه بررسى شد از جمله بقره، 186، 187، 219 «باشد كه» ترجمه كردهاند كه بهتر است و چارهاى در تنگناى زبان بشرى ندارد. اما در ترجمه بقره، 221، «شايد تذكر يابند» ترجمه كردهاند.
15) استرجاع يعنى گفتن انا للّه وانا اليه راجعون، در قرآن كريم يك بار به كار رفته است و آن در بقره، 156 است. مترجم دانشور آن را ـ با اضافه قالوا ـ چنين ترجمه كردهاند: «گويند: ما از آنِ خداييم و همه به سوى او باز مىگرديم». حال آنكه در نزديك به 200 زبانى كه قرآن كريم به آنها ترجمه شده، صاحبانِ آن زبانها يا دقيقتر مسلمانان سراسر جهان به زبان محلى استرجاع نمىكنند. ما نيز، اعم از مسلمانان شيعه و سنى در عهد قديم و جديد به عربى استرجاع كرده و مىكنيم. بهترين چاره اين است كه در ترجمه ابتدا نص عربى استرجاع را بياورند ـ كه مطابق واقع و عملكرد 14 قرنه مسلمانان باشد ـ سپس در داخل پرانتز يا قلاب ترجمه فارسى آن را. گفتنى است كه مترجم محترم خود توجه دارند كه بعضى كلمات و عبارات در قرآن هست كه در ترجمه بايد عيناً بايد و حداكثر اينكه در پانويس يا داخل پرانتز توضيح داده شود. يك مورد از اينها كه در سوره بقره رخ داده، آوردن راعنا و انظرنا است كه عيناً به نص عربى قرآنى در ترجمه آوردهاند و در پا نويس توضيح دادهاند.
16) در بقره، 158، درباره صفا و مروه و حكم سعى بين آنها سخن گفته شده و اين عبارت آمده است: «فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما...»، كه چنين ترجمه كردهاند: «... بر او گناهى نيست كه ميان آنها طواف كند». واضح است كه طواف به گِردگردى و پيرامون/ دورهگردى مىگويند، و در عربى و فارسى به فروشنده دورهگرد، طوّاف مىگويند. از آن گذشته سعى بين صفا و مروه معروف است و مفهوم و مصداق آن را تقريباً همه مسلمانان مىدانند. سعى يعنى شتافتن؛ (چون در بعضى متون فقهى آمده كه خوب است پيمودن بين صفا و مروه به هروله باشد كه همان شتافتن است: راه رفتن سريع و شتابان. با اين حساب روشن است كه به كاربردن كلمه طواف در اينجا صريحاً و واضحاً نادرست است. و درست آن چنين است: بر او گناهى نيست كه ميان آنها را بپيمايد.
17) عبارت قرآنى «فَأَحْيا بِهِالْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (بقره، 164)، چنين ترجمه شده است: «و با آن زمين را پس از مرگش زنده ساخته...» كه مرگ زمين، غريب است. در اينجا بايد به جاى مرگ و مردن از پژمردن (كه همريشه با مردن است) استفاده مىكردند: وبا آن زمين را پس از پژمردنش زنده ساخته، چنان كه در ترجمه حقير به همان صورتى كه گفته شد آمده است.
18) عبارت قرآنى «بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا...»، (بقره، 170)، چنين ترجمه شده: «بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافتهايم پيروى مىكنيم». بر آن يافتهايم در فارسى قديم و جديد معنايى افاده نمىكند و ترجمه لفظ به لفظ انجام گرفته. من هم در ويراست اول ترجمه خود همين گونه آورده بودم، كه در ويراست دوم از اصلاح آنها غفلت كردهام، و هر دو اشتباه كردهايم. ترجمه درست: «بلكه از آنچه پدران خود را پيرو آن [يا تابع آن] يافتهايم پيروى مىكنيم».
19) عبارت قرآنى: «فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ...»، (بقره، 185)، چنين ترجمه شده: «هر كه از شما اين ماه را دريافت آن را روزه بدارد». كه دريافتن ماه ترجمه تحت اللفظى است و در فارسى با آنكه بعضى مترجمان به كار بردهاند، معهود و معمول نيست و به راستى معنايى افاده نمىكند. ترجمه اين جانب چنين است: پس هر كس از شما كه در آغاز ماه حاضر [مقيم] بود...». حاضر [مقيم] در مقابل مسافر است، كه حكمش در همين آيه بيان شده است.
20) عبارت قرآنى «هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...» (بقره، 187)، چنين ترجمه شده: «آنان پوشش شمايند و شما پوشش آنان...» در فارسى اينكه كسى بگويد فلانى پوشش من است، معناى روشنى افاده نمىكند، تا چه رسد به اينكه محرميت و نزديكى و خودمانى بودن را برساند. در فارسى تا آنجا كه اين بنده در فرهنگ عامه و تعبيرات عاميانه، اندك ممارستى دارم، مىگويند: «فلانى پيراهن تن من است». در لغت نامه دهخدا هم «مثل پيراهن تن كسى بودن» آمده است، اما بدون توضيح.
21) در ترجمه عبارت قرآنى «رَبَّنآ آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً...» (بقره، 200)، چنين آمده: «پروردگارا، در دنيا به ما بده»، كه پيداست ترجمه حسنة = نيكى از قلم افتاده است. پيداست كه غلط چاپى است.
22) كلمه «سريع الحساب» كه از اوصاف الهى است، در بقره، 202 [و در سراسر ترجمه قرآن: آل عمران، 19، 199؛ مائده، 4؛ رعد، 41؛ ابراهيم، 51؛ نور، 39؛ غافر، 17] عيناً «سريع الحساب» آمده است. حال آنكه بنده از تفاسير قدما از جمله ميبدى كلمه «زود شمار» را برگرفته و در ترجمهام آوردهام. در اينجا كاربرد سريعالحساب در ترجمه غلط يا ناروا هم نيست، اين قدر هست كه مرجوح است.
23) عبارت قرآنى «اِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (بقره، 203)، چنين ترجمه شده است: «به سوى او محشور مىشويد» كه به سوى در ترجمه «اليه»، باعث شده است كه ترجمه از سبك و سياق فارسى بيفتد. ترجمه درست(تر): «نزد او محشور مىشويد» يا: «به نزد او...» چنان كه اين جانب در ترجمهام آوردهام.
24) عبارت قرآنى «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ» (بقره، 217) چنين ترجمه شده است: «از تو درباره ماه حرام، از جنگ در آن پرسند». اين ترجمه سرراست و بسامان نيست، و ترجمه عبارت فرضى «يَسْأَلُونَكَ عَن القِتالِ فى الشَّهرِ الحَرام» است. ترجمه درست آن، از آنجا كه «الحرام قتال فيه» صفت يا عبارت وصفى راجع به «الشهر» است، چنين است: «از تو درباره ماهى كه جنگ در آن حرام است، مىپرسند»، يا با توسع بيشتر: از تو درباره كارزار در ماه حرام مىپرسند.
25) عبارت قرآنى « أَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَالْمَوْتِ» (بقره، 243)، چنين ترجمه شده: «آيا ننگريستى به [حال] آن هزاران تن كه از بيم مرگ از ديار خويش بيرون رفتند». اشكال در كلمه ننگريستى (نگريستن) است. مگر مردم معاصر نزول وحى مىتوانستند ماجراهاى اقوام پيشين را كه در حدود دو هزار سال پيش از آنان بودهاند، بنگرند؟ البته فرهنگنگاران بين نگريستن و ديدن فرق نهادهاند، به ترتيب مانند نظر (+ الى) و رؤيت در عربى، و در بحث از «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (قيامت، 22 و 23) مىگفتند به خدا مىنگرند، نه اينكه او را مىبينند. اين سخن به نفع كاربرد مترجم دانشور است. اما اين فرق در عصر جديد، و در نثر معيار امروزين فارسى، از ميان برخاسته و نگريستن و ديدن مترادف همند. از سوى ديگر مفسران و نحويان قرآنى گفتهاند كه رؤيت در «المتر» / ارأيت / ارأَيتم و همه صيغههاى اين خانواده كه در قرآن بيش از ده بار به كار رفته است، رؤيت بصرى عادى نيست، بلكه «رؤيت قلبى» است، لذا بايد آيا ملاحظهاى نكردهاى / تأمل نكردهاى / نينديشيدهاى ترجمه شود.
26) عبارت قرآنى: « مَنْ ذَا الَّذى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا...» (بقره، 245) چنين ترجمه شده است: «كيست كه به خدا قرضى نيكو دهد». اين ترجمه به بداهت عقل درست نيست، زيرا جاى اين پرسش هست كه چگونه مىتوان به خداى بىنياز قرض داد. مترجم دانشور خود به اين نكته توجه داشتهاند، و در اينجا پانويسى نوشتهاند كه: «وام دادن به خدا خرج كردن در راه اوست...» مورد مشابهى در قرآن كريم داريم كه حضرت عيسى با حواريّون خود گفت و گو مىكند: «قالَ مَنْ أَنْصارى اِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ» (آل عمران، 53) كه ايشان چنين ترجمه كردهاند: «گفت ياران من به سوى خدا كيانند؟ حواريّون گفتند: ما ياران [دين و رسول ]خداييم». ملاحظه مىشود كه چون ترجمه «ما ياران خداييم» ناروا و نادرست است، لذا [دين و رسول ]را داخل قلاب افزودهاند. در اينجا هم نياز بود كه از آنچه در حاشيه آوردهاند، براى ترجمه درست متن كمك بگيرند و ترجمه درست اين عبارت چنين مىشد: «كيست كه [در راه] خدا / به [يارى دين] خدا / به [خاطر رضاى] خدا وامى نيكو دهد».
27) عبارت قرآنى «وَ ما لَنا» (در بقره، 246) به «ما را چيست» ترجمه شده كه درست نيست، زيرا چنين عبارتى نه در فارسى قديم و نه جديد، معناى مستقيم ندارد. براى مفهومتر شدن، كلمات قبل و بعدى را هم مىآوريم: «گفتند: ما را چيست كه در راه خدا جنگ نكنيم؟». ترجمه آقاى موسوى گرمارودى: «گفتند چرا در راه خدا جنگ نكنيم...» ترجمه خرمشاهى: «گفتند دليلى ندارد كه در راه خدا نجنگيم...» و هر سه مترجم به درستى «واو» را ناديده گرفتهاند. من بحث نسبتاً مفصلى درباره به ترجمه آمدن / نيامدن واوهاى زايده در اين ترجمه داشتم كه چون موردى از آنها در سوره بقره به كار نرفته، و بحث دامنگستر مىشود، از آن صرف نظر مىكنم.
الف) ترجمه آية الكرسى: «خداى يكتا خدايى جز او نيست، زنده و بر پا دارنده است، چرت و خوابى او را فرا نمىگيرد، آن چه در آسمانها و زمين است از آن اوست، كيست كه به نزد او شفاعت كند جز به اذن او؟ آن چه را كه پيش رو و پشت سر آنهاست مىداند (از گذشته و آينده و نهان و آشكار خلق با خبر است) و آنان به چيزى از علم او احاطه ندارند مگر به آن چه او خواهد، قلمرو فرمانروايى او آسمانها و زمين را فرا گرفته است، و نگهدارى آنها بر او دشوار نيست، و اوست كه والا و بزرگ است هيچ اكراه و زورى در دين نيست، چرا كه راه از بيراهه متمايز گرديده است، پس هر كه به طاغوت (شيطان، بت، ستمگران) كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، تحقيقاً به دستاويز محكم چنگ زده كه آن را گسستن نباشد، و خدا شنوا و داناست. خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند، آنان را از تاريكىها [ى كفر و شك و شبهه] به سوى نور [ايمان و يقين ]بيرون مىبرد، و آنان كه كافر شدهاند سرپرستانشان طاغوتها هستند، كه آنان را از نور به سوى تاريكىها بيرون مىبرند، آنان اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.» (بقره، آيات 255 - 257).
ب) آيه نور: «خداوند نور آسمانها و زمين است. داستان نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى باشد، آن چراغ نيز در حبابى بلورين حبابى كه گويى ستارهاى است درخشان؛ چراغى كه از [روغن] درخت پربركت زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى بر مىافروزد، نزديك است كه روغنش [از شدت صفا و صافى] بدرخشد گرچه آتشى به آن نرسيده باشد. روشنى بر روشنى است، خداوند هر كه را خواهد به نور خود هدايت مىكند، و خداوند براى مردم مثلها مىزند، و خداوند به هر چيزى داناست». (سوره نور، آيه 35).