در موارد بسيارى از آيات قرآنى، ساختار جملهها به گونهاى است كه كلمه يا جملهاى از آن حذف شده، ولى خواننده مىتواند گاهى به روشنى و گاهى با تأمل و تفكر به كلمه يا جمله محذوف پى ببرد و حتى مىتواند جملههاى گوناگونى را با معانى گوناگون جاى آن محذوف بنشاند و به معانى بسيارى دست پيدا كند. اين يكى از شيوههاى خاص قرآن است كه با كلماتى اندك، معانى بسيارى را در اختيار خواننده قرار مىدهد.
حذف و تقدير در آيات قرآنى فراوان و شايع است. يكى از كارهاى عمده مفسران پيشنهاد كلمهها و جملههاى مقدر به جاى كلمهها و جملههاى محذوف است. البته پىبردن به جمله مقدر چندان كار دشوارى نيست، اما مىتوان با تدبر در آيه و توجه به آيات قبل و بعد، به آن دست يافت.
منظور از حذف در اين بحث، حذف صرفى نيست، مانند حذف واو در مضارع مثال واوى (وعد، يعد) و يا حذف همزه قطع در مضارع باب افعال و مانند آنها، بلكه حذفهاى نحوى مورد نظر ماست. توجه كنيم كه اساساً حذف نحوى در كلام عرب امر معمول و متداولى است و حذف به جهت ايجاز با شرايط خاص خود، يكى از صنايع بديعى و آرايههاى ادبى است. ابن جنى حذف را از شجاعت عرب دانسته و عبدالقاهر جرجانى گفته است اگر در جاى خاصى بتوان چيزى را حذف كرد، حذف از ذكر آن بهتر است.[1] حذف و تقديرهايى كه در آيات قرآنى وجود دارد از شرايط خاصى برخوردار است و تدبر و انديشيدن در آنها معانى بسيارى را به دست مىدهد و زمينه را براى تضارب آرا و رسيدن به نتايج ارزنده و سودمند فراهم مىسازد و اين خود يكى از رموز جاودانگى قرآن است.
قرآن كريم با اين شيوه به خواننده امكان مىدهد كه مطابق با گنجايش ذهن و ظرفيت وجودى و سطح معرفت خود به نتايج مهم و والايى دست پيدا كند. شايد موضوع بطون هفتگانه قرآن كه در روايات آمده است، به اين مطلب هم ناظر باشد.
درباره حذف و ايجاز، در كتب ادبى و بلاغى مطالب بسيارى گفته شده ولى ما براى رعايت ايجاز تنها چند مطلب را كه با حذف و تقديرهاى آيات قرآنى رابطه تنگاتنگى دارد و مىتواند به فهم و درك آنها كمك كند، مورد بحث قرار مىدهيم.
پيش از بيان مطالب مورد نظر، سخن ديگرى را از عبدالقاهر جرجانى استاد بزرگ و صاحب سبك در فنون بلاغت، درباره موضوع حذف در كلام و اهميت آن نقل مىكنيم. وى درباره بلاغت حذف مىگويد:
«اين بابى است كه شيوه آن دقيق و جايگاه آن لطيف و كار آن شگفتآور است و به سحر شباهت دارد، چون تو مىبينى كه ذكر نكردن فصيحتر از ذكر كردن و سكوت سودمندتر از بيان مطلب است و خود را مىبينى كه با سخن نگفتن گوياتر از حال سخن گفتن هستى و با بيان نكردن، كاملترين بيان را دارى. چه بسا كه حذف در كلام چون گلوبند برگردن و شيوه نكوگفتن است».[2]
اينك به ذكر اسباب و فوايد و شرايط و اقسام حذف مىپردازيم و در هر قسمت مثالهايى از آيات قرآنى مىآوريم.
اساساً حذف بايد علت و دليلى داشته باشد و فايده خاصى بر آن مترتب گردد. حذف بىدليل، اخلال در كلام و ضد فصاحت است؛ لذا گفتهاند حذف و تقدير خلاف اصل است.[3] زركشى تصريح كرده كه هر گاه امر ميان حذف و عدم آن داير باشد، حمل بر عدمِ حذف اولى است و هرگاه امر داير باشد ميان قلت محذوف و كثرت آن، حمل بر قِلّت اولى است.[4] بنابراين، حذف در كلام در صورتى زيبا و موجب بلاغت است كه سببى داشته باشد و متكلم به وسيله آن چيزى را افاده كند كه در صورت عدم حذف، مخاطب از آن بىبهره مىشود.
حذف در كلام ممكن است فوايد و اسباب گوناگونى داشته باشد كه ما در اينجا چند نمونه از آن را ذكر مىكنيم:
1. وادار كردن مخاطب به تفكر. گاهى در كلام حذفى صورت مىگيرد و چيزى هم مقدر نمىشود و محذوف خاصى مورد نظر متكلم نيست، بلكه ساختار جمله به گونهاى است كه گويا حذفى در آن صورت گرفته است. هدف از اين كار آن است كه ذهن مخاطب بر آنچه گفته شده محصور و مقيد نباشد (ليذهب نفس السامع كل مذهب) و بداند كه مطالب ديگرى هم در اين زمينه وجود دارد كه مىتواند با انديشيدن به آنها برسد. از جمله موارد اين نوع حذف، عطف كردن بر معطوف عليه غيرمعين است كه در قرآن كريم موارد متعددى دارد و معمولا در مقام بيان فايده يك عمل است. با اين روش به مخاطب گوشزد مىشود كه فايده اين كار منحصر به آنچه گفته شده نيست، بلكه او مىتواند فوايد ديگرى را هم به دست آورد.
چند مثال از قرآن:
وَ تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدآءَ... (آل عمران، 140)
وَ كَذلِكَ نُرى إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ (انعام، 75)
وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الاْياتِ وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ... (انعام، 105)
وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنينَ... (انفال، 17)
وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاْياتِ وَلِتَسْتَبينَ سَبيلُ الْمُجْرِمينَ (انعام، 55)
توجه كنيم كه در هر يك از آيات فوق، نخست مطلب مهمى ذكر شده و سپس علت آن بيان گرديده است. اين علتها به ترتيب عبارتند از: «وَلِيَعْلَمَ»، «وَلِيَكُونَ»، «وَلِيَقُولُوا»، «وَلِيُبْلِىَ» «وَلِتَسْتَبينَ». به طورى كه ملاحظه مىكنيد، در اين موارد قبل از لام تعليل يك واو قرار دارد. اين واو مطلب را بر چيزى عطف مىكند كه در كلام وجود ندارد و بيان كننده آن است كه دليل مطلب قبلى فقط چيزى نيست كه گفته شده بلكه دلايل ديگرى هم دارد. بدين گونه ذهن مخاطب را به فراتر از آنچه گفته شده است توجه مىدهد.
2. رساندن معانى بسيار در مواردى از آيات قرآن بخشى از جمله به طور كامل حذف شده است تا مخاطب با توجه به جملات قبل و بعد و بر اساس ظرفيت وجودى خود چيزى را مقدر كند. او مىتواند چند چيز را مقدر كند و به معانى بسيارى دست يابد. اين موارد، بيشتر در جملههاى شرطيهاى است كه با «لو» آغاز مىشوند، مانند: وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكيمٌ (نور، 10). در اين آيه جواب اينكه «اگر فضل و رحمت خدا نبود و اگر خدا توبهپذير و حكيم نبود، چه مىشد»، بيان نشده است، ولى با توجه به آيات قبلى كه مربوط به احكام مرتبط با سالمسازى محيط خانوادهها و نيز جلوگيرى از تهمت زدنهاى نارواست، مىتوان جوابهاى متعددى را كه با اين موضوع تناسب دارد مقدر كرد، مانند «لهلكتم»، «لفضحكم»، «لعاجلكم بالعقوبة» «لعذّبكم»، «كان امركم صعبا»، «اختل نظام حياتكم».
نمونه ديگر: آيه وَ لَوْ أَنَّ قُرْانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلّهِ الْأَمْرُ جَميعًا (رعد، 31) است. در اين آيه جواب اينكه «اگر قرآنى باشد كه به وسيله آن كوهها به حركت درآيند يا زمين قطعه قطعه شود و يا مردگان زنده شوند»، نيامده و مشخص نشده است كه اگر چنين بود چه مىشد؟ جوابى كه به طور مناسب و خيلى روشن مىتوان ذكر كرد اين است كه اگر قرآن چنين كارهايى هم مىكرد آن مشركان ايمان نمىآوردند، چنان كه بسيارى از مفسران گفتهاند تقدير آن چنين است: «لما آمنوا». قابل ذكر است كه اگر در آيه به جاى «قرآناً» تعبير «هذا القرآن» به كار رفته بود، تقدير مذكور مناسب بود، ولى با توجه به نكره بودن «قرآن» بعضى جواب را چنين مقدر كردهاند: «لكان هذا القرآن» يعنى آن قرآن همين قرآن بود.
به نظر مىرسد كه تقدير هرچه باشد، اين آيه اشاره روشنى دارد به اينكه مسلمانان مىتوانند با عمل به قرآن كارهاى ناممكن را ممكن سازند و به وسيله قرآن دست به كارهاى مهم و شگفتآورى بزنند. به هر حال، اين آيه نيز با توجه به مطالبى كه در آن آمده و با توجه به حذف جواب شرط در آن، به مخاطب اجازه مىدهد كه معانى بسيارى را از آن استفاده كند.
نمونه ديگر: أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِه فَرَاهُ حَسَنًا (فاطر، 8) است در اين آيه، جواب «أَفَمَنْ زُيِّنَ» حذف شده و در كلام تعيين نشده است كسى كه كردار زشتش در نظرش آراسته شده و آن را نيكو مىبيند، چه سرنوشتى دارد يا چه كار بايد بكند؟ تعيين جواب آن بر عهده مخاطب است كه با تفكر در مضمون آيه مطابق با استعداد و ظرفيت خود پاسخى براى آن در نظر گيرد.
مناسبترين چيزى كه در اينجا مىتوان در تقدير گرفت و بسيارى از مفسران هم آن را پيشنهاد كردهاند جمله «كمن ليس كذلك» است، يعنى آيا كسى كه كردار زشتش در نظرش آراسته شده و آن را نيكو مىبيند، مانند كسى است كه اين حالت را ندارد؟ ولى با تأمل بيشتر مىتوانيم به معانى بلندى برسيم، مانند:
آيا كسى كه چنين است، مىتواند هدايت يابد؟
آيا كسى كه چنين است، مىتواند درست بينديشد؟
آيا كسى كه چنين است، مىتواند به حقايق والا دست پيدا كند؟
آيا كسى كه چنين است، مىتواند خود را از كج فهمىها دور سازد؟
آيا كسى كه چنين است، مىتواند الگويى براى ديگران باشد؟
آيا كسى كه چنين است، مىتواند به سعادت برسد و نجات يابد؟
آيا كسى كه چنين است، بايد براى او تأسف خورد؟ و از اين قبيل...
همچنين اين حالت، حالت مقابل آن را تداعى مىكند و آن حالتى است كه انسان به مرحلهاى از بصيرت برسد كه حقايق را آنچنان كه هست ببيند، همان گونه كه پيامبر از خدا درخواست مىكرد كه: اللهم ارنى الاشياء كما هى. بنابراين در آيه مورد بحث مىتوان چنين تقدير كرد:
آيا كسى كه چنين است، مانند كسى است كه بد و خوب و كجى و راستى را به خوبى از هم تشخيص مىدهد؟
آيا كسى كه چنين است، مانند كسى است كه خود را سرسپرده حق كرده و بينش و بصيرتى نافذ دارد؟
آيا كسى كه چنين است، مانند كسى است كه در اثر ايمان و تقوا، خداوند به او قدرت تشخيص حق از باطل را داده است؟
آيا كسى كه چنين است، مانند كسى است كه در اثر آگاهى از حقيقت حسن و قبح، از قبح واقعى دورى مىكند و به حسن واقعى مىگرايد؟ و از اين قبيل...
نظير همين آيه است آيه أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّه (زمر، 22) كه مىتوان معانى بسيارى را در آن تقدير كرد.
3. حذف براى اختصار و معلوم بودن محذوف. در قرآن كريم گاهى يك كلمه يا يك جمله و يا حتى چند جمله در وسط مطلب حذف شده و آن به جهت معلوم بودن آن جملات است به طورى كه ذكر آنها لزومى ندارد و مخاطب به راحتى به آن پى مىبرد. نمونه آن حذفِ «قال»، «قلنا» و بعضى ديگر از مشتقات آن در اول جمله است. اين نوع حذف در قرآن بسيار شايع است، مانند:
وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِه أَوْلِيآءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونآ إِلَى اللّهِ زُلْفى (زمر، 3)
كه تقدير آن چنين است: «يقولون ما نعبدهم...».
وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ (طه، 80 ـ81) كه تقدير آن چنين است: «وقلنا كلوا».
فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ (آل عمران، 106) به تقدير: «فيقال لهم اكفرتم».
نمونه ديگر از موارد حذف به جهت معلوم بودن محذوف، حذف بخشى از مقاطع داستان است كه مخاطب خود مىتواند آنها را حدس بزند. اين نوع حذف در قصههاى قرآنى شايع است، مانند:
در داستان سليمان و بلقيس: اِذْهَبْ بِكِتابى هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ماذا يَرْجِعُونَ * قالَتْ يآ أَيُّهَا الْمَلَؤُا إِنّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَريمٌ (نمل، 28ـ29)
در اين آيه پس از بيان اينكه سليمان به هدهد گفت نامه مرا به سوى آنان ببر و بنگر كه چه مىكنند، مىفرمايد: (آن زن) گفت: اى همراهان، نامهاى گرامى به سوى من افكنده شده است. ملاحظه كنيد كه در اين ميان چندين جمله حذف شده است و آن اينكه «هدهد نامه را گرفت و آن را به سوى بلقيس برد و به طرف او انداخت و بلقيس نامه را ديد و خواند و...» حذف اين جملات براى آن است كه مىتوان به روشنى آنها را در سير داستان حدس زد و گفتن آنها لازم نيست.
در داستان موسى و هارون و پرستش گوساله از سوى بنىاسرائيل: قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفينَ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى * قالَ يا هرُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاّ تَتَّبِعَنِ (طه، 91-93). در اين آيات پس از نقل سخن بنىاسرائيل كه به هارون گفتند: ما پيوسته اين گوساله را مىپرستيم تا موسى برگردد، بلافاصله چنين آمده است: «اى هارون، چون اين قوم را ديدى كه گمراه شدند چه چيزى تو را بازداشت از اينكه مرا پيروى كنى؟» معلوم است كه در اين ميان چندين جمله حذف شده و آن اينكه «موسى به سوى قوم خود بازگشت و چون ديد آنها گوسالهاى را پرستش مىكنند خشمگين شد و به هارون چنين گفت...».
در داستان حضرت يوسف: وقتى يكى از همزندانهاى يوسف آزاد شد و نجات يافت، پادشاه مصر خوابى ديد و تعبير آن را از اطرافيان خود خواستار شد و آنها نتوانستند تعبير كنند. همزندان يوسف كه در آن مجلس بود به ياد يوسف و تعبير خواب او افتاد: وَ قالَ الَّذى نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِه فَأَرْسِلُونِ* يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدّيقُ أَفْتِنا فى سَبْعِ بَقَراتٍ... (يوسف، 46-45).
در اين دو آيه پس از نقل سخن همزندان يوسف كه خطاب به اطرافيان پادشاه است بلافاصله چنين آمده است: «اى يوسف، اى صديق در اين باره نظر بده...» معلوم است كه در اينجا جملاتى حذف شده است، به اين بيان كه اطرافيان پادشاه سخن همزندان يوسف را پذيرفتند و او را روانه زندان كردند و او به زندان يوسف رفت و به وى چنين گفت.
مورد ديگر از موارد حذف به جهت معلوم بودن محذوف، كلماتى است كه از كلمه ذكر شده تداعى مىشود، مانند:
وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ (نحل، 81) كه تقدير آن چنين است: تَقيكُمُ الْحَرَّ والبرد. حذف كلمه «البرد» به دليل معلوم بودن آن با تداعى از كلمه «الحرّ» است.
وَ لَهُ ما سَكَنَ فِى اللَّيْلِ وَ النَّهارِ (انعام، 13) به تقدير: ما سَكَنَ فِى اللَّيْلِ وَ النَّهارِ و ما تحرّك.
رَبُّ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (صافات، 5) به تقدير: رَبُّ الْمَشارِقِ والمغارب.
اكنون كه با برخى از فوايد و آثار حذف در موارد خاص آشنا شديم، برخى از اقسام آن را ذكر مىكنيم. منظور از اقسام حذف، بخشهاى مختلفى از جمله است كه به دليل هدفهاى خاص و در مواردى كه كلام را تباه نكند حذف مىشود. اقسام حذف در كتابهاى ادبى و بلاغى و كتابهاى مربوط به علوم قرآنى به تفصيل ذكر شده است[5]. ما در اينجا فقط تعدادى از آن موارد را كه بيشتر رايج است با ذكر مثالهايى از قرآن كريم، بيان مىكنيم:
مىدانيم كه مسند اليه كه در جمله اسميه همان مبتدا و در جمله فعليه همان فاعل است، ركن مهم جمله است و حتماً بايد ذكر شود، ولى گاهى براى رساندن فايدهاى ـ البته در صورت وجود قرينه بر حذف آن ـ حذف مىشود؛ چند مثال از قرآن كريم:
- وَ مآ أَدْريكَ ما هِيَهْ * نارٌ حامِيَةٌ (قارعه، 11) اى هى نار حامية.
ـ وَ مآ أَدْريكَ مَا الْحُطَمَةُ * نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ (همزه، 5-6) اى هى نار اللّه.
ـ وَ قالُوا أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (فرقان، 5) اى هذه اساطير الاولين.
ـ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (ذاريات، 52) اى هو ساحر او مجنون.
به گفته ابن هشام، حذف مبتدا بيشتر در جواب استفهام و بعد از قول، شايع است.[6]
گاهى به دليل معلوم بودن محذوف و يا براى رساندن معانى بسيار، خبر جمله حذف مىشود، مانند: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دآئِمٌ وَ ظِلُّها (رعد، 35) در اين آيه خبر «ظلها» به جهت معلوم بودن آن حذف شده و تقدير آن چنين است: «وظلها دائم».
إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جآءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ (فصلت، 41) كه خبر انّ محذوف است و مىتواند چيزهاى متعددى باشد و شامل همه بدبختىها و عذابها و گمراهيهاى كافران مىشود؛ مثلاً مىتوان چنين در تقدير گرفت.
كسانى كه به قرآن كافر شدند، در قيامت معذّب خواهند بود.
كسانى كه به قرآن كافر شدند، در تاريكى گمراهى قرار مىگيرند.
كسانى كه به قرآن كافر شدند، آرامش روحى و اطمينان قلب ندارند.
كسانى كه به قرآن كافر شدند، از رحمت خدا محروم گشتهاند.
كسانى كه به قرآن كافر شدند، سعادت دنيا و آخرت را از دست دادهاند.
و از اين قبيل...
گاهى در جمله، فعل كه يكى از اركان جمله است حذف مىشود. اين امر در مادّه «قول» شايع است، مانند: وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَيْكُمْ (رعد، 23) به تقدير «قالوا سلام عليكم». (نمونههاى ديگرى از حذف مادّه «قول» را در صفحات گذشته آورديم.
همچنين گاهى به جهت معلوم بودن، فعلهايى از غير مادّه قول هم حذف شده است، مانند: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ (عنكبوت، 61) به تقدير: «لَيَقُولُنَّ خلقهنّ اللّهُ».
حذف مضاف در قرآن كريم بسيار شايع است و شايد شايعترين نوع حذف باشد. ابنجنّى مىگويد در قرآن بيش از هزار مورد حذف مضاف وجود دارد.[7] معمولاً حذف مضاف در مواردى است كه دليل روشن و قرينه واضحى بر آن دلالت داشته باشد، مانند: وَسْئَلِ الْقَرْيَةَ (يوسف، 82) به تقدير: واسأل اهل القرية. وَ جآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (فجر، 22) به تقدير: و جاء امر ربك. و حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ (مائده، 3) به تقدير: حرمت عليكم اكل الميتة. توجه كنيم كه حذف مضاف در مواردى است كه فعلى به چيزى نسبت داده شده كه با آن سنخيت ندارد، مثلاً در نمونههاى فوق سؤال كردن از خود «قريه» امكان ندارد و بايد از اهل آن سؤال كرد، يا آمدن پروردگار با فرشتگان محال است و اين فرمان پروردگار است كه مىآيد. يا حرام بودن خود ميته معنا ندارد و منظور، حرمت خوردن ميته است.
هر جمله شرطيهاى از دو بخش تشكيل مىشود كه بخش اول را جمله شرط و بخش دوم را جمله جزا مىگويند. گاهى جمله شرط حذف مىشود و جمله جزا مىماند و اين در صورتى است كه قرينهاى بر آن وجود داشته باشد، مانند: فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ (آل عمران، 31) به تقدير: «فان اتَّبَعْتُمُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ». رَبَّنآأَخِّرْنآ إِلى أَجَلٍ قَريبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ (ابراهيم، 14) به تقدير: «ان تُؤَخّرنا نجب دعوتك». گاهى هم جمله شرط مىماند و جمله جزا حذف مىشود. اين حذف هم يا به جهت اختصار و يا به جهت رساندن معانى بسيار و يا وادار كردن مخاطب به تفكر است كه نمونههايى از آن گذشت.
در مواردى از آيات قرآنى گاهى جمله قسم آمده، ولى جواب آن نيامده و يافتن جواب به مخاطب واگذار شده است تا با توجه به قبل و بعد آيه آن را تقدير كند. در اينجا نيز هدف از حذف وادار كردن مخاطب به انديشيدن است، مانند: وَ النّازِعاتِ غَرْقًا * وَ النّاشِطاتِ نَشْطًا* وَ السّابِحاتِ سَبْحًا * فَالسّابِقاتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرًا * يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ (نازعات، 1ـ6). در اينجا خداوند به پنج چيز سوگند خورده ولى جواب سوگند ذكر نشده و مخاطب بايد آن را با توجه به آيات بعدى تقدير كند. در اينجا به قرينه آيه «يوم ترجف الرّاجفة» جواب قسم بايد جملهاى مربوط به روز قيامت باشد، مانند: لتبعثنّ يا لتجزون و مانند اينها.
ق وَ الْقُرْانِ الْمَجيدِ * بَلْ عَجِبُوا أَنْ جآءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ (ق، 1ـ2) در اينجا نيز جواب قسم حذف شده است، ولى با توجه به آيه بعدى كه درباره شگفتى كافران است از اينكه چگونه پيامبرى از جنس خود آنها مبعوث شده، مىتوان جواب قسم را چنين تقدير كرد: «انك لرسول اللّه» يا «انك لمن المنذرين». نيز از آنجا كه اساسىترين مطلبى كه در اين سوره آمده مربوط به روز قيامت است و شگفتى كافران را از اينكه چگونه پس از مرگ زنده مىشوند بيان كرده است، مىتوان چنين تقدير كرد: «لتبعثن يوم القيامة» يا «ان البعث حق» و مانند اينها. اين آيه نظير: «ص والقرآن ذى الذكر» است كه در آن نيز جواب قسم حذف شده و با توجه به آيات بعدى مىتوان جواب را تقدير كرد.
آنچه گفتيم نمونههايى از حذف و تقديرهايى بود كه در آيات قرآنى وجود دارد. حال بايد ديد در ترجمه چنين آياتى چه بايد كرد و چه شيوهاى را به كار برد؟ آيا جملات مقدر همان گونه كه در متن قرآن نيامده بايد در ترجمه هم ذكر نشود تا چيزى بر كلام الهى نيفزاييم، يا مترجم مُجاز و حتى ملزم است به اينكه جمله مقدر را ذكر كند تا خواننده دچار سردرگمى و ابهام نشود؟ بايد گفت كه موارد حذف و تقدير در آيات قرآنى به دو بخش تقسيم مىشود:
بخش اول مواردى است كه كلمه يا جمله محذوف، معلوم است و نظير آن در ادبيات زبان مقصد هم وجود دارد و هر خوانندهاى مىتواند آن را حدس بزند، در چنين مواردى آشكار كردن مقدر درست به نظر نمىرسد. مثلا در آياتى مانند: «واسأل القرية» و يا «حرمت عليكم الميتة» و يا «حرمت عليكم امهاتكم» آوردن مقدر در زبان فارسى لزومى ندارد و حتى خالى از اشكال نيست، زيرا در ادبيات فارسى هم در چنين مواردى مضاف حذف مىشود و خواننده خود به روشنى مىفهمد كه منظور از «اسأل القرية» اين است كه از اهل قريه بپرس، و منظور از حرمت ميته، حرمت خوردن آن و منظور از حرمت مادران، حرمت ازدواج با آنهاست. يا در مواردى از قصههاى قرآنى كه گاهى چندين جمله از وسط داستان حذف شده و نمونههايى از آن را نقل كرديم، نبايد مترجم آن جملات را حتى داخل كروشه بياورد، و اگر چنين كند آن ديگر ترجمه نيست بلكه شرح و تفسير است، مگر اينكه در موردى نياوردن محذوف خللى در فهم آيات به وجود آورد كه در اين صورت بايد با كوتاهترين جمله و داخل كروشه يا پرانتز آن را بياورد.
بخش دوم از حذف و تقديرها، مواردى است كه آشكار نكردن مقدر، در فهم درست معناى آيه در زبان مقصد ابهام و خلل ايجاد مىكند و خواننده نمىتواند به راحتى آن را درك كند. از آنجا كه ترجمه قرآن خودِ قرآن نيست بلكه برگردان معانى قرآن به زبان مقصد است و هدف از آن آشنا كردن مخاطب با مفاهيم آيات قرآنى است، به نظر مىرسد كه در چنين مواردى بايد كلمه يا جمله مقدر را بيان كرد. البته بايد آن را با علامتى مانند كروشه يا پرانتز مشخص نمود. همچنين لازم است مترجم محكمترين و كوتاهترين عبارت را انتخاب كند و در اين كار احتياط لازم را به عمل آورد. مثلاً در مواردى كه در جمله شرطيه، جواب ذكر نشده و ما پيشتر نمونههايى از آن را آورديم، بايد جواب مقدر ذكر شود، چون خواننده در زبان مقصد كه با اين شيوه قرآن آشنايى ندارد گمان مىكند كه جمله ناقص است و اين حمل بر اشتباه مترجم و يا حتى وهن بر قرآن مىشود.
خوشبختانه با بررسى ترجمههاى متعدد از قرآن كريم به زبان فارسى، در چند مورد گزينشى روشن شد كه مترجمان نوعا همين روش را دنبال كردهاند، هرچند در ترجمههاى تحت اللفظى مانند ترجمه معزى، شعرانى، اشرفى، مصباحزاده، اين موضوع رعايت نشده و اشارهاى به محذوف نشده است.
اكنون نمونههايى از ترجمههاى فارسى چند آيه را كه در آنها حذف و تقدير وجود دارد مىآوريم تا روشن شود كه مترجمان گوناگون، آن آيات را چگونه ترجمه كردهاند.
وَ كَذلِكَ نُرى إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ (انعام، 75)
در ترجمه «وليكون» در اين آيه مترجمان سه گروه شدهاند: اول گروهى كه «واو» را ناديده گرفته و گويا آن را زايده دانستهاند، مانند ترجمه آيتى، انصاريان، پورجوادى، فولادوند، كاويانپور، خرمشاهى، انصارى و دهلوى. دوم گروهى كه واو را در ترجمه آوردهاند ولى مانند خود متن عربى، معطوفعليه آن را ذكر نكردهاند و جمله مبهم و ناقص شده است، مانند: ترجمه احسن الحديث، اشرفى، شعرانى، معزى و ترجمه طبرى. گروه سوم مترجمانى هستند كه كار درستى انجام داده و معطوف عليه را داخل پرانتز يا كروشه ذكر كردهاند، مانند:
قمشهاى: (تا يكتايى پروردگارش را دريابد) و تا به مقام اهل يقين برسد.
مكارم: (تا با آن استدلال كند) و اهل يقين گردد.
مجتبوى: [تا گمراهى قوم خود و يگانگى پروردگار را دريابد] و تا از اهل يقين باشد.
مشكينى: [براى اينكه دانا و توانا در استدلال شود) و براى آنكه از باور كنندگان باشد.
طاهرى: ]تا يكتايى آفريدگار را درك كند] و به يقين برسد.
رضايى و همكاران: (تا بدان استدلال كند) و بخاطر آنكه از يقين كنندگان باشد.
وَ لَوْ أَنَّ قُرْانًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلّهِ الْأَمْرُ جَميعًا (رعد، 31)
در ترجمه اين آيه كه جواب جمله شرطيه حذف شده است، برخى مترجمان كه ترجمه آنها تحت اللفظى است، اصلاً به جواب اشاره نكردهاند، مانند: ترجمه احسن الحديث، اشرفى، شعرانى، معزى، مصباح زاده، ولى بيشتر مترجمان آن را به گونهاى ميان پرانتز يا كروشه ذكر كردهاند، مانند:
دهلوى: و اگر مىبود قرآنى كه... (نيز ايمان نمىآوردند)
قمشهاى: اگر قرآنى بود كه... (همين قرآن با عظمت است)
فولادوند: و اگر قرآنى بود كه... [باز هم در آنان اثر نمىكرد]
مجتبوى: و اگر قرآنى مىبود كه... [باز هم ايمان نمىآوردند مگر به خواست خدا]
مكارم: اگر به وسيله قرآن كوهها به حركت درآيند... (باز هم ايمان نخواهند آورد)
مشكينى: و اگر قرآنى بود كه... (باز هم تأثيرى در ايمان آنها نداشت)
طاهرى: اگر قرآنى مىبود كه... [باز هم معاندان خيرهسر ايمان نخواهند آورد]
خرمشاهى: و اگر قرآنى بود كه... [همين قرآن بود و باز ايمان نمىآوردند]
گرمارودى: و اگر قرآنى بود كه... (باز ايمان نمىآوردند و كار ايمانشان با شما نيست)
رضايى و همكاران: و اگر (بر فرض) قرآنى بود كه... (باز هم ايمان نخواهند آورد)
وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ (نحل، 81)
در ترجمه اين آيه برخى از مترجمان مقدر را ذكر نكرده[8] و «تَقيكُمُ الْحَرَّ» را چنين ترجمه كردهاند: كه شما را از گرما حفظ كند، ولى برخى ديگر از مترجمان آنچه را كه مقدر است آشكار كردهاند، چون منظور آيه اين است كه خداوند به شما لباسى داد كه شما را از گرما و سرما حفظ كند و چون حفظ كردن لباس از سرما از مسلّمات است آن را ذكر نكرده است. از جمله كسانى كه مقدر را آشكار كردهاند عبارتند از:
قمشهاى: و نيز لباسى كه شما را از گرماى آفتاب (و سرماى زمستان) بپوشاند.
فولادوند: كه شما را از گرما [و سرما] حفظ كند.
مشكينى: كه شما را از گرما (سرما) نگه دارد.
مكارم: كه شما را از گرما (و سرما) حفظ كند.
خرمشاهى: كه شما را از گرما [و سرما] نگه دارد.
وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكيمٌ (نور، 10) در اين آيه نيز جواب شرط ذكر نشده و در ترجمههاى تحتاللفظى مانند ترجمه اشرفى، شعرانى، معزى و مصباحزاده جمله به همان صورت ترجمه شده است ولى بيشتر مترجمان، مطابق ذوق خود آنچه را كه مقدر شده است آشكار كردهاند، مانند:
دهلوى: و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود.... (چه چيزها كه نمىشد)
قمشهاى: و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما مؤمنان نبود... (حدود و تكليف را چنين آسان نمىگرفت)
فولادوند: و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود... [رسوا مىشديد]
مكارم: و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود... (بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مىشديد)
مجتبوى: و اگر فضل... خدا نبود... [احكامى سختتر بر شما مقرر مىداشت]
مشكينى: و اگر فضل... خدا نبود... (سخت به كيفر گناهانتان مبتلا مىشديد)
خرمشاهى: و اگر بخشش... او بر شما نباشد... [كار بر شما دشوار مىگردد]
گرمارودى: اگر بخشش... خداوند بر شما نمىبود... (كارتان دشوار مىشد)
رضايى و همكاران: و اگر بخشش خدا... نبود... (حتما عذابى بزرگ بر شما مىرسيد)
أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِه فَرَاهُ حَسَنًا (فاطر، 8)
در اين آيه نيز جواب شرط ذكر نشده و طبق معمول در ترجمههاى تحت اللفظى هم به همان صورت ترجمه شده ولى در ترجمههاى ديگر، مترجمان جمله جواب را طبق ذوق خود ذكر كردهاند، مانند:
قمشهاى: آيا آن كس كه كردار زشتش به چشم زيبا جلوه داده شده... (مانند مرد حقيقت بين و نيكوكردار است؟)
مجتبوى: پس آيا كسى كه كردار زشتش در نظرش آراسته شده... [مانند كسى است كه براستى نيكوكار است]؟
مشكينى: پس آيا كسى كه عملهاى زشتش براى او آراسته شده... (مانند مؤمن حقيقتبين است؟ هرگز چنين نيست)
مكارم: آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده... (همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مىيابد؟)
فولادوند: آيا كسى كه زشتى كردارش براى او آراسته شده... [مانند مؤمن نيكوكار است]؟
خرمشاهى: آيا كسى كه بدى عملش در نظرش آراسته جلوه داده شده... [مانند كسى است كه خداوند هدايتش كرده باشد]
گرمارودى: پس آيا كسى كه بدى كردارش... آرايش يافته... (چون كسى است كه رهيافته است)؟
رضايى و همكاران: و آيا كسى كه بدى كردارش براى او آراسته شده... (همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مىبيند؟)
ق وَ الْقُرْانِ الْمَجيدِ (ق، 1)
در اين آيه جواب قسم ذكر نشده است ولى با بررسى آيات بعدى مىتوان آن را دريافت. در ترجمه اين آيه نيز ترجمههاى تحت اللفظى خالى از ذكر جوابند ولى مترجمان ديگر هر كدام با توجه به مضمون سوره مطلبى را به عنوان جواب قسم ميان پرانتز يا كروشه ذكر كردهاند، مانند:
قمشهاى: قسم به قرآن با مجد و عظمت (كه منكران ايمان نياوردند)
مكارم: سوگند به قرآن مجيد (كه قيامت و رستاخيز حق است)
مجتبوى: سوگند به اين قرآن ارجمند [كه اين پيامبر راستگوست و رستاخيز حق است]
فولادوند: سوگند به قرآن با شكوه [كه آنان نگرويدهاند]
مشكينى: سوگند به قرآن با عظمت و عزيز و با شكوه... (كه تو از پيامبرانى و روز جزا حق است)
رضايى و همكاران: سوگند به قرآن با عظمت (كه نبوت و معاد حق است)
در ترجمه اين آيه برخى از مترجمان كه ترجمه آنها ترجمه آزاد است مانند ترجمههاى تحت اللفظى جواب قسم را ذكر نكردهاند و يا آن را مربوط به آيه بعدى بَلْ عَجِبُوا أَنْ جآءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ (ق، 2) دانستهاند مانند: خرمشاهى و گرمارودى.
[1]. سيوطى، الاتقان، المكتبة العصرية، بيروت، 1408؛ ج 3، ص 173.
[2]. عبدالقاهر جرجانى، دلائل الاعجاز، دارالمعرفة، بيروت، 1987، ص 105ـ109.
[3]. رضى الدين استرآبادى، شرح الرضى على الكافية، افست مؤسسة الصادق، تهران، 1975 م. ج 1، ص 454.
[4]. زركشى، البرهان فى علوم القرآن، دارالفكر، بيروت، 1408 ه ، ج 3، ص 119.
[5]. رجوع شود به: ابن هشام، مغنى اللبيب، افست تبريز مكتبة بنىهاشمى، ج 2، ص 811 به بعد؛ زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 151 به بعد؛ سيوطى، الاتقان، ج 3، ص 180.
[6]. ابن هشام، مغنى اللبيب، ج 2، ص 722.
[7]. البرهان فى علوم القرآن، دارالفكر، بيروت، 1408 ه ج 3، ص 165.
[8]. مانند ترجمههاى تحت اللفظى و ترجمه مجتبوى، انصاريان، رضايى و همكاران و گرمارودى.