يكى از پيامبران بزرگ الهى كه در آيه هاى فراوانى از او ياد شده، سليمان بن داود(عليه السلام) است. خداوند، نعمت ها و مواهب گوناگون بزرگى مانند علم و حكمت، آشنايى با زبان حيوانات، تسخير باد، سپاهى مركب از جن و انس و ملك، و حكومت گسترده و بى نظير به او داده بود. در اثر گستردگى قلمروى ملك وحكومت و اقتدار فوق العاده اى كه داشته، حكايات و داستان هاى فراوانى در كتاب هاى تفسير و قصص انبيا درباره او نقل شده كه تعدادى از آن ها به روشنى رنگ افسانه دارد. يكى از اين داستان ها داستان انگشترى اسرارآميز سليمان است كه گويا تمامى قدرت و حكومت او وابسته به آن بوده است، به طورى كه وقتى يكى از شياطين، آن را از وى ربود، سليمان تا مدتى از قدرت و حكومت معزول شد و شيطان به جاى او بر سرير سلطنت نشست. بسيارى از مفسران، اين افسانه را در تفسير آيه 34 و 35 سوره ص نقل، و در واقع، اين دو آيه را با اين قصه تفسير كرده اند.
در اين مقاله، موضوع خاتم سليمان و داستان ربوده شدن آن بررسى شده و اثبات مى شود كه اين داستان، از اسرائيليات است و با دو آيه مزبور ارتباطى ندارد.
سليمان، خاتم، اسرائيليات، شيطان و تفسير.
سليمان بن داود(عليه السلام) از پيامبران بزرگ الهى بوده و ملك و حكومت گسترده داشته است. نام او در قرآن مجيد هفده بار2 آمده است،3 در آن ها نكته هاى عبرت آموز و دانستنى از زندگانى، نبوت و حكومت او بازگو شده است. طبق بيان قرآن مجيد، خداوند نعمت ها و مواهب گوناگون به او عطا كرده بود، از جمله، علم و حكمت،4آشنايى با زبان پرندگان،5 تسخير باد وحركت آن به فرمان او،6 سپاهى مركب از جن و انس،7 دست رسى به معدن مس و ذوب آن،8 و ملك و حكومت گسترده بى نظير.9
در اثر فزونى رويدادها و حوادث و قضاياى دوران نبوت، حكومت حضرت سليمان و نيز به علت گستردگى قلمروى ملك و حكومت و اقتدار فوق العاده اى كه داشته، حكايت ها و داستان هاى فراوانى درباره او در كتاب هاى تفسير و قصص انبيا نقل شده است كه تعدادى از آن ها به روشنى رنگ افسانه دارد.10 يكى از اين قصه ها، داستان انگشترى اسرارآميز سليمان است كه گويا نماد نبوت و حكومت او بوده و تمامى قدرت و سلطه او وابسته به آن، و برخاسته از آن بوده، به طورى كه وقتى يكى از شياطين، آن را از وى ربود، سليمان تا مدتى از قدرت و حاكميت معزول شد و شيطان به جاى او بر سرير حكومت نشست!. در اين مقاله، داستان ياد شده را از منابع تفسيرى نقل كرده و سپس به نقد آن مى پردازيم:
گرچه داستان هاى شامل انگشترى رمز آلود حضرت سليمان، در منابع مختلف تفسيرى، روايى و قصص انبيا، در جزئيات و تفاصيل، با هم اختلاف دارند، اما نقطه مشترك همه آن ها اين است كه تمامى قدرت و حاكميت حضرت سليمان وابسته به يك انگشترى بوده است،11 به گونه اى كه روزى يكى از شياطين، آن را ربود و به صورت حضرت سليمان درآمد و در تخت سلطنت او نشست، سليمان كه با اين كار شيطان از قدرت عزل شده بود گمنام و ناشناخته دچار فقر و تنگ دستى و آوارگى شد. او كه نمى توانست خود را به اطرافيان معرفى كرده شيطان را طرد كند، به ماهى گيرى پرداخت، و سرانجام پس از رويدادهايى، خاتم ربوده شده را از شكم يك ماهى به چنگ آورده و از آن روز مجدداً بر سرير حكومت نشست!. گفتنى است كه در آيه 34 و 35 سوره «ص» سخن از آزمايش الهى در مورد حضرت سليمان به ميان آمده است كه به علت ايجاز و اختصار آيه، مفسران، آن را به گونه هاى مختلف تفسير كرده اند. قضيه اين آزمايش، دست مايه ورود افسانه انگشترى سليمان به برخى از كتاب هاى تفسيرى شده است، خداوند در دو آيه ياد شده، مى فرمايد:
و لقد فتّنا سليمان و ألقينا على كرسيّه جسداً ثم أناب * قال رب اغفرلى وهب لى ملكاً لاينبغى لأحد من بعدى انك انت الوهاب; ما قطعاً سليمان را آزموديم و بر تخت او جسدى افكنديم، سپس او به درگاه خدا توبه كرد * گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد، تو بسيار بخشنده اى.
كرسى به معناى «تخت پايه كوتاه» است. گويا سلاطين دو نوع تخت داشته اند: تختى براى موارد عادى با پايه هاى كوتاه، و تختى براى جلسات رسمى و تشريفاتى با پايه هاى بلند. اولى را «كرسى» و دومى را «عرش» مى ناميدند. جسد به معناى جسم بى روح است.
از اين آيه چنان كه در برخى از تفاسير معاصر آمده12 اجمالا استفاده مى شود كه آزمايش سليمان به وسيله جسد بى روحى بوده كه بر تخت او در برابر چشمانش قرار گرفت; چيزى كه انتظار آن را نداشت و اميد به غير آن بسته بود و اين امر موجب تنبيه سليمان شده و او توبه كرده است. اما اين كه جسد چه بوده و جزئيات اين قضيه چگونه بوده، قرآن مجيد شرح بيشترى نداده، از اين رو مفسران و محدثان اخبار و داستان هاى مختلفى در تفسير اين دو آيه ذكر كرده اند كه بن مايه همه آن ها انگشترى رمز آلود سليمان است. ما به عنوان نمونه آن چه را كه در چند تفسير از تفسيرهاى مشهور روايى آمده است، نقل كرده سپس به نقد آن ها مى پردازيم.
صنعانى در تفسير آيه «والقينا على كرسيه جسداً ثم اناب» مى نويسد: به مدت چهل شب، شيطان بر تخت سليمان نشسته بود تا آن كه خداوند ملكش را به او برگرداند. صنعانى سپس تفصيل قضيه را از طريق معمر، از قتادة چنين نقل مى كند:
سليمان به شياطين گفت: من مأموريت يافته ام كه مسجدى (بيت المقدس) بنا كنم، ولى نبايد در ساخت آن صداى كلنگ يا ارّه شنيده شود( بدون استفاده از آهن). شياطين به او گفتند: در دريا شيطانى هست كه اگر او را به چنگ آورى او راه اين كار را به تو ياد مى دهد. آن شيطان هر هفته يك بار به چشمه اى مى رفت و از آن آب مى خورد. شياطين رفتند و آب آن چشمه را كشيدند و به جاى آن، شراب پر كردند. آن شيطان آمد تا آب بخورد متوجه بوى مخصوص آن شد و خطاب به آن گفت: تو بوى خوش دارى، ولى عاقلان را سفيه، و سفيهان را سفيه تر مى كنى و آب نخورد و رفت. او دچار تشنگى شد و برگشت و باز سخن قبلى را گفت و اين كار سه بار تكرار شد. سرانجام او روزى آمد و سر را در آن فرو برد و از آن شراب نوشيد و مست شد، او را دست گير كرده نزد سليمان بردند، سليمان انگشترى خود را به او نشان داد و او تسليم شد، زيرا ملك سليمان در انگشترى او نهفته بود. سليمان به او گفت: من مأموريت يافته ام مسجدى بسازم كه در ساختن آن، صداى كلنگ و ارّه شنيده نشود. آن گاه آن شيطان به شياطين دستور داد كه شيشه اى بسازند، سپس شيشه را از آنان گرفت و در آشيانه هدهد روى تخم هاى آن نهاد، هدهد وقتى آمد كه روى تخمهايش بنشيند، شيشه مانع شد و آن پرنده رفت. شيطان گفت: ببينيد هدهد چه مى آورد، هر چه آورد از آن بگيريد. آن گاه ديدند هدهد قطعه اى الماس آورد و آن را روى شيشه گذاشت و شيشه را با آن شكافت. الماس را از هدهد گرفتند و در بناى بيت المقدس سنگ ها را با آن مى بريدند.
سليمان روزى پس از آن كه با بعضى از همسرانش در حال حيض، آميزش كرده بود به حمام رفت و انگشترى خود را از انگشت درآورد و در گوشه اى گذاشت. آن شيطان كه همراه سليمان بود انگشترى را برداشت و آن را در دريا افكند و خود به صورت سليمان درآمد. وقتى سليمان از حمام بيرون آمد ملك خود را از دست داد و از آن زمان به مدت چهل روز آن شيطان بر تخت سليمان مى نشست و حكومت مى كرد. اصحاب سليمان به او بدبين شدند و گفتند: سليمان دچار فتنه شده است، زيرا آن شيطان در اقامه نماز سستى مى كرد و به ساير امور دينى نيز بى اعتنايى مى نمود. در ميان اصحاب سليمان مردى بود كه از نظر قدرت و توانايى شبيه عمر بن خطاب بود. آن مرد گفت: من در اين باره با سليمان صحبت مى كنم و خبرش را براى شما مى آورم. آن گاه نزد شيطان رفت و به او گفت: يا نبى الله! گاهى در شب سرد، جنابت بر ما عارض مى شود و مى خوابيم و تا هنگام طلوع خورشيد غسل نمى كنيم و نماز نمى خوانيم، آيا اشكالى دارد؟ او پاسخ داد: اشكالى ندارد. آن مرد نزد اصحاب سليمان برگشت و قضيه را تعريف كرد.
از طرف ديگر سليمان كه ملكش را از دست داده بود در بيابان، آواره و سرگردان شد تا آن كه به زنى پناه برد و آن زن براى او ماهى پخت [سليمان انگشترى را در شكم آن ماهى كه در دريا آن را بلعيده بود يافت و در انگشت خود كرد]13 در اين هنگام همه چيز، از پرندگان و چهارپايان در برابر او سجده كردند و تسليم او شدند و خداوند ملكش را به او برگرداند و در اين هنگام گفت: «رب اغفرلى وهب لى ملكاً لاينبغى لأحد من بعدى».14
طبرى در جامع البيان در تفسير دو آيه ياد شده، قصه ربوده شدن انگشتر حضرت سليمان را توسط شيطان به شكل هاى مختلف (اما در اصل قضيه، مشابه) از راويان مختلف، مانند سدى، ضحاك و مجاهد آورده و سپس از طريق سعيد از قتادة، داستان ساختن بيت المقدس و استمداد از شيطان را، به همان صورت كه از تفسير صنعانى نقل كرديم، آورده است. اما در اين نقل، پناه بردن به يك زن، نيامده ولى تصريح شده كه وقتى شيطان انگشترى را در دريا افكند، يك ماهى آن را بلعيد، و بعدها سليمان آن را در شكم آن ماهى يافت. و نيز در پايان اين گزارش تصريح شده است: اين كه خداوند مى فرمايد: «و القينا على كرسيه جسداً»، مقصود از جسد، همان شيطان است.15
طبرى در تاريخ خود، داستان مفصلى، شبيه اين افسانه از «وهب بن منبه»16 نقل كرده كه در تفسير آيه ياد شده، وارد برخى كتاب هاى تفسير شده است، و عبدالوهاب نجار، مؤلف قصص انبيا ناقلان آن را ظاهرگرايانى ناميده كه هيچ ابايى ندارند كه هر چه از حكايات مجعول ،به خيالشان مى رسد، وارد تفسير كتاب خدا كنند.17
خلاصه داستان وهب بن منبه چنين است:
گزارش شهرى به نام صيدون در يك جزيره به سليمان رسيد. او با سپاهيانش به سمت آن شهر حركت كرد در حالى كه باد [تخت روان] او را حركت مى داد. او واردشهر شد و پادشاه آن را كشت و دختر او را كه از زيباترين زنان بود به همسرى گرفت. او مسلمان شد و سليمان به او علاقه پيدا كرد، اما او همواره براى پدرش گريه مى كرد. سليمان دستور داد مجسمه پدر او را ساختند. آن زن لباسى مثل لباس پدرش به آن پوشاند و به مدت چهل روز هر صبح با كنيزان خود نزد آن مى رفت و آن را سجده مى كرد. آصف[ وزير سليمان] اين امر را به او گزارش كرد. سليمان آن مجسمه را شكست و آن زن را عقوبت كرد. و سپس به نقطه خلوتى رفت و زير اندازى اندخت و روى آن نشست و[ از پرستش مجسمه] در خانه او به درگاه خدا توبه كرد. از طرف ديگر، سليمان كنيزى به نام «امينه» داشت و هر وقت براى تطهير يا براى آميزش با يكى از زنانش مى رفت، انگشترى خود را كه ملكش به آن وابسته بود نزد او مى گذارد. روزى انگشتر را نزد امينه گذاشت، شيطانى كه در دريا به سر مى برد به شكل سليمان نزد امينه رفت و گفت: انگشترى مرا بده، انگشترى را گرفت و به انگشت خود كرد و بر فراز تخت سليمان نشست و پرندگان و انس و جن به حضور او شتافتند. قيافه سليمان تغيير يافت و نزد امينه رفت و انگشترى را از او خواست، امينه او را نشناخت و طرد كرد. سليمان از آن روز به در خانه ها مى رفت و گدايى مى كرد و هر وقت مى گفت من سليمانم به او خاك مى پاشيدند و ناسزا مى گفتند و او را متهم به جنون مى كردند. از آن روز سليمان براى ماهى گيرها كار مى كرد و هر روز، دو ماهى بابت اجرت به او مى دادند. چهل روز (به تعداد روزهايى كه در دربار او بت پرستش شد) به اين منوال گذشت. آصف و بزرگان بنى اسرائيل حكمرانىِ شيطان را ناروا ديده و به قضيه، بدگمان شدند. آصف در اين باره از همسران سليمان پرسوجو كرد. آنان گفتند: در ايام حيض با ما آميزش مى كند و غسل جنابت انجام نمى دهد. آن گاه شيطان به سمت دريا پريد و انگشترى را در آب افكند و يك ماهى آن را بلعيد و آن ماهى بابت اجرت به دست سليمان رسيد و وقتى كه شكم آن را شكافت انگشترى خود را در آن يافت و آن را به انگشت خود كرد و در پيشگاه خدا به سجده افتاد و دريافت كه آن چه براى او پيش آمده به علت پرستش بت در خانه او بوده است. او از آن روز، ملك و حكومت خود را باز يافت و آن شيطان را دست گير كرد و او را درون يك سنگ گذاشت و به آب افكند.18
على بن ابراهيم قمى به نقل از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيات ياد شده مى نويسد: خداوند ملك سليمان را در انگشترى او قرار داده بود، هر وقت او انگشترى را به انگشت مى كرد جن و انس و شياطين و همه پرندگان و وحوش، نزد او حاضر مى شدند و از او اطاعت مى كردند... . او وقتى براى تطهير مى رفت انگشترى خود را به بعضى از خدمت كاران مى داد، شيطانى آمد و آن خادم را گول زد و انگشترى را از او گرفت و آن را در انگشت كرد. آن گاه شياطين و جن و انس و پرندگان و وحوش در برابر او تسليم شدند. سليمان به جست و جوى انگشترى پرداخت ولى آن را نيافت، او فرار كرد و به ساحل دريا رفت. از طرف ديگر، بنى اسرائيل به كارهاى شيطانى كه به صورت سليمان درآمده بود بدگمان شدند و نزد مادر سليمان رفتند و به او گفتند: آيا تازگى چيز بدى از سليمان مى بينى؟ او گفت: سليمان نسبت به من نيكوكارترين مردم بود ولى اكنون با من دشمنى مى كند. سپس نزد كنيزان او رفتند و از آنان پرسيدند: آيا تازگى كار بدى از سليمان مى بينيد؟ آنان پاسخ دادند: قبلا در ايام حيض با ما آميزش نمى كرد. شيطان كه ترسيد مردم به قضيه پى ببرند، انگشترى را برد و در دريا افكند، خداوند به يك ماهى مأموريت داد و او انگشترى را بلعيد و شيطان فرار كرد. بنى اسرائيل چهل روز هم چنان دنبال سليمان مى گشتند.
سليمان مى رفت به كنار دريا و گريه مى كرد و از كارهاى گذشته خود در پيشگاه خدا استغفار و توبه مى كرد. او پس از چهل روز به ماهى گيرى برخورد و به او گفت: حاضرم در ماهى گيرى به تو كمك كنم به شرط آن كه از ماهى ها به من هم بدهى، ماهى گير قبول كرد. سليمان او را يارى داد، هنگامى كه صيد تمام شد، ماهى گير يكى از ماهيان را به سليمان داد، او ماهى را گرفت و شكم آن را شكافت و خواست آن را بشويد، ديد انگشترى در شكم اوست، انگشترى را در انگشت كرد. آن گاه شياطين جن و انس و پرندگان و وحوش، همه در برابر او تسليم شدند و وضع به روال قبلى برگشت. سليمان آن شيطان و سپاهيانش را كه با او بودند دست گير كرد، بعضى ها را در آب زندانى كرد و بعضى ديگر را در دل سنگ. و آن ها تا روز قيامت معذب خواهند بود.19
سيوطى نيز در تفسير الدر المنثور در تفسير آيه مربوط به فتنه سليمان و افكنده شدن جسدى بر روى تخت او، داستان هايى شبيه آن چه صنعانى و طبرى و على بن ابراهيم قمى آورده از راويان و مفسران مختلف نقل كرده كه ما تنها آن چه را از ابن عباس نقل كرده است مى آوريم:
سليمان خواست براى تطهير برود، انگشترى خود را به همسرش «جراده» كه محبوب ترين زنانش بود سپرد، شيطان به صورت سليمان نزد او رفت و انگشترى را از او گرفت و وقتى آن را در انگشت خود كرد جن و انس و شياطين از او اطاعت كردند. هنگامى كه سليمان برگشت به جراده گفت: انگشترى را بياور، او گفت: آن را به سليمان دادم. گفت: من سليمانم. گفت: دروغ گفتى، تو سليمان نيستى! سليمان نزد هر كس مى رفت و مى گفت من سليمانم او را تكذيب مى كردند، حتى كودكان، او را سنگ باران مى كردند. او وقتى اين صحنه ها را ديد فهميد كه اين امر از ناحيه خداى عز وجل است. از آن روز شيطان بر مردم حكومت مى كرد. هنگامى كه خداوندمتعال خواست ملك وحكومت سليمان را به او بازگرداند، نفرت و مخالفت آن شيطان را در دل مردم افكند، مردم گروهى را نزد زنان سليمان فرستادند و به آن ها گفتند: تازگى چيزى از سليمان مشاهده مى كنيد؟ آن ها گفتند: بلى، او هنگام حيض با ما آميزش مى كند، در حالى كه قبلا اين كار را نمى كرد. هنگامى كه شيطان متوجه شد كه نقشه او فاش شده فهميد كه كار او تمام است. مردم سحر و مكرهايى نوشتند و آن ها را زير تخت سليمان پنهان كردند، و سپس آن ها را در آورده و براى مردم خواندند و گفتند: با اين كار، سليمان آشكار مى شود و بر مردم چيره مى گردد، اما مردم، سليمان را كافر شمردند و به اين كار ادامه دادند. آن شيطان انگشترى را برد و در دريا افكند و يك ماهى آن را گرفت و بلعيد. سليمان در ساحل دريا كار مى كرد، مردى آمد وآن ماهى را كه انگشترى در شكم آن بود خريد و از سليمان خواست آن را تا منزل او ببرد، وقتى آن مرد به منزل رسيد همان ماهى را به سليمان داد. سليمان آن را گرفت و شكمش را شكافت، ناگهان آن انگشترى را در آن مشاهده كرد و آن را به انگشت خود كرد و به دنبال آن انس و جن و شياطين به اطاعت او درآمدند و سليمان به حال اول برگشت. شيطان فرار كرد و به يكى از جزاير در يا پناه برد. سليمان مأمورانى را در طلب او فرستاد، اما آن شيطان بسيار باهوش بود و آن ها نمى توانستند به او دست رسى پيدا كنند تا آن كه او را خفته يافتند و بر فراز او بنايى از سرب ساختند، او از خواب بيدار شد و از جا پريد، اما هر چه حركت مى كرد آن سقف هم با او حركت مى كرد، آن گاه او را دست گير كرده به بند كشيدند و نزد سليمان بردند. به دستور سليمان نقبى در دل يك سنگ تراشيدند و او را در آن نقب داخل كردند و دهانه آن را با مس بستند و آن گاه سنگ را در دريا انداختند. تفسير آيه: «ولقد فتنّا سليمان و القينا على كرسيه جسداً» همين شيطان است كه گرفتار شد.20
افسانه اى كه درباره خاتم سليمان در كتاب هاى تفسير و تاريخ آمده به ادبيات فارسى نيز سرايت كرده و در اشعار شاعران پارسى گوى انعكاس يافته است. اين شعرا نيز مانند برخى از مفسران، آن خاتم را راز ملك و حكومت سليمان معرفى كرده اند. در اين جا نمونه هايى از اين اشعار را مى آوريم:
فريدون را سرآمد پادشاهى *** سليمان را برفت از دست خاتم (سعدى)
اگر ايمانت هست و تقوا نيست *** خاتم ملك بى سليمان است (اديب صابر)
مرا «باد» و «ديو» است خادم اگر چه *** سليمان نيم، حكم خاتم ندارم
عشق داريم از جهان گر جان نباشد گو مباش *** چون سليمان حاضر است از تخت خاتم فارغيم (خاقانى)
خود خاتم بزرگ سليمان به دست توست *** كانگشت كوچك تو چو درياى قلزم است (خاقانى)
خواهى كه به ملك دل، سليمان باشى *** از صافى سينه، خاتمى پيدا كن
چون سليمان نبود ماهى گير *** خاتم آورد با ز دست آخر
خاتم ملك سليمانى نگر *** كه اندران ماهى نهان كرد آفتاب (خاقانى)
خاتم ملك سليمان است علم *** جمله عالم صورت جان است علم (مولوى)
گرچه شيرين پادشاهانند ولى *** آن سليمان جهان است كه خاتم با اوست
به جز شكر دهنى مايه هاست خوبى را *** به خاتمى نتوان دم زد از سليمانى (حافظ)21
چنان كه ملاحظه مى شود آثار جعل و افسانه سازى در اين داستان ها به خوبى نمايان است واشكال ها، و نقص هاى آن ها ناگفته پيداست از اين رو بعضى از مفسران و انديشمندان فريقين، آن ها را نپذيرفته و نقد كرده اند كه به عنوان نمونه نقد چند نفر از آنان را مى آوريم:
سيد مرتضى در كتاب تنزيه الانبياء در بحث تنزيه حضرت سليمان، پس از اشاره به داستان ربوده شدن انگشترى سليمان به وسيله شيطان ـ كه تفصيل آن گذشت ـ مى نويسد: اما آن چه داستان سرايان نادان در اين باب روايت كرده اند بطلان آن بر هيچ عاقلى پوشيده نيست و چنين چيزى بر انبيا جايز نيست و هرگز نبوت، وابسته به يك انگشترى نمى شود و هرگز نبوت از هيچ پيغمبرى سلب نمى گردد. خداوند متعال هيچ وقت نه به يك جنى و نه به يك مخلوق ديگر، اجازه نمى دهد به صورت پيامبر مجسم شود. در فهم معناى اين آيه بايد بحث به اقتضاى ظاهر قرآن متمركز شود و از ظاهر قرآن جز اين استفاده نمى شود كه جسدى، به منظور امتحان و آزمايش بر تخت سليمان افكنده شد، اما اين كه جسد چه بوده بايد به روايت صحيحى كه امر قبيحى را به خداوند تعالى نسبت نمى دهد، مراجعه كرد.
آن گاه سيد مرتضى پس از نقل چند روايت و اظهار نظر درباره آن ها سرانجام نظر خود را در تفسير آيه ياد شده چنين جمع بندى مى كند:
مقصود از جسد، خود حضرت سليمان بوده كه از باب آزمايش، از طرف خداوند متعال سخت مريض شد و از شدت بيمارى مانند جسدى بى روح روى تخت افتاد. در ادبيات عرب از باب مبالغه به اين گونه اشخاص جسد گفته مى شود و در آيه شريفه، حذف و اختصار صورت گرفته است.22
شيخ طوسى، در تفسير دو آيه مورد بحث، نخست خلاصه داستان را در چند جمله از ابن عباس و مجاهد و سدّى (به صورت مشابه) نقل مى كند و سپس مى افزايد:
آن چه گفتيم چيزى است كه مفسران گفته اند، اما مفسران اهل حق، و كسانى كه پيامبران و خداى تعالى را از قبايح منزّه دانسته اند مى گويند: امكان ندارد كه خداوند به جنى اجازه دهد كه به شكل پيامبرى مجسم شود; اين امر بعيد است. هم چنين نبوت، به انگشترى وابسته نمى شود و خداوند نبو ت را از پيامبر سلب نمى كند. در آيه، هيچ يك از اين ها مطرح نشده و خداوند در آيه تنها فرموده است بر تخت سليمان، جسدى افكنده شد و اين كه مقصود از جسد چيست، اقوالى ذكر شده است.
آن گاه طوسى چند قول را نقل مى كند كه يكى از آن ها همان است كه سيد مرتضى ترجيح داده23 وقبلا از او نقل كرديم.24
طبرسى، مفسر نام دار ديگر شيعه، پس از آن كه اين داستان را به اختصار با تفاوت هايى، از ابن عباس نقل مى كند (با اين تعبير كه آن چه از ابن عباس نقل شده) مى گويد:
هيچ كدام از اين ها قابل اعتماد نيست، زيرا نه مقام نبوت مى تواند به انگشترى وابسته باشد و نه هرگز جايز است خداوند اين مقام را از پيامبرى بگيرد و شيطانى را به صورت او درآورد و بر تخت او بنشيند و در ميان مردم حكومت كند.25
ابو حيان اندلسى نيز در تفسير آيه مورد بحث، با اشاره به بعضى از داستان هايى كه در تفسير آن مطرح شده مى نويسد:
مفسران در تفسير اين آزمايش كه براى سليمان پيش آمده، و افكنده شدن جسدى بر تخت او، اقوالى نقل كرده اند كه لازم است انبيا را از آن ها تبرئه كرد; نقل اين گونه مطالب درباره انبيا جايز نيست. اين ها از قصه هاى مجعول يهود و زنادقه است. خداوند بيان نكرده است كه آن و آزمايش و جسدى كه خدا بر تخت سليمان افكنده چه بوده است.
ابو حيان پس از ترجيح يكى از اقول،ادامه مى دهد:
بعضى از امورى كه ذكر كرده اند عقلا محال است، مانند مجسم شدن شيطان به شكل پيامبرى، به طورى كه امر او بر مردم مشتبه شود و خيال كنند او همان پيغمبر است. اگر چنين چيزى ممكن باشد اطمينانى به نبوت هيچ پيغمبرى حاصل نمى شود. اين ها سخنان گرفته شده از زنادقه سوفسطائيه است. از خداوند مسئلت داريم كه ذهن ها و عقل هاى ما را از آن مصون بدارد.26
فخر رازى در تفسير آيه ياد شده پس از نقل تعدادى از داستان هايى كه بعضى از آن ها را نقل كرديم مى گويد:اهل تحقيق به چند دليل اين سخنان را رد كرده اند:
الف ـ اگر شيطان بتواند از نظر جسم وصورت ظاهرى به صورت انبيا مجسم شود هيچ اعتمادى به هيچ يك از شرايع باقى نمى ماند، زيرا در اين صورت شايد كسانى كه مردم آن ها را به صورت محمد(صلى الله عليه وآله) و عيسى و موسى(عليهم السلام) ديده اند خود آن هانبوده اند، بلكه شياطين بوده اند كه براى اغوا و گمراه سازى مردم به شكل آن ها مجسم شده بودند، و معلوم است كه اين معنا، از پايه و اساس باطل است.
ب ـ اگر شيطان بتواند با پيامبر خدا، سليمان چنين رفتار كند حتماً مى تواند با همه علما و زهّاد نيز اين گونه عمل كند و بنابر اين مى تواند آن ها را به قتل برساند، كتاب هاى آن ها را پاره كند و خانه هاى آن ها را ويران سازد، و چون چنين چيزى درباره علما باطل است به طريق اولى در مورد بزرگان انبيا نيز باطل است.
ج ـ چگونه با حكمت و احسان خداوند سازگار است كه شيطان را بر همسران سليمان مسلط سازد؟ شكى نيست كه اين امر قبيح است.
د ـ اگر بگوييم سليمان به آن زن اجازه داد كه آن مجسه را پرستش كند معناى آن كفر سليمان است، و اگر پرستش آن زن بدون اجازه و خبر و آگاهى سليمان بوده آن زن گناه كار است نه سليمان، پس چگونه خداوند سليمان را به خاطر عملى مؤاخذه مى كند كه او انجام نداده است؟
فخر رازى در نهايت، چهار احتمال در تفسير آيه، ذكر مى كند كه سومين آن ها همان است كه سيد مرتضى برگزيده است.27
آلوسى نيز در تفسير آيه، در ردّ داستان هاى ياد شده مى نويسد:
از زشت ترين چيزهايى كه در اين ها آمده پندار دست يافتن شيطان به همسران پيامبر خداست، به طورى كه در حالت حيض با آن ها آميزش كند. اين بهتانى بزرگ و امرى بسيار ناپسند است.
آلوسى اضافه مى كند: موضوع خاتم سليمان(عليه السلام) در ميان خواص و عوام در نهايت شهرت است، اما بسيار بعيد است كه خداوند متعال ملكى را كه به پيامبرش عطا كرده به انگشترى وابسته كند. به نظر من اگر سرّى كه مى گويند، در آن انگشتر وجود داشت حتماً خداى عزوجل آن را در قرآن ذكر مى كرد.28
قرطبى نيز در تفسير آيه ياد شده پس از نقل بعضى از قصه هاى گذشته، مى گويد: اين قول، ضعيف شمرده شده است، زيرا شيطان به صورت انبيا در نمى آيد، علاوه بر اين، محال است كه شيطان به صورت سليمان در بيايد،اما اين امر بر اهل مملكت سليمان معلوم نباشد به طورى كه خيال كنند كه با پيغمبرشان در راه حق اند در حالى كه در راه باطل، با شيطان بودند.29
گر چه تعدادى از مفسران ـ چنان كه ملاحظه شد ـ متوجه ضعف اين تفسير شده و داستان ربوده شدن خاتم سليمان را به وسيله شيطان نفى كرده اند، اما فقط تعداد اندكى از آن ها با دقت بيشترى به ريشه يابى مسئله پرداخته اند كه تحليل آن ها را در اين جا مى آوريم:
چنان كه گذشت، ابوحيان در يك جمله كوتاه اين داستان را از ساخته هاى يهود معرفى كرده است.
آلوسى نيز به دنبال نقدى كه از وى نقل كرديم، مى افزايد: از طريق عبد الرزاق و ابن المنذر، روايتى از ابن عباس نقل شده كه نشان مى دهد اين روايت از اخبار كعب الأحبار است و معلوم است كه كعب آن را از كتاب هاى يهود روايت مى كرد و روايات او قابل اعتماد نيست.
آلوسى ـ كه قبلا گفته است داستان جراده را نسائى، طبرى و ابن ابى حاتم با سند قوى از ابن عباس نقل كرده اند ـ اضافه مى كند: اين كه اين خبر به ابن عباس نسبت داده شده، به معناى صحت آن نمى باشد وقوت سند آن نيز احراز نمى شود، هر چند ديديم كه برخى، آن را باور داشته اند.30
حديث مورد اشاره آلوسى را سيوطى در تفسير الدر المنثور آورده است. او از طريق عبدالرزاق و ابن المنذر از ابن عباس نقل مى كند كه گفت: چهار آيه در كتاب خدا هست كه من معناى آن ها را نفهميدم و از كعب الأحبار پرسيدم. وى آن گاه يكى از چهار آيه مورد نظر خود را همين آيه مورد بحث ذكر كرد و گفت: از كعب از معناى: «و القينا على كرسيّه جسداً ثم اناب» پرسيدم، گفت: شيطان، خاتم سليمان را كه ملكش در آن بود ربود و آن را در دريا افكند و در شكم يك ماهى قرار گرفت، سليمان هم چنان آواره بود تا آن كه آن ماهى را به وى دادند، او آن را پخت و خورد و انگشترى را در آن يافت و به ملك و حكومت خود برگشت.31 رد پاى كعب الأحبار (يهودى الأصل و راوى مشهود اسرائيليات)و وهب بن منبه(از راويان يهودى الأصل كه قبلا معرفى كرديم) در چند مورد ديگر از اين افسانه نيز به چشم مى خورد و به نظر مى رسد ريشه اين داستان به آن ها برمى گردد. از جمله، يكى از راويان داستان «جراده» كعب است.32 هم چنين در چندجا بخش هايى از اين داستان از وهب بن منبه نقل شده است، از جمله وى مى گويد: انگشترى سليمان از آسمان نازل شده بود و چهار گوش بود...33 و نيز مى گويد: وقتى چهل روز از ربودن انگشترى گذشت شيطان فرار كرد و [پس از دستگيرى او ]سليمان، نقبى در صخره اى كند و شيطان را در آن زندانى كرد و دهانه آن را با آهن و سرب گرفت، و آن گاه صخره را به دريا افكند.34
نسفى نيز در تفسير آيه ياد شده مى گويد: اما روايتى كه در مورد انگشترى و شيطان و بت پرستى در خانه سليمان(عليه السلام)نقل مى شود از داستان هاى باطل يهود است.35
زمخشرى هم پس از نقل داستان گم شدن خاتم سليمان، آن را رد مى كند و مى گويد: علمايى كه دقت نظر دارند، اين داستان را قبول نكرده و گفته اند: از داستان هاى باطل يهود است و شياطين، هرگز توان چنين كارها و تصرفاتى را ندارند. و اين كه خداوند شياطين را بر بندگانش مسلط سازد، به طورى كه احكام او را تغيير دهند و با همسران پيامبر آميزش كنند، امرى قبيح است.36
ابن كثير با اشاره به افسانه هايى كه گذشت، مى گويد: همه اينها از اسرائيليات است.37 وى آن گاه با اشاره به داستان منسوب به ابن عباس اضافه مى كند: اسناد اين روايت به ابن عباس قوى است، لكن ـ اگر اين روايت واقعاً از ابن عباس باشد ـ ظاهراً ابن عباس آن را از اهل كتاب گرفته است، و در ميان اهل كتاب كسانى هستند كه به نبوت سليمان عقيده ندارند. بنابراين، ظاهراً آن ها اين داستان را به دروغ به سليمان نسبت داده اند. نشانه اين معنا اين است كه در اين داستان منكرهايى به چشم مى خورد كه از بدترين آن ها، موضوع ارتباط [شيطان] با زن هاست.38
بعضى از پژوهشگران معاصر نيز بر اين معنا تأكيد دارند و معتقدند كه گم شدن انگشترى سليمان و سرگردانى وى و به دست آمدن انگشترى در شكم ماهى، برگرفته از داستانى است كه در «تلمود بابلى» نقل شده است (Guitin ©8b). روزى سليمان از آسمودايى39 (ديوى كه به وسيله بنياهو مسخر سليمان شد و نزد قصاصان اسلامى به نام سخر معروف است) پرسيد كه منشأ قدرت تو چيست؟ آسمودائى گفت زنجير را از من بازكن و انگشتريت را به من بده تا منشأ قدرت خود را به تو نشان دهم. چون سليمان چنين كرد ديويك بال خود را به زمين گذاشت و بال ديگر خود را به آسمان بالا برد و سليمان را به فاصله چهار صد فرسنگ پرتاب كرد. در آن جا بود كه سليمان گفت انسان از زحمت خود در زير آفتاب چه نفعى مى برد. سليمان سرگردان شد و همه جا مى گفت: من پادشاه اورشليم بوده ام تا آن كه پيش يكى از افراد Sanhedrin رسيد، وى كه اين وضع را ديد مشكوك شد و به بنياهو پيغام داد كه آيا سليمان را ملاقات كرده است؟ وى جواب داد كه مدتى است سليمان او را به حضور نخواسته، به اين ترتيب دانستند كه آن گدا سليمان است و انگشترى او را با اسم اعظم به وى باز دادند و وى به سلطنت رسيد.40
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه چه عاملى باعث شد كه اين گونه افسانه هاى اسرائيلى وارد تفسير شود؟ اهميت اين سؤال، زمانى روشن مى شود كه بدانيم بنى اسرائيل در مسائل فراوانى با هم اختلاف داشتند، قرآن درباره اختلاف آن ها داورى كرد و خرافات و افكار بى اساس رايج را در ميان آنان از حقايق جدا ساخت و از اين رو فرمود:
بى شك اين قرآن اكثر آن چه را بنى اسرائيل درباره اش اختلاف دارند براى آنان حكايت مى كند.41
هم چنين قرآن خود را در برابر كتاب هاى پيشين آسمانى، حافظ و مراقب و نگاهبان معرفى مى كند (اصول آن ها را حفظ كرده تحريف يا تفسير غلط آن ها را مشخص مى سازد) و مى فرمايد:
و ما كتاب [= قرآن] را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه تصديق كننده كتاب هاى پيشين و حافظ و نگاهبان آن هاست.42
با توجه به اين حاكميت و روشن گرى قرآن، اين سؤال پيش مى آيد كه چرا مسلمانان در فهم معانى قرآن به علماى يهود (يا يهودى الاصل) مراجعه مى كردند و علت اين لغزش و انحراف چه بود؟
ابن خلدون در پاسخ اين سؤال، دو عامل اجتماعى و دينى (1. جهل و امّى بودن عرب; 2. مسامحه مسلمانان در فراگيرى اخبار و حكايت گذشتگان ـ نه احكام شريعت ـ از اهل كتاب) را مؤثر مى داند. وى پس از آن كه تفسير را به دو نوع تقسيم مى كند، درباره تفسير نقلى (تفسير مبتنى بر حديث) چنين مى نويسد:
كتاب هاى اين مفسران و روايات و مطالب منقول آنان شامل مطالب درست و نادرست و مقبول و مردود است. علت راه يافتن اين گونه مطالب در اين نوع تفسيرها اين است كه عربِ آن روز اهل دانش و مطالعه نبودند و بى سوادى و زندگى بدوى بر آن ها چيره شده بود و هرگاه به حكم طبيعتِ كنجكاو بشرى مى خواستند در مورد علل و اسباب آفرينش و آغاز خلقت و اسرار هستى، شناخت و آگاهى پيدا كنند به اهل كتاب كه سابقه پيروى از شريعت آسمانى داشتند، مراجعه كرده و از آن ها استفاده مى نمودند و آن ها عبارت بودند از يهود (پيروان تورات) و پيروان مسيحى آن ها، در حالى كه يهوديانى كه آن روز در جامعه عرب زندگى مى كردند، مثل آنان بدوى بودند و اطلاعات آن ها در حد عامه اهل كتاب بود. اكثر آنان از قبيله حِمْيَر بودند كه كيش يهود را پذيرفته بودند. اين يهوديان، هم چون كعب الأحبار، وهب بن منّبه و عبدالله بن سلام، وقتى مسلمان شدند هم چنان بر دانسته ها و باورهاى قبلى خود درباره قصه ها و اخبار مربوط به آغاز آفرينش و حوادث و جنگ ها و خون ريزى ها ـ كه ارتباطى به احكام شرعى نداشت تا درباره آن ها احتياط كنند ـ باقى ماندند و اين گونه مطالب از طريق آن ها به تفاسير منتقل شد. و چون اين مطالب، ارتباطى با احكام شرعى و مسائل خاص اسلام نداشت تا مسلمانان درباره آن ها دقت و احتياط كنند، مفسران در نقل آن ها تسامح ورزيدند و بدين ترتيب، تفاسير از مطالب منقول آن ها انباشته شد، در حالى كه گفتيم اصل آن ها برگرفته از پيروان تورات بود كه باديه نشين بودند و هيچ دقت و تحقيقى در مورد شناخت درست آن چه نقل مى كردند نداشتند، منتها چون بعدها از نظر دينى شهرت و عظمت و قدرت يافتند، سخنان آن ها مورد قبول واقع شد.43
چنان كه در جاى ديگر گفته ايم44 به دو عاملى كه ابن خلدون گفته، مى توان عامل سومى را نيز اضافه كرد و آن، تفاصيل و جزئياتى است كه در تورات آمده، اما در قرآن مسكوت مانده است.
همان طور كه برخى از پژوهشگران گفته اند،45 اگر چه بسيارى از حوادث و قضاياى امت هاى پيشين و تاريخ پيامبران، هم در قرآن بيان شده و هم در تورات، و از اين نظر موارد مشتركى بين اين دو كتاب ـ و تا حدّى انجيل ـ وجود دارد، اما روش قرآن در نقل و بازگويى اين گونه مطالب با روش تورات متفاوت است; قرآن از نقل مطالب تاريخى، هدف تربيتى و عبرت آموزى دارد و از اين رو تنها روى نقاط عبرت آموز و مورد نظر كه با هدف و مقصود كلام ارتباط دارد، تكيه مى كند و از نقل همه جزئيات صرف نظر مى كند، مثلا تاريخ وقايع، نام محلى كه اين وقايع در آن ها رخ داده و نيز در بسيارى از موارد، نام اشخاصى را كه محور اين وقايع بوده اند، هم چون نام اصحاب كهف و تعداد دقيق آن ها ـ ذكر نمى كند، زيرا اين جزئيات تأثيرى در نتيجه گيرىِ تربيتى از آن وقايع ندارد، در حالى كه تورات، حوادث را با جزئيات و شاخ و برگ فراوان حكايت مى كند. شواهد فراوانى در اين زمينه به چشم مى خورد كه در صورت مقايسه موارد مشترك در قرآن و تورات، به خوبى جلوه گر مى شود.
به عنوان نمونه مى توان از داستان حضرت آدم ياد كرد. اين داستان، هم در تورات آمده است و هم در چند جاى قرآن. اگر اين داستان را در قرآن، در سوره بقره و اعراف، كه مشروح تر از سوره هاى ديگر بيان شده بررسى كنيم خواهيم ديد قرآن نه محل و موقعيت بهشت محل سكونت آدم را بيان كرده، نه نوع درختى كه آدم و حوا از خوردن ميوه آن نهى شده بودند، نه حيوانى را كه شيطان در شكل آن وارد بهشت شد تا آدم و همسرش را اغوا كند، و نه محلى را كه آدم و حوا پس از خروج از بهشت، در آن هبوط كردند و...، امّا در تورات همه اين جزئيات، بلكه بيش از اين ها ذكر شده است، مثلا آمده است كه بهشت در شرق عدن بوده، درختى كه آدم و حوا از نزديك شدن به آن نهى شده بودند، در وسط بهشت بوده، آن درخت، درخت زندگى و درخت شناخت خير و شر بوده، حيوانى كه حوّا را وسوسه كرد كه از ميوه آن درخت بخورد، مار بوده، خداوند مار را كه شيطان به شكل آن درآمده بود بدين گونه كيفر كرد كه بر روى شكم راه برود و خوراكش خاك باشد و حوّا را نيز بدين گونه كيفر كرد كه او و دخترانش در دوران آبستنى در رنج و زحمت باشند! و... .46
علامه طباطبايى مى گويد:
اين كه جهان ظرف شش روز از روزهاى هفته آفريده شده در تورات آمده است،47امّا قرآن گرچه آفرينش جهان را در شش روز بارها گفته است،48 ليكن هرگز نگفته و حتى اشاره اى نكرده است كه مقصود از شش روز، روزهاى هفته است.49
يكى از رازهاى مراجعه مسلمانان به اهل كتاب در تفسير، اين بود كه آنان به حكم كنجكاوى و جست و جوگرى طبيعى مى خواستند درباره آفرينش جهان و علل و اسباب هستى و رويدادهاى گذشته، جزئيات و تفاصيلى را كه در قرآن مسكوت مانده بود از علماى اهل كتاب فراگيرند و اين، يكى از عوامل مهم لغزش آن ها در جهت فراگيرى خرافات و افكار آشفته تورات به عنوان تفسير قرآن بود.
احمد امين در اين زمينه مى نويسد:
علاقه و گرايش عقلى انسان و ميل طبيعى او به جست و جو درباره هر حادثه، باعث شد كه هنگام شنيدن بسيارى از آيات قرآن سؤال هاى متعددى براى مسلمانان در مورد آن هامطرح شود، مثلا هنگامى كه داستان سگ اصحاب كهف را مى شنيدند مى گفتند: چه رنگى بود؟ و وقتى درباره داستان شخص مقتول و گاوذبح شده در بنى اسرائيل مى شنيدند: «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها50; پاره اى از گوشت گاو [سربريده ]را به آن كشته بزنيد» مى پرسيدند: كدام عضو گاو را به كشته زدند؟ هم چنين مى پرسيدند: كشتى نوح چه قدر طول داشت؟ نام پسرى كه در داستان بنده صالح و موسى، بنده صالح او را كشت، چه بود؟ و وقتى كه آيه «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ;51 چهار پرنده را برگير» را در داستان حضرت ابراهيم مى شنيدند مى گفتند: آن پرندگان از چه نوع بودند؟ يوسف چه ستارگانى را در خواب ديد؟ در داستان موسى و شعيب مى پرسيدند: موسى چه مدت براى شعيب چوپانى كرد؟ و آيا دختر كوچك او را به همسرى گرفت يا دختر بزرگش را؟ هم چنين وقتى آيه اى خوانده مى شد كه اشاره به آغاز خلقت داشت، از بقيه داستان آفرينش مى پرسيدند، و اگر آيه اى خوانده مى شد كه سرگذشتى از پيامبرى نقل مى كرد انتظار داشتند آن حادثه را با تمام جزئياتش بشنوند. آن چه اين خواسته آن ها را برآورده مى كرد و به كنجكاوى آن ها درباره جزئيات، پاسخ مى داد تورات و حواشى و شروحى بود كه بر آن نوشته شده بود و نيز افسانه هايى بود كه بر آن افزوده بودند. برخى از يهوديانى كه از اين گونه تفاصيل و جزئيات در تورات اطلاع داشتند اسلام آوردند و بسيارى از اين اخبار از طريق آن ها به محافل اسلامى نفوذ كرد و به عنوان شرح و تفسير آيات قرآن وارد تفسير شد... .52
احمد امين در يكى ديگر از نوشته هاى خود در زمينه تاريخ شكل گيرى و تدوين تفسير از عصر صحابه تا تابعين مى نويسد:
... بدين ترتيب تفسير در دوره هر طبقه بعد از طبقه اى ديگر گسترش مى يافت و طبقه بعدى، مباحث طبقه قبلى را نقل مى كرد و يافته هاى خود را بر آن مى افزود و افراد هر طبقه با بسيارى از نو مسلمانان كه تا چندى پيش يهودى يا نصرانى يا مجوسى بودند ارتباط برقرار مى كردند، مثلا بعضى از صحابه با وَهْب بن مُنبّه و كعب الأحبار و عبدالله بن سلام و تابعين با ابن جريح ارتباط برقرار كردند. اين نومسلمانان يك سلسله اطلاعات و اخبارى داشتند كه آن ها را از تورات و انجيل و شروح و حواشى آن ها فراگرفته بودند. مسلمانان نقل و حكايت اخبار و روايات آن ها را در كنار آيات قرآن بى اشكال مى دانستند و بدين ترتيب بود كه اسرائيليات يكى از منابع گسترش تفسير شد.53
موضوع خاتم سليمان ـ همچون تفاسير ـ در احادث فريقين نيز وارد شده و درباره ابعاد مختلف آن، مانند: جنس، شكل ظاهرى، نقش و نوشته نگين آن و... احاديث فراوانى با مضامين مختلف نقل شده است كه بعضى از آن ها را تضعيف كرده و از «موضوعات» شمرده اند. اين احاديث، چنان وضع آشفته و پراكنده اى دارند كه بررسى سندى و محتوايى و جمع بندى آن ها و ارائه نتيجه اى مشخص، بسيار دشوار است و ما ناگزير، مضمون بعضى از آن ها را از باب نمونه، به اختصار مى آوريم:
1. حلقه آن انگشترى از طلا، و نگين آن از ياقوت (سرخ) بوده است، اين حديث تضعيف شده است;54
2. حلقه آن از نقره بود;55
3.نگين آن از آسمان آمده بود.56ابن جوزى اين روايت را ازموضوعات شمرده است;57 4. نگين آن هشت گوش بود;58
5. وهب بن منبه مى گويد: آن انگشترى از آسمان فرود آمده بود و چهارگوش بود و در يك گوشه آن نوشته شده بود: لا اله الا اللّه وحده لاشريك له محمد رسول الله;59
6. نقش نگين آن چنين بود: سبحان من ألجم الجنّ بكلماته;60
7. نقش آن چنين بود: أنا الله لا اله الا انا محمد عبدى. ابن جوزى اين روايت را از موضوعات شمرده است;61
8. نقش آن چنين بود: لا اله الّا الله محمد رسول الله.62 اين روايت را ابن جوزى،63عقيلى،64 ابن عدى،65 و ابن حِبّان66 تضعيف كرده اند;
9. اصمعى گفته است: نقش آن چنين بود: آمنت بالله مخلصاً;67
10. نامى كه برنگين انگشترى سليمان نقش بسته بود، چنين بود «يهيا شِرُياً» و اين نام، يك كلمه، و از اسماى بزرگ است. اين روايت نيز تضعيف شده است.68
11. نقش آن اسم اعظم بود كه مركب از حروف مقطعه اوائل سوره هاى قرآن بود.69
از مجموع اين روايات مى توان دو نكته را به دست آورد:
الف ـ خاتم حضرت سليمان از نشانه ها و نمادهاى نبوت و حكومت او بوده، مانند عصاى موسى، اما ملك و حكومتش به آن وابسته نبود;
ب ـ خاتم سليمان جزء مواريث نبوت بوده كه به انبيا و اوصياى بعدى منتقل شده و در عصر ائمه معصومين(عليهم السلام)به دست آن ها رسيده بود و جزء مواريث امامت (مانند عصا و شمشير پيامبر اسلام) نزد آن ها محفوظ بوده است و گاهى با آن براى حقانيت وصايت و امامت خود احتجاج مى كردند كه ذيلا به عنوان نمونه چندروايت را كه گوياى اين معناست مى آوريم:
1. طبق روايتى از امام باقر(عليه السلام)، شبى اميرمؤمنان(عليه السلام) بعد از تاريكى هوا در ظلمت، به ميان مردم آمد و فرمود: امامى نزد شما آمد كه بر تنش پيراهن آدم، در دستش خاتم سليمان و در مشتش عصاى موسى است.70
2. روزى دو نفر از زيديه به حضور امام صادق(عليه السلام) رسيدند و در مورد امامت آن حضرت با او صحبت كردند. آن ها كه طرفدار امامت عبد الله بن حسن [مثنى ]بودند عقيده داشتند كه شمشير رسول خدا نزد اوست. پس از رفتن آن ها امام صادق(عليه السلام)فرمود: دروغ گفته اند، خدا لعنت شان كند، سوگند به خدا خود عبد الله بن حسن هم آن شمشير را نديده است، پدرش هم نديده است، مگر آن كه آن را نزد على بن الحسين ديده باشد. آن گاه امام صادق(عليه السلام) افزود: شمشير رسول خدا نزد من است، پرچم، زره و سپر رسول خدا نزد من است ... الواح موسى و عصاى او و خاتم سليمان بن داود نزد من است... .71
3. حسين بن موسى بن جعفر مى گويد: روزى در دست ابوجعفر محمد بن على الرضا(عليه السلام) يك انگشترى از نقره ديدم كه [در اثر كثرت استعمال] بار يك و نازك شده بود. گفتم: شخصى مثل شما چنين انگشترى مى پوشد؟ گفت: اين، انگشترى سليمان بن داود است.72
4. در روايات فريقين وارد شده است كه: مهدى موعود، هنگام ظهور، خاتم سليمان و عصاى موسى را همراه خواهد داشت.73
داستان خاتم سليمان به صورتى كه در بعضى از كتاب هاى تاريخى و قصص انبيا و در تعدادى از كتاب هاى تفسير روايى ـ در تفسير آيه 34 و 35 سوره ص ـ آمده; يعنى وابستگى ملك و حكومت سليمان به آن انگشترى، ربوده شدن آن توسط شيطان به مدت چهل روز، خلع سليمان از ملك در آن مدت و... از اسرائيليات است. تنها چيزى كه در اين زمينه، قابل قبول است و اسناد و شواهد، آن را تأييد مى كند، اين است كه انگشترى سليمان، مانند عصاى حضرت موسى(عليه السلام) از نمادها و نشانه هاى ملك و نبوت او بوده است. از روايات استفاده مى شود كه انگشترى حضرت سليمان جزء مواريث نبوت بوده كه به انبيا و اوصياى بعدى منتقل شده و نزد ائمه معصومين محفوظ بوده و به حضرت مهدى (عج) ـ رسيده است و او هنگام ظهور، همان انگشترى و عصاى موسى(عليه السلام) را همراه خواهد داشت.
1. ابن جوزى، عبدالرحمن، زاد المسير فى علم التفسير، تحقيق محمد بن عبدالرحمن بن عبدالله، چاپ اول: بيروت، دارالفكر، 1407ق.
2. ابن جوزى، عبدالرحمن، الموضوعات، تحقيق عبدالرحمن محمد عثمان، چاپ اول: المدينة المنوره، مكتبة السلفيه، 1386 ق.
3. ابن حبّان، محمد تميمى بستى، كتاب المجروحين من المحدثين و الضعفاء و المتروكين، تحقيق محمود ابراهيم زائد، [بى جا، بى نا، بى تا].
4. بن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، تحقيق لجنة من اساتذة النجف الاشرف، نجف، مطبعة الحيدريه، 1376 ق.
5. ابن عدى، عبدالله جرجانى، الكامل فى ضعفاء الرجال، تحقيق سهيل زكار، چاپ سوم: بيروت، دارالفكر، 1409 ق.
6. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن، تاريخ مدينة دمشق الكبير، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ق.
7. ابن كثير، ابوالفداء اسمعيل، تفسير، بيروت، دارالفكر، [بى تا].
8. ابن ماجه، ابوعبدالله محمد بن يزيد قزوينى، سنن، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، داراحياء التراث العربى.
9. ابوحيان، محمد بن يوسف، تفسير البحر المحيط، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد عوض، چاپ اول: بيروت، دارالكتب العلميه، 1413 ق.
10. آلوسى، محمود، روح المعانى، چاپ اول: بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق.
11. احمد بن حنبل، العلل و معرفة الرجال، تحقيق وصى الله عباس، چاپ اول: بيروت، المكتب الأسلامى، 1408 ق.
12. امين، احمد، فجر الاسلام، چاپ نهم: قاهره، مكتبة النهضة المصريه، 1964م.
13. امين، احمد، ضحى الأسلام، چاپ هفتم: قاهره، مكتبة النهضة المصريه.
14. بحرانى، سيد هاشم، مدينة المعاجز، تحقيق عزت الله مولائى همدانى، چاپ اول: قم، مؤسسة معارف اسلامى، چاپ اول، 1413ق.
15. ترمذى، محمد بن عيسى بن سوره، سنن، تصحيح عبدالرّحمن محمد عثمان، چاپ دوم: بيروت، دارالفكر، 1403ق.
16. حرّعاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه إلى تحصيل الشريعة، بيروت، داراحياء التراث العربى.
17. خزاعى، محمد، اعلام قرآن، تهران، اميركبير، 1371.
18. دهخدا، لغت نامه.
19. ذهبى، محمد حسين، التفسير و المفسرون، چاپ دوم: قاهره دارالكتب الحديثه، 1396ق.
20. زمخشرى محمود بن عمر، تفسير الكشاف، بيروت، دارالمعرفه.
21. سيوطى، جلال الدين عبد الرحمن، الدرّ المنثور، بيروت، دارالفكر، [بى تا].
22. صالحى شامى، محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق عادل احمد عبد الموجود، چاپ اول: بيروت، دارالكتب العلميه، 1414 ق.
23. صدوق، محمد بن على بن بابويه قمى، عيون اخبار الرضا، چاپ اول: بيروت، داراحياء التراث العربى، 1404 ق.
24. صدوق، محمد بن على بن بابويه قمى، الخصال، تحقيق على اكبر غفارى، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1403 ق.
25. صنعانى، عبدالرزاق، تفسير القرآن، تحقيق مصطفى مسلم محمد، چاپ اول: رياض، مكتبة الرشيد، 1410 ق.
26. طباطبائى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، چاپ دوم: بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1390 ق.
27. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان فى تأويل آى القرآن، بيروت، دارالفكر، 1415 ق.
28. تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، [بى تا].
29. طبرسى، ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب، الإحتجاج، تحقيق ابراهيم بهادرى و محمد هادى به، قم، انتشارات اسوه، 1425ق.
30. طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، مجمع البيان، تهران، مكتبة المعارف، 1379ق.
31. طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، التبيان، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى تا].
32. علم الهدى، شريف سيد مرتضى، تنزيه الأنبياء، تحقيق فارس حسون كريم، چاپ اول: قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1380 ق.
33. فخر رازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، چاپ اول: بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق.
34. فرّوخ، ابوجعفر محمد بن الحسن، بصائر الدرجات، تهران، مؤسسة الأعلمى، 1362.
35. قرطبى، محمد بن احمد انصارى، الجامع لأحكام القرآن، بيروت، دار إحياء التراث العربى.
36. قمى، على بن ابراهيم، تفسير، چاپ اول: بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1412 ق.
37. قندوزى، سليمان حنفى، ينابيع الموده، بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، [بى تا].
38. كلينى، محمد بن يعقوب، الأصول من الكافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ق.
39. لخمى طبرانى، ابوالقاسم سليمان بن احمد، مسند الشاميين، تحقيق حمدى عبد المجيد سلفى، چاپ دوم: بيروت، مؤسسة الرساله، 1417 ق.
40. متقى هندى، علاء الدين على، كنز العمال فى سنن الأقوال و الأفعال، تحقيق شيخ بكرى حياتى و شيخ صفوة سقا، بيروت، مؤسسة الرساله، 1409 ق.
41. مجلسى، محمد باقر، بحارالأنوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1390 ق.
42. محسنى، محمد آصف، مشرعة البحار، قم، مكتبة العزيزى.
43. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الأرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، قم، مكتبة بصيرتى، [بى تا].
44. نجار، عبدالوهاب، قصص القرآن، بيروت، دارالفكر، [بى تا].
45. نسفى، ابوالبركات، عبد الله بن احمد، مدارك التنريل و معانى التأويل، استانبول، [بى تا].
46. نمازى شاهرودى، على، مستدرك سفينة البحار، قم، مؤسسة النشر الأسلامى، 1415 ق.
47. هيثمى، نور الدين على بن ابى بكر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، دارالكتب العلميه،1408ق.
1. مدير پژوهشى گروه تاريخ مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره).
2. محمد خزاعى، اعلام قرآن، ص 386. عبدالوهاب نجار، اين تعداد را شانزده بار معرفى كرده است (قصص الأنبياء، ص 317) در حالى كه در آيه 102 سوره بقره نام سليمان دو بار برده شده است، و گويا او آن را يك بار به حساب آورده است.
3. بقره (2)، آيه 102 دو بار; نساء (4) آيه 163; انعام (6) آيه 84; انبياء (21) آيه 78 ـ 79; نمل (27) آيه هاى 15، 16، 17، 18، 30، 36 و 44; سبأ (34) آيه 12 و ص (38) آيه 30 و 34.
4. انبياء (21) آيه 78 و 97.
5. نمل (27) آيه 16.
6. انبياء (21) آيه 81، سبأ (34) آيه 12 و ص (38) آيه 36.
7. نمل (27) آيه 17.
8. سبأ (34)، آيه 12.
9. سوره ص (38) آيه 35.
10. از جمله:
الف ـ آينه اى كه سليمان، تمام جهان را در آن مى ديده است، ب ـ قاليچه او كه به اندازه يك شهر بوده كه خود و لشكرش بر آن سوار مى شدند و باد، آن ها را به هر سو مى برد، ج ـ تخت روان او كه از زر ناب ساخته شده بود، د ـ او هزار خانه، سى صد تخت و هفت صد زن داشت، هـ ـ او خوانى بزرگ از زمرد و مرواريد داشت داراى سى صد پايه كه همه رؤساى لشكرش مى توانستند گرد آن بنشينند و غذا بخورند (محمد خزاعى، همان، ص 390 ـ 392).
11. در مورد شكل و خصوصيات اين خاتم نيز به داستان سرايى پرداخته و گفته اند: حضرت سليمان خاتمى داشته كه فرشته اى مقرب ميان حبرون و اورشليم به او داده است. اين انگشترى، چهار نگين داشته كه دو نگين آن را در حلقه برنجين، و دو نگين ديگر را در حقله آهنين نشانده بودند، با حلقه برنجين بر پريان، و با حقله آهنين بر ديوان و شياطين حكم فرمايى مى كرده است (محمد خزاعى، همان، ص 390 ـ 391).
12. مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 19، ص 280.
13. آن چه داخل كروشه آمده، از روايات مشابهى كه در ادامه خواهد آمد، استفاده شده است.
14. عبدالرزاق صنعانى، تفسير القرآن، ج 3، ص 163.
15. ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، جامع البيان، ج 23، ص 101.
16. پدر وهب، ايرانى و از مردم هرات و يكى از افراد سپاهى بوده كه كسرا براى فتح يمن فرستاد. او در زمان پيامبر اسلام مسلمان شد (ذهبى، تذكرة الحفاظ ج 1، ص 101; همو، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 545 و ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 1، ص 150). وهب در سال 34 ق در زمان خلافت عثمان متولد شد. از اين رو او را از تابعان شمرده اند (ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 19، ص 259). او از اسرائيليات زياد نقل مى كرد و تمام همت و كوشش خود را در اين زمينه صرف مى كرد (ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 101). گفته اند: روايات مسند او اندك بوده و تنها در اسرائيليات و صحف اهل كتاب اطلاعات گسترده اى داشته است. (ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 545).
او به قدرى به نقل مطالب كتاب هاى گذشتگان و قصه هاى امت ها و اقوام پيشين عنايت و توجه نشان مى داد كه از اين نظر او را به كعب الاحبار تشبيه مى كرده اند (ذهبى، شذرات الذهب، ج 1، ص 150). او شاگردان زيادى داشت كه سخنان و گزارش هايش را نقل مى كردند، دو پسر وى به نام عبدالله و عبدالرحمن نيز جزء روايانش بودند (ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 504). هم چنين عبدالمنعم بن ادريس نوه دخترى وهب، مطالب و احاديث كتاب هاى او را كه شامل داستان هاى مربوط به پيامبران گذشته و قضاياى بنى اسرائيل بوده از طريق پدر، از وهب نقل كرده است (محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 7، ص 361). وهب در سال 110 يا 114 ق در گذشت.
17. عبد الوهاب نجار، همان، ص 324.
18. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 258 ـ 260.
19. على بن ابراهيم قمى، تفسير، ج 2، ص 207 ـ 208.
20. سيوطى، جلال الدين عبدالرحمن، الدر المنثور، ج 7، ص 179 ـ 180.
21. لغتنامه دهخدا، ج 55، ص 5 و 6، مدخل خاتم.
22. و تلخيص الكلام: «و لقد فتنا سليمان و ألقينا منه على كرسيه جسداً» و ذلك لشدة المرض، والعرب تقول فى الانسان إذا كان ضعيفاً: انه لحم على وضم». كما يقولون: «انه جسد بلا روح» [تغليظاً] للعلة و مبالغة فى فرط الضعف. (ثم اناب) أى رجع الى حال الصحة و استشهد على الاختصار و الحذف فى الايه بقوله تعالى: ( وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِى آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَة لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) (انعام، 25) و لو اُتى بالكلام على شرحه لقال: يقول الذين كفروامنهم ـ أى من المجادلين ـ كما قال تعالى: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الْإِنْجِيلِ كَزَرْع أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (فتح (48) آيه 29) و قال الأعشى فى معنى الأختصار و الحذف:
و كَأنَّ السُّمُوطَ عَكَّفَهَا السِّل كُ بِـعِطْـفَىْ جَيْدَاءَ أمِّ غَـزَالِ (ديوان الاعشى، ص 164)
ولو أتى بالشرح لقال: عكفها السلك [منها].
و قال كعب بن زهير: زَالُو فَمَا زَالَ أنكَاسُ وَ لاَكُشُفٌَ يوم اللِقَاءِ و لاَسُودٌ مَعَازيِلٌ و انما أراد: فما زال منهم أنكاس و لا كشف. و شواهد هذا المعنى كثيرة (سيد مرتضى علم الهدى، تنزيه الانبياء، ص 166 ـ 167).
23. محمد بن حسن طوسى، التبيان، ج 8، ص 562.
24. در مورد ريشه نفوذ اسرائيلياتى كه در منابع اهل سنت آمده، به تفسير على بن ابراهيم قمى، وجه روشنى به نظر نمى رسد، اما چنان كه ملاحظه شد روايت وى از امام صادق(عليه السلام) مرسل است. از اين گذشته، اشكال هاى عمده ديگرى در مورد اين كتاب تفسير مطرح است كه در مجموع، آن را از رتبه اعتماد ساقط مى كند. ر.ك: جعفر السبحانى، كليات فى علم الرجال، ص 307 ـ 316.
25. ابو على فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 8، ص 476.
26. محمد بن يوسف ابوحيان، تفسير البحر المحيط، ج 7، ص 381.
27. محمد بن عمر فخر رازى، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، ج 26، ص 182.
28. محمود آلوسى، روح المعانى، ج 12، ص 191.
29. قرطبى، محمد بن احمد انصارى قرطبى، الجامع لاِحكام القرآن، ج 15، ص 201.
30. آلوسى، محمود، روح المعانى، ج 2، ص 191.
31. الدر المنثور، ج 23، ص 180.
32. تفسير قرطبى، ج 15، ص 199.
33. ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 22، ص 245.
34. عبد الرحمن ابن جوزى، زادالمسير فى علم التفسير، ج 6، ص 339.
35. ابوالبركات عبدالله بن احمد نسفى، مدارك التنزيل و معانى التأويل، ج 4، ص 42.
36. محمود بن عمر زمخشرى، تفسير الكشاف، ج 3، ص 328ـ329.
37. تفسير ابن كثير، ج 6، ص 61.
38. همان، ص 62.
39. Asmondai
40. محمد خزاعى، همان، ص 292.
41 «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِى إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِى هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ» (سوره نمل (27) آيه 76).
42 «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ...» (سوره مائده (5) آيه 48).
43. ابن خلدون، مقدمة العبر، ص 439.
44. فصلنامه پيام حوزه، شماره 15، سال 1376.
45. محمد حسين ذهبى، التفسير المفسرون، ج 1، ص 167ـ168.
46. تورات، سفر پيدايش، باب دوم و سوم.
47. در تورات آفرينش آسمان ها و زمين و ساير مخلوقات، به تفصيل به ترتيب روزهاى هفته ذكر شده است، مثلا روز اوّل هفته، آفرينش آسمان ها و زمين و روز و شب، روز دوم هفته، آفرينش خشكى ها و درياها و روييدن گياهان در زمين، روز سوم هفته... .
48. سوره اعراف (7) آيه 54; يونس (10) آيه 3; هود (11) آيه 7; فرقان (25) آيه 59; سجده (32) آيه 4; ق (50) آيه 38; حديد (57) آيه 4; مجادله (58) آيه 4.
49. تفسير الميزان، ج 18، ص 359; تفسير آيه 38 سوره ق (50).
50. «وَ إِذا قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّارَأْتُمْ فِيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ * فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ» (سوره بقره (2) آيه هاى 72 و 73).
51. سوره بقره (2) آيه 260.
52. احمد امين، فجر الاسلام، ص 201.
53. همو، ضحى الاسلام، ج 2، ص 139.
54. سيد هاشم بحرانى، مدينة المعاجر، ج 1، ص 245 و مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 34.
55. مجلسى، همان، ج 26، ص 222.
56. هيثمى، مجمع الزوائد، ج 5، ص 152; طبرانى، مسند الشاميين، ج 1، ص 405 و صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد، ج 1، ص 412.
57. متقى هندى، كنز العّمال، ج 11، ص 498.
58. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 444.
59. ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 22، ص 245.
60. صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 60; همو، الخصال، ص 335; حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 3، ص 411، ج 5، ص 102 و مجلسى، همان، ج 11، ص 63.
61. متقى هندى، همان، ج 11، ص 498.
62. هيثمى، همان، ج 5، ص 152، متقى هندى، همان، ج 11، ص 498، صالحى شامى، همان، ج 2، ص 412.
63. ابن عساكر، همان، ج 22، ص 252.
64. الموضوعات، ج 2، ص 197.
65. ابن عدى، الكامل فى الضعفاء، ج 4، ص 47.
66. ابن حبان، المجروحين، ج 1، ص 364.
67. ابن كثير، البداية و النهايه، ج 9، ص 189.
68. احمد بن حنبل، العلل و معرفة الرجال، ص 270، ذيل شعيب جبائى.
69. سليمان قندوزى حنفى، ينابيع الموده، ج 3، باب 97، ص 54.
70. «عن ابى جعفر(عليه السلام) قال: خرج اميرالمؤمنين(عليه السلام) ذات ليلة بعد عتمة و هو يقول: همهمة همهمة، و ليلة مظلمة، خرج عليكم الأمام عليه قميص آدم و فى يده خاتم سليمان و عصا موسى» (محمد بن يعقوب كلينى، الأصول من الكافى، ج 1، ص 232; ابوجعفر محمد بن حسن فرّوخ، بصائر الدرجات، ج 14، ص 81).
71. «و ان عندى لسيف رسول الله و ان عندى لراية رسول الله(صلى الله عليه وآله) و درعه و لأمته و مغفره... و ان عندى الواح موسى و عصاه، و ان عندى لخاتم سليمان بن داود» (كلينى، همان، ج 1، كتاب الحجة باب ما عند الأئمة من سلاح رسول الله(صلى الله عليه وآله)، ص 232 ـ 233، حديث 1; شيخ مفيد، الأرشاد فى معرفة ححج الله على العباد، ص 275; بصائر الدرجات، باب ما عند الأئمة(عليهم السلام) من سلاح رسول الله(صلى الله عليه وآله)، ص 194، حديث 2; ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، الأحتجاج، ج 2، ص 292 ـ 293.
72. مجلسى، همان، ج 26، ص 222 به نقل از سيد ابن طاوس، سعد السعود; گرچه برخى از پژوهشگران رجالى معاصر، بعضى از اين روايات را با اسنادى كه در بحارالأنوار (از كافى، بصائر الدرجات و...) نقل شده، از نظر سندى تاييد نكرده اند، اما مضمون آن ها با توجه به روايات مشابه ديگر، مورد تاييد است ر.ك: محمد آصف محسنى، مشرعة البحار، ج 1، ص 287، 477.
73. «خروج دابة الأرض من عند الصفا، معها خاتم سليمان و عصا موسى» (مجلسى، همان، ج 52، باب علامات ظهوره، ص 194، حديث 2). «تخرج الدابة و معها خاتم سليمان بن داود و عصا موسى بن عمران» ابوعبدالله محمد بن يزيد قزوينى ابن ماجة، سنن، ج 2، كتاب الفتن، باب 31 (باب دابة الأرض)، ص 1351، حديث 4066 و محمد بن عيسى ترمذى، سنن، ج 5، ص 21.