اين نوشتار، چرايى و چگونگى قيامت را تحليل مىكند و به بررسى هدف خلقت، لزوم وجود قيامت، رابطه عمل انسان با پاداش يا عذاب قيامت و نكاتى پيرامون روز پسين مىپردازد.
آن هنگام كه خالق هستى، از اراده خويش مبنى بر خلق جانشين، به فرشتگان گفت، آنان با شگفتى پرسيدند كه موجودى فسادگر و خونريز مىآفرينى؟! خداوند پاسخ داد: آنچه من مىدانم، شما نمىدانيد.
اين چنين، انسان به عرصه وجود وارد شد. موجودى كه پاى در فرش و سر به سوى عرش داشت. جسمى داشت كه او را به زمين مىكشيد و روحى كه به آسمانش مىخواند. اما خالقش تنهايش نگذارد و به سوى خويش فرا خواند و از انحرافش بر حذر داشت. ضمانت اجراى نيكى و بدى او را نيز، قيامت قرار داد تا كاشتههاى اين دنيا، در آن ديار برداشت شود.
اين نوشتار، مجموعه اين فرآيند را تحليل مىكند و به بررسى هدف خلقت، لزوم وجود قيامت، رابطه عمل انسان با پاداش يا عذاب قيامت و نكاتى پيرامون روز پسين مىپردازد.
انسان به عنوان اشرف مخلوقات خداوند، داراى دو بعد جسم و روح مىباشد؛ جسم انسان مربوط به عالم ماده و روح انسان مربوط به عالم بالا و الوهيت است. قرآن كريم، تركيب انسان را از روح و جسم تأييد مىكند و در مورد بدن تصريح مىكند كه انسان از خاك آفريده شده است(2) و در مورد روح مىفرمايد: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»(3) يعنى: از روح خويش در وى دميدم. هنگامى كه خاك و نفخه الهى با هم تركيب شدند موجودى متولد شد كه بخشى مربوط به عالم سفلى و پست و بخشى مربوط به عالم عليا بود و تركيب اين دو بخش از هستى، هنرى بود كه تنها از عهده بهترين خالق برمىآمد: «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»(4)
اين دو بعد داراى خواستها و اميال ويژه خود هستند؛ آن كه مربوط به عالم ماده و خاك است، ميل به فجور و پستى دارد و آن كه مربوط به عالم بالاست به سعادت و تقوى مايل است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(5) يعنى: سپس به او فجور و تقوى الهام نمود.
نكته ديگر، اين كه قرآن كريم كه هدف از خلقت انسان را عبادت خداوند مىداند؛ «و ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ»(6) يعنى: جن و انس را خلق نكردم مگر براى عبادت. با توجه به اين كه موجوداتى بوده و هستند كه هميشه خداوند را عبادت مىكردند و هيچگاه از فرمان الهى تخلف و عصيان نكرده و نمىكنند،(7) انسان، به اين دليل آفريده شد تا با اراده و اختيار خويش خداوند را عبادت نمايد؛ يعنى با آن كه قدرت بر انجام فجور و فحشا دارد، به سوى عبادت خداوند گام بر مىدارد و خود را با اراده و اختيار خويش، تحت فرمان الهى قرار داده و از او پيروى نمايد.
از طرف ديگر، خداوند متعال براى آن كه انسان را به سوى خويش بخواند اقداماتى را صورت داده است تا راه رسيدن به خويش را هموار سازد كه به بخشى از آن اشاره مىكنيم.
1ـ انسان را به گونهاى آفريد كه طالب حق بوده و به سوى خداوند متعال حركت نمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ»(8) يعنى: پس بدين حق روى آور و بر آن ثابت قدم باش؛ آن دينى كه خداوند سرشت مردم را بر آن آفريد و دگرگونى در آفرينش خداوند نيست. در حقيقت، فطرت انسان، خداجو خلق شده است؛ به گونهاى كه اگر فريفته خواستها و لذتها واقع نشود، به سوى خداوند گام برمىدارد.
2ـ ذات اقدس الهى، انسان را براى رسيدن به خود، مورد حمايت جدى قرار داده است؛ به گونهاى كه هر كس به سوى او حركت نمايد، خداوند راههاى مختلف را به او نشان خواهد داد تا بتواند مسير درست را انتخاب نمايد: «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»(9) يعنى: هر كس در راه ما تلاش كند ما راههاى خود را به او نشان خواهيم داد. در واقع، مهم آن است كه انسان به نداى درونى خويش پاسخ داده و به سوى الله طى طريق كند؛ در اين صورت افقهاى مختلف به سوى او گشوده مىشود تا بهتر و آسانتر اين مسير را بپيمايد.
3ـ لطف ديگر بارى تعالى براى رساندن انسان به هدف خلقتش (عبادت خداوند) اين است كه انبيا را فرستاد تا انسانها را از ظلمت آباد ماده به نور الهى برسانند: «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(10) يعنى: كتابى (قرآن كريم) را بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكى، به نور درآورى.
آرى! پيامبران، بويژه آخرينِ آنها در حالى كه چراغ هدايت در دست دارند از طرف خداوند بين مردم آمدهاند تا زنجيرها را از پايشان بردارند: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَْغْلالَ التى كانت عليهم»(11) يعنى: و از اينان بار گرانشان و غلها و بندهايى را كه بر ايشان بود از دوششان بر مىدارد. زيرا لازمه بردن آنها به حريم ملكوت، آن است كه غلها و زنجيرها بر پايشان نباشد: «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ»(12) يعنى: بگو: بياييد تا آنچه خدايتان حرام كرد را بر شما تلاوت كنم.
استاد جوادى آملى ـ دام ظله ـ مىنويسد:
«تعال غير از الىّ است. اگر دو نفر در يك سطح قرار گيرند يكى به ديگرى مىگويد: «الىّ»؛ پيش من بيا. اما اگر در دو طبقه باشند آن كه بالاتر است مىگويد: «تعال» يعنى: بيا بالا. حرف انبيا اين است كه بالا بياييد. اين لطيفه را در تفسير بيضاوى ملاحظه مىفرماييد كه آن اديب مىگويد: در باديهنشينان عرب رسم بود و هم اكنون هم هست كه در مناطق كوهستانى خانهها را در سينه كوه مىسازند و دامنه كوه را كه هموار است براى كشت و زرع آماده مىكنند بچهها در نقاط هموار به بازى مشغول مىشدند هنگام غروب پدر و مادر به لبه ايوان منزل مىآمدند و به بچهها مىگفتند «تعالوا، تعالوا!» بياييد بالا، بياييد بالا!»(13)
نتيجه آن كه انسان براى رسيدن به جايگاه واقعى خويش، محتاج به راهنماست و خداوند متعال، اين لطف را از بندهاش دريغ نفرمود.
4ـ در مرحله بعد، خداوند به بندگان امر فرمود كه اگر گناه كرديد و اين گناه به خاطر غفلت و جهالت بود(14) به سوى خدا بازگشته و توبه كنيد؛ خداوند متعال شما را مىپذيرد: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(15) يعنى: كسى به جهالت عملى انجام داده و توبه كند و اصلاح نمايد، خداوند بخشنده و مهربان است.
5ـ در آخرين گام، براى آن كه جلوى گناهان را بگيرد ـ كه مهمترين راهزن است ـ تا انسان در مسيرى كه خداوند انتخاب نموده، به درستى قدم بردارد؛ فرمود كه انسانها را در قيامت در محضر خويش حاضر خواهد كرد و آنان كه خداوند را عبادت كردند، به ثواب و آنها كه عصيان كردند به كيفر خواهند رسيد و كوچكترين عملى، مورد غفلت واقع نمىشود: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»(16) يعنى: كسى كه ذرهاى كار خير انجام دهد آن را خواهد ديد و آن كس كه ذرهاى عمل بد نمايد آن را خواهد ديد. قيامت، پايانى بر علت خلقت انسان و روز نتيجه امتحان انسان است كه آيا در اين آزمون بزرگ سربلند بيرون آمد يا خير.
اما انسانى كه غرق در امور مادى و ظلمانى دنيا شد، آن قدر از اصل خلقت خويش دور گشت كه حتى معاد را انكار نمود و اين كه انسان بىجانى كه خاك شده، دوباره جان بگيرد را امرى بعيد شمرد. مىتوان گفت مهمترين علت انكار قيامت، استبعاد آن است: «فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجِيبٌ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ»(17) يعنى: كافران گفتند: اين چيز عجيبى است! آيا ما پس از آن كه خاك شديم دوباره زنده مىشويم؟! اين بازگشت بسيار بعيد است. خداوند، در رد اين پندار مىفرمايد: «وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَوءُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ»(18) يعنى: و او كسى است كه خلايق را مىآفريند و سپس باز مىگرداند و برگردانيدن براى او آسانتر است.
استاد جوادى آملى ـ دام ظله ـ مىنويسد:
«عامل [انكار] ملحدان، شبهه علمى نيست بلكه انگيزه انكار، شهوت عملى و بىبند و بارى است كه مانع پذيرش معاد مىشود... اگر درباره ادله ضرورت معاد، درست دقت شود نه تنها وجود قيامت را به خوبى اثبات مىكند بلكه هر گونه شبهه انتقادى را نيز حل خواهد كرد.»(19)
گرچه استبعاد كافران بىدليل است اما وجود قيامت كاملاً مستدل و قابل اثبات است. از اين رو، لازم است ادله اثبات قيامت مورد بررسى قرار گيرد تا صحت اين مسأله به خوبى روشن شود. در نگاه قرآن كريم، مردن به معناى فنا و معدوم شدن نيست، انسان با مردن از بين نمىرود بلكه بعد از عالم قبر انسان وارد عالم برزخ شده و سپس وارد محشر مىشود تا به حساب وى رسيدگى شود و سفر انسان از تكوين تا قيامت به پايان برسد. پس بايد ثابت كنيم كه انسان با مردن معدوم نمىشود و همچنين وجود برزخ و علت وجود قيامت و كيفيت حساب را مورد بررسى قرار دهيم.
بدن، از بدو تولد تا مرگ داراى حالتهاى گوناگونى است (كودكى، نوجوانى، جوانى و كهولت). اين تغيير تدريجى بدن، امرى محسوس است، علاوه بر آن كه در فلسفه به اثبات رسيده كه تغيير و تحول از لوازم ماده است اما در انسان علاوه بر اين تغيير و تحول بدنى چيز ديگرى وجود دارد كه ثابت بوده و تغيير پيدا نمىكند و انسان، به همان امر ثابت شناخته مىشود. مسماى اسم هر انسانى در حقيقت، همان بُعد ثابت انسان است كه ويژگيهاى او را در بر دارد. آن جنبه، روح انسان مىباشد كه هويت او را تشكيل مىدهد و انسانيت انسان، وابسته به آن است. انسان در خودش، وجود امر ثابت (روح) و امر متغير (بدن) را مىيابد. علاوه بر آن كه در افراد ديگر نيز آن را مشاهده مىكند. از آنجا كه روح ثابت بوده و تغيير، از لوازم ماده است به خوبى روشن مىشود كه روح امرى مجرد است؛ در نتيجه، زوال و انكار در آن، راه ندارد.
قرآن كريم نيز به وجود روح و تجرد آن و اين كه هنگام مرگ، روح به طور كامل، اخذ مىشود اشاره دارد: «اللّهُ يَتَوَفَّى الأَْنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الأُْخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لآَياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»(20) يعنى: خداست كه وقت مرگ، ارواح خلق را مىگيرد و آن را كه هنوز مرگش فرا نرسيده نيز در حال خواب روحش را قبض مىكند. سپس آن را كه حكم به مرگش كرده، جانش را نگاه مىدارد و روح آن را كه محكوم به مرگ نكرده به بدنش مىفرستد تا وقت معين مرگ؛ در اين كار، ادله قدرت الهى براى متفكران، پديدار است.
مرحوم علامه طباطبايى رحمهالله مىنويسد:
«در مجمع آمده است قبض شى اخذ به تمام و كمال است و وقتى گفته مىشود: «توفيت حقى» يعنى: تمام حقم را گرفتم... مراد از انفس، ارواح متعلق به بدن است نه مجموع روح و بدن؛ چون مجموع روح و بدن قبض نمىشود بلكه روح قبض مىشود؛ يعنى تعلقش به بدن قطع مىشود... از اين آيه استفاده مىشود كه نفس، موجود است و مغاير با بدن است؛ به گونهاى كه از بدن جدا شده و مستقل شده و به حيات خويش ادامه مىدهد.»(21)
ارزش اثبات وجود روح در انسان، در اين است كه انسان با مردن، نابود نمىشود. متلاشى شدن و از بين رفتن، از ويژگيهاى بدن مادى است اما روح ثابت بوده و بعد از مرگ نزد خداوند محفوظ است: «قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(22) يعنى: به آنها بگو: فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست، جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوى خداى خود باز مىگرديد. اما اين بازگشت، يك بازگشت صرف نيست بلكه براى آن است كه انسان مورد محاسبه قرار گيرد و هر كس نتيجه اعمال دنيايى خود را بيابد. از اين رو بايد اثبات نمود كه قيامتى هست كه در آنجا انسان مورد پرسش واقع شده و نتيجه اعمالش به وى داده خواهد شد.
براى اثبات قيامت دلايل مختلفى، ذكر كردهاند(23) كه در اينجا به طور اختصار به دو مورد اشاره مىكنيم:
شكى نيست كه آفريدن هستى مىبايست بر اساس حكمتى صورت گرفته باشد؛ چرا كه فعل بيهوده و بىهدف، از هيچ عاقلى(24) سر نمىزند چه برسد به خداوند متعال كه حكيم و عاقل على الاطلاق بلكه خالق عقل است. اگر سير انسان به قيامت منتهى نشود تا به اعمال او رسيدگى شود، خلقتش و به تبع آن، وجود شرايع و ارسال رسل، لغو خواهد بود؛ زيرا آنچه انسان در اين عالم انجام دهد هيچ انعكاسى نخواهد داشت و رشد و عدم رشد انسان بىمعنا بوده بلكه وجود انبيا و شرايع امرى بيهوده خواهد بود. مرحوم علامه طباطبايى رحمهالله مىنويسد:
«اگر از جانب خدا حسابى در كار و پاداشى در پيش نباشد، دعوت دينى كه مجموعهاى از فرمانهاى خدا و اوامر و نواهى اوست، كمترين اثرى در بر نخواهد داشت؛ وجود و عدم دستگاه نبوت و تبليغ در اثر مساوى خواهد بود بلكه عدم آن بر وجودش رجحان خواهد داشت؛ زيرا پذيرش دين و پيروى از مقررات شرع و آيين خالى از كلفت و سلب آزادى نيست و در صورتى كه متابعت آن اثرى در بر نداشته باشد هرگز مردم زير بار آن نخواهد رفت... تأمل در آفرينش انسان و جهان و همچنين در غرض و هدف شرايع آسمانى، در پيش بودن چنين روزى (روز رستاخيز) را روشن مىسازد. ما وقتى كه در كارهايى كه در آفرينش تحقق مىپذيرد، دقيق مىشويم، مىبينيم كه هيچ كارى بدون غايت و هدف ثابت انجام نمىپذيرد. هرگز خودِ كار به طور اصالت و استقلال مطلوب نيست بلكه پيوسته، مقدمه هدف و غايتى است... آفرينش انسان و جهان، كار خداست و خدا منزه است از اين كه كار بيهوده و بىهدف انجام دهد... پس ناچار براى آفرينش جهان و انسان هدف وغرض ثابتى در كار است. البته سود و فايده آن به خداى بىنياز بر نخواهد گشت و هرچه باشد به سوى آفريدهها عايد خواهد شد. پس بايد گفت جهان و انسان به سوى يك آفرينش ثابت و وجود كاملترى متوجهند كه فنا و زوال نپذيرد.»(25)
مرحوم شهيد مطهرى رحمهالله براى اين مسأله، مثال روشنى ذكر مىكند:
«جنين كه در رحم است اعضا و جوارح (چشم، گوش، جهاز تنفسو...) برايش خلق مىشود. جنين در رحم يك زندگى گياهى دارد ولى در رحم تجهيزاتى به او داده شده است كه در عالم رحم به كار نمىآيد؛ مثلاً اين چشم براى زندگى گياهى رحم نيست. اگر بنا باشد كه هميشه دوره زندگى جنينها اين باشد كه وارد رحم مىشود و آخر نه ماه زندگى آنها پايان پذيرد، اين خلقت، تناسب با اين زندگى ندارد. آيا اين آيات كه مىگويد: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»(26) نمىخواهد اين مطالب را بفهماند كه همين طورى كه درباره يك جنين در رحم اگر كسى زندگى گياهى او را ببيند و بر زندگى بعد حساب باز نكند، خلقت عبث است، اى انسان! اگر روى خودت حساب نكنى و خيال كنى همين زندگى دنيايى هستى خلقت خود را عبث فرض كردى.»(27)
خداوند متعال به مؤمنين، وعده داده است كه به ثواب اعمال خود خواهند رسيد و به مجرمان وعيد داده است كه سزاى اعمالشان را خواهند ديد: «إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَوءُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ»(28)
يعنى: بازگشت شما همه به سوى او خواهد بود؛ اين به حقيقت وعده خداست كه او در اول خلق را بيافريده و آنگاه به سوى خود بر مىگرداند تا آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند به عدل و احسان، ثواب و جزاى خير دهد و آنان كه كافر شدند، به كيفر كفرشان به شرابى از حميم دوزخ و عذابى دردناك معذب گرداند.
خداوند متعال خلف وعده نمىكند؛ زيرا انجام ندادن وعده و وعيد يا ناشى از عدم قدرت است كه ذات اقدس الهى بر همه چيز قادر است: «أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»(29) يعنى: اوست كه مردهها را زنده مىكند و به درستى كه او بر همه چيز قادر است. يا براى آن است كه چيزى او را مجبور كند تا از وعده و وعيد دست بردارد؛ در حالى كه چيزى نمىتواند حضرتش را مجبور كند: «كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ»(30) يعنى: همه در برابر او خاضع و خاشع هستند.
از آنجا كه خداوند حكيم است و بيهوده وعده و وعيد نمىدهد و قادر على الاطلاق است و هستى همه در برابر او خاضع هستند. و چيزى او را مجبور نمىكند، پس بايد قيامتى باشد تا وعده و وعيد جامعه عمل بپوشد: «رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ»(31) يعنى: پروردگارا! به درستى كه تو مردم را در روزى كه شكى در آن نيست، جمع خواهى كرد. به درستى كه خداوند خلف وعده نخواهد كرد.
برزخ يعنى حايل ميان دو چيز و هر چيزى كه بين دو چيز فاصله شود.(32) در قرآن كريم، به برزخ اشاره شده است: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(33) يعنى: در پيش روى آنها برزخ است تا روزى كه براى حساب، برانگيخته شوند.
در نگاه قرآن كريم، انسان بعد از موت و انتقال از دنيا به مكان ديگر منتقل مىشود كه به آن برزخ مىگويند ـ چون حايل ميان دنيا و آخرت است ـ و در آنجا منتظر روز قيامت خواهد شد و مراد از اين برزخ، قبر و عالم مثال است كه بعد از مرگش تا قيامت در آن زندگى مىكند.(34)
حال، اين سؤال مطرح مىشود كه آيا انسان در برزخ، داراى حيات است يا خير؟ بنا بر ادله تجرد روح و عدم فناى آن، روح زنده بوده و آنگونه كه خود را در اين عالم تربيت كرده است، در عالم برزخ زندگى خواهد كرد؛ يعنى اگر خود را خوب تربيت نمود، متنعم و اگر بد تربيت كرد، معذب خواهد بود تا به حساب وى رسيدگى شود. قرآن كريم نيز اين نظريه را تأييد مىكند؛ شايد مهمترين آيه آيهاى است كه به دوبار مردن و دوبار زنده شدن انسانها اشاره دارد: «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ»(35) يعنى: گويند پروردگارا! ما را دوبار ميراندى و دوبار زنده كردى. ما به گناهانمان اعتراف كرديم؛ آيا راهى براى بيرون رفتن (از عذاب) هست.
مرحوم علامه طباطبايى رحمهالله مىنويسد:
مراد، ميراندن از حيات دنيا و زنده كردن در برزخ و سپس ميراندن از برزخ و زنده كردن براى روز حساب و روز قيامت مىباشد.(36)
همچنين در تفسير آيه شريفه «النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»(37) مىفرمايد:
آيه صريح است در اين كه اولاً يك عرضه بر آتش است و ديگرى ادخال در آتش كه ادخال، شديدتر از عرضه بر آن است. ثانيا عرضه بر آتش قبل از قيام ساعت است كه در آن، ادخال در آتش صورت مىگيرد و آن عذاب برزخ است ـ عالم بين موت و بعث. ثالثا عذاب در برزخ و قيامت به يك چيز است ولى برزخيها به آتش جهنم از دور معذب مىشوند و اهل آخرت به دخول در آن.(38)
آيه شريفه «فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(39) نيز دلالت بر متنعم بودن مؤمنين در عالم برزخ دارد.
در تفسير نور الثقلين از امام سجاد عليهالسلام روايت شده است كه قبر، يا باغى از باغهاى بهشت يا حفرهاى از حفرههاى جهنم است.(40)
بنابراين، وجود عالم برزخ با توجه آيات و روايات فراوانى كه در مورد آن، وارد شده است، از امور قطعى بوده و حيات برزخى نيز مورد قبول همه است(41) و انسان در دنيا كه دار عمل است به عالم برزخ كه دار آمادگى براى حساب است وارد مىشود و از آنجا به آخرت كه روز حسابرسى مىباشد، وارد خواهد شد.
يكى از نامهاى قيامت، «روز حساب» است؛ يعنى قيامت روزى است كه به حساب بندگان رسيدگى مىشود و هر كس آنچه انجام داده محاسبه شده و اگر عمل خوب بود، به كننده آن ثواب و اگر بد بود، به كننده آن عقاب داده مىشود. آن روز به كسى ظلم نمىشود و انسانها آنچه را كه انجام دادهاند، به چشم خويش مشاهده مىكنند: «عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ»(42) آن روز به قدرى سخت است كه مردم، به مست مىمانند؛ در حالى كه مست نيستند بلكه عذاب الهى سخت است: «وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ»(43) سختى عذاب به حدى است كه زنان باردار فرزند سقط مىكنند و زنان شيرده از فرزند شيرخوار خود غافل مىشوند: «يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها»(44)
در آن روز، خداوند با بدكاران سخن نمىگويد و به نظر رحمت به آنها نمىنگرد و از پليدى گناه آنها را پاكيزه نمىكند و آنان در جهنم داراى عذاب سخت و دردناك خواهند بود: «لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»(45) اما آنان كه در دنيا فرامين الهى را اطاعت كردند و از نواهى آن اجتناب كردند، داراى آسايش و آرامش خاصى هستند؛ در بهشتهايى هستند كه نهرهايى از آب زلال و گوارا و نهرهايى از شير، بىآن كه طعمشان تغيير كند و نهرهايى از شراب ناب كه نوشندگان را به حد كمال لذت بخشد و نهرهايى از عسل مصفى در آن وجود دارد و تمام ميوهها براى آنان مهياست و بالاتر از همه لذات، مغفرت خداوندى است: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ»(46) در آنجا هر چه دلها ميل و اشتها دارند و چشمها از آن لذت مىبرند مهياست: «فِيها ما تَشْتَهِيهِ الأَْنْفُسُ وَ تَلَذُّ الأَْعْيُنُ»(47) البته عذاب و ثواب و بهشت و جهنم بعد از رسيدگى به حساب آنهاست. طبق فرمايش قرآن، حسابرسى، با ميزان انجام مىشود.
يكى از نكاتى كه در مورد روز قيامت مطرح است، مسأله ميزان است كه اعمال با آن سنجيده مىشود. مراد از ميزان چيست؟ مرحوم علامه طباطبايى رحمهالله تعبير بسيار لطيف و زيبايى دارند كه آن را نقل مىكنيم:
«ظاهر آيات ميزان، نشان مىدهد كه حسنات، موجب سنگينى ميزان و سيئات موجب سبكى آن مىشود؛ نه آن كه حسنات وزن شوند و مقدار سنگينى آن مشخص شود سپس گناهان وزن شوند و سنگينى آن مشخص شود پس اين دو سنگينى با هم مقايسه شود تا روشن شود كدام سنگينتر است؛ اگر حسنه سنگين است، حكم به بهشت و اگر گناه سنگينتر است حكم به جهنم شود... بلكه مراد اين است كه حسنه، موجب سنگينى در ميزان و سيئه موجب خفت آن مىشود... به نظر مىرسد در آنجا چيز ديگرى است كه اعمال به آن مقايسه مىشود و سنگينى، مال آن چيز است؛ اگر از اعمال حسنه بود موجب سنگينى ميزان و اگر سيئه بود كه منطبق بر آن نشد و به آن وزن نشد باعث سبكى ميزان مىشود؛ كما اين كه در ترازوها اينگونه است چون در ترازو مقياسى هست مانند مثقال كه اشيا به آن سنجيده مىشود... در اعمال هم مقياسى هست كه با آن اعمال سنجيده مىشود؛ مثلاً صلاة كه به وسيله آن نمازها سنجيده مىشود نماز كامل است و در زكاة و نظير اينها نيز چنين است.»(48)
بنابراين، مىتوان گفت ميزان، چيزى جز اعمال كامل نيست كه اعمال با آنها سنجيده مىشود و اما گناهان چون داراى مقياس كامل نيست، سنجيده نمىشود بلكه گناه يعنى عدم كمال و نبودن آن و عمل خوب، موجب سبكى ميزان مىشود.
يكى از نكات اساسى در مسأله معاد، رابطه اعمال انسان با پاداشهاى اخروى است؛ بويژه آن كه انسان در اين عالم، گناه محدود انجام مىدهد اما در آخرت در بهشت، براى هميشه يا در جهنم براى هميشه مستقر مىشود. حقيقت آن است كه انسان در قيامت به سبب فعل خاصى متنعم و معذب نيست بلكه آن فعل خاص در وى اثر و حالتى ايجاد مىكند كه آن اثر، در وى ماندگار است. همان طور كه اگر كسى چشم كس ديگرى را كور كند، عمل كور كردن در يك زمان محدود صورت مىگيرد اما كورى آن شخص براى هميشه مىماند، اعمالى كه انسان انجام مىدهد، در وى صورتى ايجاد مىكند كه هميشگى است و انسان به سبب آن، معذب يا متنعم است. مرحوم علامه طباطبايى رحمهالله در اين باره مىفرمايد:
عذاب در حقيقت، اثر براى صورت شقاوتى است كه بعد از علل معدّه كه مخالفت محدود است حاصل مىشود. عذاب اثر اين علل محدود موقت نيست تا گفته شود چگونه امر متناهى در نامتناهى تأثير مىگذارد.(49)
پس آنچه انسان انجام مىدهد موجب سعادت و شقاوت دائمى در او مىشود و عذابها و نعمتهاى الهى، بر آن حالت و ملكهاى است كه در وى ايجاد مىشود.
در تفسير عياشى از امام صادق عليهالسلام علت خلود در نار و جنت چنين ذكر شده است: «همانا اهل آتش در آتش جاودان هستند براى آن كه نيتشان اين بود كه در دنيا اگر براى هميشه بودند خداوند را معصيت كنند و اهل بهشت در بهشت جاودان هستند براى آن كه نيتشان اين بود اگر در دنيا براى هميشه بودند خداوند را عبادت كنند و براى نيتشان، يكى در آتش و ديگرى در بهشت است.»(50) اين حديث به خوبى نشان مىدهد كه اعمال انسان موجب ملكاتى در نفس مىشود كه انسان را به سوى آن اعمال سوق مىدهد؛ خواه عمل بد و خواه خوب باشد.
در قرآن كريم، قريب به هزار و چهارصد آيه درباره قيامت است؛ در حالى كه آيات مربوط به فقه و احكام عملى از پانصد آيه تجاوز نمىكند.(51) علت اين تأكيد آن است كه قرآن عامل اصلى انحراف انسانها از مسير الهى را فراموشى روز قيامت مىداند: «إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ»(52) يعنى: آنان كه از راه خدا گمراه شوند، براى آنها عذاب سختى است به دليل آن كه روز حساب را فراموش كردهاند. دليل آن هم روشن است: وقتى انسان قيامت را فراموش كرد به حيات دنيوى راضى مىشود؛ در نتيجه فقط به فكر امور دنيوى خويش خواهد بود و همين باعث مىشود هر چه در توان دارد براى خويش انجام دهد؛ هر چند منجر به اذيت و ظلم به ديگران شود. در چنين حالتى، آنچه حرف اول را مىزند منفعت شخصى است. فراموشى قيامت در مواردى بروز مىكند كه ما به دو مورد آن كه در قرآن نيز آمده است، اشاره مىكنيم:
الف) انسانى كه قيامت را فراموش كرد، در زمينه اقتصادى سعى مىكند آنچه براى او مفيد است، انجام دهد؛ هر چند براى ديگران مضر باشد؛ مثلاً وقتى حقى بر گردن كسى دارد، سعى مىكند به نحو كامل بگيرد اما هنگامى كه به ديگران متاعى مىدهد، از آن مىكاهد و كمتر مىدهد: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ»(53) يعنى: واى به حال كمفروشان! آنان كه چون به كيل يا وزن چيزى از مردم بستانند، تمام بستانند و چون چيزى بدهند در كيل يا وزن كم دهند.) در حالى كه حتى گمان به قيامت كافى است تا آنها را از اين كار باز دارد و با مردم همانگونه برخورد نمايند كه دوست دارند مردم با آنان معامله كنند: «أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ»(54) يعنى: آيا گمان نمىكنند كه آنها برانگيخته مىشوند؛ آن روز روز بزرگى است؛ روزى است كه مردم در حضور پروردگار عالم براى حساب مىايستند.
ب) اگر اين باور در انسان تقويت شود كه آنچه انجام مىدهد، از بين نخواهد رفت و اگر عمل خوبى انجام داد پيش خداوند محفوظ مانده و جزا داده مىشود و اگر عمل بدى را مرتكب شد، سزاى آن را خواهد ديد، تمام سعى خود را صرف جلب رضايت پروردگار خواهد كرد. از طرف ديگر، يكى از نكاتى كه قرآن كريم، آن را امر انسانى تلقى مىكند، توجه به محرومين جامعه است كه موجب مىشود فقر كه عامل بسيارى از بدبختيهاى اجتماع است، از بين برود.
قرآن كريم براى اين مورد، دو مثال ذكر مىكند: يكى آن كه محرومين را از خود مىراند و ديگرى در حالى كه در بدترين شرايط بود محرومين را بر خود ترجيح داد. قرآن، عامل طرد محرومان را در نمونه اول انكار قيامت و عامل ايثار به محرومان را ايمان به قيامت مىداند.
«أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ»(55) يعنى: آيا ديدى آن كس (وليد بن مغيره) را كه روز جزا را انكار مىكرد. اين همان شخصى است كه يتيم را از خود دور مىكرد (و آنها را بر سر سفره خويش نمىخواند) و كسى را بر اطعام به فقير ترغيب نمىكرد.
اما در مقابل از كسانى نام مىبرد كه با وجود داشتن روزه افطار خود را در سه روز پياپى به محرومان دادند (روز سوم كه شدت گرسنگى بيشتر بود يك اسير غير مسلمان به در خانه آنها مراجعه كرد اما او را نااميد نكردند): «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ(56) مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً»(57) يعنى: در حالى كه به طعام نياز داشتند(58). با وجود شدت نياز، آن را به مسكين و يتيم و اسير دادند. آنگاه علت اين امر را چنين ذكر مىكنند: «إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً»(59) يعنى: ما از قهر پروردگار خود در روزى كه از رنج و سختى آن، رخسار خلق در هم و غمگين است، مىترسيم.
آرى! ياد قيامت يادآورى هدف خلقت انسان است و موجب آبادانى دنيا و آخرت انسان خواهد شد.
1ـ مدرس حوزه، نويسنده و محقق.
2ـ طبرسى، مجمع البيان، دار احياء التراث، بيروت، 1379، چاپ سوم، ص 335: اصل آدم از خاك است؛ به دليل فرمايش خداوند؛ «خلقه من تراب» ـ آلعمران / 59 ـ سپس خاك را تبديل به گل كرد؛ به دليل فرمايش خداوند؛ «خلقته من طين» ـ اعراف / 12 ـ سپس اين گل را گذاشت تا متغير شده و مدتى ماند؛ به دليل فرمايش خداوند: «من حمأٍ مسنون» ـ حجر / 28 ـ سپس آن را گذاشت تا خشك شود؛ به دليل فرمايش خداوند: «من صلصال» ـ الرحمن / 14 ـ اين اقوال موجب تناقض نيست بلكه بيان حالات مختلف است.
3ـ ص / 72.
4ـ مؤمنون / 14.
5ـ شمس / 8.
6ـ ذاريات / 56.
7ـ تحريم / 6.
8ـ روم / 30.
9ـ عنكبوت / 69.
10ـ ابراهيم / 1.
11ـ اعراف / 157.
12ـ انعام / 151.
13ـ عبدالله جوادى آملى، حكمت عبادات، نشر اسراء، چاپ چهارم، 1380، ص 121؛ و نيز ر.ك.: تفسير بيضاوى، دار الكتب العلميه، بيروت، 1408 ق.، ج 1، ص 326.
14ـ جهالت، در اينجا به معناى نادانى نيست بلكه به كسى كه هوى و هوس بر او غالب شد و عقل را به كار نگرفت، اطلاق مىگردد. ر.ك.: سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، دار الكتب الاسلاميه، چاپ دوم، ج 4، ص 253.
15ـ انعام / 54.
16ـ زلزال / 8 ـ 7.
17ـ ق / 3ـ2.
18ـ روم / 27.
19ـ عبدالله جوادى آملى، ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد، انتشارات الزهراء، چاپ دوم، 1360، صص 314ـ313.
20ـ زمر / 42.
21ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 17، ص 284 و ج 1، ص 355.
22ـ سجده / 11.
23ـ براى اطلاع از براهين اثبات معاد، ر.ك.: عبدالله جوادى آملى، پيشين، صص 303ـ281.
24ـ در فلسفه به اثبات رسيده است كه هيچ فعل بيهودهاى در عالم، وجود ندارد (حتى بازى بچهها) اما غايت و هدف دو گونه است: «ما ينتهى اليه الفعل» و «ما لاجله الفعل» (ر.ك.: سيد محمدحسين طباطبايى، نهايةالحكمه، مرحله 8، فصل 12) مراد از هدف در اينجا مالاجله الفعل است.
25ـ سيد محمدحسين طباطبايى، شيعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ هفتم، 1372، صص 160 ـ 158.
26ـ مؤمنون / 115.
27ـ مرتضى مطهرى، معاد، نشر صدرا، چاپ اول، 1373، ص 75.
28ـ يونس / 4.
29ـ حج / 6.
30ـ بقره / 116.
31ـ آلعمران / 9.
32ـ طبرسى، پيشين، ج 4، ص 116.
33ـ مؤمنون / 100.
34ـ سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، پيشين، ج 15، ص 71.
35ـ غافر / 11.
36ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 17، ص 330.
37ـ مؤمن / 46: [اينك كه در عالم برزخند] آتش دوزخ را صبح و شام بر آنها عرضه مىدارند و چون روز قيامت شود خطاب آيد كه فرعونيان را به سختترين عذاب وارد جهنم كنيد.
38ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 17، ص 335.
39ـ آل عمران / 170: شادند به آنچه خداوند از فضل و احسان خود به آنها داد و به كسانى كه از پشت سرشان هنوز به ايشان نپيوستهاند، بشارت مىدهند كه خوف و بيمى بر ايشان نيست.
40ـ حويزى، نورالثقلين، چاپ دوم، ج 3، ص 553.
41ـ جعفر سبحانى، محاضرات فى الالهيات، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ق.، ص 624. به معتزله نسبت داده شده است كه عذاب قبر را انكار كردند، اما اين درست نيست؛ چرا كه منكر عذاب قبر تنها يك نفر است به نام ضرار بن عمرو.
42ـ تكوير / 14.
43ـ حج / 2.
44ـ حج / 2.
45ـ آل عمران / 77.
46ـ محمد / 15.
47ـ زخرف / 72.
48ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 8، ص 9.
49ـ همان، ج 1، ص 415.
50ـ تفسير عياشى، مكتبة العلمية الاسلاميه، تهران، ج 20، ص 316، حديث 158.
51ـ زينالعابدين قربانى، به سوى جهان ابدى، 1363، ص 74.
52ـ ص / 26.
53ـ مطففين / 3ـ1.
54ـ مطففين / 6ـ4.
55ـ ماعون / 3ـ1.
56ـ مرحوم علامه طباطبايى رحمهالله معتقد است ضمير «على حبه» به طعام بر مىگردد نه به خداوند. سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 20، ص 215.
57ـ انسان / 8.
58ـ به اتفاق عامه و خاصه، اين آيه در مورد حضرت على عليهالسلام و حضرت زهرا عليهاالسلام نازل شده است. جلالالدين السيوطى، درّ المنثور، دار الفكر بيروت، چاپ اول، 1993 م.، ج 8، ص 371.
59ـ انسان / 10.