در زمينه اصول ديپلماسى با كفار، با قواعد نفى سبيل، ذلت كفار، عدم دوستى با كفار و حفظ مواضع اصولى در برابر كفار آشنا شديم. اينك در اين شماره با تعداد ديگرى از اين قواعد، آشنا مىشويم:
گاهى تصور مىشود كه اسلام و احكام آن در مورد كفار و غيرمسلمانان، بسيار خشك و متعصّبانه و به دور از منطق است، كه البته اين، تصور غلطى بيش نيست؛ مثلاً همانطور كه بيان شد، ذلت كفار به معنى عدم صفآرايى و تبليغ عقايد و اعمال فاسد آنان بين مردم مسلمان است. قاعده نفى سبيل نيز اصلى كاملاً منطقى است تا مسلمين بر خلاف مصالح دين و دنياى خود با كفار رابطه برقرار نكنند ؛ همانگونه كه كفار، مصالح دنيوى را محور تصميمات خود قرار دادهاند. بنابراين دوستى با آنها نيز درحالى كه مؤمنين براى دوستى مناسبترند، كاملاً منطقى است.
در تفسير آيه 29 از سوره مباركه توبه (كه قبلاً به آن اشاره شد) آمده است:
«منظور از ذلت ايشان، خضوعشان در برابر سنت اسلامى و تسليمشان در برابر حكومت عادله جامعه اسلامى است و مقصود اين است كه مانند ساير جوامع نمىتوانند در برابر جامعه اسلامى، صفآرايى كنند و آزادانه در انتشار افكار و عقايد خرافى و هوى و هوس خود به فعاليت بپردازند و عقايد و اعمال فاسد و مفسد جامعه بشرى خود را رواج دهند...(1)».
در تفسير نمونه نيز در تفسير آيه مذكور آمده است:
«آنها كه جزيه را يك نوع حق تسخير به حساب آوردهاند، توجه به روح و فلسفه آن نداشتهاند. آنها به اين حقيقت توجه نكردهاند كه اهل كتاب، هنگامى كه به صورت اهل ذمّه درآيند، حكومت اسلامى موظف است آنان را از هرگونه تعرض و آزادى، مصونيّت بدهد؛ و با توجه به اينكه آنها در برابر پرداخت جزيه علاوه بر استفاده از مصونيّت و امنيّت، هيچگونه تعهدى از نظر شركت در ميدان جنگ و كليّه امور دفاعى و امنيّتى بر عهده ندارند، روشن است كه مسؤوليّت آنها در برابر حكومت اسلامى به مراتب كمتر از مسلمانان است. يعنى آنان با پرداخت مبلغ ناچيزى در تمام سال، از تمام مزاياى حكومت اسلامى استفاده مىكنند و با مسلمانان برابر مىشوند. در حالىكه در متن حوادث و در برابر خطرات قرار ندارند. از جمله دلايل روشنى كه اين فلسفه را تأييد مىكند، اين است كه در عهدنامههايى كه در دوران حكومت اسلامى ميان مسلمانان و اهل كتاب در زمينه جزيه منعقد مىشود، به اين موضوع تصريح گرديده است(2)».
در احاديث اسلامى نيز به اين موضوع تصريح شده است كه بايد با دشمن مدارا كرد و گاهى رفتار رحيمانه نسبت به آنها داشت. در نهجالبلاغه آمده است:
«إذا قدرتْ على عدوّك فاجْعلِ العفوَ عنهُ شكراً لِلْقدرةِ عليه(3)».
«اگر بر دشمنت دست يافتى، بخشيدن او را شكرانه پيروزى قرار ده».
يعنى پس از آنكه بر دشمن پيروز شدى هميشه رفتار توأم با شدت نبايد داشته باشى و گاهى رحم و بخشش لازم است كه البته موارد آن در ادامه خواهد آمد. اين مورد در سيره نبوى نيز ديده مىشود.
در واقع رفتار دوگانهاى كه ما، در تعاليم اسلام در مورد كفار مىبينيم، به تفاوت موقعيّتها و شرايط زمانى و مكانى و شخصى برمىگردد. همانطور كه اشاره شد، رفتار محترمانه و محبّتآميز هنگامى به كار مىآيد كه تأثير داشته باشد و موجب گستاخى نشود و باعث تلطيف روح طرف مقابل شود. در چنين شرايطى است كه بايد حتى با سرسختترين دشمنان، با نرمى و لطافت برخورد كرد و حتى از بيتالمال مسلمين براى جذب آنان استفاده كرد. به اين موضوع در آيه شصت سوره مباركه توبه اشاره شده است:
«انّما الصّدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلّفة قلوبهم و فى الرّقاب و الغارمين و فى سبيل اللّه و ابن السبيل فريضةً مِنَ اللّه و اللّه عليمٌ حكيمٌ(4)».
«صدقات و زكات براى فقيران است و مساكين و عاملان و جمعآورى كنندگان زكات و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مىشود و در راه آزاد كردن بندگان و اداى دين بدهكاران و در راه خدا و واماندگان در راه. اين فريضهاى الهى است و خداوند دانا و حكيم است».
در تفسير «المؤلّفة قلوبهم» آمده است:
«آنها كسانى هستند كه انگيزه معنوى و نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلام ندارند و با تشويق مالى مىتوان تأليف قلوب و جلب محبّت آنان نمود و در مباحث فقهى گفته شده، كه آيه، مفهوم وسيعى دارد كه كفار و غيرمسلمانان را نيز شامل مىشود(5)».
بهطور كلى دين اسلام كاملترين و برترين دين آسمانى و الهى است و مسلّماً در منطق و استدلال، هيچگاه مقابل ساير اديان و بىدينان، شكست نخواهد خورد. يكى از معانى آيه «و لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً» نيز همين است كه خداوند: كافرين را از لحاظ منطق و دليل و ساير لحاظ بر مسلمين برترى نداده است؛ و به همين جهت است كه اسلام هميشه از استدلال و مباحثه حمايت كرده و آن را پذيرا بوده است.چنانكه در قرآن مجيد آمده است:
«..قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين(6)»: «بگو اگر راست مىگوييد دليل خود را بياوريد».
اساساً معجزه پيامبر اكرم9 كه قرآن است هميشه تحدّى كرده و بيش از چهارده قرن است كه هيچكس نتوانسته در مقابل آن قد علم كند و نخواهد توانست. اسلام نه تنها دين تحجّر و مخالف با عقل و استدلال نيست، بلكه طرفدار واقعى آن است. چنان كه از آيه فوق برمىآيد:
اوّلاً. سخنان اسلام و قرآن همه از روى دليل و منطق است و از ديگران نيز دليلخواهى مىكند.
ثانياً. اسلام پذيراى منطق است، در حالىكه مخالفان، دليل منطقى براى مخالفت خود ندارند.
اين كار (مباحثه با كفار) به جايى رسيده است كه آيهاى نازل شده به اين مضمون كه اگر وسط جنگ با مشركين، يكى از مشركين پناه خواست، به او پناه داده و فرصت دهيد تا كلام خدا را بشنود (اگر سؤال و ابهامى دارد مطرح كند و پاسخش را دريافت نمايد) و آنگاه او را به مكان امن برسانيد:
«وَ إنْ اَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حتّى يَسْمَعَ كلامَاللّهَ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ، ذلِكَ بأنّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُون(7)».
«و اگر يكى از مشركين از تو پناهندگى بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود(و در آن بينديشد!) سپس او را به محل امنش برسان، چرا كه آنها گروهى ناآگاهند!».
در تفسير آيه فوق آمده است:
«آرى اساس اين دعوت حقّه و وعده و وعيدش و بشارت و انذارش و لوازم اين وعده و وعيد يعنى عهد و پيمان بستنش يا شكستنش و نيز احكام و دستورات جنگيش همه و همه هدايت مردم است و مقصود از همه آنها اين است كه مردم را از راه ضلالت به سوى رشد و هدايت برگردانيده و از بدبختى و نكبت و شرك به سوى سعادت توحيد بكشاند و لازمه اين منظور اين است كه كمال اهتمام را در رسيدن به آن هدف، مبذول داشته است و براى هدايت يك گمراه و احياى يك حق، هرچند هم ناچيز باشد، از هر راهى كه اميد مىرود به هدف برسد استفاده مىشود و به همين جهت است كه خداى تعالى با اينكه از مشركين غيرمعاهد بيزارى جسته و خون و مال و عِرض آنها را هدر كرده بود از آنجايى كه منظورش اين بود كه حق را احيا و باطلى را ابطال كند؛ لذا وقتى احتمال مىدهد همين مشركين به راه راست بيايند، عمين اميد و احتمال تا آنجا كه مبدل به يأس و نوميدى از هدايتشان نشود، از هر قصد سوئى جلوگيرى مىكند».
پس وقتى مشركى پناه خواست تا از نزديك دعوت دينى را بررسى نموده و آن را دين حق يافت و حقانيّتش براى او روشن شد پيروى نمىكند، واجب است او را پناه دهد تا كلام خدا را بشنود و در نتيجه پرده جهل از روى دلش كنار رفته و حجّت خدا برايش تمام شود(8)».
يكى از احكام دينى مسلمانان اين است كه «تشبّه به كفار» حرام است و معنى آن اين است كه مثلاً اگر شخص مسلمان لباسى را كه مانند لباس كفار است (طرح و مدل آن لباس)، در صورتى كه مسلمان با پوشيدن آن مانند كافر شود، پوشيدن آن حرام است. صورت فقهى اين مطلب به اين صورت مطرح مىشود:
«اگر امروز مثلاً يك فرم كلاه مخصوص به وسيله يك ملّت غيرمسلمان اختراع گرديده و ساخته شود، براى مسلمانان جهان به سر گذاشتن آن كلاه (تا هنگامى كه عنوان تشبّه دارد) جايز نيست. اما اگر همان فرم كلاه را مسلمانى اختراع نمايد، براى ديگر مسلمين به سر گذاردن آن جايز است و هيچگونه منع مذهبى ندارد».
دليل و فلسفه آن هم جلوگيرى از نفوذ فرهنگ دشمنان اسلام و ترويج آن بين مسلمانان و همچنين ايجاد و حفظ روح استقلال و اتّكاء به نفس در بين مسلمانان است.
اينجاست كه مىتوان گفت هدف اصلى اسلام و روح اين قانون اين نيست كه مسلمين آن فرم كلاه مخصوص را بر سر نگذارند زيرا اگر دين، چنين هدفى داشت در صورتىكه چنين نيست. بنابراين از اينكه اگر مسلمانى آن كلاه را اختراع كند، به سر گذاشتن آن جايز است؛ استفاده مىشود كه هدف اصلى اسلام اين است كه روح استقلال و اتّكاء به نفس در بين مسلمين ايجاد نموده و آنها را زير بار نياز و تقليد از ملل بيگانه -حتى در امور عادى مانند لباس و امثال آن- نجات بخشد.
اگر مسلمانان جهان روح اين قانون را در خود زنده كرده و به اين دستور جامه عمل مىپوشاندند و تنها به شكل آن اكتفا نمىكردند؛ يعنى به راستى روح استقلال و قطع احتياج از ديگران را در خود زنده مىنمودند، آيا اين خود براى تأمين سيادت و آقايى آنها كافى نبود؟! آيا با اين عمل به اين دستور مقدس (عدم تشبّه به كفار) باز دست نياز به طرف آنهايى كه دزدان بينالمللى غرباند دراز بود؟! آيا تنها اجراى اين قانون ساده مذهبى كافى نبود كه بهترين وسايل صحيح و مفيد تمدن را به دست خود مسلمين در اختيار آنان قرار دهد؟! با اجراى اين دستور، اگر مسلمانان نياز به هواپيما و بمبافكن داشتند، خود اختراع مىكردند. اگر كشتى و زيردريايى و يا وسايل صحيح و مفيد روز را لازم داشتند با دست خود تهيّه مىنمودند. همانگونه كه مسلمانان گذشته، روح اين قانون را درك كرده و تا حدّ زيادى به مرحله اجرا درآوردند و در نتيجه نه تنها توانستند بهترين و مدرنترين وسايل زندگى روز را با دست خود براى خود تهيّه نمايند، بلكه مجد و عظمت و سيادت و آقايى خود را هم در سراسر جهان تأمين نمودند.
در دنياى امروز هم حتى اگر يك دولت كوچك، داراى روح استقلال و اتكاى به نفس باشد، مىتواند روى پاى خود بايستد و احتياجات خود را از دنياى خونخوار اروپا قطع كند و با انديشه و كار خود، تمام وسايل زندگى را از نظر دنياى روز براى خود تأمين نمايد.
1) ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 9، ص 322.
2) تفسير نمونه، آيتاللّه مكارم شيرازى، ج 7، ص 356.
3) نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 11، ص 624.
4) توبه، 60.
5) برگزيده تفسير نمونه، آيتاللّه مكارم شيرازى، ج 2، ص 219.
6) بقره، 111.
7) توبه، 6.
8) ترجمه تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 9، ص 256.