در پرتو وحى الهى، صراط مستقيم جهان هستى را شناختيم. نظام خلقت، وظيفه روزىرسانى را از جانب ناظم خود برعهده دارد.
هدايترسانى و نصرت مؤمنان از ديگر ويژگىهايى است كه سير نظام هستى، تحت اراده خداوند، به سوى آن پيش مىرود و اينك با ويژگى ديگرى مرتبط مىشويم.
ما كه به همه اسرار و حِكَم، آگاه نيستيم و نمىدانيم چرا خداوند متعال فرموده است:
«و إنْ مِنْكُم إلاّ وارِدُها كانَ على ربّكَ حَتْماً مَقْضيّاً
ثمّ نُنَجِّى الّذين اتّقَوْا و نَذرُ الظّالِمينَ فيها جِثِيّاً(1)».
«هيچيك از شما نيست جز اينكه وارد جهنم مىشويد و اين بر پروردگار تو واجب و قطعى است. آنگاه پرهيزكاران را نجات مىدهيم و ستمكاران را كه به زانو درآمدهاند، در آن رها مىكنيم».
شايد رمز آن، اين است كه اهل تقوا، قدر نعمتهاى بيكران خدا را بدانند و از فضل و كرم او آگاهى بيشترى پيدا كنند. گفتهاند: در برخى از اخبار آمده است كه خداوند، هيچكس را داخل بهشت نمىكند، جز اينكه او را از آتش جهنم و عذاب آن، مطلع سازد، تا از فضل تام خداوند و لطف و احسان كامل او آگاهى يابد و هيچكس را به جهنم نمىافكند، مگر اينكه او را از بهشت و نعمتهاى متنوع آن مطلع سازد، تا بر حسرت و عذاب او افزوده شود(2).
برخى احتمال دادهاند كه ورود به جهنم به معناى اِشراف است، نه داخل شدن. ولى اكثر مفسّران بر اين عقيدهاند كه ورود به جهنم، چيزى بالاتر از اِشراف است؛ چراكه فرموده است: «اهل تقوا را نجات مىدهيم و ظالمان را در آن باقى مىگذاريم». اگر ورود، به معناى دخول نبود، جا داشت بفرمايد: اهل تقوا را نجات مىدهيم و ظالمان را داخل جهنم مىكنيم. معلوم مىشود همگان را داخل جهنم مىكنند. سپس گروهى را نجات مىدهند و گروهى را در آنجا نگهمىدارند تا عذاب بكشند(3).
عبداللّه بن مسعود از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده است:
«يرد الناسُ النّارَ ثمّ يصدرون بأعمالهِم...(4)».
«همه مردم، داخل جهنم مىشوند. سپس بانيروى اعمال خود از آن، خارج مىشوند».
آنها كه اعمالى دارند، به تناسب اعمال خود، دير يا زود و ديرتر و يا زودتر از جهنم نجات مىيابند و آنها كه دستشان از عمل تهى است، در آنجا ماندگارند. در ادامه حديث فوق چنين آمده است كه اولين گروه، برقآسا خارج مىشوند و دومين گروه به سرعت باد و سومين گروه همچون سواران بر اسب تيزتك و چهارمين گروه، همچون سوار معمولى و پنجمين گروه، همچون پياده دونده و ششمين گروه، همچون پياده معمولى، خارج مىشوند.
اما آنهايى كه دستشان از عمل تهى است، پاى فرار ندارند و در كَنْد و بند ظلمها و ستمهايشان اسير و زمينگيرند.
جابر بن عبداللّه انصارى مىگفت: دو گوشم كر باد، اگر اين سخن را از پيامبر خدا نشنيده باشم كه فرمود:
«لا يبقى بِرٌّ و لا فاجرٌ إلاّ يدخلها فتكون على المؤمنين برداً و سلاماً كما كانت على إبراهيم...(5)».
«هيچ نيكوكار و بدكارى باقى نمىماند جز اينكه داخل جهنم مىشود. سپس بر مؤمنان، سرد و سلامت است، همانگونه كه بر ابراهيم، سرد و سلامت بود...».
در روايت ديگرى از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل شده است:
«تقول النّار لِمؤمن جُزْ يا مؤمنُ فقد أطْفَأَ نورُكَ لَهَبى(6)».
«آتش دوزخ به مؤمن مىگويد: اى مؤمن، عبور كن كه نورت، زبانه مرا فرو نشاند».
زآتش مؤمن گريزان شد جحيم
زآنكه ايشان راست پر ناز و نعيم
زآتش مؤمن از اينرو اى صفى
مىشود دوزخ ضعيف و منطقى
گويدش بگذر سبك اى محتشم
ورنه زآتشهاى تو مرد آتشم
استدلال مخالفان
كسانى كه ورود به جهنم را به معناى اِشراف گرفتهاند، به آيات زير، استدلال كردهاند:
1. «و لَمّا وَرَدَ ماءَ مديَنَ وَجَدَ عَليْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسْقَوْنَ(7)».
«هنگامى كه موسى بر آب شهر مدين وارد شد، گروهى از مردم را يافت كه بر آن اجتماع كرده و دامهاى خود را آب مىدادند».
معلوم است كه حضرت موسىعليه السلام، داخل آب مدين نشده بود.
2. «فأرْسَلوا وارِدَهم فأَدْلى دَلْوَهُ(8)».
«كاروانيان، آبآور خود را از پى آب فرستادند و او دلو خود را به چاه انداخت».
معلوم است كه در اينجا «وارد» به معناى داخل نيست.
3. «إنَّ الّذين سَبَقَتْ لَهم مِّنَّا الحُسْنى اولئكَ عَنْها مُبْعَدونَ لا يَسْمَعونَ حَسيسَها...(9)».
«آنانكه نيكى ما براى آنها پيشى گرفته، از جهنم به دورند و صداى جوش و خروش آن را نمىشنوند».
ولى چه كنيم كه در آياتى، ورود، به معناى دخول استعمال شده است. مانند موارد زير:
1. «يقدمُ قَوْمَهُ يوْمَ القيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ و بِئْسَ الوِرْدُ المَوْرودُ(10)».
«روز قيامت، فرعون، پيشاپيش قوم خود حركت مىكند و آنها را وارد جهنم مىكند كه بد جايگاهى است».
در اين آيه به وضوح، استفاده مىشود كه مقصود از ورود، دخول است.
2. «إنّكم و ما تَعْبُدونَ مِن دونِ اللّهِ حَصَبُ جَهنّمَ أنْتُم لَها وارِدونَ(11)».
«شما و آنچه پرستش مىكنيد، آتشگيره دوزخيد كه شما به آن داخل مىشويد».
معلوم است كه، آتشگيره بودن با اِشراف، سازگار نيست.
3. «لو كانَ هؤلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها و كُلٌّ فيها خالدونَ(12)».
«اگر اينان، خدايانى بودند، داخل جهنم نمىشدند. آنها همگى براى هميشه گرفتار آتش جهنم مىباشند».
معلوم است كه خلود در جهنم با دخول سازگار است، نه با ورود.
از آيات دالّ بر اِشراف، تنها آيهاى كه مىتوان شاهد گرفت، آيه سوم است؛ چراكه در آن آيه آمده است كسانى كه نيكى خداوند به سوى آنها سبقت گرفته، چنان از جهنم بدورند كه حتى صداى جوش و خروش آن را هم نمىشوند. ولى مگر مانعى دارد كه دورى آنها بعد از خروج از جهنم باشد؟!
مىتوان گفت: اهل سعادت و آنهايى كه به گوهر تقوا آراسته بودهاند، دو مرحله در پيش دارند: مرحله اول، مرحله دخول جهنم و مرحله دوم، مرحله خروج و دورسازى. ظالمان را دو مرحله نيست. آنها تنها دخول در جهنم دارند و خروج و دورسازى، نصيبشان نمىشود. ولى پرهيزگاران، هر دو مرحله را دارند: هم دخول و هم خروج و دورسازى. وانگهى در آن آيه آمده است: «اولئك عنها مبعدون»؛ فرق است ميان «بعيد» و «مبعد». «بعيد» يعنى دور، اعم از اينكه سابقه قرب و نزديكى داشته باشد يا نداشته باشد، ولى «مبعد» يعنى كسى كه او را رانده و از آنچه مطلوب و محمود است، يا از آنچه منفور و غيرمطلوب است، دورش كردهاند. مضمون «ابعاد» همان است كه امروز در زبان فارسى به آن تبعيد مىگوييم. با اين فرق كه تبعيد را به معناى دور ساختن شخص از وطن و ديار مألوف به كار مىبرند، ولى آنگونه كه از آيه استفاده مىشود، «ابعاد» به معناى دور ساختن شخص است. اعم از اينكه از ديار مألوف به غير مألوف باشد، يا بالعكس و صد البته كه در آيه، در مورد دور كردن از ديار غيرمألوف -كه همان جهنم و عذاب الهى است- به كار رفته است.
در كتب لغت آمده است: «بعداً له» به معناى دعاست، يعنى «أبعدهُاللّه» خداوند دورش سازد(13) و نيز آمده است كه: «أبعد الشّيىء» يعنى «جَعَلَهُ بعيداً»، او را دور ساخت(14).
البته اين احتمال هم وجود دارد كه «ابعاد» به معناى دورشدن باشد. چنانكه گفتهاند: «أبعد فلان»، يعنى دور شد(15). در اين صورت، محتمل است كه در آيه شريفه «مبعدون» به معناى اول باشد و محتمل است كه به معناى دوم باشد. معناى اول، مؤيّد و شاهد قول كسانى است كه ورود را به معناى دخول گرفتهاند و معناى دوم، مؤيد قول كسانى است كه به معناى اِشراف گرفتهاند. ولى قراينى وجود دارد كه معناى اول، صحيح است. يكى آيه 74 سوره مريم است كه اهل تقوا را مشمول نجات و ظالمان را مشمول بقاى در جهنم، شناخته است. ديگرى، رواياتى است كه همين معنى را تأييد مىكند و سومى، فهم اكثريت مفسران مىباشد. در حديثى آمده است:
«يُجْعَلُ النّارُ كَالسَّمَنِ الجامِد و يُجْمَعُ عَلَيْها الخَلْقُ ثمّ يُنادِى المُنادى أن خَذى أصحابَكَ و ذرى أصحابى(16)». «آتش جهنم به صورت روغن بسته درآورده مىشود و خلق را بر آن گرد مىآورند. آنگاه منادى ندا مىكند كه اصحابت را بگير و اصحابم را رها كن».
مىگويند: حسن بصرى، شخصى را خندان ديد. به او گفت: آيا دانستهاى كه تو داخل جهنم مىشوى؟ گفت: آرى. پرسيد: آيا دانستهاى كه از آن خارج مىشوى؟ گفت: نه. گفت: پس چرا مىخندى؟ او هرگز نخنديد تا از دنيا رفت.
اكنون برمىگرديم به اصل مطلب. خواه ورود به معناى دخول باشد يا به معناى اِشراف، آنچه در اينجا مهم است، اين است كه خداوند متعال باز هم -مانند مواردى كه تاكنون بحث شده است- خود را ملزم و متعهد شمرده است كه همه مردم را -اعم از نيك و بد- بر كنار جهنم يا در درون آن قرار دهد و آنگاه كه همگان از شكوه و هيبت دار عذاب، در شگفتى و حيرت و احياناً در ترس و اضطراب و نوميدى گرفتار مىشوند، خبيث و طيّب را از هم جدا مىكند.
بهشت، پاك و طيّب است و سزاوار پاكان؛ و جهنم، خبيث است و ناپاك، و درخور ناپاكان. البته برخى از پليديها و ناپاكىها، قابل سوختن و گداختن است. همچون فلزى كه در آتش گداخته و ذوب مىشود و خالص مىگردد. گنهكارانى هستند كه با سوختن در آتش، گوهر وجودشان پاك و ناب مىشود و شايستگى خروج از جهنم و ورود به بهشت را پيدا مىكنند؛ ولى همگان چنين نيستند، بلكه هرچه بسوزند و بگدازند، همچنان بايد سوختن و گداختنشان، استمرار يابد.
خداوند مىفرمايد:
«..كُلَّما نَضِجَتْ جُلودُهُم بَدَّلْناهُمْ جُلوداًغَيْرَها لِيَذوقُوا العَذابَ...(17)».
«هرگاه پوستشان پخته شود، آن را تبديل به پوستى ديگر مىكنيم، تا عذاب را بچشند».
و نيز مىفرمايد:
«...مأْويهُم جهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُم سَعِيراً(18)».
«جايگاه ايشان، جهنم است. هرگاه شعله آن فرونشيند، آن را افروختهتر مىكنيم».
رگرگ است اين آب شيرين، آب شور
در خلايق مىرود تا نفخ صور
رنگهاى نيك از خُمّ صفاست
رنگ زشتان از سياه آبه جفاست
صبغةاللّه نام آن رنگ لطيف
لعنةاللّه بوى اين رنگ كثيف
آنچه از دريا به دريا مىرود
از همانجا كآمد آنجا مىرود
از سر كُهْ، سيلهاى تيز رو
وز تن ما جان عشقآميز رو
طبرسى، درباره جمله «كان على ربّك حتماً مقضيّاً» مىگويد: «اين امر، حتماً واقع مىشود و قضاى الهى بر وقوع آن، تعلّق يافته است. حرف «على» كلمه وجوب است. يعنى: اين را خداوند بر خود واجب كرده است(19)». سپس مىگويد: «اين آيه بر اين دلالت دارد كه چيزهايى بر خداوند به لحاظ حكمت واجب است. بر خلاف قول اهل جبر كه هيچ چيزى را بر خداوند، واجب نمىدانند(20)».
اشاعره، قائل به حكمت خداوند و حسن و قبح عقلى نيستند و به همين جهت، قبول ندارند كه فعل يا ترك چيزى بر خداوند، قبيح يا حسن و واجب يا حرام باشد.
يكى از مهمترين نقدهاى معتزله بر اشاعره اين بود كه مىگفتند: شما اشعريان از نسبت دادن زشتىها به خداوند ابا و امتناع نداريد. متقابلاً اشاعره هم به آنها مىگفتند: شما غير خدا را در قلمرو ملك خدا مؤثر مىدانيد.
نقل شده است كه قاضى عبدالجبّار معتزلى، وارد خانه صاحب بن عبّاد شد. ديد ابواسحاق اسفراينى اشعرى در آنجا نشسته است. به او گفت: «سبحانَ مَنْ تنزّهَ عنِ الفَحْشاء» يعنى «منزّه است خدايى كه از ارتكاب زشتىها به دور است». كنايه از اينكه شما اشعرىها از اِسناد زشتىها به خداوند، خوددارى نمىكنيد. اسفراينى، بىدرنگ در جواب او گفت: «سبحان مَنْ لا يجرى فى ملكِهِ إلاّ ما يشاء» يعنى «منزه است خدايى كه جز آنچه او بخواهد در ملكش جارى نمى شود»(21). كنايه از اينكه شما معتزليان، از آنجايى كه براى فرار از جبر، قائل به تفويض شدهايد، فاعليّت مطلقه را از آنِ خدا نمىدانيد و غيرخدا -يعنى انسان- را به لحاظ فاعليّت، در عرض او قرار دادهايد.
با اين بيان، هيچ مشكلى نيست كه بر خدا هم به لحاظ حكمت و مصلحت، كارهايى واجب باشد و بنابراين، هرجا در قرآن مجيد، بر سر نام خداوند، كلمه «على» آمده است، نشانگر اين است كه خداوند از واجب بودن كارى بر خودش خبر داده است.
ما تاكنون پنج مورد در قرآن مجيد يافتهايم كه خداوند با ذكر كلمه «على» كارهايى را بر خود واجب كرده است:
1. روزىدادن به همه جنبندگان؛ 2. ترسيم راه راست در نظام آفرينش؛ 3. يارى مؤمنان؛ 4. هدايترسانى به همگان؛ 5. گردآوردن همه انسانهاى نيك و بد بر كنار يا در داخل جهنم.
دقت در موارد پنجگانه، جهانبينى و جهانشناسى ما را محكم و استوار مىكند و آن را از جهانبينىهاى مادّى و پوشالى، ممتاز مىگرداند و ما را كمك مىكند كه به وظائف خويش در قبال اين جهان راسترو و هدايترسان و فراهمكننده روزى و نصرتبخش مؤمنان و سوقدهنده همگان بر شفير يا درون جهنم، به خوبى انجام دهيم و بدانيم كه ما جزيى از كلّ، و برگى حقير از درخت تناور هستى و ذرّهاى ناچيز از جهان بىكرانيم و نبايد از آن جدايى گزينيم كه ثمرى جز تباهى و هلاكت و سرافكندگى ندارد.
قطره، تابع درياست و هرگز در برابر قوانين دريا به خود اجازه تخلّف نمىدهد. ما نيز نبايد به خود اجازه تخلف دهيم. حال كه خداوند عهدهدار روزى و هدايتگر و بر راه راست و ناصر اهل ايمان است و جريان درياى هستى را به گونهاى ترسيم كرده كه همه ما را به جهنم مىبرد و آنجا خوب و بد را از هم جدا مىكند. چرا غفلت كنيم و جهان را به بازى بگيريم؟!
1) مريم، 71 و 72.
2) مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
3) همان، ص 525.
4) همان.
5) همان، ص 526.
6) همان.
7) قصص، 23.
8) يوسف، 19.
9) انبياء، 101 و 102.
10) هود، 98.
11) انبياء، 98.
12) انبياء، 99.
13) المنجد: بعد.
14) المعجمالوسيط: بعد.
15) المعجم الوسيط و المنجد: بعد.
16) مجمعالبيان فى تفسير القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
17) نساء، 56.
18) اسراء، 97.
19) مجمعالبيان فى تفسير القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
20) همان.
21) شرح تجريد العقائد از علاءالدين على بن محمد القوشجى، ص 340، (چاپ سنگى).