معجزه در اصل از عجز گرفته شده، به معنى عاجز كردن است، بنابراين كارهاى خارق العادهاى كه از اولياى بزرگ رخ مىدهد و ديگران از انجام آن عاجز هستند، به آن معجزه مىگويند، مانند زنده كردم مرده، شفادادن بيمار مبتلا به بيمارى بىدرمان و امثال آن.
اصل معجزه از پيامبران است كه براى صدق نبوّت خود، معجزه از خود نشان مىدادند و موجب ايمان و اعتقاد مردم به توحيد و نبوّت مىشدند. چنان كه قرآن از دو معجزه بزرگ موسى(ع) در برابر فرعونيان يعنى معجزه عصا و يد بيضاء، تعبير به برهان كرده و مىفرمايد: «فذانك برهانان من ربّك ؛ اين دو (عصا و يد بيضاء) دو برهان از طرف پروردگارت مىباشند.»(1) و درباره ناقه صالح معجزه حضرت صالح پيامبر، مىفرمايد: «هذه ناقة اللّه لكم آيةٌ ؛اين شتر الهى براى شما معجزهاى است.»(2)
پيامبران به ويژه پيامبران اولواالعزم براى اثبات نبوت خود داراى معجزه بودند، و در قرآن مجيد معجزات مختلفى از معجزات پيامبران مانند نه معجزه موسى(ع)(3) و مرده زنده كردن عيسى(ع)(4) ذكر شده، و از غير پيامبران نيز در قرآن معجزاتى ذكر شده مانند معجزه عفريتى از جن و آصف برخيا(5) و...
امّا واژه كرامت: در اصل به معنى بزرگوارى و عظمت معنوى است، و در اصطلاح علم كلام، كارهاى خارق العادهاى كه از پيامبران براى اثبات نبوت صادر مىگردد با نام معجزه خوانده مىشود، و همين گونه كارها از غير پيامبران، با نام كرامت ذكر مىشود. بنابراين كرامت اصطلاحى در گفتار متكلمين به علم كلام، همان معجزهاى است كه درباره امور خارق العاده غير پيامبران، از اولياء خداوند و امامان(ع) استعمال مىشود. چرا كه نشانه عظمت و بزرگوارى آنها در پيشگاه خداوند است، بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: «المعجزة علامة اللّه لايعطيهاالّا انبيائه و رسله و حججه ليعرف به صدق الصّادق من كذب الكاذب ؛ معجزه نشانهاى براى خداست كه خداوند آنرا به كسى جز پيامبران و رسولان و حجّت هايش عطا نمىكند، و هدف از آن اين است كه به وسيله آن راستگويى راستگو از دروغگويى دروغگو شناخته شود.»(6)
مطابق روايات بسيار، امامان معصوم (ع) نيز همچون پيامبران داراى معجزه بودند (كه گفتيم از آن به كرامت تعبير مىشود) در اين راستا نظر شما را به دو روايت زير جلب مىكنيم:
1ـ ابوبصير يكى از شاگردان برجسته امام باقر(ع) كه از هر دو چشم نابينا بود، مىگويد، به امام باقر(ع) عرض كردم: «آيا شما وارث رسول خدا(ص) هستيد؟» فرمود: آرى. عرض كردم: رسول خدا(ص) وارث همه انبياء بود؟ آيا آنچه را آنان مىدانستند، رسول خدا(ص) نيز مىدانست؟ فرمود: آرى. عرض كردم: «فأنتم تقدرون على ان تحيوا الموتى، و تبرؤوا الاكمه و الابرص؟؛ پس شما مىتوانيد مرده را زنده كنيد و كور و بيمار مبتلا به پيسى را خوب نماييد؟» فرمود: آرى. سپس به من فرمود: نزديك بيا، نزديك رفتم، دست مباركش را بر صورت و چشم من كشيد، خورشيد، آسمان، زمين، خانهها و هرچه را كه در آنجا بود ديدم، سپس به من فرمود: «آيا دوست دارى همين گونه بينا باشى، تا همچون ساير مردم در قيامت به حساب و كتاب الهى كشيده شوى، و يا (به حال اوّلت برگردى) و به طور خالص (و بى دغدغه) وارد بهشت شوى؟» عرض كردم مىخواهم به همان حال قبل برگردم، دست مباركش را بر صورتم كشيد، دوباره نابينا شدم، اين ماجرا را براى ابن عمير(يكى از شاگردان ممتاز امام) نقل كردم، او گفت: «گواهى مىدهم كه حادثه (صدور كرامت از امام باقر) حق است، چنان كه روز روشن است.»(7)
2ـ از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام كاظم(ع) روايت شده كه فرمودند: «اسم اعظم داراى 73 حرف است، آن اسم اعظمى كه آصف برخيا(وزير حضرت سليمان) مىدانست، و بر اثر آن توانست در كمتر از يك چشم برهم زدن، تخت بلقيس را از يمن به بيت المقدس نزد سليمان(ع) بياورد. يك حرف از آن 73 حرف بود، و در نزد ما امامان عليهم السلام 72 حرف از اسم اعظم وجود دارد، و تنها يك حرف آن مخصوص ذات پاك خداست كه مربوط به علم غيب مىباشد.»(8)
نيز امام صادق(ع) آيه 40 سوره نمل را (كه مربوط به آصف برخيا و آوردن تخت بلقيس به وسيله او است) تلاوت كرد، كه در آن آمده آصف برخيا داراى بهرهاى از علم كتاب بود كه چنين كار خارق العاده عظيمى انجام داد، امام صادق(ع) فرمود: «و عندنا واللّه علم الكتاب كلّه؛ اگر آصف، بهرهاى از علم كتاب داشت، سوگند به خدا ما داراى همه علم كتاب هستيم.»(9) نتيجه اين كه امامان(ع) داراى كرامت در سطح عالى بودند.
عامل اصلى و مهمى كه موجب آن مىشود كه اولياء خدا ـ حتى غير از پيامبران و امامان ـ داراى مقام كرامت مىشوند، و از آنها امور غير عادى سر مىزند، عبوديت خالص و بندگى بىشائبه است. چنان كه اين مطلب در قرآن و روايات بىشمار آمده است. مثلاً در قرآن در مورد معراج پيامبر اسلام(ص) كه از بزرگترين معجزات او بود، مسأله عبوديت پيامبر(ص) نقش به سزايى در شايستگى او به اين مقام داشت، همان گونه كه در دو آيه به اين مطلب اشاره شده، در يكجا مىفرمايد: « سبحان الّذى اسرى بعبده...؛ پاك و منزّه است خداوندى كه عبد و بندهاش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصى در شب (معراج) سير داد...»(10) و نيز مىفرمايد: «فاوحى الى عبده ما اوحى ؛ خداوند (در شب معراج در سدرة المنتهى بر فراز عرش) آنچه را وحى كردنى بود به بندهاش «محمد (ص)» وحى كرد.»(11)
توضيح اينكه: عبوديت و بندگى نهايت خضوع و تسليم خالص در برابر خداى بزرگ است، خميرمايه و سنگ زيرين ارتقاء و ارتفاع به قرب خاص الهى در پرتو عبوديت با معرفت است. تا آنجا كه خداوند در شب معراج به پيامبر(ص) چنين خطاب كرد: «عبدى اطعنى حتّى اجعلك مَثَلى (او مِثلِى) اذا قلت لشىء كن فيكون ؛ اى بنده من مرا اطاعت كن، تا تو را مظهرى از خودم( يا: همانند خودم در بعضى كارها) قرار دهم، كه وقتى به چيزى بگويى بوده باش آن چيز تحقّق يابد.»(12)
و امام صادق(ع) فرمود: «العبودية جوهرةٌ كنهها الرّبوبية ؛ عبوديت و بندگى گوهرى است كه ربوبيت در درون آن نهفته شده است.»(13)
يعنى عبوديت آن چنان انسان را به كمال مىرساند كه اگر كامل شود، عبد را خداگونه مىكند، و او را مظهر جلال و جمال الهى مىنمايد، به طورى كه در پرتو بندگى مىتواند، كارهايى مانند تصرّف در عالم تكوين نمايد، و صاحب كرامات شود، مانند امامان معصوم (ع) و اولياء خدا همچون حضرت عباس (ع) و حضرت معصومه (س) و... كه آنها در پرتو بندگى خالص و با معرفت به جايى رسيدند كه به اذن پروردگار مىتوانند در جهان تكوين تصرّف كنند، به عنوان مثال آهن سرد را در كوره مىگذارند، گداخته و به صورت آتش فروزان مىشود، آن آهن در عين آنكه آهن است، به قدرى به آتش نزديك شده كه آتش گونه گشته است، گرچه اين حرارت و نورانيت در درون ذات آن نيست، بلكه پرتوى از آتش كه در درون آن افتاد او را به رنگ آتش درآورده است، بنده خالص خدا نيز مىتواند اين گونه به خدا نزديك شود، و غرق در نور الهى گردد كه خداگونه شود. استاد شهيد مرتضى مطهرى مىنويسد: «وصول به ربوبيت در پرتو عبوديت، گرچه در ظاهر تعبير زنندهاى است، زيرا معنى اين جمله «از بندگى تا خداوندگارى» است، مگر مىشود انسان از مرز بندگى خارج شود، يا در مرز خدايى قدم بگذارد؟! اين التّراب و ربّ الارباب ؛ خاك كجا و پروردگار پروردگارها كجا؟ ولى بايد توجه داشت كه خدايى غير از خداوندگارى است، مقصود از حديث فوق «العبودية جوهرة كنهها الرّبوبية» اين است كه انسان در پرتو بندگى خالص به خداوندگارى (نه خدايى) مىرسد، اين مراحل در پنج مرحله زير خلاصه مىشود:
1ـ انسان در پرتو بندگى به نفس خود تسلّط مىيابد.
2ـ انسان پس از اين مرحله، آن چنان نيرومند مىشود كه روح او قاهر شده، و مىتواند گناهان را از خود دور سازد.
3ـ پس از اين مرحله در بسيارى از امور، روح از بدن بىنياز مىشود.
4ـ پس از مرحله قبل، روح بدن را خلع مىكند، و بدن از هر لحاظ تحت فرمان روح قرار مىگيرد.
5 ـ در مرحله پنجم انسان به قدرى نيرومند مىشود كه حتّى طبيعت خارج از بدن را نيز تحت نفوذ خود قرار مىدهد، مانند اولياء خدا كه از آنها معجزه و كرامت و تصرّف در عالم تكوين كه يك نوع خداوندگارى است سر مىزند، بنابراين در درون عبوديت مرحلهاى پيش مىآيد كه انسان مظهر صفات حق مىگردد.(14)
در روايت آمده: امام صادق(ع) از كوفه عازم مدينه بود. گروهى از برجستگان و زاهدان از جمله ابراهيم ادهم، آن حضرت را بدرقه كردند، در مسير راه شيرى را ديدند، جرئت نكردند به پيش روند، ابراهيم گفت: صبر كنيد تا جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) بيايد و نظر دهد. صبر كردند تا امام(ع) آمد و سپس به شير نزديك شد، و دو گوش شير را گرفت و او را از سر راه دور نمود. به اين ترتيب شير درّنده در برابر عظمت امام، تسليم شد و اطاعت كرد، در اين وقت امام صادق(ع) به حاضران فرمود: «اما لو انّ النّاس اطاعوا اللّه حقّ طاعته لحملوا عليه اثقالهم ؛ آگاه باشيد، اگر مردم آن گونه كه شايسته اطاعت است، از خداوند اطاعت مىكردند (به مقامى از ولايت مىرسيدند) كه بارهاى خود را بر پشت شير نهاده، و از آن به عنوان مركب استفاده مىكردند.»(15)
بر همين اساس وقتى كه پيامبر اسلام (ص) در آستانه معراج، از سوى خداوند مخير شد كه بندگى و نبوت يا بندگى و پادشاهى را برگزيند، آن حضرت بندگى را بر پادشاهى ترجيح داده و در پاسخ عرض كرد: «بل اكون نبياً عبداً؛ بلكه پيامبرى و بندگى را بر مىگزينم.»(16) و در حديث ديگر آمده: هنگامى كه امام جواد(ع) (در بغداد و در سال 220 هـ.ق) به شهادت رسيد، فرزندش امام هادى (ع) همان لحظه گفت: «انّا للّه و انّا اليه راجعون؛ ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) در گذشت.» شخصى پرسيد: از كجا از شهادت امام جواد با خبر شديد؟ فرمود: «لانّه تداخلنى ذلّة للّه لم اكن اعرفها ؛ زيرا خضوع خاصّى (از عبوديت و بندگى) در دلم افتاد كه بىسابقه بود.»(17)
اين حديث بيانگر آن است كه بندگى خدا هرچه عميقتر و آگاهانهتر و خاضعانهتر باشد، دليل ارتقاء درجه و معرفت است، و معرفت خدا در انسان هر قدر بالا رود، او بيشتر احساس بندگى مىكند، بنابراين بندگى معيار و نشانه و وسيله درجات عالى، از جمله كرامتهاى غير عادى خواهد شد.
در ضمن بايد توجه داشت كه معجزات و كرامتهاى پيامبران و امامان(ع) و اولياى خدا را مىتوان بر اساس يكى از سه عامل دانست:
1ـ دعا، دعاى بندگان خالص به استجابت مىرسد، مثلاً آنها براى بيمارى كه مبتلا به بيمارى لاعلاج است دعا مىكنند، او بر اثر استجابت اين دعا، شفا مىيابد.
2ـ بندگان ممتاز مانند پيامبران و امامان(ع) بر اثر پيمودن درجات عالى اطاعت و بندگى و كمالات به جايى رسيدهاند كه به اذن خاص يا عام خدا داراى ولايت تكوينى شدهاند، و در پرتو چنين اذنى مىتوانند كارهاى خارق العاده انجام دهند.
3ـ آنان در پرتو كمالات، به مرحلهاى از علم و يقين رسيدهاند كه از پشت پردهها خبر مىدهند، علم غيب مختص به خدا است، ولى او گاهى به بعضى از بندگان عظامش بهرهاى از علم غيب را مىدهد، چنان كه قرآن مىفرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احداً ـ الّا من ارتضى من رسول...؛ خداوند بر غيب آگاهى دارد، و هيچ كسى را بر اسرار غيبش آگاه نمىسازد، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و پسنديده است.»(18) روايت شده: روزى حضرت على(ع) از حوادث آينده خبر مىداد، يكى از يارانش پرسيد: آيا تو داراى علم غيب هستى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «ليس هو بعلم غيبٍ، و انّما هو تعلّمٌ من ذى علمٍ ؛ اين علم غيب نيست، بلكه علمى است كه از صاحب علم (خدا و رسول) آموختهام».(19)
البته بايد توجه داشت كه معجزه پيامبران و امامان(ع) و كرامت اولياى خدا، براى صدق ادعاى آنان و كذب مدّعيان دروغين، و براى اهداف مقدس معنوى است، و چنان نيست كه هرچه ديگران از آنها بخواهند، آنها از خود بروز دهند، بلكه بر اساس موازين و شرايط و در راستاى آگاهى بخشى و نور افشانى است.
و نيز توجه به اين مطلب در اين راستا، مهم است كه در بررسى سيره درخشان امامان معصوم(ع) به دست مىآيد كه كرامتهاى بسيارى از آنها در عرصههاى مختلف بروز نموده، كه علماى ما از قديم و نديم كتابهاى مستقلى در گردآورى آن كرامتها تأليف كردهاند، مانند: علّامه مجلسى در بحارالانوار كه 22 جلد آن (از جلد 32 تا 54) پيرامون سيره امامان (ع) است. بخشى از شرح حال آنان را به ذكر معجزات و كرامتهاى آنان اختصاص داده است. و علامه سيد يوسف بحرانى (متوفاى سال 1186 هـ.ق) در كتاب خود (مدينة المعاجز) 1045 كرامت از سه امام: به اين ترتيب 838 كرامت از امام على(ع) و 108 كرامت از امام حسن(ع) و 99 كرامت از امام حسين(ع) نقل كرده است، و مرحوم علم الهدى سيد مرتضى (متوفاى 436 ق) كتاب عيون المعجزات را كه محتوى صدها معجزه و كرامت از امامان(ع) است روايت نموده است.
هنگامى كه پيامبر(ص) از مكه به مدينه هجرت كرد، در مدينه افراد بسيارى آن حضرت را به خانه خود دعوت نمودند، ولى آن حضرت فرمود: «شتر را آزاد بگذاريد كه از سوى خدا مأمور است، بر در هر خانهاى كه نشست، همانجا مىروم»، سرانجام شتر بر در خانه ابو ايوب انصارى نشست، در خانه ابو ايوب، تنها مادرش بود و آنها دو نفرى زندگى مىكردند، مادرش نابينا بود. مادر به استقبال پيامبر(ص) شتافت، در را گشود و گفت: «افسوس و صد افسوس، كاش چشم بينا داشتم، و چهره نورانى رسول خدا(ص) را مىديدم؟» پيامبر(ص) به او مرحمت كرد دست بر چشمان او كشيد، هماندم او بينا شد و جمال دل آراى پيامبر(ص) را مشاهده كرد.
ابو ايوب شخص فقيرى بود، جز يك بزغاله و يك من جو، چيز ديگرى نداشت، همان بزغاله را ذبح كرد، و از آن يك من جو، نان فراهم نمود، به كمك ديگران آب گوشتى فراهم كردند، همه مردم مدينه را دعوت نمودند، مردم دسته دسته مىآمدند و از غذا مىخوردند و مىرفتند، در عين حال به بركت وجود پيامبر(ص) غذا به همان وضع اول باقى مىماند، آنگاه پيامبر(ص) فرمود: «به اذن خدا برخيز» آن بزغاله زنده شد و برخاست، و با شور و شوق، گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبر(ص) داد.(20)
چند نمونه از كرامت امامان و اولياء خدا
در اينجا نظر شما را به چند نمونه از كرامت امامان(ع) و اولياى خدا جلب مىكنيم:
1ـ مردى مهمان امام على(ع) شد، على (ع) يك قرص نان و كاسهاى كه در آن مقدارى آب باشد طلبيد، حاضر كردند، حضرت آن كاسه را جلو مهمان نهاد، و قطعهاى از نان نيز ميان كاسه گذاشت، و به مهمان فرمود: «بخور» مهمان نان را بيرون آورد، ناگاه ديد كه ران بريان شده پرندهاى است، آن را خورد، بار ديگر آن حضرت قطعه نان خشكى را در ميان آن كاسه نهاد، و فرمود: «بخور». مهمان آن را بيرون آورد ديد كه حلوا است، عرض كرد: اى مولاى من! نان خشك در كاسه مىنهى، ولى من آن را به صورت غذاهاى متنوّع مىيابم. اميرمؤمنان(ع) فرمود: «نعم هذا الظّاهر و ذلك الباطن و انّ امرنا هكذا و اللّه؛ آرى اين نان خشك در ظاهر است، و آن غذاى متنوّع در باطن، سوگند به خدا كار ما همين گونه است.»(21)
2ـ هنگامى كه امام حسين(ع) در ماجراى سفر به سوى عراق و كربلا) از مدينه عازم شد، عبداللّه بن مطيع (از مسلمين معروف مدينه) براى خود چاه آبى حفر مىكرد، تا با خانوادهاش از آن بهرهمند گردند، عبداللّه نزد امام حسين(ع) آمد و عرض كرد: اين چاه را كندهايم، امروز به آب رسيده، و مقدارى از آن، آب به دست آمده كه هم شور و هم اندك است، تقاضا دارم دعا كنى تا خداوند آن را شيرين و پر بركت كند. امام حسين(ع) فرمود: اندكى از آب چاه را نزدم بياور. عبداللّه اندكى آب آورد، امام(ع) اندكى از آن را نوشيد سپس مقدارى از آن را در دهان مضمضمه كرد، و آنگاه همان آب مضمضه شده را در درون آن چاه ريخت. همين كار امام حسين(ع) باعث شد كه آب آن چاه، هم شيرين و گوارا گرديد، و هم زياد شد.(22)
3ـ شيخ مفيد (ره) در ارشاد از سالم بن ابى حفصه نقل مىكند، روزى عمر بن سعد به امام حسين(ع) گفت: «اى ابا عبداللّه! در نزد ما مردمان بىخردى هستند كه مىپندارند من تو را مىكشم؟»
امام حسين(ع) به او فرمود: «آنها بى خرد نيستند بلكه خردمند هستند، آگاه باش آنچه چشمم را روشن كند، اين است كه پس از من از گندم عراق جز اندكى نخواهى خورد.»(23)
از امام باقر(ع) نقل شده: هنگامى كه امام حسين(ع) يك روز قبل از ترويه (روز هشتم ماه ذيحجّه) از مكه خارج شد، عبداللّه بن زبير، آن حضرت را بدرقه كرد و گفت: «اى ابا عبداللّه! آيا در موسم حج، مكه را مىگذارى و به سوى عراق مىروى؟» امام حسين(ع) فرمود: «اى پسر زبير! هرگاه در كنار آب فرات به خاك سپرده شوم، برايم محبوبتر از دفن در آستان كعبه است.»(24)
4ـ محدّث معروف راوندى در كتاب الخرائج و الجرايح روايت مىكند: هنگامى كه امام حسين(ع) از مدينه عازم عراق (كربلا) بود، امّ سلمه (يكى از همسران پيامبر) به محضر امام آمد و عرض كرد: «از رفتن به عراق خوددارى كن، زيرا من از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: فرزندم حسين(ع) در عراق كشته مىشود، و به من تربتى (مقدارى از خاك كربلا) داد، كه آن را در شيشهاى نهادهام.»
امام حسين(ع) فرمود: سوگند به خدا من كشته مىشوم، و اگر به عراق سفر نكنم نيز مرا مىكشند، اگر بخواهى خوابگاه قتلگاه خود و اصحابم (در كربلا) رابه تو نشان مىدهم، آنگاه امام حسين(ع) با دست مبارك، بر چهره ام سلمه كشيد، همين باعث شد كه خداوند همه پردههاى حجاب را از پيش روى ام سلمه برچيد، او هماندم قتلگاه امام حسين(ع) و سرزمين كربلا را مشاهده كرد، و صحنه عاشورا را ديد. در اين وقت امام حسين(ع) مقدارى از خاك كربلا را بر گرفت و به امّ سلمه داد، تا آن را در شيشه ديگر نگهدارى كند، و به او فرمود: «هرگاه اين تربت را ديدى كه از آن خون مىجوشد و جريان دارد، بدان كه من كشته شدهام.»
ام سلمه مىگويد: روز عاشورا بعد از ظهر هر دو شيشه را ديدم كه خون در آنها مىجوشيد، صيحه زدم و ناله سر دادم، و دانستم كه امام حسين(ع) را به شهادت رساندهاند.(25)
5 ـ يك سال امام كاظم(ع) كه در سرزمين منى بود با بعضى از ياران عبور مىكرد، صداى گريه شنيد، جويا شد ديد زنى با چند كودك در كنارش هستند گريه شنيد، جويا شد ديد زنى با چند كودك در كنارش هستند گريه مىكنند، علت را پرسيد، زن گفت: «همه سرمايه ما يك گاو بود، كه از شيرش براى خود و بچههايم استفاده مىكرديم، اينك اين گاو مرده است.» و با مرگ گاو، نمىتوانيم هزينه زندگى فقيرانه خود را تأمين كنيم. امام كاظم(ع) به او فرمود: «اى كنيز خدا آيا مىخواهى آن را براى تو زنده كنم؟» آن زن در قلبش الهام شد كه بگويد آرى، لذا گفت: آرى، امام كاظم(ع) كنار رفت و دو ركعت نماز خواند، سپس دستهايش را به سوى آسمان بلند نموده و اندكى دعا كرد، آنگاه برخاست و كنار آن گاو آمد، و با چيزى به قسمت آخر بدن آن زد، ناگاه گاو جنبيد و برخاست، و مثل اول زنده شد. زن با ديدن اين منظره شگفت زده شده و بى اختيار فرياد زد: «سوگند به خداى كعبه، اين عيسى بن مريم(ع) است» در اين وقت امام كاظم(ع) از هجوم جمعيت كه از هر سو در رفت و آمد بودند استفاده نموده، به ميان مردم رفت و ناپديد شد، نظير اين مطلب با اندكى تفاوت در مورد امام صادق(ع) نيز روايت شده است.(26)
6ـ هنگامى كه حضرت رضا(ع) به دعوت مأمون، به خراسان آمد، در آنجا وارد نيشابور شد، مردم استقبال پرشورى از آن حضرت نمودند، و پيش روى مركب او آمده و آن حضرت را با اصرار به خانه خود دعوت مىكردند، ولى آن حضرت به خانه پيرزنى وارد شده و مهمان او شد، نقل شده آن زن، شب در عالم خواب ديده بود كه فردا حضرت رضا(ع) مهمان او است، امام(ع) يا مردم نام او را پسنديده نهادند، زيرا امام(ع) در ميان آن همه جمعيت، او را پسنديد. روايت شده: وقتى كه حضرت رضا(ع) به خانه او وارد شد، در كنار خانه او درخت بادام سبز شد، و بر اثر رشد سريع آن، همان سال بادام داد، مردم با خبر شدند كنار آن درخت مىآمدند، و از بادام آن براى شفاى بيماران مىبردند، هر كس به هر بيمارى مبتلا مىشد، با تبرك جويى از بادام آن شفا مىيافت. و اگر چشمش آسيب مىديد، با كشيدن بادام آن درخت بر چشمش درمان مىيافت، و يا اگر وضع حمل براى زنى سخت مىشد، با خوردن يك بادام از آن، به آسانى وضع حمل مىكرد... و آن درخت پس از مدتى خشك شد.
حضرت رضا (ع) پس از خروج از نيشابور، در مسير راه به روستايى به نام «ده سرخ» رسيد، وقت ظهر شد، امام از مركب پياده شد، براى وضو آب طلبيد، در آنجا آب نبود، آن حضرت با دست مبارك خاك نقطهاى از زمين را رد كرد، ناگاه چشمه آبى پيدا شد، حضرت رضا(ع) و همراهان از آب آن وضو گرفته و در آنجا نماز خواندند...(27)
7ـ روزى متوكل عباسى (دهمين طاغوت بنى عباس) تصميم گرفت قدرت ارتش خود را به امام هادى(ع) نشان دهد، به اصطلاح خودش از آن حضرت زهر چشم بگيرد، و آن حضرت را بترساند، و در نتيجه او در مقابل متوكل، خاموش گردد. فرمان داد نود هزار نفر از ارتشيان كه در سامرا بودند، هر كدام توبره علف خورى اسب خود را پر از خاك كرده، و در بيابانى كه مشخص شده بود بريزند. اين فرمان اجرا شد، تل عظيمى از خاك مانند يك كوه بزرگ پديدار گشت كه آن را تل مخالى(توبره) ناميدند. سپس متوكل با كمال غرور فرمان داد امام هادى(ع) را احضار نموده، تا آن تلّ عظيم از خاك را از نزديك بنگرد. حضرت هادى(ع) حاضر شد، و همراه متوكّل تا بالاى تل رفتند. ارتشيان در اطراف آن تل كوه پيكر، رژه مىرفتند، و قدرت نمايى مىكردند، در اين هنگام متوكل به امام(ع) گفت: «آيا لشگر مرا مىبينى؟» امام هادى (ع) فرمود: آيا من هم لشگرم را به صحنه بياورم؟ متوكل گفت: مانعى ندارد. امام(ع) دعايى خواند ناگاه متوكل ديد زمين و آسمان پر از فرشتگان، غرق در اسلحه شده است، و خود و لشگر خود را در برابر آن بسيار ناچيز يافت، هماندم از شدت ترس بيهوش بر زمين افتاد، هنگامى كه به هوش آمد، امام(ع) فرمود: «هدف ما آخرت است نه دنيا و آنچه كه تو مىپندارى (از دلبستگى به دنيا و غرور و غرق شدن در مظاهر دنيا) بيهوده و بىاساس است.(28) مگر آن كه وسيله و نردبان امور معنوى و آخرت باشد.»
1. سوره قصص، آيه 32 ـ برهان به معنى روشن كردن است، از آنجا كه معجزه روشن كننده صداقت پيامبران، و روشنى بخش راه راست است به آن برهان مىگويند.
2. سوره اعراف، آيه 73، واژه آيه به معنى علامت و نشانه است، زيرا معجزه نشانه صداقت پيامبران مىباشد.
3. و لقد آتينا موسى تسع آياتٍ بيناتٍ (سوره اسراء).
4. سوره آل عمران، آيه 49.
5. سوره نمل، آيه 39 و 40.
6. بحارالانوار، ج 12، ص 77.
7. اصول كافى، ج 1، ص 470.
8. تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 88 ـ 90.
9. همان، ص 89.
10. سوره اسراء، آيه 1.
11. سوره نجم، آيه 10.
12. تفسير ام الكتاب مير جهانى، ص 258.
13. مصباح الشريعه، باب دوم، ص 100.
14. اقتباس از كتاب «ولائها و ولايتها» تأليف علامه شهيد مرتضى مطهرى، ص 73 تا 82.
15. تفسير الميزان، ج 5، ص 292.
16. بحارالانوار، ج 18، ص 382.
17. اصول كافى، ج 1، ص 381.
18. سوره جن، آيه 26 ـ 27.
19. نهج البلاغه، خطبه 128.
20. بحارالانوار، ج 19، ص 12 و ج 18، ص 20.
21. همان، ج 41، ص 273؛ فضائل الخمسه، ج 3، ص 271.
22. ارشاد شيخ مفيد (ترجمه شده)، ج 1، ص 135.
23. همان.
24. كامل الزّيارات، ص 73.
25. همان.
26. بصائر الدّرجات، ج 6، ص 76 ؛ بحار، ج 48، ص 16 و ج 47، ص 115.
27. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 136.
28. كشف الغمّه، ج 3، ص 260 ؛ بحار ج 50، ص 155.