نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبياء و آغاز خلقت انسان به چشم مىخورد و اتفاقا به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختيها و صفات زشت انسانى است، تكبر و استكبار مىباشد كه در داستان شيطان به هنگام آفرينش آدم(ع) و امر ه سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او آمده است.
داستانى استبسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى استبسيار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى. قابل توجه اينكه پيامدهاى سوء تكبر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مىشود كه در تمام طول تاريخ انبياء - طبق آياتى كه خواهد آمد - نيز نقش بسيار مخرب آن آشكار است. امروز نيز در جوامع انسانى مساله استكبار، سخن اول را در مفاسد جهانى و نابسامانىهاى اجتماعى بشر مىزند و بلاى بزرگ بشريت در عصر ما نيز همين استكبار است كه بدبختانه همه در آتش آن مىسوزند و فرياد مىكشند، ولى كمتر كسى در فكر چاره است! با اين اشاره به قرآن مجيد بازمىگرديم و آيات قرآن را در اين زمينه مرور مىكنيم، از آيات مربوط به آدم گرفتهتا خاتم مورد بحث و بررسى قرار مىدهيم.
1- و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين(سوره بقره، آيه 34).
2- قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين (سوره اعراف، آيه 13).
3- وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا (سوره نوح، آيه 7).
4- فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون (سوره فصلت، آيه 15).
5- قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو كنا كارهين (سوره اعراف، آيه 88).
6- و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين (سوره عنكبوت،آيه 39).
7- لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون (سوره مائده،آيه 82).
8- ثم عبس و بسر ثم ادبر واستكبر فقال ان هذا الا سحر يؤثر (سوره مدثر،آيه 22 تا24).
9- الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار (سورهمؤمن،آيه 35).
10- قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (سورهزمر،آيه72).
11- ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره اعراف،آيه 146).
12- لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لايحب المستكبرين (سوره نحل،آيه 23).
13- لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم الله جميعا
فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا (سوره نساء، آيه 172-173).
14- ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين (اعراف، 40).
1- و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده و خضوع كنيد!» همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد! 2- گفت: «از آن (مقام و مرتبهات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبر كنى! بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى! 3- (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند»! 4- (در مورد قوم عاد مىخوانيم): «اما قوم عاد بناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است؟! آيا نمىدانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است؟ و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مىكردند!» 5- (در داستان شعيب آمده است): «اشراف زورمند و متكبر از قوم او گفتند: «اى شعيب» به يقين تو و كسانى را كه به تو ايمان آوردهاند از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد يا به آيين ما بازگرديد!» گفت: «آيا (مىخواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه ما مايل نباشيم؟!» 6- (در داستان موسى(ع) آمده است): «و «قارون و فرعون» و «هامان» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغشان آمد، اما آنان در زمين برترىجويى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند!» 7- (و در باره مسلمانان و عصر پيامبر(ص) مىخوانيم): «بطور مسلم، دشمنترين مردم نسبتبه مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت و نزديكترين دوستان به مؤمنان را كسانى مىيابى كه مىگويند «ما نصارى هستيم» اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبر نمىورزند». 8- بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد - سپس پشت (به حق) كرد و تكبر ورزيد - و سرانجام گفت: (اين قرآن) چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست! 9- همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمىخيزند (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آوردهاند بار مىآورد، اين گونه خداوند بر دل هر متكبر جبارى مهر مىنهد!» 10- به آنان گفته مىشود: «از درهاى جهنم وارد شويد جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران!» 11- به زودى كسانى را كه در روى زمين بناحق تكبر مىورزند از (ايمان به) آيات خود منصرف مىسازم! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانهاى را ببينند به آن ايمان نمىآورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمىكنند و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راه خود انتخاب مىكنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند! 12- قطعا خداوند از آنچه پنهان مىدارند و آنچه آشكار مىسازند با خبر است، او مستكبران را دوست نمىدارد! 13- هرگز مسيح از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از اين ابا دارند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او روى برتابند و تكبر كنند به زودى همه آنها را(در قيامت) نزد خود جمع خواهدكرد؛ اما آنها كه ايمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را كه ابا كردند و تكبر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت! 14- كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند(هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمىشود و(هيچگاه) داخل بهشت نخواهد شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنهكاران را جزا مىدهيم!
بلاى بزرگ در طول تاريخ بشر آيات قرآن مجيد مملو است از بيان مفاسد استكبار و بدبختىهاى ناشى از تكبر و مشكلاتى است كه در طول تاريخ بشر از اين صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده، تاثير اين صفت رذيله در پيشرفت و تكامل انسان در جهات معنوى و مادى بر هيچ كس پوشيده نيست و آنچه در آيات بالا آمده در واقع گلچينى از آيات ناظر به اين موضوع است.
در آيه اول و دوم سخن از ابليس و داستان معروف او به ميان آمده، در آن هنگام كه خداوند به همه فرشتگان دستور داد كه به خاطر عظمت آفرينش آدم(ع) سجده كنند - و ابليس در آن زمان به خاطر مقام والايش در صف فرشتگان جاى گرفته بود - همگى سجده كردند جز ابليس كه در برابر اين فرمان خدا سرپيچى كرد و استكبار ورزيد و از كافران شد، و به دنبال اين سرپيچى صريح و آشكار و حتى آميخته به اعتراض نسبتبه اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آى! تو حق ندارى در آن جايگاه تكبر كنى! بيرون رو كه از افراد پست و حقير خواهى بود. (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين... قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين) [2] در حقيقت اين نخستين گناهى است كه در جهان به وقوع پيوست، گناهى كه سبب شد فردى همچون ابليس كه ساليان دراز - و به تعبير امير مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود - به خاطر تكبر يك ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت (و از آن مقام والا كه همنشين با فرشتگان و مقام قرب خدا بود يكباره سقوط نمود).
(اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف سنة... عن كبر ساعة واحدة) [3] در اين داستان عبرتانگيز نكات بسيار مهمى در باره خطرات تكبر نهفته شده و از آن به خوبى استفاده مىشود كه اين صفت رذيله ممكن است سرانجام به كفر و بىايمانى منتهى گردد، چنانكه در آيات بالا آمده بود ابى واستكبر و كان من الكافرين. [4] همچنين اين داستان نشان مىدهد كه ابليس به خاطر حجاب خطرناك كبر و غرور از واضحترين مسائل بىخبر ماند، چرا كه هنگامى كه زبان به اعراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض كرد: قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون؛ «گفت: من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيدهاى كه از گل بد بويى گرفته شده است آفريدهاى، سجده نخواهم كرد»! [5] در حالى كه پر واضح است كه شرف آدم به خاطر آفرينش از گل بدبو نبود، بلكه به خاطر همان روح الهى بود كه قرآن در سه آيه قبل از آيه فوق به آن اشاره كرده است: فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين؛ «هنگامى كه (آفرينش آدم را نظام بخشيدم) و كار او را به پايان بردم و در وى از روح خود(يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگى براى او سجده كنيد». [6] حتى ابليس نتوانستبرترى خاك را از آتش درك كند، خاكى كه منبع تمام بركات و پيدايش حيات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتى منبع ذخيره آب و ذخيره مواد آتش زاست، لذا با خيرهسرى گفت: «خلقتنى من نار و خلقته من طين؛ (من چگونه او را سجده كنم در حالى كه) مرا از آتش آفريدهاى و او را از خاك»! اضافه بر اين، بسيارى از افراد هستند كه گرفتار لغزش و خطا مىشوند، ولى هنگامى كه به اشتباه خود پى بردند باز مىگردند و توبه و اصلاح مىكنند، ولى تكبر و استكبار، از امورى است كه حتى اجازه بازگشت بعد از بيدارى را نيز به انسان نمىدهد، به همين دليل شيطان هنگامى كه متوجه خطاى خود شد توبه نكرد، زيرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسليم و تعظيم در برابر پديده بزرگ آفرينش(انسان) فرود آورد، بلكه بر لجاجت خود افزود و سوگند ياد كرد كه همه انسانها را - جز عباد مخلصين خداوند - گمراه سازد و به اين نيز بسنده نكرد، از خدا عمر جاويدان خواست تا اين برنامه زشت و انحرافى را تا پايان جهان ادامه دهد! به اين ترتيب كبر و خودخواهى و خود برتر بينى مايه لجاجت، حسد، كفر، ناسپاسى در برابر حق و ويرانگرى و فساد خلق خدا شد. و به اين ترتيب، شيطان - همان گونه كه مولاى متقيان امير مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه مىفرمايد - پايه استكبار و تعصب را در زمين گذاشت و با عظمتخداوند به مبارزه برخاست! «فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية و نازع الله رداء الجبرية وادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل؛ اين دشمن خدا پيشواى متعصبان و سرسلسله مستكبران جهان است كه اساس تعصب را پىريزى كرد و با خداوند در مقام جبر و تيتش به ستيز و نزاع پرداخت و لباس استكبار را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتنى را فروگذارد». [7] و درستبه همين دليل خدا او را ذليل و خوار و پست كرد، همان گونه كه امير مؤمنان على(ع) در ادامه همان خطبه مىفرمايد: «الا ترون كيف صغره الله بتكبره و وضعه بترفعه فجعله فى الدنيا مدحورا، و اعد له فى الآخرة سعيرا؟!؛ آيا نمىبينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش، تحقير كرد و بر اثر بلند پروازى بى دليلش، وى را پست و خوار نمود، از همين رو او را در دنيا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهيا نمود». [8]
كوتاه سخن اينكه: هر قدر بيشتر در داستان ابليس و پيامدهاى تكبر او انديشه مىكنيم به نكات مهمترى در باره خطرات تكبر و استكبار دست مىيابيم. در سومين آيه به داستان نوح(ع) كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب شريعت بود مىرسيم، اين داستان نيز نشان مىدهد كه سرچشمه كفر و لجاجت و بتپرستان زمان او مساله استكبار بود. هنگامى كه شكايت آنها را به درگاه خدا مىبرد عرض مىكند: (بارلها!) من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت لجاجت ورزيدند و به شدت استكبار نمودند. (وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا) [9] باز در اينجا مىبينيم كه استكبار و خود برتر بينى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حق گرديد. بلاى استكبار در ميان آنها به حدى بود كه از شنيدن سخنان حق كه احتمالا مايه بيدارى آنها مىشد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مىگذاردند و لباس به سر مىكشيدند، مبادا امواج صوتى نوح(ع) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت با سخن حق دليلى جز تكبر شديد نداشت.
همانها بودند كه به نوح(ع) خرده گرفتند و گفتند: چرا روهى از جوانان با ايمان و تهيدست اطراف تو را گرفتهاند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسانهاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تا اينها در اطراف تو هستند، ما به تو نزديك نمىشويم! آرى تكبر و خودخواهى بلاى عجيبى است، همه فضايل را مىسوزاند و خاكستر مىكند. در واقع صفت رذيله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر همان تكبر و خود برتر بينى بود تا آنجا كه از ترس تاثير سخنان نوح(ع) انگشت در گوششان مىكردند و جامه بر سر مىافكندند مبادا حرف حق را بشنوند. جالب اينكه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقانيت دعوت نوح(ع) و تاثير سخنان وى ايمان داشتند، وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند. اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح(ع) را ببينند و نه نوح آنها را، مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيله نوح موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد. بالاخره حالت «عجب» و «خود بزرگ بينى» موجب شد كه هشدارهاى نوح(ع) را تا آخرين لحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بينگارند و حتى كمترين احتمال صدق را براى گوينده اين هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح(ع) كشتى مىساخت گروه گروه كه از كنار او مىگذشتند او را به باد تمسخر مىگرفتند، ولى نوح(ع) باز به آنها هشدار داد و گفت: «...ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون؛ اگر (شما امروز) ما را مسخره مىكنيد، ما همينگونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد (ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفان سراسيمه به هر سو مىرويد و فرياد مىكشيد و التماس مىكنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!» [10] اصولا يكى از نشانههاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدى را كه در مسير خواستهها و منافع آنان نيستبه بازى و شوخى مىگيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشكيل مىدهد و بسيار ديدهايم كه در مجالس پر گناه خود به دنبال فرد با ايمان تهيدستى مىگردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه خود سازند و بدين وسيله تفريح كنند! آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مىپندارند و به گمان اينكه ثروت انبوه آنان كه از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشيارى و كاردانى و لياقت آنان است به خود اجازه مىدهند ديگران را تحقير كنند. در چهارمين آيه زمان نوح(ع) را پشتسر مىگذاريم، به عصر قوم عاد و پيامبرشان حضرت هود(ع) مىرسيم، در اينجا باز مىبينيم عامل اصلى بدبختى، همان استكبار است، مىفرمايد: «اما قوم عاد بناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آيا آنها نمىدانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوىتر است؟! آنها(به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مىكردند»،(فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون) [11] باز مىبينيم در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوىترين موجود جهان بدانند و حتى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميان خود و حق مانع بزرگى ايجاد كنند.
جالب اينكه آيه بعد از آن (آيه 16 سوره فصلت) نشان مىدهد كه خدا براى تحقير اين متكبران لجوج آنها را به وسيله تندبادى شديد و هولانگيز در روزهاى شوم پرغبارى(كه اجساد آنها را مانند پر كاه به اين سو و آن سو پرتاب مىكرد) مجازات نمود! آرى تكبر، حجابى است كه به انسان اجازه نمىدهد حتى برترى قدرت خدا را بر نيروى ناچيز خودش ببيند و باور كند! تعبير «بغير الحق» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه تكبر و استكبار براى انسانها در هر حال حق نيست و سزاوار نمىباشد، اين قبايى است كه بر قامت انسانها نارساست، بزرگى تنها به خدا مىبرازد و بس! در پنجمين آيه به زمان «شعيب»(ع) مىرسيم، در آنجا نيز مىبينيم عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعيب استكبار بود، مىفرمايد: «زورمندان قوم شعيب كه تكبر مىورزيدند گفتند: اى شعيب! سوگند ياد مىكنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آوردهاند از شهر و آبادى خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد»، (قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو كنا كارهين) [12] چرا شعيب به افرادى كه به او ايمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پيش گرفتند بايد از شهر و ديار خود تبعيد شوند؟ آيا دليلى جز اين داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبر كه ايمان آوردن به شعيب و ملحق شدن به مؤمنان را براى خود كوچك مىشمردند، به مقابله با او برخاستند؟! اينكه مىگفتند: او لتعودن فى ملتنا (يا اينكه به آيين ما بازگرديد) نه به خاطر اين بود كه به آيين خود ايمان داشتند، بلكه به خاطر اين بود كه منسوب به آنها و متعلق به آنها بود و تكبر و حب ذات ايجاب مىكرد كه آنچه متعلق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد! آيه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است، در داستان آنها نيز عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى - يا يكى از عوامل اصلى - تكبر ذكر شده، مىفرمايد: ما «قارون» و «فرعون» و «هامان» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمين استكبار و برترىجويى كردند(به همين دليل تسليم حق نشدند و ما آنها را هلاك كرديم) و آنها نتوانستند بر خدا پيشى گيرند(و از چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين). [13] قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آوردهاش را دليل بر عظمتخود در پيشگاه خدا مىپنداشت و معتقد بود بر اثر لياقتش داراى اين ثروت عظيم شده، پيوسته به خود مىباليد و با كبر و غرور خوشحالى مىكرد و اصرار داشت با نمايش ثروت، فقيران و تهيدستان را هر چه بيشتر تحقير كند، هر چه به او نصيحت كردند كه اين ثروت را وسيلهاى براى وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمىداد واقعيتهاى زندگى را ببيند و اين امانتهاى الهى را كه چند روزى در دست اوستبه صاحبانش بسپارد! فرعون كه بر تختسلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبر بيشترى بود او حتى قانع به اين نبود كه مردم او را پرستش كنند، مايل بود كه او را «رب اعلى» (خداى بزرگ) بدانند! «هامان» وزير مقرب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها يار و ياور او بود بلكه اين امور به دست او انجام مىشد نيز به تصريح قرآن گرفتار كبر و غرور شديدى بود. و هر سه دستبه دست هم دادند و با پيامبر بزرگ خدا موسى(ع) به مبارزه برخاستند و در زمين فساد كردند و سرانجام گرفتار شديدترين عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در ميان امواج نيل كه سرمايه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهايش در زمين فرو رفت. در هفتمين آيه سخن از قوم عيسى بن مريم(ع) است و تفاوت ميان آنها و قوم يهود را بيان مىكند، مىفرمايد: «به يقين يهود و مشركان را دشمنترين مردم نسبتبه مؤمنان خواهى يافت و نزديكترين آنها را از نظر دوستى و محبتبه مؤمنان كسانى مىيابى كه مىگويند ما نصرانى هستيم»، (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون) [14] سپس به دليل و علت اين تفاوت اشاره كرده، مىفرمايد: «اين به خاطر آن است كه در ميان آنها(مسيحيان) افرادى دانشمند و تارك دنيا، هستند و آنان تكبر نمىورزند»، (ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون) از اين تعبير به خوبى روشن مىشود كه يكى از عوامل اصلى عداوت يهود نسبتبه اهل ايمان تكبر و استكبار آنان بود، در حالى كه يكى از دلايل محبت گروهى از نصارى نسبتبه اهل ايمان عدم استكبار آنها بود. افراد مستكبر خواهان اين هستند كه ديگران در مقابل آنها ذليل و حقير و فقير و ناتوان باشند، به همين دليل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستيز با آنان برمىخيزند، آرى «استكبار» سبب «حسد» و «كينه» و «عداوت» مىشود. درست است كه اين سخن در باره همه نصارى نيستبلكه بيشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است كه از مسلمانان مهاجر استقبال كردند و به توطئهها و وسوسههاى نمايندگان قريش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همين امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن در سرزمين حبشه براى خود يافتند و خود را از شر مشركان قريش كه سخت كينهتوز بودند حفظ كردند، ولى به هر حال اين آيه نشان مىدهد كه استكبار خمير مايه عداوت و دشمنى با حق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبت و دوستى و خضوع در برابر حق و پيروان حق است.
هشتمين آيه بر اين معنى تاكيد مىكند كه «استكبار» سبب «كفر و بىايمانى و لجاجت و انعطاف ناپذيرى در برابر حق» است، در اينجا سخن از عصر پيامبر(ص) و زمان ظهور اسلام است. سخن از وليد بن مغيره مخزومى است، كه مىفرمايد: سپس چهره در هم كشيد و با عجله دستبه كار شد، آنگاه پشتبه حق كرد و تكبر ورزيد و گفت: «اين(قرآن) چيزى جز يك سحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست»! (ثم عبس و بسر ثم ادبر واستكبر فقال ان هذا الا سحر يؤثر) [15] تعبير به «سحر» به خوبى نشان مىدهد كه «وليد» اين واقعيت را پذيرفته بود كه قرآن تاثير فوق العادهاى در افكار و دلها مىگذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خود مىكشاند، اگر «وليد» به ديده حقطلبانه در آن مىيگريست، اين تاثير فوقالعاده را دليل بر اعجاز قرآن مىشمرد و ايمان مىآورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سحرى همچون سحرهاى پيشينيان مشاهده كرد. آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مىكند. مشهور است كه «وليد» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مىگفت: «انا الوحيد بن الوحيد، ليس لى فى العرب نظير، و لا لابى نظير!؛ من منحصر به فردم! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم، پدر من نيز همانند نداشت!».
اين در حالى است كه «وليد» نسبت به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مىشد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او در باره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفتشاهد اين مدعاست: «ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق، و انه ليعلو و لايعلى عليه؛ گفتار او(قرآن) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژهاى دارد، شاخههايش پرميوه و ريشههايش قوى و نيرومند است، سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مىرود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!» [16] اين تعبير نشان مىدهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبر و غرورش اجازه نمىداد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد! در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و يا جمله مستقل معترضهاى از آيات قرآن مجيد باشد مىخوانيم: («اسرافكاران وسوسهگر) كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمىخيزند بىآنكه حجتى براى آنها آمده باشد»! (الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم). [17] سپس مىافزايد: «اين كار(يعنى جدال بىاساس در مقابل حق) خشم عظيمى(براى آنها نزد خدا و كسانى كه ايمان آوردهاند بر مىانگيزد»، (كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا). و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده، مىفرمايد: «اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مىنهد»، ( كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار) «يطبع» از ماده «طبع» در اين گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و حال انجام مىشود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرفى در آن نشود، آن را محكم مىبندند و گره مىزنند و روى آن گره را ماده چسبندهاى گذاشته و بر آن مهر مىنهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرفى كند مجبور است مهر را بشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبير به «لاك و مهر» يا «سيم و سرب» مىكنند. بنابراين، مهر نهادن بر دلهاى متكبران جبار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنىها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مىاندازد كه به هيچوجه قادر به درك حقيقتى نيستند، تنها خودشان را مىبينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به صورت ظرف دربستهاى در مىآيد كه نه محتواى فاسد را مىتوان از آن بيرون كرد و نه محتواى صححيح را وارد آن ساخت، اين نتيجه «تكبر» و «جباريت» است كه در واقع صفت دوم نيز از صفت اول متولد مىشود؛ زيرا «جبار» در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و عضب، مخالفان خود را مىزند و مىكشد و نابود مىكند و پيرو فرمان عقل نيست، و به تعبير ديگر كسى است كه به خاطر خودمحورى و خود بزرگبينى، ديگران را مجبور به پيروى از خود مىكند(بنابراين جباريت ثمره شوم تكبر است). البته اين واژه(جبار) گاهى بر خداوند اطلاق مىشود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگىها و كاستىهاست.
در دهمين آيه به يك اصل كلى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معينى نيست و آن اينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مىبرند: «به آنها گفته مىشود از درهاى جهنم وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد» سپس مىافزايد: «چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران!»، (قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين). [18] شبيه همين معنى در آيات متعدد ديگرى نيز آمده است، از جمله در آيه 60 سوره زمر مىخوانيم: «اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين؛ آيا در جهنم جايگاه خاصى براى متكبران نيست؟!» اين نكته قابل توجه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان، تكيه بر تكبر آنها شده است و اين نشان مىدهد تا چه حد اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤثر است، تا آنجا كه انسان را به دوزخ مىكشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژهاى كه عذابى سختتر و دردناكتر دارد براى او مهيا مىسازد. اين نكته نيز شايان دقت است كه «مثوى» از ماده «ثوى» به معنى قرارگاه و محل استقرار و يا اقامت توام با استمرار است، اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند. در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلى سخن از متكبران به ميان آمده مىفرمايد: «به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ورزيدند از ايمان به آيات خود روىگردان مىسازيم، به گونهاى كه هر آيه و نشانهاى را(از حق) ببينند به آن ايمان نمىآورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را انتخاب نمىكنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خود برمىگزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند»، (ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و ان يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين) [19] تعبيرات تكان دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبران به آن گرفتار مىشوند خبر مىدهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مىكند كه در برابر حق نفوذ ناپذير شوند، به گونهاى كه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمىآورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمىروند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فورا آن را به عنوان طريق و مسلك خود مىپذيرند.
تعبير به «بغير الحق» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا را مىسزد كه وجودش بىنهايت در بىنهايت است، اما براى انسان كه ذره ناچيز و بىمقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگبينى غلط و ناحق است. بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمردهاند و گفتهاند تكبر دو گونه است، تكبر در مقابل اولياء الله «ناحق» است، ولى در مقابل دشمنان خدا «حق» است. اما با توجه به جمله «يتكبرون فى الارض؛ آنها در روى زمين تكبر مىورزند» روشن مىشود كه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست؛ [20] زيرا تكبر در زمين(استكبار در روى زمين و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است. به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيانبار تكبر اشاره كرده مىفرمايد: «آنها هر آيه و نشانهاى را از حق ببينند به آن ايمان نمىآورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده كنند فورا به آن متمايل مىشوند».
آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مىشود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند، حجابى كه شاهراههاى سعادت را از نظر پنهان مىكند و كوره راههاى خطرناك ضلالت را شاهراه سعادت نشان مىدهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانههاى حق را ناديده بگيرد و قدم در راه ضلالتبگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمىدارد. در دوازدهمين آيه مىفرمايد: «به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مىكنند يا آشكار مىسازند با خبر است او مستكبران را دوست نمىدارد»، (لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لايحب المستكبرين) [21] شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كرارا ديده مىشود مانند: «والله لايحب الظالمين؛ خدا ظالمان را دوست ندارد» (آل عمران، 140). «والله لايحب المفسدين؛ خداوند مفسدان را دوست ندارد» مائده، 64). «ان الله لايحب المعتدين؛ خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (مائده، 87).
«انه لايحب المسرفين؛ خداوند اسرافكاران را دوست ندارد» (انعام، 141). «ان الله لايحب الخائنين؛ خداوند خائنان را دوست ندارد» (انفال، 58). «ان الله لايحب الفرحين؛ خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمىدارد» (قصص، 76).
در آيه مورد بحث مىفرمايد: «انه لايحب المستكبرين». دقت در اين گونه تعبيرات نشان مىدهد كه رابطه خاصى در ميان آنها وجود دارد. مىتوان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيلهاى كه در آيات هفتگانه بالا آمده، همان حب ذات و خود بزرگبينى است كه سرچشمه «ظلم» و «فساد» و «اسراف» و «فخرفروشى» بر ديگران مىشود. اينكه مىفرمايد: خدا اين گروههاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را از ساحت قدسش طرد مىكند؛ چرا كه بدترين و خطرناكترين رذايل اخلاقى كه مانع قرب الى الله استبر وجود آنها حاكم است.
در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شان نزولى كه مفسران ذكر كردهاند ناظر به گفتگوى گروهى از مسيحيان نجران است، مىفرمايد: «مسيح هرگز از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او(از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديت و بندگى او خوددارى كنند و تكبر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد(و مجازاتشان مىكند)»، (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم الله جميعا). [22] در آيه بعد به عنوان تاكيد بيشتر بر اين اصل مهم سرنوشتساز، مىفرمايد: «اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد نمود(و در برابر اين مجازات سخت الهى) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت!»، (فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا). [23] اين آيات ناظر به ادعاهاى بىاساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيت مسيح(ع) قائل بودند و تصور مىكردند اگر كسى مسيح(ع) را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است. قرآن مىگويد: نه مسيح و نه هيچيك از فرشتگان مقرب خدا چنين مقامى براى خود قائل نبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مىدانند و در برابر ساحت مقدسش خاضعند و رسم عبوديتبجا مىآورند. سپس به عنوان يك اصل كلى مىگويد: هر كس - حتى پيامبران بزرگ الهى يا فرشتگان - از عبوديت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكى خواهند ديد و هيچ كس نمىتواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد. قابل توجه اينكه: در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خودبرتربينى قرار گرفته است و از آن به خوبى مىتوان نتيجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پيش مىگيرند نه ايمان درستى دارند و نه عمل صالحى! استنكاف در اصل از ماده «نكف» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك از صورت به وسيله انگشتان است، بنابراين استنكاف از عبوديتخداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشاهاى گوناگونى از قبيل جهل و نادانى، سستى و تنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله «استكبروا» بعد از آن قرار مىگيرد، اشاره به استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشتسر يكديگر اشاره به همين نكته لطيف است(دقت كنيد).
به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهميتخطراتى است كه صفت زشت استكبار براى هر انسانى به بار مىآورد و اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم. در چهاردهمين و آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشاره كرده، مىفرمايد: «كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند، درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمىشود و هرگز داخل بهشت نمىشوند، مگر اينكه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مىدهيم!»، (ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين). [24] در اين آيه اولا «تكذيب آيات الهى» در كنار «استكبار» قرار گرفته، و همانگونه كه سابقا نيز اشاره شد يكى از علل مهم انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران، مساله «استكبار» بوده است، گاه مىگفتند: اين پيامبر(ص) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشده است؟ و گاه مىگفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفتهاند! ما اجازه نمىدهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر(ص) اين مؤمنان فقير را كنار نزند شركت ما در مجلس او امكانپذير نخواهد بود! و به اين بهانهها و امثال آن از پذيرش آيات خداوند سر باز مىزدند. تعبير به لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط كه تنها در همين مورد در قرآن مجيد آمده است، تاكيد واضحى استبر عظمت گناه استكبار و برترىجويى، يعنى همانگونه كه عبور شتر(يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم. [25] از سوراخ سوزن خياطى غير ممكن است، ورود افراد متكبر در بهشت پر نعمت الهى نيز محال مىباشد؛ گويى راه هشت به قدرى باريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچك مىشمرند قادر بر عبور از آن نيستند.
جمله «لاتفتح لهم ابواب السماء»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمىشود) اشاره به مطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده و آن اينكه هنگامى كه مؤمنان از دنيا مىروند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مىبرند و درهاى آسمانها به روى آنان گشوده مىشود(و فرشتگان از آنان استقبال مىكنند) اما هنگامى كه روح و اعمال كافران(و متكبران) را به سوى آسمانها مىبرند درها به روى آنان گشوده نمىشود و منادى صدا مىزند آن را برگردانيد و به سوى جهنم ببريد! [26] نتيجه نهايى: از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مىگيريم كه قرآن مجيد «تكبر و استكبار» را از زشتترين صفات و بدترين اعمال و نكوهيدهترين خصلتهاى انسانى مىشمرد، صفتى كه مىتواند سرچشمه انواع گناهان و حتى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت زشت غوطهور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمىكنند. بنابراين سالكان الى الله و راهيان راه حق، قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خود برتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست. تكبر در روايات اسلامى در منابع حديث، روايات زيادى در باره مذمت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمىگنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده، در ذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مىگذرانيم:
1- در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم: «اياكم و الكبر فان ابليس حمله الكبر على ان لايسجد لآدم؛ از تكبر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد(و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد)». [27]
2- همين معنى به تعبير ديگرى در خطبههاى نهجالبلاغه آمده است، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن در باره «تكبر ابليس» و پيامدهاى آن مىباشد مىخوانيم: «فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد... عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على الله بمثل معصيته؛ عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد؛ زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را(در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تكبر نابود ساخت، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند»؟! [28] تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مىدهد كه تكبر و خودخواهى حتى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مىتواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيب صاحبش سازد.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت(ع) مىخوانيم: «احذر الكبر فانه راس الطغيان و معصية الرحمن؛ از تكبر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است»! [29] حديث بالا اين واقعيت را روشن مىسازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مساله كبر و خود برتربينى است.
4- در حديث ديگرى از امام باقر(ع) مىخوانيم: «ما دخل قلب امرء شئ من الكبر الا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك! قل ذلك او كثر؛ در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر وارد نمىشود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد»! [30]
5- در اصول كافى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «اصول الكفر ثلاثة، الحرص و الاستكبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص على ان اكل منها، واما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لآدم فابى، واما الحسد فابنا آدم، حيث قتل احدهما صاحبه؛ ريشههاى كفر(منظور از كفر در اينجا عصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چيز مىباشد: حرص و تكبر و حسد. اما «حرص» به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و اما استكبار، نمونه آن ابليس بود كه مامور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند». [31] بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشات گرفت.
6- در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق(ع) چنين آمده است: «لايدخل الجنة من فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر؛ كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»! [32]
7- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «اقبح الخلق التكبر؛ زشتترين اخلاق(بد) تكبر است»! [33] با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است، ولى همين چند حديث كه در آمد به قدر كافى گوياست و زشتى فوقالعاده اين صفت رذيله را روشن مىسازد. در اين احاديث كبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايههاى سعادت و زشتترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشتشمرده شده است.
كه هر يك از اين امور به تنهايى مىتواند عامل مؤثر بازدارندهاى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حد اين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤمن مؤثر است. تكبر در منطق عقل اضافه بر آيات و روايات، «تكبر و استكبار» از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطههاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شدهاند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت بايد سبب شكر و تواضع گردد نه سبب كبر و غرور. زشتى اين صفت از بديهيات كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مىكند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبر و خود برتربينى را ناخوش مىدارند و آن را از زشتترين صفات مىشمرند. در واقع بخش مهمى از مساله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكران غير مذهبى تنظيم شده نيز ناظر به مساله مبارزه با استكبار است، هرچند در عمل گاه نتيجه معكوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است.
اصولا چگونه انسان مىتواند رداى تكبر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤمنان على(ع) در آغاز نطفه(بىارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مىشود و درون وجود او مملو از آلودگىهاست! [34] انسانى كه آنقدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مىدهد و حتى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمىشود، او را بيمار مىسازد و در بستر بيمارى مىافكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بىطاقت مىشود و از مختصر سرما رنج مىبرد، اگر باران نيايد بيچاره است، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است، كمى فشار خون او بالا مىرود حيات او به خطر مىافتد و كمى پايين مىآيد باز جانش در خطر است! از سرنوشتخويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمىداند، نزديكترين دوستانش گاه قاتل او مىشوند و عزيزترين عزيزانش، دشمن جان او مىگردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مىشود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مىبخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدل به تندبادى مىشود كه خانه و كاشانهاش را بر سرش ويران مىكند. از امورى كه نشانه ناتوانى فوقالعاده انسان استبيماريهايى است كه دامن او را مىگيرد و غالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خردى به چشم ديده نمىشوند ناشى مىگردد و انسانهاى نيرومند و قوىپيكر و قهرمان را به زانو در مىآورد! بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مىكند و تلاش و كوشش شبانهروزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است از كجا سرچشمه مىگيرد؟ از اينكه يك سلول كوچك بدن كه تنها با ذرهبين قابل رؤيت استبه طغيان و استكبار برمىخيزد و بدون هيچگونه نظم و برنامهاى شروع به تكثير مثل مىكند، به گونه تصاعدى افزايش مىيابد و در زمان كوتاهى تشكيل غده سرطانى مىدهد. بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بودهاند همين بيمارى از پاى در آورده است، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلو سركشى يك سلول كوچك را بگيرد! آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان، با اين حال چگونه مىتواند دعوى بزرگى كند و لباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى تنها از آن خداست و غير او ضعيف و ناتوانند! اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على(ع) كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبا بيان فرموده استبه پايان مىبريم: «مسكين بن آدم مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقة و تقتله الشرقة، و تنتنه العرقة؛ بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگيش نامعلوم، عوامل بيماريش ناپيدا و كردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشهاى او را آزار مىدهد، مختصر آبى يا غذايى گلوگيرش مىشود و او را مىكشد و مختصر عرقى او را متعفن و بدبو مىسازد»! [35] آيا با اين حال سزاوار استخود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟ نكتهها: در اينجا مسائل مهمى باقى مانده است كه تحت نه عنوان تشريح مىشود.
1- تعريف و حقيقت تكبر بزرگان اخلاق گفتهاند: اساس تكبر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبر از سه عنصر تشكيل مىشود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.
از همين رو گفتهاند تكبر(خود برتربينى) با عجب(خود بزرگ بينى) تفاوت دارد، در عجب هيچ گونه مقايسهاى با ديگرى نمىشود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتى عبادت، خود را بزرگ مىبيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبر حتما خود را با ديگرى مقايسه مىكند و برتر از او مىبيند. واژه «كبر و تكبر» گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مىشود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است، مثلا چنان مىنشيند يا راه مىرود و سخن مىگويد كه نشان مىدهد خود را برتر از همه اطرافيانش مىبيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبر مىنامند كه ريشه اصليش همان حالتباطنى و درونى است.نشانههاى تكبر، بسيار زياد است، از جمله اينكه افراد متكبر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند، كسى پيش از آنها وارد مجلس نشود، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دستبه سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.
بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدت و ضعف تكبر است، در بعضى همه اين نشانهها ظاهر مىشود و در بعضى قسمتى از اينها! اين حالات و حركات ريشههاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان استبه طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجه آن نشوند و حتى اين صفت مذموم را با نقطههاى مثبت و قوت(مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيت) اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجه آن مىشود.
2- شاخههاى تكبر در اينجا مفاهيم متعددى وجود دارد كه گاه تصور مىشود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبر» باز مىگردد، ولى از زاويههاى مختلف به آن نگاه مىشود. «خود برتربينى»، «خود محورى»، «خودخواهى»، «برترى جويى» و «فخرفروشى»، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مىشود. كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مىبيند، «خود برتربين» است.
كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، «خود محور» است. كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه» است. كسى كه سعى مىكند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جويى» است. بالاخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد «فخرفروش» است. بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبر است هر چند در چهرههاى مختلف ظاهر مىگردد.
3- تكبر در برابر چه كسى؟ علماى اخلاق تكبر را به سه بخش تقسيم كردهاند: الف: تكبر در برابر خدا! ب: تكبر در برابر پيامبران. ج: تكبر در مقابل خلق خدا. منظور از تكبر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مىگيرد، اين است كه انسان ضعيف ادعاى الوهيت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكه سعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون «...انا ربكم الاعلى؛ من پروردگار برتر شما هستم!» بگويد [36] و يا از «...ما علمت لكم من اله غيرى...؛ من خدايى جز خودم براى شماسراغ ندارم» [37] دم بزند. بسيار بعيد به نظر مىرسد كه افرادى همچون «فرعون» كه سالها بر كشور پهناور مصر حكومت مىكرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعا «رب اعلى» و تنها معبود بزرگ در جهان هستى بداند.
بلكه بيشتر به نظر مىرسد كه او و افرادى امثال او براى تحميق تودههاى ساده لوح اين گونه ادعاها را مىكردند تا پايههاى حكومتخود را از طريق ادعاى الوهيت محكم سازند. شكل ديگرى از تكبر در برابر خدا، تكبر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليس كه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت: «...لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون؛ من هرگز براى بشرى كه از گل خشكيدهاى، كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريدهاى، سجده نخواهم كرد»، [38] (... قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين؛ ... من از او بهترم! مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل»! [39] ريا گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را مىگيرد كه موجود ضعيفى، خود را آگاهتر از حكيم على الاطلاق مىپندارد.
قسم دوم تكبر، در باره انبياء و پيامبران است كه در ميان امتهاى پيشين بسيار ديده شده است، گروهى از مستكبران در اين امتها، از اطاعت پيامبران الهى سر باز مىزدند و از روى كبر و غرور همچون فرعونيان مىگفتند: «... انؤمن لبشرين مثلنا...؛ آيا ما به دو انسان كه همانند خودمان هستند (يعنى موسى و برادرش هارون) ايمان بياوريم»؟ [40] و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مىگفتند: «و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون؛ و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد». [41] و گاه به بهانهجويىهاى كودكانه مىپرداختند و از سر لجاجت مىگفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نمىشوند؟ چرا ما خدا را نمىبينيم؟؛ و قال الذين لايرجون لقائنا لو لاانزل علينا الملائكة او نرى ربنا». قرآن در ادامه اين آيه مىگويد: «لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا؛ آنها در باره خود تكبر ورزيدند و طغيان كردند». [42] قسم سوم، تكبر در برابر بندگان خداستبه گونهاى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حق هيچ صاحب حقى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.
اين نوع از كبر نمونههاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست، و گاه به حد اعلا مىرسد و به تكبر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مىگردد. آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبر در برابر بندگان خدا سر مىزند، سپس به استكبار در برابر انبياء و رسولان پروردگار مىرسد و سرانجام به تكبر در برابر ذات پاك خداوندگار مىانجامد!
4- انگيزههاى تكبر تكبر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين باز مىگردد كه انسان در خود كمالى تصور كند و بر اثر حب ذات، بيش از حد آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد. بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجة البيضاء» اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كردهاند، نخست اسباب دينى كه «علم» و «عمل» است، و اسباب دنيوى كه «نسب»، «زيبايى»، «قوت»، «مال» و «فزونى ياران و ياوران» مىباشد و در باره هر كدام از اينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مىگذرد، مىگويد: نخستين اسباب تكبر «علم» است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مىگردد، همانگونه كه در حديث نبوى آمده است: «آفت بزرگ علم، تكبر است؛ آفة العلم الخيلاء». بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيتند كه وقتى چند بابى از علم را مىخوانند خود را بزرگ و ديگران را كوچك مىشمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مىنگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و كرنش دارند. در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مىشود، خود را نادانتر مىبينند، چرا كه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مىكنند كه تنها قطراتى از آن را در اختيار دارند. آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آوردهاند مسؤوليت خود را سنگينتر مىبينند و خوف آنها بيشتر مىشود كه گفتهاند: «من ازداد علما ازداد خوفا؛ هر كس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده مىشود».
سبب دوم، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادت كنندگان مىشود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مىپندارند و انتظار دارند مردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصى براى آنها قائل شوند و از نيكوكارى و زهد و ورع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منتى بر ديگران مىپندارند، اين در جهات دنيوى. و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مىشمرند و اين امور سبب مىشود كه امتياز فوقالعادهاى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طور آشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرار گرفتهاند مردم را چنين فكر مىكنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند! در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم: «اذا سمعتم الرجل يقول هلك الناس فهو اهلكهم؛ هنگامى كه شنيديد كسى مىگويد: مردم (به خاطر اعمالشان) هلاك شدند بدانيد خود او هلاكتش از آنان شديدتر است»! در حديث ديگرى از همان حضرت(ص) مىخوانيم: «كفى بالمرء شرا ان يحقر اخاه المسلم؛ براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد»! مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجة البيضاء» بعد از ذكر اين سخن مىافزايد: چهقدر فرق استبين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مىشمرد، به او احترام مىگذارد و خود را در برابر او ناچيز مىبيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچك مىداند و دوست دارد از او دور شود! [43] او در بخش ديگرى از سخنانش مىافزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امان مىماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاه الهى است و بعيد مىداند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنين آزارى را برساند اين قدر اهميت به آن نمىدهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان «عجب» و «تكبر» و «غرور» است و اگر در چنين حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از كرامات خويش مىپندارد و انتقام الهى مىشمرد! چه قدر فرق است بين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يك نمونه آن اين است: يكى از بزرگان عباد، از عرفات در ايام حجبازمىگشت گفت: «اگر من(گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مىرفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند»! اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(ص) به پايان مىبريم: در روايتى آمده است كه در محضر آن حضرت(ص) از خوبى و پرهيزكارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دور نمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را به شما عرض كرديم! پيغمبر(ص) نگاهى به چهره او افكند و فرمود: «من در صورت او تاريكى شيطان را مىبينم! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر(ص) و يارانش ايستاد، پيامبر(ص) فرمود: «اسئلك بالله حدثتك نفسك ان ليس فى القوم افضل منك؟ فقال اللهم نعم!؛ فرمود تو را به خدا سوگند آيا در دل نمىگفتى كه در ميان اين جمعيت كسى برتر از تو نيست؟ عرض كرد: آرى» [44] اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر(ص) با نور نبوت آن را مشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است. عامل سوم، نسب و حسب عالى است. به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولد شدهاند، اين را براى خود امتياز بزرگى مىشمرند و ديگران را كه از خانوادههاى پايينترى هستند كوچك و بىارزش مىپندارند، در حالى كه مىدانيم حسب و نسب در اسلام مطرح نيست، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريده شدهاند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند. اين مساله به قدرى مهم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشان از برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمل نمىكردند، از جمله در حديثى مىخوانيم كه «ابوذر» در حضور پيامبر(ص) به كسى گفت «يابن السوداء.. .!؛ اى فرزند زن سياه!» پيامبر(ص) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، كسى كه مادرش سفيد پوست است بر كسى كه مادرش سياه پوست است هيچ برترى ندارد! ابوذر مىگويد: من (كه متوجه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين دراز كشيدم و به آن مرد گفتم: برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار! [45] به هر حال همانطور كه بارها شنيدهايم قرآن و روايات اسلامى به ما مىگويد هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است، ارزش و شخصيت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و به فرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اين فضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.
اگر مىبينيم اميرمؤمنان على(ع) در خطبه نهج البلاغه، يا امام سجاد7 در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار مىفرمودند، نه براى برترىجويى بود، بلكه هدف ديگرى داشتند، آنها مىخواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيين كنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش، مقام و موقعيتخويش را شرح مىدهد. چهارمين اسباب تكبر و تفاخر، جمال و زيبايى و حسن ظاهر است، به اين ترتيب كه شخص خوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصى هستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشى كند. اين عامل در تمام كسانى كه بهرهاى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر در زنان است كه زيبايى خود را به رخ ديگران مخصوصا كسانى كه داراى عيب و نقصى هستند مىكشند. در حديثى مىخوانيم كه زن (كوتاه قامتى) خدمت پيامبر(ص) رسيد(و مسائل خود را پرسيد) عايشه مىگويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشارهاى به قد و قامت او كردم(يعنى چقدر كوتاه است) پيامبر(ص) فرمود: «غيبتش كردى»! مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مىگويد: «منشا اين كار تكبر بود؛ زيرا اگر خود او هم كوتاه قد بود، چنين چيزى را در باره آن زن نمىگفت و اين غيبت از غرور و تكبر سرچشمه مىگرفت.
پنجمين اسباب تكبر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالبا در پادشاهان و سرمايهداران بزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانهها ديده مىشود. آنها كه غالبا از لباسهاى گرانقيمت و پر زرق و برق و مركبهاى سوارى گرانبها و خانههاى وسيع و قصرهاى مجلل استفاده مىكنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرار مىدهند و نسبتبه آنها فخرفروشى مىكنند و اين از زشتترين و كثيفترين انواع تكبر است. گاه اين گونه متكبران آن قدر گزافهگويى مىكنند كه به مؤمنان فقير صالح خطاب كرده مىگويند: بيچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مىخرم و آزاد مىكنم! تو چى هستى و چه ارزشى دارى؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست! و امثال اين ترهات. قرآن مجيد نمونههايى از اين نوع تكبر و عاقبت آن را بيان كرده است، از جمله در داستان قارون مىخوانيم: او براى برترىجويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و در يكى از روزها او با تمام زينتخود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد تا آنجا كه صبر و طاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنيا پرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج على قومه فى زينته قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون...) [46] در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشت در حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباى سفيد رو را با خود بيرون آورد كه روى زينهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار داشتسوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند! ولى اين تكبر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد. [47] عامل ششم، قدرت و نيروى جسمانى يا موقعيتسياسى و اجتماعى است كه غالبا در زورمندان و امراء ديده مىشود، خود را موجودى برتر و گاه ظل الله فى الارضين؛ سايه خدا در سراسر زمين! مىپندارند، و انتظار دارند ديگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظيم كنند، هر گاه كمترين سخن و حركتى كه لايق شان و مقام كبريايى آنها نباشد از كسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.
در حالات بعضى از سلاطين پيشين نقل كردهاند كه هر وقت مردم وارد مجلس آنها مىشدند بايد دهان خود را با چيزى بپوشانند مبادا فر و شكوه سلطانى آنان با بخار و بوى دهان رعايا آلوده شود و همين كبر و غرور فوق العاده غالبا منشا اشتباهات بزرگ آنها و محاسبههاى نادرست و در نتيجه سبب سرعت سقوطشان مىشد. هفتمين سبب، فزونى ياران و مددكاران و شاگردان و پيروان و فرزندان و قوم و قبيله است، پادشاهان به لشكرهايشان افتخار مىكردند، بعضى از علما ممكن استبه خاطر فزونى شاگردان يا مريدان و پيروان و تابعان گرفتار تكبر شوند، شيوخ قبايل به كثرت و قوت قبيله خود بر ديگران فخر مىفروشند، حتى گاه بعضى از فاسقان وقيح و بى شرم افتخار به كثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و كودكان مىكنند! اين امور هفتگانه، امورى است كه افراد به سبب همه يا بعضى از آنها ممكن است به ديگران فخرفروشى كنند و البته منحصر به اينها نيست، هر نقطه كمال و قوت معنوى يا مادى، صورى و يا حتى خيالى و پندارى ممكن است سبب غرور و استكبار صاحبش شود. مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان براى پرهيز از تكبر و غرور از اسباب كمال فاصله بگيرد و اين امور را در خود بميراند تا منشا غرور او نشود، بلكه هدف اين است كه هر قدر بر علم و عبادت و قوت و قدرت و ثروت او افزوده مىشود، سعى كند متواضعتر و خاضعتر گردد و بينديشد كه هيچ يك از اينها پايدار نيست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسيار ناچيز و بىارزش است. 5- ريشهيابى تكبر صفت رذيله تكبر مانند ساير رذايل اخلاقى، ريشههايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد و دقيقا شناخت، در غير اين صورت ريشهكن كردن اين صفت رذيله غير ممكن است.
بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجة البيضاء» چهار ريشه براى «تكبر» ذكر كرده است: عجب، كينه، حسد و ريا. او معتقد است تكبر درونى ريشهاش «عجب» - خود بزرگبينى - است، اين خود بزرگبينى سبب مىشود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشههاى ديگرى دارد كه يكى از آنها «كينه» است كه نسبتبه شخص خاصى پيدا مىكند و همين امر سبب مىشود كه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر «حسد» است كه سبب بروز اين رذيله اخلاقى مىگردد و ديگرى «رياكارى» است كه سبب مىشود شخص رياكار امتيازات خود را به ديگران ارائه دهد. اين ريشههاى چهارگانه، ريشههاى اصلى تكبر را تشكيل مىدهد. ولى ظاهر اين است كه ريشهها منحصر به اين چهار صفت نيست، بلكه امور ديگرى نيز مىتواند ريشه تكبر گردد.
6- آثار و نشانهها بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون است همان گونه كه يك بيمارى كبدى علايم مختلفى بر پوستبدن، چهره، رنگ چشم، زبان و مانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانههايش در اعمال و سخنان او ظاهر مىشود. بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمردهاند، اين آثار گاه در چهره ظاهر مىشود، مثل اينكه شخص متكبر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مىكشد و نگاههاى تحقير آميزى مىكند حتى حاضر نيستبا تمام صورت با افراد روبرو شود. گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مىگردد، تعبيرهايى كه از خود مىكند مبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع در باره خود به كار مىبرد، حتى تن صداى او نشان مىدهد كه آدم مغرور و متكبرى است. در ميان حرف اين و آن مىدود و به كسى اجازه سخن گفتن نمىدهد، به سخنان مردم گوش نمىدهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانى مىشمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مىداند! گاه آثار آن در حركات و اعمال، ظاهر مىشود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و او نشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مىشود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسى قيام نكند! در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «من اراد ان ينظر الى رجل من اهل النار فلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيام!؛ كسى كه مىخواهد به يكى از دوزخيان نگاه كند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستادهاند»! [48] و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشت سر او حركت كنند. در حديثى آمده است: «كان رسول الله فى بعض الاوقات يمشى مع الاصحاب فيامرهم بالتقدم و يمشى فى غمارهم!؛ پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مىكرد به آنها دستور مىداد بر او تقدم جويند و او در لا به لاى آنها راه مىرفت»! [49] دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى با فقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتبى دارند پرهيز مىكند و اگر گرفتار چنين افرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد! دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دست خود خريدارى نكند و در خانه كمترين كارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دستبه سينه در برابر او براى انجام حوائج حاضر باشند و او به آنها فرمان دهد! گاه آثار تكبر در طرز پوشيدن لباس، مخصوصا لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجه مىكند، يا مركب سوارى، خانه و وسايل زندگى، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتى طرز لباس و زندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مىگردد و در همه اين موارد هدفش اين است كه قارونوار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبتبه سايرين ثابت نمايد. البته اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند و لباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده، عمل نمايد: «كلوا واشربوا والبسوا و تصدقوا فى غير سرف و لامخيلة؛ بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و در راه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبر و برترىجويى نماييد». [50] كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده «تكبر و برترىجويى» در تمام شؤون زندگى انسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.
7- مفاسد و پيامدهاى تكبر و استكبار اين خوى زشت - همانگونه كه در سابق اشاره شد - آثار بسيار مخربى در روح و جان و اعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونهاى كه مىتوان گفت هيچ بخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيل اشاره مىشود:
1- آلودگى به شرك و كفر است! آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمهاى جز كبر داشت؟ آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سرباز زدند دليلى جز تكبر داشت؟ تكبر به انسان اجازه نمىدهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مىافكند و او را از ديدن چهره زيباى حق محروم مىكند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مىبيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبر است. شايد به همين دليل است كه در حديثى مىخوانيم كه راوى از امام صادق(ع) در باره كمترين درجه «الحاد» سؤال كرد، امام(ع) فرمود: «ان الكبر ادناه!؛ كمترين درجه كفر و الحاد، تكبر است»! [51]
2- محروم شدن از علم و دانش يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مىرسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشدهاى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبر به آسانى حاضر نمىشوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمتها را از افراد همرديف و يا زير دستخود بپذيرند. آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غرور اجازه نمىدهد مطلب مهمى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف «هشام بن حكم» از امام كاظم(ع) مىخوانيم: «ان الزرع ينبت فى السهل و لاينبت فى الصفا فكذلك الحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لاتعمر فى قلب المتكبر الجبار، لان الله جعل التواضع آلة العقل و جعل التكبر من آلة الجهل!؛ زراعت در زمينهاى نرم و هموار مىرويد و روى سنگهاى سخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، و قلب متكبر جبار هرگز آباد نمىگردد؛ زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبر را از ابزار جهل قرار داده است»! [52]
3- تكبر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مىكنيم مىبينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبر تشكيل مىدهد. آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفقيتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مىورزند. آنها براى تحكيم پايههاى برترىجويى خود حريص در جمعآورى مالند. آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجاز مىدهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند. در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم كه فرمود: «الحرص و الكبر و الحسد دواع الى تقحم فى الذنوب؛ حرص و تكبر و حسد سبب مىشود كه انسان در انواع گناهان فرو رود». [53] در حديث ديگرى از آن حضرت(ع) مىخوانيم: «التكبر يظهر الرذيلة؛ تكبر رذايل اخلاقى را ظاهر مىسازد». [54]
4- تكبر مايه تنفر و پراكندگى مردم است از بلاهاى مهمى كه بر سر متكبران وارد مىشود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمىدهد تسليم برترىجوييهاى افراد متكبر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتى نزديكترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مىگيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفرند! در حديثى از امام اميرالمؤمنين(ع) مىخوانيم: «من تكبر على الناس ذل؛ كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مىشود». [55] در حديث ديگرى از امام صادق(ع) مىخوانيم كه از رسول خدا(ص) فرمود: «امقت الناس المتكبر؛ منفورترين مردم، متكبر است». [56] در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: «ثمرة الكبر المسبة؛ ميوه درخت تكبر بدگويى مردم است». [57] اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤمنان(ع) رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است: «ليس للمتكبر صديق؛ براى متكبر دوستى باقى نمىماند»! [58] در حديث ديگرى فرمود: «ما اجتلب المقت بمثل الكبر؛ چيزى مانند تكبر خشم مردم را برنمىانگيزد»! [59]
5- تكبر سبب از دست دادن امكانات زندگى است انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد منزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مىخورند و يا موفقيت ناچيزى نصيبشان مىشود و از آنجا كه تكبر انسان را به انزوا مىكشاند طبعا موفقيت او را در صحنه زندگى ناچيز مىكند. در حديثى از امام اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «بكثرة التكبر يكون التلف؛ فزونى تكبر مايه اتلاف(اسباب موفقيت) است». [60] اين سخن را به گونه ديگرى نيز مىتوان تفسير كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها و خونريزىها و ويرانىها از تكبر و استكبار سرچشمه مىگيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مىگيرند و هر يك مىخواهد بر ديگران برترىجويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مىگردد، خونهاى بىگناهان در اين راه ريخته مىشود و خانهها ويران مىگردد. گاه تكبر به صورت گروهى ظاهر مىشود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مىپندارد و همين برترىجويى نژادى يكى از اسباب مهم جنگها در طول تاريخ بوده است. برترىجويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود كه ميليونها كشته و مجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت.كوتاه سخن اينكه: اگر ضايعات تكبر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميمه، تا اين حد ويرانگر نبوده و پيامدهاى شوم نداشته است.
8- درمان تكبر بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محور دور مىزند كه راه درمان تكبر، دو راه است: راه «علمى» و راه «عملى». اما راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبر در باره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مىروند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟ و نيز در باره عظمتخداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند. تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزىهاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد. انسانى كه در آغاز، نظفه بىارزشى بوده و در پايان مردار گنديدهاى مىشود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مىكند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد. در ابتداى تولد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتى نمىتواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مىشود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامتخميده عصازنان بقيه راه را طى كند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مىآيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند! در حديثى از امام باقر(ع) مىخوانيم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم يعود جيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى ما يصنع به؛ از متكبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديدهاى خواهد بود و در اين ميان نمىداند به چه سرنوشتى گرفتار مىشود و با او چه مىكنند». [61] اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى به روى تختبيمارستان افتادهاند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مىدانيم قوت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.
اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشستهاند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد. و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلى از قدرت سقوط كردند يا پشت ميلههاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست. پس انسان به چه چيزش مىنازد؟ و به چه چيز افتخار مىكند؟ و بر ديگران فخرفروشى مىكند؟! در حديثى از امام زين العابدين(ع) آمده است كه «ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟ (و چه كارهاى؟!) سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديدهاى است، هنگامى كه روز قيامتشود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و با شخصيت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست و بىمقدار است»! [62] كوتاه سخن اينكه انسان هرگاه در اين گونه امور بيشتر بينديشد از مركب كبر و غرور پياده مىشود. و اما درمان تكبر از طريق عملى به اين طريق حاصل مىشود كه سعى كند اعمال متواضعان را انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خلق او تواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لك تعبدا و رقا لا مستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جملهها را تكرار كند. لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، در سلام كردن بر ديگران تقدم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشى نگيرد. با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبر و مغرور بپرهيزد و در عمل امتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است در عمل و سخن به كار بندد و سعى كند حالت و عادت و سپس ملكه او گردد. در حالات پيامبر اسلام(ص) آمده است كه روى زمين مىنشست و غذاى خورد و مىفرمود: «انما انا عبد آكل كما ياكل العبد؛ من بندهاى هستم مانند غلامان غذا مىخوردم». [63] غالبا اين حديث معروف را در باره على(ع) شنيدهايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهار درهم و ديگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن، قنبر پيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى را پوشيد. [64] در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است كه امام(ع) در باره پيامبر اكرم(ص) چنين مىفرمايد: «و لقد كان ياكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه؛ پيامبر اكرم(ص) روى زمين(بدون فرش) مىنشست و غذا مىخورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مىكرد و با دست خود كفش خويش را وصله مىكرد و بر مركب برهنه سوار مىشد و حتى كسى را پشت سر خويش سوار مىكرد». البته با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيه نمىشود، هدف اين استبا مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنها درس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم.
اينها همه از يك سو و از سوى ديگر: از آنجا كه تكبر اسباب و عللى دارد كه در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق براى از ميان بردن هريك از اين اسباب هفتگانه تمهيداتى ارائه كردهاند كه بسيار قابل توجه است، از جمله: آنها كه به خاطر نسب خود بر ديگران فخر مىفروشند بايد در اين حقيقتبينديشند كه اولا افتخار به كمالات ديگران عين جهالت است و اگر پدر كسى فاضل بوده، ولى خودش بىبهره است، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ايجاد نخواهد شد و ثانيا اگر نيك بينديشد، پدر او نطفه است و جد اعلايش خاك و اينها امورى نيستند كه انسان به سبب آنها افتخار كند و براى خود امتيازى قائل باشد. در حديثى آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت: «يا بنى ويل لمن تجبر و تكبر، كيف يتعظم من خلق من طين، و الى طين يعود؟ لايدرى الى ماذا يصير؟ الى الجنة فقد فاز او الى النار فقد خسر خسرانا مبينا!؛ واى بر كسى كه تكبر و برترىجويى مىكند، چگونه خود را بزرگ مىپندارد كسى كه از خاك آفريد شده و به خاك برمىگردد؟ نمىداند به كجا مىرود؟ به سوى بهشت تا رستگار باشد يا به سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشكارى گردد»! اما كسانى كه به خاطر جمال و زيبايى گرفتار كبر و غرور مىشوند بايد در اين معنى بينديشند كه با يك بيمارى، مخصوصا بيماريهاى پوستى، تمام اين جمال و زيبايى بر باد مىرود و اگر بيماريها آن را بر باد ندهد چند روزى كه گذشت گرد و غبار پيرى بر سر و صورتش مىنشيند و آن جوان زيباى راست قامت ديروز به پيرمرد خميده ناتوانى كه صورتش پر از چين و چروك پيرى است مبدل مىشود! چيزى كه به اين سرعت قابل زوال است چگونه مىتواند سبب غرور و برترىجويى بر ديگران شود؟ و اگر سبب تكبر او قوت و قدرت جسمانى استبايد فراموش نكند كه گاه با يك عارضه كوچك قلبى يا مغزى تمام يا قسمتى از بدن فلج مىشود و به كلى از كار مىافتد، به گونهاى كه نتواند حتى مگسى را از خود دور كند؟ اگر خار و يا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن را بيرون بياورد پيوسته معذب است. اما آنها كه به سبب ثروت و فزونى اموال و كثرت ياران و انصار گرفتار غرور و تكبر مىشوند اولا بايد به اين نكته توجه كنند كه اينها امورى است از بيرون وجود انسان و چيزى كه بيرون وجود انسان است نمىتواند مايه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصيت، به اسب و استر، اتومبيل و خانهاش افتخار مىكند؟ و چگونه شرف و شخصيت خود را در اين امور مىپندارد؟ امورى كه مىتواند در دست پستترين خلق خدا نيز باشد، امورى كه بسيارى از آنها را دزدان به آسانى مىربايند.
چه بى ارزش استشرفى كه دزد آن را مىربايد و صاحبش را فاقد آن مىكند! از اين گذشته همه مىدانيم اموال و ثروتهاى دنيوى دائما دستبه دست مىگردد، ثروتمندان بزرگ روزى فقير مىشوند و كاخ نشينان، خاك نشين مىگردند. چيزى كه اين قدر ناپايدار و قرار است چگونه ممكن است اين همه مايه غرور و غفلت گردد. اگر سبب كبر و غرور او علم و دانش فراوان است كه متاسفانه از بدترين آفات نفسانى است و به همين نسبت درمانش سختتر و پيچيدهتر است به خصوص اينكه در فضيلت علم آن قدر آيات و روايات وارد شده كه مطالعه آنها ممكن است انسان را گرفتار كبر و غرور كند، بايد عالمان بينديشند كه قرآن مجيد در آيه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خزانى تشبيه كرده كه بارى از كتاب بر پشت دارند و نيز بينديشند كه شخص عالم به همان نسبت كه بر ديگران برترى علمى دارد مسؤوليتش سنگينتر است، ممكن است خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد. نبايد فراموش كنند كه حساب آنها در قيامت از ديگران بسيار مشكلتر است، با اين حال چگونه مىتوانند به ديگران فخرفروشى كنند؟! و سر انجام اگر سرچشمه تكبر انواع عبادت و طاعات الهى است كه انسان متكبر انجام داده بايد به اين واقعيت بينديشد كه خداوند تنها عبادتى را مىپذيرد كه از هرگونه عجب و كبر پاك باشد و به يقين گناهكاران نادم و پشيمان به نجات نزديكترند تا عابدان مغرور! بخصوص اينكه از نشانههاى قبولى عبادت اين است كه انسان خود را كوچك و حقير و بىمقدار بداند و اگر تمام عبادت جن و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.
9- آزمايشهاى درمانى! پيش از اين گفتهايم بيماريهاى اخلاقى شباهت زيادى به بيماريهاى جسمانى دارد و با مقايسه آن دو با يكديگر بسيارى از مشكلات حل مىشود از جمله اينكه طبيب پس از درمان بيمارى جسمانى بار ديگر بيمار را به آزمايشگاه مىفرستد تا از بهبودى كامل او مطمئن شود و اگر آثارى از بيمارى را در او ببيند به درمان خود ادامه مىدهد تا بيمارى به كلى ريشه كن شود. بزرگان علم اخلاق در برخورد با بيمارى خطرناك «تكبر» نيز همين روش را پيشنهاد كردهاند، به اين گونه كه وقتى انسان به درمان تكبر مىپردازد براى اطمينان به ريشه كن شدن آن بايد خود را در معرض آزمايش جديد قرار دهد تا از ريشه كن شدن اين بيمارى مطمئن شود. مرحوم فيض كاشانى با استفاده از «احياء العلوم» آزمايشهايى را در اين زمينه پيشنهاد مىكند كه جالب توجه است از جمله:
1- با بعضى از اقران و همرديفان به مناظره مشغول شود و ببيند اگر حق از زبان دوستش ظاهر شد آيا حاضر است به راحتى آن را بپذيرد و حتى از او تشكر كند؟ يا هنوز براى او پذيرش حق از دوست همرديف يا از شاگردش سنگين است؟ در صورت اول كبر ريشه كن شده و در صورت دوم هنوز ريشههاى آن باقى است!
2- با دوستان و همرديفانش در مجالس شركت كند و آنها را بر خود مقدم دارد و پشت سر آنها وارد مجلس شود و پايينتر از آنان بنشيند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تكبر از وجود او رختبر بسته و اگر احساس ناراحتى و سنگينى مىكند بداند هنوز ريشههاى آن باقى است! ولى گاه در اينجا شيطان دامى بر سر راه انسان مىافكند و براى اين كه خود را در انظار مردم، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مىگويد در پايينترين نقطه مجلس بنشين و در ميان افراد عادى قرار بگير و تصور مىكند اين نوعى تواضع است در حالى كه هدفش اين است از اين طريق بزرگى شخصيت خود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب كند كه در واقع نوع تكبر آميخته با رياكارى است.
3- اگر شخص فقير و مستمندى از او دعوتى به عمل بياورد دعوتش را با ميل بپذيرد، يا اگر دوستى نيازى داشتبراى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر اينگونه كارها بر او سنگين نبود كبر ريشه كن شده، و الا بايد به درمان ادامه دهد!
4- براى خريد نيازهاى زندگى شخصا به بازار برود، اگر براى او سخت بود هنوز ريشههاى تكبر باقى است و اگر مايل بود مردم او را در اين حال ببينند و به تواضعش آفرين بگويند باز متكبر رياكارى است! به يقين نمىتوان انكار كرد كه اين امور در همه محيطها و همه زمانها يكسان نيست، گاه مىشود كه براى بعضى اشخاص بعضى از اين كارها عيب است و اگر چنين كارى را كنند ضربه اخلاقى براى مردم حاصل مىشود، لذا در حديثى مىخوانيم امام صادق(ع) مردى از اهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانوادهاش خريده و به سوى خانه مىبرد، هنگامى كه چشم امام(ع) به او افتاد شرمنده شد، امام(ع) فرمود(نگران نباش) چيزى است كه براى خانوادهات خريدهاى و به سوى آنها مىبرى، به خدا سوگند اگر مردم مدينه بر من عيب نمىگرفتند من هم دوست داشتم اشيايى از بازار براى خانوادهام بخرم و خودم براى آنان ببرم، اين در حالى است كه جدش اميرمؤمنان على(ع) اين كار را مىكرد و كسى در آن زمان بر آن حضرت(ع) خرده نمىگرفت، هدف اين است كارهاى متواضعانه بر او گران نباشد.
5- لباسهاى ساده و كم ارزش بپوشد،اگر احساس ناراحتى نكرد تكبر از وجودش رخت بربسته و در غير اين صورت هنوز گرفتار است، در حديث آمده است كه پيغمبر اكرم فرمود: «من اعتقل البعير و لبس الصوف فقد برئ من الكبر!؛ كسى كه پاى شتر را شخصا ببندد و لباس پشمينه بپوشد(و احساس ناراحتى نكند) از كبر پاك شده است»! ولى مبادا انجام اين كارها براى خودنمايى و ابراز تواضع باشد كه خود نوعى تكبر توام با رياكارى محسوب مىشود. باز تكرار مىكنيم كه زمانها و مكانها و اشخاص همه يكسان نيستند، بايد بدون تعصب شرايط را در نظر گرفت و بدون فريب دادن خويشتن، مقتضاى زمان و مكان و موقعيت هر شخص را مشخص نمود و براى اين كه در اين گونه موارد گرفتار خودفريبى نشويم بايد از قضاوت ديگران نيز استفاده كنيم. راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوقالعاده اهميت مىدهند و بارها و بارها به انواع آزمايشها مىپردازند تا از سلامتخود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى كه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه «الا من اتى الله بقلب سليم؛ تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سليم» است» اهميتى قائل نيستند؟!
[1]. اخلاق در قرآن جلد دوم صفحه 21.
[2]. بقره آيه 34.
[3]. نهج البلاغه خطبه 192.
[4]. بقره آيه 34.
[5]. حجر،33.
[6]. حجر،29.
[7]. نهج البلاغه، خطبه 192.
[8]. همان مدرك.
[9]. نوح آيه7.
[10]. هود آيه 38.
[11]. فصلت آيه 15.
[12]. اعراف آيه 88
[13]. عنكبوت آيه39.
[14]. مائده، 82.
[15]. مدثر، 24تا22.
[16]. تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 6866؛ شبيه همين معنى در بسيارى از تفاسير و كتب ديگر نيز نقل شده است.
[17]. مؤمن، 35.
[18]. زمر، 72.
[19]. اعراف،146.
[20]. اقتباس از تفسير الميزان، جلد 8، صفحه 246، (ذيل آيه).
[21]. نحل،23.
[22]. نساء، 72.
[23]. نساء،73.
[24]. اعراف، 40.
[25]. «جمل» در لغت به معنى شترى است كه تازه دندان در آورده و يكى از معانى جمل، طنابهاى محكمى است كه كشتىها را با آن مهار مىكنند (تاج العروس و قاموس).
[26]. مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.
[27]. كنزالعمال، حديث 7734.
[28]. نهج البلاغه، خطبه 192 (خطبه قاصعه).
[29]. غررالحكم، 2609.
[30]. بحار الانوار، جلد 75، صفحه 186.
[31]. اصول كافى، جلد 2، صفحه 289، حديث 1.
[32]. اصول كافى، جلد 2، صفحه 310.
[33]. غررالحكم، 2898.
[34]. بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234.
[35]. نهج البلاغه، كلمات قصار، 419.
[36]. نازعات، 24.
[37]. قصص، 38.
[38]. حجر،33.
[39]. اعراف، 12.
[40]. مؤمنون،47.
[41]. همان سوره، 34.
[42]. فرقان، 21.
[43]. اقتباس از المحجة البيضاء، جلد 3، صفحه 269.
[44]. المحجة البيضاء، جلد 6، صفحه 240.
[45]. المحجة البيضاء، جلد 6، صفحه 243.
[46]. قصص، 79.
[47]. براى توضيح بيشتر و براى اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسير نمونه ذيل آيات بالا مراجعه نماييد.
[48]. بحار الانوار، جلد 70، صفحه 206، چاپ آخوندى.
[49]. مسند الفردوس ديلمى، مطابق نقل المحجة البيضاء، جلد 6، صفحه 247.
[50]. سنن ابن ماجه، شماره حديث 3605.
[51]. اصول كافى، جلد 2، صفحه 309 (باب الكبر، حديث 1).
[52]. بحار الانوار، جلد 1، صفحه 153.
[53]. نهج البلاغه، حكمت 371.
[54]. غررالحكم، حديث 523.
[55]. بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235.
[56]. همان، جلد 70، صفحه 231.
[57]. غررالحكم، حديث 4614.
[58]. همان مدرك، حديث 7162.
[59]. همان مدرك، حديث 7167.
[60]. غررالحكم، حديث 7169.
[61]. بحار الانوار، جلد 70، صفحه 229.
[62]. بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حديث 24). 62- محجة البيضاء، جلد6، صفحه 256.
[63]. بحار الانوار، جلد 76، صفحه 310.