در پنج آيه از قرآن كريم به صراحت سخن از نفخ روح به ميان آمده است. دو مورد درباره حضرت آدم است، كه با الغاى خصوصيت, در ساير انسان ها نيز صادق است. دو مورد ديگر درباره حضرت عيسى است، و مورد پنجم اگرچه اين احتمال مى رود كه آن هم درباره حضرت آدم باشد. ظاهراً درباره مطلق انسان است. بخش پنجم: ولوج روح در پزشكى در رشته جنين شناسى دانش پزشكى, شكل گيرى ساختمان جسمى جنين از هنگام لقاح تا هنگام تولّد, به دقّت مورد بررسى و تحقيق قرار مى گيرد.
تشكيل بافت بيشتر اعضا و جوارح مختلف جنين بعد از ماه اول آغاز مى شود و به تدريج تكامل مى يابد. اولين مركز استخوان سازى در هفته ششم زندگى جنينى در استخوان ترقوه(كلاويكول) ايجاد مى شود و به تدريج در مناطق مختلف استخوان سازى پيشرفت مى كند; به طورى كه در هفته يازدهم تقريباً همه استخوان ها ساخته مى شوند. البته در دختران, استخوان سازى زودتر شروع مى شود و زودتر هم خاتمه مى يابد. در هفته هفدهم, آخرين نقطه استخوانى در ا ستخوان پاشنه ساخته مى شود.
همزمان با استخوان سازى, عضلات نيز شكل مى گيرند. بعد از هفته هيجدهم مراكز استخوان سازى با عضلات كاملا پوشانيده مى شوند و در اين مرحله است كه جنين از نظر اسكلتى(استخوان و عضلات) كامل است و شكل ظاهرى كاملى پيدا مى كند و از نظر پزشكى قانونى نيز در سن شانزده تا بيست هفتگى, جنين رسيده(ماچور) است.107 در طول ماه هاى چهارم و پنجم, جنين به سرعت رشد مى كند و در پايان ماه پنجم, موهاى نرمى همچون كرك, بر روى بدن جنين ظاهر مى شود و موهاى سر و ابرو نيز شكل مى گيرند. در طول ماه پنجم, معمولاً مادر حركات جنين ر ا به خوبى درك مى كند.108 حركات تنفسى در حدود هفته چهاردهم تا شانزدهم, حركات مكيدن در هفته بيست و چهارم, شنيدن بعضى از صداها در هفته بيست و چهارم تا بيست و ششم و حساسيت چشم ها به نور در هفته بيست و هشتم واقع مى شود.109 تكامل جنين به گونه اى است كه ا گر زودتر از روال معمول و در ماه ششم متولد شود, ادامه حيات او دشوار خواهد بود; زيرا با آن كه بسيارى از دستگاه هاى بدن قادر به فعاليت هستند, تمايز دستگاه تنفس و دستگاه اعصاب مركزى به اندازه كافى نيست و تطابق لازم هنوز ميان اين دو دستگاه ايجاد نشده است و اگر تولّد جنين بعد از شش و نيم ماهگى به بعد باشد, احتمال زنده ماندن آن نود در صد خواهد بود.110 مسئله ولوج روح در دانش جنين شناسى مطرح نيست111 و تعلّق روح به بدن ـ به عنوان پديده اى غيرمادى ـ از حوزه پژوهش ا ين دانش خارج است, اما در علم پزشكى بدون تفكيك ميان انواع حيات(حيات نباتى, حيات حيوانى و حيات انسانى) بر اين نكته تأكيد شده است كه جنين از همان آغاز انعقاد نطفه و عمل لقاح, موجودى زنده و داراى حيات است.112
چنان كه گذشت, قرآن كريم مراحل خلقت جنين را نطفه, علقه, مضغه, عظام, لحم و نفخ روح بيان كرده و آخرين مرحله را پس از پايان يافتن خلقت جسمانى جنين و به تعبير دقيق تر پس از توازن و هماهنگى جسم113 دانسته است. در گزارش كوتاه و مستندى كه از آخرين تحقيقات جنين شناسى درباره نحوه شكل گيرى استخوان ها و عضلات و كا مل شدن اجزاى بدن ارائه شد, روشن گرديد كه آفرينش استخوان ها(عظام) پيش از عضلات(لحم) به پايان مى رسد و جنين پس ازكامل شدن اين اجزا كه پس از پايان ماه چهارم(شانزده هفتگى) و در طول ماه پنجم است, شكل ظاهرى كاملى پيدا مى كند و جنين رسيده(ماچور) تلقى مى شود.
آن گاه درطول ماه پنجم, مادر حركات جنين را كه نشانه دميده شدن روح در اوست, به خوبى حس مى كند. ييافته هاى دانش جديد به روشنى تأييدى بر آموزه هاى ارزشمند قرآنى است; حتّى شنيده شدن بعضى از صداها پس از پايان ما ه ششم و حساسيت چشم ها به نور پس از پايان ماه هفتم, ما را به ظرافت هاى نهفته در اين آيه كريمه كه نفخ روح را پس از تسويه و توازن اندام, و قدرت بر شنيدن و سپس ديدن را پس از نفخ روح بيان كرده است, نزديك تر مى كند: ثمّ سوّاه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلاً ما تشكرون;114 سپس او را موزون ساخت و از روح خويش در او دميد و براى شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داد; اما كمتر شكر نعمت هاى او را به جاى مى آوريد. ناآشنايى پزشكان و جنين شناسان با مفهوم(ولوج روح) در شريعت, آنان را به تفسيرهاى نادرست از اين مفهوم فقهى واداشته است.
يكى ازحقوقدانان گزارشى اجمالى از برخى اظهارنظرهاى پزشكان در اين زمينه ارائه داده است: …لحظه دقيق ولوج روح از نظر علمى قابل اثبات نيست. فعاليت رفلكسى ماهيچه ها از انتهاى ماه سوم در جنين قابل ايجاد است. برخى ماه سوم را به عنوان زمان ولوج روح در نظر گرفته اند(ر.ك:على محمدزاده, طاهر, ساسان, سقط جنين درمانى, پايان نامه دكتراى پزشكى عمومى دانشگاه علوم پزشكى تهران, مهر 1374).
برخى زمان تپش قلب را زمان ولوج روح مى دانند و در اين زمان است كه جنين حكم يك انسان كامل را دارد. از نظر علمى قلب در هفته چهارم شروع به ضربان مى كند. برخى زمان ولوج روح را شانزده هفته به بالا ذكر مى كنند و جنس(جنسيّت) آن در اين زمان قابل تشخيص است. برخى زمان ولوج روح را يك مرحله بعد از استخوانى شدن و گوشت آوردن جنين ذكر كرده اند و برخى جنينى را كه داراى استخوان بوده و گوش و چشم و اعضاى آن مشخص است, يك انسان كامل مى دانند(ر.ك: دكتر گودرزى, فرامرز, پزشكى قانونى, انتشارات افشين, تهران, 1373).
صورت و اندام هاى جنين از شش هفتگى مشخص اند. مراكز استخوانى از هفته دوازدهم در جنين ايجاد مى گردد و اندام هاى جنسى از سن يازده تا دوازده هفتگى قابل تشخيص اند. به طور كلى در پزشكى قانونى, امروزه دو دوره براى حاملگى در نظرگرفته اند كه چهار و نيم ماه اول و چهار و نيم ماه دوم را شامل مى شود و گفته مى شود كه جنين در دوره دوم, شكل گيرى جسمانى خود را به پايان رسانده و روح در او دميده شده است(ر.ك: دكتر حكيمى ها, سعيد, مجله علمى پزشكى قانونى, مقاله سقط جنين, شماره سوم, تهران, 1374).115 روشن است كه مفهوم( ولوج روح) در شريعت و فقه كه موضوع برخى از احكام شرعى است, با بعضى از پندارهاى نقل شده منافات دارد. حركت هاى رفلكسى ماهيچه ها كه واكنش غيرارادى آنها در مقابل تحريكات بيرونى است و تپش قلب كه حركت غيرارادى بدن است, هر چند حكايت از گونه اى ا ز حيات در جنين مى كنند, ولى از حيات حيوانى كه نشانه آن حركت ارادى است, حكايت نمى كنند.
عجيب تر از اين دو, تعيين جنسيّت جنين است كه بيگانه از مفهوم ولوج روح است. البته واضح است كه چون ولوج روح ـ چنان كه گذشت ـ بعد از تماميت خلقت جسمانى و شكل گيرى اعضا و جوارح جنين است, مواردى مانند تپش قلب, تعيين جنسيّت, شكل گيرى استخوان ها; ماهيچه ها و ساير اعضا, شرط لازم براى ولوج روح به شمار مى روند, ولى هيچ يك ـ به تنهايى يا به همراه موارد ديگر ـ شرط كافى براى آن نيستند و دو شرط ديگرى كه هر يك به همراه احراز حسى شرايط پيشين يا بدون احراز حسى آنها116 مى توانند سبب علم يا اطمينان به حيات حيوانى و انسانى شوند, حركت ارادى و دريافت هاى حسى جنين هستند. نتيجه گيرى هر چند در هر بخش از نوشتار حاضر كم و بيش به جمع بندى و نتيجه گيرى مباحث مطرح شده پرداختيم, اما در پايان نوشتار چكيده مهم ترين نتايج مطرح شده و نشده را فهرستوار ذكر مى كنيم:
1.احكام ديه كامل, حق قصاص و كفاره قتل, تنها بر كشتن جنينى كه روح انسانى در او دميده شده است, مترتّب مى شود.
2.از قرآن و روايات به دست مى آيد كه روح و حيات انسانى, پديده اى فوق طبيعى است و نفخ و ولوج آن در جسم, واقعيتى متفاوت باساير مراحل رشد جسمى انسان است.
3.روح در روايات و منابع فقهى ـ علاوه بر حيات انسانى ـ در حيات حيوانى نيز كاربرد دارد و حتّى در برخى روايات ميان روح حيوانى و روح انسانى در انسان ها تفكيك شده است.
4.از روايات ومنابع فقهى به دست مى آيد كه ولوج روح انسانى در دوران جنينى و قبل از تولد محقق مى شود.
5.از قرآن و روايات به دست مى آيد كه پديده ولوج روح در جنين بعد از تماميت خلقت ظاهرى بدن و شكل گرفتن اعضا و جوارح اوست.
6.مقصود روايات از ولوج روح در جنين, پديده اى قابل تشخيص براى عموم مردم است و با توجه به اين كه ولوج روح انسانى, پديده اى ذاتاً متفاوت با ساير مراحل رشد جسمى جنين است, پس مى توان گفت كه پيدايش آن مقارن است با ولوج روح حيوانى كه قابل شناسايى است. از اين رو, ولوج روح انسانى را با آثار حيات حيوانى مى توان شناخت.
7. برخى از روايات در منابع شيعه و اهل سنّت, پايان چهارماهگى يا اندكى پس از آن را زمان ولوج روح در جنين معرفى كرده اند. اين زمان با دستاوردهاى دانش جنين شناسى تطابق دارد.
8.تعيين زمان چهارماهگى براى ولوج روح, امرى تعبّدى نيست, بلكه اِخبار از زمان عادى و طبيعى آن است. از اين رو, آنچه سبب علم به پديده ولوج روح مى شود, آثار و قراينى طبيعى است كه به تنهايى يا به ضميمه قراين ديگر موجب چنين علم يا اطمينانى مى شوند و پايان چهارماهگى هم اجمالاً مى تواند يكى از آن قرآين باشد.
9.مهم ترين اثر طبيعى ولوج روح در جنين, حركت ارادى جنين در رحم است كه پس از پايان چهارماهگى غالباً براى مادران قابل درك است اين اثر اگر قرينه اى برخلاف آن نباشد, مى تواند به تنهايى قرينه اى اطمينان آور بر ولوج روح باشد. همچنين فعال شدن دريافت هاى يكى از حواس پنج گانه جنين نيز در صورت احراز مى تواند قرينه اى اطمينان آور بر ولوج روح به شمار آيد; اگر چه احراز آن به طور معمول و بدون معاينات و آزمايش هاى دقيق علمى شايد كارى دشوار باشد. تپش قلب, حركت هاى ر فلكسى(واكنش هاى غيرارادى), تعيين جنسيّت و كامل شدن اعضا و جوارح. هيچ يك به تنهايى سبب علم يا اطمينان به ولوج روح نيستند.
10.بديهى است كه در صورت شك و عدم حصول علم و اطمينان به تحقق پديده ولوج روح, قاعده استصحاب اقتضا مى كند كه حكم به عدم حصول ولوج روح شود و احكام مترتب بر ولوج روح تحقق نيابد.
11.از پژوهشى كه در اين نوشتار درباره ولوج روح ارائه شد, مى توان در توضيح پديده(مرگ مغزى) ـ كه در مقدمه به آن اشاره اى شد ـ گفت: گونه اى از حيات كه موجب شكل گيرى ماهيت انسانى مى شود و در آيات و روايات از آن به نفخ يا ولوج روح ياد شده است, حيات انسانى مقارن با حيات حيوانى است كه از طريق آثار آن يعنى احساس و حركت ارادى قابل شناسايى است و حيات نباتى كه پيش از اين در جنين تحقق داشته است, حيات انسانى تلقى نمى شود و جنينِ دارايِ چنين حياتى, انسان زنده به شمار نمى آيد. همچنين در مرگ مغزى نيز فقدان آثار حيات انسانى و حيوانى(ادراك, احساس و حركت ارادى) به طور دائم, حكايت از خروج روح از بدن دارد و همچون جنين, وجودِ حيات نباتى و آثار آن در بدن, گوياى زنده بودن انسان نيست و به اين طريق مى توان مرگ مغزى را مرگ شرعى و حقيقى به شمار آورد. مؤيّد اين برداشت, روايات معتبر مربوط به ديه قطع سرمرده است117 كه فقيهان براساس آن فتوا داده اند. در اين روايات, ديه قطع سر ميّت يا هر جنايتى عليه او كه در انسان زنده منجر به مرگ مى شود, صد دينار تعيين شده است و در تحليل آن آمده است كه مقدار ديه چنين جنايتى بر ميّت, همچون مقدار ديه جنايت بر جنينى است كه خلقت آن كامل شده و اندام او شكل گرفته, ولى ولوج روح در او نشده است. اين تشبيه و تحليل گوياى اين است كه موجودِ دارايِ حياتِ نباتى و فاقدِ ويژگى هايِ حياتِ حيوانى و انسانى, همچون جنين قبل از ولوج روح, مرده به شمار مى آيد. البته اظهار نظر دقيق و علمى تر در اين زمينه نيازمند كاوش همه جانبه در زمينه مرگ مغزى است كه از موضوع اين مقاله خارج است.
نوشتار حاضر يكى از پژوهش هاى مركز تحقيقات فقهى قوه قضاييه است كه با كسب اجازه از آن مركز, براى نخستين بار چاپ مى شود.
1.براى آگاهى از مباحث فقهى و حقوقى(شبيه سازى) ر.ك: نشريه فقه:كاوشى نو در فقه اسلامى, دفتر تبليغات اسلامى, شماره 46 ـ 47(دو ويژه نامه در مورد شبيه سازى).
2.العين, خليل, ج3/291.
3.الفروق اللغوية, عسكرى/521.
4.النهايه, ابن اثير, ج2/271.
5.القاموس المحيط, فيروزآبادى, ج1/224; لسان العرب, ابن منظور, ج2/462; تاج العروس, زبيدى, ج4/57.
6.شرايع الاسلام, حلى, ج4/1045; المختصر النافع, حلى/307; قواعد الاحكام, حلى,ج3/695; ارشاد الاذهان, حلى, ج2/220; اللمعة الدمشقية, شهيد اول/267; شرح اللمعة, شهيد ثانى, ج10/294; مجمع الفائدة, اردبيلى, ج14/220; كشف اللثام(چاپ سنگى), اصفهانى,ج2/519; رياض المسائل, طباطبايى, ج2/564; جواهر الكلام, نجفى, ج43/364; جامع المدارك, خوانسارى, ج6/282; تحريرالوسيله, خمينى, ج2/598, 606; كلمة التقوى, زين الدين, ج6/455.
7.جواهرالكلام, ج43/364; كشف اللثام(چاپ سنگى), ج2/519.
8.تحرير الاحكام, حلى, ج2/279.
9.مبانى تكملة المنهاج, خويى, ج2/410 و 435; تكملة منهاج الصالحين, سيد محمد صادق روحانى/142 و146.
10.المقنعة, مفيد/762; المراسم, سلارديلمى/244; النهاية, طوسى/778; الخلاف, طوسى, ج5/294; السرائر, ابن ادريس, ج3/400; شرايع الاسلام, حلى, ج4/1045; المختصر النافع, حلى/305; الجامع للشرايع, هذلى/ 602; قواعد الاحكام, حلى, ج3/694; ارشاد الاذهان, حلّى, ج2/234; تحريرالاحكام, حلّى, ج2/277; اللمعة الدمشقية, شهيد اول/267; رسائل الكركى, كركى, ج3/110; شرح اللمعه, شهيد ثانى, ج10/288; مجمع الفائده, اردبيلى,ج14/331; كشف اللثام, اصفهانى, ج2/518; رياض المسائل, طباطبايى, ج2/560; جواهرالكلام, نجفى, ج43/364; جامع المدارك, خوانسارى, ج6/282; مبانى تكملة المنهاج, خويى, ج2/398; تحريرالوسيله, خمينى, ج2/597.
11.بيشتر منابع پاورقى پيشين به طرح و بررسى اين دو قول پرداخته اند و بخصوص مراجعه شود به: مختلف الشيعه, حلى, ج9/410.
12.المراسم, سلارديلمى/243.
13.شرايع الاسلام, حلى, ج4/1048:(و لو ضربها فألقته فمات عند سقوطه فالضارب قاتل يقتل ان كان عمداً). 14.قواعدالاحكام, حلى,ج3/699; تبصرة المتعلّمين, حلى/272; ارشاد الاذهان, حلى, ج2/234; تحريرالاحكام, حلى, ج2/278; مجمع الفائده, اردبيلى, ج14/338;كشف اللثام, اصفهانى, ج11/473; جواهرالكلام, نجفى, ج43/381; معالم الدين, قطّانى/601; مناهج المتّقين, مامقانى/530; مهذّب الاحكام, سبزوارى, ج29/323.
15.مسالك الافهام, شهيد ثانى, ج15/487.
16.گنجينه آراى فقهى ـ قضايى(نرم افزار), كد استفتاء: 2351, آيت اللّه ناصر مكارم شيرازى: بحوث فقهيّة هامّة, مكارم شيرازى/290.
17.كتاب الديات, مدنى كاشانى/73.
18.استفتائات, موسوى اردبيلى, ج2/368; گنجينه آراى فقهى ـ قضايى, كد استفتا: 51385, آيت الله جواد تبريزى.
19.مجمع المسائل, گلپايگانى, ج3/291,295;جامع المسائل, فاضل لنكرانى, ج1/549; بحوث فقهيّة هامّة, مكارم شيرازى/291;استفتائات قضايى, صانعى, ج1/154;گنجينه آراى فقهى ـ قضايى(نرم افزار), كد سؤال5194, آيت الله سيد على خامنه اى; همان, , كد سؤال 2608, آيت اللّه محمد على اراكى; همان, كد سؤال9007, آيت اللّه محمدتقى بهجت.
20.الاحكام الشرعية, منتظرى/562; الفقه و مسائل طبيّة,آصف محسنى/61.
21. وسائل الشيعة, ج29/71, باب 28 از ابواب القصاص فى النفس, ح1.
22.مبانى تكملة المنهاج, خويى, ج2/417; فقه الصادق, روحانى, ج26/361; فقه الديات, موسوى اردبيلى/538; گنجينه آراى فقهى ـ قضايى, كد سؤال 51385, آيت اللّه جواد تبريزى.
23.مهذب الاحكام, سبزوارى, ج29/112; الفقه, شيرازى, ج91/217; كتاب الديات, مدنى كاشانى/73.
24.گنجينه آراى فقهى ـ قضايى(نرم افزار), كد سؤال5354, آيت ا لله سيد على خامنه اى.
25.سوره حجر, آيه 28ـ 29:(انّى خالق بشراً من صلصال من حمأ مسنون فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين).
سوره ص, آيه 71 ـ72:(انى خالق بشراً من طين فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين).
26.سوره انبيا, آيه91:(والّتى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آية للعالمين).
سوره تحريم, آيه 12:(و مريم ابنة عمران الّتى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا).
27.سجده, آيه7ـ9:(الذى احسن كل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين ثمّ جعل نسله من ماء مهين ثمّ سوّاه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار والافئدة قليلاً ما تشكرون).
28.(و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين.
ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين.
ثمّ خلقناالنطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله احسن الخالقين).
29.سوره بقره, آيه87, 253; سوره مائده, آيه 110.
30.سوره نحل, آيه 102; سوره شعراء, آيه 193.
31.سوره مجادله, آيه 22.
32.سوره نساء, آيه 171.
33.سوره شورى, آيه 52.
34.سوره مريم, آيه 17.
35.سوره نحل, آيه2; سوره قدر, آيه 4; سوره معارج, آيه 4.
36.سوره اسراء, آيه 85.
37.مفردات الفاظ القرآن, راغب/210.
الميزان, طباطبايى, ج20/189.
38.معارف قرآن, مصباح يزدى, ج1/3/356.
39.براى آگاهى از ديگر ادله قرآنى كه دلالت بر مغايرت روح با بدن دارد.
ر.ك: بحارالانوار, ج58/19.
40.معارف قرآن, مصباح يزدى, ج1/3/358.
41.التحقيق فى كلمات القرآن الكريم, مصطفوى, ج4/221 ـ 226.
42.سوره حديد, آيه 17; سوره ق, آيه11.
43.بحارالانوار, مجلسى, ج5/54,112,243,250; ج6/111; ج58/44.
44.همان, ج58/131.
45.همان, ج6/139.
46.همان, ج1/109, 158; ج7/38; ج10/186; ج18/257; ج43/139, 249; ج45/126; ج54/213,309,322; ج56/217, 243; ج310/57 ; ج60/45; ج62/225; ج75/316; ج88/182; ج90/102, 135, 270;….
47.در زمينه آراى مختلف حكما و متكلمان درباره حقيقت روح و تطبيق آن بر روايات, ر.ك: بحارالانوار, ج58/1ـ105.
48.وسائل الشيعة, ج3/513, 515; ج4/457.
49.همان, ج11/486.
50.همان, ج5/303; مستدرك الوسائل, نورى, ج3/453.
51.مستدرك الوسائل, نورى, ج7/192; ج8/295.
52.بحارالانوار, ج2/17; ج3/59; ج6/170; ج10/184.
53.همان, ج58/43.
54.همان/41.
نيز ر.ك: همان/85.
55.همان/105.
56.پيش از اين گذشت كه كلمه روح در قرآن در حيات نباتى استعمال نشده است.
57.بحارالانوار, ج58/42.
از اين روايت شايد بتوان به اين نتيجه رسيد كه مقصود از روح در قرآن حيات واحد و مشترك ميان انسان و حيوان است كه پديده اى غيرمادى است.
بنابراين مى توان گفت كه نفخ روح در حيوانات همچون انسان, ذاتاً پديده اى غيرمادى و اثراً مادى است و در اين صورت براى يافتن آثار طبيعى براى نفخ روح در انسان, نيازى نيست كه ميان روح حيوانى و روح انسانى تفاوت نهاد و نفخ روح انسانى در انسان را مقارن روح حيوانى در او شمرد.
58.تصحيح اعتقادات الاماميّه, مفيد/80.
59.وسائل الشيعه, ج29/229,312;مستدرك الوسائل, نورى, ج18/362; جامع احاديث الشيعه, ملايرى, ج26/472.
60.همان/229,ح1:(…فإذا أنشأ فيه الروح فديته ألف دينار…), ص312, ح1:(…فإذا انشأ فيه خلق آخر و هو الروح فهو حينئذ نفس بالف دينار كاملة إن كان ذكراً…).
61.همان/318,ح10:(…و فى الصورة قبل أن تلجها الروح مائة دينار فإذا ولجتها الروح كان فيها ألف دينار…), و ص312, ح1:(…فإذا كان جنيناً قبل أن تلجه الروح مائة دينار…).
62.همان/316, ح8:(…نسمة مخلّقة له عظم و لحم مزيل الجوارح قد نفخت فيه روح العقل فإنّ عليه دية كاملة…).
63.همان/312, ح1:(…فإذا انشأ فيه خلق آخر و هوالروح فهو حينئذ نفس بألف دينار كاملة…), وص 317, ح9:(…قال الله عزوجل: ثم أنشأناه خلقأ آخر فتبارك الله احسن الخالقين, فإن كان ذكراً فقيه الدية و إن كانت أنثى ففيها ديتها.) 64.التفسير الكبير, فخررازى, ج23/85.
65.الكافى, كلينى, ج7/347; تهذيب الاحكام, طوسى, ج10/282.
در سند اين روايت غالب بن هذيل شاعر وجود دارد كه در منابع رجالى شيعه توثيق نشده است(ر.ك:معجم,رجال الحديث, خويى, ج14/23) اما در منابع رجال اهل سنت به صداقت و تشيّع نسبت داده شده است(ر.ك: رجال الشيعة فى اسانيد السنة, طبسى/331 )و در مورد مدح و ذم سعيد بن مسيّب كه از تابعين مشهور است, روايات و آراى متعارض و متعددى ديده مى شود; تا حدّى كه برخى از اصحاب رجال, از داورى در مورد او پرهيز كرده اند.(ر.ك: معجم الرجال الحديث, خويى, ج9/138).
66.وسائل الشيعه, ج29/316.
67.وسائل الشيعه, ج29/315.
بررسى سند اين روايت در نكته هفتم خواهد آمد.
68.همان/313.
69.فقه الرضا, ابن بابويه/311;المقنع, صدوق/179; الهداية, صدوق/302; الكافى, حلبى/393.
70.من لا يحضره الفقيه, صدوق, ج4/77;تهذيب الاحكام, طوسى, ج10/296; مستدرك الوسائل, نورى, ج18/362.
71.در سند روايت نخست, صالح بن عقبه وجود دارد كه در وثاقت او اختلاف است و پس از اين در ضمن بند هفتم توضيحاتى در مورد او خواهد آمد.
روايت دوم نيز كه در نزد بيشتر فقيهان معتبر است, نزد معدودى از فقيهان مانند شهيد ثانى ضعيف شمرده شده است.(ر.ك: مسالك الافهام, شهيد ثانى, ج15/209,414).
72.المسبوط, طوسى, ج4/124; المختصر النافع, حلّى/266; المسالك الافهام, شهيد ثانى, ج13/60; كشف اللثام(چاپ سنگى), اصفهانى, ج2/518.
73.فيلسوفان و متكلمان در تعريف گياه گفته اند:(جسمى كه تغذيه مى كند و رشد و نمو دارد) و در تعريف حيوان نيز گفته اند:(جسمى كه تغذيه مى كند, رشد و نمو دارد, حساس است و حركت ارادى دارد; الحيوان جسم نام حساس متحرك بالارادة)(ر.ك:بحارالانوار, ج58/107;شرح الاسماء الحسنى, هادى سبزوارى, ج1/74; شرح المقاصد, تفتازانى, ج2/35; الاسفار الاربعه, صدرالمتألهين, ج2/441; شرح فصوص الحكم, قيصرى/506) تعاريف فوق از گياه و حيوان با فهم عرفى از گياه و حيوان و تفاوت آن دو با يكديگر مطابقت دارد.
74.سوره نحل, آيه 78:(و خداوند شما را در حالى كه هيچ نمى دانستيد, از شكم هاى مادرانتان خارج كرد و براى شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داد, شايد شكرگزار باشيد).
75.الجنين و الاحكام المتعلقة به فى الفقه الاسلامى, مدكور/93.
76.وسائل الشيعه, ج2/501.
تنها يك روايت در اين موضوع به صراحت چهار ماهگى را مبدأ حكم به وجوب غسل ميّت قرار داده است.
77.همان, ج7/141 ـ142.
78.الصحيح, بخارى, ج4/78;الصحيح, مسلم, ج8/44;المسند, احمد ابن حنبل, ج1/382; السنن, ترمذى, ج3/302; الطبقات الكبرى, ابن سعد, ج7/421; ج10/266; كنز العمّال, متقى هندى, ج1/112.
79.مغنى المحتاج, شربينى, ج3/338;فقه السنة, سابق, ج2/195; ارواء الغليل, ألبانى, ج7/216; تلخيص الحبير, ابن حجر عسقلانى, ج5/147.
80.سبل الهدى والرشاد, صالحى شامى, ج12/99:(…واتفق العلماء على ان نفخ الروح لا يكون الا بعد اربعة اشهر).
الجنين و الاحكام المتعلقة به فى الفقه الاسلامى, محمد سلام مدكور/87; احكام الجنين فى الفقه الاسلامى, عمر بن محمد بن ابراهيم غانم/146.
81.التبيان, طوسى, ج4/56;الذكرى, شهيد اول/56; جامع المقاصد, كركى, ج1/406; مسالك الافهام, شهيد ثانى, ج9/195; كفاية الاحكام, سبزوارى/ 203; التحفة السنيّة, جزايرى, ج4/218; الحدائق, بحرانى, ج25/365; جواهر الكلام, نجفى, ج4/112; كتاب الطهارة, انصارى, ج2/317; تفسير الميزان, طباطبايى, ج14/354.
82.الكافى,كلينى, ج7/346; من لا يحضره الفقيه, صدوق, ج4/144.
83.ابن غضائرى و به پيروى از او ابن داوود, صالح بن عقبه را كذّاب وغالى توصيف كرده اند, اما آيت اللّه خويى كه نسبت كتاب ابن غضائرى را به او ثابت نمى داند, به دليل وجود صاحب بن عقبه در رجال تفسير قمى, او را ثقه شمرده است(معجم رجال الحديث, خويى, ج10/85).
84.وسائل الشيعه, ج29/315.
85.تفسير قمى, قمى, ج2/90.
86.المقنع, صدوق/510.
87.الذكرى, شهيد اول/40.
88.التحفة السنيّة, جزايرى, ج4/218; مبانى تكملة المنهاج, خويى, ج2/406.
89.جواهر الكلام, نجفى, ج43/366.
90.النهاية, طوسى/584.
91.المراسم, سلارديلمى/212; المهذّب, ابن برّاج, ج2/440; الوسيله, ابن حمزه/361; السرائر, ابن ادريس, ج3/110.
92.شرايع الاسلام, حلّى, ج4/742; الرسائل التسع, حلّى/240; الدروس, شهيد اول, ج2/407; شرح اللمعه, شهيد ثانى, ج7/254; كفاية الاحكام, سبزوارى/ 248; مستندالشيعه, نراقى, ج15/455; جواهرالكلام, ج36/183.
93.الخلاف, طوسى, ج5/294;السرائر, ابن ادريس, ج3/400; جامع الخلاف و الوفاق, قمى/566; شرح اللمعه, شهيد ثانى, ج10/288; كشف اللثام (چاپ سنگى), اصفهانى, ج2/522; مجمع الفائده, اردبيلى, ج14/331; رياض المسائل, طباطبايى, ج2/560; جواهرالكلام, نجفى, ج43/364.
94.ر.ك:منتهى المطلب, حلى, ج1/128; شهيد اول, الذكرى/56; جامع المقاصد, كركى, ج1/406; بهايى, الحبل المتين, ص64; التحفة السنّية, جزايرى, ج4/218; جواهرالكلام, ج5/345; حاشية ا لمكاسب, محمد حسين اصفهانى, ج3/174.
95.بحارالانوار, ج57/355.
96.مسالك الافهام, شهيد ثانى, ج1/83.
97.الذكرى, شهيد اول/40.
98.كشف اللثام, اصفهانى, ج2/204.
99.وسائل الشيعة, ج7/142.
100.كتاب الطهاره, انصارى, ج2/318.
101.مصباح الفقيه, همدانى, ج1/375.
102.منهاج الصالحين, خويى, ج1/91;منهاج الصالحين, سيد محمد روحانى, ج1/121; منهاج الصالحين, سيد محمد صادق روحانى, ج1/98; هداية العباد, صافى گلپايگانى, ج1/51.
103.مدارك الاحكام, عاملى, ج2/756; جواهر الكلام, ج4/112; منهاج الصالحين, سيستانى, ج1/116; منهاج الصالحين, سيد محمد سعيد حكيم, ج1/103.
104.المقنعه, مفيد/539; المهذّب, ابن براج, ج2/341; الجامع للشرايع, حلى/602.
105.جواهر الكلام, ج4/112; كتاب الطهاره, انصارى, ج2/218.
106 .شرايع الاسلام, حلى, ج4/1045; قواعد الاحكام, حلى, ج3/694; تحرير الاحكام, حلى, ج2/278; كشف اللثام(چاپ سنگى), اصفهانى, ج2/518; جواهر الكلام, ج43/365.
107.مجموعه مقالات اولين كنگره سراسرى انطباق امور پزشكى با موازين شرع مقدس, مقاله دكتر منيژه جهانيان(دانشيار دانشگاه علوم پزشكى مشهد), تهيه و تنظيم: جواد توكلى بزاز/104; پزشكى قانونى, گودرزى, ج2/1317.
108.جنين شناسى پزشكى لانگمن(ويراست نهم ـ 2004), سدلر,ت.و, ترجمه بابك عزيز افشارى و ديگران/106; همان, ترجمه محمد بربرستانى و ديگران/130.
109.همان, ترجمه بابك عزيز افشارى و ديگران/108; همان, ترجمه محمد بربرستانى و ديگران/133.
110.همان,ترجمه بابك عزيز افشارى و ديگران/107; همان, ترجمه محمد بربرستانى و ديگران/131.
111.توكّلى بزّاز, مجموعه مقالات اولين كنگره سراسرى انطباق امور پزشكى باموازين شرع مقدس, مقاله دكتر منيژه جهانيان, تهيه و تنظيم: توكلى بزّاز/104.
112.مجموعه مقالات حقوق پزشكى, محمود عباسى, ج4/235.
113.قرآن كريم از اين مرحله به(تسويه) ياد مى كند و معناى دقيق تسويه, پايان خلقت جسمانى نيست, بلكه هماهنگى و توازن اعضاى بدن و اندام است كه همان كامل شدن شكل ظاهرى بدن انسان است اين تعبير قرآنى با دستاوردهاى دانش جنين شناسى ـ كه مرحله قبل از حر كات جنين در رحم را شكل گيرى استخوان ها و سپس عضلات و در نتيجه كامل شدن اندام ظاهرى مى داند ـ بسيار سازگارتر است; زيرا مرحله قبل از نفخ روح كه ما آن را به تسامح و به تبعيت از برخى مفسّران,(پايان خلقت جسمانى) ناميديم, دقت و علميّت تعبير قرآن را ندارد; چون خلقت جسمانى اعضا و جوارح بدن انسان نه تنها قبل از نفخ روح به پايان نمى رسد, بلكه تكامل خلقت بعضى از اعضاى بدن انسان در دوران پس از تولد هم ادامه مى يابد و آنچه قبل از نفخ روح به پايان مى رسد, شكل گيرى اندام و توازن و هماهنگى اعضا و جوارح است كه قرآن كريم با زيبايى و دقت از آن به(تسويه) ياد كرده است.
114.سوره سجده, آيه9.
115.بررسى تطبيقى سقط جنين وآثار حقوقى آن, ابوالفضل انتظارى/62.
116.در فرضى كه بدون احراز حسى شرايط پيشين, علم يا اطمينان به حيات حيوانى حاصل شود.
117.وسائل الشيعه, ج29/324.