«وحياني بودن الفاظ قرآن» از جمله مباحثي است كه بحث و گفتوگو پيرامون آن از سده هاي نخست اسلامي در ميان انديشمندان ديني رواج يافته و ديدگاههاي متفاوتي دربارهي آن اظهار شده است.
مقالهي حاضر ابتدا به بيان پنج فرض ممكن در اين مسأله پرداخته و سپس با طرح دو ديدگاه اصلي در موضوع بحث، ادّلهي موجود هر كدام را تبيين نموده است. نگارنده بر اين باور است كه مجموعهي دليلهاي اقامه شده برله ديدگاه نخست كه علاوه بر وحياني بودن معارف قرآن، به وحياني بودن الفاظآن نيز اعتقاد دارد، به خوبي از عهدهي اثبات اين ديدگاه برآمده و آنرا از هر گونه چالش جدّي از ناحيه ديدگاههاي ديگر دور ساخته است، امّا ديدگاه دوم كه مفاهيم و معارف بلند قرآن را از ناحيهي خداوند و الفاظ و ساختار تركيبي جملات آنرا از شخص پيامبر(ص) مي داند از پشتوانهي برهان و دليل و قابل قبولي برخوردار نيست، از اينرو نميتوان برآن تكيه كرد و در مسألهي مورد بحث آن را به ديدهي قبول تلّقي نمود.
«الفاظ قرآن» از جمله موضوعات مهمّي است كه از گذشتهي دور مورد بحث و گفتوگو در ميان مفسّران و انديشمندان علوم قرآني بوده و هم اينك نيز مورد توجه فراوان است. سخن اين است كه آيا الفاظ قرآن همانند محتواي آن از سوي خداوند بزرگ بر پيامبر(ص) وحي شده است يا آنچه از طريق وحي بر پيامبر رسيده تنها محتواي قرآن است و الفاظ آن توسط شخص پيامبر و يا فرشتهي وحي، بر آن محتوا پوشانده شده است؟
قبل از پرداختن به بيان ديدگاه هاي موجود و نقد و بررسي آنها، ابتدا فرضهاي قابل تصور در اين مسأله را ذكر نموده و سپس به تحليل و بررسي آن ها پرداختهايم. به نظر ميرسد در مسألهي مورد بحث، ميتوان پنج فرض را به قرار ذيل تصور كرد:
1. آنچه بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده است، صرفاً معني و معارف آسماني قرآن بوده و شخص پيامبر، آن معاني و معارف را در قالب الفاظ، كلمات و جملات ريخته و بر آدميان عرضه كرده است.1
2. معاني و معارف بلند قرآني از ناحيهي خداوند آمده، اما الفاظ، كلمات و جملات را، فرشتهي وحي (جبرئيل) بر آن معارف پوشانده و بر پيامبر عرضه كرده است.2
3. آنچه بر پيامبر(ص) نازل شده است، تنها الفاظ، كلمات و جملات بوده و پيامبر از طريق همين الفاظ، به معاني و معارف بلند آنها منتقل شده است.3
4. هم الفاظ و هم معاني قرآن، همگي از شخص پيامبر بوده و استناد قرآن به خداوند صرفاً به اين دليل است كه خداوند زمينهي چنين الفاظ و محتوايي را در وجود پيامبر ايجاد كرده است.4
5. معاني و معارف بلند قرآن ، همچنين الفاظ، كلمات و جملات آن، همگي از ناحيهي خداوند است و پيامبر(ص)مجموعهي آنها را از خداوند دريافت و به آدميان عرضه داشته است، بدون آن كه ذره اي در معارف و الفاظ آن دخالت كرده باشد.5
بررسي ديدگاهها در باب الفاظ قرآن نشان ميدهد كه برخي از فرضهاي پنجگانه فوق مورد قبول هيچيك از صاحبنظران در عرصهي تفسير و علوم قرآن واقع نشده است و تنها سه فرض از فرضهاي مذكور مورد توجه و قبول قرار گرفته است. زركشي در اين باب سه ديدگاه ذيل را كه منطبق بر همان سه فرض است، ذكر كرده است:
ديدگاه اوّل: معاني و معارف قرآن در قالب همين الفاظ و جملات از ناحيهي خداوند نازل شده و جبرئيل و پيامبر(ص) تنها واسطه در ابلاغ پيام الهي به انسانها بودهاند. (فرض پنجم)
ديدگاه دوم: معاني و معارف قرآن به تنهايي از ناحيهي خداوند و توسط جبرئيل بر پيامبر نازل شده و شخص پيامبر آنها را در قالب الفاظ و جملات ريخته و بر مؤمنان عرضه نموده است. (فرض اوّل)
ديدگاه سوم: معاني و معارف قرآن بر جبرئيل القاء شده وجبرئيل خود، آنها را در قالب الفاظ قرار داده و بر پيامبر عرضه نموده است.6 (فرضدوم)
زركشي اگرچه از معتقدان به هر كدام از سه ديدگاه بالا نامي نبرده، ليكن از بياني كه پيش از نقل اين اقوال دارد؛ بدست ميآيد كه اهل سنت بر ديدگاه نخست اتفاق نظر دارند:
واعلم انه اتفق اهل السنهّ علي أنّ كلام اللّه منزّل، واختلفوا في معني الانزال، فقيل:معناه اظهار القرآن، وقيل: اِنّ اللّه افهم كلامه جبرئيل و هو في السماء، وهو عال من المكان وعلّمه قرائته، ثم جبرئيل ادّاه في الارض و هو يهبط في المكان.7
سيوطي نيز به نقل سه ديدگاه بالا بسنده كرده و خود با تأكيد بر ديدگاه نخست ادّلهاي نيز بر آن اقامه كرده است.8
از سخن ظريف و دقيق زرقاني در همين باب نيز بدست ميآيد كه تنها سه ديدگاه بالا در ميان صاحبنظران مطرح بودهو دو فرض ديگر (فرض سوم و چهارم) يا بهكلي مطرح نبوده و يا هيچ طرفدار قابل ذكري در ميان انديشمندان ديني نداشتهاست.9
از سخن علاّمهي طباطبايي (قدس سره) بدست ميآيد كه فرض چهارم (هم الفاظ و هم معاني از شخص پيامبر است) از فرضهاي پنجگانه نيز قائلي داشته است، ليكن وي با سخيف شمردن اين ديدگاه و ردّ آن، از قائل آن سخني به ميان نياورده است:
واسخف منه قول من قال: انّ القرآن بلفظه و معناه من منشآت النبي(ص) القته مرتبة من نفسه الشريفه تسمّي الروح الامين الي مرتبة منها تسمّي القلب.10
سخيفتر از سخن قبل (اينكه معاني قرآن از خداست و الفاظ از پيامبر است) سخن كسي است كه گفته است: قرآن با الفاظ و معاني، همگي از خود پيامبر است كه مرتبهاي از نفس شريفش كه روح الامين ناميده ميشود، آنها را بر مرتبهاي ديگر از نفسش كه قلب ناميده ميشود، القا كرده است.
از ميان فرضها و ديدگاههاي مذكور در موضوع الفاظ قرآن، تنها دو ديدگاه بيشتر مورد توجّه و قبول عموم مسلمانان و انديشمندان حوزههاي ديني واقع شدهاند و از آغاز تا كنون نيز بيشترين حجم مباحث، به همين دو ديدگاه اختصاص يافته است. به منظور رعايت اختصار، در ذيل، به بيان و بررسي اين دوديدگاه پرداخته و تفصيل و بسط آنرا به منابع ديگر ارجاع ميدهيم.
ديدگاه غالب در ميان مسلمانان از آغازين روزهاي آشنايي با وحي الهي تا كنون بر اين اصل استوار بوده است كه قرآن كريم با همهي معارف بلند و محتواي آسماني خود در قالب واژهها، جملهها و تركيبهاي موجود بر پيامبر گرامي اسلام(ص)نازل شده است و پيامبر نيز به عنوان واسطه ميان خالق هستي و آدميان اين پيام الهي را دريافت و بدون ذرهاي كاستي و فزوني به انسانها ابلاغ كرده است. اين ديدگاه از چنان پشتوانهي برهاني و تأييدات قرآني و روايي برخوردار است كه به مثابهي ضروري دين در ميان مسلمانان مورد تلقي واقع شده و انديشمندان بسياري بر آن ادّعاي اجماع كردهاند.11 تلاش گستردهي شخص پيامبر(ص) به منظور حفظ قرآن از هر گونه تغيير و تحريف، بكار گرفتن جمعي از مؤمنان بهمنظور كتابت و ثبت دقيق آيات قرآن، تعليم آيات نازل شده بر مسلمانان حاضر بلافاصله پس از نزول و اعزام گروههاي تبليغي بهمنظور تعليم قرآن بر مسلمانان ساير مناطق، تأكيد بر قرائت مستمر و حفظ قرآن، همه و همه حاكي از آن است كه واژهها، جملهها، و تركيبهاي قرآني نيز همانند معارف بلند آن از منبع پايان ناپذير علوم الهي سرچشمه گرفتهاند.
سيره و سلوك عملي مسلمانان نيز در برخورد با قرآن، همواره نشانگر همين حقيقت بوده است. مسلمانان به همان ميزان كه نسبت به فهم معارف و مفاهيم آسماني قرآن تلاش كردهاند و با شكل گيري هر گونه انحرافي در اين عرصه به مقابله پرداختهاند، نسبت به شناخت واژهها، جملهها و اسلوبهاي تركيبي و ساختار ظاهري متن و دريافت سبك بديع و وجوه فصاحت و بلاغت و آهنگ موزون قرآن نيز تلاش بسيار كردهاند. تلاشهاي گستردهي انديشمندان مسلمان پيرامون ساختار ظاهري و اسلوب كلامي قرآن، قبل از هرعامل ديگر مبتني بر ايمان و اعتقاد به الهي بودن الفاظ قرآن بوده است. مباحث بسياري كه پيرامون ظهورات قرآن، امكان فهم و تفسير قرآن، ترجمهي قرآن به ساير زبانها، جمع، تدوين و نگارش، تواتر قرآن در طول عصرها و عدم تحريف قرآن صورت گرفته است، همگي به نوعي از اعتقاد به الهي بودن اين كتاب آسماني ـ هم در محتوا و هم در شكلـ سرچشمه گرفته است. اعتقاد به الهي بودن الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن از چنان عمقي در وجود مؤمنان برخوردار بوده، كه قرآن كريم همواره به عنوان متني مقدس، مورد احترام خاص مسلمانان قرار گرفته و بالاتر از هرگونه متن انساني در جايگاهي منحصر بهفرد نشانده شده است.
ادّلهي بسياري بر الهي بودن الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن اقامه شده، كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم.
1.قرآن به طور آشكار خود را سخن خدا معرفي كرده است 12 و نسبت دادن سخن به گويندهي آن در صورتي منطقي و معقول است كه گوينده خود در انتخاب، تنظيم و چينش كلمات و شكل دادن به ساختار و تركيب جملهها، نقش اصلي را بهعهده داشته باشد.13 اما اگر شخصي تنها مفاهيمي را به ديگري القا نمايد و شخص دوم خود به انتخاب و تنظيم كلمات و تركيب جملهها بپردازد، در اين صورت سخن به شخص دوم نسبت داده ميشود و انتساب آن به شخص اوّل هرگز منطقي و متعارف نمي باشد.14
2. بدون شك بخش بزرگي از اعجاز قرآن به ساختار ظاهري متن، سبك بديع و اسلوب منحصر بهفرد آن باز ميگردد. فصاحت و بلاغت بينظير قرآن، كه از دير باز به عنوان برخي از وجوه اعجاز قرآن مورد اتفاق نظر همهيسخن شناسان وآگاهان به كلام عرب بوده است، ناظر به الفاظ، عبارات و ساختار ظاهري متن قرآن است. پيام آيات «تحدّي»، كه همگان را به آوردن مثل قرآن فراخواندهاند از زاويهي ساختار ظاهري متن است كه اگر در الهي بودن الفاظ و قالبهاي مشتمل بر معارف بلند قرآن ترديد داريد، در مقام معارضه و براي اثبات مدّعاي خود، الفاظ و جملههاي ديگري مشابه اين الفاظ و عبارات بياوريد. اين تحدّي و عجز مشركان از ساختن و پرداختن كلامي همانند قرآن، نشانگر آن است كه ساختار ظاهري متن و سبك بياني قرآن نيز از ناحيهي15 خداوند است و ذهن و زبان هيچ انساني (حتي پيامبر(ص)) در شكل گيري آن دخيل نبوده است. زرقاني در بيان اين دليل چنين ميگويد:
انّ الاعجاز منوط بالفاظ القرآن، فلو ابيح اداؤه بالمعني لذهب اعجازه و كان مظنة للتغيير و التبديل.16
3. آيات بسياري از قرآن كريم بوضوح بر وحياني و الهي بودن الفاظ و ساختار متن عربي قرآن دلالت دارند. در ذيل بخشي از اين آيات آمده است:
إنّا جعلناه قرآناً عربياً لعلّكم تعقلون و إنّه في اُمّ الكتاب لدينا لعليّ حكيم (زخرف، 34/3ـ4) بدرستي كه ما قرآن را به زبان عربي قرار داديم تا شما (در فهم آن) تعقل وتفّكر نماييد. و قرآن در لوح محفوظ نزد ما بسي بلند مرتبه و محكم است.
إنّا أنزلناه قرآنا عربيّا لعلّكم تعقلون (يوسف، 12/12) بدرستي كه ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم تا شما در آن بينديشيد.
ومن قبله كتاب موسي إماما و رحمة و هذا كتاب مصدّق لسانا عربيّا لينذر الذين ظلموا و بشري للمحسنين. (احقاف، 46/12) و پيش از قرآن كتاب تورات بر موسي كه امام و پيشواي خلق بود نازل گرديد و اين كتاب قرآن كه تصديق كننده ي كتب آسماني پيشين است، به زبان عربي نازل شده تا ستمكاران را بترساند و نيكوكاران را بشارت دهد.
آيات بالا، ساختارلفظي و عربيّت قرآن را با صراحت به خداوند نسبت داده و بسيار روشن است كه «لسان» و «عربيّت» هيچ ارتباطي با محتوا نميتواند داشته باشد و از اوصاف لفظ و ساختار ظاهري متن به شمار ميآيد. آيات ديگري آشكارا بر عدم دخالت پيامبر درساختار ظاهري قرآن و تبعيت محض او از وحي الهي دلالت دارند. در ذيل چند نمونه از اين دسته ازآيات آمده است:
قال الّذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا أو بدّله قل ما يكون لي أن اُبدّله من تلقاء نفسي إن أتّبع إلاّ ما يوحي إليّ. (يونس، 10/15) آنان كه به لقاي ما اميدوار نيستند به پيامبر گفتند، كه قرآني غير از اين بياور و يا همين را به قرآن ديگري مبدّل ساز، اي پيامبر بگو ممكن نيست براي من كه قرآن را از پيش خود تغيير دهم، من جز از وحي الهي تبعيت نميكنم.
وما ينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي. (نجم، 53/3ـ4) و هرگز از روي هواي نفس سخن نميگويد. سخن او چيزي جز وحي الهي نيست.
و اتل ما اُوحي إليك من كتاب ربّك لا مبدّل لكلماته و لن تجد من دونهملتحدا. (كهف، 18/27) و آنچه از كتاب خدا بر تو وحي شده تلاوت كن كه كلمات خدا را هيچ كسي تغيير نتواند داد و هرگز جز درگاه او پناهي نخواهي يافت.
علاوه برآيات بالا، آيات ديگري كه از تلاوت، قرائت و القاي قرآن بر پيامبر(ص)، به صراحت سخن گفته است، نيز بر موضوع محل بحث دلالت دارند. در ذيل چند نمونه از اين دسته از آيات آمده است:
و قال الذين كفروا لولا نزّل عليه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبّت به فؤادك و رتّلناه ترتيلا.(فرقان، 25/32) و كافران گفتند چرا قرآن يكجا بر پيامبر نازل نشد، (پاسخ اين است) تا آنرا در دل تو تثبيت نماييم و آن را با درنگ و پياپي بر تو خوانديم.
إن ّعلينا جمعه و قرآنه. فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه. (قيامت، 75/17ـ 18) براستي كه گرد آوردن و خواندن آن [آيات قرآن] بر عهدهي ماست. پس هرگاه كه آن را خوانديم تو نيز خواندنش را پي گير.
إنّا سنلقي عليك قولا ثقيلا.(مزمل، 73/5) براستي ما سخن سنگيني را برتو القا ميكنيم.
پر واضح است كه «ترتيل»، «قرائت» و« القاء قول»، همگي به الفاظ و عبارات مربوط ميباشد و هيچ نسبتي ميان آنها و محتواي سخن نميتوان يافت. با مطالعه و دقت در آيات بالا وآيات بسياري كه به معرفي و چگونگي نزول وحي بر پيامبر گرامي (ص) پرداختهاند ترديدي باقي نميماند كه الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن و اسلوب كلامي آن نيز همانند محتواي بلند و معارف درخشان آن نيز از سوي خداوند بزرگ بر سفير وحي نازل شده و نقش فرشتهي وحي و پيامبر(ص) در اين عرصه تنها نقش واسطه در دريافت و ابلاغ بوده است.
4. تمايز آشكار ساختار ظاهري متن قرآن با سخنان و احاديث منقول از پيامبر(ص)، كه بر هيچ سخن شناس ژرفكاوي پنهان نبوده و نيست، دليل ديگري بر وحياني بودن الفاظ و عبارات قرآن كريم است. اعراب عصر پيامبر كه سال ها با آن حضرت معاشرت نموده و با كلمات و سخنان وي آشنايي كامل داشتند پس از شنيدن اوّلين آيات قرآن از زبان پيامبر، به يكباره خود را با اقيانوسي از مضامين بلند، در قالب الفاظ و اسلوبي بهمراتب برتر از قالبهاي انساني مواجه ديدند و آشكارا بر الهي بودن آن اعتراف كردند، برخي بيدرنگ ايمان آورده و هستي خويش را در اين راه در طبق اخلاص گذاشته و برخي با اعتراف آشكار بر اين حقيقت، راه عناد و دشمني در پيش گرفته وبه ظلمات ابدي گرفتار آمدند.17
زرقاني كه بر ظرافت اين دليل به خوبي واقف بوده، تحت عنوان «اسلوب القرآن و اسلوب الحديث النبوي» در اين باره چنين ميگويد:
ولقد كان هولاء العرب يعرفون نبّي الاسلام و يعرفون مقدرته الكلاميه من قبل ان يوحي اليه، فلم يخطر ببال منصف منهم ان يقول: انّ هذا القرآن كلام محمد و ذلك لما يري من المفارقات الواضحه بين لغة القرآن و لغة الرسول(ص).18
اعراب عصر نزول، پيامبر را ميشناختند و بر مقدار توان او در سخن گفتن، پيش از نزول وحي واقف بودند، به ذهن هيچ يك از افراد با انصاف آنان نيامد كه بگويد: قرآن سخن محمد است، زيرا فرقهاي آشكاري بين قرآن و لغت پيامبر(ص) ديده ميشد.
قرآن نيز خود بهگونهاي بر تمايز ميان سخن پيامبر و آيات وحي صحّه گذاشته است. (يونس 10/16)
5. معارف، حقايق و محتواي قرآن از چنان عظمت، ژرفا و وسعتي برخوردار است، كه آگاهي و احاطهي كامل بر همهي معارف آن، قراردادن آنها در قالب الفاظ و عباراتي كه توان حمل آن معارف و حقايق آسماني را داشته باشد، فوق توان و قدرت آدميان است. قرآن كريم خود در عظمت و سنگيني وحي چنين ميگويد: انّا سنلقي عليك قولا ثقيلا واز سوي ديگر پيامبر را نيز انساني همانند ساير انسانها معرفي ميكند، كه از سوي خداوند بر او وحي نازل شده است: قل انّما انا بشر مّثلكم يوحي اليّ انّما الهكم اله واحد (كهف،18 /110)
پيامبر كه انساني همانند ساير انسانهاست در اثر شرح صدر خدادادي (انشراح ،94/1) و طهارت، از هر گونه پليدي و ناپاكي (احزاب،33/33)، تنها قادراست وحي الهي را با عظمت و ژرفا دريافت و بدون ذرهاي كاستي و فزوني بر آدميان ابلاغ نمايد. پوشاندن لباس الفاظ و عبارات بر وجود حقايق سهمگين آسماني و محتواي ژرف و نامحدود ربّاني همان گونه كه از عهدهي انس و جن خارج است(اسرا،17/88) از عهده ي شخص پيامبر(ص) نيز خارج است.
جلال الدين سيوطي در استدلال بر وحياني بودن الفاظ قران به همين دليل تمسك كرده، چنين ميگويد:
و انّ تحت كل حرف منه معاني لا يحاط بها كثرة فلا يقدر أحد أن يأتي بدله بما يشتمل عليه.19
تحت هر كدام از حرفهاي قرآن معاني بسياري است كه به احاطه در نميآيد، پس كسي را ياراي آن نيست كه به جاي آن حرف، حرفي قرار دهدكه مشتمل بر همه ي آن معاني باشد.
از مجموع ادّلهي بالا اين نتيجه بهروشني بهدست ميآيد كه الفاظ، عبارات و ساختار ظاهري متن قرآن همانند محتواي بلند و معارف نوراني آن، وحي الهي است كه از معبر فرشتهي وحي و پيامبر اكرم(ص)، بدون ذرهاي تغيير عبور كرده ودر اختيار آدميان قرار گرفته است. آنچه تحت نام قرآن در عصر نزول و عصرهاي پس از آن تا امروز در منظر انسانها قرار گرفته و جامعهي بشري همواره از مواهب حضور نوراني آن برخوردار گشته است، به تمام و كمال و حرف به حرف وحي الهي است كه همهي انسانها در همهي اعصار بهگونهاي يكسان مخاطب آن ميباشند.20
ديدگاه دوم بر اين باور است كه آنچه از ناحيهي خداوند بر پيامبر(ص) وحي شده است تنها معارف و مضامين ژرف قرآني است كه آگاهي و شناخت آدميان نسبت به آنها بدون وحي ممكن نبوده، ليكن پوشاندن الفاظ و عبارات بر وجود آن معارف توسط شخص پيامبر صورت گرفته است.
تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد، ريشهي اين ديدگاه به متكلم معروف قرن سوم هجري، ابنكلاّب 21 باز ميگردد. وي از پيشتازان تئوري پرداز مكتب اشاعره بهحساب ميآيد. درباره سخن خدا براين باور است، كه سخن خدا، صفت ذات او و قديم و نامخلوق است. وي علاوه بر اين ديدگاه، كه توسط اشاعره بهديدهي قبول انگاشته شده است، ديدگاه اختصاصي ديگري در باب قرآن و ساير كتب آسماني دارد. ولي معتقد است كه كلام نفساني و سخن قديم خداوند هرگز به صورت «مصحف» و كتاب مدوّن در نيامده است. دليل ابن كلاّب بر اين مدّعا ايناست كه:
رسم و تعبير عربي يا عبري كلام خداوند غير از عين كلام خداوند است و قرآن مجيد رسم و تعبير عربي كلام خداوند است و نه عين آن. به عقيده وي طي نزول وحي قرآني و شنيده شدن آن به وسيلهي پيامبر اسلام يك پديده، «تعبير» واقع شده كه داراي مشخصات زبان عربي است.22
وي بر اين باور بود كه محدوديتهاي موجود در كلام عربي، سبب محدوديّت كلام خداوند در حين نزول شده و كلام خداوند را رنگ بشري داده است. از اينرو نميتوان ادعا كرد كه قرآن عين كلام خداوند است.23
گرچه ديدگاه اختصاصي ابن كلاّب دربارهي الفاظ و عبارات قرآن توسط انديشمندان بزرگي همچون قاضي عبدالجبار، ابوالحسن اشعري در قرن چهارم و پنجم هجري وابن تيميه در قرن ششم، به سختي مورد حمله قرار گرفته، 24 ليكن اين ديدگاه از آن زمان تا امروز همواره به عنوان يك ديدگاه نادر در ميان انديشمندان حوزهي علوم و تفسير قرآن حضور داشته است. نشاندن اين ديدگاه در كنار ديدگاه نخست (كه ديدگاه غالب و مورد اتفاق مسلمانان در سدههاي نخستين اسلامي بوده است) در منابع مهمي همچون البرهان زركشي، الاتقان سيوطي و مناهل العرفان زرقاني و نقل آن از انديشمندان پيشين، خود حاكي از حضور مستمر اين ديدگاه در حوزههاي انديشهي ديني و بحث و بررسي دائمي پيرامون آن بوده است، گرچه هيچ كدام از منابع مذكور قائلي براي اين ديدگاه ذكر نكردهاند. بهنظر ميرسد ديدگاه مذكور در سدهي اخير مورد توجه و اقبال بيشتري واقع شده است، زيرا برخي از نويسندگان نوگرا در جهان اسلام با گرايش به اين ديدگاه در صدد تقويت و ترويج آن برآمدهاند.
شاه ولي اللّه دهلوي،25 سر سيّد احمد خان هندي، 26 سيد امير علي هندي، 27 كه هر يك در نهضت اصلاح ديني در شبهه قارهي هند نقشي بر عهده داشتهاند، بر اين باور بودهاند كه تنها معاني و معارف قرآن بر پيامبر وحي شده است، ولي قالبها و ساختار ظاهري الفاظ و متن قرآن از شخص پيامبر است.
از برخي از نوشتههاي دكتر نصر حامد ابوزيد، از متفكّران مصري، نيز ميتوان چنين ديدگاهي را برداشت كرد.28 برخي از نويسندگاني كه وحي را با تجربهي فردي شخص پيامبر يكسان شمردهاند نيز خواسته يا ناخواسته به همين ديدگاه تن دادهاند.
طرفداران ديدگاه بالا براي اثبات مدعاي خود به هيچ دليل منطقي تمسك نجستهاند و تنها به طرح ادعاي خود بسنده كردهاند. شايد بتوان مستند اصلي اين ديدگاه را در برخي از آيات قرآن جستوجو كرد، زيرا برخي از آيات، آشكارا از نزول وحي بر قلب پيامبر(ص) سخن گفتهاند و نزول وحي بر قلب، به طور طبيعي محتاج بكارگيري الفاظ و عبارات نميباشد.29 به دو آيهي ذيل توجه نماييد:
نزّل به الرّوح الامين. علي قلبك لتكون من المنذرين.(شعرا، 26/193ـ 194) روح الامين (جبرئيل ) قرآن را فرود آورد. بر قلب تو تا از انذار كنندگان باشي.
قل من كان عدواً لجبريل فانّه نزّله علي قلبك باذن اللّه.(بقره، 2/98) بگو آنكس كه با جبرئيل دشمن است پس در حقيقت اوست كه قرآن را با اذن خداوند بر قلب تو نازل كرد.
بر اساس دو آيهي بالا محل نزول وحي، قلب مبارك رسول اللّه(ص) است و وارد كردن مطلبي به قلب، محتاج بهكار گرفتن قالبهاي لفظي و عبارات نيست. به كار گرفتن الفاظ و تركيبهاي كلامي صرفا به منظور رساندن مطلبي به گوش است كه از حواس ظاهري آدمي بشمار ميآيد.
بهنظر ميرسد ادلّهي پنجگانهي ياد شده، در اثبات ديدگاه نخست، علاوه بر اثبات آن ديدگاه، به روشني قادر بر رد و طرد ديدگاه دوم نيز ميباشد.
از سوي ديگر تمسك و استدلال به آيات بالا براي اثبات ديدگاه مذكور از چند جهت مورد مناقشه و مخدوش است زيرا:
اولا: آياتي كه در گذشته به منظور اثبات ديدگاه نخست آورديم با صراحت از وحياني بودن الفاظ و ساختار عربي قرآن و «تلاوت»، «ترتيل»، «القاءقول» كه همگي از ويژگيهاي ساختار ظاهري متن به شمار ميآيند و «تبعيت محض پيامبر از وحي الهي و عدم دخالت در تبديل و تغيير آن» سخن گفتهاند. در برخي از اين آيات، «عربيّت» قرآن به طور مستقيم، به خداوند انتساب يافته بود.30 تفسير آياتي كه محل نزول قرآن را قلب مبارك رسول الله(ص) ميداند، بايد بهگونه اي صورت گيرد كه با آن جمع بزرگ از آيات قرآن نيز سازگاري و همخواني داشته باشد.
ثانيا: وحياني بودن الفاظ، عبارات و ساختار عربي قرآن، هيچ منافاتي با نزول قرآن بر قلب پيامبر(ص) ندارد، زيرا نه قرآن و نه هيچ يك از انديشمندان معتقد به وحياني بودن الفاظ، نزول وحي را با مكانيزم مادّي و سازوكارهاي حسي تبيين نكردهاند. نزول معارف و مفاهيم بلند آسماني در قالب الفاظ، عبارات و لسان عربي مبين، اگرچه مورد تأكيد قرآن و باور قاطبهي مؤمنان، از آغاز نزول وحي تا كنون بوده است، ليكن اين سخن و باور مستلزم آن نيست كه در تحقق وحي، اسباب و وسايل حسي متعارف همچون دهان و زبان (از ناحيهي فرستنده) و گوش (از ناحيهي دريافت كننده) به كار آمده باشد. همانگونه كه وحي از مقولهي علم حضوري است،31 قالبها و ساختار ظاهري آن نيز ميتواند از مقولهي علم حضوري باشد. نميتوان ادّعا كرد كه وحي از مقولهي علم حضوري است در حاليكه قالبها و ساختار ظاهري تحقق آن از نوع اسباب و وسايلي باشند كه در علم حصولي بهكار ميآيند. بنابراين بيان، همانگونه كه در تحقق وحي، مفاهيم و معارف بلند آسماني از درياي بيكران علوم الهي به طور حضوري بر وجود پيامبر عرضه ميشود ودر اثر آن، وجود مبارك پيامبر توسعه يافته و بهدرياي علوم الهي اتصال مييابد، همزمان قالبها، عبارات و ساختار ظاهري متناسب با آن مفاهيم و معارف ژرف در وجود او نقش ميبندد و همچون آينهاي در منظر او قرار ميگيرند. همين قالبهاي نقش بسته در وجود پيامبر(ص) است كه او را قادر ميسازد وحي الهي را بدون ذرهاي تغيير، و كاستي و فزوني بر آدميان عرضه نمايد.
بر اين اساس، آياتي كه قلب پيامبر(ص) را محل نزول وحي اعلام كردهاند، نه تنها با آياتي كه الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن را وحياني ميدانند هيچ برخورد و تنافي ندارند، بلكه همه آيات، مكمل و متمم يكديگر ميباشند.
علاّمه طباطبايي در ذيل آيات 193 و 194سورهي شعراء، كه بر نزول قرآن بر قلب پيامبر تصريح دارد، ضمن رد ديدگاهي كه الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن را به پيامبر نسبت ميدهد، بر پاسخ بالا تأكيد كرده است. وي بر اين باور است كه «قلب» در آيهي مذكور عبارت است از نفس انساني كه صاحب شعور، ادراك و اراده است و نزول وحي بر قلب را در آيهي ياد شده، ناظر بر كيفيت تلقي و دريافت وحي توسط پيامبر ميداند. وي تصريح ميكند كه دريافت وحي توسط وجود مبارك پيامبر (نفسه الشريفه) صورت ميگرفته و هيچ يك از حواس ظاهري در آن دخالت نداشته. پيامبر در هنگام وحي، فرشته وحي را ميديد و سخن او را ميشنيد بدون آنكه در اين ديدن و شنيدن چشم و گوش و حواس ظاهري خود را به كار گيرد.32
ثالثا: قرآن كريم پس از آنكه در آيات 193 و 194 سورهي شعراء، از نزول قرآن بر قلب پيامبر سخن ميگويد: بلسان عربي مبين (شعراء،26/ 195) و اين خود حاكي از عدم منافات نزول وحي و وحياني بودن الفاظ و ساختار ظاهري متن قرآن است.
بنابراين، آياتي كه قلب پيامبر را محل نزول وحي الهي ميدانند به هيچ وجه نميتوانند مستند قابل قبولي براي ديدگاه دوم بهحساب آيند، از اين رو اين ديدگاه ادّعاي صرفي است كه از هيچ پشتوانهي علمي و برهاني برخوردار نميباشد.33
1. ر.ك: علاّمه سيد محمد حسين طباطبايي؛ الميزان، 15/317. وي اين فرض را به عنوان يكي از فرضهاي مذكور در اين مبحث ذكر كرده است.
2. ر.ك:بدرالدين زركشي؛ البرهان في علوم القرآن، 1/291. وي اين فرض را ذكر كرده، گرچه خود بدان معتقد نيست.
3. ر.ك: محمد تقي مصباح يزدي، قرآن شناسي، 1/93، ايشان تنها اين فرض را ذكر كرده است.
4. ر.ك: الميزان، 15/317. وي اين فرض را نيز در محل بحث ذكر كرده، اما خود به فرض پنجم معتقد است.
5. همان.
6. البرهان في علوم القرآن، 1/291.
7. همان.
8. جلال الدّين سيوطي؛ الاتقان في علوم القرآن، 1/58 و 59.
9. محمد عبدالعظيم زرقاني؛ مناهل العرفان، 1/41 و 42.
10. الميزان، 15/317.
11. ر.ك: مناهل العرفان في علوم القرآن، 1/44؛ البرهان في علوم القرآن، 1/290؛ محمّد هادي معرفت؛ التمهيد في علوم القرآن، 1/211؛ محمّد بن عبدالكريم شهرستاني؛ مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار، 1/60.
12. قرآن كريم در سورهي توبه آيهي 6 ميفرمايد: وان أحد من المشركين استجارك فاجره حتّي يسمع كلام اللّه، هر گاه يكي از مشركان به تو پناه آورد كه از دين آگاه شود بدو پناه ده تا كلام خدا را بشنود. در آيهي 75 سورهي بقره و همچنين آيهي15 سورهي فتح، تعبير به كلام اللّه آمده است.
13. التمهيد في علوم القرآن، 1/210.
14. همان، و: نيز ر.ك: مناهل العرفان في علوم القرآن، 1/44.
15. قرآن شناسي، 1/93، همچنين: التمهيد في علوم القرآن، 1/210 و 211، وي در جلد پنجم همين كتاب بحث مفصلي را دربارهي سبك و اسلوب بياني قرآن آورده است.
16. مناهل العرفان في علوم القرآن، 1/44.
17. التمهيد في علوم القرآن، 4/28 و 29.
18. مناهل العرفان في علوم القرآن، 2/235.
19. الاتقان في علوم القرآن، 1/59.
20. صدر المتألهين (قدس سره) در باب حكمت نزول معارف بلند وحياني در قالب الفاظ و حروف، سخن زيبا و دلنشيني دارند. ر.ك: مفاتيح الغيب/10و 11، تهران: مؤسسهي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اوّل، 1363.
21. ابن كلاّب، ابو محمّد عبداللّه بن سعيد بن كلاّب القطان بصري، متكلم معروف سدهي سوم قمري. وي از تدوين كنندگان عقايد كلامي سلف است كه بعدها كساني چون ابوالحسن اشعري، آرا و روش وي را دنبال كردند و «كلام اشعري» را بنياد گذاشتند. ابن كلاّب يكي از مخالفان معروف و معتبر معتزله بود و بر ضد آراي آنان مصنفاتي پرداخته است. تاريخ مرگ وي به دقت تعيين نشده، اما نوشتهاند كه پس از 240 قمري در گذشته است. عقايد و آراي كلامي ابن كلاّب در شكل گيري كلام اسلامي اثر مهمّي داشته است. متكلمان پس از وي آراي او را بهصورت مخالف يا موافق به طور جدي مورد بحث قرار دادهاند. پيروان آراي وي «كلابيه» ناميده شدهاند. دائرة المعارف بزرگ اسلامي،ج 4، تهران: چاپ اوّل، 1370، زير نظر سيّد كاظم بجنوردي.
22.محمد مجتهد شبستري؛ هرمنوتيك كتاب و سنت/126، تهران: طرح نو، 1375.
23. همان.
24. همان /126.
25.بهاءالدّين خرمشاهي؛ تفسير و تفاسير جديد /68.
26. همان /67.
27. علي اصغر حلبي؛ تاريخ نهضتهاي ديني- اسلامي معاصر/148.
28. نصر حامد ابوزيد؛ مفهوم النص، دراسة في علوم القرآن /18 و 19، بيروت: المركز الثقافي العربي، چاپ پنجم،2000 م.
29. ر.ك: سيّد ابوالفضل مير محمد زرندي؛ تاريخ و علوم قرآن /45، قم: دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم، 1369.
30. همانند آيات 3و 4 از سورهي زخرف و آيهي 5 از سورهي يوسف.
31.محمّد تقي مصباح يزدي؛ راهنما شناسي/ 26و 27، قم: مركز مديريت حوزهي علميه، چاپ اوّل، 1367.
32. الميزان، 15/317.
33. براي آشنايي بيشتر با مباحث «وحياني بودن الفاظ قرآن» ر.ك: موسي حسيني؛ فصلنامهي پژوهشهاي قرآني، شماره 21ـ22، مقالهاي تحت همين عنوان، و همچنين؛ تاريخ و علوم قرآن/ 38 ـ 46.