تفسير قرآن كريم

پدیدآورسیدروح‌الله خمینی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 2039 بازدید
تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌(ره)
سوره‌ي حشر

"… وما‌آتاكم الرّسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا واتّقوا اللّه انّ اللّه شديد العقاب" (حشر،59/7).
سوره‌ي مباركه‌ي حشر را مطالعه كن كه گنجينه هايي از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد كه انسان يك عمر در آنها تفكّر كند و از آنها به مدد الهي توشه ها بردارد.1
باسناده عن زرارة، قال: سمعت أبا جعفر(ع) و أبا عبدالله‌(ع) يقولان: انّ اللّه عزّوجلّ فوّض الي نبيّه امر خلقه كيف طاعتهم. ثمّ تلا هذه الآية:‌ما آتاكم الرسّول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا2. و روايات ديگر به اين مضمون يا قريب به آن نيز وارد است، بر غير اين معنا محمول است .
و علماي اعلام وجوهي و محاملي ذكر فرمودند. يكي آن است كه جناب محدّث خبير، مجلسي‌(ره) از ثقة الاسلام كليني، و اكثر محدّثين نقل فرمودند، وخود ايشان نيز آن را اختيار فرمودند، و حاصل آن اين است كه خداي تعالي پس از آن‌كه پيغمبر را تكميل فرموده به طوري كه هيچ امري را اختيار نفرمايد مگر آن‌كه موافق حق و صواب باشد و به خاطر مبارك آن سرور چيزي خطور نكند كه مخالف خواست خدا باشد، تفويض فرموده به او تعيين بعضي امور را؛ ‌مثل زياد نمودن در ركعات فرايض، و تعيين نوافل در روزه و نماز، و غير ذالك. و اين تفويض براي اظهار شرف و كرامت آن سرور است در بارگاه قدس الهي، جلّ جلاله. و اصل تعيين آن حضرت و اختيار او به غير طريق وحي و الهام نيست و پس از اختيار آن سرور، تأكيد شود آن امر از طريق وحي.3 و وجوه ديگري قريب به اين وجه، مرحوم مجلسي، اعلي اللّه مقامه، شمرده؛ ‌از قبيل آن‌كه تفويض امر‌سياست و تعليم و تأديب خلق به آن حضرت شده است، يا تفويض بيان احكام و اظهار آن، يا عدم اظهار آن به حسب مصالح اوقات، مثل زمان تقيه، به آن حضرت و ساير معصومين شده است.4 ولي در هيچ‌يك از اين وجوهي كه اين بزرگواران ذكر كرده‌اند بيان كميت تفويض امر به آنها، به طور ضابطه‌ي برهانيه كه منافات نداشته باشد با اصول‌حقه، مذكور نشده، و نيز بيان فرق بين اين تفويض با تفويض مستحيل نشده؛ ‌بلكه از كلمات آنها و خصوصاً مرحوم مجلسي‌(ره)، معلوم مي‌شود كه اگر مطلق امر ايجاد و اماته و رزق و احيا به دست كسي غير حق تعالي باشد، تفويض است، و قائل به آن كافر است؛ ‌و هيچ عاقلي شك در كفر آن [نكند]. وامر كرامات و معجزات را مطلقاً از قبيل استجابت دعوات دانسته‌اند و حق رافاعل آن امور دانند؛ ‌ ولي تفويض تعليم و تربيت خلق و منع و اعطا در «انفال » و «خمس» و جعل بعض احكام را درست و صحيح شمارند.5
?يا أيّها الذّين آمنوا اتّقوا اللّه ولتنظر نفس ما قدّمت لغد واتّقوا اللّه انّ اللّه خبير بما تعملون? (حشر، 59/18)
يا أيّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه ولتنظر نفس ما قدّمت لغد واتّقوا اللّه انّ اللّه خبير بما تعملون6 تا آخر سوره.
در همين آيه‌ي كوچك لفظاً، بسيار بزرگ معناً، احتمالاتي است سازنده، هشيار دهنده كه به بعض آنها اشاره مي‌شود:‌
1. مي‌تواند خطاب به كساني باشد كه اوّل مرتبه‌ي ايمان را دارند مثل ايمان عامّه، در اين احتمال امر به تقوي امر به اوّلين مراتب آن است كه تقواي عامّه است و آن پرهيز از مخالفت احكام ظاهري الهي است و مربوط به اعمال قالبي است. به اين احتمال جمله‌ي ولتنظر نفس ما قدّمت لغد تحذير از پي آمدهاي اعمال ما است و شاهد است بر آن كه آن‌چه عمل مي‌كنيم خود آنها به صورت مناسب درنشئه‌ي ديگر وارد مي‌شوند و به ما خواهند رسيد و آيات و اخبار زيادي در اين باره آمده است. تفكّر در همين امر، دل‌هاي بيدار را‌كفايت مي‌كند بلكه دل‌هاي مستعد را بيدار مي‌نمايد و ممكن است راه گشاي مراتب ديگر و مقامات بالاتر شود و ظاهر آن است كه امر به تقوي مكرّراً، تأكيد باشد، گرچه‌احتمال ديگر هم هست. و قوله:‌انّ اللّه خبير بما تعملون باز تحذير جديد است بر اين كه اعمال شما از محضر حق تعالي پنهان نمي ماند؛ ‌چه، همه? عالم محضر حق است .
2. ممكن است خطاب به كساني باشد كه ايمان را به قلب خويش رسانده اند. چه بسا كه انسان به حسب ظاهر، ايمان و اعتقاد به شهادتين داشته باشد لكن قلب او از آن بي خبر باشد؛ ‌علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد؛ لكن اين علم و ايمان به قلبش نرسيده باشد شايد جز خواص مؤمنين ديگران چنين باشند. معصيت‌هايي كه از بعض مؤمنين صادر مي‌شود منشأش همين است؛‌اگر دل به روز جزا و عقاب آن‌چناني آگاه باشد و ايمان آورده باشد به آن، صدور معصيت و نافرماني بسيار بعيد است و كسي كه قلبش ايمان به عدم اله الاّ اللّه دارد، گرايش به غير حق تعالي و ستايش از ديگران نكند و خوف و هراس از غير او نخواهد داشت.
پسرم ! گاهي مي‌بينم از تهمت‌هاي ناروا و شايعه پراكني‌هاي دروغين اظهار ناراحتي و نگراني مي‌كني. اولاً بايد بگويم تا زنده هستي و حركت مي‌كني و تو را منشأ تأثيري بدانند انتقاد و تهمت و شايعه سازي عليه تو، اجتناب ناپذير است؛ ‌عقده ها زياد و توقّعات روز افزون و حسادت‌ها فراوان است. آن كس كه فعّاليت دارد گر چه صد در صد براي خدا باشد از گزند بدخواهان نمي تواند به دور باشد. من خود يك عالم بزرگ متقي را كه تا به رياست جزئي نرسيده بود براي او جز خير به حسب نوع نمي‌گفتند و تقريباً مورد تسالم اهل علم و ديگران بود به مجرّد آن كه توّجه نفوس به او شد و شاخصيّتي دنيا وي‌ـ‌ولو ناچيزـ نسبت به مقامش پيدا كرد، مورد تهمت و اذيّت شد و حسادت‌ها و عقده ها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسائل نيز بود. و ثانياً بايد بداني كه ايمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آن‌چنان كه بايد و شايد به قلبت نرسيده، كوشش كن كلمه‌ي توحيد را كه بزرگ‌ترين كلمه است و والاترين جمله است از عقلت به قلبت برساني، كه حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهاني است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده و اثرش ناچيز است. چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلي و استدلال فلسفي بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مي‌باشند (پاي استدلاليان چوبين بود) و آنگاه اين قدم برهاني و عقلي تبديل به قدم روحاني و ايماني مي‌شود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال اثبات عقلي كرده است.
…پسرم! مجاهده كن كه دل را به خدا بسپاري و‌مؤثّري را جز او نداني، مگر نه عامّه مسلمانان متعبّد، شبانه روزي چندين مرتبه نماز مي‌خوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهي است .و شبانه روزي چندين مرتبه ايّاك نعبد و ايّاك نستعين(فاتحه، 1/5) مي‌گويند و عبادت و اعانت را خاص خداـ در بيان‌ـ‌مي‌كنند ولي جز مؤمنان بحق و خاصّان‌‌خدا، ديگران براي هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش مي‌كنند و گاهي بالاتر‌‌از‌آنچه براي معبود مي‌كنند؛ ‌و از هر كس استمداد مي‌نمايند و استعانت مي‌جويند‌و‌‌به هر‌حشيش‌براي رسيدن به آمال شيطاني تشبّث مي‌نمايند و غفلت از قدرت حق دارند. بنابراين‌‌احتمال، كه مورد خطاب كساني باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده‌‌باشد، امر به‌تقوي به اينان با احتمال اوّل فرق‌ها دارد. اين تقوي، تقواي از اعمال‌‌ناشايسته نيست،‌تقواي از توجّه به غير است، تقواي از استمداد و عبوديت غير حق است، تقواي‌از‌راه دادن غير او جلّ‌وعلا به قلب است، تقواي از اتّكال و اعتماد به غير خداست.
آنچه مي‌بيني همه‌ي ما و مثل ما بدان مبتلااست و آنچه باعث خوف من و تو از شايعه‌ها و دروغ پراكني‌ها است و خوف از مرگ و رهايي از طبيعت و افكندن خرقه نيز از اين قبيل است كه بايد از آن اتقا نمود و در اين صورت مراد از ولتنظر نفس ما قدّمت لغد، افعال قلبي است كه در ملكوت، صورتي و در فوق آن نيز صورتي دارد وخداوند خبير است به خطرات قلب همه و اين نيز به آن معني نيست كه دست از فعّاليّت بردار و خود را مهمل بار آور و از همه كس و همه چيز كناره گيري كن و عزلت اتّخاذ نما كه آن برخلاف سنّت الهي و سيره‌ي عملي حضرات انبياي عظام و اولياي كرام است.
آنان عليهم صلوات اللّه و سلامه براي مقاصد الهي و انساني همه‌ي كوشش‌هاي لازم را مي‌فرمودند امّا نه مثل ما كوردلان كه با استقلال، نظر به اسباب داريم بلكه هر چيز را در اين مقام كه از مقامات معمولي آنان است از او جلّ‌وعلا مي‌دانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبدأ خلقت مي‌ديدند و يك فرق بين آنان و ديگران همين است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالي غافل هستيم و آنان استعانت را از او مي‌دانستند به حسب واقع، گر چه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است و پيش آمدها را از او مي‌دانستند. گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است و از اين جهت از پيش آمدها هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه‌ي جان آنان گوارا است.
پسرم ! براي ماها كه از قافله‌ي «ابرار» عقب هستيم يك نكته دلپذير است و آن چيزي است كه به نظرمن شايد در ساختن انسان كه در صدد خودساختن است دخيل است. بايد توجه كنيم كه منشأ خوش آمد ما از مدح و ثناها و بد آمدنمان از انتقادها و شايعه افكني‌ها حبّ نفس است كه بزرگ ترين دام ابليس لعين است؛ ‌ماها ميل داريم كه ديگران ثناگوي ما باشند گرچه براي ما افعال شايسته و خوبي‌هاي خيالي را صد چندان جلوه دهند. و درهاي انتقاد ـ گرچه به حقّ‌‌ـ براي ما بسته باشد يا به صورت ثناگويي درآيد.
از عيب جويي‌ها نه براي آن كه به ناحق است، افسرده مي‌شويم و از مدحت و ثناها، نه براي آن‌كه به حق است، فرحناك مي‌گرديم، بلكه براي آن‌كه عيب من است و مدح من نيست، است كه در اين‌جا و آ‌نجا و همه جا بر ما حاكم است. اگر بخواهي صحّت اين امر را دريابي، اگر امري كه از تو صادر مي‌شود عين آن يا بهتر و والاتر از آن از ديگري، خصوصاً آن‌ها كه همپالكي تو هستند صادر شود و مدّاحان به مدح او برخيزند براي تو ناگوار است و بالاتر آن‌ كه اگر عيوب او را به صورت مدّاحي درآورند، در اين صورت يقين بدان كه دست شيطان و نفس بدتر از او در كار است.
پسرم ! چه خوب است به خود تلقين كني و به باور خود بياوري يك واقعيت را كه مدح مدّاحان و ثناي ثناجويان چه بسا كه انسان را به هلاكت برساند و از تهذيب دور و دورتر سازد. تأثير سوء ثناي جميل در نفس آلوده‌ي ما،مايه ي بدبختي‌ها و دور افتادگي‌ها از پيشگاه مقدس حق جلّ و علا براي ما ضعفاء النّفوس خواهد بود و شايد عيب جويي‌ها و شايعه پراكني‌ها براي علاج معايب نفساني ما سودمند باشد كه هست، همچون عمل جراحي دردناكي كه موجب سلامت مريض مي‌شود.
آنان‌كه با ثناهاي خود ما را از جوار حق دور مي‌كنند دوستاني هستند كه با دوستي خود به ما دشمني مي‌كنند و آنان كه پندارند با عيب گويي و فحّاشي و شايعه سازي به ما دشمني مي‌كنند دشمناني هستند كه با عمل خود ما را اگر لايق باشيم اصلاح مي‌كنند و درصورت دشمني به ما دوستي مي‌نمايند. من و تو اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيله‌هاي شيطاني و نفساني بگذارند واقعيّات را آن‌طور كه هستند ببينيم، آن‌گاه از مدح مدّاحان و ثناي ثناجويان آن‌طور پريشان مي‌شويم كه امروز از عيب جويي دشمنان و شايعه سازي بدخواهان؛ ‌و عيب جويي را آن گونه استقبال مي‌كنيم كه امروز از مدّاحي ها و ياوه گويي‌هاي ثناخوانان. اگر آن‌چه ذكر شد به قلبت برسد، از ناملايمات و دروغ پردازي‌ها ناراحت نمي شوي و آرامش قلب پيدا مي‌كني، كه ناراحتي‌ها اكثراً از خود خواهي است. خداوند همه‌ي ما را از آن نجات مرحمت فرمايد .
3.احتمال ديگر آن است كه خطاب به اصحاب ايمان از خواصّ اهل معرفت و شيفتگان مقام ربوبيّت و عاشقان جمال جميل باشد كه با چشم قلب و معرفت باطن همه‌ي موجودات را جلوه‌ي حق مي‌بينند و نوراللّه را درهمه ي مرائي مشاهده مي‌كنند و آيه‌ي كريمه‌ي اللّه نورالسموات والارض (نور، 24/35) را به مشاهده معنوي و سير قلبي دريافته‌اند‌ـ‌رزقنااللّه واياكم‌ـ‌به اين احتمال، امر به تقوي به اين طايفه از عشّاق و خواص، فرق‌ها با ديگران دارد و ممكن است تقوي از رؤيت كثرت باشد و شهود مرائي و رائي، تقوي از توجّه به غير باشد هر چند به صورت توجّه به حق از خلق، تقوي از «ما رأيت شيئاً الاّ رأيت اللّه قبله و معه و بعده »7 باشد كه خود مقام عادي خلّص اوليا است كه پاي «شئ» در كار است، تقوي ازمشاهده‌ي اللّه نور السموات و الارض باشد، تقوي از‌مشاهده‌ي هو معكم(حديد،57/4) و‌وجّهت وجهي للّذي فطر السّموات والارض (انعام،6/ 79)، تقوي از جلوه‌ي جمال حق در شجره باشد و از اين قبيل آنچه مربوط به رؤيت حق در خلق است و به اين منوال، امر به نظر به آن‌چه تقديم براي فردا كرديم، همان حالات‌‌مشاهده حق در خلق و وحدت دركثرت كه صورت مناسب به خود را درعوالم ديگر‌دارد.
4. احتمال آن كه خطاب به آنان از خلّص اوليا باشد كه از مرحله‌ي رؤيت حق درخلق و جمال حضرت وحدت در كثرت فعلي گذشته‌اند و از غبار خلق در آئينه‌ي مشاهداتشان اثري نيست و از شرك خفي در اين مرحله تخلّص يافته‌اند لكن دل به تجلّيات اسماي حق داده و عشاق دلباخته‌ي حضرت اسما هستند و تجلّيات اسمايي آنان را از غير، فاني؛ ‌ و جز جلوات اسما چيزي مشاهده نمي نمايند. دراين احتمال امر به تقوي، اتّقا ‌از رؤيت كثرات اسمايي و جلوات رحماني و رحيمي و ديگر اسماء اللّه است، گويي بانگ به آنان مي‌زند كه از ازل تا ابد يك جلوه بيش نيست ،و ساير فقرات به مناسبت همين امر تعبير مي‌شوند و از اين كه گذشتند شاهد و مشاهده و شهودي دركار نيست و فنا در«هو» مطلق است و «لا هو الاّ هو» است.
5 .جامع‌ترين احتمالات آن است كه هر لفظي چون «آمنوا» و «اتّقوا» و«انظروا» و «ما قدّمت» به معناي مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقايق هستند كه الفاظ، عناوين موضوع‌اند براي معاني بي‌قيد و مطلق از حدّ و حدود. و احتمالات ديگري هم‌‌اگر‌‌باشد در اين احتمال مندرج و از مراتب همين است، بنابر اين هرگروه و طايفه‌اي‌‌از‌‌مؤمنان را به معني حقيقي شامل مي‌شود و مصاديق عنوان مطلق هستند و اين مطلب راه‌گشاي فهم بسياري از اخبار است كه تطبيق آياتي را بر يك گروه يا يك شخص نموده‌اند كه توهّم مي‌شود اختصاص را، و اين گونه نيست بلكه ذكر مصداق يا مصاديق است .8
جناب عارف بزرگوار و شيخ عالي مقدار ما9 مي‌فرمودند كه مواظبت به آيات شريفه‌ي آخر سوره‌ي «حشر» از آيه‌ي يا أيّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه ولتنظر نفس ما قدّمت لغد تا آخر سوره‌ي مباركه با تدبّر در معني آنها در تعقيب نمازها خصوصاً در اواخر شب كه قلب فارغ البال است، خيلي مؤثر است در اصلاح نفس. و نيز براي جلوگيري از شرّ نفس و شيطان، دوام بر وضو را سفارش مي‌فرمودند و مي‌گفتند: وضو به منزله‌ي لباس جندي است. و در هر حال از قادر ذوالجلال و خداوند متعال جلّ جلاله با تضرع و زاري والتماس بخواه كه تو را توفيق دهد در اين مرحله، و از تو ياري فرمايد در حصول ملكه‌ي تقوا.
و بدان كه اوايل امر قدري مطلب سخت و مشكل مي‌نمايد، ولي پس از چندي مواظبت، زحمت به راحت مبدل مي‌شود و مشقت به استراحت؛ ‌بلكه به يك لذت روحاني‌‌خالصي بدل مي‌شود كه اهلش آن لذت را باجميع لذات مقابل نكنند. و ممكن است ان‌شاء‌الله پس از مواظبت شديد وتقواي كامل از اين مقام به مقام تقواي خواص‌‌ترقي‌‌كني كه آن تقواي از مستلذات نفسانيه است. زيرا كه لذت روحاني را كه چشيدي، از لذت جسمانيه كم‌كم منصرف شوي و از آنها پرهيز كني؛‌پس راه برتو سهل‌‌وآسان شود، وبالاخره لذات فانيه‌ي نفسانيه را چيزي نشماري، بلكه از آنها متنفر شوي و زخارف دنيا در چشمت زشت وناهنجار آيد؛‌و وجدان كني وبيابي كه از هر يك از لذات اين عالم درنفس اثري و در قلب لكه‌ي سودايي حاصل شود كه باعث شدّت انس وعلاقه به اين عالم شود، و اين خود اسباب اخلاد در ارض گردد و درحين سكرات موت، به ذلت و سختي و زحمت وفشار مبدل گردد، چه كه عمده‌ي سختي سكرات موت و نزع روح و شدّت آن در اثر همين لذّات و علاقه‌ي به دنياست؛ ‌چنان‌چه پيش از اين اشاره به آن شد. و چون انسان وجدان اين معني كرد، لذّات اين عالم از نظرش به كلّي بيفتد و از تمام دنيا و زخارف آن متنفر گردد و گريزان شود. واين خود ترقي از مقام دوم است به مقام سوم تقوي.
پس راه سلوك الي اللّه سهل و آسان شود و طريق انسانيت براي او روشن و وسيع گردد، وقدم او كم كم قدم حق شود و رياضت او رياضت حق گردد، و از نفس و آثار و اطوار آن گريزان شود و درخود عشق به حق مشاهده كند و به وعده‌هاي بهشت و حور و قصور قانع نشود، و مطلوب ديگري و منظور ديگري طلب كند و از خود بيني و خود خواهي متنفر گردد. پس، تقوا از محبت نفس نمايد متقي از توجه به خود و خودخواهي شود. و اين مقامي است بس شامخ و رفيع و اوّل مرتبه‌ي حصول روايح ولايت است.‌‌وحق‌‌تعالي او را دركنف لطف خود جاي دهد و از او دستگيري فرمايد و مورد الطاف خاصه‌ي حق شود. وآنچه پس از اين براي سالك رخ دهد ازحوصله‌ي تحرير خارج است. والحمد للّه اوّلاً وآخراً و ظاهراً و باطناً، و الصّلاة علي محمّد و آله الطاهرين.10
?ولا تكونوا كالذّين نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم اولئك هم‌الفاسقون?‌‌ (حشر،59/19)
بدين منوال كه ذكر شد از احتمالات، راه براي فهم آيه‌ي مباركه‌ي ولا تكونوا كالّذين نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم اولئك‌ هم الفاسقون، كه پس از ‌آيه ي كريمه‌ي متقدّمه است،باز مي‌شود.وحسب احتمالات متقدّمه در اين آيه‌ي شريفه نيز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متّحدالحقيقه احتمالاتي است كه تفصيل آن را مجال نيست و فقط به ذكر يك نكته بسنده مي‌كنم و آن،آنست كه نسيان حق موجب نسيان انفس مي‌شود،چه«نسيان»به معنيِ فراموشي باشد يا به معني ترك،در هر دو معني هشدار شكننده‌اي است:لازمه‌ي فراموشي حق تعالي آن است كه انسان خود را فراموش كند،يا بگو حق تعالي او را به فراموشي از نفس خود كشاند و در همه‌ي مراحل سابق،صادق است.در مرحله‌ي عمل آن‌كس كه خدا را و حضور اوجلّ وعلا را فراموش كند به فراموشي از خويشتن خويش مبتلا شود يا كشيده شود،بندگي خود را فراموش كند،از مقام عبوديّت به فراموشي كشيده شود و كسي كه نداند چي است و كي است و چه وظيفه دارد و چه عاقبت ؟شيطان دراو حلول نموده و به جاي خويشتن او نشسته؛ و شيطان عامل عصيان و طغيان است و اگر به خود نيايد و به ياد حق برنگردد و به همين حال طغيان و عصيان از جهان منتقل شود شايد به صورت شيطان مطرود حق تعالي درآيد.و به معني ديگرش كه به معني ترك باشد،دردناك‌تر است زيرا اگر ترك اطاعت حق و ترك حق موجب شود كه حق او را ترك كند و به خود واگذارد و عنايات خود را از او قطع فرمايد شك نيست كه به خذلان دنيا و آخرت منتهي مي‌شود،در ادعيّه‌ي شريفه‌ي معصومين‌(ع) مي‌بينيم دعاي براي عدم ايكال مابه نفس خويش تأكيد شده‌است،چه آنان (ع) مي‌دانستند پي‌آمدهاي اين مصيبت را،وما از آن غافل هستيم.
پسرم!گناهان را،هرچند كوچك به نظرت باشند،سبك مشمار«انظر الي من عصيت» و با اين نظر،همه گناهان،بزرگ و كبيره است.به هيچ چيز مغرورمشو‌و‌خداي تبارك وتعالي را كه همه چيز از او است اگر عنايت ورحمانيش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه‌اي منقطع شود اثري،حتّي از انبياي مرسلين و ملائكه‌ي مقربين باقي نخواهد ماند چون همه‌ي عالم جلوه‌ي رحمانيّت او‌ـ‌جلّ علا‌ـ است و رحمت رحماني او‌ـ‌جلّ‌‌وعلا‌ـ‌ به طور استمرار (با كوتاهي لفظ و تعبير) مبقي نظام وجود است «ولا تكرار في تجلّيه جلّ‌وعلا» و گاهي تعبير شود از آن به بسط و قبض فيض علي سبيل‌الاستمرار.در هر‌حال حضور او را فراموش مكن و مغرور به رحمت او مباش،چنان‌چه مأيوس نبايد باشي ومغروربه شفاعت شافعان‌(ع) مباش، كه همه‌ي آنها موازين الهي دارد و ما از آنها بي‌خبريم.مطالعه در ادعيه‌ي معصومين(ع) و‌سوزوگداز آنان از خوف حق و عذاب اوسرلوحه‌‌ي افكار و رفتارت باشد،هواهاي نفساني وشيطانِ نفس امّاره ما را به غرور وامي‌دارد و از اين راه به هلاكت مي‌كشاند.
پسرم! هيچ‌گاه دنبال تحصيل دنيا ،اگر چه حلال او باشد،مباش كه حبّ دنيا،گرچه حلالش باشد،‌رأس همه‌ي خطايا است چه خود حجاب بزرگ است وانسان را ناچار به دنياي حرام مي‌كشد. تو جواني و باقدرت جواني كه حق داده است مي‌تواني اوّلين قدم انحراف را قطع كني و نگذاري به قدم‌هاي ديگر كشيده شوي كه هر قدمي،قدم‌هايي درپي دارد و هر گناهي‌ـ‌گرچه كوچك‌ـ‌به گناهان بزرگ و بزرگ‌تر انسان را مي‌‌كشد،به طوري كه گناهان بسيار بزرگ در منظر انسان ناچيزآيد،بلكه گاهي اشخاص به ارتكاب بعض كباير به يكديگر فخر مي‌كنند و گاهي به واسطه‌ي شدّت ظلمات و حجاب‌هاي دنيوي، منكر، به نظرمعروف، ومعروف، منكر مي‌گردد.
من از خداوند متعال جلّ اسمه مسألت مي‌كنم كه چشم دل تو را به جمال جميل خود روشن فرمايد و حجاب‌ها را از پيش چشمت بردارد.و از قيود شيطاني و انساني نجاتت‌‌دهد‌‌تا همچون پدرت پس از گذشت ايّام جواني و فرا رسيدن كهولت برگذشته‌ي‌‌خويش تأسف نخوري و دل را به حق پيوند دهي كه ازهيچ پيش آمد وحشتناك‌‌نشوي و از ديگران دل وارسته كني تا از شرك خفيّ و‌اخفي خود را برهاني.دنباله‌ي اين آيات تا آخر سوره، مسائل بس شيوا است كه اينجا را حال و مجال نيست كه به آنها بپردازم.11
بداند كه انسان تا در اين دنيا و دارالغرور است،به هر مرتبه از كمال و جمال روحاني و به هر مرتبه از عدالت و تقوي كه برسد،ممكن است بازپس برگردد و به كلّي تغيير كند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهي شود.
پس هيچ‌گاه از خود نبايد غفلت كند،وبه كمال خود نبايد مغرور شود، واز خود واحوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند،و در جميع احوال از تمسّك به عنايات خفيه حق تعالي غفلت نكند،وبه خود و سلوك و رياضت و علم و تقواي خود به هيچ وجه اعتماد نكند،كه از بزرگ‌ترين مهالك انسانيّت و وساوس شيطانيّت است كه سالك را از ياد خود نيز مي‌‌برد،چنانچه حق تعالي فرمايد:ولا تكونوا كالّذين نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون.12
انسان به واسطه‌ي حبّ نفس و خود‌خواهي و خود‌بيني، از خود غافل شود و چه بسا كه نقصان‌ها و عيب‌هايي در اوست و او آنها را كمال و حسن،گمان كند.واشتباه بين صفات نفس بسيار زياد است،وكم كسي است كه بتواند تمييز صحيح بين آنها بدهد.واين يكي از معاني،يا يكي از مراتب نسيان نفس است كه از نسيان حق‌ـ‌جلَّ وعلا‌ـ‌ حاصل شده است، كه اشاره‌ي به آن فرموده در سوره‌ي حشر،آيه‌ي 19:ولا تكونوا كالذّين نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون.13
?لو أنزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه و‌تلك الأمثال نضربها للناس لعلّهم يتفكّرون? (حشر،21/59)
قال صدر الحكماء المتألهين و شيخ العرفاء الكاملين،قدس سره،في الاسفار:«اعلم ايّها المسكين، ان ّ هذا القرآن انزل من الحق الي الخلق مع الف حجاب،لأجل ضعفاء عيون القلوب واخافيش ابصار البصائر.فلو فرض إنّ باء«بسم‌‌اللّه» مع عظمته التي كانت‌‌له‌‌في اللوح نزل الي العرش لذاب واضمحل، فكيف الي السماء الدنيا.وفي قوله تعالي!لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه،اشارة الي هذا المعني.14
?هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب والشّهاده هو الرّحمن الرّحيم.هو اللّه الذي لا إله إلاّ هو الملك القدّوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر سبحان اللّه عمّا يشركون. هو اللّه الخالق الباريء المصوّر له الأسماء الحسني يسبّح له ما في السّماوات والأرض وهو العزيز الحكيم?. (حشر، 59/22ـ24)
فانظر،ايّها السالك سبيل الحقّ، إلي الآيات الشريفة في أواخر«الحشر» و تدبّر فيها بعين البصيرة.و هي قوله تبارك و تعالي: هو اللّه الذي لا إله إلا هو عالم الغيب و الشهاده هو الرّحمن الرّحيم.هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب والشّهاده هو الرّحمن الرّحيم.هو اللّه الذي لا إله إلاّ هو الملك القدّوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر سبحان اللّه عمّا يشركون. هو اللّه الخالق الباريء المصوّر له الأسماء الحسني يسبّح له ما في السّماوات والأرض وهو العزيز الحكيم. صدق اللّه العليّ العظيم.
فانظر كيف حكم، تعالي شأنه، في الآي الثلاثة الشريفة باتحاد حضرة الالهيّة مع‌غيب‌‌الهويّة باعتبار اندكاكها في ذاته واستهلاكها في إنّيته.ثم،حكم،تعالي شأنه ،باتحاد الصفات الجمالية و الجلاليّة والأسماء الذاتية والصفاتيّه والأفعاليّة علي الترتيب المنظّم مع الذات الأحديّة.ففيها أشارة لطيفة إلي ما قدّمنا لمن ألقي السمع وهو شهيد. (ق،5/37)15
اللّه اسم اعظم است، و تجلّي اول است. آن وقت يك اسمايي در مقام ذات است‌‌و‌‌يك اسمايي در مقام تجلّيات به اسميّت است، يكي هم تجلّي فعليست، كه يكي مقام احد[يت] گفته مي‌شود، يكي مقام واحديت گفته مي‌شود، يكي مقام مشيّت گفته‌‌مي‌شود. اصطلاحات اين طوري هم دارد، و شايد به آيات شريفه‌ي آخر سوره‌ي‌‌حشر كه سه تا آيه است: هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن‌‌الرحيم.‌‌هو‌‌اللّه الّذي لا‌إله إلاّ هو الملك القدّوس السّلام المؤمن المهيمن [العزيز الجبّار‌‌المتكبّر‌‌سبحان اللّه عمّا يشركون.] هو اللّه الخالق الباريء المصوّر… [اشاره به اين باشد.]
اين احتمال مي‌رود كه اين در سه آيه وارد شدن و سه جور ذكر كردن،همين مقامات‌‌ثلاثه‌ي اسما باشد،كه اسم در مقام ذات،مناسب با همان اسماي اولي است كه در آيه وارد شده واسم به تجلّي صفاتي ،مناسب با آن اسمايي است كه در آيه‌ي دوم واقع‌‌شده،وتجلّي فعلي هم مناسب با هو اللّه الخالق الباري المصّور… است،كه سه جلوه‌‌است:جلوه‌ي ذات براي ذات وجلوه ي در مقام اسما وجلوه‌ي در مقام ظهور.شايد‌‌هوالاول والآخر (اول اوست و آخر هم اوست)اشاره به اين آيه باشد كه ديگران‌‌اصلاً منفيند. هوالأول والاخر والظاهر والباطن(حديد،3/57) هر چه ظهور است،اوست،هوست،نه اين كه از اوست:«هو الظاهر وهو الباطن وهو الاول وهو‌‌الاخر».
مراتب براي جلوه‌هاهست،لكن آن طور نيست كه جلوه‌ها از متجلّي يك جدايي داشته باشند،البته تصورش مشكل،بعد از تصور تصديقش آسان است.شايد هم اللّه،اسم از براي همان تجلّي در مقام صفات باشد.آن وقت،اگر اين باشد،اسم اللّه [در] «بسم‌اللّه» اسم، ظهور از براي آن تجلّي به طور جلوه‌ي جمعي است،ودر عين حالي كه ظهور براي جلوه‌ي جمعي است،منافات با دو احتمالي كه سابق گفتيم ندارد، هر‌دو با اين مي‌سازد.براي اين كه اينها يك مسأله‌ي جدايي نيستند.البته ما بايد از همه‌ي اين مسائل به طور ناقص رد بشويم.16
قال تعالي: هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب والشّهادة هو الرّحمن الرّّحيم.الي آخر الآيات الشريفة.
و اين آيات شريفه،شايد اولي آنها اشاره به اسماي ذاتيّه، ودومي اشاره به اسماي صفاتيّه،و سومي اشاره به اسماي افعاليّه،باشد.وتقديم ذاتيّه بر صفاتيّه،و آن بر افعاليّه،به حسب ترتيب حقايق وجوديّه است و تجلّيات الهيّه،نه به حسب ترتيب مشاهدات اصحاب مشاهده و تجلّيات به قلوب ارباب قلوب.و بايد دانست كه آيات شريفه را رموز ديگري است كه ذكر آن مناسب مقام نيست.واين كه آيه‌ي دوم اسماي صفاتيّه،و سوم افعاليّه است،واضح است.واما «عالم الغيب و الشهاده» و «رحمن» و«رحيم» از اسماي ذاتيّه بودن، مبني برآن است كه «غيب» و «شهادت» عبارت از اسماي باطنه و ظاهره باشد،و «رحمانيّت» و«رحيميّت» از تجلّيات «فيض اقدس» باشد نه «فيض مقدس».و اختصاص دادن اين اسما را به ذكر،با اينكه «حيّ» و «ثابت» و «ربّ» و امثال آن به اسماي ذاتيّه نزديك‌تر به نظر مي‌آيد،شايد براي‌احاطه‌ي آنها باشد،زيرا كه اينها از امّهات اسما هستند.واللّه العالم.17
تقسيم به «اسماي ثلاثه» در قرآن شريف نيز اشاره به آن شده .و آن آيات شريفه‌ي آخر سوره‌ي «حشر» است.قال تعالي: هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب والشهادة هوالرّحمن الرّحيم.الي آخر الايات الشريفة.18
?هو اللّه الخالق البارئ المصوّر له الأسماء الحسني يسبّح له ما في السماوات والأرض وهو العزيز الحكيم? (حشر،59/24)
و در اسرار قرائت مي‌آيد،ان‌شاء اللّه،كه جميع عالم وجود به هويّات وجوديّه،حامد و ثناگوي مقام مقدّس حقّ تعالي هستند و خاضع و عابد درگاه اويند.ودر اينجا بايد دانست كه عرش تحقّق قبّه‌ي معبد موجودات است ،وارض تعيّن،سجده‌گاه آنان است؛وتمام موجودات در آن معبد در تحت قبّه‌ي محضر ربوبيّت به عبادت حقّ مشغولند و حقّ‌‌جو و حق‌خواه وحق‌پرستند.«دل هر ذرهّ را كه بشكافي»به واسطه‌ي نور فطرت اللّه كه آنها را دعوت براي خضوع كامل مطلق كند«آفتابش در ميان بيني».يسبّح له ما في السماوات و ما في‌الارض (جمعه،62/1 و‌تغابن،1/64). وإن من شيء إلاّ يسبّّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم.(اسراء،17/44)
و در نزد اهل ولايت،جميع تعيّنات اسمايي و افعالي معبد حق تعالي است و مصلّي خود ذات مقدّس است.پس در تعيّنات اسمايي و صفاتي،مصلّي حقّ است و مكان‌‌صلوتش نفس تعيّنات،و تعيّن كعبه است،وفي‌الحديث: لا احصي ثناء عليك انت‌‌كما اثنيت علي نفسك.19 و در تجلّي فعلي به فيض مقدّس اطلاقي،مكان مصلّي تعيّن عالم است وحق تعالي مصلّي است در اين تجلّي فعلي، و في الحديث: انّ ربّك‌‌يصلّي يقول سبوح قدّوس ربّ الملائكة والروح.20 و انسان كامل و نبيّ ختمي‌(ص) كعبه‌‌است،و في القدسيات21:لا يسعني ارضي ولاسمائي ولكن يسعني قلب عبدي المؤمن22

پاورقيها:

1. امام خميني(ره)، نقطه‌ي عطف/18ـ 19.
2.«كسي كه روز قيامت بدون اعتقاد به شما در پيشگاه خداوند حاضر شود، نه حسنه اي از او پذيرفته گردد نه سيئه اي از او بخشيده شود »،حر عاملي،‌وسائل الشيعه، 1/91 ،ح3.
3. مجلسي، مرآة العقول،3/144، ح 1.
4. همان/141،ح 1.
5.امام خميني (ره) شرح چهل حديث يا ‌اربعين حديث/549.
6.اي آنان كه ايمان آورده ايد ! از خد پروا كنيد و هر كس بنگرد براي فرداي[قيامت] چه پيش فرستاده و تقواي خدا پيشه سازيد، خدا بدانچه انجام مي‌دهيد آگاه است.
7. چيزي نديدم جز ان كه پيش از آن، با آن و پس از آن خدا را ديدم. مجلسي، علم اليقين، 4/ 49. ( با اندكي اختلاف)
8.نقطه‌ي عطف/19‌ـ‌37 .
9.منظور حضرت امام‌(ره)، مرحوم شاه آبادي(ره) است.
10. شرح چهل حديث/ 208‌‌ـ 209.
11. نقطه‌ي عطف/38 ـ44.
12. امام خميني (ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/52.
13. همان/131 .
14. امام خميني(ره)، شرح دعاي سحر/57.
15. امام خميني(ره)، مصباح الهدايه/20 ـ21.
16.امام خميني(ره)، تفسير سوره‌ي حمد/158‌ـ‌159.
17.امام خميني(ره)، آداب الصلاة/259‌ـ‌260.
19. هيچ ستايش تو را نتوانم كرد؛ تو همان گونه كه هستي خود خويشتن را ستودي، مصباح الشريعه، باب 5؛ عوالي اللئالي،1/389،ح 21.
20. «همانا پروردگار تو نماز مي‌گزارد و مي‌فرمايد: منزه و مقدس است پروردگارملائكه و روح؛ اصول كافي، 2/329، ح 13.
21. در احاديث قدسي آمده است: «نه زمين من و نه آسمان من گنجايش مرا ندارد، اما قلب بنده‌ي مؤمنم گنجايش مرا دارد»، عوالي اللئالي، 4/7، ح 7؛ المحجة البيضاء، 5/26.
22. امام خميني(ره)، سرّالصلاة/ 55ـ 56.
18. تفسير سوره‌ي حمد/‌38.

مقالات مشابه

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

نام نشریهرسالة التقریب

نام نویسندهمحمدعلی تسخیری

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

نام نشریهرسالة التقریب

نام نویسندهمحمدعلی تسخیری

تفسير سوره حشرخمس و في‏ء در روايات

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

صاحبان في‏ء (تفسير سوره حشر)

نام نشریهپاسدار اسلام

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

دیدگاه‏هایی درباره مصارف فی‏ء- تفسیر سوره حشر

نام نشریهپاسدار اسلام

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی