"يا أيّها الذين آمنوا قوا أنفسكم و أهليكم ناراً وقودها النّاس و الحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد لايعصون اللّه ما أمرهم و يفعلون مايؤمرون" (تحريم،66/6)
پس، اگر صورت ملكيّهي انسانيّه را براي خدا خالص كردي و جيوش ظاهريّهي دنيّاويهي نفس را كه عبارت است از قواي متشتّته در ملك بدن، به پناه حق بردي و اقاليم سبعهي ارضيّه را كه چشم و گوش و زبان و بطن و فرج و دست و پا است تطهير از قذارات معاصي نمودي و به تصرف ملائكة اللّه كه جيوش الهيهاند دادي، كمكم اين اقاليم حقّاني شود و به تصرف حق متصرف گردد تا آنجا كه خود نيز ملائكة اللّه شود، يا چون ملائكة اللّه لا يعصون اللّه ما أمرهم و يفعلون ما يؤمرون گردد؛ پس، مرتبهي اُولاي استعاذه صورت گيرد، و شيطان و جيوشش از مملكت ظاهر كوچ كنند و به باطن رو آورند و به قواي ملكوتيّهي نفسانيّه هجوم كنند.1
?يا أيّها الّذين آمنوا توبوا إلي اللّه توبة نصوحا عسي ربّكم أن يكفّر عنكم سيّئاتكم و يدخلكم جنّات تجري من تحتها الأنهار يوم لا يخزي اللّه النّبي و الّذين آمنوا معه نورهم يسعي بين أيديهم و بأيمانهم يقولون ربّنا أتمم لنا نورنا و اغفر لنا إنّك علي كلّ شيء قدير? (تحريم،66/8)
محدّث خبير، مجلسي ـ رحمه اللّه ـ نقل ميفرمايد كه شيخ بهائي فرموده است2 كه:«همانا ذكر كردهاند مفسّرين در معني توبهي «نصوح» وجوهي. يكي آنكه مراد توبهاي است كه نصيحت كند مردم را؛ يعني دعوت كند مردم را كه بياورند مثل آن را براي ظاهر شدن آثار جميلهي آن در صاحبش. يا آنكه نصيحت [كند] صاحبش را تا از جاي بكند گناهان را، و ديگر عود نكند به سوي آنها هيچگاه.
و ديگر آنكه «نصوح» توبهاي است كه خالص باشد براي خداوند؛ چنانچه عسل خالص از شمع را عسل «نصوح» گويند. و خلوص آن است كه پشيمان شود از گناهان براي زشتي آنها، يا براي آنكه خلاف رضاي خداي تعالي هستند؛ نه براي ترس از آتش.
جناب محقق طوسي در تجريد حكم فرموده است3 به اينكه پشيماني از گناهان براي ترس از آتش توبه نيست.
و ديگر آنكه نصوح از «نصاحة» است، و آن خياطت است. زيرا كه توبه ميدوزد از دين آنچه را گناهان پاره كرده است. يا آنكه جمع ميكند ميانهي تائب و اولياي خدا و احبّاي او، چنانكه خياطت جمع ميكند مابين پارچههاي لباس.
و ديگر آنكه نصوح وصف از براي تائب است، و اسناد آن به سوي توبه از قبيل اسناد مجازي است. يعني توبهي نصوح توبهاي است كه نصيحت ميكنند صاحبان آن خود را به اينكه بهجاي آورند آن را به كامل [ترين] طوري كه سزاوار است توبه را بدان نحو آورند تا آنكه آثار گناهان را از قلوب پاك كند بهكلي. و آن به اين است كه آب كنند نفوس را به حسرتها و محو كنند ظلمات بديها را به نور خوبيها.»4
?تبارك الذّي بيده الملك و هو علي كلّ شيء قدير? (ملك، 67/1)
اگر حقيقت بيده ملكوت كلّ شيء (يس، 36/83) وله الملك (تغابن،64/1) وبيده الملك را به قلب بفهماني، از جلب قلوب بينيازي شوي، و به قلوب ضعيفهي اين مخلوق ضعيف خود را محتاج نداني، و غناي قلبي براي تو رخ دهد. تو در خود حسّ احتياج كردي و مردم را كارگشا دانستي، پس محتاج به جلب قلوب شدي؛ و خود را به قدس فروشي متصّرف در قلوب انگاشتي، پس محتاج به ريا شدي؛ اگر كارگشا را حق ميديدي و خود را نيز متصّرف در كون نميديدي، بدين شركها احتياج پيدا نميكردي.
اي مشرك مدّعي توحيد و اي ابليس در صورت آدميزاده، تو اين ارث را از شيطان لعين بردي كه خود را متصرف ميبيند و فرياد لاغوينّهم (حجر، 15/39، ص، 38/82) ميزند.
آن بدبخت و شقيّ در حجابهاي شرك و خودبيني است؛ و آنان كه عالم و خود را مستقل دانند نه مستظلّ و متصّرف دانند نه مملوك، از شيطنت ابليس ارث بردهاند. از خواب گران برآي، و به قلب خود برسان آيات شريفهي كتاب الهي و صحيفهي نوراني ربوبي را. اين آيات با عظمت براي بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكمفرما شد و در تحت سلطهي شيطان واقع شديم.5
?الّذي خلق الموت و الحياة ليبلوكم أيّكم أحسن عملا و هو العزيز الغفور? (ملك، 67/2)
بالسند المتّصل إلي الشيخ الثّقة الجليل، محمّدبن يعقوب الكليني، قدّس سره، عن عليّبن ابراهيم، عن أبيه، عن القاسمبن محمّد، عن المنقريّ، عن سفيانبن عيينه، عن أبي عبداللّه?ع)، في قول اللّه تعالي: ليبلوكم أيكم أحسن عملا. قال: ليس يعني أكثركم عملا، ولكن أصوبكم عملا. و إنّما الاصابة خشية اللّه و النيّة الصادقة و الخشية. ثم قال: الإ بقاء علي العمل حتي يخلص أشدّ من العمل. و العمل الخالص، الّذي لا تريد أن يحمدك عليه أحد إلاّ اللّه تعالي؛ و النيّة أفضل من العمل. ألا، و إنّ النّيّة هي العمل، ثمّ تلا قوله عزّ و جلّ: قل كلّ يعمل علي شاكلته (اسراء17/84) يعني علي نيّته.6
ترجمه: «سفيان از حضرت صادق?ع)، نقل كند در تفسير فرمودهي خداي تعالي: ليبلوكم أيّكم أحسن عملاً. (تا امتحان كند شما را كداميك نيكوتريد از حيث عملها.)
فرمود: "قصد نكرده بيشتر شما را از حيث عمل، وليكن درستتر شما را از حيث عمل. و جز اين نيست كه اين درستي ترس از خداست و نيت راست است با ترس. پس از آن گفت: مراعات كردن عمل را تا خالص شود سختتر از عمل است. و عمل خالص [آن است] كه نخواهي كه ثنا كند تو را بر آنكس مگر خداي تعالي؛ و نيّت برتر از عمل است. آگاه باش، همانا نيت عمل است. پس از آن تلاوت كرد قول خداي عزّوجلّ را: قل كلّ يعمل علي شاكلته. (بگو هركسي عمل ميكند بر شكل خود) يعني بر نيت خود.»
شرح «بلاء» به معني امتحان و تجربه است. چنانچه در صحاح گويد: «بلوته بلوي جرّبته و اختبرته. و بلاه اللّه بلاء؛ و أبلاه إبلاء حسنا. و ابتلاه، أي اختبره.»
و أيّكم مفعول دوم است از براي ليبلوكم به تضمين معناي «علم»، بنا به فرمودهي مجلسي. و اين درست نيايد. زيرا كه «ايّ» استفهاميه فعل را معلّق ميكند از عمل. و صواب آن است كه أيّكم أحسن عملا جملهي مبتدا و خبر است؛ و در معناي مفعول فعل «بلوي» است. و اگر «أيّ» را موصوله بگيريم، براي كلام مرحوم مجلسي وجهي است؛ ولي استفهاميه بودن آن اظهر است.
و «صواب» نقيض خطا است؛ چنانچه جوهري گويد.
و «خشية» دوم در بعضي از نسخ، چنانچه مجلسي فرمايد، نيست7. و اگر باشد احتمالاتي دارد كه اظهر آن اين است كه «واو» به معني «مع» باشد.
و از اسرار الصلوة شهيد ثاني ـ رحمه اللّه ـ منقول است كه النيّة الصادقة الحسنة8.
و «ابقاء بر عمل» مراعات و محافظت آن است. چنانچه جوهري گويد: «أبقيت علي فلان. إذا أرعيت عليه و رحمته.»
و «شاكلة» به معني طريقه و شكل و ناحيه است؛ چنانچه در قاموس و صحاح است. فعن القاموس: «الشاكلة، الشكل، والناحية، والنيّة، و الطريقة.»
و ما بيان آنچه شرح دادني است در حديث شريف در ضمن فصولي چند به رشتهي تحرير در ميآوريم انشاءاللّه.
ليبلوكم اشاره است به قول خداي تعالي: تبارك الّذي بيده الملك وهو علي كلّ شيء قدير. الّذي خلق الموت و الحياة ليبلوكم أيّكم أحسن عملا. (ملك/1ـ2) «فرخنده است آنكه به دست اوست ملك و سلطنت. و او بر هرچيز تواناست. آنكس كه آفريد مردن و زندگاني را تا امتحان كند شما را كداميك نيكوتريد در عمل.»
محقق مجلسي ـقدّس سرّهـ فرمايد: «اين آيهي شريفه دلالت دارد بر آنكه موت امر وجودي است. و مراد از آن يا موت طاري بر حيات است، يا عدم اصلي است.» ـ انتهي.9
دلالت نمودن آيهي شريفه مبني بر آن است كه خلق متعلق به آن باشد بالذات. و اما اگر بالعرض مورد تعلق باشد، دلالتي ندارد؛ چنانچه محققين گويند. و بر فرض دلالت، احتمال آنكه موت عدم اصلي باشد وجهي ندارد. زيرا كه وجودي بودن عدم اصلي جمع نقيضين است؛ با آنكه موت را به معني عدم اصلي دانستن خود في حدّ ذاته صحيح ننمايد.
بالجمله، تحقيق آن است كه «موت» عبارت است از انتقال از نشئهي ظاهرهي ملكيه به نشئهي باطنهي ملكوتيه. يا آنكه موت عبارت است از حيات ثانوي ملكوتي بعد از حيات اولي مُلكي. و بر هر تقدير، امر وجودي است، بلكه اتمّ از وجود ملكي است؛ زيرا كه حيات ملكي دنيوي مشوب به مواد طبيعيهي ميّته است و حيات آنها عرض زايل است، به خلاف حيات ذاتي ملكوتي كه در آنجا از براي نفوس استقلال حاصل شود. و آن دار دارِ حيات و لوازم حيات است؛ و ابدان مثالي برزخي ملكوتيـ كه از آن تعبير به موت شود تا به سمع شنوندگان سنگين نيايدـ متعلّق جعل وخلقت، و در تحت قدرت ذات مقدس است.10
?أفمن يمشي مكبّا علي وجهه أهدي أمّن يمشي سويّا علي صراط مستقيم? (ملك، 67/22)
بسندي المتّصل إلي ثقة الإسلام، محمّدبن يعقوب الكليني، رضوان اللّه عليه، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمدبن محمّدبن خالد، عن أبيه عن هارونبن الجهم، عن المفضّل، عن سعد، عن أبي جعفر?ع)، قال: إنّ القلوب أربعة: قلب فيه نفاق و إيمان؛ و قلب منكوس؛ و قلب مطبوع؛ و قلب أزهر أجرد. فقلت: ما الأزهر؟ قال: فيه كهيئة السّراج. فأمّا المطبوع فقلب المنافق؛ و أمّا الأزهر فقلب المؤمن: إن أعطاه شكر، و إن ابتلاه صبر. و أمّا المنكوس فقلب المشرك؛ ثمّ قرأ هذه الآية:أفمن يمشي مكبّا علي وجهه أهدي أمّن يمشي سويّا علي صراط مستقيم.
فأمّا القلب الّذي فيه إيمان و نفاق، فهم قوم كانوا بالطّائف. فإن أدرك أحدهم، أجله علي نفاقه هلك؛ و إن أدركه علي إيمانه نجا.11
ترجمه: «فرمود جناب باقر العلوم ?ع): همانا دلها بر چهار قسم است: يك دلي است كه در آن دورويي و ايمان است؛ و يك قلبي است كه وارونه و مقلوب است؛ و يك دلي است كه مُهر است و ظلماني؛ و يك دلي است كه نوراني و صافي است. راوي گويد گفتم: "ازهر چيست؟" فرمود: "قلبي است كه در آن مثل هيأت چراغ است. اما مطبوعِ ظلماني قلب منافق است. و اما ازهر نوراني، پس قلب مؤمن است: اگر به او عطا فرمايد شكر گويد؛ و اگر او را مبتلا كند صبر نمايد. و اما قلب واژگونه قلب مشرك است؛ پس قرائت فرمود اين آيه را كه فرمايد: أفمن يمشي… الآيه يعني «آيا كسي كه راه ميرود در حالي كه بر رو افتاده، راه هدايت را بهتر يافته، يا كسي كه مشي كند استوار بر راه راست؟» و اما قلبي كه در آن ايمان و نفاق است، پس آنها طايفهاي بودند در طائف. پس اگر هر يك از آنها را در حال نفاق مرگ در رسيد هلاك شود؛ و اگر در حال ايمان در رسيد نجات يابد."»
شرح: «المنكوس» أي المقلوب. يقال: نكست الشّيء أنكسه نكسا. قلبته علي رأسه، يعني واژگونه و سرازير نمودم آنرا. و في الصحاح: الولد المنكوس، الّذي يخرج رجلاه قبل رأسه. بچهاي را كه در وقت تولد پاهايش قبل از سرش بيرون آيد، بر خلاف طبيعت، او را منكوس گويند. و قريب به اين معناست: مكبّا علي وجهه كه در آيهي شريفه است و حضرت به آن استشهاد فرمودند؛ زيرا كه «اكباب» به معني بر رو افتادن است. و اين كنايه از آن است كه قلوب اهل شرك واژگونه و حركت و سير معنوي آنها بر غير صراط مستقيم است.12
?ن والقلم وما يسطرون? (قلم، 68/1)
بدان كه از براي ملائكةاللّه صنوف و انواعي كثيره است كه جز ذات مقدس علاّم الغيوب كسي عالم به آنها كه جنود حق هستند نيست:و ما يعلم جنود ربّك إلاّ هو. (مدثر، 74/31)
يك صنف از آنها ملائكهي مهيّمين مجذوبين هستند كه اصلاً نظر به عالم وجوديه ندارند و ندانند خداوند آدم را خلق فرموده يا نه؛ و مستغرق جمال وجلال حق و فاني كبرياي ذات مقدس او هستند.13 و گويند در آيهي شريفهي ن والقلم وما يسطرون. كلمهي مباركهي «ن» اشاره به آن ملائكه است.14
واعلم ان السالك بقدم المعرفه الي اللّه لا يصل الي الغاية القصوي، ولا يستهلك في أحدية الجمع،ولا يشاهد ربه المطلق الا بعد تدرجه في السير الي منازل و مدارج و مراحل و معارج من الخلق الي الحق المقيد.و [بعد أن] يزيل القيد يسيراً يسيراً،وينتقل من نشأة الي نشأة ومن منزل الي منزل،حتي ينتهي الي الحق المطلق.كما هو المشار اليه في الكتاب الالهي [مبيناً] لطريقة شيخ الأنبياء،عليه و عليهم الصلاة والسلام،بقوله تعالي: فلمّا جنّ عليه اللّيل رأي كوكباً قال هذا ربّي (انعام، 6/76) الي قوله: وجّهت وجهي للّذي فطر السّموات و الارض حنيفاً [مسلماً] و ما أنا من المشركين (انعام،6/79).فتدرّج من ظلمات عالم الطبيعة،مرتقياً الي طلوع ربوبية النفس،متجلية بصورة الزهرة. فارتقي عنها فرأي الأفول و الغروب لها.فانتقل من هذا المنزل الي منزل القلب الطالع قمر القلب من افق وجوده، فرأي ربوبيته. فتدرّج عن هذا المقام ايضاً الي طلوع شمس الروح؛ فرأي غروب قمر القلب، فنفي الربوبية عنه، فأثبت الربوبية ثالثة لشمس الروح. فلما افلت بسطوع نور الحق و طلوع الشمس الحقيقي نفي الربوبية عنها و توجه الي فاطرها. فخلص من كل اسم و رسم و تعين و وسم،واناخ راحلته عند الرب المطلق. فالعبور علي منازل الحواس و التخيلات والتعقلات، و تجاوز دار الغرور الي غاية الغايات،والتحقق بنفي الصفات و الرسوم و الجهات،عيناً و علماً، لا يمكن الا بعد التدرج في الاوساط، من البرازخ السافلة و العالية الي عالم الاخرة،و منها الي عالم الاسماء والصفات:من التي كانت اقل حيطة الي اكثر حيطة،الي الالهية المطلقة،الي أحدية عين الجمع، المستهلك فيها كلّ التجليات الخلقية و الاسمائية والصفاتية،الفانيةفيها التعينات العلمية و العينية.واشار المولوي الي هذا التدريج بقوله:
از جمادي مردم و نامي شدم و زنما مردم ز حيوان سر زدم
الي قوله:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گـويـدم كـانـا الـيـه راجــعـون 15
وهذا هو الظلومية المشار اليها بقوله تعالي:انّه كان ظلوماً جهولاً (احزاب،33/72).علي بعض الأحتمالات.و هذا مقام «او ادني» اخيرة المقامات الانسانية؛ بل لم يكن هناك مقام ولا صاحب مقام.و هذا مقام الهيمان المشار اليه بقوله تعالي: ن والقلم و ما يسطرون علي بعض الاحتمالات.16
?يوم يكشف عن ساق و يدعون الي السجود فلا يستطيعون? (قلم،68/42)
اگر در دنيا به واسطهي اتفاق ياشدّت قوّت ماسكه،اخلاق روحي را بروز ندهد،در آخرت ـ كه روز بروز حقايق و كشف سراير است ـ قدرت نفس بر ماسكه كه قسري بود،غلبه كند،و ناچار آنچه در باطن است ظاهر، وآنچه در سرّ است علن شود،نه به طريق رشح و سرايت كه در دنيا بود،بلكه عليت و معلوليت و بودن ارادهي روح احدي التعلق يوم يكشف عن ساق؛يوم تبلي السرائر. (طارق،86/9)
ديگر در آنجا خودداري و امساك از اظهار،ممكن نيست.آنجا تمام روحيات ظاهر شود و تمام سراير علني گردد.هم خوبيها ظاهر وهويدا شود،و هم بديها پيدا و آشكار گردد و صور و اشكال ملكوتي براي انواع ملكوتّيين صورت گيرد.17
?فذرني ومن يكذّب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لا يعلمون.و املي لهم إنّ كيدي متين?(قلم، 68/44ـ 45)
اين جا دار امتحان و امتياز شقي از سعيد و مطيع از عاصي است؛و عالم ظهور فعليات است نه دار بروز نتايج اعمال و ملكات.و اگر نادراً حق تعالي ظالمي را گرفتار كند،ميتوان گفت از عنايات حق تعالي به آن ظالم است.اگر اهل معصيت و ظلم را به حال خودشان واگذار فرمايد «استدراج» است.چنانچه خداي تعالي ميفرمايد: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون. و أملي لهم إنّ كيدي متين. يعني«زود است كه نعمت دهيم آنها [را] درجه درجه از جهتي كه نميدانند. و مهلت دهيم آنها را. همانا اخذ من شديد است.»و ميفرمايد:و لايحسبنّ الّذين كفروا انّما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم ليزدادوا إثما و لهم عذاب اليم.(آل عمران،3/178) يعني«گمان نكنند آنانكه كافر شدند اينكه مهلت ما براي آنها خير است. همانا چنين است كه مهلت داديم آنها را تا زياد كنند گناه را. و از براي آنها عذاب دردناك است.» و در مجمع البيان روايت كند از حضرت صادق?ع) :انه قال:اذا أحدث العبد ذنباً،جدّد له نعمة فيدع الاستغفار.فهو الاستدراج 18 فرمود:«وقتي حادث كند بنده گناهي را،تجديد شود براي اونعمتي؛ پس واگذارد استغفار را.پس آن استدراج است.»19
?سأل سائل بعذاب واقع?(معارج،70/1)
سأل سائل بعذاب واقع نعمان بن حرث چون شنيد كه پيغمبر اميرالمؤمنين را روز غديربه امامت نصب كرد آمد پيش پيغمبر گفت:تو ما را از جانب خدا امر كردي كه شهادت بهوحدانيت خدا و رسالت تو دهيم و امر كردي بهجهاد و حج وصيام و صلوة، ما نيز قبول كرديم. بعد از اينها راضي نشدي تا آنكه اين بچه را نصب كردي براي امامت و گفتي هركس كه من مولاي او هستم علي هم هست. اين گفته را از خود آوردي يا از طرف خدا است. پيغمبر سوگند خورد كه از طرف خداست. نعمان بنحرث رو بر گرداند و گفت خدايا اگر اين راست است از آسمان بهسر ما سنگ ببار. ناگهان خدا سنگي بر سر او زد و او را كشت و اين آيه نازل شد. امام ثعلبي در تفسير كبير خود و علامه مصري شلنجي در كتاب نورالابصار و حلبي در جزء سوم از سيرهي خود در حجةالوداع و حاكم در مستدرك، در صفحهي 502 از جزء ثاني اين قضيه را نقل نمودند و اينها از معتبرين اهل سنت هستند.20
?كلاّ إنّها لظي. نزّاعة لّلشّوي.تدعو من أدبر و تولّي. وجمع فأوعي.إنّ الانسان خلق هلوعاً. إذا مسّه الشّر جزوعاً.وإذا مسّه الخير منوعاً. ? (معارج،70/15ـ 21)
خداي تعالي،در سورهي مباركهي معارج،پس از آن كه شمه[اي]از احوال و اهوال قيامت را ذكر ميفرمايد،به بياني كه دل اشخاص بيدار را ميشكافد و فو?اد مو?منين را ذوب ميفرمايد:
كلاّ إنّها لظي. نزاعة لّلشّوي. تدعو من أدبر و تولّي. وجمع فأوعي. إنّ الانسان خلق هلوعاً. إذا مسّه الشّرجزوعاً. وإذا مسّه الخير منوعاً.
سبحانه و تعالي!اين كلام معجزهي نظام را نتوان به نطاق بيان در آورد،و لباس ترجمه به قامت قيامت آن پوشانيد؛چه كه به هر بياني در آيد،از لطائف آن و تأثيرش درنفس كاسته شود.
«كلاّ» مربوط به آيات سابقه است؛ يعني هرگز انسان را در آن روز هولناك چيزي نتوان از عذاب نجات دهد،گرچه زن و فرزند و هر چه در عالم است،فدا دهد.
همانا آتش جهنم شعلهور است و با آن شعله،گوشت و پوست وعصب و عروق را از استخوان ميريزد،دائماً،پس ميرويد.
آن شعله به خود دعوت ميكند آنهايي را كه از حق رو برگردان شدند و پشت كردند و جمع كردند مال و منال را و خزينه كردند.
همانا انسان بسيار حريص خلق شده.چون به او شرّي رسد،جزع كند.و چون خيري رسد،منع كند و حقوق الهي و خلقي را ندهد.
و بايد دانست كه چون فطرت محجوبه، چون طبيعت ثانويه شده است از براي انسان، از اين جهت فرموده:إنّ الانسان خلق هلوعاً و اين منافات با خلق فطرت بر سلامت ندارد، چنانچه واضح است.21
?و قال نوح ربّ لا تذر علي الأرض من الكافرين ديّارا. إنّك إن تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا إلاّ فاجرا كفّارا? (نوح، 71/26، 27)
اهل معرفت ميدانند كه شدّت بر كفّار كه از صفات مؤمنين است. و قتال با آنان نيز رحمتي است و از الطاف خفيهي حق است و كفّار و اشقيا در هر لحظه كه بر آنان ميگذرد بر عذاب آنان كه از خودشان است افزايش كيفي و كمي «الي ما لانهاية له» حاصل ميشود، پس قتل آنان كه اصلاح پذير نيستند رحمتي است در صورت غضب و نعمتي است در صورت نقمت، علاوه برآن رحمتي است بر جامعه زيرا عضوي كه جامعه را به فساد بكشاند چون عضوي است در بدن انسان كه اگر قطع نشود او را به هلاكت كشاند و اين همان است كه نوح نبي اللّه، صلوات اللّه و سلامه عليه، از خداوند تعالي خواست: قال نوح ربّ لا تذر علي الأرض من الكافرين ديّارا. إنّك إن تذرهم يضلّوا عبادك و لايلدوا الاّ فاجرا كفّارا.
و خداوند تعالي ميفرمايد: و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة (بقره، 2/193)، و بدين انگيزه و نيز انگيزهي سابق، تمام حدود و قصاص و تعزيرات از طرف ارحم الراحمين، رحمتي است بر مرتكب و رحمتي است بر جامعه،از اين مرحله بگذرم.22
?عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا. إلاّ من ارتضي من رسول فإِنّه يسلك من بين يده و من خلفه رصدا? (جن ، 72/26،27)
اين ماجرا جويان يك دست و پاي ديگري كردند در مقابل دينداران. ميگويند قرآن در چند جا ميگويد خود پيغمبر غيب نميداند پس چرا دينداران غيب گويي به پيغمبر بلكه امام نسبت ميدهند.
شايد جواب اين عوام فريبي از گفتههاي سابق معلوم شود لكن اينجا نيز بايد بهتر راه اشتباه كاري آنها را باز كرد تا رسوايي بيشتر شود.
دينداران نميگويند كه پيغمبر يا امام از پيش خود بي تعليمات خدايي غيب ميگويند. آنها هم بشري هستند كه اگر راه تعليمات عالم غيب به آنها بسته شوداز غيب بيخبرند و اين آيات شريفه كه ميگويد پيغمبربشري است كه غيب نميگويد همين معني را گوشزد ميكند و گرنه ما گواه داريم از قرآن خدا كه با تعليم خدايي پيغمبران بلكه غير آنها غيبگويي ميكردند و از امور پنهان و گذشته و آينده خبر ميدادند.
در قرآن براي غيب گويي عمومي پيغمبران و غيب گويي خصوصي بعضي از آنها آياتي نازل شده است كه ما بعضي از آنها را از نظر خوانندگان ميگذرانيم تا مطالب را خوب دريابند و غرض رانان و ياوه سرايان را خوب بشناسند.
عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحداً. الاّمن ارتضي من رسول فإنّه يسلك من بين يده ومن خلفه رصدا يعني خدا عالم به غيب است مطلع نميكند بر غيب احدي را مگرآنهايي را كه براي پيغمبري برگزيده كه راهي براي آنها باز كند كه مطلع شوند بر پيشينيان و كسانيكه پس از آنها ميآيند. يعني از گذشته و آينده آنها را خبر دار كند. 23
?أو زد عليه ورتّل القرآن ترتيلا? (مزمل، 73/4)
عن محمّد بن يعقوب بإسناده عن عبداللّه بن سليمان، قال: سألت أبا عبداللّه?ع)، عن قول اللّه تعالي: و رتّل القرآن ترتيلاً. قال، قال امير المؤمنين?ع): تبيّنه تبياناً؛ (خ ل:تبييناً) ولا تهذّه هذه الشعر [ولا تنثره] نثر الرمل؛ و لكن أفزعوا قلوبكم القاسيه: و لا يكن همّ أحدكم آخر السورة.24
«گويد پرسيدم از حضرت صادق سلام اللّه عليه ، از قول خداي تعالي كه ميفرمايد:رتّل القرآن ترتيلا مقصود چيست؟ فرمود: حضرت اميرالمؤمنين?ع)، فرمود:«يعني، اظهاركن آن را اظهار نمودن كاملي؛ و سرعت مكن در آنچه در شعر سرعت ميكني، و متفرق مكن اجزاي آن را چون ريگهاي متفرق كه اجزايش با هم ملتئم نشود؛ و ليكن طوري قرائت كنيد كه تأثير در قلوب كند و دلهاي سخت شما را به فزع آورد؛ و همّ شما آخر سوره نباشد.» يعني مقصود شما آن نباشد كه قرآن را در چند روز ختم كنيد؛ و يا اين سوره را بهزودي ختم نموده و به آخر رسانيد.
پس، انسان كه ميخواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيه قلب قاسي خود را مداوا كند و با كلام جامع الهي شفاي امراض قلبيهي خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منير غيبي و اين «نورعلي نور» آسماني، طريق وصول به مقامات اخرويه و مدارج كماليه را دريابد،بايداسباب ظاهريه و باطنيهي آن را فراهم سازد.25
1. امام خميني (ره)، آداب الصلاة/ 224.
2. شيخ بهايي، اربعين/332، ح38؛ مجلسي، مرآة العقول، 11/295، ح1.
3. علامة حلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد/264.
4. امام خميني(ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/282.
5. آداب الصلاة/ 172 و173.
6. كليني، اصول كافي، 2/16، ح4.
7. مرآة العقول، 7/78، ح4.
8. علامّهي مجلسي در بحار الانوار (67/231) اين مطلب را از نسخهي اسرار الصلوة شهيد نقل ميكند، ولي در متن چاپي (ص8) تنها «النية الصادقة» آمده است.
9. مرآة العقول، 7/77، ح4.
10. چهل حديث/321ـ323.
11. اصول كافي، 2/422، ح2.
12. چهل حديث/525 ـ526.
13.مجلسي،علم اليقين،1/256.
14.چهل حديث/414.
15.مولوي،مثنوي معنوي،دفتر سوم/222.
16.امام خميني (ره)،شرح دعاي سحر/13ـ15.
17.امام خميني (ره)،شرح حديث جنود عقل و جهل/389.
18.طبرسي،مجمعالبيان،تفسير سورهي«قلم».
19.چهل حديث/245ـ246.
20.امام خميني(ره)،كشفالاسرار/136ـ137.
21.شرح حديث جنود عقل و جهل/225ـ226.
22.امام خميني(ره)،تفسير سورهي حمد/226.
23.كشفالاسرار/50.
24.اصول كافي،2/614،ح1.
25.چهل حديث/503ـ504.