"يا أيّها المدّثّر. قم فأنذر. وربّك فكبّر. وثيابك فطهّر" (مدثّر، 74/1ـ4)
و آن پيش خاصّه، اقامهي صُلب است در پيشگاه مقدّس حقّ و تشمير ذيل است براي اطاعت امر؛ و خروج از تدثار و قيام برانذار است: يا أيّها المدّثّر. قم فأنذر. وربّك فكبّر. و ثيابك فطهّرو استقامت در اخلاق و عدل در ملكات است و عدم ميل به طرف افراط و تفريط؛ چنانچه در حديث رِزام، مولي خالد بن عبداللّه، كه در سابق گذشت، جناب صادق(ع) دربارهي حقيقت صلوة فرمود: وهو واقف بين اليأس والطّمع والصّبر و الجزع كأنّ الوعد له صنع والوعيد به وقع1 و وقوف بين يدي اللّه، به طوري كه خوف به رجا و رجا به خوف غالب نشود و صبر به مقام تجلّد نرسد، كه در مذهب احبّه از اشدّ منكرات است:
و يحسن اظهار التّجلد للعدي ويقبح الاّ العجـز عند الأحبّة2
وجزع به حدّ افراط منافي با رضا نباشد و اطمينان به طوري باشد كه يوم جزا و وعد و وعيد را قائم بيند، از اعلا مراتب ايمان است.3
انبيا در تبليغاتشان ابتدائاً يك بودند، موسي(ع) يك نفر بود. رسول اكرم(ص) اوّل كه مأمور شد خودش تنها مأمور شد. «قم فأنذر» نهضت كن و مردم را دعوت كن. دعوت ابتدا از خود حضرت شروع شد و آن روز كه اعلام نبوت فرمود: يك زن و يك بچه به او ايمان آورد، لكن استقامت كه لازمهي رهبري انبياي گرام است به طور كامل در رسول اكرم بود: فاستقم كما أمرت (هود، 11/112) نهضت كن و استقامت كن. اين دو خاصيت در پيشبرد مقاصد بزرگ پيغمبر اسلام دخالت داشت: قيام و استقامت. اين استقامت موجب شد كه با اين كه هيچ در دست نداشت و تمام قواي قدرتمندان برخلاف او بود، به طوري كه در مكّه نميتوانست به طور علن دعوت كند لكن مأيوس نميشد از اين كه نميتواند علناًمردم را دعوت كند، مأيوس نبود، دعوت زير زميني بود. يكي يكيها را به خود جذب كرد، تا وقتي كه تشريف بردند به مدينه، مأمور شدند كه مردم را دعوت كنند به قيام: قل انّما أعظكم بواحدة أن تقوموا للّه (سبأ، 34/46)4
?والرّجز فاهجر? (مدثر، 74/5)
نجاست دوري از محضر انس و مهجوري از مقام قدس است، و منافي با نماز است كه معراج وصول مؤمنين و مقرّب ارواح متّقين است. و آن پيش عامّه، قذارات معهوده است. و پيش خاصّه، قذارات معنويّه است. و پيش اهل معرفت و اصحاب قلوب، همهي عالم است به جنبهي سوائيّت كه مظهر شيطان رجس نجس است. و در آداب خلوت وارد است: بسم اللّه وباللّه، اعوذ باللّه من الرّجس النّجس الخبيث المخبث الشّيطان الرّجيم5، قال تعالي شأنه: والرّجز فاهجر.
پس، آن چه منافات دارد با محفل انسِ محبوب و مجلس قرب دوست، از خود دو كن و خود را از آن مهجور. هجرت كن از رجس ظاهري به تنظيف بدن و لباس و بهتخليهي جوف از اذاي رجز شيطان كه فضول مدينهي فاضله است؛ و از رجس باطني،كه مفسد مدينهي عظمي و امالقري است، به تخليهي تامّه و تصفيهي كامله؛ و از اصل اصول و شجرهي معلونهي خبائث، به هجرت از انّيت و انانيّت و ترك غير و غيريّت.6
?…وما يعلم جنود ربّك إلاّ هو وما هي إلاّ ذكري للبشر? (مدثر، 74/31)
بدان كه از براي ملائكة اللّه صنوف و انواعي كثيره است كه جز ذات مقدس علاّم الغيوب كسي عالم به آنها كه جنود حق هستند نيست: وما يعلم جنود ربّك إلاّ هو.
يك صنف از آنها ملائكهي مهيّمين مجذوبين هستند كه اصلاً نظر به عالم وجوديه ندارند و ندانند خداوند آدم را خلق فرموده يا نه؛ و مستغرق جمال و جلال حق و فاني كبرياي ذات مقدس او هستند و گويند در آيهي شريفهي ن والقلم وما يسطرون (صافات، 37/1) كلمهي مباركهي «ن» اشاره به آن ملائكه است. و طائفهي ديگر ملائكهي مقرّبين و سكنهي جبروت أعلي هستند؛ و آنها انواع كثيره هستند كه از براي هريك از آنها شأن و تدبيري است در عوالم، كه از براي ديگري آن شأن و تدبير نيست. و طائفهي ديگر ملائكهي عوالم ملكوت اعلي و جنّات عاليه هستند به اصناف مختلفه و انواع متشتته. و طائفهي ديگر ملائكهي عوالم برزخ و مثال هستند. و طائفهي ديگر ملائكهي موكلهي به عوالم طبيعت ومُلك هستند كه هريك موكل امري و مدبّر شأني هستند. و اين دسته از ملائكهي مدبِّره در عالم مُلك غير از ملائكهي موجوده در عالم مثال و برزخ است؛ چنان چه در محل خود مقرر است و از اخبار نيز مستفاد شود.7
و حق در نزد نويسندهي موافق با عقل و نقل آن است كه از براي ملائكة اللّه اصنافي است كثيره، كه بسياري از آنها مجرّدند و بسياري از آنها جسماني برزخي هستند وما يعلم جنود ربّك إلاّ هو. و اصناف آنها به حسب تقسيم كلّي آن است كه گفتهاند موجودات ملكوتيه بردو قسم است: يكي از آن كه تعلّق به عالم اجسام ندارد، نه تعلّق حلولي و نه تعلّق تدبيري؛ و ديگر آن كه به يكي از اين دو وجه تعلّق داشته باشد.8
?هل اتي علي الإنسان حين من الدّهر لم يكن شيئاً مذكورا? (انسان، 76/1)
اي انسان ضعيف بيچاره! آن روزي كه در كتم عدم و چاه پنهان بودي، و نه از تو و نه از پدران تو خبري بود «نه از دُرد نشان بود و نه از دُرد نشان»9 هل أتي علي الإنسان حين من الدّهر لم يكن شيئاً مذكورا؛ كدام قدرت كامله و رحمت واسعه تو را از آن ظلمت بيمنتهي نجات داد، و كدام دست توانا به تو خلعت هستي و نعمت كمال و جمال عنايت فرمود؟!
آن روزي كه تو را پس از طي مراحل و مراتب به اصلاب آباء كشاندند، و ذرّاتي كثيف و قذر بودي، كدام دست قدرت تو را به رحم اُمّهات هدايت كرد؟ و اين مادهي واحدهي بسيطه را، [چه كسي] اين اشكال عجيبه مرحمت كرد.10
?ويطعمون الطّعام علي حبّه مسكيناً ويتيماً وأسيراً? (انسان، 76/8)
شما رزمندگان متوقع نباشيد كه از مثل من يا هركس كه از سنخ بشر است، از شما تقدير كند، نميتواند تقدير كند. خداوند تعالي مشتري شماست. شما آنچه كه داشتيد، بزرگترين مؤونهاي كه داشتيد و آن جان بود و روح، در راه خدا دادهايد، چه آنهايي كه شهيد شدند و به لقاء اللّه رسيدند و چه شما كه حاضر براي شهادتيد، عمده اين حضور است.
شما دو مطلب را متحقق كرديد كه با اين دو مطلب كسي كه از سنخ بشر جزآن كه از اولياي خدا باشد و الهام از خدا گرفته باشد نميتواند تقدير شما را بكند. يكي بزرگتر سرمايه خودتان كه آن حيات است، در طبق اخلاص گذاشتيد و ديگري اين كه اين هديه را با اخلاص در طبق اخلاصتان گذاشتيد. عمده اين اخلاصي است كه در شما جوانان ظاهر است. شما از اين اخلاص و ايثار، جمهوري اسلامي را بيمه كرديد. فتحهايي كه نصيب شما شده است، خصوصاً در فتح مبين، گرچه با هيچ معياري نميتوان آن را سنجيد و با هيچ زباني نميتوان از آن توصيف كرد، لكن آنچه كه بالاتر از همهي آنهاست اين صداقت شما و اين اخلاص در بارگاه حق تعالي است. آنچه كه در نزد خدا ارزشش از همه بالاتر است، اين ايثار از روي اخلاص است، همان كه خداي تبارك و تعالي در سورهي «هل اتي»، اهل بيت عصمت را به آن توصيف ميكند: ويطعمون الطّعام علي حبّه… طعام چيزي نيست، آن هم يك قرص نان جو، آنچه اهميت دارد «علي حبّه» هست.11
?انّما نطعمكم لوجه اللّه لا نريد منكم جزآءً ولا شكوراً? (انسان، 76/9)
كمال عمل اوليا(ع) به واسطهي جهات باطنيّهي آن بوده، و الاّ صورت عمل چندان مهم نيست؛ مثلاً، ورود چندين آيهي شريفه از سورهي مباركهي «هل أتي» در مدح علي(ع) و اهل بيت طاهرينش(ع)، به واسطهي چند قرص نان و ايثار آنها نبوده، بلكه براي جهات باطنيّه و نورانيّت صورت عمل بوده؛ چنانچه در آيهي شريفه اشارهاي به آن فرموده آنجا كه فرمايد: انّما نطعمكم لوجه اللّه لا نريد منكم جزآء ولا شكورا، بلكه يك ضربت علي(ع) كه افضل از عبادت ثقلين ميباشد،12 نه به واسطهي همان صورت دنيايي عمل بوده كه كسي ديگر اگر آن ضربت را زده بود باز افضل بود، گرچه به ملاحظهي موقعيّت مقابلهي كفر و اسلام خيلي انجام اين عمل مهم بوده كه شايد شيرازهي لشكر اسلام از هم پاشيده ميشد، ولي عمدهي فضيلت و كمال عمل آن حضرت، به واسطهي حقيقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده در انجام اين وظيفهي الهيّه.13
?وما تشآءون إلاّ أن يشآء اللّه إنّ اللّه كان عليماً حكيما? (انسان، 76/30)
از آياتي كه گوياي اين حقيقت است آيهي: وما رميت إذ رميت ولكنّ اللّه رمي وآيهي: وما تشآءون إلاّ أن يشآء اللّه وآيهي: ما أصابك من حسنة فمن اللّه وما أصابك من سيئة فمن نفسك (نساء/79) ميباشد با توجه به اين كه در آيهي قبل از اين آيه فرموده است: وإن تصبهم حسنة يقولوا هذه من عنداللّه وإن تصبهم سيّئة يقولوا هذه من عندك قل كلّ من عنداللّه.(نساء/78) در اين آيات به طوري كه در پيش گفتيم: آثار داراي دو گونه نسبت ميباشند؛ يك نسبت به مبدأ وجود ونسبتي ديگر به ممكنات:
در آيهي اوّل با اين كه نسبت رمي را به رسول خدا ميدهد و ميفرمايد: إذ رميت، در عين حال از او اين نسبت را سلب كرده وما رميت ميفرمايد: و نسبت حقيقي را به خداي تعالي ميدهد: ولكنّ اللّه رمي.
و در آيهي دوم مشيت انسانها را وابسته به مشيت خدا ميداند كه تا خدا نخواهد كسي نميتواند بخواهد، پس خواستن انسانها هرچند به ظاهر از دل آنها برخواسته، اما در حقيقت شعاع و جلوهي خواست خداست چنان چه در مثال آئينه و نور آفتاب گفتيم.
و در آيهي سوم در عين حالي كه منشأ سيئات را نفس آدمي ميداند. حسنه و سيئه (هردو را) من عنداللّه ميداند و از اين آيات كه بگذريمآيات ديگري نيز هست كه گوياي اين لطيفهي ربّاني است، از جملهي آنها آياتي است كه در قضيهي خضر و موسي ـ علي نبيّنا وآله وعليهما السلامـ نازل شده است كه در آن آيات به اين حقيقت، اشارهي لطيفي شده است.14
?عمّ يتسآئلون. عن النّبأ العظيم? (نبأ، 78/1،2)
در كافي شريف از جناب باقر العلوم، روحي لتراب مقدمه الفداء، حديث ميكند15 در تفسير آيهي شريفهي: عمّ يتسآئلون. عن النّبأ العظيم. كه فرمود: هي في أميرالمؤمنين.كان أميرالمؤمنين(ع)، يقول: ما للّه تعالي آية هي أكبر منّي، ولا للّه من نبأ أعظم مني.16
?إنّا أنذرناكم عذابا قريباً يوم ينظر المرء ما قدّمت يداه ويقول الكافر يا ليتني كنت ترابا? (نبأ، 78/40)
رسوايي آن روز را نميداني چه رسوايي است. سرشكسته در آن محضر را خدا ميداند چه ظلمتها دنبال دارد. آن روز است كه به فرمودهي حق تعالي كافر ميگويد: «اي كاش خاك بودم»17 و ديگر فايده ندارد.18
ميگويند: فلان، يك عقايد عاميانهي خوبي دارد، اي كاش ما به همان عقيدهي عاميانه بوديم. اين مطلب درست است زيرا كه اين بيچاره به اين كلام متفوّه ميشود. خود عقايد عاميانه را از دست داده و ديگر معارف را، كه معارف خواصّ و اهل اللّه است، باطل ميشمرد. اين آرزوي درست مثال آرزوي كفّار است كه در كريمهي الهيّه نقل از آنها شده: و يقول الكافر يا ليتني كنت تراباً.19
?لابثين فيها أحقابا? (نبأ، 78/23)
در ذيل آيهي شريفهي لابثين فيها أحقاباً روايت شده كه اين «حُقب» براي اهل هدايت و كساني است كه اصل ايمانشان محفوظ باشد.20 براي من و جنابعالي است اگر مؤمن باشيم، هرحُقبش چند هزار سال است خدا ميداند. مبادا كار به جايي برسد كه ديگر اين علاجها مفيد و مؤثّر واقع نگردد و براي استحقاق و لياقت نعيم مقيم به آخرين دوا نياز باشد، و لازم شود كه، خداي نخواسته، انسان مدتي در جهنم برود و در آتش بسوزد تا رذايل اخلاقي، آلودگيهاي روحي، وصفات خبيث شيطاني پاك گردد، لياقت و استعداد بهرهمندي از جنّات تجري من تحتها الأنهار (بقره، 2/25) را بيابد.21
?فقال أنا ربّكم الأعلي? (نازعات، 79/24)
فرعون را كه خداي تبارك و تعالي طاغي ميگويد هست، براي همين است كه مقام پيدا كرده بود و انگيزهي الهي در او نبود و اين مقام، او را به طغيان كشيده بود. كساني كه چيزهايي كه مربوط به دنياست آنها را بدون تزكيهي نفس پيدا ميكنند، اينها هرچه پيدا بكنند طغيانشان زيادتر خواهد شد و وبال اين مال و منال و اين مقام و اين جاه و اين مسند از چيزهايي است كه موجب گرفتاريهاي انسان است در اينجا و بيشتر در آنجا. انيگزهي بعثت اين است كه ما را از اين طغيانها نجات دهد و ما تزكيه كنيم خودمان را، نفوس خودمان را مصفا كنيم و نفوس خودمان را از اين ظلمات نجات بدهيم. اگر اين توفيق براي همگان حاصل شد دنيا يك نوري ميشود نظير نور قرآن و جلوهي نور حق. تمام اختلافاتي كه بين بشر هست، اختلافاتي كه بين سلاطين هست اختلافاتي كه بين قدرتمندان هست ريشهاش همان طغياني است كه در نفس هست. ريشه اين است كه انسان ديده است كه خودش يك مقام دارد طغيان كرده است و چون قانع نميشود به اين مقام، اين طغيان اسباب تجاوز ميشود، تجاوز كه شد اختلاف حاصل ميشود و اين فرق نميكند، از آن مرتبهي نازلش طغيان است تا آن مرتبهي عالي آن. از مرتبهي نازلي كه در يك روستا بين افراد اختلاف حاصل ميشود، ريشهي آن همين طغيان است تا مرتبهي بالاتر و هرچه بالاتر برود طغيان زيادتر ميشود. اينهايي كه، فرعوني كه طغيان كرد و انا ربّكم الاعلي گفت، اين انگيزه در همه است. فقط در فرعون نيست. اگر انسان را سرخود بگذارند، انا ربّكم الاعلي خواهد گفت. انگيزهي بعثت اين است كه اين نفوس سركش را و اين نفوس طاغي و ياغي را از آن سركشي و از آن طغيان و از آن ياغيگري كنترل كند و تزكيهي كند نفوس را.22
ما امروز دور نماي صدور انقلاب اسلامي را در جهان مستضعفان و مظلومان بيش از پيش ميبينيم و جنبشي كه از طرف مستضعفان و مظلومان جهان عليه مستكبران و زورمندان شروع شده و در حال گسترش است، اميد بخش آتيهي روشن است و وعدهي خداوند تعالي را نزديك و نزديكتر مينمايد. گويي جهان مهيا ميشود براي طلوع انقلاب ولايت از افق مكهي معظمه و كعبهي آمال محرومان و حكومت مستضعفان. از پانزدهم خرداد42 كه حكومت مستكبران جبّار در اين سرزمين به اوج خود رسيده بود و ميرفت تا عربدهي شوم أنا ربّكم الأعلي از حلقوم فرعون زمان طنين افكند، تا 22بهمن 57 كه پايهي حكمراني جبّاران عصر در اين مرز و بوم فرو ريخت و تخت و تاج دو هزار و پانصد سالهي فرعون گونهي ستم شاهي به دست تواناي زاغه نشينان و ستمديدگان تاريخ برباد رفت و طومار اراجگريها و حكم فرماييهاي شيطان بزرگ و شيطانكهاي وابسته و پيوسته به آن درهم پيچيده شد، ايّامي معدود بيش نبود.23
?والأرض بعد ذلك دحيها? (نارعات، 79/30)
در سرّ استقبال به كعبه است، كه امّالقري است و مركز بسط ارض است: والأرض بعد ذلك دحيها. ويداللّه و بحيال اللّه وبحيال بيت المعمور است كه سرّ قلب و در سماي رابعه است. پس كعبهي امّالقري سرّ آن بيتالمعمور است كه سرّ قلب است و سرِّ سرِّ آن، يداللّه؛ و سرّ مستسرِّ آن، اسم اللّه الاعظم است.
پس، اهل معرفت و اصحاب قلوب سرايت دهند حكم توحيد را از سرّ به علن و از باطن به ظاهر؛ چنان چه در سرّ قلب خود جهات متشتّته را فاني در وحدت تامّه كنند و سرِّ كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقيّة ولاغربية (نور،24/35) را دريابند در ظاهر، جهات متشتّتهي شرقيّه وغربيّه را در امّالقري، كه مرتبهي وسطيّت را دارد و غير شرقي و غير غربي است فاني كنند و سرّ «حيال اللّه» و «حيال بيت المعمور» را دريابند.
و در نماز اوليا توجّه به قبلهي ظهور سرّ احديّت است در ملك بدن، چه كه به سرّ وجودي وجههي احديّهي غيبيّه را شهود كنند و بدان توجّه نمايند، و سرّ ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها. (هود، 11/56) را مشاهده كنند و سرّ لا شرقية ولا غربية را دريابند.24
?قتل الإنسان ما أكفره? (عبس، 80/17)
در افراد اين انسان ظلوم جهول اشخاصي هستند كه دل آنها خاضع در پيشگاه عظمت و بزرگي صانع آن و پروردگار و پديدآرندهي آن نيست، و غبار شك و شبهه و كدورت ترديد در دلهاي سخت آنها به طوري نشسته كه از فطريات خود غفلت كنند، و به ضروريات و واضحات عقول خاضع نشوند: قتل الانسان ما أكفره.
اين نيست مگر آن كه انسان به واسطهي اشتغال به عالم طبيعت و مقهور شدن در دست واهمه و شيطنت، نورانيّت فطرت را از دست داده، و علاقه و رابطهي آن از حقايق منقطع شده.25
?فلينظر الإنسان إلي طعامه? (عبس، 80/24)
خداي تعالي در سورهي مباركهي عبس آيهي 24 ميفرمايد: فلينظر الانسان الي طعامه؛ بايد انسان البته نظر كند به طعام خود.
و در «كافي» شريف، سند به حضرت صادق(ع) رساند كه در معني آيهي شريفه فرمود: بايد انسان نظر كند به علمش كه اخذ ميكند، ببيند از كه اخذ ميكند.26
و «شيخ مفيد»27ـ رضوان اللّه عليهـ از حضرت باقر(ع) به همين مضمون روايت فرموده.28
1. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، 47/185.
2. اظهار صلابت و قدرت در مقابل دشمنان نيكوست/و در برابر دوستان جز اظهار عجز نكوهيده است.
3. امام خميني(ره)، سرّ الصلوة/72.
4. امام خميني(ره)، صحيفهي نور، 6/141.
5. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، 1/217، ح8.
6. سرّ الصلوة/54ـ 55.
7. امام خميني(ره)، شرح چهل حديث يا أربعين حديث/414. نقل اصناف ملائكه از: فيض كاشاني، علم اليقين، 1/256 ـ268.
8. امام خميني(ره)، آداب الصلوة/339.
9. اشاره است به اين بيت: بودم آن روز، من از طايفهي دردكشان/كه نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان.
10. امام خميني(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/208ـ209.
11. صحيفهي نور، 16/130.
12. بحار الانوار، 39/2.
13. سرّ الصلوة/16.
14. امام خميني(ره)، طلب و اراده/84 ـ 85.
15. كليني، اصول كافي، 1/207، ح3.
16. شرح چهل حديث/635 ـ 336.
17. اشاره به آيهي 40 سورهي نبأ است.
18. شرح چهل حديث/41.
19. آداب الصلوة/197.
20. طبرسي، مجمع البيان، 10/424.
21. امام خميني(ره)، جهاد اكبر/34 ـ 35.
22. صحيفهي نور، 14/253 ـ 254.
23. همان، 18/11 ـ 12.
24. سرّ الصلوة/65.
25. شرح حديث جنود عقل و جهل/117.
26. اصول كافي، 1/39.
27. شيخ مفيد، الاختصاص/4.
28. شرح حديث جنود عقل و جهل/114.