حروف مقطّعهاى كه در آغاز 29 سوره قرآن واقع شده است، از صدر اسلام تا كنون همواره نگاه مفسّران و قرآن پژوهان را به خود معطوف داشته و آنان را به اظهار نظرهايى در اين باب وادار كرده است، ولى از آنجا كه تفسير مراد اين حروف به شيوهاى درست و اطمينان بخش از زبان پيامبر صلىاللهعليهوآله و ديگر پيشوايان معصوم عليهمالسلام گزارش نشده است، برخى از مفسّران از تفسير و تعيين مقصود آن روى برتافته و برخى از روى حدس و گمان و به مدد قراينى كوشيدهاند معنايى براى آن بيابند، ولى بيشتر اين مفسّران در اين راه ناكام ماندهاند. نوشتهاى كه اينك ترجمه آن به خوانندگان عرضه مىشود تلاش علمى استوار و فروتنانهاى است در اين باب. نويسنده در اين نوشتار با منطق متين علمى، بسيارى از نظريههايى را كه به زبان صحابه و تابعين و مفسّران طبقههاى بعدى جارى شده است مردود مىشمارد و سرانجام بىآنكه به تعيين مراد اين حروف دست يازد، مىگويد: حكمت آغاز كردن سورهها با اين حروف، آن است كه زنگ هشدارى بود در گوش منكرانى كه به يكديگر سفارش كرده بودند به قرآن گوش نسپارند و در اثناى خواندن آن سر و صدا راه بيندازند تا شايد چيره شوند ؛ در نتيجهاين حروف، كه به اين سبك برايشان نامأنوس بود، آنان را به گوش سپردن و انديشيدن وا مىداشت.
* * *
مقالهاى كه اينك به خوانندگان گرامى عرضه مىشود پارسى كرده مطلبى است كه عالم، فقيه، مفسّر و رهبر دينى فقيد مصرى شيخ محمود شلتوت (1310 ـ 1383ق / 1893 ـ1963م) در تفسير ناتمام خود نگاشته است(1). شلتوت كه عالمى روشنفكر و اصلاح طلب و معتقد به بازبودن باب اجتهاد بود، پس از كسب مدارج علمى و تصدّى مناصب فرهنگى و دينى در سال 1958م به رياست دانشگاه الازهر برگزيده شد و تاگاه وفات در اين سمت باقى بود.(2) فتواى معروف او مبنى برجواز پيروى از مذهب جعفرى از برجستهترين اقدامات او در اين دوره است.(3) از شلتوت آثار علمى ارزشمندى برجاى مانده است كه از آن جمله تفسير ناتمام اوست كه اجزايى از آن در يك مجلد چاپ و منتشر شده است. نوشته زير كه در نوع خود مطلبى نفيس و پيراسته است، خود حاكى از اعتدال فكر و استقامت انديشه آن رهبر فقيد است. مترجم اميدوار است اين نوشته خوانندگان را سودمند باشد. گفتنى است كه پاورقيها و ارجاعات از افزودههاى مترجم است.
سوره بقره با حروف سه گانهاى آغاز شده است كه آن را گسسته مىخوانند بدين صورت: ألف، لام و ميم. بسيارى از سورههاى قرآن هم از حيث آغاز شدن با چنين حروفى با اين سوره همانندى دارند. درميان آن سورهها جز سورهاى كه در پى بقره مىآيد، سوره مدنى ديگرى وجود ندارد. مقصود از آن سوره «آل عمران» است كه چنين آغاز مىشود: «ألم. اللّه لا الهَ الاّ هو الحىُّ القيُّوم. نَزَّلَ عليك الكتاب بالحقِّ مصدِّقا لما بين يديه و أنزل التوراةَ و الانجيل. من قبلُ هُدًى لِلناسِ و انزلَ الفُرقانَ»(4) ولى بقيه سورههايى كه حروف مقطّعه دارند جملگى مكّى هستند.
حروف مقطّعهاى كه اين سورهها با آن آغاز شدهاند، به چند شكل آمده است: پارهاى ازآنها تنها از يك حرف شكل گرفتهاند ؛ مانند: «ص و القرآنِ ذِى الذكرِ»، «ق والقرآنِ المجيد»، «ن و القلمِ و ما يَسطُرونَ». پارهاى هم دو حرف دارند ؛ مثل «طه. ما أنزلنا عليك القرآنَ لِتَشقى»، «يس. و القرآنِ الحكيم»، «حم. تَنزيلُ الكتابِ من اللّهِ العزيزِ الحكيمِ». برخى از آنها هم سه حرف يا بيشتر دارند؛ مانند «الم»، «المص»، «المر»، «كهيعص» و «حم عسق».
سورههايى كه به آنها اشاره كرديم با اين حروف، به سبكى كه پيش از اين نزد تازيان شناخته نبوده است آغاز شدهاند و اين حروف را در زبان عربى، جز مسمَّيات خود به عنوان حروف هجا كه سخن از آنها شكل مىگيرد، معنايى كه خواننده يا شنونده را بدان رهنمون سازند نبوده است. تفسير مراد آنها نيز به شيوهاى درست و اطمينان بخش از زبان پيامبر صلىاللهعليهوآله گزارش نشده است. از همين رو، مردم در برابر آن دو دسته شدهاند: يك دسته معتقدند اين حروف از جمله امورى است كه تنها خدا از آن آگاه است. بنابراين هيچ كس به شناخت مراد آن دست نمىيابد. در اين باره از زبان ابوبكر روايت مىكنند كه گفت: «در هر كتابى رازى نهفته است و راز قرآن در سرآغاز سورههاست»(5). از على [ عليهالسلام ] هم روايت كنند كه گفت: «هر كتابى را گزيدهاى باشد و گزيده اين كتاب حروف هجاست.»(6) شعبى(7) را از اين حروف پرسيدند، گفت: «آن راز خداست، آن را مجوييد»(8). چنين سخنانى از زبان بسيارى از صحابيان و تابعان رسيده است.
دسته ديگر منكر آن است كه در كتاب خدا چيزى باشد كه به فهم بندگان درنيايد. اينان معتقدند بودنِ چنين چيزى با اوصافى كه خداوند قرآن را بدان وصف كرده است نمىسازد؛ زيرا خداوند قرآن را با تعبيراتى از قبيل «بلسان عربىٍ مبينٍ»، «تبيانا لكلّ شىءٍ»، «هدى للنّاس» و اوصاف ديگرى از اين دست ستوده است. از جمله دلايل اين گروه اين است كه گويند: اگر در قرآن چيزى باشد كه به فهم درنيايد، هيچ يك از اين اوصاف درباره آن كتاب درست نباشد. اين عقيده را به متكلّمان نسبت داده و در تفسير مقصود اين حروف از زبان آنان اقوالى بسيار نقل كردهاند؛ از جمله:
1ـ اين حروف نامهايى هستند براى سورههايى كه بدان آغاز شدهاند.
2ـ اين حروف نشانه و رمزهايى براى پارهاى از نامها يا صفات خداى متعال مىباشند؛ مثلاً الف اشاره است به اينكه خداى متعال احد (يگانه)، اوّل (سرآغاز)، آخر (سرانجام)، ابدى (هميشگى) و ازلى (بى آغاز) است و لام مثلا اشاره است به اينكه او «لطيف» و ميم به اينكه او ملك (پادشاه)، مجيد (ارجمند) و منّان (نيكويى كننده) و عين به اينكه او عزيز (شكستناپذير) و عدل (دادگر) است. گويند: ابن عبّاس درباه «ألم» گفت؛ يعنى: انا اللّه أعلم (من خدايى هستم كه مىدانم) و درباره «ألر» گفت: أنا اللّه اَرى (من خدايى هستم كه مىبينم) و سخنانى ديگر از اين دست كه معمولاً روايت مىكنند.(9)
3ـ مشهورترين اين نظريهها كه محقّقانِ متكلّم آن را برگزيدهاند آن است كه مىگويند: اينها حروفى است كه نازل شده تا هشدار دهد كه قرآن چيزى نيست جز از جنس همين حروفى كه مخاطبان قرآن آن را شناخته و سخن خود را از آن تركيب كردهاند و بركاربرد آن توانا و به قوانين فصاحت و بلاغت آن آگاه هستند. بنابراين قرآن از حيث موادّى كه ازآن تركيب مىيابد، نزد آنان ناشناخته نبوده است. پيامبر هم بادعوت آنان به آوردن كتابى همانند قرآن يا ده سوره يا يك سوره از آن، آنان را به مبارزه و هماوردى فراخوانده است و آنان از اين كار ناتوان ماندهاند. بنابراين اگر قرآن از جانب غير خدا بود، با عنايت به شناخته بودن مواد قرآن براى آنان، هر آينه مىتوانستند ناتوانى و رسوايى را از خويشتن دور ساخته، با عجز هميشگى روبه رو نمىشدند؛ عجزى كه در آيندهاى كه پايانش را جز خدا نمىداند استمرار خواهد داشت. «فان لم تَفعَلوا و لَن تَفعَلوا فَاتقوا النارَ الّتى وَقُودُها الناسُ و الحجارةُ أعِدَّتْ للكافرينَ».(10)
آيا در كتاب خدا چيزى هست كه به فهم در نيايد؟
اين نظريهها و آرائى ديگر از اين دست از زبان متكلّمانى ابراز شده است كه معتقدند ممكن نيست كه قرآن مطلبى را دربرداشته باشد كه به فهم انسانها درنمىآيد. ما در آغاز مايليم بگوييم: اين نظريه كه مىگويد حروف مقطّعه رمزهايى است كه به نامها يا صفات يا قضايايى اشاره دارد كه خداى سبحان را توصيف مىكنند، عقيدهاى است كه اطمينان هيچ قلبى را به خود جلب نمىكند؛ زيرا نه سند شايسته اعتمادى دارد و نه قاعده و قانونى كه بتوان بدان رجوع و استناد كرد. در نتيجه هر كسى مىتواند به آن حروف بنگرد و نامها يا صفات يا قضايايى را كه ذهنش مىرسد برگزيند و اين حروف را رمز و نشانه آن نامها يا صفات قرار دهد.
همچنين ما بر اين باوريم كه اشتهار سورهها به نامهايى جز اين حروف، مانند سوره بقره، سوره آل عمران، سوره اعراف، سوره مريم و امثال اينها، اين نظريه را كه اين حروف نامهاى سورهها هستند مردود اعلام مىكند.اگر آن چنان كه آنان مىگويند اين حروف نامهاى سورهها بود، هرآينه بر زبان ياران رسول خدا صلىاللهعليهوآله و بر زبان مؤمنان در نسلهاى پياپى جارى مىشد.
امّا نظريهاى كه به محققانِ پيرو اين رأى نسبت دادهاند مبنى بر اينكه اين حروف هشدار است به اينكه اين قرآن از جنس همان مادّه سخن است كه با آن انس دارند و در عين حال از آوردن مثل آن ناتوان ماندهاند. ما معتقديم اين نظريه بر دو قضيه استوار است كه معتقدان به آن، آن دو را از موضع تازيان نسبت به قرآن كه خود يك واقعيت تاريخى است و از طبيعت اين حروف به دست آوردهاند: يكى اينكه اين حروف آغازين سورهها، از جنس همان حروف هجاست كه تازيان آن را مىشناسند و سخنشان از آن تركيب مىگردد و قرآن نيز طبعا از همان حروف تأليف شده است. دوم اينكه با وجود اين آنان از آوردن مثل قرآن ناتوان ماندهاند. اينك در مقام ارزيابى بايد گفت تازيان را شايسته نبوده كه ندانند يا غافل باشند كه اين قرآنى كه محمد صلىاللهعليهوآله آن را بر آنان مىخواند از جنس همين حروف است. امّا عجز و شكست آنان از آوردن سخنى همسنگ قرآن امرى است كه خود بدان واقف بودند و تاريخ هم از ناتوانى ايشان آگاهى دارد و قرآن نيز آن را با عبارتى روشن و روشنگر ثبت كرده است. بنابراين در هيچ يك از آن دو قضيه نيازى به بكارگيرى رمز نبوده است، آن هم چنين رمزى بعيد كه نه به گزارش صحيح و نه به فهمى روشن استناد دارد.
برگزيدن خدا برخى از رازها را براى خويش سنّتى است كه در آفرينش و امر او همواره بوده و هست
بارى، با متكلّمان درباره اين اصلى كه بدان استدلال كرده و نظريههاى خويش را درباره معانى سرآغاز سورهها بر آن بنيان نهادهاند؛ يعنى همان اصلى كه مىگويد «ممكن نيست كه در قرآن چيزى باشد كه به فهم در نيايد»، به مناقشه برخاسته و به آنان گفتهاند: وصف كردن قرآن به اوصافى از قبيل هدى، تبيان و امثال اينها، اين نكته را باطل نمىسازد كه در سرآغاز برخى سورهها چنين حروفى بيايد كه نه تكليفى به آنها وابسته است و نه هدايتى. قرآن همواره در جملههايش و در بيان هدفهايش روشن است. بنابراين عيبى ندارد براى گوشزد كردن اين نكته كه همواره قدرت كامل در جانب خداوندى و كاستى درجانب بندگى است، پارهاى چيزها در قرآن بيايد كه آگاهى درباره آن تنها در اختيار خداست. اين سنّت خدا در عرصه آفرينش و تكاليف است. وى را در هستى بسا رازهاست كه دنيا پايان مىپذيرد و آنها همچنان فهم ناشده مىمانند و او را در عرصه تكاليف بسى رازهاست كه بنده در برابر آن اختيارى جز فرمانبردارى ندارد! اين اكتشافاتى كه روز به روز براى آدميان پديدار مىشود و حقايقى كه نسل به نسل براى دانشمندان روشن مىگردد، چيزى جز قطره يا قطرههايى از درياى آفرينش خدا نيست؛ آفرينشى كه پايانش را جز او كسى نمىداند. «قل لو كانَ البحرُ مِدادا لِكلماتِ ربّى لَنَفِدَ البحرُ قبلَ أن تَنفَدَ كلماتُ ربّى و لو جئنا بمثله مَدَدا»(11) «ولو اَنّما فى الارض مِن شجرةٍ أقلامٌ والبحرُ يَمُدُّه من بعده سبعةُ ابحُرٍ ما نَفِدَت كلماتُ اللّه إنّ اللّه عزيزٌ حكيمٌ»(12)
خداى متعال آنجا كه درباره سير دادن شبانه بندهاش از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سخن مىگويد، فرمايد: «لِنُريه من آياتنا»(13) (تا پارهاى از آيات خود را به او نشان دهيم). همچنين آنجا كه درصدد سخن گفتن درباره وحى كردن به اوست فرمايد: «لقد راى مِن آيات ربِّه الكبرى»(14) (بى گمان پارهاى از نشانههاى پروردگار خويش را به عيان ديد). اين سخنان دلهاى مؤمنان را آگاه مىسازد كه در مكنون اين هستى و در ژرفناى آفرينش خدا چيزهايى هست كه خردها آن را درنمىيابند و فهمها به آن دسترسى ندارند. «و ما أوتيتم من العلمِ الا قليلاً»(15) (به شما از دانش جز بهرهاى اندك ندادهاند). اگر اين اشارهاى باشد كه ما را راهبرى مىكند كه در آفرينش رازهايى است كه به فهم بندگان در نمىآيد، هر آينه در نماز از حيث شمار ركعتها، وقتها و بسيارى از ابزارها و چگونگيهايش، و در زكات و كفّارات و ديگر مقادير مقرّر كه از بندگان خواسته شده، اشارههاى روشن و آشكار ديگرى است كه نشان مىدهد خدا درتكاليفش چيزهايى نهاده كه آدميان از درك رازهايش ناتوان مىمانند و تكليفى جز آنكه باور كنند و فرمان برند ندارند. دراين صورت است كه بندگى درباره آنان صدق مىكند و ايمان آنان ناب مىگردد. قرآن هم شأنى از شئون خداست كه درآن سنّت خويش يعنى آفرينش و تكليف را در معرض آزمايش قرارداده است و در نتيجه حروفى درآن نهاده كه معناى آن تنها در حيطه علم خداست و با آن حروف كاستى بشر را نشان داده است، بىآنكه دخلى به مقاصد قرآن داشته باشد، يا آنكه از وضوح و روشنى قرآن چيزى بكاهد.
بنابراين ما معتقديم كه در قرآن رازى نهفته است كه بشر آن را در نمىيابد و آن راز، معانى اين حروفى است كه در مطلع سورهها آمده است، ولى سزاوار نيست كه اين باور را گسترش دهيم و آنچه را هم كه معناى عربىاش روشن و آشكار و از زبان پيامبر صلىاللهعليهوآله تفسيرش ثبت شده است، مشمول اين قانون بدانيم و همچنان كه گروهى درگذشته پنداشتهاند، گمان كنيم كه قرآن ظاهرى دارد كه برآن معنى دلالت دارد و عامّه مردم آن را مىفهمند و بدان مكلّف هستند، و در عين حال باطنى دارد كه تنها بندگان خاص خدا آن را در مىيابند و به مقتضاى آن معنا مكلّفاند. اين گرايش همان عاملى است كه مسلمانان را گرفتار پراكندگى ساخته و سبب شده است آنان به روى يكديگر شمشير بكشند و گردن يكديگر را بزنند.
ممكن است كسى بگويد: چگونه رازى دركناشدنى جز معانى همين حروفى كه درباره آن سخن مىگوييم در قرآن وجود ندارد، درحالى كه حديثهاى بسيارى نقل شده و كتابهاى پيشينيان و معاصران سرشار گشته از اينكه در قرآن محكمى هست و متشابهى. محكم آن است كه مردم آن را دريافته و مدلول و معنايش را شناختهاند و متشابه آن است كه مردم آن را درنيافته و مدلول و معنايش را نشناختهاند، و اينكه دانشمندان در برابر اين متشابه دو دسته بودند: يك گروه دانشمندان سلف هستند كه معتقدند متشابه را بايد رها ساخت و در معناى آن ژرفكاوى نكرد. گروه ديگر دانشوران خلف مىباشند كه به تأويل و برگرداندن لفظ از معناى شناختهاش به معنايى كه با معناى آيه محكم سازگار باشد، معتقدند. اين گروه آيه هايى از قبيل «الرحمنُ على العرش استوى»(16) «يداللّه فوقَ أَيديهم»(17)، «بل يداه مبسوطتان»(18)، «والأرضُ جميعا قَبضَتُه يومَ القيامةِ والسمواتُ مطويّاتٌ بِيَمينِه»(19) را در زمره متشابهها قلمداد مىكنند. آيا همه اينها كافى نيست كه نشان دهد در قرآن افزون بر «فواتح السور» مطالبى هست كه معنايش شناخته نمىشود؟
در آغاز بايد بگوييم: آرى، همه اينها هست و آن را از زبان سلف و خلف خواندهايم، ولى اين كسى كه چنين مىگويد اين نكته را در نظر نياورده است كه دانشمندان بر سر تعيين معناى «متشابه» كه درآيه شريفه «هوالذى انزل عليك الكتابَ منه آياتٌ محكماتٌ هنَّ أمّ الكتابِ و اُخَرُ متشابهاتٌ»(20) در برابر «محكم» به كار رفته است، راه اختلاف پوييده و در اينباره نظريههاى بسيارى ابراز كردهاند. برخى از اين نظريهها به متكلّمان و پارهاى به اصوليان و بعضى هم نه به اينان و نه به آنان منسوب است. از ميان اين نظريهها، دو نظريه مشهور گشته است: يكى همان كه اِشكال كننده بدان اشاره مىكند كه چكيدهاش اين است: متشابه آن است كه ظاهرش معنايى را مىرساند كه مقام خدايى را نشايد و با دلالت آيات محكم مبنى بر منزّه شمردن خدا از صفات آفريدگان نمىسازد. بنابراين مسلمان يا بايد به گونهاى بدان باور آورد كه با تنزيه ناسازگار نباشد و به كمك تأويل به تعيين مقصود آن تن ندهد و در نتيجه راز آن براى او در پرده غيب كه حقيقتش را جز خدا نمىدانَد محفوظ مىمانَد؛ يا آنكه آن را از ظاهرش برگرداند و معنايى را براى آن تعيين كند كه در پسِ اين ظاهر برآن دلالت دارد و بدين گونه بدان ايمان آورَد؛ مثلاً بگويد: «استواء» به معناى استيلاء، «يد» به معناى قدرت، «يمين» به معناى توان و نيرو و «بسط يد» به معناى كثرت بخشش و عطا و... است، همچنان كه چنين هم گفتهاند. بنابراين وجه، متشابه به معناى آنچه خدا آگاهى از حقيقت آن را تنها براى خويش برگزيده است، نمىباشد، بلكه از نوع متشابهى خواهد بود كه براى دريافت معنايش بايد به آيات محكم پناه برد. در نتيجه كسانى كه توان اين كار را دارند؛ يعنى ثابتقدمان در دانش معناى آن را مىدانند. بر پايه رأى اخير مطلب روشن و آشكار است، به اين صورت كه در قرآن، متشابه به معنايى كه آگاهى از آن تنها در اختيار خداست وجود ندارد.
در حالى كه برخى از دانشمندان در تعيين معناى متشابه بر اين اعتقادند، برخى ديگر از آنان معتقدند كه «متشابه» در برابر «محكم» لفظى است كه ابعاد دلالتش متعدّد و محل اختلاف دانشمندان و برداشتهاى گوناگون آنان است. اين برداشتهاى گوناگون يا به اختلاف در معنى تك واژهاى بر مىگردد كه در آيه وارد شده است؛ مثل «قُرْء»(21) كه آن را هم در معناى حيض (خونريزى ماهيانه) و هم در معناى طُهر (پاك شدن ازآن خون) به كار گرفتهاند؛ يا به اختلاف در معناى جمله مربوط مىشود. همچنان كه چنين اختلافى را در آيه زير مىبينيم: «لِلّذين يُؤلونَ من نسائهم تَرَبُّصُ اربعةِ اشهُرٍ فإن فاؤوا فانّ اللّهَ غَفورٌ رحيمٌ. و إن عَزَموا الطلاقَ فانّ اللّهَ سميعٌ عليمٌ»(22) يا به داورى خواندنِ حديثى بر مىگردد كه فقيهى آن را درست به معناى آيه مربوط مىداند، در حالى كه ديگرى به سببى كه خود بدان معتقد است آن حديث را در تفسير آن آيه به داورى نخوانده است. نمونههاى اين موضوع فراوان و در كتابهاى خلاف پراكنده است و فقه پژوهان از آن آگاهند. مقصود از «امور مشتبَه كه بسيارى از مردم از آن نا آگاه هستند» نيز همين است. بنابراين برداشت، متشابه از دايره آنچه خدا حقيقت آن را تنها در اختيار خويش گرفته است بيرون مىباشد و طبعا به موضوع سخن ما هم مربوط نيست، همچنان كه اين معنى از متشابه را در موضوعات فقهى يافتيم، در موضوعات ديگرى هم مىيابيم كه آن موضوعات نه به صفات خدا و منزّه دانستنش وابسته است و نه به موضوعى از موضوعات عقيدتى. مقصود از اين موضوعات، مسائل علمى اى است كه متكلّمان بدان پرداخته و در آن راه چند فرقه شدهاند؛ مانند خلق افعال، رؤيت بارى، حقيقت ميزان و صراط، زيادت صفات بر ذات و مسائل ديگرى از اين دست كه موجب خلاف ميان دو گروه معتزله و اهل سنّت شده است و هريك از دو گروه بر وفق رأى و روش خويش، دليل و دستاويز خود را از قرآن داشتهاند. بى ترديد اختلاف متكلّمان در قضايايى از اين دست همانند اختلاف فقيهان در مذاهب و برداشتهايشان است. در هر دو نوع از موضوعات خدا نخواسته كه بندگانش را به قضيه معيّنى مكلّف سازد، بلكه درِ اجتهاد را به روى خرد آدمى گشوده است تا انسان آن را بپيمايد و نعمت خدا را بر خويشتن در عرصه درك و فهم تحقق بخشد و همگان در اين مسير مؤمن، نجات يافته و در درگاه خدا پسنديده هستند، خواه به خطا رفته باشند، خواه به صواب. اين جنبهاى است كه در اينجا دربارهاش به همين اشاره بسنده مىكنيم و اميدواريم همين اشاره پيام رسايى باشد براى كسانى كه اختلاف دانشمندان را در آن بخش از مسائل كلامى ـ كه فراتر از مسائل عقيدتى است ـ بهانهاى براى خردهگيرى و حمله به ايمان و عقيده مردمان ساختهاند. خدا را نشايد كه از خردهگيرى و تهمت خشنود باشد، آن هم به سبب رأيى كه يك انديشمند در موضوعى كه خدا آن را در معرض انديشه و اجتهاد قرار داده برگزيده است.
بارى، ما را شايسته است كه در معناى متشابه آن نظرى را برگزينيم كه به اختلافِ دلالت و احتمال معانى گوناگون در آيات الاحكام يا آيات معارف، به گونهاى كه بدان اشاره كرديم، برمىگردد. همچنين سزاوار است كه ما رأى متكلّمان خَلف را برگزينيم كه لفظ را از معناى ظاهرىاش به معنايى كه سزاوار مقام خدايى و منزّه دانستن اوست بر مىگردانند. بنابراين و آن رأى، براى ما همان مىماند كه گفتيم؛ يعنى در قرآن جز «فواتح سور» چيزى كه خدا آگاهى از آن را براى خود برگزيده باشد، وجود ندارد.
افزون بر آن بايد دانست كه ميان متشابه بر وفق نظر آنان كه از ژرفكارى در معناى آن تن مىزنند و سرآغاز سورهها فرق زيادى هست ؛ زيرا متشابه در قالب قضايايى داراى محمول و موضوع و اثبات و نفى وارد شده است و واژگان اين قضايا نزد لغت شناسان معانى حقيقى شناخته شده دارند كه گاه در معانى مجازى به كار مىروند، كه البته ميان اين معانى مجازى و حقيقى قراينى وجود دارد.
ولى سرآغاز سورهها كه حروفى بريده و ناپيوستهاند چنين نيستند. نه قضايايى داراى موضوع و محمول هستند، و نه مثلا مانند «استوى» در آيه «الرحمنُ على العرشِ استوى» واژه هايى داراى معانى روشن هستند. اين قضايا در مقام توصيف خدا صادر شدهاند و جملگى دانشوران محمول آن را براى موضوعشان ثابت مىدانند به گونهاى كه ايمان بدان راست آيد؛ امّا سرآغاز سورهها كه اكنون درباره آن سخن مىگوييم چنين نيستند.
شايد ما بعدها بتوانيم به مطالبى بپردازيم كه شبههاى را كه در صدر اين سخن استطرادى بدان اشاره كرديم از ميان ببرد.
اينك به موضوع سخن خود بازگشته مىگوييم: همچنان كه اين حروف از حيث معانىشان كه مقصود خدا بوده است، رازى است كه خدا آگاهى از حقيقت آن راز را به خود ويژه ساخته است، همانا در آوردن آنها هم به اين ترتيبى كه موجب تنوّع سرآغاز سورهها شده و همچنين از حيث برگزيدن برخى از حروف و برنگزيدن پارهاى ديگر، رازى نهفته است كه در برابر ادراك آن خردها ناتوان مىمانند؛ مخصوصا اگر در نظر آوريم كه اين كار ساخته و پرداخته آن فرزانه آگاهى است كه هيچ كارى را از روى تصادف انجام نمىدهد.
در نتيجه مطالبى كه در اينجا بيان داشتيم، شايد بهتر باشد كه مردم رنج جستوجو در معانى اين حروف و راز ترتيب آنها و اينگونه برگزيدنشان را برخود هموار نسازند و از ژرفكارى در آنچه راهى به دانستنش نيست و خدا هم آنان را بدان مكلّف نكرده و هيچ يك از احكام يا تكاليف خود را بدانها وابسته نساخته است، چشم بپوشند. آنان را همين بس كه بدانند شروع كردن سورهها با اين سبكى كه نه در مقام سخن گفتن آشنا و نه به نزديك تازيان شناخته بوده است، زنگ هشدارى بود در گوش آن منكرانى كه به يكديگر سفارش كرده بودند به اين قرآن گوش نسپارند و در اثناى خواندن آن سرو صدا راه بيندازند تا شايد چيره شوند. آرى اين حروف دلهاى آنان را تكان مىداد و ايشان را به گوشسپارى و انديشيدن در آنچه القا مىشد، وامىداشت، به ويژه آنكه پس از بيشتر اين حروف خبر اين رخداد بزرگ آمده است. آن رخداد همان كتاب خداست كه آن را بر محمد صلىاللهعليهوآله فرستاده و رشته پيامبرى خود را به سوى آفريدگانش بدان كتاب پايان داده و در آن شريعت و سنّتهاى خود را در هستى به روشنى بيان داشته است. آن كتاب كه معجزه جاويدان پيامبر اوست به روشنى مىگويد: او پيامبر خدايى است كه خداوندگار جهانيان است.
خوانندگان اگر آگاهى بيشتر مىخواهند آيات زير را بخوانند:
«ألم. ذلك الكتاب لا ريب فيه»(23)؛ «الم. اللّه لا اله إلا هو الحىّ القيّوم. نزّل عليك الكتاب بالحقّ»(24)؛ «المص. كتاب أنزل إليك»(25)؛ «الر تلك آيات الكتاب الحكيم»(26)؛ «الر كتاب أحكمتْ آياتُه ثمَّ فُصِّلت من لَدُن حكيمٍ خبيرٍ»(27)؛ «الر تلك آيات الكتاب المبين. إنّا أنزلناه قرآنا عربيًّا لعلّكم تعقلون»(28)؛ «المر تلك آيات الكتاب والذى أنزل إليك من ربّك الحقّ»(29)؛ «الر كتاب أنزلناه إليك لِتُخرجَ النَّاس من الظلماتِ الى النورِ»(30)؛ «الر تلك آياتُ الكتابِ و قرآنٍ مُبينٍ»(31)؛ «طه. ما أنزلنا عليك القرآنَ لِتَشقى»(32)؛ «طسم. تلك آياتُ الكتابِ المُبينِ»(33)، «طس. تلك آياتُ القرآنِ و كتابٍ مُبينٍ»(34)؛ «طسم. تلك آياتُ الكتابِ المبينِ. نتلو عليك من نَبَأ موسى و فرعونَ بِالحَقِّ لقومٍ يُؤمنونَ»(35)؛ «الم. تلك آياتُ الكتابِ الحكيم. هُدًى و رحمةً لِلمحسنينَ»(36)؛ «الم. تنزيلُ الكتابِ لا ريب فيه من ربِّ العالمينَ»(37)؛ «يس. و القرآنِ الحكيمِ. إنّك لَمن المرسلين َ. على صراطٍ مستقيمٍ»(38)؛ «ص والقرآنِ ذى الذكرِ»(39)؛ «حم. تنزيلُ الكتابِ من اللّهِ العزيزِ العليمِ»(40)؛ «حم. تنزيلٌ من الرحمنِ الرحيمِ»(41)؛ «حم. عسق. كذلك يُوحى إليك و إلى الذين من قبلك اللّهُ العزيزُ الحكيمُ»(42)؛ «حم. و الكتابِ المبين. إنّا جعلناه قرآنا عربيًا لعلّكم تعقلونَ»(43)؛ «حم. و الكتابِ المبينِ. إنّا أنزلناه فى ليلةٍ مباركةٍ إنّا مُنذِرينَ»(44)؛ «حم. تنزيلُ الكتابِ من اللّهِ العزيزِ الحكيمِ»(45)؛ «ق و القرآن المجيد»(46).
اگر آگاهى بيشتر مىخواهند، اين آيات را بخوانند تا بدانند كه جملگى اين سورهها درباره قرآن و تنزيل يا انزال آن سخن مىگويند؛ يعنى درباره همان كتابى كه بر سرِ رد و قبول آن ميان آنان و پيامبر اختلاف بود. همان كتابى كه آمد تا آنان را از گمراهى و ضلالتى كه در آن به سر مىبردند رويگردان سازد. همان كتابى كه در برابرش مستكبرانه و ستيزه جويانه ايستادند. همان كتابى كه آن را نپذيرفتند و گفتند «اساطير الأولين» (افسانه پيشينيان) است، سخنى كه به دروغ به خدا نسبت داده شده است و اگر بخواهند مىتوانند همانند آن سخنان را بگويند، و تهمتهاى ديگرى از اين دست كه به كمك آن مىكوشيدند مردم را از قرآن رويگردان ساخته راه نفوذ آن را ببندند. از اينرو، اين سورهها به اين سبك آغاز شد تا در دلهاى آنان اثر گذارد و ديدگانشان را بربايد. روشن است كه به ناگه رو به رو شدن با امر ناآشنايى كه براى انسان مأنوس نيست، چنان اثرى در تيز كردن گوشها و متوجه ساختن اذهان دارد كه به شرح نياز ندارد. در همين جا نكتهاى نهفته است كه از اين راز پرده برمىدارد كه چرا اين سورهها ـ بجز دو سوره بقره و آل عمران ـ جملگى از سورههايى هستند كه در مكّه يعنى جايى كه رويارويى در اوج شدّت و سختى بوده است، نازل شدهاند. حتّى نزول همان دو سوره مدنى هم هنگامى بوده كه ميان مسلمانان از سويى و ديگران يعنى جهودان و ترسايان از سويى ديگر درگيرى و ستيزه در اوج شدّت بوده است. جويندگان آگاهى بيشتر مىتوانند نيمه نخستين هر يك از اين دو سوره را بخوانند تا ببينند چگونه هر دو سوره به سبكى همانندِ رفتار قرآن بامشركان، به دفاع از حق و استدلال به سود دعوت قرآن روى آوردهاند.
ممكن است بگويند بسيارى از سورهها با سخن درباره انزال قرآن كريم آغاز شدهاند، ولى در همان حال با چنين حروفى شروع نشدهاند. نمونه چنين سورههايى عبارتند از:
سوره كهف: «الحمدُ للّهِ الذى أنزل على عبدِهِ الكتابَ ولم يَجعَل له عِوَجًا»(47).
سوره فرقان: «تبارك الذى نزّل الفرقانَ على عبدهِ لِيَكونَ لِلعالَمينَ نَذيرا»(48).
سوره زمر: «تنزيلُ الكتابِ من اللّهِ العزيز الحكيمِ»(49).
سوره قدر: «انّا انزلناه فى ليلةِ القدرِ»(50).
ولى اين انتقاد شايسته پذيرش نيست ؛ زيرا مطلع اين سورهها به سبكى ديگر است. در اينجا ذكر حمد به سبب فرو فرستادن قرآن، يا ستايش از منزلت قرآن يا بزرگداشت مقام خود قرآن هدف بوده است. نتيجه اينكه سورههاى مزبور به سبك و سياق جلب توجّه اذهان و تيزكردن گوشها به آن شكل كه درباره آن سورهها گفتيم صادر نشدهاند. هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد.
يك نكته مىماند كه بگويند: در چهار سوره از سورههايى كه حروف مقطّعه دارند، همانند بقيه اين سورهها، پس از اين حروف سخن از قرآن و تنزيل آن به ميان نيامده است. اين چهار سوره عبارتند از:
سوره مريم: «كهيعص. ذِكرُ رحمةِ ربّك عَبدَه زكريّا»(51)؛
سوره عنكبوت: «الم. أحَسِبَ النّاسُ ان يُترَكُوا ان يَقولوا آمنّا و هم لايُفتَنونَ»(52)؛
سوره روم: «الم. غُلِبَتِ الرومُ. فى أدنى الارضِ و هم من بعدِ غَلَبِهِم سَيَغلِبُونَ»(53)؛
سوره قلم: «ن والقلمِ و ما يَسطُرونَ»(54)
در پاسخ بايد گفت: آرى پس از حروف مقطّعه در سرآغاز اين سورههاى چهارگانه يادى از قرآن و تنزيل آن به ميان نيامده است، ولى پس از اين حروف مطلبى آمده است كه از حيث غير عادى بودن براى مردم، همانند قرآن است. داستان زكريا و خواندن وى پروردگارش را كه در پيرى به او وارثى بخشد و پذيرفتن خدا اين خواهش را و مژده دادنش به يحيى كارى است كه سزاوار است به گوشها بخورد و دلها از آن آگاه گردند. همچنين داستان سوره روم كه از حادثهاى غيبى خبر مىدهد كه در آينده رخ خواهد داد و واقعيات كنونى از آن نشانى به دست نمىدهد. پس در اينجا شايسته است كه مردم با چنين سبكى از خبر اين حادثه غيبى آگاه گردند. سرآغاز سوره عنكبوت هم مىخواهد مردم را از كارى جدا كند كه از روى عادت بدان انس گرفته و در نتيجه به حق پشت كردهاند. آن عبارت است از اينكه به ظاهرِ ايمان بسنده كرده، رنج و سختيهاى جهاد در راه خدا و برپاداشتن تكاليف خدايى را كه مقتضاى ايمان است، به دوش نمىكشند. ترديدى نيست كه اين كارى است كه جانهاى مردمان به پناه بردن بدان انس گرفته، در نتيجه مردم را به تباه ساختن زندگى و دينشان وامىدارد و سبب مىگردد كه رسالتهاى خدايى در مسير اصلاح كارها و نيكبخت كردن مردم كم بهره گردند. بنابراين فرزانگى اقتضا مىكند كه به شيوهاى كوبنده توجه مردم را جلب كرده، در دلهاى آنان نهال بيدارى و هشيارى را غرس كند كه از باب آزمودن دلها و جداسازى پالوده از آلوده، سنّت خدا بر پايه آزمايش و امتحان جارى است: «ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ المؤمنينَ على ما انتم عليه حتّى يَميزَ الخبيثَ من الطيّبِ»(55)، «و لقد فَتَنَّا الذين من قبلهم فَلَيَعلَمَنَّ اللّهُ الذين صَدَقوا و لَيَعلَمَنَّ الكاذبينَ».(56)
امّا سوره قلم مىخواهد نگاهها را به سوى علم و حكمت كه قلم الهام بخش آن است جلب كند؛ يعنى همان دو گوهرى كه پايه اين دين و هدف آن كتاب بزرگ است.
اين اثرى است كه شنيدن اين حروف در سرآغاز سورهها به همراه دارد. امّا درباره معناى آن نگارنده جز اين سخن كه «خدا از مقصود آن آگاهتر است»، چيزى نتواند گفت؛ سخنى كه از زبان سلفى شايسته نقل شده است و نشان مىدهد كه به بزرگى خدا و كتاب او چنان كه شايد باور دارد.
ـ زركلى، خيرالدين، الاعلام، چاپ چهارم : بيروت، دارالعلم للملايين، 1979م.
ـ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، تحقيق سيد هاشم رسولى محلاّتى و سيد فضل اللّه يزدى طباطبائى، چاپ دوم: بيروت، دارالمعرفة، 1408ق / 1988م.
ـ طبرى، ابوجعفر محمّد بن جرير، جامع البيان عن تأويل القرآن، به كوشش محمود محمد شاكر و احمد محمد شاكر، مصر، دارالمعارف، 1374ق.
ـ قرآن مجيد، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چاپ سوم: تهران، انتشارات سروش، 1371 ش.
ـ كتاب وحدت (مجموعه مقالات)، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1362 ش.
1 ـ مشخصات كتاب شناختى آن مقاله بدين شرح است: محمود شلتوت، تفسير القرآن الكريم،چاپ يازدهم: قاهره ـ بيروت، دارالشروق، 1408ق/ 1988م، ص 64-53.
2 ـ خيرالدين زركلى، الاعلام، ج7، ص173؛ و نيز: كتاب وحدت، ص 378.
3 ـ متن اين فتوا را در كتاب وحدت، صفحات 378 تا 380 مىتوان ديد.
4 ـ الف. لام. ميم. اللّه است كه هيچ خدايى جز او نيست، زنده است و پاينده است. اين كتاب را كه تصديق كننده كتابهاى پيش از آن است به حق بر تو نازل كرد، و قبل از آن تورات را و انجيل را براى هدايت مردم فرستاد و فرقان را نازل كرد (ترجمه عبدالمحمّد آيتى، 3/1 ـ 4).
5 ـ مقايسه كنيد: طبرى، جامع البيان، ج1، ص 209.
6 ـ طبرسى، مجمع البيان، ج1،ص112.
7 ـ ابو عمرو عامر بن شراحيل شعبى حميرى (19 ـ 103 ق / 640ـ721 م) يكى از تابعان است كه در قدرت حافظه زبانزد بوده است. وى در كوفه زاده شد و در همان شهر باليد و درگذشت. وى محدّث و فقيه بود (زركلى، الاعلام، ج3،ص251).
8 ـ مقايسه كنيد: جامع البيان، ج1، ص206.
9 ـ مجمع البيان، ج1، ص 112؛ جامع البيان، ج 1، ص 207.
10 ـ و هرگاه چنين نكردهايد ـ كه هرگز نتوانيد كرد ـ پس بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيّا شده و هيزم آن، مردمان و سنگها هستند (قرآن مجيد، ترجمه عبدالمحمد آيتى، 2/24).
11 ـ بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركّب شود، دريا به پايان مىرسد و كلمات پروردگار من به پايان نمىرسد، هر چند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم (قرآن مجيد، ترجمه آيتى، 18/109).
12 ـ و اگر همه درختان روى زمين قلم شوند و دريا مركّب و هفت درياى ديگر به مددش بيايد، سخنان خدا پايان نمىيابد. و خدا پيروز و حكيم است (قرآن مجيد، ترجمه آيتى، 31/27).
13 ـ اسراء/1.
14 ـ نجم /18.
15 ـ اسراء /85.
16 ـ خداى رحمان بر عرش استيلا دارد (ترجمه آيتى، 20/5).
17 ـ دست خدا بالاى دستهايشان است (ترجمه آيتى، 48/10).
18 ـ دستهاى خدا گشاده است (ترجمه آيتى ،5/64).
19 ـ و در روز قيامت، زمين يكجا در قبضه اوست و آسمانها در هم پيچيده در يد قدرت او (ترجمه آيتى، 39/67).
20 ـ اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرد. بعضى از آيهها محكماتند، اين آيهها اُمّ الكتابند، و بعضى آيهها متشابهاتند (ترجمه آيتى، 3/7).
21 ـ بقره /228. گفتنى است كه قُرء (جمع آن قُرُوء) در اصل به معناى وقت مىباشد. بنابراين مىتواند هم به معناى زمان حيض و هم به معناى زمان طهر باشد (طبرسى، ذيل آيه مورد نظر).
22 ـ براى كسانى كه سوگند مىخوردند كه با زنان خويش نياميزند چهارماه مهلت است. پس اگر بازآيند، خدا آمرزنده و مهربان است. و اگر عزم طلاق كردند، خدا شنوا و داناست (ترجمه آيتى، 2/226 ـ 227).
23 ـ الف. لام. ميم. اين است همان كتابى كه در آن هيچ شكّى نيست (2/1ـ2).
24 ـ الف. لام. ميم. اللّه است كه هيچ خدايى جز او نيست، زنده است و پاينده است. اين كتاب را به حق بر تو نازل كرد (3/1ـ3).
25 ـ الف. لام. ميم. صاد. كتابى است كه برتو نازل شده (7 / 1ـ2).
26 ـ الف. لام. را. اين است آيات كتابِ به حكمت آميخته (10/1).
27 ـ الف. لام. را. كتابى است با آياتى استوار و روشن از جانب حكيمى آگاه (11/1).
28 ـ الف. لام. را. اينهاست آيات كتاب روشنگر. ما قرآنى عربى نازلش كردهايم، باشد كه شما دريابيد (12/1ـ1).
29 ـ الف. لام. ميم. را. اينها آيات اين كتاب است و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است (13/1).
30 ـ الف. لام. را. كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را به فرمان پروردگارشان از تاريكى به روشنايى ببرى (14/1).
31 ـ الف. لام. را. اين است آيات كتاب و قرآن روشنگر (15/1).
32 ـ طا.ها. قرآن را بر تو نازل نكردهايم كه در رنج افتى (20/1ـ2).
33 ـ طا. سين. ميم. اينهاست آيات اين كتاب روشنگر (26/1ـ2).
34 ـ طا. سين. اين است آيات قرآن و كتاب روشنگر (27/1).
35 ـ طا. سين. ميم. اين است آيات اين كتاب روشنگر. براى آنها كه ايمان مىآورند داستان راستين موسى و فرعون را بر تو مىخوانيم (28/1ـ3).
36 ـ الف. لام. ميم. اينها آيههاى كتاب حكمتآميز است. نيكوكاران را هدايت و رحمتى است. (31/1ـ3).
37 ـ الف. لام. ميم. نازل شدن اين كتاب، كه در آن هيچ شكّى نيست، از جانب پروردگار جهانيان است (32/1ـ2).
38 ـ ياسين. سوگند به قرآن حكمتآميز كه تو از پيامبران هستى بر راهى راست (36/1ـ4).
39 ـ صاد. سوگند به قرآن شريف صاحب اندرز (38/1).
40 ـ حا. ميم. نزول اين كتاب از جانب خداى پيروزمند داناست (40/1ـ2).
41 ـ حا. ميم. كتابى است كه از جانب آن بخشاينده مهربان نازل شده است (41/1ـ2).
42 ـ حا. ميم. عين سين. قاف. خداوند پيروزمند حكيم، به تو و كسانى كه پيش از تو بودند اين چنين وحى مىفرستد (42/1 ـ 3).
43 ـ حا. ميم. سوگند به اين كتاب روشنگر. ما اين كتاب را قرآنى عربى قرار داريم ؛ باشد كه به عقل دريابيد (43/1ـ3).
44 ـ حا. ميم. سوگند به اين كتاب روشنگر. ما آن را در مبارك شبى نازل كرديم. ما بيم دهنده بودهايم (44/1ـ3).
45 ـ حا. ميم. نازل شدن اين كتاب از جانب خداى پيروزمند حكيم است (45/1ـ2، 46/1ـ2).
46 ـ قاف. قسم به اين قرآن ارجمند (50/1).
47 ـ سپاس خداوندى را كه بر بنده خود اين كتاب را نازل كرد و هيچ كجى و انحرافى در آن ننهاد (18/1).
48 ـ بزرگ است و بزرگوار آن كسى كه اين فرقان را بر بنده خود نازل كرد، تا جهانيان را بيم دهندهاى باشد (25/1).
49 ـ نازل شدن اين كتاب از جانب خداى پيروزمند حكيم است (39/1).
50 ـ ما در شب قدرش نازل كرديم (97/1).
51 ـ كاف،ها، يا، عين، صاد. بيان بخشايش پروردگارت بر بنده خود زكريّا است (19/1ـ2).
52 ـ الف، لام، ميم. آيا مردم پنداشتهاند كه چون بگويند: ايمان آورديم، رها شوند و ديگر آزمايش نشوند؟ (29/1ـ2).
53 ـ الف، لام، ميم. روميان مغلوب شدند، در نزديك اين سرزمين، و پس از مغلوب شدن بار ديگر غالب خواهند شد (30/1ـ3).
54 ـ نون، سوگند به قلم و آنچه مىنويسند (68/1).
55 ـ خدا برآن نيست كه شما مؤمنان را بدين حال كه اكنون هستيد رها كند. مىآزمايد تا ناپاك را از پاك جدا سازد (3/179).
56 ـ هر آينه مردمى را كه پيش از آنها بودند آزموديم، تا خدا كسانى را كه راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگويان را متمايز گرداند(29/3).