آسيب شناسي فهم قرآن از منظر اهل بيت(عليهم السلام)

پدیدآورعلی‌محمد قاسمی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 2110 بازدید
آسيب شناسي فهم قرآن از منظر اهل بيت(عليهم السلام)

عليمحمد قاسمى
چكيده

ترديدى نيست كه امكان فهم آيات الهى براى همگان وجود دارد، اگرچه قرآن از حيث دلالت يا آسان بودن دشوارى فهم داراى مراتبى است و هركسى را بجز راسخان در علم (= اهل بيت)، ياراى نيل به اعماق و بواطن و تأويل هاى آن نيست. آن بزرگواران نيز از طريق روايات متعددى كه از آنان به ما رسيده، مردم را به بهره گيرى از قرآن فراخوانده اند. و براى آن كه مبادا افراد نسبت به كتاب الهى دچار سوء فهم شوند، از يك سو، آن ها را از «تفسير به رأى» برحذر داشته اند و از سوى ديگر، با تعابير گوناگون، نسبت به آفت ها و آسيب هاى فهم قرآن هشدار داده اند تا ناخواسته يا ندانسته مبتلا به چنين آسيب هايى نگردند كه هم خود كلام الهى را آن چنان كه شايسته است نفهمند و هم ديگران را گم راه سازند.
اين مقاله درصدد است تا گوشه اى از هشدارهاى معصومان(عليهم السلام) را نسبت به «تفسير به رأى»، و بعضى از آسيب هايى كه غفلت از آن ها به تفسير به رأى مى انجامد بررسى كند.

مقدّمه

همان گونه كه از روايات نيز استفاده مى شود، آيات قرآن از حيث دلالت، آسان بودن يا دشوارى فهم، داراى مراتبى هستند: بخشى از آن ها روشن و بديهى اند، به طورى كه امكان فهم همگان از چنين آياتى وجود دارد; اما بخش ديگر چنان است كه هركسى را ياراى فهم و درك و پى بردن به اعماق و باطن و تأويل آن ها نيست، بلكه علم به آن ها نزد خدا و انبيا و راسخان در علم است و اگر ديگران بخواهند چيزى از بواطن و اعماق آن آيات را بفهمند، بايد به مفسّران حقيقى قرآن مراجعه كنند.
اميرالمؤمين(عليه السلام) مى فرمايد: «اين قرآن خطى است نوشته شده كه ميان دو جلد پنهان است; زبان ندارد تا سخن بگويد و نيازمند كسى است كه آن را ترجمه كند.»
عبارت «و تراجمةً لوحيه» در زيارت «جامعه كبيره» كه خطاب به امامان معصوم(عليهم السلام) است، نيز حاكى از همين معناست.
اما بخش سوم آيات را، كه شايد بتوان ادعا كرد بيش ترين معارف قرآنى را به خود اختصاص داده است، كسانى مى فهمند كه داراى لطافت حس، صفاى ذهن و شرح صدر باشند.
اهل بيت(عليهم السلام) نيز براى اين كه مردم بتوانند به خوبى از اين مائده الهى كمال استفاده را ببرند، از يك سو افراد را از تفسير به رأى بازمى دارند; چرا كه تفاسير به رأى نه تنها هدايتگر نيستند، و اين نقض غرض الهى است (كه اراده كرده است مردم هدايت شوند)، بلكه اغواگر و گم راه كننده نيز خواهند بود; و از سوى ديگر، آسيب هايى را كه ممكن است مانع فهم انسان از آيات الهى شوند تا حد ممكن و با تعابير گوناگون گوشزد نموده اند تا قرآن كريم آن گونه كه شايسته است، مورد تفسير و تبيين قرار گيرد; زيرا تفسير قرآن بدون توجه به آسيب هاى فهم آن در واقع همان تفسير به رأى خواهد بود.

تفسير به رأى

شايد بتوان ادعا كرد آنچه بيش از هر چيزى در تفسير قرآن مورد نهى اهل بيت(عليهم السلام) قرار گرفته تفسير به رأى است كه نشأت گرفته از بينش هاى انحرافى و پى روى از گرايش ها و هواهاى نفسانى است. پيش از آن كه ديدگاه معصومان(عليهم السلام)مطرح شود، لازم مى نمايد به معناى «تفسير به رأى» اشاره شود.
واژه «رأى» يعنى اعتقاد، اجتهاد و نظريه، و «تفسير به رأى» يعنى نسبت به تبيين معنا و تفسير كلام الهى به رأى خود اعتماد نمودن، و نه به گفتار يا روش ساير مفسّران اعتماد كردن.
اين كه شخص حتى خود را به زحمت نيندازد تا از ميان معانى الفاظ مفرده حقيقت را از مجاز، مشترك معنوى را از لفظى تمييز دهد و مجاز عقلى و مجاز در كلمه و مجاز در اسناد را از همديگر تفكيك كند، و در سعه و ضيق مفاهيم درنگ نمايد، و نيز بدون توجه به اسباب نزول، قراين، دانستن ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محكم و متشابه، مطلق و مقيّد، و بدون توجه به روايات وارد شده ذيل آيات در مورد معضلات و تأويلات قرآنى و بدون هيچ اعتنايى به اصول و قواعد تفسير، بخواهد ديدگاه خود را بر قرآن تحميل نمايد، بلكه در پى اثبات مذهب و عقيده «خود» باشد، دست به «تفسير به رأى» زده است.
اين امر در تفسير به رأى، ممكن است به دو گونه محقق شود:
«الف. معنايى كه مراد مفسّر است فى نفسه صحيح باشد، ولى قرآن دلالتى بر آن نداشته باشد. پس در اين جا خطا در استدلال است، نه در مدلول.
ب. معناى مراد مفسّر فى نفسه خطا و باطل باشد و او قرآن را حمل بر آن معناى باطل نمايد كه هم خطا در استدلال است و هم خطا در مدلول.»
كاتب حلبى در كشف الظنون، تفسير به رأى را پنج قسم مى داند:
1. تفسير كردن بدون علومى كه به عنوان ابزار تفسير بايد از آن ها استفاده كرد;
2. تفسير آيات متشابهى كه غير از خداى سبحان هيچ كس از آن ها مطلع نيست;
3. تفسير كردن به نحوى كه به وسيله آن بتوان مذهب و مسلك و عقيده خاصى را اثبات نمود;
4. تفسيرى كه به نحو قطعى ولى بدون دليل بيانگر مراد واقعى خدا باشد;
5. تفسيرى كه مطابق هوا و استحسان باشد.
اما مرحوم فيض به گونه روشن ترى به اين مسأله پرداخته است كه به طور خلاصه به آن اشاره مى كنيم كه به نظر ايشان: تفسير ممنوع و منهىٌ عنه دو وجه دارد:
(1) اين كه مفسّر نسبت به چيزى رأى خاصى داشته باشد و براى اثبات ادعاى خود، طبق ميل و هواى نفسانى اش قرآن را تأويل نمايد، به طورى كه اگر چنين رأيى نداشت، چنين معنايى هم براى قرآن نمى كرد. اين وجه نيز به نوبه خود، دو صورت دارد: گاهى مى داند بدين نحو قرآن را معنا كردن براى اثبات مدعاى خود، هرگز مراد آيه نيست و گاهى نمى داند; ولكن وقتى معناى آيه اى داراى احتمالات متعددى باشد، وجهى را كه موافق با رأى اوست ترجيح داده و آيه را همان طور تفسير مى كند، به طورى كه اگر چنين رأيى نداشت، چنين معنايى نيز براى آيه نزد او ترجيح نداشت.
گاهى هم هدف و غرض صحيحى دارد و بدين روى، به دنبال دليلى از قرآن مى گردد و به آيه اى تمسّك مى كند و مى داند كه منظور آيه چيز ديگرى است; مثل كسى كه از مردم مى خواهد تا سحرخيز بوده و در آن هنگام استغفار كنند و به جمله (معصوم(عليه السلام)) «تسحّروا فانَّ السّحورَ بركةٌ» تمسّك مى كند، در حالى كه مى داند منظور از «تسحّروا» در روايت، سحرى خوردن است، نه سحرخيز بودن براى استغفار. باطنيه نيز براى گمراه كردن مردم از اين شيوه استفاده مى كردند.
(2) وجه دوم از تفسيرممنوع آن است كه در تفسير قرآن، به ظاهر الفاظ عربى اكتفا شود، بدون آن كه براى روشن شدن مسائلى همچون غرائب القرآن يا امورى همچون الفاظ مبهمه، مبدله، و ديگر ويژگى هاى قرآن مانند اقتصار، حذف، اظهار ـ تقديم و تأخير، ناسخ و منسوخ، عام و خاص و اخص، غرائب و محكم و متشابه به روايات اهل بيت(عليهم السلام)مراجعه كند. كسى كه مى خواهد قرآن را تفسير كند لازم است تنها به مجرّد فهم ظواهر عربى آن اكتفا نكند، وگرنه خطاهاى او فراوان گشته، دچار تفسير به رأى مى شود.
روشن است كه همه اين اقسام از مصاديق «تفسير به رأى» هستند. ولى مرحوم علّامه طباطبائى حقيقت تفسير به رأى را با بيانى ديگر (كه شايد بتوان ادعا كرد نوعى جمع بندى از همه اقوال در اين زمينه است) ارائه مى دهد; ايشان مى گويد: «اعتقادى را كه يا از روى اجتهاد و تلاش به دست مى آيد و يا از روى هوا و هوس براى انسان حاصل مى شود، رأى مى گويند، و... اين كه در روايات "رأى" اضافه به ضمير شده است (= مَن فَسَّر القرآن برأيه...) دليل بر آن است كه مورد نهى عبارت است از اين كه مفسّر استقلالا و با تكيه بر ابزار و آلاتى كه براى شناخت كلام عربى ديگران به كار مى برد، بخواهد كلام خدا را بفهمد; در حالى كه آيات الهى اگرچه كلماتى جدا و منفصل از يكديگرند، ولى در عين حال، كلامى متصل و مربوط به يكديگرند. برخى از آيات برخى ديگر را توضيح مى دهند; همان گونه كه اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرموده است. بنابراين، راه صحيح فهم كلام الهى تدبّر و ملاحظه همه آيات مربوط به يك موضوع است و نه تنها ملاحظه بعضى از آن ها. پس آنچه در روايات تفسير به رأى مورد نهى است عبارت است از اين كه انسان بخواهد با همان قواعد و اصولى كه كلام ديگران را بررسى مى كند آيات الهى را نيز همان گونه بررسى نمايد.»
و در جاى ديگر مى فرمايد: «لازمه تفسير به رأى، قول به غير علم است، چنان كه حديث نبوى "مَن قالَ فى القرآنِ بغيرِ علم فليتبوّء مقعدَه من النارِ" به آن اشاره دارد.»
البته طبيعى است همان گونه از لابه لاى كلمات مرحوم علّامه نيز به نظر مى رسد نمى توان آيات قرآن را بريده از آيات ديگر تفسير و معنا كرد و اين يكى ديگر از ويژگى هاى اين كتاب الهى است.
اميرالمؤمنين(عليه السلام)مى فرمايد: «انَّ الكتابَ يُصَّدقُ بعضه بعضاً و انَّه لا اختلاف فيه. فقال سبحانه: "ولو كان من عندِ غيراللّه لوجَدوا فيه اختلافاً كثيراً.»
و در جاى ديگر مى فرمايد: «... ينطقُ بعضه ببعض و يشهَدُ بعضه على بعض.»
روايت ذيل چگونگى گواه بودن و تصديق آيات نسبت به يكديگر را روشن مى كند.
روايت شده است كه امام جواد(عليه السلام) در تفسير قطع دست هاى دزد و كيفيت آن در آيه شريفه «والسارقُ و السارقةُ فاقطعوا ايديهما» (مائده: 38) فرمودند: «قطع بايد از مفصل بيخ انگشت باشد و كف دست رها گردد.» وقتى علت آن را جويا شدند، حضرت به فرمايش رسول خدا تمسّك جستند كه مى فرمايد: «سجده بر هفت عضو صورت مى گيرد: صورت، دو دست، دو زانو و انگشتان بزرگ.» اما هنگامى كه دست از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى ماند تا با آن سجده كند، در حالى كه خداى متعال فرموده است: «و اِنَّ المساجد للّه.» (جن: 17) منظور از «مساجد» هم در آيه شريفه همين اعضاى هفتگانه سجده است: «فلا تدعوا مَع اللّهِ احداً» و هر چيزى كه براى خداست نبايد قطع شود: «و ما كانَ لِلّه لم يُقطع.»
به هر حال، «اگر كسى يك آيه از قرآن را فهميد، ولى توجه به آيات ديگر نكرد يا از فهم آن ها محروم بود، هرگز به عمق معناى همان آيه اول هم نرسيده، بلكه مفهوم ضعيفى از آيه را به دست آورده است. آيات كريمه قرآن اگر به صورت جمعى و در كنار يكديگر فهميده شوند، معنا و مفهوم روشن و جامعى را افاده مى كنند. برخى آيات، كه به حسب فكر ابتدايى انسان مبهم به نظر مى رسند، آيات ديگر آن ها را روشن مى كنند.»
بنابراين، بايد گفت: جمود بر ظاهر برخى آيات بدون توجه به آيات ديگر و معانى و تفسير آن ها، نه تنها انسان را به معانى و مفاهيم آيات نمى رساند، بلكه خود نوعى «تفسير به رأى» است كه در روايات معصومان(عليهم السلام) فراوان از آن مذمّت شده است; مثلا خداى سبحان در خطابى كه به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)دارد، طبق فرموده امام رضا(عليه السلام) مى فرمايد: «ما آمن بى من فسّر برأيه كلامي»; كسى كه كلام مرا طبق رأى و نظريه خويش تفسير كند، به من ايمان نياورده است.
امام على(عليه السلام) نيز در يكى از پيش بينى هاى خود نسبت به آينده مى فرمايند: «(امام مهدى(عليه السلام)) خواسته ها را تابع هدايت وحى قرار مى دهد، هنگامى كه مردم هدايت را تابع هوى و هوس هاى خويش قرار مى دهند; در حالى كه به نام تفسير، نظريه هاى گوناگون خود را بر قرآن تحميل مى كنند، او نظريه ها و انديشه ها را تابع قرآن مى سازد.» همان گونه كه مشهود است، لحن فرمايش حضرت، مذمّت از تفسير به رأى است. در پيش بينى ديگرى نسبت به توصيف جماعتى بيان مى دارند كه: «... كانّهم ائمّة الكتابِ و ليسَ الكتابُ امامهم فلم يبق عندهم منه الاّ اسمه ولا يعرفون الاّ خطّه و زُبُره»; گويى آنان پيشواى قرآن بوده و قرآن پيشواى آنان نيست; پس قرآن جز نامى نزدشان باقى نماند و آنان جز خطى از قرآن نشناسند. و روشن است كسى كه قرآن را تفسير به رأى مى كند، در واقع نظر خود را مقدّم بر كتاب الهى و بلكه خود را امام و پيشواى كتاب خدا مى پندارد.
در روايتى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: «و انّما هلَك الناسُ فِى المتشابِه لانَّهم لم يَقفوا على معناه و لم يَعرفوا حقيقَته فوضعوا له تأويلات من عِند اَنفسِهم بآرائِهم و استغَنوا بذلكَ عَن مسألةِ الاوصياءِ و نبذوا قولَ رسولِ الله(صلى الله عليه وآله)وراءَ ظُهورهم.»
امام صادق(عليه السلام) طبق اين روايت، هلاكت مردم را در تفسير به رأى نسبت به آيات متشابه مى دانند; بدين گونه كه حقيقت چنين آياتى را نمى فهمند، آن گاه از پيش خود و با رأى خود و پيش داورى، تأويلاتى براى آيات الهى قايل مى شوند و بدين گونه خود را از اوصياى الهى بى نياز مى بينند، كه چنين افرادى مورد ملامت و سرزنش حضرت قرار مى گيرند.

درهم آميختن آيات قرآن

روايات متعددى وجود دارند كه انسان را از «ضرب القرآن بعضه ببعض» باز مى دارند; مثلا، امام صادق(عليه السلام) از پدر بزرگوارشان نقل مى كنند: «ما ضرب رجلٌ القرآنَ بعضه ببعض الاّ كفر» كه به نظر مى رسد چنين رواياتى در واقع، به بعضى از مصاديق تفسير به رأى اشاره دارد.
مرحوم فيض در مقدّمه تفسير ارزشمند خود، پس از نقل روايت مزبور، مى نويسد: شايد مراد از اين تعبير (= ضرب القرآن...) تأويل بعضى از متشابهات قرآنى به بعضى ديگر باشد، به طورى كه اين تأويل بدون شنيدن از كسانى كه اهل قرآنند و بدون استفاده از نورانيت (الهى كه به كسانى مى دهد كه شايستگى آن را دارند) و بدون هدايتى از جانب خداوند، صرفاً ناشى از هوا و هوس باشد.
مرحوم علّامه طباطبائى نيز روايتى شبيه آنچه گذشت از پيامبر(صلى الله عليه وآله)به نقل از الدر المنثور نقل مى كند: «آن حضرت وقتى عده اى را مشاهده كردند كه درباره قرآن به بحث و جدال نشسته اند، در حالى كه خشمناك بودند، فرمودند: امت هاى گذشته نيز كه گم راه شدند، در اثر همين اختلافاتى كه با پيامبرانشان داشته، برخى از كتاب آسمانى خود را بر برخى ديگر زدند. آن گاه فرمودند: قرآن نازل نشده تا بعضى از آن بعض ديگرش را تكذيب نمايد، بلكه نازل شده تا بعضى از آن بعضى ديگرش را تصديق نمايد. پس آنچه را شناختيد به آن عمل كنيد و به آنچه براى شما متشابه است ايمان بياوريد.»
آن گاه در ذيل روايت مزبور مى گويد: «روايات اهل بيت(عليهم السلام)«ضرب القرآن بعضه ببعض» را در مقابل «تصديق آيات قرآنى نسبت به يكديگر» قرار داده اند و معناى «ضرب» همان خلط بين مقامات معانى قرآنى و اخلال به ترتيب مقاصد آن هاست; مثل اين كه محكم به جاى متشابه و متشابه به جاى محكم اخذ شود.
بنابراين، در هم آميختن آيات و خلط بين معانى آن ها نتيجه توجه نكردن به آسيب هاى فهم قرآن و وجود انحرافات در بينش ها و گرايش هاى انسان است كه خود مى تواند نوعى تفسير به رأى باشد.

آسيب هاى فهم قرآن

الف. غفلت از روايات

غفلت از روايات يكى از آسيب هاى جدّى فهم قرآن كريم است; چرا كه حجيّت قول و فعل و تقرير معصومان(عليهم السلام) به خاطر توصيه هاى قرآن و پيامبر است; آياتى مانند: «اِنّا اَنزلنا اِليكَ الذكرَ لتُبيّنُ لِلنّاسِ ما نُزّلَ اليهم» (نحل: 44); «هو الّذى بَعثَ فى الاُمييّنَ رسولا مِنهم يَتلوا عليهِم آياتِه و يُزكّيهم و يُعلّمهُم الكِتابَ والحِكمة» (جمعه: 2); «اَطيعوا اللّهَ و اَطيعوالرَسولَ و اُولى الامرِ مِنكُم» (نساء: 59) و آيات ديگر و نيز روايات فراوانى كه در اين باب وارد شده اند، از جمله حديث ارزشمند و با بركت «ثقلين»، كه پيامبر در آن مى فرمايد: «اِنّى تارِكٌ فيكم الثِّقلينِ كتابَ اللّهِ و عِترَتى ما اِنَ تمَّسكتُم بِهِما لَن تَضِلّوا اَبداً وَ اِنّهما لَن يَفتِرقا حتى يَرِدا عَلىّ الحَوضَ» ، همه حاكى از وجوب تمسّك به اهل بيت(عليهم السلام) و بيانات روشنگر آن ها هستند.
مرحوم علامه طباطبائى مى گويند: بعضى افراد، بخصوص بعضى از كسانى كه در مباحث مادى فرو رفته و مرعوب تمدن جديد غرب شده اند، از اين حقيقت (كه قرآن ميزان تشخيص صحّت و سقم روايات است و روايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه "ما وافق كِتابَ اللهِ فَخُذوه و ما خالَفُه فاتركوه") سوء استفاده كرده، به طور كلى از مطالبى كه در روايات آمده غمض عين نموده، راه تفريط را پيموده اند و در مقابل اخبارى ها و محدثان و طايفه حروريه و غير آن ها قرار گرفته اند (= كسانى كه هر روايت منقوله اى را به هر كيفيتى كه مى بود، مى پذيرفتند)، در حالى كه مى دانيم همان طورى كه پذيرش مطلق و بدون قيد و شرط هر حديثى خود تكذيب آن موازين است كه (توسط حضرات معصومين(عليهم السلام)) براى تمييز حق و باطل بيان شده است، و خود موجب مى شود تا قول باطل و لغو به پيامبر نسبت داده شود.
همين طور اگر به طور كلى روايات آن بزرگواران طرد شوند، هم تكذيب آن روايات است و هم ابطال مطالب كتاب عزيزى كه هرگز باطلى از پيش و پس آن راه ندارد، و اين در حالى است كه خداى تعالى مى فرمايد: «ما آتاكم الرّسولُ فَخذوه و مانهاكم عَنه فانتهوا» (حشر: 7) و در جاى ديگر مى فرمايد: «و ما اَرسلنا مِن رسول الاّ لِيُطاعَ بِاذنِ اللّه» (نساء: 64); چرا كه اگر قول رسول الله(صلى الله عليه وآله) يا فرمايش هاى نقل شده آن بزرگوار براى ما يا غايبان آن حضرت در زمان خود آن حضرت حجيّت نداشته باشد، هيچ سنگ روى سنگ بند نخواهد شد و نظام اسلام از هم خواهد گسست. وانگهى، اعتماد انسان بر اخبار و روايات از امورى است كه بشر در زندگى اجتماعى اش ناچار است بپذيرد; چرا كه از بديهيات و فطريات انسانى است و هرگز از آن بى نياز نيست. اما اين كه در معارف دينى اخبار جعلى نيز وارد شده، امرى نيست كه اختصاص به دينى خاص داشته باشد; زيرا تمام جهات و شؤون اجتماعى بشرى حول اخبار عمومى و خصوصى روز دور مى زنند و وجود كذب و دسّ و خلط در آن ها بسيار است و دست هاى سياست بازان در آن ها بازتر است.
البته ما طبق مقتضاى فطرتمان همين كه اخبارى را شنيديم به آن بسنده نمى كنيم، بلكه تك تك آن ها را با ميزان و وسيله تشخيص مربوطه مى سنجيم، آن گاه به مقدارى كه موافقت با آن ميزان داشت قبول مى كنيم، وگرنه كنار زده خواهند شد. و اگر واقعاً نتوانستيم از اين طريق صحت و سقم روايت را بسنجيم، در آن خبر توقف مى كنيم; نه قبول نموده و نه رد مى نماييم، و اين هم نشأت گرفته از امر احتياط است كه در موارد احتمال ضرر، هر انسانى راه احتياط در پيش مى گيرد.
در هر حال، غفلت از روايات اهل البيت(عليهم السلام) خود يكى از آسيب هاى بزرگ فهم قرآن است; چرا كه در بسيارى موارد، بدون تمسّك به روايات، مقصود و مراد واقعى آيات براى ما روشن نخواهند شد; مثلا، امام باقر(عليه السلام)مى فرمايد: شخصى نزد پيامبر آمده، عرض كرد: در شب جنب شدم و آبى نداشتم تا غسل كنم. حضرت فرمودند: پس چه كردى؟ عرض كرد: بر روى خاك غلطيدم. حضرت فرمود: اين كار درازگوشان است; همانا خداى تعالى مى فرمايد: «فتيمّموا صعيداً طيّباً.»(نساء: 43) آن گاه دستشان را بر زمين زدند و يكى از آن ها را بر ديگرى كشيدند سپس دستانشان را به پيشانى خود كشيدند و به وسيله هر كدام از دو دستشان دست ديگرى را مسح نمودند.
راستى، اگر به چنين روايتى از امام باقر(عليه السلام) توجه نمى نموديم، چگونه اين آيه شريفه را معنا مى كرديم؟
مرحوم شيخ طوسى، در اين باره مى فرمايد: «معانى قرآن چهار قسمند: قسمى از آن ها چنانند كه علم به آن ها مخصوص ذات احديت است و ديگران را ياراى سخن گفتن درباره آن ها نيست، چرا كه علمى نسبت به آن امور ندارند; مانند «يسألونَكَ عَنِ السّاعةِ اَيّانَ مُرسيها قُل اِنّما عِلمُها عِندَ ربّى لا يُجلّيها لِوقتِها اِلاّ هو» (اعراف: 186) و مانند «انّ اللّه عِندَهُ عِلمُ السّاعةِ» (لقمان: 34)
قسمى ديگر از معانى قرآنى چنانند كه هركسى آشناى با لغت باشد، به خوبى به آن ها پى مى برد، مانند: «قُل هُو اللّهُ اَحَدٌ» (توحيد: 1) و مثل «وَلا تَقتُلوا النَّفسَ اَلّتى حَرَّمَ اللّهُ الاّ بِالحقِّ» (انعام: 151)
قسم سوم مطالبى هستند كه داراى اجمالند و به نحوى نيستند كه تفصيلا به بيان مراد بپردازند; مانند: «اَقيمو الصَلّوةَ و آتوا الزَكوةَ» (بقره: 43) و نيز مانند: «وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حجُّ البيتِ مَنِ استَطاعَ اِليهِ سَبيلا» (آل عمران: 97) و «آتُوا حَقَّه يومَ حِصاده» (انعام: 141) كه در اين موارد، براى تفصيل تعداد نماز و ركعت هاى آن و تفصيل حج و شرايط آن، و مقدار نصاب در زكات، چاره اى جز رجوع به بيان پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)و وحى الهى نيست.
قسم چهارم هم مواردى است كه لفظ قرآنى مشترك بين دو يا چند معناست و مراد واقعى را نمى توانيم تشخيص دهيم. اين جا هم نمى توان گفت: كدام يك از احتمالات مراد خدا هستند، بلكه براى روشن شدن معناى آيه، ناچاريم به قول پيامبر يا امامان معصوم(عليهم السلام)تمسّك جوييم.»
روايات تفسيرى: در مباحث اصولى، اين مسأله امرى مسلّم است كه خبر متواتر يا اخبار محفوف به قراين قطعيه يا اجماع محصّل و كاشف از قول معصوم(عليه السلام)حجت هستند، اما در اين جا سؤالى مطرح است دارند؟و آن اين كه آيا اخبار آحاد در همه امور (= احكام و معارف) حجّت هستند يا فقط در مورد احكام حجيّت
برخى مانند مرحوم علّامه طباطبائى قايلند به اين كه خبر غيرقطعى، كه در اصطلاح «خبر واحد» ناميده مى شود و حجيّت آن در ميان مسلمانان مورد خلاف است، منوط به نظر كسى است كه به تفسير مى پردازد. در ميان اهل سنّت نوعاً به خبر واحد كه در اصطلاح «صحيح» ناميده مى شود، مطلقاً عمل مى كنند، و در ميان شيعه، آنچه اكنون در علم اصول تقريباً مسلّم است اين كه خبر واحد موثوق الصدور در احكام شرعيه حجت است و در غير آن ها اعتبارى ندارد.
البته آنچه به نظر مى رسد اين است كه شارع مقدّس خبر واحد داراى شرايط حجيّت را براى ما به منزله علم قرار داده است، اما دليلى بر اين نيست كه بگوييم: اخبارى كه داراى چنين شرايطى هستند بايد مربوط به احكام عملى باشند تا بتوانند حجت باشند، وگرنه اگر مربوط به تفسير و معارف باشند، اعتبارى ندارند. اين در جاى خود بايد بحث و بررسى شود.
پس هنگام تفسير آيات، ضرورت توجه به روايات مربوطه بر كسى پوشيده نيست، وگرنه با غفلت از روايات، منجر به تفسير به رأى خواهد شد.

ب. غفلت از ويژگى هاى قرآن

از منظر اهل بيت(عليهم السلام) قرآن مجيد داراى ويژگى هايى است كه بدون توجه به آن ها فهم و تفسير قرآن و نيل به مراد و مقصود آيات الهى ناممكن است; ويژگى هايى مانند داشتن ظاهر و باطن، تأويل، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و غير آن. تفسير قرآن با غفلت از اين خصوصيات و ويژگى ها هم در واقع همان «تفسير به رأى» خواهد بود.

1. غفلت از ظاهر و باطن داشتن قرآن:

از روايات معصومان(عليهم السلام)چنين استفاده مى شود كه آيات قرآن همان گونه كه داراى معناى ظاهرى هستند، داراى معانى باطنى نيز مى باشند كه با تسلط الفاظ عربى و رعايت همه اصول و قواعد محاوره اى هم نمى توان به آن بواطن دست يافت .
جابر بن يزيد مى گويد: درباره تفسير آيه اى از امام باقر(عليه السلام)سؤال كردم. حضرت جوابم را فرمودند. دوباره سؤال كردم، حضرت جوابى ديگر فرمودند. عرض كردم: يابن رسول الله، قبلا همين سؤال را كردم، شما طور ديگرى جواب فرموديد، حضرت فرمودند: «يا جابر: اِنّ لِلقرآنِ بَطناً وَ لِلبَطنِ بطنٌ و ظهرٌ وَ لِلظُهرِ ظُهرٌ. يا جابر ليس شىءً اَبعدُ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسيرِ القرآن. اِنّ الآية يَكونُ اوَّلَها فى شىء و آخِرُها فى شىء و هو كلامٌ مُتصلٌ مُتصرفٌ على وجوه.»
بعضى با توجه به اين روايت، تصوّر كرده اند منظور از «ظاهر و باطن داشتن قرآن»، داراى جوانب مختلف بودن بعضى از آيات است; مثلا ممكن است آيه اى داراى جنبه هاى متعدد اخلاقى، اجتماعى و سياسى باشد، اما با توجه به بعضى ديگر روايات، معلوم مى شود كه چنين قولى مخدوش است.
عبدالله بن سنان از ذريح محاربى نقل مى كند كه او به امام صادق(عليه السلام)عرض كرد: دوست دارم معناى آيه شريفه «ثُمَّ لَيقضُوا تَفَثَهُم وَ ليوُفوا نُذوُرَهُم» (حج: 29) را بدانم. حضرت به او فرمود: منظور از «ليقضوا تفثهم» لقاى امام است (يعنى مردم پس از اتمام حج، به محضر امامشان مشرف شوند) و مقصود از «و ليوفوا نذورُهم» انجام مناسك حج است.
عبدالله بن سنان گويد: من هم خدمت حضرت شرفياب شدم و همين مطالب را سؤال كردم، حضرت فرمودند: «اخذُ الشارب و قصُّ الاظفار و ما اشبه ذلك.» عرض كردم: ذريح محاربى آن معنا را از شما نقل كرد (= لقاى امام و انجام مناسك) حضرت فرمودند: «صدقَ ذريح و صدقتَ، انّ للقرآنِ ظاهراً و باطناً وَ من يحتمل ما يحتملُ ذريح؟»
از اين روايت به خوبى استفاده مى شود كه آنچه را حضرت در پاسخ عبدالله بن سنان فرمودند مربوط به ظاهر قرآن است و آنچه را به ذريح فرمودند از باطن قرآن; مثلا، حضرت «ليقضوا تفثهم» را به معناى لقاى امام(عليه السلام)مى گيرند كه هركسى نمى تواند چنين معنايى از آيات قرآن داشته باشد و ادعاى چنين فهمى بدون الهام از مكتب حياتبخش اهل بيت(عليهم السلام)تفسير به رأى است.
و باز طبق نقلى ديگر، امام صادق(عليه السلام) در تفسير «اِهدِنا الصِّراطَ المُستقيم» (حمد: 6) مى فرمايد: «هو اميرالمؤمنين(عليه السلام)و معرفُته و الدليلُ على انَّه اميرالمؤمنين قولُه عزَّ و جلَّ: "و انّه فى اُمّ الكتاب لدينا لعلىّ حكيمٌ" و هو اميرالمؤمنين(عليه السلام)فى امِّ الكتاب فى قوله تعالى "اهدنا الصراط المستقيم."»
پس اگر به ظاهر آيه نگاه كنيم، همان گونه كه مفسّران نيز گفته اند، ضمير «انّه» به قرآن برمى گردد و منظور از «امّ الكتاب» هم لوح محفوظ است. اما در اين روايت حضرت ضمير «انّه» را به حضرت على(عليه السلام)برگردانده اند و «ام الكتاب» را هم به سوره حمد تفسير كرده اند; مى فرمايند «اِهدِنَا الصراطَ المُستقيم» در آن قرار دارد، و بر اين اساس، اين آيه دليل قرار داده است كه در سوره فاتحه الكتاب، «صراط مستقيم» اميرمؤمنان(عليه السلام)است.

2. غفلت از جرى و انطباق در قرآن

يكى ديگر از آسيب هاى فهم قرآن غفلت از «جرى و انطباق» آيات الهى است; به اين معنا كه اين آيات الهى تنها براى مردم خاصى در زمان خاص نازل نشده اند، بلكه اين كتاب الهى تا قيامت بشريت را به سوى سعادت ابدى رهنمون مى شود: «تَباركَ الّذى نَزّلَ الفرقانَ عى عبده ليكونَ لِلعالمين نذيراً» (فرقان: 1) پس بايد آيات و تكاليف و احكام آن بر هر زمانى قابل تطبيق باشند.
مرحوم علّامه مى گويد: به دليل آن قرآن مجيد كتابى است همگانى و هميشگى، در غايب مانند حاضر جارى است و بر آينده و گذشته مانند حال منطبق مى شود; مثلا، آياتى كه در شرايط خاصى براى مؤمنان زمان نزول، تكاليفى بار مى كنند، مؤمنانى كه پس از عصر نزول داراى همان شرايط هستند، بى كم و كاست همان تكاليف را دارند و آياتى كه صاحبان صفاتى را ستايش يا سرزنش مى كنند يا مژده مى دهند يا مى ترسانند كسانى را كه با آن صفات متّصفند ـ در هر زمان و در هر مكان كه باشند ـ شامل مى شوند.
بنابراين، هرگز مورد نزول آيه اى مخصّص آن آيه نخواهد بود; يعنى آيه اى كه درباره شخصى يا اشخاص معيّنى نازل شده در مورد نزول خود منجمد نگرديده، به هر موردى كه در صفات و خصوصيات با مورد نزول آيه شريك است، سرايت خواهد نمود و اين همان است كه در عرف روايات به نام «جرى» ناميده مى شود.
اهل بيت(عليهم السلام) نيز به اين حقيقت اشاره كرده اند. امام باقر(عليه السلام)طبق روايتى مى فرمايند: «... و لو انّ الآيةَ اذا نُزلت فى قوم ثُمَّ ماتَ اولئكَ القومُ ماتَت الآيةُ لما بَقِىَ مِنَ القرآنِ شىء و لكنّ القُرآن يجرى اَوّلهُ على آخرِه مادامتِ السموات و الارضُ و لكلِّ قوم ايةٌ يتلونها هُم مِنها مِن خير اَو شر.»
روايت شريفه به خوبى مسأله جرى را روشن مى كند; به اين معنا كه اگر آيه اى درباره قومى نازل گشته است، وقتى آن قوم مردند آيه مربوطه هم بميرد، چيزى از قرآن باقى نخواهد ماند، در حالى كه قرآن جاويدان است; تا آسمان ها و زمين باقى هستند، باقى خواهد بود و هر قومى آيه اى خواهند داشت كه آن را تلاوت مى كنند يا از آن استفاده خير مى برند يا بهره شر نصيب آن ها خواهد شد.
در روايت ديگرى امام باقر(عليه السلام) در مورد قرآن مى فرمايد: «... يَجرى كما يجرىِ الشَّمسُ و القَمرُ.»
پس جمود بر اين معنا كه آيات مربوط به همان زمان نزول است و مورد، مخصّص است نه تنها از آسيب هاى مهم فهم قرآن به شمار مى رود، بلكه نوعى تفسير به رأى محسوب مى شود.
البته تذكر اين نكته هم ضرورى است كه انسان در فهم قرآن، نبايد از اين مهم غافل شود و مصاديق آيات را كه احياناً در روايات ذكر شده اند، به عنوان تأويل يا باطن قرآن تلقّى كند; مثلا، در ذيل آيه شريفه «يا اَيّها الَّذينَ آمنوا اِتَّقوا اللّهَ و كونوا مَعَ الصادقينَ» (توبه: 119) رواياتى وارد شده اند كه مراد از صادقين را حضرت على(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام)مى دانند. يا در ذيل آيه شريفه «قُل هَل يَستوِى الّذينَ يَعلمونَ و الّذينَ لا يَعلمونَ اِنّما يَتَذكّرُ اولوالالبابِ» (زمر: 9)
جابر جعفى از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمودند: «والذينَ يعلمون» ما اهل بيت(عليهم السلام) هستيم و مراد از «والذين لا يعلمون» دشمنان ما هستند و «اولوالالباب» شيعيان ما مى باشند.
پس چنين روايتى بيانگر مصداق هستند و نه تأويل يا باطن.

3. غفلت از تأويل داشتن قرآن

از ديگر ويژگى هاى قرآن داشتن تأويل است; حقيقى كه هم خود قرآن به آن اشاره دارد و هم روايات اهل بيت(عليهم السلام) آن را گوشزد نموده اند.
اما در اين كه حقيقت تأويل قرآن چيست; آيا همان تفسير است يا به معناى خلاف ظاهر آيات است يا معانى ديگرى دارد، بين مفسّران اختلاف شديدى وجود دارد كه بحث و بررسى آن از حوصله اين نوشتار خارج است.
مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد: تأويل هر چيزى حقيقى است كه آن چيز از آن سرچشمه مى گيرد و آن چيز به نحوى تحقق دهنده و حامل و نشانه اوست. اين معنا در قرآن مجيد نيز جارى است; زيرا اين كتاب مقدس از يك رشته حقايق و معنويات سرچشمه مى گيرد كه از قيد ماده و جسمانيت آزاد و از مرحله حسّ و محسوس بالاتر و از قالب الفاظ و عبارات كه محصول زندگى مادى ماست، بسى وسيع تر مى باشد. اين حقايق و معنويات به حسب حقيقت، در قالب بيان لفظى نمى گنجند. تنها كارى كه از ساحت غيب شده اين است كه با اين الفاظ به جهان بشريت هشيارى داده شده كه با ظواهر اعتقادات حقّه و اعمال صالحه خودشان را مستعد درك سعادتى بكنند كه جز اين كه با مشاهده و عيان درك كنند، راهى ندارند و روز قيامت و ملاقات خداست كه اين حقايق به طور كامل روشن و هويدا خواهند شد. از جمله رواياتى كه بر وجود تأويل براى قرآن دلالت مى كند روايتى است كه ابوعبيده نقل مى كند. او مى گويد: درباره آيه شريفه «الم، غُلبت الرومُ فى اَدنَى الارضِ» (روم: 1) از امام باقر(عليه السلام)سؤال كردم، حضرت پاسخ دادند: «يا اباعبيده، انّ لهذا تأويلا لا يَعلمُهِ الاّ اللّهُ و الراسِخونَ فى العِلم مِن الائمّةِ(عليهم السلام).» و باز آن حضرت در ذيل آيه 7 آل عمران در روايتى مى فرمايند: «نحنُ الراسخونَ فى العلمِ و نحنُ نَعلمُ تأويلَه.» از اين روايت هم استفاده مى شود كه قرآن تأويلى دارد. همچنين از بعضى روايات استفاده مى شود كه تأويل قرآن را بايد از اهل بيت(عليهم السلام) اخذ كرد; مثلا، در روايتى امام حسن عسگرى(عليه السلام)تمسّك كننده به قرآن را كسى مى داند كه قرآن تأويل آن را از اهل بيت(عليهم السلام)اخذ كند و نه از مجادله كنندگان و فاسقان: قال(عليه السلام): «اتدرونَ مِن المتمسِّكَ به الّذين له بِتمسّكُه هذا الشرف العظيم؟ هو الّذى اَخذ القرآن و تأويلَه عنّا اهل البيتِ، عن وسائطنا السفرّاء عنّا الى شيعتِنا لا عن آراء المجادلين و قياس الفاسقين.»
پس طبق اين روايت، كسى كه مى خواهد قرآن را بفهمد بايد تأويل آن را از اهل بيت(عليهم السلام) و فرستادگان ويژه آن ها به سوى شيعيانشان اخذ كند; چرا كه «قرآن كريم حبل الهى است كه از مقام لدن آويخته شده و مرحله نازله آن در كسوت «لسان عربى مبين» درآمده تا همگان بتوانند پس از تلاوت يا استماع، با تعقّل و تفكر از آن بهره مند گردند و همراه با قرآن عروج معنوى يابند. «حم و الكتابِ المبينِ انّا جلعنه قرآناً عربياً لعلّكم تعقلون» (زخرف: 1ـ3)
قرآن كريم مراتبى دارد و بعضى از مراتب بلند آن در دسترس فكر و علم حصولى صاحب نظران نيست، زيرا آن مرحله از سنخ مفهوم و ماهيت و تصور و تصديق نمى باشد. اين مراحل با فكر عادى بشر قابل دريافت نيستند، مگر آن كه خود انسان عروج كند و به آن موطن رفيع برسد و حقيقت قرآن را در آن مقام شامخ بيابد.

4. غفلت از وجود ناسخ و منسوخ در قرآن

امام صادق(عليه السلام) هنگام احتجاج با صوفيان در مورد «ايثار و زهد» به آنان فرمود: «اَلَكُم علمٌ بِناسخِ القرآنِ و منسوخِه و مُحكَمِه و مُتَشابِهه الّذى فى مثله ضلَّ مَن ضلَّ و هلَكَ من هلكَ مِن هذه الامة؟... فبئسَ ما ذهبتم اِليه وَ حمّلتُم النّاسَ عَلَيه مِن الجَهلِ بِكتابِ اللّهِ و سنّةِ بنبيّه(صلى الله عليه وآله) و احاديثه الّتى يُصدّقُها الكتابُ المُنزَل و ردّكَم اِيّاها لِجهالتِكم و تَرككم النظر فى غريب القرآنِ من التفسيرِ و الناسخ و المنسوخ والمحكم و المتشابه والامر و النهى... و كونوا فى طلبِ ناسخ القرآن من منسوخه و مُحكمه من متشابهه.»
به طورى كه ملاحظه مى شود، در اين روايت شريف، امام صادق(عليه السلام)سه بار از بعضى ويژگى هاى قرآن ازجمله مسأله ناسخ و منسوخ به صورت عتاب و ملامت آميز سخن به ميان آورده اند كه چرا بدون علم به ناسخ و منسوخ و چنين خصوصياتى به تفسير قرآن مى پردازيد؟!
همان گونه كه در اين روايت و روايات متعدد شبيه آن استفاده مى شود، غفلت از وجود آيات ناسخ و منسوخ در قرآن مانع جدّى فهم آيات الهى خواهد بود.
«نسخ» يعنى امرى كه در شريعت مقدّس ثابت باشد و پس از سپرى شدن مدت آن برداشته شود و طبيعى است كه چنين احكامى محدود و موقّت طبق حكمت الهى وضع مى شوند و مردم هم مؤظفند طبق آن ها عمل كنند; مثلا، وقتى مردم اطراف پيامبر را گرفته، زياد با ايشان به نجوا مى كردند ، آن حضرت از طولانى شدن جلوس و نجواى آن ها ناراحت شدند. در اين جا بود كه آياتى از جانب حق تعالى نازل شدند: «يا ايُّها الّذينَ آمَنوا اِذا ناجَيتم الرسولَ فقدِّموا بين يَدى نجواكم صَدقةٌ ذلكم خيرٌ لكم و اَطهرُ فان لم تجدوا فانّ اللّهَ غفورٌ رحيم.» (مجادله: 12)
اما در اين مدت فقط امام على(عليه السلام) بودند كه صدقه مى دادند و با پيامبر نجوا مى كردند، ولى پس از مدتى، آيه بعد نازل گشت و اين كلمه را منسوخ كرد: «ءَ اَشفقتُم اَن تُقدّموا بَين يَدىَ نجواكم صدقات فاذ لَم تَفعلوا و تابَ اللّهُ عَلَيكم فَاَقيموا الصلّوةَ و آتوا الزكوةُ و اَطيعوا اللّهَ و رسوله و اللّهُ خبيرٌ بما تَعمَلون.» (مجادله: 13)
طبرى در تفسيرش در ذيل اين آيه شريفه، روايات متعددى دال بر منسوخ شدن اين حكم آورده است; رواياتى حاكى از اين كه تنها امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) به اين كريمه عمل كرده: «عن مجاهد قال: قال على(عليه السلام): آيةٌ من كتابِ اللّهِ لم يُعمل بها احدٌ قبلى و لا يَعملُ بها احدٌ بعدى ـ كانَ عندى دينارً فصرفته بِعشرةِ دراهم فكنتُ اذا جئتُ اِلىَ النبى(صلى الله عليه وآله)تصدَّقتُ بدرهم فنُسخت فلم يَعمل بها احدٌ قبلى: يا ايُّها الّذينَ آمنوا اذا ناجيتم الرّسولَ فقدّموا بين يدَى نجواكُم صدقةٌ.»
البته اصل نجوا به خودى خود واجب نبود، اما مردمى بودند كه براى اندوختن مال ارزش بيش ترى قايل بودند تا صدقه دادن و نجواى پيامبر اما اميرمؤمنان(عليه السلام) براى نجواى رسول خدا چندان ارزش قايل بود كه براى نيل به آن حاضر بود صدقه هم بدهد و از اين طريق، خداى متعال فضايل آن حضرت را آشكار مى كند.
در هر حال، چگونه مى شود علم به ناسخ و منسوخ كتاب نداشته باشد، اما بخواهد آن را تفسير نمايد؟ البته در اين كه چه مقدار از آيات قرآن به وسيله آيات ديگر منسوخ شده اند، اختلاف نظر است، ولى در اين كه اين گونه آيات، كه داراى سرآمد معينى بودند، طبق حكمت الهى بوده يا براى آزمايش يا براى آمادگى دريافت احكام و تكاليفى ديگر و يا براى مصالحى كه براى ما معلوم نيست، ترديدى وجود ندارد و نيز در اين كه يك مفسّر و طالب فهم قرآن نيز طبق روايات اهل بيت(عليهم السلام) بايد توجه به چنين آياتى داشته باشد شكى نيست و غفلت از آن ها آفت بزرگى براى فهم آيات قرآنى است و نوعى ديگر تفسير به رأى مى باشد.

5. غفلت از وجود محكم و متشابه در قرآن

همان گونه كه قرآن گوياى اين مطلب است كه خود حاوى آيات محكم و متشابه است (هُو الّذى اَنزلَ عليكَ الكتابَ مِنه آياتٌ مُحكماتٌ هُنّ اُمُّ الكتابِ و اُخَرَ مُتشابِهات فَامّا الّذى فى قلوبهم زَيغٌ فيتَّبعونَ ما تَشابَه مِنه ابتغاءَ الفتنةِ.» (آل عمران: 7) روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز در اين زمينه هشدار داده اند كه مبادا بدون علم به محكمات و متشابهات قرآن به تفسير آن پرداخته شود; چرا كه غفلت از ويژگى هاى قرآن از جمله غفلت از وجود محكم و متشابه در آيات آسيب و بلكه مانع بزرگى در فهم آيات قرآنى است البته بايد توجه داشت كه معناى «متشابه» نامفهوم بودن آيات قرآنى نيست.
مرحوم علامه طباطبائى در اين باره اظهار مى دارند: در ميان علماى اسلام در معناى محكم و متشابه اختلاف عجيبى است و با تتبّع اقوال، مى توان نزديك به بيست قول در اين مسأله پيدا كرد.
در جاى ديگر مى گويند: آنچه از بيانات مختلف ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) به دست مى آيد، اين است كه در قرآن مجيد «متشابه» به معناى آيه اى كه مدلول حقيقى خود را به هيچ وسيله اى به دست ندهد وجود ندارد، بلكه هر آيه اى اگر در افاده مدلول حقيقى خود مستقل نباشد، به واسطه آيات ديگرى مى توان به مدلول حقيقى آن پى برد و اين همان ارجاع متشابه به محكم است.
البته از امام هشتم نيز منقول است كه فرمودند: «مَن رَدَّ متشابهَ القرآنِ الى محكمه هُدِىَ الى صراط مستقيم» ثُمّ قال: «اِنَّ فى اخبارنا متشابهاً كمتشابه القرآن فُردّوا متشابهها الى محكمها و لا تتّبّعوا متشابهها فتضّلوا.» اين روايت هم به خوبى دلالت بر ارجاع متشابهات قرآنى به محكمات دارد كه بدون آگاهى از وجود چنين خصوصياتى در قرآن و بدون ارجاع متشابهات به محكمات امكان فهم آيات الهى نخواهد بود. البته از روايت شريفه استفاده مى شود كه روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز مانند خود قرآن داراى محكم و متشابه است و بايد متشابهات آن ها را به محكمات ارجاع داد.
اما در اين كه منظور از «متشابه» چيست، روايات به خوبى پاسخ اين سؤال را مى دهند; مثلا، هنگامى كه همين سؤال را از حضرت امير(عليه السلام)پرسيدند، فرمود: «و اما المتشابهُ من القرانِ فهو الّذى انحرفَ منه متفقُ اللفظِ مختلفُ المعنى مثل قوله عزّوجل: "يُضلُّ اللّهَ من يشاءُ و يهدى من يشاءُ" فنَسبَ الضلالةَ الى نفسِه فى هذا الموضوع و هذا ضلالُهم عن طريقِ الجنةِ بفعلهم و نسبه الى الكفار فى موضع آخر و نسبهُ الى الاصنامِ فى آية اخرى فمعنىَ الضلالةِ على وجوه فمنه ما هو محمودٌ و منه ما هو مذمومٌ و منه ما ليس بمحمود و لا مذموم.»
همان سان كه ملاحظه مى شود، حضرت «متشابه» را لفظى مى داند كه مختلف المعنى است; مانند «يُضلّ اللّهُ من يشاء و يهدى من يشاء» (نساء: 23) كه خداى سبحان در اين جا اضلال را به خود نسبت داده، در حالى كه مقصود اضلال آن ها از بهشت به خاطر اعمال نارواى آن هاست، نه اين كه خدا ابتداءً آن ها را گمراه كند. اضلال در موارد متعددى ذكر شده است كه اقسامى دارد و همان طورى كه روايت، به آن اشاره دارد، بعضى از آن ها محمود و بعضى ديگر مذموم و قسم ديگر آن نه محمودند و نه مذموم كه در ادامه روايت به طور مفصل به آن ها پرداخته شده است كه با توجه به محكمات قرآنى و اين كه خداى متعال هيچ كس را گم راه نمى كند. (و ما كان الله لِيُضلِ قَوماً بعد اذ هديهم حتى يُبين لَهم ما يتّقون) (توبه: 15) لازم است در متشابهات قرآنى از لحاظ معنا تصرف شود; مثل همين موردى كه حضرت امير(عليه السلام) در معناى اضلال الهى فرمودند.
همين طور در روايتى مى خوانيم كه شخصى ادعاى وجود تناقضاتى در آيات قرآن نمود آن ها را از حضرت امير(عليه السلام) سؤال كرد كه حضرت به او پاسخ دادند; از جمله مطالبى كه حضرت به آن ها اشاره كردند، موردى بود كه مربوط به آيه شريفه «وجوهٌ يومئذ ناصرةٌ الى ربّها ناظرةٌ» (قيامت: 22 و 23) و كريمه «لا تُدركه الابصارُ و هو يُدركُ الابصار.» (انعام: 103) بود و آن اين كه اين آيه شريفه مربوط به جايگاهى است كه اولياء الله پس از آن كه از حساب خلاصى يافتند وارد نهرى به نام نهر «رضوان» مى شوند، آن گاه هم خود را شستوشو مى دهند و هم از آن مى آشامند، سپس داراى چهره اى شاداب و نورانى مى گردند و هرگونه پليدى از آب ها برطرف مى شود و در اين هنگام امر مى شوند تا داخل بهشت گردند و در اين مقام است كه آنان توجه به پروردگارشان دارند كه چگونه آنان را پاداش مى دهد: «فمِن هذا المقامِ ينظرونَ الى ربّهم كيفَ يثيبهم و منه يدخلونَ الجنَّةَ فذلكَ قولُ اللّهِ عزّ و جل ـ فى تسليمِ الملائكةِ عليهم: «سلامٌ عليكم طبتم فادخلوها خالدين» فعند ذلكَ اَيقَنوا بِدخولِ الجنّةِ و النظرِ الى ما وعدَهم ربُّهم فذلك قوله: الى ربّها ناظرةٌ» و انّما يعنى بالنظر اليه النظرُ الى ثوابه و امّا قوله «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار» فهو كما قال لا تدركه الابصار و لا تحيط به الاوهام و هو يُدركُ الابصارَ يعنى يُحيط بها.»
در اين روايت شريفه، اگرچه حضرت به صراحت نفرموده اند كه واژه «ناظرة» از متشابهات است و بايد به محكمات قرآن ارجاع داده شود، ولى پيداست كه براى رفع ابهام تناقض در آيه محكمه «لا تدرُكه الابصار» هيچ گونه تصرفى نكردند. ولى در آيه «... الى ربّها ناظرةٌ» تصرف نموده، واژه «ناظرة» را كه ممكن است به معناى نظر كردن به خدا يا به معناى چشم داشت و منتظر رحمت الهى بودن باشد، به معناى دوم گرفته اند.
در هر حال، همان گونه كه هم از قرآن و هم از روايات استفاده مى شود عدم توجه به محكمات و متشابهات قرآنى و تأويل متشابهات بدون الهام از مكتب اهل بيت(عليهم السلام)و بدون ارجاع آن ها به محكمات نيز از مصاديق بارز تفسير به رأى است (كه در مبحث تفسير به رأى به بعضى از روايات مربوط اشاره شد) و از اين زاويه است كه امام صادق(عليه السلام) در احتجاج خود با صوفيان، سه بار مسأله (ناسخ و منسوخ و) محكم و متشابه را مطرح نموده، آن ها را سرزنش مى كنند كه چرا بدون علم به چنين ويژگى هايى از قرآن، مى خواهيد آن را تفسير كند.

6. غفلت از وجود وجوه و نظاير در قرآن

در قرآن، الفاظ و كلماتى يافت مى شوند كه موارد استعمال آن ها متعدد است. بنابراين كسى كه طالب فهم آيات قرانى است، لازم است با دقت هرچه بيش تر معانى متعددى را كه براى لفظى ممكن است وجود داشته باشند در نظر بگيرد. سيوطى در الاتقان مثال هاى متعددى براى «وجوه» ذكر كرده است; از جمله واژه «رحمت» كه در موارد متعددى استعمال شده است; مانند اسلام، ايمان، بهشت، باران، نعمت، نبوّت، قرآن، رزق، فتح و پيروزى، عافيت، مودّت، گشايش در امور، مغفرت و حفظ و نگه دارى. در هر حال، غفلت از معانى گوناگون كلمات آسيب بزرگى براى فهم قرآن است، از اين رو، اهل بيت(عليهم السلام)اين معنا را نيز تذكر داده اند تا مبادا از آن غفلت شود.
براى مثال، اميرالمؤمنين(عليه السلام) ابن عباس را نزد خوارج فرستاد تا با آن ها به محاجّه بپردازد. او عرض كرد: يا اميرالمؤمنين از آن ها به كتاب خدا داناترم; چرا كه نزول قرآن در خانه هاى ما بود. حضرت جواب دادند: درست گفتى، ولى قرآن داراى تأويل و ذو وجوه است. تو گفتارى دارى، آن ها هم مطالبى مى گويند. ولى تو به وسيله سنّت ها با آن ها مخاصمه نما; چرا كه مفرّى از آن نخواهند داشت. ابن عباس هم چنين كرد و اين جا بود كه ديگر هيچ حجتى بر ايشان باقى نماند. در نهج البلاغه هم همين مطلب آمده است: «لا تُخاصِمُهم بالقرآن فاِنّ القرآنَ حمّالٌ ذو وجوه تقولُ و يَقولونَ ولكن حاججهم (خاصمهم) بالسُّنّةِ فانّهم لن تَجِدوا عنها محيصاً.»
فرمايش پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در اين راستا قابل توجه است; و آن حضرت مى فرمايند: «القرآنُ ذَلولٌ ذو وجوه فاحملوه على اَحسنِ الوجوهِ»( ); قرآن راهوار و داراى وجوه متعددى است (كه به هر نحوى مى توان آن را معنا كرد.) پس ان را بر بهترين وجه حمل (و معنا) كنيد.
اما «نظاير» در مورد كلماتى كاربرد دارند كه معانى نزديك به هم و تقريباً مترادفى را داشته باشند. «نظاير در الفاظ يا تعابير مترادف به كار مى روند و آن هنگامى است كه چند لفظ (كلمه يا جمله) معناى تقريبى واحدى افاده كنند، به طورى كه جدا ساختن آن ها گاه دشوار مى نمايد. در قرآن از هر دو نوع (وجوه ونظاير) فراوان يافت مى شود. از اين رو، شناخت وجوه و نظاير در قرآن يك ضرورت تفسيرى به شمار مى رود.»( )
از ويژگى هاى تفسير مجمع البيان اين است كه مرحوم طبرسى نظاير الفاظ و تناظر معنوى بين آن ها را به خوبى بيان مى كند; مثلا، مى گويد: «التوبةُ و الاقلاعُ و الانابةُ فِى اللغةِ نظائر»( ) يا اظهار مى دارد: «الثمنُ و العوض و البدلُ نظائر»( )( )
پس كسى كه مى خواهد قرآن را بفهمد، بايد به اندازه كافى، هم نسبت به وجوه و هم نسبت به نظاير شناخت داشته باشد، وگرنه تفسير او از آيات الهى تفسيرى صحيح نخواهد بود.

7. غفلت از سياق آيات

«سياق» يكى از قراين پيوسته كلامى است كه بدون توجه به آن نمى توان معنا و مقصود متكلم را از كلماتش فهميد. «سياق» نوعى وژيگى براى واژگان يا عبارت ويا يك سخن است كه بر اثر همراه بودن آن ها با كلمه ها و جمله هاى ديگر به وجود مى آيد. براى مثال، جمله «اذهبُ الىَ البحر» هنگامى كه همراه با جمله «واستمع حديثه» به اهتمام گفته مى شود، داراى ويژگى و خصوصيتى است كه اگر به تنهايى گفته شود، فاقد آن است. به همين دليل، هرگاه جمله اول همراه با جمله دوم باشد گوياى آن است كه «نزد مرد دانشمند برو» و وقتى تنها باشد، معناى ظاهر آن اين است كه «به سوى دريا برو.»( )
اگر در روايات اهل بيت(عليهم السلام) هم دقت كنيم، مى بينيم سياق به خوبى مطرح شده است; مثلا، شخص به نام عباد بصرى در بين راه مكّه خدمت امام سجاد(عليه السلام) رسيد و به آن حضرت عرض كرد: آيا جهاد و سختى آن را رها نموده و به حج و ساده بودن آن توجه كرده اى؟! به درستى كه خداى متعال مى فرمايد: «انّ اللّهَ اشترى من المؤمنينَ اَنفسهم و اَموالهم باَنّ لَهم الجنَّة يُقاتلونَ فى سبيل اللّه فَيَقتلونَ و يُقتلونَ وعداً عليه حقّاً فى التوراةِ و الانجيل و القرآنِ و مَن اوفى بعهده مِن اللهِ فاستبشروا بِبَيعكم الّذى بايعتم بِه و ذلكَ هوالفوزُ العظيم.» (توبه: 111) وقتى سخنانش تمام شد، امام(عليه السلام) به او فرمود: آيه را تمام كن (كه خداى متعال پس از آن) فرموده است: «التائبون العابدون الحامدون السائحون الرّاكعون الساجدون الامرونَ بالمعروفِ و الناهونَ عن المنكرِ والحافظون لحدودِ اللّه و بشّرالمؤمنين.» (توبه: 112) آن گاه حضرت فرمودند: «اذا رأينا هولاءِ الّذين هذهِ صفتهُم فالجهادُ معهم افضل من الحج»;( ) هنگامى كه افرادى اين چنين (= داراى اوصاف مذكوره در آيه شريفه) را ديديم، جهاد با آن ها افضل از حج است.
چنان كه ملاحظه مى شود، حضرت طبق اين روايت، عباد بصرى را توصيه مى كند تا بقيه آن ها را تكميل نموده با توجه به سياق آيه شريفه سخن بگويد، نه اين كه آيه شريفه را بريده از ماقبل و ما بعدش معنا نمايد. پس عدم توجه به سياق آيات و قراين پيوسته كلامى خود مانعى ديگر در راه نيل به فهم معانى آيات است.( )

8. غفلت از اسباب نزول

هرچند گاهى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) حادثه اى رخ مى داد يا مردم سؤالى مطرح نموده درخواست جواب مى كردند. همين امر سبب مى شد تا خداى تعالى با انزال آيه يا آياتى حكمى بيان نمايد يا مطلبى را روشن كند و يا سؤالى را پاسخ دهد. اين گونه پديده ها را كه موجب نزول آيه مى شدند «سبب نزول» مى گويند. توجه به اسباب نزول آيات و زمان و مكان خطابات الهى نسبت به مردم در فهم معنا و مراد آيات نقش بسزايى دارند; مثلا، طبق روايتى از امام صادق(عليه السلام) سبب نزول آيات سوره دهر انفاق اهل بيت(عليهم السلام) به همراه فضّه خادمه به يتيم و مسكين و اسير بود.( )
و باز مى بينيم كه در روايتى ديگر امام باقر(عليه السلام) سبب نزول آيه شريفه «اِنَّما وَليّكُم اللّهُ و رسولُه و الّذين اَمنوا الّذين يُقيمونَ الصلّوةَ و يُؤتون الزكّوةَ و هم راكعونَ» (مائده: 55) را انفاق حضرت امير(عليه السلام) در حال ركوع مى دانند.( )
در روايتى اگر به نقل از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) وقتى جنازه مثله شده حضرت حمزه(عليه السلام) را پس از خاتمه احد ملاحظه كردند، فرمودند: «... اگر بر آنان (= مشركان) چيره شدم هر آينه (آن ها را) مثله خواهم كرد و تحقيقاً آن ها را مثله خواهم كرد. در اين جا بود كه آيه نازل شد، «وَ اِن عاقِبتم فعاقِبوا بِمثل ما عُوقبتم بِه وَ لَئن صَبرتُم لَهو خيرٌ للصّابرين» (نحل: 126) آن گاه پيامبر فرمودند: «أصبرُ أصبرُ.»( )
پس غفلت از اسباب نزول هم خود مانع و آسيبى ديگر در جهت فهم آيات است. البته قابل ذكر است كه آسيب هاى فهم قرآن از ديدگاه اهل بيت(عليهم السلام)تنها در امورى كه ياد شد خلاصه نمى شوند، بلكه با فحص و بررسى روايات، مى توان به آسيب هاى ديگرى نيز دست يافت و ما تنها مهم ترين آن ها را ذكر كرديم.

پاورقيها:

1ـ نهج البلاغه، ترجمه دشتى، خطبه 125.
2ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، زيارت «جامعه كبيره».
3ـ برگرفته از روايت امام على(عليه السلام)، ر.ك: عبدعلى بن جمعه العروسى الحويزى، نورالثقلين، مطبعة العلميه،قم، ج 1، ص 313.
4ـ ابن منظورالافريقى،لسان العرب،بيروت،دارالفكر،ج14،ص300.
4ـ ابن منظورالافريقى،لسان العرب،بيروت،دارالفكر،ج14،ص300.
4ـ ابن منظورالافريقى،لسان العرب،بيروت،دارالفكر،ج14،ص300.
8و9ـ ر.ك: محمدحسين طباطبائى، الميزان، قم، منشورات جامعة المدرسين، ج 3، ص 76ـ80.
10ـ نهج البلاغه، خطبه 18.
11و12ـ همان، خطبه 133.
13ـ عيّاشى، تفسيرالعياشى، المكتبة العلميه الاسلاميه، ج 1، ص 319، حديث 109.
14ـ عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن در قرآن، قم، اسرا، 1378، ج 1، ص 395.
15ـ شيخ صدوق، الامالى، چ چهارم، اسلاميه، 1362، مجلس دوم، حديث سوم.
16و17ـ نهج البلاغه، خطبه 147 / خطبه 141.
18ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 12.
19ـ براى آگاهى بيش تر از مسأله تفسير به رأى، ر.ك: محمدهادى معرفت، التفسير المفسرون، مشهد، الجامعة الرضوية للعلوم الاسلامية، ج 2 / روش شناسى تفسير قرآن، زير نظر محمود رجبى، ص 57.
20ـ شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، بيروت، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، ج 27، ص 183، حديث 25.
21ـ الفيض الكاشانى، همان، ج 1، ص 71.
22ـ محمدحسين طباطبائى، همان، ج 3، ص 83.
23ـ السيد هاشم البحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 1، ص 24ـ34.
24ـ محمدحسين طباطبائى، ج 1، ص 24.
25ـ العياشى، همان، ج 1، ص 244.
26ـ الشيخ الطوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن، مكتب الاعلام الاسلامى، 1409، ج 1، ص 5.c
27ـ محمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، قم، انتشارات اسلامى، 1361، ص 70
28ـ ر.ك: ابوالقاسم خوئى، البيان فى تفسيرالقرآن، چ سوم، قم، دارالثقلين، 1418، ص 398.
29ـ شيخ حرعاملى، همان، ص 192، حديث 41.
30ـ سيد محمدحسين فضل اللّه، من وحى القرآن، بيروت، دارالملاك، ج 1، ص 14
31ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 47، ص 338، حديث 16
32ـ الحويزى، همان، ج 1، ص 21، حديث 90.
33ـ ر.ك: على اكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ص 134
34ـ محمدحسين طباطبائى، همان، ص 50.
35ـ الفيض الكاشانى، ج 1، ص 54 / عياشى، همان، ج 1، ص 10
36ـ العياشى، همان، ص 11.
37ـ ر.ك: الحويزى، همان، ج 2، ص 280ـ 281.
38ـ السيد هاشم البحرانى، همان، ج 6، ص 526 / محمدبن يعقوب الكلينى،اصول الكافى،بيروت،دارالتعارف،1411،ج1،ص269
39ـ آل عمران: 7 / اعراف: 53 / يونس: 39.
40ـ عياشى، همان، ص 14 و 17.
41ـ محمدحسين طباطبائى، همان، ص 45.
42ـ الحويزى، همان، ج 1، ص 315.
43ـ شيخ حر عاملى، همان، ص 198، حديث 53.
44ـ همان، ص 207، حديث 63.
45ـ عبدالله جوادى آملى، همان، ص 372.
46ـ شيخ حر عاملى، همان، ص 183، حديث 23.
47ـ براى مطالعه بيش تر ر.ك: السيدابوالقاسم الخوئى، همان، ص 275 ـ 276.
48ـ ابواسحاق الامام الثعلبى، تفسير الثعلبى، بيروت، داراحياءالتراث العربى، 1422، ج 9، ص 261.
49ـ ابواسحاق الامام الثعلبى، همان، و نيز ابوجعفر محمدبن جرير الطبرى، جامع البيان (تفسير الطبرى)، چ سوم، بيروت، دارالكتب الاسلامية، 1420، ج 12، ص 20.
50ـ براى مطالعه بيش تر ر.ك: السيد ابوالقاسم الخوئى، همان، ص 376
51ـ ر.ك: محمدهادى معرفت، التمهيد، چ سوم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416، ص 274 ـ 298 / السيد ابوالقاسم الخوئى، همان، ص 275 ـ 380.
52و53ـ محمدحسين طباطبائى، همان، ص 34 / ص 37
54ـ همان، ص 38 به نقل از عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 29.
55ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 93، ص 12.
56ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 17، ص 119
57ـ شيخ حر عاملى، همان، ص 183، حديث 23.
58و59ـ جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، الاتقان، نشر شريف رضى، ج 2، ص 149 / ص 149.
60ـ نهج البلاغه، نامه 77.
61ـ الفيض الكاشانى، همان، مقدمه پنجم، ص 36.
62ـ محمدهادى معرفت، علوم قرآن، قم، مؤسسه انتشاراتى التمهيد، 1378، ص 121.
63ـ ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البيان، تهران، مكتبة العلمية الاسلامية، ج 1، ص 88.
64ـ همان، ص 94 و نيز ر.ك: الدكتور ناصر كاظم السراجى، الطبرسى و منهجه فى التفسير اللغوى، بيروت، دارالاضوا، ص 254ـ 270.
65ـ روش شناسى تفسير قرآن، ص 120.
66ـ الحويزى، همان، ج 2، ص 272 / محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج 18، ص 347.
67ـ براى مطالعه بيش تر ر.ك: همان، ج 1، ص 102 به بعد.
68ـ الحويزى، همان، ج 5، ص 474.
69ـ الحويزى، همان، ج 1، ص 646.
70ـ همان، ج 3، ص 96.