از موضوعاتى كه قرنها است ذهن و انديشه متفكران بزرگ اعم از حكيمان، متكلمان، جامعه شناسان و... را بخود مشغول داشته اين است كه پيام دين چيست و دربرگيرنده چه ابعادى از زندگى انسان است؟ آيا وحى صرفا ترسيم كننده ارتباط انسان با خدا و عالم اعلى است؟ يا اينكه هدف نبوت پاسخگوئى به تمام مشكلات علمى و فكرى انسان و تنظيم جنبههاى گوناگون حيات فردى و جمعى در همه زمينههاى مورد نياز براى دنيا و آخرت است؟ و روى هر يك از اين فروض چگونه مىتوان اين محتوا و پيام را فهميد و ارزش برداشتهاى دينى ما تا چه حد برخوردار از اعتبار است؟
قرآن كريم كه آخرين پيام وحيانى آفريدگار عالم و سند جاودانه الهى براى سعادت و نيكبختى همه انسانها در هميشه تاريخ است، در اين باره ديدگاه خاصى را ارائه مىدهد. براى بحث و بررسى پيرامون ايده والاى قرآن كريم در اين زمينه به خدمت تنى چند از انديشمندان اسلامى كه ساليانى از عمر شريف خود را در خدمت قرآن گذراندهاند رفتهايم تا از برداشتها و انديشههاى آنان بهره برگيريم.
اين گفتگوها گرچه كوتاه است و خالى از كمبود نمىباشد لكن اميدواريم كه بتواند زمينه رابراى طرح اينگونه مباحث در محافل علمى بيش از پيش فراهم سازد و محل مداقه متفكران اسلامى قرار گيرد.
معرفت
آيةالله مكارم:با تشكر از زحمات برادران عزيز و تشكر از مجله معرفت كه اين بحثها را مطرح كرده است و جاى چنين مجلهاى مخصوصا در زمينه علوم اسلامى خالى بود و خوب شد كه بحمدالله شروع شد اميدواريم كه جايگاه مطلوب را در تمام جهات براى خودش پيدا كند.
در مورد سؤالاتى كه فرموديد بايد ديد بطور كلى هدف نزول قرآن چه بوده،تامعنى «تبيانا لكل شىء» معلوم شود. با توجه به اينكه هدف از نزول قرآن هدايتبشر و سعادت بشر و تكامل انسان مىباشد قطعا قرآن به تعبيرى كه خودش دارد آمده تايك حيات ثانوى به مردم دهد و دعوت مىكند به اينكه «يا ايهاالناس استجيبوالله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم» (انفال/24) اين دعوت «استجيبوالله و للرسول» جامعيت كاملى نسبتبه اهداف قرآن دارد و مايه حيات بشرى است «و ما علمناهالشعر و ما ينبغى له ان هو الا ذكر و قرآن مبين لينذرمن كان حيا» (يس/69) در واقع براى انذار كسانى كه زنده هستند يك حيات ثانوى در زمينه هدايت مىدهد. بنابراين «تبيان كل شىء» مىتواند تمام امورى باشد كه بنحوى در هدايت و سعادت بشر مؤثر خواهد بود. و اين درستشبيه به اين است كه بطور مثال از يك داروخانهاى سؤال كنيم كه چى دارى؟ اگر بگويد: همه چيز دارم. يعنى تمام داروهاى نجات بخش، در اينجا هست. لذا نبايد از او انتظار داشت كه مثلا ابزار خانه را هم داشته باشد. «همه چيز دارم» بهمعناى همه داروهاى نجات بخش است. يا اگر يك كتابخانه بزرگى باشد ما بگوييم آقاچى دارى؟ مىگويد: همه چيز دارم معنايش اين است كه تمام كتابهايى مورد نياز تمام رشتهها را دارم. طبعا «تبيان كل شىء» قرآن هم به معنى تمام چيزهايى است كه در مسير اهداف قرآن قرار دارد.
اما براى چگونگى استخراج اينها از قرآن بايد توجه داشت كه: آنچه مربوط به هدايت انسان است در واقع دو بخش است، يك بخش از آنها مسائلى است كه به اصطلاح، روزمره است. اينها در ظواهر قرآن است كه همه مىتوانند استفاده كنند ولى يك سلسله مسائل اضافى هم كه «لطائف واسرار» است آنها را لازم نكرده همه بتوانند استفاده كنند. باز آنها هم دوبخش مىشود: بخشى است كه با سرپنجه علم تفسير و دقت نظر و غور و انديشه زياد براى علماء و بزرگان و مفسران معلوم مىشود و بخشى است كه از طريق انديشه استفاده نمىشود بلكه احتياج دارد كه يك افاضات معنوى و روحانى باشد، انسان بايد علمش راازخداوند الهام بگيردتااز قرآن استفاده كند و شايد آن تفسير «لا يمسه الا المطهرون»(واقعه/79) اشاره به اين باشد كه نه تنها مس الفاظ قرآن، مس معانى قرآن هم براى غير مطهرين نمىشود. كسانى بايد تهذيب نفس كنند و در سايه تهذيب نفوس يك اسرارى از قرآن را كشف كنند. در اين قسمتيك بخش نهايى باقى مىماند كه حتى ارباب نفوس تهذيب شده هم به آن نمىرسند فقط انحصار به معصومين(ع) دارد پيغمبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) كسانى مانند حضرت زهرا (سلام الله عليها) اينها هستند كه مىتوانند به آن دستيابند.
به اين ترتيب بخشهاى مختلف مفاهيم قرآنى: آنهايى كه در ظاهر هست; آنهايى كه در باطن وآنهايى كه انحصار به معصومين(ع) دارد كه هر كدام از آنها البته شرح و تفسير مخصوص به خود دارد.
آيةالله مكارم:اولايك نكتهاى رابايد درباب رابطه هستها و واقعيتهابا بايدها و نبايدهاعرض كنم. اينكه در بعضى از كلمات ديده مىشود كه اينها ارتباطى با هم ندارند به عقيده من ازبزرگترين اشتباهات است . هميشه بايد ونبايد نتيجه يك سلسله از واقعيتها است وجداسازى اينها از هم يك بينش غيرتوحيدى و شركآلود است. عالم هستى كلش يك واحد بههم پيوسته است. حتى آن مسائل احكامى هم بنحوى با هم پيوند و ارتباط دارند ببينيد قرآن چقدر تعبير جالبى دارد، مىفرمايد: «انماالخمروالميسرو الانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه»(مائده/90) اين «بايد» را درستبه رجس و عمل شيطانى بودن پيوند مىدهد. يك واقعيتى است كه خمر و ميسر و امثال ذلك اينها ايجاد بيمارى جسمى و روحى در جامعه مىكند. بيمارى واقعى،چه جسمانى و چه اخلاقى، اين را پايه قرار مىدهد و مىقرمايد:«فاجتنبوه» يعنى درست آن بايد را با اين واقعيت پيوند مىدهد. در جاهاى ديگر هم همين طوراست،مثلا مىفرمايد: «ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب»(بقره/178)اول حيات جامعه رادر نظرمىگيرد،كه يك واقعيت است،بعد مىگويداين قصاص رابايد انجام داد. وهمينطور مسائل ديگرى كه ماداريم از بايدها و نبايدهاى اسلامى وارتباط اينهاباواقعيتها،نمىشود اينها رااز هم جداكرد. بنابراين، اين مسئله در جاى خودش مسلم است و آنهايى كه مىگويند يك مجموعه واقعيتهاست وسلسه ديگر بايدها و نبايدهاست وبه اصطلاح ايدئولوژى هست و جدا ازآن واقعيت است ، اينها يك اشتباه خيلى بزرگى است وبا بينش توحيدى سازگارنيست. و اين به عقيده من شرك است و سرچشمه اين است كه دين را از جامعه وبطوركلى از زندگى بشر جدا كنند.
وامااين علوم و طرح آن در قرآن، همانطور كه قبلا عرض كردم، مسلم يك تفاوتى بين طرح اين علوم در قرآن و طرح آن در علوم كلاسيك وجود دارد. در مسائل كلاسيك وقتى علم را مطرح مىكنند نوعا بريده از اهداف است. مثلا تاريخ را بعنوان «يك سلسله واقعيتهايى كه در خارج از زندگى بشر واقع شده»بررسى مىكنند وآن رااز هدف جدا مىكنند يا علم نجوم و هيئت رابدون اينكه اهداف را پشتسر آن در نظر بگيرندمطرح مىسازند اما قرآن همه جا روى هدف تكيه مىكند و بنابراين دقيقا مسائل علوم را در مسير همان هدف ترتيب مىدهد. و در علوم انسانى يا حتى علوم غير انسانى، كه قرآن بعنوان آياتآنها رامطرح مىكند،در همه جا از ديدگاه هدف به آن نگاه مىكند.ما درتفسير«پيام قرآن»، تفسير نجومى آيات خلقت كه در قرآن جمع شده، اينها را وقتىجمعآورى مىكرديم خيلى زيادبا اين آيات، كه نشانه هاى توحيد در عالم هستى، در جسم انسان، در روح انسان، در آسمان، در زمين، گياهان، درختان و... ما بيست دسته آيهرادر اين زمينههادستهبندى كرديم و شرح داديم وتفسيرنموديم. مىبينيم همه اينها يا غالب اينهابا تعبير «ان فى ذلك لايات» و «من آياته» مثلا «من آياته منامكم باالليل و النهار»(روم/23) همراه است.
بنابراين ديدگاه قرآن در طرح اين مسائل ديدگاهى است كه از دريچه هدف بهآنهانگاه مىكند.هميشه مسئله علمى رابا نتيجهگيرى در هدايت انسانى باهم گره مىزند. اين دوبا هم گره خورده در قرآن ديده مىشود. و بهمين دليل خيلى هم مؤثر است، وقتى من از ديدگاه هدف نگاه مىكنم به يك مسئله علمى و هدف هم برايم يك هدف جالبى باشد، طبعا مرا بيشتر تشويق مىكند كه آن مسئله علمى را ياد بگيرم. چون هدف را به آن گره زده و جلوى چشم من مىگذارد، من هم علاقمند به آن هدف مىشوم هر انسانى علاقمند به خودش است اگر به هيچ چيزهم علاقه نداشته باشد، به خودش علاقه دارد و به سعادت خودش علاقه دارد وقتى يك امورى به سعادت انسان گره بخورد طبعا براىاينكه خودش رادوست دارد بهآن امور هم علاقمند مىشود.
بنابر اينكه ما از احكام اقتصادى اسلام بتوانيم، مسائل علمى را كشف كنيم چيز عجيبى نيست، منتهى تا چه اندازه مىتوانيم كشف كنيم؟ در اينجا بايد برگرديم به اينكه يك سلسله اصول كلى داريم و يك جزئياتى هم داريم. ما در مسئله مصالح و مفاسد به اينجا رسيديم كه مصالح و مفاسد احكام شرع را به صورت كلى همه را(بدون استثنا) مىتوانيم بفهميم. مثلا ما عبادت را حالا ندانيم نماز صبح دو ركعت است، سه ركعتبودن مغرب چه تاثيرى دارد ولى پيوند اصل نماز رابا تربيت انسان خيلى به وضوح درك مىكنيم يا مثلا حج را - هفت دور طواف از چپ به راست گرديدن نه از راستبه چپ گرديدن - اين جزئيات را ندانيم،اصل حج را ما مىتوانيم بفهميم چه اثرى دارد و چرا تشريع شده است. در عبادات، در مسائل سياست اسلامى، در حدود و ديات همينطور است مثلا در حدود اگر ما صد تازيانه راندانيم با صد و يك ويا نود و نه چقدر فرق دارد و آيا مصلحت در عدد صد استيا صدويك، ولى اصل مجازات را براى مجرم نمىتوانيم انكار كنيم، حدود و تعزيرات همهاش قابل تفسير عقلى نيست تمام مسائل اسلامى از نظر اصول كلى آن - چه بحثهاى اقتصادى، چه سياسى، چه مسائل حالات شخصيه چه، عبادات - همه چنين است. بنابراين در مسائل اقتصادى هم اين نظريه كاملا قابل قبول است كه ما مىتوانيم از مسائل اقتصادى آن خطوط اصلى اقتصاد اسلام را پيدا كنيم وگاه ممكن است جزئيات رانيز پيدا كنيم ولى ماتضمينى نمىدهيم كه همه جا درست جزئيات راپيدا كنيم ولى نسبتبه اصول كلى ما ترديد نداريم كه مىشود - بخاطرآنكه اقتصاد باآن اصول كلى به همگره خوردهاند - اينها راپيدا كرد.
روز اول كه قرآن نازل شد كسى خود پيغمبر را قبول نداشت چه رسد كه به وسيله قرآن هدايتشود. اينكه دور لازم مىآيد - اول پيغمبر(ص)و ائمه معصومين(ع) را قبول بكند بعد از قرآن چيزى بفهمد - در حالى كه بوسيله قرآن بايد پيغمبر(ص) را قبول كرد اين حرف يك حرف بسيار ضعيفى استبعلاوه همانطور كه مىدانيد قرآن براى ما حتى براى شناخت احاديث و كلمات معصومين (ع) كه به ما رسيدهاست محوراست. اينها كه غالبش خبر واحد است و به ما گفتهاند كه صحت و سقم اينها رابايدبا قرآن سنجيد. ما دو دسته روايات داريم، يك دسته روايت داريم كه مىفرمايند: متعارضين رابه قرآن عرضه كنيد، يك سلسله روايات هم داريم مىفرمايند: هر حديث ولو متعارضين هم نباشد، بايد به قرآن عرضه شود. كتاب الله معيار شناختسنت، است نمىتوانيم قضيه رابه عكس كنيم.
بنابراين بخشى از آيات است كه آنچه مربوط به اوليات زندگى بشر و هدايت انسان است اينها بلسان عربىمبين بيان شدهاست آنهاراهمه مىتوانند درك كنند و حتى ما معتقديم كه كفار هم آن بخش را درك مىكردند در حالى كه اينها معنويتى هم نداشتند واگراينهادرك نمىكردند كه حجتبراىآنهاتمامنمىشد. در صورتى كه مىتواند با اينها اتمام جتشود وآنهابا همه آلودگيهايشان مىتواننداين بخش از قرآن رادرك كنند، بعديك بخشهاى بالاترى هم هست كه دقايق اسرار قرآنى استبراى فهم آنها احتياج استبه اينكه مفسر به علوم انسانى نظير: علملغت، علم معانى بيان، و يك سلسله بحثهايى از علم اصول و مباحث الفاظ كه دخالت زيادى درعلم تفسيركه انسان بوسيله اينها بتواند حقايق قرآن را درك بكند و...مجهز باشد بخش ديگرى از حقايق قرآن فراتر از اينها است، مفاهيم قرآنى برخى قسمتهايش هست كه يك مفسر عاليقدر از نظر علمى هم ممكن استبه آن نرسد براى اينكه آنها احتياج به تهذيب نفس دارند بنابراين براى آنها شرايطى بالاتر از بخشهاى پيشين است. بخش ديگرى نيز هست كه جزو اسرار است كه جز معصومين(ع) نمىفهمند و مابايد آنها را از روايات همان بخش استفاده كنيم كه نتيجه اين مىشود كه مابايد اين بخشهاى چهارگانه را ازهم جدا كنيم. بخشى است كه حتى كفار آلوده هم مىفهمند، بخشى است كه در پرتو علم و دانش رسمى به اصطلاح علوم رسمى انسان مىتواند با سرپنجه علم آن را كشف كند و مفاهيمى هست كه جزدر سايه تقوى نمىشود به آن رسيد، دل بايد آيينه پاكى بشود كه آنهاو مصداق آنهاپرتو افكن بشود و بالاخره بخشى هست كه بطون قرآن است ويك درياى عظيمى كه است در اختيار معصومين عليهمالسلام است مابايد از آنان استفاده كنيم.