تازيانه : تابيده چرمى يا غير چرمى براى مجازات خطاكاران و غير آن
تازيانه، تابيدهاى چرمى يا ريسمانى است كه براى راندن چارپايان، تنبيه خطاكاران و مانند اينها از آن استفاده مىشود و به آن شلاق و قَمچى نيزدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 81
گفته مىشود.[1] در عربى با چند واژه از آن ياد شده است؛ از جمله: 1. «سَوْط» كه در اصل به معناى مخلوط كردن چيزى با چيزى است[2] و به تازيانه از آن جهت سوط گفته شده كه هنگام اصابت به پوست، با آن مخلوط مىشود[3] يا از آن رو كه بر اثر اصابت به پوست، خون با گوشت مخلوط مىگردد.[4] 2. مِجلَدَه يا مِجلاد كه از ريشه «جِلْد» به معناى پوست گرفته شده است[5] و به تازيانه زدن جَلْد گفته مىشود[6]، بدان جهت كه تازيانه به پوست بدن مىرسد يا بدان سبب كه تازيانه از پوست ساخته مىشده است.[7] واژه جَلْد در اصطلاح فقه و متون دينى بر كيفرى خاص كه براى برخى جرايم معين شده، اطلاق مىگردد.[8]
در قرآن از تازيانه يك بار با واژه «سَوْط» سخن به ميان آمده:«فَصَبَّ عَلَيهِم رَبُّكَ سَوطَ عَذاب»(فجر/89،13) و در دو آيه واژه جَلْد (تازيانه زدن) آمده است: «فَاجلِدوا كُلَّ واحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدَة»(نور/24،2، 4)؛ همچنين در برخى آيات ديگر نيز از ضرب و عذاب كافران ياد شده است (انفال/8،50؛ محمّد/47،27) كه برخى مفسران آن را به «زدن با تازيانههاى الهى» تفسير كردهاند.[9] در اين آيات افزون بر مجازات برخى گناهكاران در دنيا با تازيانه، از تازيانههاى عذاب الهى نيز سخن به ميان آمده است.
تازيانه زدن، كيفر مجرمان:
در فقه اسلامى تازيانه زدن، كيفر پارهاى جرايم مقرر شده است. مواردى از اين كيفرها و احكام آن در قرآن آمده است:1. حدّ زنا:
در صدر اسلام بنابر آيات 15 ـ 16 نساء/4، مجازات زنان مرتكب زنا*، زندانى كردن آنان در خانه تا زمان مرگ و مجازات مردان زناكننده، آزار دادن آنها مانند راه ندادن به مجالس و دشنام دادن بود[10]: «والّـتى يَأتينَ الفـحِشَةَ مِن نِسائِكُم فَاستَشهِدوا عَلَيهِنَّ اَربَعَةً مِنكُم فَاِن شَهِدوا فَاَمسِكوهُنَّ فِى البُيوتِ حَتّى يَتَوَفّـهُنَّ المَوتُ اَو يَجعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلا * والَّذانِ يَأتِيـنِها مِنكُم فَـاذوهُما».برخى مفسران حكم آيه اول را مربوط به زنان زناكننده محصن (شوهردار) و آيه دوم را مربوط به زنان و مرداندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 82
زناكننده غير محصن دانستهاند.[11] شمارى ديگر آيه نخست را درباره مساحقه و آيه دوم را مربوط به لواط شمردهاند.[12] به نظر بيشتر مفسران[13] احكام مذكور با نزول آيه 2 نور/24 كه مجازات زنان و مردان زناكننده (غير محصن) را 100 ضربه تازيانه دانسته، نسخ شده است:«الزّانِيَةُ والزّانى فَاجلِدوا كُلَّ واحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدَة...».برخى ناسخ احكام مزبور را حديث نبوى دانستهاند كه مجازات زناكننده غيرمحصن را 100 تازيانه و يكسال تبعيد و كيفر زناكننده محصن را 100 تازيانه و رَجم (سنگسار) معين كرده است.[14] البته برخى نسخ مزبور را نپذيرفتهاند. مستند آنان ايناست كه احكامى كه در آيات 15 ـ 16 نساء/4 آمده، از ابتدا به زمانى معين محدود بوده و مراد از «يَجعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلا»در آيه 15، محدوديت آن احكام تا زمانى است كه حكم جديد (جَلْد و رَجْم) بيانشود.[15] به نظر برخى ديگر، مراد از فاحشه، جرم مساحقه يا مفهومى اعم از آن است و احكام ياد شده اصولا نسخ نشدهاند[16]، به هر حال، كيفر زنا در مورد مردان و زنان غير مُحصن به استناد آيه2نور/24 جَلْد يعنى 100ضربه تازيانه است.[17]
برخى از فقهاى شيعه[18] و اهل سنت[19] زانى محصن را نيز به استناد عموم آيه مشمول كيفر جَلْد شمردهاند؛ با اين توضيح كه ابتدا مجازات جَلْد و سپس حد رَجْم در مورد زناكار محصن اجرا مىشود. درباره وجوب اجراى كيفر جلد بر زناكننده اهل ذمه، نيز به عموم اين آيه استناد شده است.[20]
برخى به استناد اين آيه و با اين استدلال كه عموم قرآن با خبر واحد تخصيصپذير نيست، صرفاً قائل به كيفر جلد براى همه زانيان (محصن و غير محصن) شده و كيفر رجم را نپذيرفته و گفتهاند كه حد رَجم با اين آيه نسخ شده است[21]؛ ولى فقهاى شيعه و اهل سنت پاسخ دادهاند كه اولا رجم در سنت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)پس از نزول اين آيه وجود داشته است. ثانياً تخصيص عمومات قرآن با خبر واحد از ديدگاه علم اصول ممكن است. ثالثاً ادله وجوب رجم، روايات متواتر است نه خبر واحد.[22]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 83
ميزان كيفر جلد براى بردگان به نظر فقها نصف كيفر زناكننده آزاد (غيربرده) يعنى 50 ضربه تازيانه است[23]، زيرا در آيه25 نساء/4 مجازات برده زناكننده نصف كيفر غير برده ذكر شده است: «فَاِن اَتَينَ بِفـحِشَة فَعَلَيهِنَّ نِصفُ ما عَلَى المُحصَنـتِ مِنَ العَذاب».مراد از «المُحصَنـت»با توجه به ابتداى آيه، زنان آزاد و غير برده و مراد از «العَذاب» كيفر جَلْد است، زيرا درباره مجازات رجم نصف قابل تصور نيست.[24] اين مجازات شامل همه بردگان زناكننده، زن باشند يا مرد، محصن (همسردار) باشند يا غير محصن و نيز برده جوان و سالمند مىشود.[25]
2. حد قذف:
كيفر آنان كه زنان پاكدامن را به زنا متهم كنند و نتوانند براى اثبات ادعاى خود، 4 شاهد بياورند، 80تازيانه است: «والَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـتِ ثُمَّ لَم يَأتوا بِاَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدوهُم ثَمـنينَ جَلدَة».(نور/24،4) گفتهاند: اين آيه درباره كسانى نازل شده كه به يكى از همسران پيامبر نسبت ناروا دادهاند و گفته شده: پس از نزول اين آيه، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)سه نفر را به سبب اين جرم تازيانه زد.[26] به نظر فقها مجازات مذكور در اين آيه به مورد نزول و نيز قذف* كنندگانِ زنان عفيف اختصاص ندارد، بلكه عام است و همه كسانى را كه به مردان و زنان پاكدامن نسبت ناروا دهند، دربرمىگيرد.[27] البته به موجب اين آيه براى ثبوت كيفر جلد براى قذف كننده (قاذف)، قذفشونده (مقذوف) بايد شرايط «اِحصان» را دارا باشد كه مراد از آن در اين آيه، وجود شرايط پنجگانه بلوغ، عقل، آزاد بودن، اسلام و پاكى اززناست.[28]حدّ قذف بردگان به نظر برخى فقها به استناد آيه مذكور، كه ميان برده و غير برده تفاوتى نگذاشته و نيزاحاديث، 80 تازيانه است[29]، در حالى كه شمارى از فقها با استناد به آيه 25 نساء/4، كه ميزان كيفر بردگانرا نصف مجازات غير بردگان شمرده، حد قذف برده را 40تازيانه دانستهاند.[30]
به نص آيه 4 نور/24 از قذف كننده هيچگاه اداى شهادت پذيرفته نمىشود:«... و لا تَقبَلوا لَهُم شَهـدَةً اَبَدًا ...».برخى مذاهب اهل سنت از جمله حنفيان و مالكيان عدم پذيرش گواهى او را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 84
منوط به اجراى حكم جَلد دانستهاند[31]؛ ولى فقهاىشيعه بدين استناد كه از آيه، تعليقِ اين حكم بر اجراى حد فهميده نمىشود، به مجرد ثابت شدن قذف، شهادتِ قذف كننده را فاقد اعتبار مىدانند.[32]
هرگاه كسى گروهى را قذف كند، به نظر فقهاى حنفى و مالكى تنها يك حد بايد بر او جارى شود، زيرا به نظر آنان، از آيه 4 نور/24: «والَّذينَ يَرمونَ المُحصَنـت»استفاده مىشود كه اگر يك نفر چندين نفر (مُحْصَنات)را قذف كند، صرفاً مشمول يك كيفر يعنى 80 تازيانه است؛ ولى فقهاى امامى و شافعى بر آناند كه مراد از اين آيه، كه در آن هم قاذف و هم مقذوف به صورت جمع آمده، آن است كه هركسى يكى از محصنات را قذف كند، مشمول كيفر جلد است؛ يعنى هر قذفى يك كيفر دارد.[33]
در صورتى كه صحّت مدعاى قذف كننده با شهادت گواهان كافى ثابت شود يا قذف شونده خود اقرار كند[34]، به استناد مفهوم آيه 4 نور /24: «ثُمَّ لَم يَأتوا بِاَربَعَةِ شُهَداء»كيفر تازيانه زدن قذف كننده ساقط مىگردد.[35]
اگر قذف كننده از كار خود پشيمان شده، توبه كند، به نظر بيشتر مذاهب اسلامى، جز حنفيان، شهادت وى پذيرفته مىشود و از شمار فاسقان بيرون مىرود[36]؛ ولى هيچگاه از كيفر جَلْد مبرا نخواهد شد، زيرا به نظر آنان استثنا در آيه 5نور/24: «اِلاَّ الَّذينَ تابوا مِن بَعدِ ذلِك»تنها به نيمه دوم آيه قبل:«ولا تَقبَلوا ... هُمُ الفـسِقون»باز مىگردد.[37] به تعبير برخى فقها، كيفر جلد از آن رو كه حق قذف شونده به شمار مىرود، زايل نمىشود.[38] فقهاى حنفى بر آناند كه توبه قاذف تنها فسق او را از ميان برمىدارد، زيرا استثنا تنها به جمله پايانى آيه قبل باز مىگردد، بنابراين در صورت اجراى حد جلد بر قاذف، ديگر هيچگاه شهادت او پذيرفته نمىشود.[39]
از مواردى كه حد قذف (80 تازيانه) ساقط مىشود، صورتى است كه مردى همسر خود را به زنا متهم كند و با انكار اين امر از سوى زوجه، ميان آنها«لِعان» صورت گيرد. كيفيت وقوع لعان كه در آيات6ـ9 نور/24 بيان شده، بدين ترتيب
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 85
است كه شوهرى كه همسر خود را به زنا متهمكرده و شاهدى جز خود ندارد، براى اسقاط حد قذف از خود 4 بار شهادت دهد كه راست مىگويد و سپس بگويد: لعنت خدا بر من اگر دروغگو باشم. در صورتى كه زوجه اتهام شوهر را نپذيرد، بايد براى اسقاط حد زنا از خود 4 بار شهادت دهد كه وى دروغ مىگويد و سپس بگويد: غضب خداوند بر من اگر او راستگو باشد.[40] درباره شأن نزول اين آيات گفتهاند كه پس از نزول آيه مربوط به حد قذف، سعدبن عباده نزد پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: اگر كسى همسر خود را در حال زنا ببيند و احضار شهود ممكن نباشد، تكليف او چيست؟ اگر او را بكشد، قصاص خواهد شد و اگر نسبت زنا به او بدهد، مشمول حد قذف خواهد بود كه آيات مذكور نازل شد و حكم مسئله را بيان كرد. در برخى روايات، مورد نزول آيه شخصى به نام هلالبن اميه گزارش شده است.[41] پس از تحقق لعان، عقد ازدواج پايان مى يابد و آن دو برهم حرام ابدى مىشوند.[42] ( =>لعان)
3. نحوه اجراى كيفر تازيانه:
درباره چگونگى اجراى كيفر جلد در منابع فقهى، برپايه احاديث، احكام الزامى و غير الزامى متعددى ذكر شدهاند. از جمله اين احكام، وجوب يا استحباب حضور جمعى از مؤمنان در هنگام اجراى حد جلد بر زناكار است:«و ليَشهَد عَذابَهُما طَـائِفَةٌ مِنَ المُؤمِنين».(نور/24،2) با توجه به كاربرد فعل امر: «ليَشهَد»در اين آيه، اكثر قريب به اتفاق فقها به وجوب آن قائل شدهاند.[43]درباره حداقل شمار كسانى كه حضور آنان براى اجراى حد جلد ضرورى است، آراى بسيارى در منابع فقهى و تفسيرى مطرح شده است؛ برخى فقها حضور دست كم 10 نفر و برخى ديگر 7 نفر را لازم دانستهاند.[44] شمارى ديگر، به مناسبت تعداد گواهان لازم در زنا به حضور 4 نفر قائل شدهاند.[45] برخى فقها، از جمله ابن ادريس، بدين استناد كه كمترين تعداد جماعت، كه واژه«طائفه»در آيه به معناى آن است، سه نفر بوده و از آن رو كه براى تحقق طائفه كه از ريشه طَوْف به معناى احاطه كردن است، بايد حداقل سه نفر حاضر باشند، حضور دست كم سه نفر را ضرورى شمردهاند.[46] برخى ديگر، حضور يك نفر را نيز كافى دانستهاند[47]؛ همچنين بسيارى از فقهاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 86
شيعه[48] و اهلسنت[49] با استناد به آيه 2 نور/24: «ولاَتَأخُذكُم بِهِما رَأفَةٌ فى دينِ اللّه»گفتهاند كه ضربههاى تازيانه نبايد خفيف و بدون درد باشد، بلكه بايد محكم نواخته شود، هرچند شمارى ديگر از فقها بر آناند كه تازيانه بايد به طور متوسط زده شود.[50] در برخى روايات اهلبيت(عليهم السلام) نيز به شديد بودن ضربات تازيانه درباره زناكاران اشاره شده است[51]؛ همچنين برخى با استناد به اين آيه جلوگيرى از اجراى حد يا پذيرش وساطت براى اسقاط حد جلد را مردود شمردهاند.[52]
فقها به استناد آيه 97 آلعمران/3:«مَن دَخَلَهُ كانَ ءامِنـًا»، اجراى حدود از جمله حد جلد را در حرم الهى بر كسى كه به آنجا پناه برده، روا نمىدانند، بلكه گفتهاند كه بايد وى را از جهت آب و خوراك در تنگنا قرار داد تا از آنجا خارج شود و سپس حد بر او جارى گردد.[53]
بر افراد بيمار تا زمان بهبودى و نيز زنان باردار تا زمان زايمان و سپرى شدن دوره شير دادن حد جلد جارى نمىشود.[54] البته در مورد بيمارانى كه بهبودى آنان ممكن نيست، دستهاى شامل 100 تازيانه (در مورد زنا) به هم منضم شده و يك بار بر بدن آنان زده مىشود. مستند اين حكم حديثى است كه به موجب آن، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)اين چنين عمل كرد و به آيه 44 ص/38 استناد فرمود كه بنابر آن، حضرت ايوب مأمور شد تا سوگند خود را درباره مجازات همسرش كه از فرمان خداوند سرپيچى كرده بود با دسته 100 شاخهاى گندم عملى سازد: «خُذ بِيَدِكَ ضِغثـًا فَاضرِب بِهِ و لا تَحنَث».[55]
تازيانه عذاب:
در آيه 13 فجر/89 عذاب نازل شده بر اقوام پيشين به «فرو آوردن تازيانه عذاب بر آنان» ياد شده است: «فَصَبَّ عَلَيهِم رَبُّكَ سَوطَ عَذاب».به نظر برخى مفسران اين تعبير استعارهاى از آن رو در آيه ذكر شده كه اعراب تازيانه زدن را سختترين كيفر بدنى مىدانستهاند[56]، چنان كه برخى گفتهاند: رنج و عذاب شلاق از شمشير بدتر است.[57] برخى نيزدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 87
گفتهاند كه مراد از «سَوْط عَذاب» هر چيزى است كه خداوند به سبب آن انسانها را عذاب كرده است[58]؛ همچنين در آياتى ديگر از زدن فرشتگان بر صورتها و پهلوهاى كافران هنگام جان كندن آنان ياد شده است: «و لَو تَرَى اِذ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَروا المَلَـئِكَةُ يَضرِبونَ وُجوهَهُم واَدبـرَهُم».(انفال/8،50 نيز محمّد/47،27) به نظر برخى مفسران، ملائكه هنگام احتضارِ كافران با تازيانههايى از آتش بر صورت و پهلوهاى آنان مىزنند تا جانشان را بگيرند[59]؛ همچنين كافران در دوزخ نيز با گرزهاى آهنين مجازات مىشوند: «و لَهُم مَقـمِعُ مِن حَديد».(حجّ/22،21) برخى از مفسران و اهل لغت مراد از «مَقـمِعُ مِن حَديد»را تازيانههاى آهنين دانستهاند كه كافران با آن عذاب مىشوند[60]، افزون بر اين برخى در تفسير آيه 12 سبأ /34 كه از مجازات جنيان در عهد حضرت سليمان(عليه السلام)ياد كرده گفتهاند: فرشتهاى همراه سليمان بود كه جنيان متخلف از فرمانِ او را با تازيانه آتشين تنبيه مىكرد.[61]
منابع
احكام القرآن، الجصاص (م. 370ق.)، به كوشش صدقى محمد جميل، مكة المكرمة، المكتبة التجاريه؛ اعانة الطالبين، السيد البكرى الدمياطى (م. 1310ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1412ق؛ الام، الشافعى (م 204ق.)، بيروت، دارالمعرفة؛ الانتصار، السيد المرتضى (م. 436ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1415ق؛ انوار التنزيل، البيضاوى (م. 791ق.)، بيروت، دارالفكر، 1416ق؛ ايضاح الفوائد، محمد بن الحسن بن يوسف الحلى (م. 771ق.)، به كوشش موسوى كرمانى، اشتهاردى، بروجردى، قم، اسماعيليان، 1363ش؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق؛ البحر الرائق، ابونجيم المصرى (م. 970ق.)، به كوشش زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418؛ بدائع الصنائع، علاء الدين الكاشانى الحنفى (م. 587ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبية، 1409ق؛ البيان فى تفسير القرآن، الخويى (م. 1413ق.)، انوارالهدى، 1401ق؛ پرتوى از قرآن، سيد محمود طالقانى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1350ش؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحرير الاحكام الشرعيه، العلامة الحلى (م. 726ق.)، به كوشش بهادرى، قم، مؤسسة الامام الصادق(عليه السلام)، 1420ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ ترمينولوژى حقوق جزاى اسلامى، محمد جعفر جعفرى لنگرودى، تهران، گنج دانش، 1372ش؛ تفسير جوامع الجامع، الطبرسى (م. 548ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1405ق؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م. 1137ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير الصافى، الفيض كاشانى (م. 1091ق.)، به كوشش حسين اعلمى، بيروت، اعلمى، 1402ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409ق؛ تفسير القمى، القمى (م. 307ق.)، به كوشش الجزايرى، لبنان، دارالسرور، 1411ق؛ تفسير مخزن العرفان، نصرت امين بانوى اصفهانى، اصفهان، كتابفروشى ثقفى، 1403ق؛ تفسيردائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 88
منهج الصادقين، فتح الله كاشانى (م. 988ق.)، به كوشش مرتضوى، غفارى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، 1385ق؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310ق.)، به كوشش صدقى جميل العطار، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ جامع الخلاف والوفاق، على بن محمد القمى السبزوارى (م. قرن 7)، به كوشش حسنى بيرجندى، قم، زمينهسازان ظهور امام عصر(عج)، 1379ش؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م. 1266ق.)، به كوشش عباس قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ الحدود، محمد فاضل لنكرانى، به كوشش و نشر مركز فقهى ائمه اطهار(عليهم السلام)، قم، 1422ق؛ خلاصة عبقات الانوار، على الحسينى الميلانى، تهران، بعثت، 1405ق؛ الخلاف، الطوسى (م. 460ق.)، به كوشش سيد على خراسانى و ديگران، قم، نشر اسلامى، 1418ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911ق.)، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ الدرالمنضود، السيد الگلپايگانى (م. 1414ق.)، قم، دارالقرآن، 1412ق؛ الرساله، الشافعى (م. 204ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، المكتبة العلمية؛ الروضة البهيه، الشهيد الثانى (م. 965ق.)، تهران، انتشارات علميه اسلاميه؛ رياض المسائل، سيد على الطباطبائى (م. 1231ق.)، قم، موسسة آلالبيت(عليهم السلام)، 1418ق؛ زادالمسير، جمالالدين الجوزى (م. 597ق.)، بيروت، المكتب الاسلامى، 1407ق؛ زبدة البيان، المقدس الاردبيلى (م. 993ق.)، به كوشش استادى و زمانى نژاد، قم، مؤمنين، 1378ش؛ السرائر، ابنادريس (م. 598ق.)، قم، نشر اسلامى، 1411ق؛ شرايع الاسلام، المحقق الحلى (م. 676ق.)، تهران، اعلمى، 1389ق؛ شرح و تفسير لغات قرآن، جعفر شريعتمدارى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1372ش؛ علوم القرآن، محمد باقر حكيم، تهران، مجمع الفكر الاسلامى، 1403ق؛ عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور (م. 880ق.)، به كوشش مرعشى و مجتبى عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403ق؛ غنية النزوع، الحلبى (م. 585ق.)، به كوشش بهادرى، قم، مؤسسه امام صادق(عليه السلام)، 1417ق؛ الفرقان، محمد صادقى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1365ش؛ فرهنگ فارسى، معين (م. 1350ش.)، تهران، اميركبير، 1375ش؛ فرهنگ معارف اسلامى، سيدجعفر سجادى، تهران، كومش، 1373ش؛ الفقه الاسلامى و ادلته، وهبة الزحيلى، دمشق، دارالفكر، 1418ق؛ الفقه على المذاهب الاربعة و مذهب اهلالبيت(عليهم السلام)، عبدالرحمن الجزيرى، محمد غروى و مازج ياسر، بيروت، الثقلين، 1419ق؛ فقه القرآن، الراوندى (م. 573ق.)، به كوشش سيد احمد حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405ق؛ قواعد الاحكام، العلامة الحلى (م. 726ق.)، به كوشش و نشر النشر الاسلامى، قم، 1413ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشاف القناع، منصور بن يونس البهوتى (م. 1051ق.)، به كوشش محمد حسن اسماعيل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418ق؛ كشف الرموز، الفاضل الآبى (م. 690ق.)، به كوشش اشتهاردى، يزدى، قم، نشر اسلامى، 1408ق؛ كشف اللثام، الفاضل الهندى (م. 1137ق.)، قم، نشر اسلامى، 1416ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ لغت نامه، دهخدا (م. 1334ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ المبسوط، السرخسى (م. 483ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ المبسوط فى فقه الاماميه، الطوسى (م. 460ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، مكتبة المرتضوية؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ مجمع الفائدة والبرهان، المحقق الاردبيلى (م. 993ق.)، به كوشش مجتبى عراقى و ديگران، قم، انتشارات اسلامى، 1416ق؛ المجموع فى شرح المهذب، النووى (م. 676ق.)، دارالفكر؛ مختلف الشيعه، العلامة الحلى (م. 726ق.)، به كوشش مركز الابحاث والدراسات، قم، دفتر تبليغات، 1416ق؛ مسالك الافهام الى آيات الاحكام، فاضل الجواد الكاظمى (م. 960ق.)، به كوشش شريفزاده، تهران، مرتضوى، 1365ش؛ مسالك الافهام
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 7، صفحه 89
الى تنقيح شرايع الاسلام، الشهيد الثانى (م. 965ق.)، قم، معارف اسلامى، 1416ق؛ مستدرك الوسائل، النورى (م. 1320ق.)، بيروت، آل البيت(عليهم السلام)لاحياء التراث، 1408ق؛ مستند الشيعه، احمد النراقى (م. 1245ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياء التراث، 1415ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ المغنى والشرح الكبير، عبدالله بن قدامه (م. 620ق.) و عبدالرحمن بن قدامه (م. 682ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ مفردات، الراغب (م. 425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق؛ الموطّأ، مالك بن انس (م. 179ق.)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1406ق؛ المهذب البارع، ابن فهد الحلّى، (م. 841ق.)، به كوشش مجتبى العراقى، قم، النشر الاسلامى، 1413ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412ق.
سيد سعيد حسينى
[1]. لغتنامه، ج4، ص5480؛ فرهنگفارسى، ج1، ص1007، «تازيانه».
[2]. مقاييس اللغه، ج3، ص115؛ لسان العرب، ج6، ص430؛ تاج العروس، ج5، ص164، «سوط».
[3]. مقاييس اللغه، ج3، ص116، «سوط».
[4]. لسان العرب، ج6، ص431؛ تاج العروس، ج5، ص164، «سوط».
[5]. التحقيق، ج2، ص98 ـ 99؛ لسان العرب، ج3، ص125، «جلد»؛ تاج العروس، ج5، ص164، «سوط».
[6]. لسان العرب، ج3، ص125؛ تاج العروس، ج2، ص322، «جلد».
[7]. شرح و تفسير لغات قرآن، ج1، ص380.
[8]. ترمينولوژى حقوق جزاى اسلامى، ص46؛ فرهنگ معارف اسلامى، ج1، ص643.
[9]. زادالمسير، ج3، ص251.
[10]. تفسير قمى، ج1، ص6؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص472؛ وسائل الشيعه، ج28، ص67.
[11]. جامع البيان، ج4، ص389 ـ 391؛ المغنى، ج10، ص119؛ نمونه، ج3، ص343 ـ 345.
[12]. فقه القرآن، ج2، ص376.
[13]. مجمع البيان، ج3، ص34؛ الرساله، ص128 ـ 129؛ احكام القرآن، ج2، ص154.
[14]. المغنى، ج10، ص120؛ كشاف القناع، ج6، ص114؛ فقه القرآن، ج2، ص291، 376.
[15]. مجمعالبيان، ج3، ص34؛ تفسير قرطبى، ج5، ص86؛ بحارالانوار، ج66، ص125، ج76، ص31.
[16]. البيان، ص310 ـ 313؛ علوم القرآن، ص210.
[17]. الفقه الاسلامى، ج7، ص5362 ـ 5364.
[18]. الانتصار، ص516؛ السرائر، ج3، ص440؛ فقه القرآن، ج2، ص372.
[19]. تفسير قرطبى، ج12، ص159.
[20]. بدائع الصنائع، ج7، ص38.
[21]. مسالك الافهام، كاظمى، ج4، ص193؛ الفقه على المذاهب الاربعة و مذهب اهل البيت(عليهم السلام)، ج5، ص98 ـ 99.
[22]. همان؛ المغنى، ج10، ص120 ـ 121.
[23]. مسالكالافهام، شهيدثانى، ج14، ص370؛ مجمع الفائده، ج13، ص86؛ المجموع، ج20، ص9.
[24]. التبيان، ج3، ص171؛ تفسير قرطبى، ج5، ص145؛ الدرالمنضود، ج1، ص332.
[25]. شرايع الاسلام، ج4، ص937؛ رياض المسائل، ج2، ص467؛ قواعد الاحكام، ج3، ص527.
[26]. السرائر، ج3، ص515؛ جامع البيان، ج18، ص99 ـ 100؛ تفسيرقرطبى، ج12، ص201 ـ 202.
[27]. احكامالقرآن، ج2، ص213؛ فقه القرآن، ج2، ص388؛ منهج الصادقين، ج6، ص270.
[28]. المبسوط، طوسى، ج8، ص15ـ16؛ السرائر، ج3، ص516؛ احكام القرآن، ج2، ص183.
[29]. السرائر، ج3، ص515؛ غنيه، ص427 ـ 428.
[30]. مسالكالافهام، شهيدثانى، ج14، ص436؛ رياض المسائل، ج2، ص481؛ الام، ج3، ص239.
[31]. المغنى، ج12، ص74 ـ 75؛ الكشاف، ج3، ص213.
[32]. الخلاف، ج6، ص261؛ جامع الخلاف والوفاق، ص606؛ زبدة البيان، ص661.
[33]. الخلاف، ج5، ص404 ـ 405؛ الفقه على المذاهب الاربعة و مذهب اهل البيت(عليهم السلام)، ج5، ص322 ـ 323.
[34]. مسالك الافهام، شهيد ثانى، ج14، ص176.
[35]. المبسوط، طوسى، ج8، ص171؛ فقهالقرآن، ج1، ص428.
[36]. الموطأ، ج2، ص721؛ مسالك الافهام، شهيد ثانى، ج14، ص173.
[37]. مجمع البيان، ج7، ص199؛ مستند الشيعه، ج18، ص177؛ تفسير قرطبى، ج12، ص179.
[38]. التبيان، ج7، ص409؛ فقه القرآن، ج2، ص389.
[39]. تفسير قرطبى، ج12، ص179؛ البحر الرائق، ج7، ص133.
[40]. ر. ك: مجمعالبيان، ج7، ص202؛ زبدة البيان، ص614.
[41]. جامعالبيان، ج18، ص108؛ مجمعالبيان، ج7، ص202؛ عوالىاللئالى، ج3، ص411.
[42]. اعانةالطالبين، ج4، ص172؛ شرايعالاسلام، ج3، ص656.
[43]. السرائر، ج3، ص453؛ كشف الرموز، ج2، ص553.
[44]. الخلاف، ج5، ص374؛ السرائر، ج3، ص453.
[45]. فقه القرآن، ج2، ص373؛ كشف اللثام، ج2، ص401؛ تفسير قرطبى، ج12، ص166.
[46]. السرائر، ج3، ص454؛ كشف اللثام، ج10، ص457.
[47]. المبسوط، طوسى، ج8، ص8؛ تفسيرقرطبى، ج12، ص166؛ كشف اللثام، ج2، ص401.
[48]. فقهالقرآن، ج2، ص373؛ الروضة البهيه، ج9، ص106؛ المهذب البارع، ج5، ص41.
[49]. تفسير قرطبى، ج12، ص165 ـ 166؛ كشاف القناع، ج6، ص104.
[50]. تحرير الاحكام، ج2، ص222؛ ايضاح الفوائد، ج4، ص482؛ المغنى، ج10، ص338.
[51]. تهذيب، ج10، ص31، 70؛ وسائل الشيعه، ج28، ص92 ـ 93؛ مستدرك الوسائل، ج18، ص50.
[52]. تفسير قرطبى، ج12، ص165 ـ 166؛ الحدود، ص278 ـ 279.
[53]. رياض المسائل، ج2، ص469؛ جواهرالكلام، ج41، ص344.
[54]. السرائر، ج3، ص454؛ جواهرالكلام، ج41، ص340؛ الفقه على المذاهب الاربعة و مذهب اهل البيت(عليهم السلام)، ج5، ص90.
[55]. الكافى، ج7، ص244؛ مسالك الافهام، شهيد ثانى، ج14، ص377 ـ 379؛ الفقه علىالمذاهب الاربعة و مذهب اهلالبيت(عليهم السلام)، ج5، ص89 ـ 90.
[56]. جامعالبيان، ج30، ص126؛ تفسير قرطبى، ج20، ص49؛ روحالبيان، ج10، ص426.
[57]. التبيان، ج1، ص377؛ المبسوط، سرخسى، ج24، ص46؛ خلاصة عبقات الانوار، ج3، ص234.
[58]. مجمعالبيان، ج10، ص739؛ تفسير قرطبى، ج20، ص50؛ الدرالمنثور، ج6، ص348.
[59]. زادالمسير، ج3، ص251.
[60]. جوامع الجامع، ج2، ص553؛ لسان العرب، ج8، ص294 ـ 296؛ الصافى، ج3، ص368.
[61]. مجمع البيان، ج8، ص201، 598؛ زادالمسير، ج6، ص226؛ بحارالانوار، ج14، ص76.